تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۶۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۵۹ - ۶۲
آيه و ترجمه
وَ امْتَزُوا الْيَوْمَ أَيهَا الْمُجْرِمُونَ(۵۹) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنى ءَادَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشيْطنَ إِنَّهُ لَكمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ(۶۰) وَ أَنِ اعْبُدُونى هَذَا صِرَطٌ مُّستَقِيمٌ(۶۱) وَ لَقَدْ أَضلَّ مِنكمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ(۶۲) ترجمه : ۵۹ - جدا شويد امروز اى گنهكاران ! ۶۰ - آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم ! كه شيطان را پرستش نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است ؟ ۶۱ - و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟ ۶۲ - او افراد زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟ تفسير: چرا پرستش شيطان ميكنيد؟! بخشى از سرگذشت شوقانگيز و پر افتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت ، و در آيات مورد بحث به قسمتى از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان
ميكند. نخست اينكه در آن روز با خطابى تحقير آميز مخاطب ميشوند و به آنها گفته ميشود: جدا شويد امروز اى گنهكاران ))! (و امتازوا اليوم ايها المجرمون ). شما بوديد كه در دنيا خود را در صفوف مؤ منان جا زده بوديد و گاه به رنگ آنها در مى آمديد، و از حيثيت و اعتبارشان استفاده ميكرديد، امروز صفوف خود را از آنها جدا سازيد، و در چهره اصلى خود ظاهر شويد! اين در حقيقت تحقق همان وعده الهى است كه در آيه ۲۸ سوره ص مى گويد: «ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار»: آيا كسانى را كه ايمان آورده ، و عمل صالح انجام دادهاند، همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ؟ يا پرهيزگاران را همطراز بدكاران ؟! به هر حال ظاهر آيه مورد بحث همان جداسازى صفوف مجرمان از مؤ منان است ، هر چند مفسران احتمالات متعدد ديگرى نيز دادهاند، از جمله : جدا شدن صفوف مجرمان از يكديگر و هر گروهى از آنان در يك رده قرار گرفتن . يا جدائى آنها از شفيعان و معبودانشان . و يا جدائى فرد فرد آنها از يكديگر، به گونهاى كه علاوه بر درد و رنج عظيم دوزخ ، درد و رنج جدائى و فراق از هر كس و هر چيز بر آنها سايه سنگين و شوم افكند. اما شمول خطاب نسبت به همه آنان ، و محتواى جمله و امتازوا معنى اول را كه گفتيم تقويت ميكند. آيه بعد به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز
قيامت اشاره كرده ، چنين مى گويد: آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست ؟ (ا لم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ). اين عهد و پيمان الهى از طرق مختلف از انسان گرفته شده ، و بارها اين معنى را به او گوشزد كرده است : نخست آن روز كه فرزندان آدم در زمين نشو و نما كردند اين خطاب به آنها شد: ((يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سواتهما انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤ منون : ((اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد همانگونه كه پدرتان را از بهشت بيرون كرد، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت تا عورتشان را براى آنها آشكار كند! چه اينكه او و پيروانش شما را ميبينند و شما آنها را نميبينيد، (بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند (اعراف - ۲۷). سپس همين اخطار به طور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، چنانكه در آيه ۶۲ سوره زخرف ميخوانيم و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين : شيطان شما را از راه حق باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست . و در آيه ۱۶۸ - بقره ميخوانيم : و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين : از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او براى شما دشمن آشكارى است ! از سوى ديگر اين پيمان در عالم تكوين به زبان اعطاى عقل به انسان نيز گرفته شده است ، چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى ميدهد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است .
از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همه انسانها بر توحيد، و انحصار اطاعت براى ذات پاك پروردگار، نيز اين پيمان از انسان گرفته شده است ، و به اين ترتيب نه با يك زبان كه با چندين زبان اين توصيه الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشتساز امضا شده است . اين نكته نيز قابل توجه است كه عبادت در جمله «لا تعبدوا الشيطان » به معنى اطاعت است ، زيرا عبادت هميشه به معنى پرستش و ركوع و سجود نمى آيد، بلكه يكى از اشكال آن همان اطاعت كردن است ، چنانكه در آيه ۴۷ سوره مؤ منين ميخوانيم كه فرعون و اطرافيانش بعد از مبعوث شدن موسى (عليهالسلام ) و هارون (عليهالسلام ) گفتند: (ا نؤ من لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون ). «آيا ما به دو انسانى كه همانند ما هستند ايمان بياوريم ، در حالى كه قوم آنها عبادت و اطاعت ما مى كردند»؟! و در آيه ۳۱ سوره توبه ميخوانيم : خداوند در باره يهود و نصارى ميفرمايد: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا»: آنها دانشمندان و راهبان خود را معبودانى در برابر خدا قرار دادند، همچنين مسيح فرزند مريم را، در حالى كه جز به عبادت خداوند يگانه كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند)). جالب اينكه در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) كه در ذيل اين آيه آمده چنين ميخوانيم : اما و الله ما دعوهم الى عبادة انفسهم ، و لو دعوهم ما اجابوهم و لكن احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فعبدوهم من حيث لا يشعرون !: به خدا سوگند آنها (دانشمندان و راهبان ) يهود و نصارى را به عبادت خويشتن دعوت نكردند، و اگر دعوت ميكردند هرگز يهود و نصارى دعوتشان را اجابت نمينمودند، ولى آنها حرامى را براى ايشان حلال و حلالى را حرام كردند (و آنها
پذيرا شدند) و به اين ترتيب بدون توجه آنان را پرستش كردند. نظير همين معنى با تفاوت مختصرى در روايات ديگر نيز وارد شده است : از جمله در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : من اطاع رجلا فى معصية فقد عبده : كسى كه انسانى را در معصيت پروردگار اطاعت كند او را پرستش كرده ! و در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) آمده است : من اصغى الى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق يؤ دى عن الله فقد عبد الله ، و ان كان الناطق يؤ دى عن الشيطان فقد عبد الشيطان : كسى كه به سخنگوئى گوش فرا دهد (و سخنش را بپذيرد) او را پرستش كرده ! اگر ناطق حكم خدا را مى گويد: پرستش خدا كرده ، و اگر از سوى شيطان سخن مى گويد پرستش شيطان كرده است ! در آيه بعد براى تاكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است ميفرمايد: آيا من به شما عهد نكردم كه مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ). از يكسو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته ، كدام عاقل به فرمان دشمن ديرينه و آشكارش ترتيب اثر ميدهد؟ و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار ميدهد كه صراط مستقيم همين است و اين در حقيقت بهترين محرك انسانها است ، چرا كه فى المثل هر كس در وسط بيابان خشك و سوزانى گرفتار شود و جان خود
و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببيند، مهمترين چيزى كه به آن ميانديشد پيدا كردن راه مستقيم به سوى مقصد است ، راهى كه سريعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند. ضمنا از اين تعبير استفاده ميشود كه اين جهان سراى اقامت نيست ، چرا كه راه را به كسى ارائه ميدهند كه از گذرگاهى عبور ميكند و مقصدى در پيش دارد. باز براى شناسائى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك ميافزايد: ((او افراد زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟! (و لقد اضل منكم جبلا كثيرا فلم تكونوا تعقلون ). آيا نمى بينيد چه بدبختيهائى شيطان بر سر پيروان خود آورده ؟ آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟ ويرانههاى شهرهاى بلا ديده آنها در برابر چشم شماست ، و عاقبت غمانگيز آنها براى هر كس كمترين تعقل و انديشهاى داشته باشد روشن است . پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نميگيريد؟ باز با او طرح دوستى ميريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد. «جبل » (به كسر ج و ب و تشديد لام ) چنانكه راغب در مفردات گويد به معنى جماعت و گروه است كه از نظر عظمت تشبيه به «جبل » (بر وزن عمل ) به معنى كوه شده است ، و تعبير «كثيرا» براى تاكيد بيشتر در مورد پيروان شيطان است كه در هر جامعهاى قشر عظيمى را تشكيل ميدهند. بعضى عدد «جبل » را ده هزار نفر يا بيشتر نوشتهاند، و براى كمتر از آن
اين تعبير را مناسب ندانسته اند ولى بعضى اين اعداد را لازم نمى دانند. به هر حال عقل سليم ايجاب ميكند كه انسان از چنين دشمن خطرناكى كه به هيچ انسانى رحم نميكند و قربانيانش در هر گوشه و كنارى بر خاك هلاكت افتادهاند سخت بر حذر باشد، و آنى به خود اجازه غفلت ندهد چنانكه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) آن پيشواى آگاه و بيدار در يكى از خطبههايش براى توجه به اين حقيقت ، مردم را مخاطب ساخته مى گويد: فاحذروا عباد الله ! عدو الله ، ان يعديكم بدائم ، و ان يستفزكم بندائه ، و ان يجلب عليكم بخيله و رجله ، فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق اليكم بالنزع الشديد، و رماكم من مكان قريب ، فقال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين : ((اى بندگان خدا! از اين دشمن خدا بر حذر باشيد، مبادا شما را به بيمارى خويش (كبر و غرور) مبتلا سازد، و با نداى خود شما را به حركت در آورد، و به وسيله لشكريان سواره و پيادهاش شما را جلب كند، به جان خودم سوگند او تيرى خطرناك براى شكار كردن شما به چله كمان گذاشته ، و آن را با قدرت و شدت تا سرحد توانائى كشيده ، و از نزديكترين مكان شما را هدف قرار داده !، هم او گفته است : پروردگارا به سبب آنكه مرا اغوا كردهاى زرق و برق زندگى را در چشم آنها جلوه ميدهم ، و همه آنها را اغوا خواهم كرد (در حالى كه خداوند سبب گمراهيش نبود بلكه هواى نفسش او را گمراه ساخته ). و راستى عجيب است كه چنين دشمنى را به دوستى برگزينيم ، و به گفته شاعر: كجا بر سر آيم از اين عار و ننگ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ ؟
آيه ۶۳ - ۶۸
آيه و ترجمه
هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ(۶۳) اصلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۶۴) الْيَوْمَ نخْتِمُ عَلى أَفْوَهِهِمْ وَ تُكلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۶۵) وَ لَوْ نَشاءُ لَطمَسنَا عَلى أَعْيُنهِمْ فَاستَبَقُوا الصرَط فَأَنى يُبْصِرُونَ(۶۶) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسخْنَهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا استَطعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ(۶۷) وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَكسهُ فى الخَْلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ(۶۸) ترجمه : ۶۳ - اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده ميشد. ۶۴ - امروز وارد آن شويد و به آتش آن بسوزيد به خاطر كفرى كه داشتيد! ۶۵ - امروز بر دهان آنها مهر مينهيم ، و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهائى را كه انجام ميدادند شهادت ميدهند. ۶۶ - و اگر بخواهيم چشمان آنها را محو ميكنيم ، سپس براى عبور از راه مى خواهند
بر يكديگر پيشى بگيرند اما چگونه ميتوانند ببينند؟! ۶۷ - و اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ ميكنيم (و به مجسمه هائى بى روح مبدل ميسازيم ) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند يا به عقب برگردند. ۶۸ - هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم (و به ناتوانى كودكى باز ميگردانيم ) آيا انديشه نمى كنند؟ تفسير: روزى كه زبان از كار ميافتد و اعضاء گواهى ميدهند! آيات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان در قيامت بازگو كرد، آيات مورد بحث همين معنى را در بخش ديگرى ادامه مى دهد. آرى در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعلهور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد: «اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده ميشد»! (هذه جهنم التى كنتم توعدون ) پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز و چنين آتشى بر حذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد. «امروز در آن وارد شويد، و با آتش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد» (اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون ) (۱). سپس به گواهان روز قيامت اشاره ميكند، گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جائى براى انكار سخنان آنها نيست ، ميفرمايد: ((امروز بر دهان آنها مهر
مى نهيم ، و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها كارهائى را كه انجام ميدادند براى ما شهادت ميدهند (اليوم نختم على افواهم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون ). آرى در آن روز ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار ميشوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود بدن انسان است ، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده ! شايد گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه اين مجرمان هنگامى كه به آنها گفته ميشود كيفر شما در برابر اعمالى كه انجام داديد دوزخ است به انكار برميخيزند، به گمان اينكه دادگاه دنياست ، و حقايق از طريق پشت هم اندازى قابل انكار است ، گواهى اعضا شروع ميشود، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را ميگيرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته ميشود. در اينكه كيفيت نطق اعضا چگونه است ؟ مفسران احتمالاتى دادهاند: ۱ - خداوند در آن روز درك و شعور و قدرت سخن گفتن در يك يك اعضا مى آفريند، و آنها به راستى سخن مى گويند، و چه جاى تعجب ؟ همان كسى كه اين قدرت را در قطعه گوشتى به نام زبان يا مغز آدمى آفريده ميتواند در ساير اعضا نيز بيافريند. ۲ - آنها از درك و شعورى بهرهمند نميشوند، ولى خداوند آنها را به سخن گفتن وا ميدارد و در حقيقت اعضا محل ظهور سخن خواهند بود، و حقايق را به فرمان خدا آشكار ميكنند. ۳ - اعضاى بدن هر انسانى آثار اعمالى را كه در تمام طول عمر انجام داده مسلما با خود خواهد داشت ، چرا كه هيچ عملى در اين جهان نابود نميشود،
مسلما آثار آن روى يك يك اعضاى بدن ، و در فضاى محيط باقى ميماند، آن روز كه روز به روز و آشكار شدن است ، اين آثار نيز بر دست و پا و ساير اعضا ظاهر ميشود، و ظهور اين آثار به منزله شهادت آنها است . اين تعبير در سخنان روزمره و تعبيرات ادبا نيز فراوان است مثلا مى گويند: عينك تشهد بسهرك : «چشمت گواه بيخوابى تو است »! يا ميگوئيم : الحيطان تبكى على صاحب الدار: «ديوارها بر صاحب اين خانه گريه ميكنند»! شاعر فارسى نيز مى گويد: «رنگ رخساره خبر ميدهد از سر درون »! به هر حال گواهى اعضا در قيامت مسلم است ، اما اينكه هر عضوى خصوص كارى را كه انجام داده است بازگو ميكند، يا همه كارها را؟ بدون شك مناسب احتمال اول است ، لذا در آيات ديگر قرآن سخن از شهادت گوش و چشم و پوست بدن به ميان آمده است . چنانكه در آيه ۲۰ سوره فصلت ميخوانيم : حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون : «تا آن زمان كه در كنار آتش دوزخ قرار گيرند گوش و چشم و پوستهاى تن آنها گواهى ميدهد به اعمالى كه انجام مى دادند». و در آيه ۲۴ سوره نور آمده است : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون «روزى كه زبان و دست و پاهاى آنها گواهى ميدهد به اعمالى كه انجام مى داده اند». اين نكته نيز قابل توجه است كه در يك جا مى گويد: «زبانهاى آنها گواهى مى دهد» (مانند آيه سوره نور) و در آيات مورد بحث ميفرمايد: ما مهر بر زبانشان مى نهيم )). ممكن است اين تعبير به خاطر آن باشد كه نخست بر زبان آدمى مهر نهاده ميشود و اعضاى او به سخن در مى آيند، هنگامى كه او شهادت اعضا را ميبيند
زبانش باز ميشود و چون جاى انكار نيست زبان نيز اعتراف ميكند. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شهادت زبان تكلم معمولى نباشد بلكه تكلمى همچون تكلم ساير اعضا از درونش بر خيزد نه از برون ! (در مورد تعداد گواهان در آن دادگاه عظيم ، و چگونگى گواهى آنان به خواست خدا ذيل آيات ۱۹ - ۲۳ سوره فصلت مشروحتر از اين سخن خواهيم گفت ). آخرين سخن اينكه گواهى اعضا مربوط به كفار و مجرمان است ، و گرنه مؤ منان حسابشان روشن است ، لذا در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) ميخوانيم : ليست تشهد الجوارح على مؤ من ، انما تشهد على من حقت عليه كلمة العذاب ، فاما المؤ من فيعطى كتابه بيمينه ، قال الله عز و جل فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤ ن كتابهم و لا يظلمون فتيلا: ((اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤ من گواهى نميدهد، بلكه گواهى بر ضد كسى ميدهد كه فرمان عذاب بر او مسلم شده ، و اما مؤ من نامه اعمالش را به دست راست او ميدهند (و خودش آنرا ميخواند) همانگونه كه خداوند متعال فرموده : آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شد (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را ميخوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد. در آيه بعد اشاره به يكى از عذابهائى ميكند كه ممكن است خداوند در همين دنيا اين گروه مجرم را به آن مبتلا سازد، عذابى دردناك و وحشتزا، ميفرمايد: «اگر بخواهيم چشمان آنها را محو ميكنيم »! (و لو نشاء لطمسنا على اعينهم ).
و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا ميگيرد، ميخواهند از راهى كه معمولا از آن ميرفتند بروند و بر يكديگر پيشى گيرند، اما چگونه ميتوانند ببينند؟! (فاستبقوا الصراط فانى يبصرون ). آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به اينكه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند! مجازات دردناك ديگر اينكه : ((اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ ميكنيم (به مجسمههائى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مينمائيم ) به گونهاى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب باز گردند)) (و لو نشاء لمسخناهم على مكانتهم فما استطاعوا مضيا و لا يرجعون ). جمله «فاستبقوا الصراط» ممكن است به معنى پيشى گرفتن از يكديگر در پيدا كردن راهى كه معمولا از آن ميرفتند بوده باشد، و يا به معنى منحرف شدن از راه و پيدا نكردن آن ، چرا كه بعضى از ارباب لغت گفتهاند جمله فاستبقوا الصراط به معنى «جاوزوه و تركوه حتى ضلوا» است يعنى از راه گذشتند و آن را ترك نمودند تا گمراه شدند. به هر حال طبق اين تفسير كه غالب مفسران اسلامى آن را پذيرفتهاند دو آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست ، و تهديد كفار و مجرمان به اينكه خدا ميتواند آنها را در همين جهان به چنين سرنوشتهاى دردناكى مبتلا سازد، ولى به خاطر لطف و رحمتش چنين نكرده است ، شايد اين لجوجان بيدار شوند و به راه حق باز گردند.
ولى احتمال ديگرى نيز وجود دارد، و آن اينكه اين آيات ناظر به مجازاتهاى الهى در روز قيامت است نه دنيا، در حقيقت به دنبال آيه قبل كه ميگفت ما در آن روز مهر بر دهانشان ميگذاريم در اين آيات به دو مجازات ديگر اشاره ميكند كه اگر خدا بخواهد در باره آنها اجرا خواهد نمود: نخست اينكه چشمان آنها را نابينا كند تا نتوانند «صراط» يعنى طريق بهشت را بيابند، و ديگر اينكه اين افراد را كه در دنيا فاقد حركت در طريق سعادت بودند در آن روز به صورت مجسمههاى بيروحى در آورد كه در عرصه محشر حيران بمانند، نه راهى به سوى پيش و نه راهى به سوى عقب داشته باشند، البته تناسب آيات تاييدى است براى اين تفسير كه گفتيم ، هر چند اكثر مفسران تفسير قبل را پذيرفته اند در آخرين آيه مورد بحث به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره ميكند تا هم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروز و فردا ميكنند، و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمر مى افكنند، و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همانگونه كه ميتواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد باز گرداند، قادر است بر مساله معاد، و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت باز داشتن آنها. ميفرمايد: «هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم ، آيا انديشه نميكنند»؟ (و من نعمره ننكسه فى الخلق ا فلا يعقلون ). توضيح اينكه «ننكسه » از ماده «تنكيس » به معنى واژگون ساختن
چيزى است به گونهاى كه سر به جاى پا و پا به جاى سر قرار گيرد، و در اينجا كنايه از بازگشت كامل انسان به حالات طفوليت است . چه اينكه آدمى از آغاز خلقت ضعيف است و تدريجا رو به رشد و تكامل ميرود، در دوران جنينى هر روز شاهد خلقت تازه و رشد جديدى است ، بعد از تولد نيز مسير تكاملى خود را در جسم و روح به سرعت ادامه ميدهد، و قوا و استعدادهاى خدا داد كه در درون وجودش نهفته شده يكى بعد از ديگرى شكوفا ميشود، دوران جوانى ، و بعد از آن پختگى فرا ميرسد، و انسان در اوج قله تكامل جسمى و روحى قرار ميگيرد، در اينجا گاه روح و جسم مسير خود را از هم جدا ميكنند، روح همچنان به تكامل خويش ادامه ميدهد، در حالى كه عقبگرد جسم شروع ميشود، ولى سرانجام عقل نيز سير نزولى خود را شروع ميكند، و تدريجا و گاه به سرعت به مراحل كودكى باز ميگردد، حركات حركات كودكانه و تفكر و حتى بهانه جوئيها همچون كودكان ميشود، و ضعف جسمانى نيز با آن هماهنگ ميگردد، با اين تفاوت كه اين حركات و روحيات از كودكان شيرين و جذاب است و نويدى است بر شكوفائى اميدبخش و مسرت آفرين آينده ، و به همين دليل كاملا قابل تحمل است ، ولى از پيران زننده و نازيبا و گاه تنفر آور و يا ترحمانگيز است . به راستى روزهائى فرا ميرسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت ميتوان تصور كرد. قرآن مجيد در آيه ۵ سوره حج نيز به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد: و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا: «بعضى از شما آنقدر عمر ميكنند كه به بدترين مرحله زندگى و پيرى ميرسند، آنچنان كه چيزى از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت » (حتى نزديكترين افراد خانواده خود را نخواهند شناخت !). لذا در بعضى از روايات افراد هفتاد ساله به عنوان اسير الله فى الارض
(اسيران خدا در زمين ) ذكر شده اند. به هر حال جمله «افلا يعقلون » هشدار عجيبى در اين زمينه ميدهد، و به انسانها مى گويد: اگر اين قدرت و توانائى كه داريد عاريتى نبود به اين آسانى از شما گرفته نميشد، بدانيد دست قدرت ديگرى بالاى سر شماست كه بر هر چيز تواناست . تا به آن مرحله نرسيده ايد خود را دريابيد، و پيش از آنكه نشاط و زيبائى به پژمردگى مبدل گردد از اين چمن گلها بچينيد، و توشه راه طولانى آخرت را از اين جهان برگيريد، كه در فصل ناتوانى و پيرى و درماندگى هيچكارى از شما ساخته نيست ! و لذا يكى از پنج چيزى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ابو ذر توصيه فرمود همين بود كه دوران جوانى را قبل از پيرى غنيمت بشمار: اغتنم خمسا قبل خمس : شبابك قبل هرمك ، صحتك قبل سقمك ، و غناك قبل فقرك ، و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك : ((پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشمر، جوانيت را قبل از پيرى ، و سلامتت را قبل از بيمارى ، و بى نيازيت را قبل از فقر، و زندگيت قبل از مرگ ، و فراغت خاطر را قبل از گرفتارى . يا به گفته شاعر: چنين گفت روزى به پيرى جوانى كه چون است با پيريت زندگانى ؟ بگفتا در اين نامه حرفى است مبهم كه معنيش جز وقت پيرى ندانى ! تو به كز توانائى خويش گوئى چه مى پرسى از دوره ناتوانى متاعى كه من رايگان دادم از كف تو گر مى توانى مده رايگانى !
آيه ۶۹ - ۷۰
آيه و ترجمه
وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِينٌ(۶۹) لِّيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا وَ يحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْكَفِرِينَ(۷۰) ترجمه : ۶۹ - ما هرگز شعر به او نياموختيم ، و شايسته او نيست ، اين (كتاب آسمانى ) تنها ذكر و قرآن مبين است . ۷۰ - هدف اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. تفسير: او شاعر نيست ، او انذار كننده زندگان است ! گفتيم در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد. در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در دو آيه فوق به بحث نبوت باز مى گردد، و يكى از رائجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ دندانشكن و آموزنده به آن ميدهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است ، مى گويد: ما به او تعليم شعر نداديم و شايسته او نيست كه شاعر باشد (و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ). چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به چنين موضوعى متهم ميكردند در حالى كه او هرگز شعر نسروده بود؟ اين بخاطر آن بود كه جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه
كس محسوس بود، و زيبائيهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند. چه بسيار كسانى كه با شنيدن چند آيه از قرآن شيفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذيرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند. اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در همه جا سر دادند، كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن ! اما چرا شايسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست كه شاعر باشد بخاطر اينكه خط وحى از خط شعر كاملا جدا است ، زيرا: ۱ - معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است ، شاعر بيشتر بر بال و پر خيال سوار ميشود و پرواز مى كند، در حالى كه وحى از مبدء هستى سرچشمه ميگيرد و بر محور واقعيتها مى گردد. ۲ - شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است ، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد. ۳ - لطف شعر در بسيارى از مواد در اغراقگوئيها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا كه گفته اند: احسن الشعر اكذبه !: بهترين شعر دروغ آميزترين آن است در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست . ۴ - شاعر در بسيارى از موارد بخاطر زيبائيهاى لفظ ناچار است خود را تسليم الفاظ كند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى كه در اين ميان پايمال گردد. ۵ - سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران «شعر» مجموعه شوقهائى
است كه از زمين به آسمان پرواز ميكند، اما وحى مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل ميگردد، و اين دو خط كاملا متفاوت است ! باز در اينجا لازم است براى شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر ميدارند و از عوارض نامطلوب شعر خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى باز كنيم ، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نكنيم ، ولى به هر حال طبيعت غالب شعر آن است كه گفته شد. به همين دليل قرآن مجيد در آخر سوره شعراء مى گويد: و الشعراء يتبعهم الغاوون : «شعراء كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند»! سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به ذكر دليل آن پرداخته چنين مى گويد: الم تر انهم فى كل واد يهيمون و انهم يقولون ما لا يفعلون : ((آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويش هستند، تسليم امواج هيجانات و جهشهاى خيالند) و علاوه نمى بينى كه سخنانى مى گويند كه عمل نميكنند (سوره شعراء آيه ۲۲۴ - ۲۲۶). البته در پايان همان آيات نيز شاعران با ايمان و صالح را كه هنرشان در مسير اهدافشان است استثناء ميكند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از ديگران جدا مى سازد. ولى به هر حال پيامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى كه مى گويد: خدا به او تعليم شعر نداده ، مفهومش اين است كه از شعر بر كنار است ، چرا كه همه تعليمات به ذات پاك خدا بر مى گردد. جالب اينكه در تواريخ و روايات كرارا نقل شده كه هر وقت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواست به شعرى تمثل جويد، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شكست تا بهانهاى به دست دشمن نيفتد، چنانكه روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخواست اين شعر معروف عرب را بخواند:
ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا و ياتيك بالاخبار من لم تزود «به زودى ايام حقايقى را براى تو آشكار مى كند كه از آن آگاه نبودى - و اخبارى را كسانى براى تو مى آورند كه زاد و توشه اى براى آنها تهيه نديده اى ». پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگامى كه مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود «ياتيك من لم تزود بالاخبار» و جمله را پس و پيش فرمود. قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اضافه ميكند: اين آيات چيزى جز وسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست (ان هو الا ذكر و قرآن مبين ). «هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند، و بر كافران اتمام حجت شود تا فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد» (لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين ). آرى اين آيات «ذكر» است و مايه ياد آورى و وسيله بيدارى ، اين آيات «قرآن مبين » است كه حق را بدون هيچگونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان ميكند، و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است . بار ديگر در اينجا ميبينيم كه قرآن ايمان را به عنوان «حيات » و مومنان را «زندگان » و افراد بى ايمان را «مردگان » تلقى كرده ، در يك سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان كافرين قرار گرفته ، اين همان حيات و مرگ معنوى است كه از مرگ و حيات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود، و آثار آن گسترده تر و وسيعتر است اگر حيات و زندگى به معنى نفس كشيدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، اين چيزى است كه همه حيوانات در آن شريكند، اين حيات
انسانى نيست ، حيات انسانى شكوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملكات برجسته در روح انسان و تقوى و ايثار و فداكارى و تسلط بر نفس و فضيلت و اخلاق است ، و قرآن پرورش دهنده اين حيات در وجود انسانهاست . به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى زنده و بيدارند كه دعوت آن را لبيك مى گويند، و به انذارهايش توجه ميكنند، گروهى ديگر كفار دل مرده اى هستند كه هرگز در برابر آن واكنش مثبتى نشان نميدهند، ولى اين انذار مايه اتمام حجت بر آنها و تحقق يافتن فرمان عذاب بر آنان است . نكته : «حيات » و «مرگ » دلها! انسان داراى چند نوع حيات و مرگ است : نخست حيات و مرگ نباتى كه مظهر همان نمو و رشد و تغذيه و توليد مثل است و از اين نظر با تمام گياهان همگام مى باشد. ديگر حيات و مرگ حيوانى است كه نشانه بارز آن احساس و حركت است ، و در اين دو ويژگى نيز با تمام حيوانات همراه است . اما نوع سومى از حيات است كه مخصوص انسانهاست و آنها را از گياهان و حيوانات ديگر جدا ميكند، و آن حيات انسانى و روحانى است ، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى از آن به عنوان «حيات القلوب » تعبير شده است كه منظور از «قلب » در اينجا همان «روح و عقل و عواطف » انسان است . در سخنان امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه روى اين مساله بسيار تكيه شده است ، در خطبه اى درباره قرآن مى گويد: تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب در باره قرآن بينديشيد كه بهار حيات بخش
دلها در آنست . و در جاى ديگر درباره حكمت و دانش مى فرمايد هى حياة للقلب الميت : «حكمت مايه حيات دلهاى مرده است ». گاه بيمارى قلب را در برابر بيمارى بدن قرار داده ، مى فرمايد: و اشد من مرض البدن مرض القلب : «بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است ». و زمانى مى گويد: «هر كس روح ورع در او كم شود قلبش مى ميرد»: و من قل ورعه مات قلبه و تعبيرات فراوان ديگرى از اين قبيل . از سوى ديگر قرآن مجيد براى انسان نوع خاصى از بينائى و شنوائى و درك و شعور غير از بينائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانكه در باره كافران مى فرمايد: صم بكم عمى فهم لا يعقلون : آنها كران و لالان و كورانند و به همين دليل چيزى نمى فهمند! (بقره - ۱۷۱). در جاى ديگر منافقان را بيماردلانى مى نامد كه خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره - ۱۰). و كسانى را كه ترس از خدا در وجودشان نيست سنگدلانى معرفى كرده كه قلبشان از سنگ خارا نيز سختتر است : «ثم قست قلوبكم فهى كالحجارة او اشد قسوة » (بقره - ۷۴). و در باره گروهى از كافران تعبيرى دارد كه ضمن آن آنها را به عنوان نا پاكدلان معرفى ميكند، مى گويد: «اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم »: «آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاك
سازد» (مائده - ۴۱). در جاى ديگر مى گويد: «دعوت تو را تنها زندگانى كه گوش شنوا دارند اجابت مى كنند نه مردگان »!: انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون : «تنها كسانى كه گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى كنند اما مردگان را خدا در قيامت برمى انگيزد سپس به سوى او باز مى گردند» (انعام - ۳۶). از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات فراوان ديگرى كه مشابه آن است به خوبى روشن مى شود كه قرآن محور حيات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا كه تمام ارزش انسان نيز در همين قسمت نهفته شده است . در حقيقت حيات و زندگى و درك و ديد و شنود و مانند آنها، در اين بخش از وجود انسان خلاصه مى شود، گرچه بعضى از مفسران اين تعبيرات را مجاز دانسته اند ولى آنها در اينجا با روح قرآن هماهنگ نشده اند چرا كه از نظر قرآن حقيقت همين است ، و زندگى و مرگ حيوانى مجازى بيش نيست ! عوامل مرگ و حيات روحانى بسيار زياد است ولى قدر مسلم اين است كه «نفاق » و «كبر» و «غرور» و «عصبيت » و «جهل » و گناهان بزرگ ، «قلب » را مى ميراند، چنانكه در مناجات تائبين از مناجاتهاى پانزدهگانه امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم و امات قلبى عظيم جنايتى : «جنايت بزرگ من قلب مرا ميرانده است ». آيات مورد بحث نيز تاكيدى است بر اين حقيقت . آيا كسانى كه تنها از زندگى به اين قانع شده اند كه در عالم بيخبرى و دائما عيش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى مناديان حق را لبيك گويند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محروميت مظلومان
تكانى بخورند، تنها به خويشتن بينديشند، و از غير خود و حتى از خويشتن خويش بيگانه باشند، زنده اند؟! آيا اين زندگى است كه محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره كردن تعدادى لباس و خوابيدنها و بيدار شدنهاى تكرارى باشد؟ اگر زندگى اين است چه تفاوتى ميان حيوان و جهان آدميت است ؟ پس بايد پذيرفت كه در ماوراى اين ظاهر زندگى ، مغز و حقيقتى است كه قرآن روى آن تكيه ميكند و از آن سخن مى گويد. جالب اينكه مردگانى كه مرگشان داراى آثار حيات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى كه هيچيك از آثار حيات انسانى در آنها ديده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانكاه و رقت بار.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |