تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۵۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۴ - ۲۶
آيه و ترجمه
إِنَّا أَرْسلْنَك بِالحَْقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ(۲۴) وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَبِ الْمُنِيرِ(۲۵) ثُمَّ أَخَذْت الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(۲۶) ترجمه : ۲۴ - ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم ، و هر امتى در گذشته انذار كننده اى داشته است . ۲۵ - هر گاه تو را تكذيب كنند (عجب نيست ) كسانى كه پيش از آنها بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند، آنها با دلائل روشن و كتابهاى پند و موعظه و كتب آسمانى روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام ) به سراغ آنها آمدند (اما كوردلان ايمان نياوردند). ۲۶ - سپس من كافران را (بعد از اتمام حجت ) گرفتم (و سخت مجازات كردم ) مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟!
تفسير: اگر كوردلان ايمان نياورند عجب نيست در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه افرادى هستند همچون مردگان و نابينايان كه سخنان انبياء در دل آنان كمترين اثرى ندارد، به دنبال آن در آيات مورد بحث براى اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در اين زمينه دلدارى دهد تا زياد غمگين و ناراحت نگردد، نخست ميفرمايد ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم ، و هيچ امتى در گذشته نبود مگر اينكه انذار كننده اى داشت (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امة الا خلا فيها نذير). همين قدر كه در انجام وظيفه بشارت و انذار كوتاهى نكنى براى تو كافى است ، تو نداى خود را به گوش آنان برسان ، به پاداشهاى الهى بشارت ده ، و از كيفرهاى پروردگار آنها را بترسان ، خواه پذيرا شوند يا بر سر عناد و لجاج بايستند. قابل توجه اينكه در آخرين آيه بحث گذشته فرمود: ان انت الا نذير، ولى در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: ما تو را بشير و نذير به حق فرستاديم اشاره به اينكه اگر تو انذار كننده اى از سوى خودت اين كار را نميكنى ، اين ماموريتى است كه ما بر عهده ات گذارده ايم . و اگر در آيه گذشته تنها روى انذار تكيه شده بود به خاطر آن بود كه سخن از جاهلان لجوجى در ميان بود كه همچون مردگان قبرستان پذيراى هيچ سخنى نبودند، اما در اينجا وظيفه انبياء را به طور كلى بيان ميكند كه داراى هر دو جنبه بشارت و انذار است ، منتها در پايان اين آيه مجددا روى نذير تكيه ميكند چرا كه بخش اصلى دعوت انبيا در برابر مشركان و ظالمان از طريق انذار بوده است . «خلا» از ماده خلاء در اصل به معنى مكانى است كه ساترى در آن نباشد اين واژه هم در مورد زمان به كار ميرود، و هم مكان ، و از آنجا كه زمان
در گذر است به ازمنه گذشته ازمنه خاليه گفته ميشود، زيرا اكنون اثرى از آنها نيست ، و دنيا از آن خالى شده است . بنا بر اين جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير به اين معنى است كه هر امتى از امتهاى پيشين انذار كننده اى در گذشته داشته است . اين نكته نيز قابل توجه است كه بر طبق آيه فوق تمام امتها داراى انذار كننده الهى يعنى پيامبر بوده اند، هر چند بعضى آن را به معنى وسيعترى گرفته اند كه شامل علما و دانشمندانى كه مردم را انذار ميكنند نيز ميشود، ولى اين معنى بر خلاف ظاهر آيه است . اما به هر حال معنى اين سخن آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبرى مبعوث شود، بلكه همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد كافى است ، چرا كه قرآن مى گويد خلا فيها نذير (در آنها انذار كننده اى بود، و نميگويد منها يعنى از ميان خود آنها). بنا بر اين آنچه در آيه فوق ميخوانيم منافاتى با آيه ۴۴ سوره سبا ندارد كه مى گويد: و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير: ما قبل از تو هيچ انذار كننده اى به سوى مشركان مكه نفرستاده بوديم در اينجا منظور انذار كننده از ميان خود آنها است ، در حالى كه در آيه قبل منظور وصول دعوت پيامبران به آنها است . در آيه بعد مى افزايد اگر تو را تكذيب كنند عجب نيست و غمگين مباش زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن ، و كتابهاى محتوى پند و اندرز، و كتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام و قوانين روشنى بخش ، به سراغشان آمدند (و ان يكذبوك فقد كذب الذين من قبلهم جائتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير).
تنها تو نيستى كه با داشتن معجزات و كتاب آسمانى مورد تكذيب اين قوم جاهل قرار گرفته اى ، پيامبران پيشين نيز با اين مشكل دست به گريبان بودند بنا بر اين غمگين مباش و محكم در مسير خود گام بردار، و بدان آنها كه بايد بپذيرند ميپذيرند. در اينكه فرق ميان «بينات » و «زبر» و «كتاب منير» چيست ؟ مفسران نظرات مختلفى اظهار داشته اند كه از همه روشنتر دو تفسير زير است : ۱ - «بينات » به معنى دلائل روشن و معجزاتى است كه حقانيت پيامبر را به ثبوت ميرساند، اما «زبر» جمع «زبور» به معنى كتابهائى است كه خط آنها با استحكام نوشته شده (همچون نوشته بر سنگ و مانند آن ) كه در اينجا كنايه از استحكام مطالب آن است . و به هر حال اشاره به كتابهائى است كه قبل از موسى (عليهالسلام ) نازل شده ، در حالى كه كتاب منير اشاره به كتاب موسى و كتب آسمانى ديگرى است كه بعد از آن نازل گرديده (زيرا در قرآن مجيد در سوره مائده آيه ۴۴ و ۴۶ از تورات و انجيل به عنوان هدايت و نور ياد شده ، و در آيه ۱۵ همان سوره تعبير به نور در مورد قرآن مجيد نيز آمده است . ۲ - منظور از «زبر» آن قسمت از كتب انبيا است كه تنها محتوى پند و اندرز و نصيحت و مناجات بوده (مانند زبور داود) و اما «كتاب منير» آن دسته از كتابهاى آسمانى است كه داراى احكام و قوانين و دستورات مختلف اجتماعى و فردى است مانند تورات و انجيل و قرآن و اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد. در آخرين آيه مورد بحث به كيفر دردناك اين گروه اشاره كرده مى فرمايد:
چنان نبود كه آنها از كيفر الهى مصون بمانند، و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند، سپس ، كافران را گرفتم و سخت و مجازات كردم (ثم اخذت الذين كفروا). جمعى را گرفتار طوفان ساختيم ، گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر، و جمعى را به وسيله صيحه آسمانى و صاعقه و زلزله در هم كوبيديم ! سپس در پايان براى تاكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد: مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟! (فكيف كان نكير). اين درست به آن مى ماند كه شخصى عمل مهمى را انجام ميدهد و بعد از حاضران سوال ميكند كار من چگونه بود؟ به هر حال اين آيات از يكسو به تمام رهروان راه الله و مخصوصا رهبران و پيشوايان راستين هر امتى در هر عصر و زمان دلدارى و دلگرمى مى دهد كه از نغمه هاى مخالف دلسرد و مايوس نشوند، و بدانند دعوتهاى الهى هميشه با مخالفتهاى شديد از سوى متعصبان لجوج و سودجويان ستمگر مواجه بوده ، و در عين حال طالبان دلسوز و عاشقان پاكبازى نيز بوده اند كه در كنار داعيان راه حق جانفشانى مى كردند. و از سوى ديگر تهديدى است براى اين مخالفان لجوج كه بدانند براى هميشه نميتوانند به اعمال ننگين و مخرب خود ادامه دهند، دير يا زود كيفرهاى الهى دامانشان را خواهد گرفت .
آيه ۲۷ - ۲۸
آيه و ترجمه
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَتٍ مخْتَلِفاً أَلْوَنهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مخْتَلِفٌ أَلْوَنهَا وَ غَرَابِيب سودٌ(۲۷) وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَاب وَ الاَنْعَمِ مخْتَلِفٌ أَلْوَنُهُ كَذَلِك إِنَّمَا يخْشى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ(۲۸) ترجمه : ۲۷ - آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه هائى (از زمين ) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف ، و (گاه ) به رنگ كاملا سياه ! ۲۸ - و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعى با الوان مختلف ، (آرى ) حقيقت چنين است ، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند، خداوند عزيز و غفور است .
تفسير: اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود! بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد، و صفحه تازه اى از كتاب تكوين را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد، تا پاسخى دندانشكن به مشركان لجوج و منكران سرسخت توحيد باشد. در اين صفحه زيبا از اين كتاب بزرگ آفرينش تنوع موجودات بى جان ، و چهره هاى مختلف و زيباى حيات در جهان نبات و حيوان و انسان ، مورد توجه قرار گرفته ، كه چگونه خداوند «از آب بى رنگ صد هزاران رنگ » پديد آورده ، و از عناصر معين و محدود موجودات كاملا متنوع كه هر يكى از ديگرى زيباتر است آفريده . اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب ، انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را مجذوب و شيفته و مفتون مى كند. نخست مى گويد: «آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن ميوه هائى به وجود آورديم با الوان مختلف » (ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها). شروع اين جمله با استفهام تقريرى ضمن تحريك حس كنجكاوى انسانها اشاره به اين است كه اين مطلب آنچنان روشن و آشكار است كه هر كس بنگرد مى بيند، آرى مى بيند كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ اينهمه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون ، گلهاى زيبا، برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است . الوان : ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد كه حتى در يكنوع ميوه مانند سيب الوان گوناگونى وجود دارد، تا چه رسد به ميوه هاى مختلف ، و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها
بوده باشد، تا آنجا كه حتى در يكنوع ميوه باز اصناف گوناگونى وجود دارد، چنانكه مثلا در انگور شايد بيش از ۵۰ نوع ، و در خرما حدود ۷۰ نوع وجود دارد! جالب اينكه در آيه فوق به صورت فعل غائب آمده ، سپس به صورت متكلم در آغاز مى گويد: «خداوند از آسمان آبى فرستاد» سپس اضافه مى كند «ما به وسيله آن ميوه هاى رنگارنگى خارج ساختيم » اين طرز تعبير منحصر به اين آيه نيست ، در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز همانند آن ديده مى شود، گوئى بيان جمله نخست درك و معرفت جديدى درباره خدا به مخاطب مى دهد، و با اين درك و شناخت در پيشگاه خدا حاضر مى شود، و در حضور سخن با آنها مى گويد. در دنباله آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد، و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده مى گويد: ((از كوهها نيز جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ ، با رنگهائى متفاوت و (گاه ) به رنگ كاملا سياه )) (و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود). اين تفاوت الوان از يكسو زيبائى خاصى به كوهها مى بخشد، و از سوى ديگر سببى براى پيدا كردن راهها و گم نشدن در جاده هاى پرپيچ و خم كوهستانى است ، و در نهايت دليل است بر قدرت خداوند بر همه چيز. «جدد» جمع «جده » (بر وزن غده ) به معنى جاده و طريق است . «بيض » جمع «ابيض » به معنى سفيد و «حمر» جمع «احمر» به معنى سرخ است . «غرابيب » جمع «غربيب » (بر وزن كبريت ) به معنى سياه پر رنگ
است ، و اينكه عرب به كلاغ «غراب » مى گويد نيز از همين جهت است ، بنا بر اين ذكر كلمه «سود» كه آن نيز جمع اسود به معنى سياه است پشت سر آن تاءكيدى است بر معنى سياهى شديد بعضى از جاده هاى كوهستانى . اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه خود كوهها همانند خطوط و جاده هائى است كه بر سطح زمين كشيده شده است كه مخصوصا از فاصله هاى دور كاملا محسوس است ، خطوطى است كه بعضى سفيد و بعضى سرخ رنگ و بعضى سياه پر رنگ است ، خطوطى است كه دست تقدير پروردگار بر چهره زمين ترسيم كرده . به هر حال ساختمان كوهها با رنگهاى كاملا متفاوت از يكسو، و جاده هاى كوهستانى با الوان گوناگون از سوى ديگر، نشانه ديگرى از عظمت و قدرت و حكمت او است كه هر لحظه به شكلى در مى آيد و هر زمان به لباس دگرى خود را مى آرايد. در آيه بعد مساءله تنوع الوان را در انسانها و جانداران ديگر مطرح كرده مى گويد «از انسانها و جنبندگان و چهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى متفاوتى دارند» (و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه ). آرى انسانها با اينكه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند، بعضى سفيد همچون برف ، بعضى سياه همچون مركب ، حتى در يك
نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است ، بلكه فرزندان دوقلو هم كه تمام مراحل جنينى را با يكديگر طى كرده ، و از آغاز در آغوش هم بوده اند با دقت كه نگاه كنيم از نظر رنگ كاملا يكسان نيستند، با اينكه از يك پدر و يك مادر و در يك زمان نطفه آنها منعقد شده و از يكنوع غذا تغذيه كرده اند. گذشته از چهره ظاهرى ، رنگهاى باطنى آنها، و خلق و خوهاى آنها، و صفحات و ويژگيهاى آنان و استعداد و ذوقهايشان ، كاملا متنوع و مختلف است ، تا مجموعا يك واحد منسجم با تمام نيازمنديها را به وجود آورد. در جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره ، پرنده ، خزنده ، حيوانات دريائى ، و حيوانات وحشى بيابانى وجود دارد كه هر كدام با ويژگيها و عجائب خلقتشان نشانه اى از قدرت و عظمت و علم آفريدگارند. هنگامى كه به يك باغ وحش بزرگ قدم مى گذاريم با اينكه بيش از جزئى از هزاران جزء از موجودات زنده جهان در آنجا حضور ندارد چنان مات و مبهوت و مسحور و مجذوب مى شويم كه بى اختيار لب بستايش خداوندگارى كه اينهمه نقش عجب را بر در و ديوار وجود زده است مى گشائيم . پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد: «آرى مطلب چنين است » (كذلك ). و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى
بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد: «تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند» (انما يخشى الله من عباده العلماء ). آرى از ميان تمام بندگان ، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى «ترس از مسؤ ليت تواءم با درك عظمت مقام پروردگار» نائل مى گردند، اين حالت «خشيت » مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است . «راغب » در «مفردات » مى گويد: «خشيت به معنى ترسى است آميخته با تعظيم ، و غالبا در مواردى به كار ميرود كه از علم و آگاهى به چيزى سرچشمه مى گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است ». كرارا گفته ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهائى است كه انسان در برابر او دارد، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند، و از اين گذشته اصولا درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف آفرين است (دقت كنيد). از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل علمند نه سخن چرا كه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است ، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب نيستند. همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: و ما العلم بالله و العمل الا الفان مؤ تلفان فمن عرف الله خافه ، و حثه الخوف على العمل بطاعة الله ، و ان ارباب العلم و اتباعهم (هم ) الذين عرفوا الله فعملوا له ، و رغبوا اليه ، و قد قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء: «علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد، و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند، صاحبان
علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند، و به او عشق مى ورزند، چنانكه خداوند فرموده : انما يخشى الله من عباده العلماء». و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه مى خوانيم : يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم : «منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست » (۲). و در حديث ديگرى آمده : اعلمكم بالله اخوفكم لله : «از همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد». كوتاه سخن اينكه «عالمان » در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن ، و انباشته از قوانين و فورمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل ، و محل زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه هاست ، بلكه علما آن گروه از صاحبنظران و دانشمندانند كه نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته ، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند. در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم نيز بود، ثروت خود را به نمايش گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه ايكاش آنها نيز داراى چنين بهره اى از اموال دنيا بودند، ولى «عالمان » بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است ، و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پر استقامت قرار
مى گيرد: و قال الذين اتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقاها الا الصابرون (قصص - ۸۰). و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد «خداوند عزيز و غفور است » (ان الله عزيز غفور). «عزت » و قدرت بى پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است ، و «غفوريتش » كه نشانه رحمت بى انتهاى او است سبب رجاء و اميد آنان است ، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس ، بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگهميدارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست .
آيه ۲۹ - ۳۰
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَب اللَّهِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تجَرَةً لَّن تَبُورَ(۲۹) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شكورٌ(۳۰) ترجمه : ۲۹ - كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم پنهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارت (پر سودى ) را اميد دارند كه نابودى و كساد در آن نيست . ۳۰ - (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است . تفسير: معامله پر سود با پروردگار! از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف و خشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد بحث به مقام «اميد و رجاء» آنها اشاره مى كند، چرا كه گفتيم تنها به وسيله اين دو بال است كه انسان مى تواند به اوج آسمان سعادت پرواز كند، و مسير تكامل را طى نمايد، نخست مى فرمايد: «كسانى كه كتاب الهى
تلاوت مى كنند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست » (ان الذين يتلون كتاب الله و اقاموا الصلاة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور). بديهى است كه «تلاوت » در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست ، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يكسو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است ، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است ، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده ، از علمش ، از مال و ثروت و نفوذش ، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش ، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى . اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا). و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية ). آرى علمى كه چنين اثرى دارد مايه رجاء و اميدوارى است . با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى گيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند: از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است . از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است . از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى خوانند و او را عبادت مى كنند. از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى نمايند. و سرانجام از نظر هدف ، افق فكرشان آنچنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده ، تنها به تجارت پر سود الهى مى نگرند كه دست فنا به
دامانش دراز نمى شود. اين نكته نيز قابل توجه است كه «تبور» از ماده «بوار» به معنى شدت كسادى است ، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى شود «بوار» به معنى هلاكت آمده ، به اين ترتيب «تجارت خالى از بوار» تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد! در حديث جالبى چنين آمده : مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم ؟! فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد آرى . فرمود: آنرا پيش از خودت بفرست ، عرض كرد نمى توانم ! فرمود: ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به ، و ان اخره احب ان يتاخر معه : «قلب انسان همراه اموال او است ، اگر آن را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگهدارد دوست دارد همراه آن بماند»!. اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته ، زيرا مى گويد آنها كه نماز را برپا مى دارند و انفاق در راه خدا مى كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستاده اند و مايلند به آن ملحق شوند. آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤ منان راستين را چنين بيان مى كند: «آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است » (ليوفيهم
اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور). اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مى خواهند از او مى خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمى دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است . تعبير به «اجور» (جمع اجر) به معنى «مزد» در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گوئى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست ، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده . و از اين تعبير محبت آميزتر جمله «و يزيدهم من فضله » است كه به آنان نويد مى دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى گنجد و هيچكس در اين جهان توانائى تصور آن را ندارد، از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد. در حديثى از ابن مسعود آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير همين آيه فرمود: هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع اليه معروفا فى الدنيا: «منظور مقام شفاعت است كه به آنها داده مى شود تا در باره كسانى كه در دنيا به آنها خوبى كرده اند ولى بر اثر اعمالشان مستحق عذابند شفاعت كنند». به اين ترتيب آنها نه تنها خود اهل نجاتند كه براى ديگران نيز به فضل
پروردگار مايه نجاتند. بعضى از مفسران جمله «و يزيدهم من فضله » را اشاره به مقام «شهود» دانسته اند كه در قيامت براى مؤ منان حاصل مى شود كه به جمال و جلال پروردگار مى نگرند، و برترين لذت را از اين تماشا مى برند. ولى ظاهرا جمله مزبور معنى وسيعى دارد كه هم محتواى حديث را شامل مى شود، و هم مواهب ناشناخته ديگر را. جمله «انه غفور شكور» نشان مى دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده ، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است . بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول شكر خود قرار مى دهد يعنى از اعمالشان تشكر مى كند، و برترين جزا را به آنها مى بخشد. در تفسير مجمع البيان ضرب المثل جالبى در اينجا از عرب نقل شده كه مى گويند: «اشكر من بروقه »: «فلانكس از درخت بروقه سپاسگزارتر است » و اين اشاره به درخت كوچكى است كه در سرزمين عربستان وجود داشته ، و اعتقاد اعراب اين بوده هنگامى كه ابر بر سر آن سايه مى افكند به زودى سبز مى شود، و برگ بيرون مى آورد، بى آنكه ابر ببارد!، و اين ضرب المثلى است براى نهايت سپاسگزارى كه در برابر كمترين خدمت بزرگترين پاداش را بدهند. البته خالق چنين درختى از آن هم سپاسگزارتر و بخشنده تر است .
نكته : شرايط عجيب اين تجارت جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح ، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است . و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است ، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد: ۱ - تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد! ۲ - او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است ! ۳ - او «متاع قليل » را به «بهاى گزاف » مى خرد «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير»: اى خدائى كه عمل كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى . ۴ - حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ». ۵ - گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن ميدهد (بقره - ۲۶۱). ۶ - علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم ، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر آن مى افزايد «و يزيدهم من فضله » (آيه مورد بحث ). و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: «و انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها» بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهائى غير از بهشت نيست آنرا به غير اين بها نفروشيد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |