تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۵۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۵ - ۱۸
آيه و ترجمه
يَأَيهَا النَّاس أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَمِيدُ (۱۵) إِن يَشأْ يُذْهِبْكمْ وَ يَأْتِ بخَلْقٍ جَدِيدٍ(۱۶) وَ مَا ذَلِك عَلى اللَّهِ بِعَزِيزٍ(۱۷) وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِهَا لا يحْمَلْ مِنْهُ شىْءٌ وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبهُم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ مَن تَزَكى فَإِنَّمَا يَتزَكى لِنَفْسِهِ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ(۱۸) ترجمه : ۱۵ - اى مردم ! شما (همگى ) نيازمندان به خدا هستيد، تنها خداوند است كه بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است . ۱۶ - اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى مى آورد. ۱۷ - و اين براى خداوند غير ممكن (و مشكل ) نيست . ۱۸ - هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نميكشد، و اگر شخص سنگين بارى ديگرى را براى حمل گناه خود بخواند چيزى از آن را بر دوش نخواهد گرفت ، هر چند از نزديكان او باشد، تو فقط كسانى را انذار ميكنى كه از پروردگار خود در پنهانى مى ترسند، و نماز را بر پا ميدارند، و هر كس پاكى (و تقوى )
پيشه كند نتيجه آن به خودش باز مى گردد و بازگشت (همگان ) به سوى خدا است . تفسير: هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نخواهد كشيد. در تعقيب دعوت موكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى آمده بود ممكن است اين توهم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نيازى بپرستش ما دارد كه اينهمه اصرار و تاكيد ميكند؟ لذا در آيات مورد بحث براى بيان اين حقيقت كه ما نيازمند به عبادت او هستيم نه او نيازمند به عبادت ما، مى فرمايد: اى مردم ! شما نيازمند به خدا هستيد و او از هر نظر بى نياز و شايسته حمد و ستايش است (يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد). چه سخن مهم و پر ارزشى كه موقعيت ما را در عرصه عالم هستى در برابر هستى بخش روشن مى سازد، و بسيارى از معماها را مى گشايد، و به سؤ الات زيادى پاسخ مى گويد. آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است ، و او خدا است ، همه انسانها بلكه همه موجودات سر تا پا نيازند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل كه اگر لحظه اى ارتباطشان قطع شود هيچند و پوچ . همانگونه كه او نياز مطلق است انسانها فقر مطلقند، و همانگونه كه او قائم به ذات است مخلوقات همه قائم به او هستند، چرا كه او وجودى است بى نهايت از هر نظر، و واجب الوجود در ذات و صفات . با اينحال او چه نيازى به عبادت ما ممكن است داشته باشد؟، اين ما هستيم كه از طريق عبادت و اطاعت او راه تكامل را مى پيمائيم و به آن مبدء بى پايان فيض در پرتو عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مى شويم و از انوار ذات و صفاتش بهره
مى گيريم . در حقيقت اين آيه توضيحى است براى آيات قبل كه ميفرمود: ذلكم الله ربكم له الملك ... «اين است خداوند پروردگار شما كه مالكيت و حاكميت در جهان هستى مخصوص او است و ديگران حتى به اندازه پوسته نازك هسته خرما از خود چيزى ندارند». بنا بر اين انسانها نيازمند به او هستند و نه غير او، و لذا هرگز نبايد سر تعظيم و تسليم بر آستان غير او بگذارند، و رفع نيازمندى خود را از غير او بطلبند، كه آنها نيز همه مانند خودش نيازمند و محتاجند، حتى بزرگداشت پيامبران الهى و پيشوايان حق به خاطر آن است كه فرستادگان و نمايندگان اويند نه اينكه از خود استقلال دارند. بنا بر اين او هم «غنى » است و هم «حميد» يعنى در عين بى نيازى آنقدر بخشنده و مهربان است كه شايسته هرگونه حمد و سپاسگزارى است ، و در عين بخشندگى و بنده نوازى از همگان بى نياز مى باشد. توجه به اين واقعيت دو اثر مثبت در انسانهاى مومن ميگذارد، از يك سو آنها را از مركب غرور و خود خواهى و طغيان پياده ميكند، و به آنها هشدار ميدهد كه چيزى از خود ندارند كه به آن ببالند، هر چه هست امانتهاى پروردگار نزد آنهاست . و از سوى ديگر دست نياز به درگاه غير او دراز نكنند، و طوق عبوديت غير الله را بر گردن ننهند، از رنگ همه تعلقات آزاد باشند تا همگان غلام همتشان گردند. مؤ منان با اين ديد و جهان بينى هر چه در عالم مى بينند از پرتو وجود او ميدانند، و هرگز توجه به اسباب آنها را از مسبب الاسباب غافل نميكند. جمعى از فلاسفه اين آيه را اشاره به برهان معروف «فقر و امكان » يا ((امكان
و وجوب در مورد اثبات واجب الوجود دانسته اند، گرچه آيه در مقام بيان استدلال بر اثبات وجود خدا نيست ، بلكه اوصاف او را بازگو ميكند ولى برهان مذكور را ميتوان به عنوان لازمه مفاد آيه دانست . توضيح برهان امكان و وجوب (فقر و غنى ) تمام موجوداتى كه در اين جهان مى بينيم همه روزى معدوم بوده اند سپس لباس وجود بر تن كرده اند، و يا به تعبير دقيقتر روزى هيچ نبوده اند و سپس وجود شده اند، اين دليل بر آن است كه آنها «معلول » وجود ديگرى هستند و از خود هستى ندارند. و مى دانيم هر وجود معلولى وابسته و قائم به علت خويش و سراپا نياز و احتياج است ، و اگر آن علت نيز معلول علت ديگرى باشد او هم به نوبه خود محتاج و نيازمند خواهد بود، و اگر اين امر تا بى نهايت تسلسل پيدا كند مجموعه اى از موجودات نيازمند و فقير خواهيم داشت ، مسلم است كه چنين مجموعه اى هرگز وجود نخواهد يافت ، چرا كه بى نهايت نياز، نياز است ، و بى نهايت فقر، فقر، هرگز از بى نهايت صفر عددى به وجود نمى آيد و از بى نهايت وابسته استقلالى حاصل نمى شود. از اينجا نتيجه مى گيريم كه سرانجام بايد به وجودى برسيم كه قائم به ذات است و مستقل از تمام جهات ، و علت است و معلول نيست ، و او واجب الوجود است .
در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چرا در آيه فوق تنها سخن از انسانها و نياز آنان به الله است ؟ در حالى كه اين فقر جنبه عمومى در عالم هستى دارد. پاسخ اين است كه اگر انسان كه گل سر سبد موجودات اين جهان است سر تا پا نياز به او است حال بقيه موجودات روشن است و به تعبير ديگر بقيه نيز در علت فقر كه همان امكان وجود باشد با انسان شريكند. سخن از خصوص انسان به خاطر اين است كه هدف اين بوده كه انسان را از مركب غرور پياده سازد و به نيازش در همه حال و در همه چيز و در همه جا به خدا توجه دهد، همان توجهى كه ريشه اصلى صفات فضيله و ملكات اخلاقى است ، همان توجهى كه رمز تواضع ، ترك ظلم و ستم ، ترك غرور و كبر و نخوت ، و ترك بخل و حرص و حسد است ، و انگيزه تواضع در برابر حق مى باشد. در آيه بعد براى تاكيد همين فقر و نياز انسانها به او مى فرمايد «اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى را مى آورد» (ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد). بنا بر اين او نيازى به شما و عبادتتان ندارد و اين شما هستيد كه به او نيازمنديد. اين آيه نظير مطلبى است كه در سوره انعام آمده ، آنجا كه ميفرمايد: و ربك الغنى ذو الرحمة ان يشاء يذهبكم و يستخلف من بعدكم من يشاء كما انشائكم من ذرية قوم آخرين : «پروردگار تو بى نياز و مهربان است اگر بخواهد شما را ميبرد و به جاى شما هر كس را بخواهد جانشين مى سازد، همانگونه كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد» (انعام - ۱۳۳). او نه نيازى به طاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان و در عين حال رحمت واسعه او همه شما را در بر گرفته است نه از ميان رفتن تمام جهان چيزى از عظمت او مى كاهد و نه آفرينش اين عالم چيزى بر مقام كبريائى او افزوده .
و در آخرين آيه باز به عنوان تاكيد مجدد مى فرمايد: «و اين كار براى خدا نا ممكن نيست » (و ما ذلك على الله بعزيز). آرى او هر چه را اراده كند به آن فرمان ميدهد موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى شود، انسان كه سهل است اين سخن در باره تمام عالم هستى صادق است . به هر حال اگر به شما دستور ايمان و اطاعت و پرستش ميدهد همه براى خود شما است و سود و بركات آن عائد خود شما ميگردد. آخرين آيه مورد بحث به پنج «نكته » در ارتباط با آيات قبل اشاره مى كند: نخست اينكه در آيات گذشته آمده بود كه اگر خدا بخواهد شما را مى برد و قوم ديگرى را بجاى شما مى آورد اين سخن ممكن است براى بعضى اين سوال را به وجود مى آورد كه مخاطبين اين آيه همه از افراد گنهكار نيستند، چرا كه در هر عصر و زمانى مؤ منان صالحى وجود داشته و دارند، آيا ممكن است آنها نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند و محكوم به فنا گردند؟ اينجاست كه ميفرمايد هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد (و لا تزر وازرة وزر اخرى ). «وزر» به معنى سنگين است و از «وزر» (بر وزن نظر) گرفته شده كه به معنى پناهگاه كوههاست ، و گاه به معنى مسئوليت نيز آمده است ، چنانكه «وزير» را از اين نظر وزير مى گويند كه بار مسئوليت سنگينى بر دوش ميكشد، موازره نيز به معنى معاونت است چرا كه هر كسى به هنگام معاونت قسمتى از بار ديگرى را بر دوش مى كشد. اين جمله كه يكى از پايه هاى اساسى در اعتقادات اسلامى است در حقيقت از يكسو ارتباط به عدل خداوند دارد كه هر كس را در گرو كار خود مى شمرد،
به سعى ها و تلاشهاى او پاداش مى دهد و به گناهان او كيفر. و از سوى ديگر به شدت مجازات روز رستاخيز اشاره دارد كه احدى حاضر نمى شود بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد هر چند فوق العاده به او علاقه داشته باشد. توجه به اين معنى تاثير زيادى در خودسازى انسانها دارد كه هر كس مراقب خويش باشد، هرگز به بهانه اينكه اطرافيان او يا جامعه او فاسد است تن به فساد ندهد، و آلودگى محيط را مجوزى بر آلودگى خويش نشمرد چرا كه هر كس بار گناه خود را بر دوش ميكشد. و از سوى ديگر اين درك و ديد را به انسانها ميدهد كه حساب خداوند با جامعه ها حساب مجموع و يكپارچه نيست ، بلكه هر كسى مستقلا مورد محاسبه قرار ميگيرد، يعنى اگر هم در رابطه با پاكسازى خويشتن و هم مبارزه با فساد انجام وظيفه كرده باشد هيچ ترس و وحشتى بر او نيست هر چند تمام جهانيان غير از او آلوده كفر و شرك و ظلم و گناه باشد. اصولا هيچ برنامه تربيتى بدون توجه دادن به اين اصل اساسى موثر نخواهد افتاد (دقت كنيد). در جمله دوم همين مساله را به صورت ديگرى مطرح ميكند، مى گويد: «اگر فرد ((سنگين بارى » ديگرى را دعوت به حمل گناهانش كند پاسخ منفى به دعوت او ميدهد و چيزى از گناه و مسئوليت او را حمل نخواهد كرد، هر چند از نزديكان و بستگان او باشد)) (و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى ).
در حديثى آمده است كه در قيامت مادر و فرزندى را مى آورند كه هر دو بار سنگينى از گناه بر دوش دارند، مادر از فرزند تقاضا ميكند در عوض آنهمه زحمات كه در دنيا براى تو كشيدم مقدارى از بار مسئوليت گناه مرا را بر دوش گير، فرزند به مادر مى گويد از من دور شو كه من از تو گرفتارترم !. در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آيا اين آيه با آنچه در روايات فراوان در باره سنت «حسنه » و «سيئة » وارد شده منافات ندارد؟ چرا كه اين روايات مى گويد: هر كس سنت نيكوئى بگذارد اجر تمام كسانى كه به آن عمل كنند براى او نوشته خواهد شد بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود، و كسى كه سنت بدى بگذارد وزر كسانى كه به آن عمل كنند بر او خواهد بود بى آنكه از گناه آنها كاسته شود. ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سوال روشن ميشود و آن اينكه در صورتى گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند كه هيچ دخالتى در آن نداشته باشد، اما اگر از طريق ايجاد سنت ، يا معاونت و كمك ، يا تشويق و ترغيب ، سهمى در ايجاد آن عمل داشته باشد، مسلما عمل او محسوب ميشود، و در آن شريك و سهيم است . بالاخره در سومين جمله پرده از اين حقيقت بر ميدارد كه انذارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها در دلهاى آماده اثر ميگذارد ميفرمايد: «تو فقط كسانى را انذار ميكنى كه از پروردگار خود در غيب و پنهانى مى ترسند و نماز را بر پا مى دارند»
(انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلاة ). تا در دلى خوف خدا نباشد، و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى بر خود نكند، و با انجام نماز كه قلب را زنده ميكند و به ياد خدا ميدارد به اين احساس درونى مدد نرساند، انذارهاى انبياء و اولياء بى اثر خواهد بود. در آغاز كار كه انسان هيچ عقيده اى را انتخاب نكرده و ايمان نياورده اگر روح حقجوئى و حقطلبى نداشته باشد و احساس مسئوليت در برابر شناخت واقعيتها نكند، گوش به دعوت انبياء فرا نخواهد داد، و در آيات پروردگار در جهان هستى نمى انديشد! در جمله چهارم باز به اين حقيقت بر ميگردد كه خدا از همگان بى نياز است و مى افزايد: «هر كس پاكى و تقوى پيشه كند نتيجه اين پاكى به خود او باز ميگردد» (و من تزكى فانما يتزكى لنفسه ). و سرانجام در پنجمين و آخرين جمله هشدار ميدهد كه اگر نيكان و بدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه «بازگشت همگى به سوى خدا است » و سرانجام حساب همه را خواهد رسيد! (و الى الله المصير).
آيه ۱۹ - ۲۳
آيه و ترجمه
وَ مَا يَستَوِى الاَعْمَى وَ الْبَصِيرُ(۱۹) وَ لا الظلُمَت وَ لا النُّورُ(۲۰) وَ لا الظلُّ وَ لا الحَْرُورُ(۲۱) وَ مَا يَستَوِى الاَحْيَاءُ وَ لا الاَمْوَت إِنَّ اللَّهَ يُسمِعُ مَن يَشاءُ وَ مَا أَنت بِمُسمِعٍ مَّن فى الْقُبُورِ(۲۲) إِنْ أَنت إِلا نَذِيرٌ(۲۳) ترجمه : ۱۹ - نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند. ۲۰ - و نه ظلمتها و روشنائى ! ۲۱ - و نه سايه (آرامبخش ) و باد داغ و سوزان ! ۲۲ - و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند، خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد ميرساند و تو نميتوانى سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته اند برسانى ! ۲۳ - تو فقط انذار كننده اى (و اگر ايمان نياورند نگران نباش وظيفه ات را انجام ده ). تفسير: نور و ظلمت يكسان نيست ! به تناسب بحثهائى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود، در
مورد بحث چهار مثال جالب براى مومن و كافر ذكر مى كند كه آثار «ايمان » و «كفر» به روشنترين وجه در آن مجسم شده است : در نخستين مثال «كافر» و «مؤ من » را به «نابينا» و «بينا» تشبيه كرده مى گويد: «هرگز اعمى و بينا مساوى نيستند» (و ما يستوى الاعمى و البصير). ايمان نور است و روشنى بخش ، و به انسان در جهان بينى ، و اعتقاد، و عمل ، و تمام زندگى روشنائى و آگاهى ميدهد، اما كفر ظلمت است و تاريكى ، و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است ، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى . قرآن مجيد در آيه ۲۵۷ سوره بقره در همين زمينه حق مطلب را ادا كرده مى گويد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون : «خداوند ولى و راهنما و سرپرست مومنان است ، آنها را از تاريكيها به روشنائى ، هدايت ميكند، اما ولى و سرپرست كافران طاغوت است كه آنها را از روشنائى به ظلمتها مى كشاند، آنها اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن مى مانند»! و از آنجا كه چشم بينا به تنهائى كافى نيست بايد روشنائى و نورى نيز باشد، تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند، در آيه بعد مى افزايد: «و نه تاريكها با نور برابرند» (و لا الظلمات و لا النور). چرا كه تاريكى منشاء گمراهى است ، تاريكى عامل سكون و ركود است ، تاريكى عامل انواع خطرات ميباشد، اما نور و روشنائى منشاء حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است كه اگر نور از ميان برود تمام انرژيها در جهان خاموش مى شوند، و مرگ سراسر عالم ماده را فرا مى گيرد، و چنين است نور ايمان در جهان معنى كه عامل رشد و تكامل و سبب حيات و حركت مى باشد.
سپس مى افزايد: هرگز سايه (آرام بخش ) با باد داغ و سوزان يكسان نيستند (و لا الظل و لا الحرور). مؤ من در سايه ايمانش در آرامش و اءمن و امان به سر ميبرد، اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد. «راغب » در «مفردات » مى گويد: «حرور» (بر وزن قبول ) به معنى باد داغ و سوزان است (بادى مرگبار و خشك كننده ). بعضى آن را به معنى باد سموم دانسته اند و بعضى به معنى شدت حرارت آفتاب . زمخشرى در كشاف مى گويد «سموم » به بادهاى موذى و كشنده اى مى گويند كه در روز مى وزد، اما «حرور» به همين بادها گفته مى شود اعم از اينكه در روز باشد يا در شب ، به هر حال چنين بادى كجا و سايه خنك و نشاط آفرين كه روح و جسم انسان را نوازش مى دهد كجا؟ و سرانجام در آخرين تشبيه مى گويد: ((و هرگز زندگان و مردگان يكسان نيستند! (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ). مؤ منان زندگانند، و داراى تلاش و كوشش و حركت و جنبش ، رشد و نمو دارند، شاخه و برگ و گل و ميوه دارند، اما كافر همچون چوب خشكيده اى است كه نه طراوتى ، نه برگى ، نه گلى و نه سايه دارد و جز براى سوزاندن مفيد نيست . در آيه ۱۲۲ سوره انعام ميخوانيم اءو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها: ((آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم ، و نورى براى او قرار داديم كه در ميان مردم با آن راه برود، همچون كسى است كه تا ابد در ظلمات غوطه ور
است ، و هرگز از آن خارج نمى شود؟! و در پايان آيه مى افزايد: خداوند هر كس را بخواهد شنوا مى سازد تا دعوت حق را به گوش جان بشنود، و به نداى مناديان توحيد لبيك گويد (ان الله يسمع من يشاء). و تو هرگز نمى توانى سخن خود را به گوش مردگانى كه در قبرها خفته اند برسانى ! (و ما انت بمسمع من فى القبور). فرياد تو هر قدر رسا، و سخنانت هر اندازه دلنشين ، و بيانت هر مقدار گويا باشد، مردگان از آن چيزى درك نمى كنند، و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطه ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند. بنا بر اين از عدم ايمان آنها نگران نباش ، و بيتابى مكن ، وظيفه تو ابلاغ و انذار است تو تنها بيم دهنده اى (ان انت الا نذير). نكته ها:
آثار ايمان و كفر
ميدانيم قرآن براى مرزهاى جغرافيائى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه انسانها را از يكديگر جدا ميكند اهميتى قائل نيست ، تنها مرز را مرز ايمان و كفر شمرده است ، و به اين ترتيب تمام جامعه انسانى را به دو گروه «مؤ من » و «كافر» تقسيم مى كند. قرآن در معرفى ايمان در موارد متعددى آن را تشبيه به «نور» كرده است ، و «كفر» را به ظلمت و تاريكى و اين تشبيه زنده ترين معرف براى
برداشتى است كه قرآن از كفر و ايمان دارد. ايمان يك نوع درك و ديد باطنى است ، يك نوع علم و آگاهى تواءم با عقيده قلبى و جنبش و حركت است ، يك نوع باور كه در اعماق جان انسان نفوذ ميكند و سرچشمه فعاليتهاى سازنده مى شود. اما كفر، جهل است و ناآگاهى و ناباورى كه نتيجه آن عدم تحريك و فقدان احساس مسئوليت و حركتهاى شيطانى و مخرب است . اين را نيز ميدانيم كه «نور» در جهان ماده مبداء هرگونه حيات و حركت و نمو و رشد در انسان و حيوان و گياه است ، و به عكس ظلمت و تاريكى عامل خاموشى و خواب ، و در صورت ادامه موجب مرگ و نابودى حيات است . بنا بر اين جاى تعجب نيست كه در آيات فوق يكجا «ايمان » و «كفر» به «نور» و «ظلمت » و جاى ديگر به «حيات » و «مرگ » يكجا به سايه آرام بخش و باد سموم و جاى ديگر «مؤ من » و «كافر» به «بينا» و «نابينا» تشبيه گرديده است . و همه گفتنيها در ضمن اين چهار تشبيه بيان شده . راه دور نرويم هنگامى كه با يك فرد مؤ من نشست و برخاست ميكنيم اثر اين نور را در تمام وجودش احساس مى نمائيم ، افكارش روشنى بخش است ، سخنانش درخشنده است ، اعمال و اخلاقش ما را به حقيقت زندگى و حيات واقعى آشنا مى سازد. اما «كافر» از تمام وجودش ظلمت مى بارد، جز به منافع مادى و زودگذر خويش نمى انديشد، فضا و افق فكرش از محدوده زندگى شخصيش فراتر نمى رود، در لابلاى شهوات غوطه ور است ، و همنشينى او قلب و روح انسان را
در امواج ظلمات فرو مى برد كه : همدمى مرده دهد مردگى صحبت افسرده دل افسردگى ! و به اين ترتيب آنچه را كه قرآن در اين آيات بيان كرده به طور محسوس و ملموس قابل درك است .
آيا مردگان حقيقتى را درك نمى كنند؟
با توجه به آنچه در آيات فوق آمده دو سؤ ال مطرح مى شود: نخست اينكه : چگونه قرآن مى گويد: تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ؟ با اينكه در حديث معروفى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز جنگ بدر دستور داد اجساد كفار را بعد از پايان جنگ در چاهى بيفكنند، سپس آنها را صدا زد و فرمود: هل وجدتم ما وعد الله و رسوله حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى الله حقا!: آيا شما آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود به حق يافتيد؟ من كه آنچه را خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم . در اينجا عمر اعتراض كرد و گفت اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن ميگوئى كه روح در آن نيست ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ما انتم باسمع لما اقول منهم ، غير انهم لا يستطيعون ان يردوا شيئا!: شما سخنان مرا از آنها بهتر نمى شنويد، چيزى كه هست آنها توانائى پاسخگوئى را ندارند. و يا اينكه يكى از آداب ميت اينست كه عقائد حق به او تلقين داده شود، اين با آيات مورد بحث چگونه سازگار است ؟ پاسخ اين سوال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه آيات مورد
بحث سخن از عدم درك مردگان به طور عادى و طبيعى مى گويد، اما روايت جنگ بدر يا تلقين ميت مربوط به شرائط فوق العاده است كه خداوند سخنان پيامبرش را به طور فوق العاده به گوش آن مردگان مى رساند. به تعبير ديگر ارتباط انسان در جهان برزخ با عالم دنيا قطع ميشود جز در مواردى كه خداوند فرمان ميدهد اين ارتباط برقرار گردد، به همين دليل در شرايط عادى ما نمى توانيم ارتباط با مردگان پيدا كنيم . سوال ديگر اينكه : اگر صداى ما به گوش مردگان نميرسد سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام ) و توسل به آنها و زيارت قبورشان و تقاضاى شفاعت از آنان در پيشگاه خدا چه مفهومى دارد؟ جمعى از وهابيها كه عموما به جمود فكرى معروفند نيز با تكيه بر همين پندار از ظواهر ابتدائى بى آنكه آيات ديگر قرآن را بررسى كنند، و براى احاديث بسيارى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده وقعى بنهند، مساله توسل را نفى كرده ، و به گمان خود خط بطلان بر آن كشيده اند. پاسخ اين سوال نيز از آنچه در پاسخ سوال اول گفتيم روشن ميشود، زيرا حساب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردان خدا از ديگران جدا است ، آنها همانند شهداء (بلكه در صف مقدم بر آنان ) قرار دارند و زندگان جاويدند، و به مصداق احياء عند ربهم يرزقون از روزيهاى پروردگار بهره ميگيرند و به فرمان خداوند ارتباط خود را با اين جهان حفظ مى كنند، همانگونه كه در اين جهان مى توانند با مردگان - همچون كشتگان بدر - ارتباط برقرار سازند. روى همين جهت در روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت و شيعه آمده است مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام ) سخن كسانى را كه از دور و نزديك بر آنها سلام مى فرستند، مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويد، و حتى اعمال امت
را بر آنها عرضه مى دارند. قابل توجه اينكه ما ماءموريم كه در تشهد نماز سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بفرستيم و اين اعتقاد همه مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است ، چگونه ممكن است او را مخاطب سازيم به چيزى كه هرگز آن را نمى شنود؟! در روايات متعددى در صحيح مسلم از ابو سعيد خدرى و ابو هريره از شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: لقنوا موتاكم لا اله الا الله : مردگان خود را تلقين لا اله الا الله كنيد. در «نهج البلاغه » نيز به مساله بر قرار ساختن ارتباط با ارواح مردگان اشاره شده است كه على (عليهالسلام ) با ارواح مومنانى كه در قبرستان پشت كوفه بودند سخن گفت (۳).
تنوع تعبيرات بخشى از فصاحت است
در تشبيهات چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده تعبيرات كاملا متفاوتى ديده ميشود، مثلا «اعمى » و «بصير» و «ظل » و «حرور» به صورت مفرد آمده ، در حالى كه «احياء» و «اموات » هر دو به صورت جمع است و «ظلمات » و «نور» يكى مفرد و ديگرى به صورت جمع آمده . از سوى ديگر در تشبيه اول و دوم آنچه جنبه منفى دارد مقدم داشته شده (اعمى و ظلمات ) در حالى كه در تشبيه سوم و چهارم آنچه جنبه مثبت دارد تقدم يافته (ظل و احياء).
از سوى سوم در تشبيه اول حرف نفى تكرار نشده ، در حالى كه در تشبيهات سه گانه ديگر تكرار شده است . از سوى چهارم جمله «ما يستوى » تنها در تشبيه اول و آخر آمده ، و در بقيه اثرى از آن نيست . بعضى از مفسران نكاتى براى اين تفاوتها ذكر كرده اند كه بعضى قابل ملاحظه است و بعضى قابل ايراد. از جمله نكاتى كه قابل ملاحظه است اين است كه جمع بودن ظلمات و مفرد بودن نور به خاطر آنست كه ظلمت يعنى كفر شعب فراوانى دارد، اما حقيقت ايمان و توحيد يكى بيش نيست ، ايمان همچون خط مستقيم است كه در ميان دو نقطه جز يك خط مستقيم وجود ندارد، اما ظلمت كفر همچون خطوط انحرافى است كه در ميان دو نقطه هزاران هزار خط انحرافى موجود است . و نيز تقديم جنبه هاى منفى در دو مثال اول اشاره به آغاز اسلام است كه مردم از نابينائى جاهليت و ظلمات شرك به روشنائى و بينائى اسلام هدايت يافتند، و اما دو مثال ديگر اشاره به مراحل ديگر است كه اسلام ريشه هاى خود را در سرزمين دلها محكم كرده بود، و جنبه هاى اثباتى خود را در جامعه گسترده ساخت . اما از اينها كه بگذريم اصولا تنوع در بيان ، روح و طراوت خاصى به سخن ميدهد، و آن را دلنشين و زيبا و جالب مى سازد، در حالى كه تكرار يكنواخت - جز در موارد استثنائى - لطافت سخن را ميگيرد، به همين دليل هميشه فصيحان و بليغان سعى دارند تعبيرات گفتار خود را متنوع و دلنشين سازند، و ميدانيم قرآن در اعلى درجه فصاحت و بلاغت است . بنا بر اين اگر نكته ديگرى جز رعايت فصاحت در كار نبود همين معنى كافى بود، هر چند ممكن است آيندگان به اسرار ديگرى جز آنچه گفتيم در اين تعبيرات دست يابند كه امروز از ما پوشيده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |