تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۴۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



نهى از كشتن فرزندان از ترس فقر و گرسنگى .

«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكم مِّنْ إِمْلَاقٍ نحْنُ نَرْزُقُكمْ وَ إِيَّاهُمْ»:

كلمه «املاق»، به معناى افلاس و نداشتن مال و هزينه زندگى است. «تملق» هم، مشتق از همين ماده است، و اين مطلب، يعنى كشتن فرزندان از ترس هزينه زندگى آنان، در ميان عرب جاهليت سنتى جارى بوده. چون بلاد عرب، غالب سال ها دستخوش قحطى و گرانى مى شده، و مردم وقتى مى ديدند كه قحط سالى و افلاس آنان را تهديد مى كند، فرزندان خود را مى كشتند، تا ناظر ذلت فقر و گرسنگى آنان نباشند.

لذا در آيه مورد بحث - كه ايشان را از اين عمل ناستوده نهى كرده - نهى را با جمله «نحن نرزقكم و إيّاهم» تعليل كرده و فرموده:

منطق شما در فرزندكشى جز اين نيست كه نمی توانيد روزى و هزينه زندگى آنان را فراهم نماييد، و اين، خود منطقى است غلط . براى اين كه اين شما نيستيد كه روزى فرزندانتان را فراهم مى كنيد، بلكه خداى تعالى است كه روزى ايشان و خود شما را مى دهد. پس شما چرا مى ترسيد و از ترس، آنان را به دست خود از بين می بريد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۱۷

نهى از نزديك شدن به فواحش و قتل به ناحق انسان ها

«وَ لا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِش مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطنَ»:

كلمه «فواحش»، جمع «فاحشه» است كه به معناى كار بسيار زشت و شنيع است، و خداى تعالى در كلام خود، زنا و لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاكدامن را از مصاديق «فاحشه» شمرده، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از «فاحشه ظاهرى»، گناه علنى و مقصود از «فاحشه باطنى»، گناه سرّى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهانى است.

از اين گونه امور از اين جهت نهى فرموده كه اگر مباح مى بود و تحريم نمى شد، شناعت و زشتی اش از ميان مى رفت و شايع مى گرديد. براى اين كه اين گونه امور، از بزرگترين موارد علاقه نفس است و نفس از محروميت در باره آن ها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبيعت بشر طورى است كه اگر به خود واگذار شود، به سرعت فحشا را در بين افراد خود شيوع مى دهد. و شيوع فحشاء، باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است، و با فساد خانواده ها، جامعه كبير انسانى از بين می رود، و ما به زودى، در محل مناسبى، بحث مفصلى در اين باره خواهيم نمود، إن شاء الله تعالى.

و همچنين قتل نفس و ساير انواع فحشا، امنيت عمومى را سلب نموده و با از ميان رفتن امنيت، بناى جامعه انسانى فرو ريخته، اركان آن سست مى گردد.

«وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ ...»:

در اين جا دو احتمال هست: يكى اين كه معناى «حرّم الله»، «حرام كرده است خداوند كشتنش را» باشد. ديگر اين كه: معنايش «محترم كرده است آن را، به احترام قانونى و بدين وسيله او را و يا حقى از حقوق او را از ضايع شدن حفظ كرده باشد».

بعضى از مفسران، در تفسير اين آيه گفته اند: اگر مى بينيد خداى تعالى، تنها قتل را با آن كه آن هم جزء فحشا مى باشد، اسم برد، براى اين است كه اهميت آن را رسانيده باشد. همچنان كه فرزندكشى را هم به همين عنايت اسم برد. چون عرب خيال مى كرد خوف از فقر، ريختن خون فرزندان را مباح مى كند، و همچنين حفظ آبرو، مجوز اين عمل شنيع است. و نيز خيال مى كردند پدر بودن، خود يكى از اسباب تملك است.

و اين كه فرمود: «الا بالحق»، مقصود استثناى قتل بعضى از نفوسى است، كه در اثر پاره اى از گناهان، احترامى را كه خداوند براى مسلمانان و يا كفار هم پيمان با مسلمين جعل كرده، از خود سلب نموده اند. مانند قتل به قصاص و حد شرعى.

« ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون » - بعد از آن كه تحريم امور نامبرده را بيان نمود، در آخر، آن را با اين كلام تأكيد نمود. و اما اين كه چرا نهى از امور پنج گانه را با جمله «لعلكم تعقلون»، تعليل فرمود، وجهش در آينده نزديكى بيان خواهد شد، إن شاء الله تعالى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۱۸

سفارش در مورد مال يتيم، وفا و عدالت در ميزان و كيل، و پرهيز از سخن ناحق

«وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ»:

اين كه از نزديك شدن به مال يتيم نهى فرموده، براى اين است كه دلالت بر عموميت مطلب كند. يعنى بفهماند كه تنها خوردن آن حرام نيست، بلكه استعمال و هر گونه تصرفى در آن نيز حرام است، مگر اين كه منظور از تصرف در آن، حفظ آن باشد. آن هم به شرطى كه بهترين راه هاى حفظ بوده باشد.

و نهى از نزديكى به مال يتيم، همچنان امتداد دارد تا زمانى كه يتيم به حد رشد و بلوغ برسد، و ديگر از اداره اموال خود قاصر و محتاج به تدبير ولىّ خود نباشد.

پس معلوم شد: مقصود از «يبلغ أشدّه»، رسيدن به حد بلوغ و رشد هر دو است. چنان كه آيه «و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم و لا تأكلوها اسرافا و بدارا أن يكبروا»، به آن دلالت مى كند.

و نيز معلوم شد كه غرض از آيه مورد بحث، اين نيست كه بفرمايد وقتى يتيم به حد رشد رسيد، می توانيد اموالش را تصرف كنيد و ديگر خوردن آن حرام نيست، بلكه مقصود بيان آن وقتى است كه مال يتيم صلاحيت اين را پيدا مى كند كه اشخاص به آن نزديك شوند.

در حقيقت، آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: مال يتيم را نگه دارى و اصلاح كنيد، تا وقتى كه خودش به حد رشد رسيده و بتواند از عهده اصلاح و حفظ آن بر آيد.

«وَ أَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا»:

«ايفاء به قسط»، عبارت است از عمل كردن به عدالت بدون اجحاف. و اين كه فرمود: «ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم، مگر به آنچه كه در خور طاقت او است»، به منزله دفع توهمى است كه ممكن است بشود.

گويا كسى مى پرسد: مگر در كيل و وزن، ممكن است رعايت عدالت واقعى و حقيقى بشود؟ هرگز ممكن نيست، و انسان در اين گونه امور، هيچ چاره اى جز اين ندارد كه به تقريب و تخمين اكتفا كند، و خداى تعالى، با جمله مورد بحث، جوابش را داده مى فرمايد: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم، مگر به چيزى كه در وسع طاقت او باشد.

و نيز ممكن است بگوييم: جمله «لا نكلف نفسا الا وسعها»، تنها متعلق و مربوط به مسأله كيل و وزن نيست، بلكه مربوط به آن و به مسأله نزديك شدن به مال يتيم، هر دو است.

«وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى ...»:

براى اين «اقربا» را يادآور شد، كه عاطفه قرابت و خويشاوندى، از هر داعى ديگرى، بيشتر آدمى را به دفاع بيجا و جانبدارى ناروا وا می دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۱۹

و از همين جا می توان فهميد كه مقصود از «قول»، آن گفتارى است كه اگر انسان آن را بگويد، ممكن است نفعى عايد طرف بشود، و يا ضررى متوجه او بگردد. ذكر «عدالت» نيز، دلالت بر اين دارد. چون معلوم مى شود قول مزبور، مانند شهادت و قضاوت و امثال آن، دو قسم است: يكى ظلم و ديگرى عدل.

بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: «بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خود را از حرف هايى كه براى ديگران نفع و يا ضرر دارد، حفظ كنيد، و عاطفه قرابت و هر عاطفه ديگرى، شما را به جانبدارى بيجا از احدى وادار نكند. و به تحريف گفته هاى ديگران و تجاوز از حق و شهادت به ناحق، يا قضاوت ناروا وادار نسازد. و خلاصه به ناحق، جانب آن كس را كه دوستش مى داريد، رعايت ننموده و حق آن كسى را كه دوستش نمی داريد، باطل مسازيد.

در مجمع البيان گفته است: آيه مورد بحث، با همه كوتاهى و كمى حروفش، مشتمل بر دستورات بليغى در باره اقارير، شهادت ها، وصيت ها، فتاوا، قضاوت ها، احكام، مذاهب و امر به معروف و نهى از منكر است.

مراد از «عهد خدا»، كه وفای به آن امر شده، چیست؟

«وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ...»:

راغب، در مفردات خود مى گويد: «عهد»، به معناى «حفظ» و چيزى را در اين حال و آن حال مورد مراقبت قرار دادن است. و اين، معناى صحيحى است كه وى كرده، و لذا كلمه مذكور، هم بر دستورات و تكاليف شرعى اطلاق مى شود، و هم بر پيمان و ميثاق و بر نذر و سوگند.

وليكن در قرآن كريم، اين لفظ بيشتر در دستورات الهى استعمال مى شود. مخصوصا در آيه مورد بحث كه به اسم پروردگار (الله) اضافه شده. مورد بحث آيه هم، مناسب با همين معنا است.

البته ممكن هم هست بگوييم: مقصود از «عهد» در اين جا، پيمان و ميثاق است. همچنان كه مى گوييم: «من با خدا عهد بسته ام كه چنين و چنان كنم». و در غير اين جا هم، به اين معنا آمده. مانند آيه: «و اوفوا بالعهد إنّ العهد كان مسئولا». و بنابر اين كه كلمه «عهد»، به اين معنا باشد، اضافه شدنش به اسم «الله»، مثل اضافه شدن شهادت به آن اسم در آيه «و لا نكتم شهادة الله»، براى اشاره به اين است كه طرف معامله، خداى تعالى است.

در اين آيه، بعد از بيان وظايف مذكور، آن را با جمله «ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون» تأكيد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۰

«وَ أَنَّ هَذَا صرَاطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سبِيلِهِ ...»:

بعضى از قراء، كلمه اول آيه را «أنّ» - به فتح همزه و با تشديد و بدون تشديد - قرائت كرده اند و گويا مدخول آن را عطف بر محل «الا تشركوا به شيئا» گرفته اند. بعضى ديگر، آن را به كسر همزه قرائت كرده اند، كه بنابراين قرائت، جمله مدخول آن، جمله اى مستأنفه خواهد بود.

از ظاهر سياق آيه چنين بر مى آيد كه مضمون اين آيه، يكى از همان وصيت هايى است كه خداوند، رسول گرامى خود را مأمور به خواندن آن بر مردم فرموده، و لازمه اين مطلب، اين است كه جمله: «و أن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه»، متعلق غرض اصلى نباشد. چون غرض اصلى متعلق به بيان كليات دين بود، كه در دو آيه قبل بيان شد.

پس ايراد اين جمله وجهى ندارد مگر اين كه مقدمه و زمينه چينى باشد براى جمله «و لا تتبعوا السبل»، همچنان كه همين جمله نيز، توطئه و زمينه است براى جمله «فتفرق بكم عن سبيله». مقصود اصلى از آيه مورد بحث، اين است كه بفرمايد: شما از راه خدا متفرق مشويد و در آن اختلاف راه مياندازيد.

و بنابراين، سياق اين آيه، سياق آيه شريفه «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه» است.

پس اگر بعد از گفتن اين كه اين وصايا، صراط مستقيم من است و اختصاص به دين معينى ندارد، مجددا امر كرد به اقامه دين، در حقيقت خواست تا زمينه كلام را براى نهى از تفرقه در دين، فراهم سازد.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: علاوه بر محرماتى كه گفته شد، يكى ديگر از محرمات اين است كه اين صراط را كه اختلاف و تخلف پذير نيست، واگذاشته و راه هاى ديگر را پيروى كنيد. چون اين عمل، شما را از راه خدا متفرق مى سازد و در ميان شما ايجاد اختلاف مى نمايد، و سرانجام باعث مى شود كه از صراط مستقيم خدا، يكسره بيرون شويد.

مقتضاى ظاهر سياق، اين است كه مقصود از «صراطى: راه من»، صراط رسول خدا و دين او باشد. چون آن جناب است كه مأمور شده اين تكاليف را به مردم برساند. همچنان كه فرمود: «قل تعالوا أتل: بگو بياييد تا براى شما بخوانم».

پس گوينده و بيان كننده تكاليف مذكور، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و خداى تعالى در اين سياق، مقام غيبت را دارا است. همچنان كه فرموده: «فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به: كه بيم آن می رود شما را از راه او متفرق سازد، او شما را به آن سفارش كرده».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۱

و اگر كسى شبهه كند كه صراط از آنِ خدا است، نه از پيغمبر او و يا شخصى ديگر، جوابش اين است كه: هيچ مانعى ندارد صراطى را كه از آنِ خدا است، به پيغمبر او هم نسبت دهيم. همچنان كه در آيه شريفه «إهدنا الصراط المستقيم صراط الذين أنعمت عليهم»، صراط به جمعى از بندگان كه خداوند به ايشان انعام فرموده، از قبيل انبيا، صديقين، شهدا و صالحين نسبت داده شده است.

البته ساير مفسران، همگى مثل اين كه مسلم دانسته اند كه ضمير تكلم در «صراطى»، راجع به خداى سبحان است. بنا به گفته ايشان در آيه شريفه، يك نوع التفات به كار رفته. البته اين التفات در «صراطى» نيست، بلكه در «عن سبيله» است. چون بنا به گفته ايشان، معناى آيه اين است كه:

بياييد تا من بر شما بخوانم آن وصيت ها و سفارشاتى را كه پروردگار شما، به شما كرده، و آن، اين است كه به شما وصيت كرده: «به درستى كه اين وصايا، صراط مستقيم من است. پس آن را پيروى كنيد، و راه هاى ديگر را پيش نگيريد، كه شما را از راه من متفرق مى سازد».

و اگر در كلمه «عن سبيله»، التفات به كار نرفته بود، جا داشت بفرمايد: «عن سبيلى: از راه من». پس اين التفات در «عن سبيله: از راه او»، به كار رفته است.

به هر حال، خداى تعالى در اين آيات، كليات دين را صراط مستقيم خود و صراطى خوانده كه نه در هدايت پيروان و رسانيدن ايشان به هدف، تخلف پذير است و نه در اجزاى آن، و نه در ميان پيروان آن، مادامى كه پيروند، اختلاف هست. سپس پيروان را از پيروى ساير راه ها نهى كرده، چون پيروى از آن راه ها، باعث تفرقه و اختلاف است.

براى اين كه راه هاى ديگر، راه هاى هواهاى شيطانى است، كه در تحت يك ضابطه كلى قرار ندارد. به خلاف راه خدا، كه اساسش فطرت و آفرينش است، و معلوم است كه در خلقت خدا، اختلاف و تغيير و تبديل نيست. و به همين جهت در ذيل آيه، حكمى را كه در آيه بيان فرموده بود، با جمله «ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون»، تأكيد نمود.

وجه اختلاف تعابير، در آخر سه آيه شريفه: «لعلكم تعقلون»، «لعلكم تذكرون»، «لعلكم تتقون»

و چنان كه مى بينيد، خاتمه اين سه آيه مختلف است. خاتمه آيه اولى «ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون»، و خاتمه آيه دوم «ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون»، و خاتمه آيه سوم «ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون» قرار داده شده. ممكن است وجه اختلاف، اين باشد كه امورى كه در اين آيات مورد نهى قرار گرفته، مانند ساير احكام الهى، امورى است كه فطرت خود بشر نيز، به حرمت آن ها حكم مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۲

البته همه اين امور، فطرى بودنشان در وضوح يكسان نيست. بعضى از آن ها فطرى بودنش، بسيار روشن است. مانند حرمت شرك به خداى بزرگ و عقوق والدين و كشتن فرزندان از ترس فقر و ارتكاب كارهاى شنيع و قتل نفس بدون حق، كه در آيه اول نام برده شده.

چون اين چند عمل، از امورى است كه فطرت بشر، در بدو نظر، حكم به حرمت آن مى كند و هيچ انسانى كه فطرت و عقلش سالم باشد، حاضر به ارتكاب آن ها نيست، مگر اين كه عقل را كه عامل تميز انسان و ساير حيوانات است، با پيروى اهواء و عواطف غلط در پس پرده ظلمت قرار داده باشد. و گرنه، تنها داشتن عقل و دور بودن از هواهاى شيطانى كافى است كه هر انسانى به حرمت و شومى اين گونه امور واقف گردد، و به همين جهت، خاتمه آيه «اولى لعلكم تعقلون» قرار داده شده است.

و بعضى ديگر، فطرى بودنش به اين روشنى نيست. مانند اجتناب از مال يتيم و ايفاى كيل و وزن و رعايت عدالت در گفتار و وفاى به عهد خدا، چون اين گونه امور كه در آيه دوم نام برده شده اند، مانند آن هايى كه در آيه اولى ذكر شده، روشن نيست، بلكه انسان در درك آن ها، علاوه بر عقل فطرى، به تذكر نيازمند است و آن، همانا مراجعه به مصالح و مفاسد عمومى است، كه در نزد عقل فطرى روشن مى باشند.

اگر امور نامبرده از نظر مصالح و مفاسد مورد دقت قرار گيرد، پى بردن به مفاسد بنيان كن آن ها، براى عقل بسيار آسان است، و عقل حكم قطعى مى كند به اين كه جامعه اى كه در آن به صغير و ضعيف رحم نشود، و در كيل و وزن خيانت شود، و در حكم و قضاوت رعايت عدالت نگردد، و به كلمه حقى در ميان آن جامعه گوش ندهند، چنين جامعه اى قابل دوام نبوده، و هيچ خيرى در آن نخواهد بود.

جمله «ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون»، اشاره به همين است كه با تذكر مى توان به حرمت و شناعت اين گونه امور پى برد.

و اما آيه سوم، غرضى كه اين آيه در مقام ايفاى آن است، نهى از تفرق و اختلاف در دين و پيروى راه هاى غير خدايى است، و اين كه پيش گرفتن اين راه ها با راه خدا سازگارى ندارد و راه خدا و تقواى دينى، جز به اجتناب از اين گونه راه ها پيموده نمى شود.

توضيح اين كه: پيمودن راه خدا و تقواى دينى، وقتى حاصل مى شود كه در درجه اول محرمات الهى شناخته شود و در درجه دوم، به كمك تعقل و تذكر از آن محرمات اجتناب به عمل آيد.

و به عبارت ديگر: انسان به فطرت انسانيت كه بناى دين خدا بر اساس آن نهاده شده، ملتزم شود و از آن تخطى نكند. همچنان كه فرمود: «و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها». و نيز پرهيزكاران را به كمك در پرهيزكاريشان و روشن ساختن راهشان، به طورى كه حق را از باطل به خوبى تشخيص دهند، وعده داده و فرموده: «و من يتق الله يجعل له مخرجا». و نيز فرموده: «إن تتقوا الله يجعل لكم فرقانا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۳

تقواى دينى، با تفرقه و اختلاف تناسب ندارد

پس انسان تا وقتى در راه تقوا می تواند باشد، كه طريق تعقل و تذكر را از دست ندهد، و از فطرت انسانيت منحرف نگردد، كه اگر منحرف شد و راه اهواء و غرور به زندگى دنيا را پيش گرفت، اين هوا و هوس ها او را به بى بند و بارى كشانيده و به مخالفت با عقل سليم و ترك تقواى دينى و بى مبالاتى و تهور نسبت به عواقب شوم آن وادار مى كند، و كار او را به جايى مى كشاند كه مانند مردم مست نمى فهمد چه مى كند و با او چه مى كنند.

و همان طورى كه قبلا هم اشاره نموديم، اين اهواء شيطانى مختلف اند، و در تحت يك ضابطه كلى و يك نظامى كه حاكم بر آن بوده و اهل آن را در آن مجتمع و يك كلام سازد، قرار ندارند. و لذا دو نفر هواپرست را نخواهيد يافت كه در يك مسير با هم همراه شوند و اگر هم بشوند، قطعا اين همراهى را تا به آخر نمى رسانند.

و لذا مى بينيم خداى تعالى هم در كلام خود، راه غير از راه خود را يكى ندانسته، بلكه آن را متعدد شمرده. يك جا فرموده: «و لا تتبع سبيل المفسدين». و در جاى ديگر فرموده: «و لتستبين سبيل المجرمين».

و نيز يك جا فرموده: «و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون». و در باره مشركان فرموده: «ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدى»، و اين اختلاف تعبير در آيات راجع به هدايت و ضلالت، اگر دقيقا مورد بررسى قرار گيرد، بسيار به چشم مى خورد.

خلاصه: تقواى دينى، چيزى است كه هيچ وقت با تفرقه و اختلاف نمى سازد، و معقول نيست كسى داراى تقواى دينى باشد و در عين حال، به هر سازى برقصد و هر راهى را پيش بگيرد، چون معناى تقواى دينى التزام به صراط مستقيمى است كه اختلاف و تخلف در آن راه ندارد، و لذا مى بينيم خداى تعالى، به دنبال جمله «و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله»، فرموده است: «ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۴

توجيه صاحب تفسير روح المعانى، در مورد اختلاف تعابير، در آخر سه آيه شريفه

صاحب تفسير روح المعانى گفته است: اگر مى بينيد كه در آخر آيه اول فرموده: «لعلكم تعقلون»، و در آخر آيه دوم فرموده: «لعلكم تذكرون»، براى اين است كه مشركان، كه روى سخن در آيه اول با ايشان است، شرك و فرزندكشى و زنا و قتل نفس را يك عمل پيش پا افتاده می دانستند، و عقل ايشان، به قبح اين گونه امور حکم نمى كرد.

بنابراين، نتيجه نهى خداوند از اين گونه امور، تعقل آنان و پى بردن به زشتى آن امور است. به خلاف حفظ اموال يتامى و ايفاى كيل و وزن و عدالت در گفتار و وفاى به عهد، كه در آيه دوم ذكر شده، چون مشركان اين كارها را مى كرده اند و افتخار به آن هم داشتند، خداى تعالى از آن ها نهى فرمود، تا شايد متوجه شوند كه دچار فراموشى شده اند. آنگاه گفته است: قطب رازى هم، همين توجيه را كرده است.

خواننده محترم، به خوبى مى داند كه هيچ تاريخى، عرب جاهليت را به حفظ اموال ايتام و ايفاى كيل و عدالت در گفتار توصيف نكرده، و خلاصه اين قوم، هيچ وقت داراى اين اوصاف نبوده اند، تا بگوييم در زمان نزول اين آيه، اين اوصاف را از ياد برده و آيه شريفه، در مقام اين است كه آن را به يادشان بياورد.

علاوه، اين توجيه وقتى صحيح است كه «تذكر»، در آيه به معناى «ذكر» باشد و حال آن كه لفظ مزبور در عرف قرآن، به اين معنا نيست.

مفسر مذكور، سپس اضافه كرده است كه: امام فخر رازى، در تفسير خود، در توجيه اين تعبيرات چندگانه در آخر اين آيات، چنين گفته است: تكاليف پنجگانه اى كه در آيه اول نام برده شده، از آن جايى كه خوب روشن است، تنها احتياج به تعقل دارد، و لذا اين آيه، به جمله «لعلكم تعقلون» ختم شده. به خلاف تكليف هاى چهارگانه اى كه در آيه دوم نام برده شده، كه چون امورى خفى و مسائلى غامض بوده و اين گونه مسائل، محتاج به اجتهاد و فكر بسيار است، تا انسان بتواند حد اعتدال آن را پيدا كند. لذا آيه شريفه، با جمله: «لعلكم تذكرون» ختم شده است.

اين توجيه نزديك است به آن توجيهى كه ما در اين باره كرديم، و تنها خرده اى كه مى توانيم از آن بگيريم، اين است كه امور نامبرده در اين آيه، به آن خفا و غموضى كه او گفته نيست، بلكه فكر انسان با مختصر دقتى به آن پى می برد. و شايد همين جهت باعث شده كه فخر رازى، «تذكر» را، به پى بردن به حد اعتدال اين امور ارجاع دهد، نه به اصل آن ها، و از اين جهت معناى آيه را تباه كرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۵

براى اين كه ظاهر سياق آيه، اين است كه اميدوارى به تذكر مشركان، تنها نسبت به حرمت اصل اين امور است، نه پى بردن به حد اعتدال آن ها. و از اين امور، آن امرى كه به حسب طبع احتياج دارد كه آدمى به حد اعتدال آن واقف شود، مسأله اجتناب از مال يتيم و ايفاى كيل و وزن است، كه آن هم، خود آيه وجوب رعايت اين مقدار از دقت و مته به خشخاش گذاردن را با جمله «لا يكلف الله نفسا الا وسعها» برداشته است، دقت كنيد.

مفسر مزبور، در ذيل آيه سوم، از ابوحيان نقل كرده كه گفته است: از آن جايى كه صراط مستقيم، جامع همه تكاليف دينى است، و خداوند هم در اين آيه، به پيروى آن و اجتناب از ساير صراط ها و طريقه ها امر كرده، از اين رو آيه را با جمله «لعلكم تتقون» ختم نموده.

چون معناى تقوا، پرهيز و ترسيدن از آتش دوزخ است، و معلوم است كسى كه صراط مستقيم، او را پيروى و دنبال مى كند، براى هميشه نجات پيدا مى كند، و به سعادت جاويد نايل مى گردد.

و اين توجيه، وقتى صحيح است كه امر به اتباع و پيروى از صراط مستقيم، به خاطر اين باشد كه اين پيروى مقصود اصلى خدا است، و حال آن كه در سابق هم گفتيم كه از سياق آيه، بر مى آيد كه امر به اتباع از صراط مستقيم، مقدمه و زمينه چينى است براى نهى از پيروى و اتباع صراط هاى ديگر. و خلاصه مقدمه است براى جمله «و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله».

«ثُمَّ آتَيْنَا مُوسى الْكِتَاب تَمَاماً عَلى الَّذِى أَحْسنَ ...»:

چون كليات شرايع كه خداى تعالى، در آيات گذشته بيان و وصيت فرمود، تكاليف مشروعه اى بودند كه در اديان همه انبيا عموميت داشت، و هم كلى و مجمل بودند. بدين سبب زمينه فراهم شد كه بيان كند كه پس از آن كه احكام مذكور را به طور اجمال براى همه انبيا تشريع فرموده. به حسب اقتضاى مصلحت براى موسى (عليه السلام)، در كتابى كه به وى نازل كرده، تفصيل داده و پس از آن، براى رسول خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در كتاب مباركى كه نازل فرموده، مفصلا بيان نموده. اين است كه به دنبال آيات سابق فرمود: «ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن...».

بنابراين، معناى آيه مورد بحث، اين است كه: ما پس از آن كه آن كليات و مجملات را تشريع نموديم، به موسى (عليه السلام) كتابى فرستاديم تا نواقص آن كسانى را كه آن شرايع اجمالى را به خوبى عمل كرده و به كار بستند، تكميل كنيم، و فروع آن شرايع را كه مورد احتياج بنى اسرائيل بود، تفصيل و توضيح دهيم، و اين، هدايت و رحمتى بود از ما. شايد ايشان به معاد و لقاى پروردگارشان ايمان بياورند.

اين است آنچه از سياق خود آيه و اتصالش به سياق آيات سه گانه گذشته، استفاده مى شود.

پس در حقيقت، جمله «ثم اتينا موسى الكتاب»، برگشت به سياق آيات قبل از آيه «قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم» است، كه در آن ها، روى سخن با پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، و خطاب در آن ها، به صيغه متكلم مع الغير (ما فلان و فلان كرديم) بود و با لفظ «ثم» كه به تأخير دلالت مى كند، به اين معنى اشاره شده كه اين كتاب، براى اين نازل شده كه تمام كننده و تفصيل دهنده آن شرايع عمومى اجمالى باشد.

وجوه بیان شده درباره ارتباط آيه: «ثم آتينا موسى الكتاب...»، با آيات ديگر

مفسران ديگر، آيه مورد بحث را به وجوه عجيب و غريبى توجيه نموده اند. از آن جمله گفته اند: در اين آيه، چيزى حذف و در تقدير گرفته شده، و آن جمله «بگو اى محمد» است، و تقدير آيه: «ثم قل يا محمد اتينا موسى الكتاب» است.

و يا گفته اند: تقدير آيه: «ثم اخبركم ان موسى اعطى الكتاب: سپس به شما خبر مى دهم كه به موسى كتاب داده شد» است.

و نيز از آن جمله گفته اند: تقدير آيه: «ثم آتل عليكم آتينا موسى الكتاب: سپس برايتان بخوانم كه به موسى كتاب داديم» است.

بعضى ديگر گفته اند: اين آيه متصل است به آيه «و وهبنا له اسحاق و يعقوب»، و نظم و ترتيب كلام: «و وهبنا له اسحاق و يعقوب ثم آتينا موسى الكتاب» است.

چيزى كه اين مفسران را وادار به اين توجيهات عجيب و غريب كرده، اين است كه فكر كرده اند تورات قبل از قرآن نازل شده، پس چگونه در اين آيه، لفظ «ثم» - كه مفيد بعديت و تأخر است - در باره تورات استعمال شده؟ لازمۀ اين لفظ، اين است كه تورات بعد از قرآن نازل شده باشد، و حال آن كه در همين آيات، يعنى در آيه «قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم»، تقدم نزول تورات خاطرنشان شده است؟ جواب اين شبهه، همان بيانى است كه ما در ذيل آيه مورد بحث گذرانديم.

جمله «تماما على الذى احسن»، اين معنا را بيان مى كند كه غرض از انزال تورات، تتميم نواقص كسانى است از بنى اسرائيل كه شرايع كلى و احكام اجمالى سابق الذكر را به خوبى عمل كرده و به كار بستند. همچنان كه در داستان موسى، بعد از نازل شدن تورات نيز، به مسأله نيكو به كار بستن احكام تورات امر نموده و فرموده: «و كتبنا له فى الالواح من كل شئ موعظة و تفصيلا لكل شئ فخذها بقوة و أمر قومك يأخذوا بأحسنها».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۲۷

و نيز در جاى ديگر اين داستان فرموده: «و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين». از اين رو، و به شهادت اين دو آيه، موصولى كه «الذى احسن» در آيه مورد بحث است، اشاره به شخص معينى نيست، بلكه مفيد جنس است. و معنايش اين است: «نزول تورات براى تكميل نواقص هر كسى است كه...».

مفسران ديگر، هر يك براى جمله معنايى ذكر كرده اند. يكى گفته: نزول اين كتاب، براى اين بود كه نيكوكارى موسى را با نبوت و كرامت تتميم كنيم.

يكى ديگر گفته: معنايش اين است كه فرستادن اين كتاب، براى اين بود كه هر كس به آن كتاب به نيكويى ايمان بياورد، ما نعمت خود را بر او تكميل كنيم.

و يكى ديگر گفته: معنايش اين است كه نعمت خود را بر پيغمبرانى كه نيكوكارند، تمام كنيم.

يكى ديگر گفته: معنايش اين است كه فرستادن اين كتاب، به اين منظور بود كه ما كرامت و پاداش نيك خود را در بهشت، بر كسانى كه در دنيا احسان نمودند، تكميل نماييم.

و آن ديگر گفته است: معنايش اين است كه احسان خود را به موسى (عليه السلام) كه با نبوت و غير آن كرده بوديم، با كتاب تتميم كنيم.

و بعضى گفته اند: اين جمله متصل و مربوط است به داستان ابراهيم (عليه السلام)، و معنايش اين است كه فرو فرستادن اين كتاب، براى اتمام نعمت بر ابراهيم (عليه السلام) بود، و ضعف اين وجوه، بر همه روشن است و احتياج به توضيح ندارد.

« و تفصيلا لكل شئ » - يعنى: اين كتاب را فرستاديم تا در آن تفصيل جميع احتياجات بنى اسرائيل و هر چيزى را كه غير بنى اسرائيل از آن منتفع مى شوند، در دسترسشان قرار داده باشيم، و هدايت و رحمتى بوده باشد كه به آن متنعم و منتفع شوند.

و از اين كه فرموده: «لعلهم بلقاء ربهم يؤمنون»، مى توان استفاده كرد كه بنى اسرائيل از ايمان به مسأله معاد استنكاف داشته اند. مؤيدش هم، اين است كه در تورات فعلى، كه قرآن مجيد آن را دست خورده و تحريف شده، خوانده است، در هيچ جاى آن صحبتى از قيامت به ميان نيامده. بعضى از مورخان نيز نوشته اند كه حزب بنى اسرائيل، معتقد به معاد نبودند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←