تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بحث فلسفى در بيان سعادت و شقاوت و رابطه اعمال با آنها و ترتب مجازات بر اعمال

جزئيات و تفاصيل مسئله معاد، چيزى نيست كه دست براهين عقلى بدان برسد، و بتواند آنچه از جزئيات معاد، كه در كتاب و سنت وارد شده ، اثبات نمايد، و علتش هم بنا بگفته بوعلى سينا اين است كه : آن مقدماتى كه بايد براهين عقلى بچيند، و بعد از چيدن آنها يك يك آن جزئيات را نتيجه بگيرد، در دسترس عقل آدمى نيست ، ولكن با در نظر گرفتن اين معنا، كه آدمى بعد از جدا شدن جانش از تن ، تجردى عقلى و مثالى به خود مى گيرد و براهين عقلى دسترسى باين انسان مجرد و مثالى دارد، لذا كمالاتى هم كه اين انسان در آينده در دو طريق سعادت و شقاوت بخود مى گيرد، در دسترس براهين عقلى هست .

آرى انسان از همان ابتداى امر، هر فعلى كه انجام دهد، از آن فعل هيئتى و حالى از سعادت و شقاوت در نفسش پديد مى آيد، كه البته ميدانيد مراد بسعادت ، آن وضع و آن چيزيست كه براى انسان از آن جهت كه انسان است خير است ، و مراد بشقاوت هر چيزى است كه براى او، از اين جهت كه انسان است مضر است.

آنگاه اگر همين فعل تكرار بشود، رفته رفته آن حالتى كه گفتيم : از هر فعلى در نفس پديد مى آيد، شدت يافته ، و نقش ‍ مى بندد، و بصورت يك ملكه (و يا بگو طبيعت ثانوى )، در مى آيد، و سپس اين ملكه در اثر رسوخ بيشتر، صورتى سعيده ، و يا شقيه در نفس ايجاد مى كند، و مبدء هيئت ها و صورتهاى نفسانى ميشود، حال اگر آن ملكه سعيده باشد، آثارش وجودى ، و مطابق ، و ملايم با صورت جديد، و با نفسى ميشود كه در حقيقت بمنزله ماده ايست كه قابل و مستعد و پذيراى آنست ، و اگر شقيه باشد، آثارش امورى عدمى ميشود، كه با تحليل عقلى به فقدان و شر برگشت مى كند.

پس نفسيكه سعيد است ، از آثاريكه از او بروز مى كند لذت مى برد، چون گفتيم : نفس او نفس يك انسان است ، و آثار هم آثار انسانيت او است ، و او مى بيند كه هر لحظه انسانيتش فعليتى جديد بخود مى گيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۷۸

و برعكس نفس شقى ، آثارش همه عدمى است ، كه با تحليل عقلى سر از فقدان و شر در مى آورد، پس همانطور كه گفتيم : نفس سعيد بآن آثار انسانى كه از خود بروز ميدهد، بدان جهت كه نفس انسانى است بالفعل لذت مى برد، نفس ‍ شقى هم هر چند كه آثارش ملايم خودش است ، چون آثار آثار او است ، ولكن بدان جهت كه انسان است از آن آثار متالم ميشود.

اين مطلب مربوط به نفوس كامله است ، در دو طرف سعادت و شقاوت ، يعنى انسانيكه هم ذاتش صالح و سعيد است ، و هم عملش صالح است ، و انسانيكه هم ذاتش شقى است ، و هم عملش فاسد و طالح است ، و اما بالنسبه بنفوس ‍ ناقص ، كه در سعادت و شقاوتش ناقص است ، بايد گف ت : اينگونه نفوس دو جورند، يكى نفسى است كه ذاتا سعيد است .

ولى فعلا شقى است و دوم آن نفسى كه ذاتا شقى است ولى از نظر فعل سعيد است .

اما قسم اول ، نفسى است كه ذاتش داراى صورتى سعيد است ، يعنى عقائد حقه را كه از ثابتات است دارد، چيزيكه هست هيئت هائى شقى و پست ، و در اثر گناهان و زشتيهائيكه مرتكب شده بتدريج از روزيكه در شكم مادر باين بدن متعلق شده ، و در دار اختيار قرار گرفته ، در او پيدا شده ، و چون اين صورتها با ذات او سازگارى ندارد، ماندنش در نف س قسرى و غير طبيعى است ، و برهان عقلى اين معنا را ثابت كرده : كه قسر و غير طبيعى دوام نمى آورد، پس چنين نفسى ، يا در دنيا، يا در برزخ ، و يا در قيامت ، (تا ببينى ، رسوخ و ريشه دواندن صور شقيه تا چه اندازه باشد)، طهارت ذاتى خود را باز مى يابد.

و همچنين نفسى شقى ، كه ذاتا شقى است ، ولى بطور عاريتى هيئتهاى خوبى در اثر اعمال صالحه بخود گرفته ، از آنجا كه اين هيئت ها و اين صورتها با ذات نفس سازگارى ندارد، و براى او غير طبيعى است ، و گفتيم غير طبيعى دوام ندارد، يا دير، و يا بزودى ، يا در همين دنيا، و يا در برزخ ، و يا در قيامت ، اين صورتهاى صالحه را از دست ميدهد.

باقى ميماند آن نفسيكه در زندگى دنيا هيچ فعليتى نه از سعادت و نه از شقاوت بخود نگرفته ، و همچنان ناقص و ضعيف از دار دنيا رفته ، اينگونه نفوس مصداق (مرجون لامر اللّه )اند، تا خدا با آنها چه معامله كند. اين آن چيزيست كه براهين عقلى در باب مجازات بثواب و عقاب در برابر اعمال ، بر آن قائم است ، و آنرا اثر و نتيجه اعمال ميداند، چون بالاخره روابط وضعى و اعتبارى ، بايد بروابطى وجودى و حقيقى منتهى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۷۹

باز مطلب ديگريكه در دسترس برهانهاى عقلى است ، اين استكه برهان عقلى مراتب كمال وجودى را مختلف ميداند، بعضى را ناقص ، بعضى را كامل ، بعضى را شديد، بعضى را ضعيف ، كه در اصطلاح علمى اين شدت و ضعف را تشكيك ميگويند، مانند نور كه قابل تشكيك است ، يعنى از يك شمع گرفته ، ببالا مى رود، نفوس بشرى هم در قرب بخدا، كه مبدء هر كمال و منتهاى آنست ، و دورى از او مختلف است ، بعضى از نفوس در سير تكاملى خود بسوى آن مبدئى كه از آنجا آمده اند، بسيار پيش مى روند، و بعضى ديگر كمتر و كمتر، اين وضع علل فاعلى است ، كه بعضى فوق بعضى ديگرند، و هر علت فاعلى واسطه گرفتن فيض از مافوق خود، و دادنش بمادون خويش است ، كه در اصطلاح فلسفى از آن (ما به ) تعبير مى كنند، پس بعضى از نفوس كه همان نفوس كامله از قبيل نفوس انبياء (عليهم السلام )، و مخصوصا آنكه همه درجات كمال را پيموده ، و بهمه فعلياتى كه ممكن بوده رسيده ، واسطه ميشود بين مبدء فيض ، و علت هاى مادون ، تا آنان نيز هيئت هاى شقيه و زشتى كه بر خلاف ذاتشان در نفوس ضعيفشان پيدا شده ، زايل سازند، و اين همان شفاعت است البته شفاعتى كه مخصوص گنه كاران است .

يك بحث اجتماعى درباره حكومت و قانون و بررسى شفاعت از نظر اجتماعى

آنچه اصول اجتماعى دست ميدهد، اينستكه مجتمع بشرى بهيچ وجه قادر بر حفظ حيات ، و ادامه وجود خود نيست ، مگر با قوانينى كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود، تا آن قوانين ، ناظر بر احوال اجتماع باشد، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند، و البته بايد قانونى باشد كه از فطرت اجتماع ، و غريزه افراد جامعه ، سرچشمه گرفته باشد، و بر طبق شرائط موجود در اجتماع وضع شده باشد، تا تمامى طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش ‍ سازگار است ، راه خود را بسوى كمال حياة طى كند، و در نتيجه جامعه بسرعت رو بكمال قدم بر دارد، و در اين راه طبقات مختلف ، با تبادل اعمال ، و آثار گوناگون خود، و با برقرار كردن عدالت اجتماعى ، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت شوند.

از سوى ديگر، اين معنا مسلم است ، كه وقتى اين تعاون ، و عدالت اجتماعى برقرار ميشود، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى هر دو وضع شود، و در وضع قوانين ، رعايت منافع معنوى هم بشود، (زيرا سعادت مادى و معنوى بشر، مانند دو بال مرغ است ، كه در پروازش بهر دو محتاج است ، اگر كمالات معنوى از قبيل فضائل اخلاقى در بشر نباشد، و در نتيجه عمل افراد صالح نگردد، مرغى ميماند كه ميخواهد با يك بال پرواز كند) چون همه ميدانيم كه اين فضائل اخلاقى است ، كه راستى ، و درستى ، و وفاى بعهد، و خير خواهى ، و صدها عمل صالح ديگر درست مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۰

و از آنجائيكه قوانين ، و احكاميكه براى نظام اجتماع وضع ميشود، احكامى است اعتبارى ، و غير حقيقى ، و به تنهائى اثر خود را نمى بخشد (چون طبع سركش و آزادى طلب بشر، همواره ميخواهد از قيد قانون بگريزد)، لذا براى اينكه تاءثير اين قوانين تكميل شود، باحكام ديگرى جزائى نيازمند ميشود، تا از حريم آن قوانين حمايت ، و محافظت كند، و نگذارد يكدسته بوالهوس از آن تعدى نموده ، دسته اى ديگر در آن سهل انگارى و بى اعتنائى كنند.

و بهمين جهت مى بينيم هر قدر حكومت (حال ، هر حكومتى كه باشد) بر اجراء مقررات جزائى قويتر باشد، اجتماع در سير خود كمتر متوقف ميشود، و افراد كمتر از مسير خود من حرف و گمراه گشته ، و كمتر از مقصد باز ميمانند.

و بر خلاف ، هر چه حكومت ضعيف تر باشد، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده ، و جامعه از مسير خود منحرف و منحرف تر ميشود، پس بهمين جهت يكى از تعليماتيكه لازم است در اجتماع تثبيت شود، تلقين و تذكر احكام جزائى است ، تا اينكه همه بدانند: در صورت تخلف از قانون بچه مجازات ها گرفتار مى شوند، و نيز ايجاد ايمان بقوانين در افراد است ، و نيز يكى ديگر اين است كه با ندانم كاريها، و قانون شكنى ها، و رشوه گيريها، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلها راه ندهند، و شديدا از اين اميد جلوگيرى كنند.

باز بهمين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد، و آنرا غير قابل قبول دانست ، براى اينكه در اين كيش بمردم ميگويند: كه حضرت مسيح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض گناهان مردم قرار داد، و اين را بمردم تلقين كردند، كه اگر بيائيد ، و با نمايندگان او صحبت كنيد، و از او خواهش كنيد، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند، آن نماينده اين وساطت را برايتان خواهد كرد، و معلوم است كه چنين دينى اساس بشريت را منهدم مى كند، و تمدن بشر را با سير قهقرى به توحش مبدل ميسازد.

همچنانكه ميگويند: آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر از ديگرانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه ، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مى زنند، و گفتگو از شفاعت مسيح در روز قيامت مى كنند، و لذا ديگر هيچ باكى از هيچ عملى ندارند، بخلاف ديگران ، كه از خارج چيزى و تعليماتى در افكارشان وارد نگشته ، بهمان سادگى فطرت ، و غريزه خدادادى خود باقى مانده اند واحكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطرى ديگر آنرا باطل كرده ، باطل نمى كنند و بطور قطع حكم مى كنند باينكه تخلف از هر قانونى كه مقتضاى انسانيت ، و مدينه فاضله بشريت است ، قبيح و ناپسند است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۱

و اى بسا كه جمعى از اهل بحث ، مسئله شفاعت اسلام را هم ، از ترس اينكه با همين قانون شكنى هاى زشت تطبيق نشود، تاءويل نموده ، و برايش معنائى كرده اند، كه هيچ ربطى بشفاعت ندارد، و حال آنكه مسئله شفاعت ، هم صريح قرآن است ، و هم روايات وارده درباره آن متواتر است .

و بجان خودم ، نه اسلام شفاعت بآن معنائى كه آقايان كرده اند كه گفتيم هيچ ربطى بشفاعت ندارد اثبات كرده ، و نه آن شفاعتى را كه با قانون شكنى يعنى يك مسئله مسخره و زشت منطبق ميشود، قبول دارد.

اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف دينى اسلامى بحث كند، و آنچه اسلام تشريع كرده ، با هيكل اجتماع صالح ، و مدينه فاضله تطبيق نمايد، بايد تمامى اصول و قوانين منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، و در خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است ؟ و ثانيا اين شفاعتى كه وعده اش را داده اند، در چه مكان و زمانى صورت مى گيرد؟ و ثالثا چه موقعيتى در ميان ساير معارف اسلامى دارد؟

كه اگر اين طريقه را رعايت كند، مى فهمد كه اولا آن شفاعتى كه قرآن اثباتش كرده ، اين است كه مؤ منين يعنى دارندگان دينى مرضى ، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند ، البته همانطور كه گفتيم ، بشرطى كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضى ، و دين حق ديدار نموده باشد، پس اين وعده اى كه قرآن داده مشروط است ، نه مطلق ، (پس ‍ هيچكس نيست كه يقين داشته باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود، و نمى تواند چنين يقينى پيدا كند).

علاوه بر اين ، قرآن كريم ناطق باين معنا است : كه هر كسى نميتواند اين دو شرط را در خود حفظ كند، چون باقى نگهداشتن ايمان بسيار سخت است ، و بقاى آن از جهت گناهان ، و مخصوصا گناهان كبيره ، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان ، در خطرى عظيم است ، آرى ايمان آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودى مى كند.

و چون چنين است ، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه ترين سرمايه نجات خود را از دست بدهد، و اين اميد هم دارد، كه بتواند با توبه و جبران مافات آن را حفظ كند، پس چنين كسى دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس مى پرستد، و هم باميد، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال ، ميان نوميدى ، كه منشاء خموديها است ، و ميان اطمينان بشفاعت ، كه كوتاهيها و كسالتها است ، زندگى مى كند، نه بكلى نوميد است ، و نه بكلى مطمئن ، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدى است ، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۲

و ثانيا مى فهمد، كه اسلام قوانينى اجتماعى قرار داده ، كه هم جنبه ماديات بشر را تاءمين مى كند، و هم جنبه معنويات او را، بطوريكه اين قوانين ، تمامى حركات و سكنات فرد و اجتماع را فرا گرفته ، و براى هر يك از مواد آن قوانين ، كيفر و پاداشى مناسب با آن مقرر كرده ، اگر آن گناه مربوط بحقوق خلق است ، دياتى ، و اگر مربوط بحقوق دينى و الهى است ، حدودى و (تعزيرهائى ) معلوم كرده ، تا آنجا كه يك فرد را بكلى از مزاياى اجتماعى محروم نموده ، سزاوار ملامت و مذمت و تقبيح دانسته است .

و باز براى حفظ اين احكام ، حكومتى تاءسيس كرده ، و اولى الامرى معين نموده ، و از آنهم گذشته ، تمامى افراد را بر يكدگر مسلط نموده ، و حق حاكميت داده ، تا يك فرد (هر چند از طبقه پائين اجتماع باشد)، بتواند فرد ديگرى را (هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد)، امر بمعروف و نهى از منكر كند. و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى ، زنده نگه داشته است ، چون دعوت دينى كه وظيفه علماى امت است ، متضمن انذار و تبشيرهائى بعقاب و ثواب در آخرت است ، و باين ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده .

اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است ، خاتم پيامبران آنرا آورد، و هم در عهد خود آنجناب ، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده كرد، و حتى يك نقطه ضعف در آن ديده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى بآن احكام عمل شد، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بنى اميه ، و پيروان ايشان قرار گرفت ، و با استبداد خود، و بازى گرى با احكام دين ، و ابطال حدود الهى ، و سياسات دينى ، دين مبين اسلام را از رونق انداختند، تا كار بجائى رسيد كه همه ميدانيم ، تمامى آزادى ها كه اسلام آورده بود از بين رفت ، و يك تمدن غربى جاى گزين تمدن واقعى اسلامى شد، و از دين اسلام در بين مسلمانان چيزى باقى نماند، مگر بقدر آن رطوبتى كه پس از خالى كردن كاسه آب در آن ميماند.

و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد، و اين ارتجاع و عقب گردى كه مسلمانان كردند، باعث شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده ، بانحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، و يكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاى زشت فرو روند، و در نتيجه تمام قرق هاى اسلام شكسته شد، و گناهانى در بينشان پديد آمد، كه حتى بى دينان هم از آن شرم دارند.

اين بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دينى ، كه بغير از سعادت انسان در زندگى دنيا و آخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام ، و معارف اين دين حنيف يارى دهد.

و آن آمارى هم كه نام بردند، (بفرضى كه درست باشد)، از جمعيت متدينى گرفته اند، كه سرپرست نداشته اند، و در تحت سيطره حكومتى كه معارف و احكام دين را موبمو در آنان اجراء كند نبوده اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۳

پس در حقيقت آمارى كه گرفته شده ، از يك جمعيت بى دين گرفته اند، بى دينى كه نام دين بر سر دارند، بخلاف آن جمعيت بى دينى كه تعليم و تربيت اجتماعى غير دينى را با ضامن اجراء داشته اند، يعنى سرپرستى داشته اند، كه قوانين اجتماعى را موبمو در آنان اجراء كرده ، و صلاح اجتماعى آنانرا حفظ نموده ، پس اين آمارگيرى هيچ دلالتى برمقصود آنان ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۴

آيات ۴۹ ۶۱ بقره

وَ إِذْ نجَّيْنَكم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسومُونَكُمْ سوءَ الْعَذَابِ يُذَبحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَستَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فى ذَلِكُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ(۴۹)

وَ إِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَكمْ وَ أَغْرَقْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(۵۰)

وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظالِمُونَ(۵۱)

ثمَّ عَفَوْنَا عَنكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(۵۲)

وَ إِذْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَاب وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تهْتَدُونَ(۵۳)

وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ إِنَّكُمْ ظلَمْتُمْ أَنفُسكم بِاتخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بَارِئكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسكُمْ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئكُمْ فَتَاب عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(۵۴)

وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(۵۵)

ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۵۶)

وَ ظلَّلْنَا عَلَيْكمُ الْغَمَامَ وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى كلُوا مِن طيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۵۷)

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكلُوا مِنْهَا حَيْث شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُولُوا حِطةٌ نَّغْفِرْ لَكمْ خَطايَاكُمْ وَ سنزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(۵۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۵

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظلَمُوا قَوْلاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلى الَّذِينَ ظلَمُوا رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(۵۹)

وَ إِذِ استَسقَى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضرِب بِّعَصاك الْحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كلُّ أُنَاسٍ مَّشرَبَهُمْ كلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(۶۰)

وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسى لَن نَّصبرَ عَلى طعَامٍ وَحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّك يخْرِجْ لَنَا ممَّا تُنبِت الاَرْض مِن بَقْلِهَا وَ قِثَّائهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصلِهَا قَالَ أَ تَستَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنى بِالَّذِى هُوَ خَيرٌ اهْبِطوا مِصراً فَإِنَّ لَكم مَّا سأَلْتُمْ وَ ضرِبَت عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسكنَةُ وَ بَاءُو بِغَضبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِك بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِئَايَاتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ الْحَقِّ ذَلِك بمَا عَصوا وَّ كانُوا يَعْتَدُونَ(۶۱)

«ترجمه آيات»:

چون از فرعونيان نجاتتان داديم كه بدترين شكنجه ها را بشما ميدادند و آن اين بود كه پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را زنده نگه ميداشتند و در اين كارها بلائى بزرگ از پروردگار شما بود (۴۹)

و چون دريا را براى شما بشكافتيم و نجاتتان داديم و فرعونيان را در جلو چشم شما غرق كرديم (۵۰)

و چون با موسى چهل شب وعده كرديم ، و پس از او گوساله پرستيديد و ستمكار بوديد (۵۱)

آنگاه از شما درگذشتيم شايد سپاس بداريد (۵۲)

و آن كتاب و فرمان بموسى داديم شايد هدايت يابيد (۵۳)

و موسى بقوم خود گفت : اى قوم شما با گوساله پرستى بخود ستم كرديد، پس بسوى خالق خود باز آئيد و يكدگر را بكشيد كه اين نزد خالقتان براى شما بهتر است پس خدا بر شما ببخشيد كه او بخشنده و رحيم است (۵۴)

و چون گفتيد: اى موسى ترا باور نكنيم تا خدا را آشكار ببينيم در نتيجه صاعقه شما را بگرفت در حاليكه خود تماشا مى كرديد (۵۵)

آنگاه شما را از پس مرگتان زنده كرديم شايد سپاس بداريد (۵۶)

و ابر را سايبان شما كرديم و ترنجبين و مرغ بريان براى شما فرستاديم و گفتيم از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم بخوريد، و اين نياكان شما بما ستم نكردند بلكه بخودشان ستم مى كردند (۵۷)

و چون گفتيم باين شهر در آئيد و از هر جاى آن خواستيد بفراوانى بخوريد و از اين در سجده كنان درون رويد و بگوئيد: گناهان ما را فرو ريز تا گناهان شما را بيامرزيم و نيكوكاران را فزونى دهيم (۵۸)

و كسانيكه ستم كردند سخنى جز آنچه دستور داشتند بگفتند و بر آنها كه ستم كردند بخاطر كارهاى ناروا كه همى كردند از آسمان عذابى نازل كرديم (۵۹)

و چون موسى براى قوم خويش آب همى خواست گفتيم عصاى خود باين سنگ بزن تا دوازده چشمه از آن بشكافد كه هر گروهى آبخور خويش بدانست روزى خدا را بخوريد و بنوشيد و در زمين به تباهكارى سر مكشيد (۶۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۶

و چون گفتيد اى موسى ما بيك خوراك نمى توانيم بسازيم پروردگار خويش را بخوان تا از آنچه زمين همى روياند از سبزى و خيار و سير و عدس و پيازش براى ما بيرون آورد، گفت چگونه پست تر را با بهتر عوض مى كنيد بشهر فرود آئيد تا اين چيزها كه خواستيد بيابيد و ذلت و مسكنت بر آنان مقرر شد و بغضب خدا مبتلا شدند زيرا آيه هاى خدا را انكار همى كردند و پيامبران را بناروا همى كشتند زيرا نافرمان شده بودند و تعدى همى كردند

توضيح و بيان آيات مربوط به بنى اسرائيل

«بيان آيات »:

  1. «و يستحيون نسائكم » الخ ، يعنى زنان شما را نمى كشتند، و براى خدمتگذارى و كلفتى خود زنده نگه ميداشتند، و آنانرا مانند پسران شما نمى كشتند، پس كلمه (استحياء) بمعناى طلب حياة است ، ممكن هم هست معناى آن اين باشد كه با زنان شما كارهائى مى كردند، كه حياء و شرم از ايشان برود، و معناى (يسومونكم )... «تكليف مى كنند شما را يا ميرنجانند شما را بعذاب سخت » مى باشد.

((و اذ فرقنابكم ... كلمه فرق بمعناى تفرقه است ، كه در مقابل جمع بكار مى رود، همچنانكه كلمه (فصل ) در مقابل وصل است ، و (فرق در دريا) بمعناى ايجاد شكافى در آنست ، و حرف (با) در كلمه (بكم ) باى سببيت ، و يا ملابسه است ، كه اگر سببيت باشد، معنايش اين ميشود: كه ما دريا را بخاطر نجات شما باز كرديم ، و اگر ملابسه باشد، معنا اين ميشود: كه ما دريا را براى مباشرت شما در دخول دريا، شكافتيم ، و باز كرديم .

و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة خدايتعالى داستان ميقات چهل روزه موسى را در سوره اعراف نقل كرده ، آنجا كه مى فرمايد: «و واعدنا موسى ثلاثين ليلة ، و اءتممناها بعشر، فتم ميقات ربه اربعين ليلة »، (ما با موسى سى شب قرار گذاشتيم ، و سپس آنرا چهل شب تمام كرديم )، پس اگر در آيه مورد بحث از همان اول مى فرمايد چهل شب قرار گذاشتيم ، يا از باب تغليب است ، و يا آنكه ده روزه آخرى بيك قراردادى ديگر قرار شده ، پس چهل شب مجموع دو قرارداد است ، همچنانكه روايات نيز اين را ميگويد.

((فتوبوا الى بارئكم ... كلمه (بارى ء) از اسماء حسناى خداست ، همچنانكه در آيه : «هو اللّه ، الخالق البارى ء، المصور، له الاسماء الحسنى ، او، اللّه »، (و خالق ، و بارى ء، و مصور، است و او داراى اسماء حسنى است )، آنرا يكى از اسماء نامبرده شمرده است ، و اين اسم در قرآن كريم در سه جا آمده ، كه دو تاى آنها در همين آيه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۷

و اگر از ميان همه اسماء حسنى كه بمعنايش با اين مورد مناسبند نام (بارى ء) در اين آيه اختصاص بذكر يافته ، شايد علتش اين بوده باشد، كه اين كلمه قريب المعناى با كلمه خالق و موجد است ، كه از ماده (ب ر ء) اشتقاق يافته ، وقتى ميگوئى : (برء يبرء برائا) معنايش اين است كه فلانى فلان چيز را جدا كرد، و خدايتعالى از اين رو بارى ء است ، كه خلقت يا خلق را از عدم جدا مى كند، و يا انسان را از زمين جدا مى كند، پس كانه فرموده : (اين توبه شما كه يكديگر كشى باشد، هر چند سخت ترين اوامر خدا است ، اما خدائيكه شما را باين نابود كردن امر كرده ، همان كسى است كه شما را هستى داده ، از عدم در آورده ، آنروز خير شما را در هستى دادن بشما ديد، و لذا ايجادتان كرد، امروز خيرتان را در اين مى بيند، كه يكدگر را بكشيد، و چگونه خيرخواه شما نيست ؟ با اينكه شما را آفريد؟ پس انتخاب كلمه (بارى ء)، و اضافه كردن آن بضمير (كم شما)، در جمله (بارئكم )، براى اشعار بخصوصيت است ، تا محبت خود را در دلهاشان برانگيزد.

«ذلكم خير لكم عند بارئكم ظاهر آيه شريفه و ما قبل آن اين است كه اين خطابها و انواع تعديها و گناهانى كه از بنى اسرائيل در اين آيات شمرده ، همه آنها بهمه بنى اسرائيل نسبت داده شده ، با اينكه ميدانيم آن گناهان از بعضى از ايشان سر زده ، و اين براى آنست كه بنى اسرائيل جامعه اى بودند، كه قوميت در آنها شديد بود، چون يك تن بودند، در نتيجه اگر عملى از بعضى سر مى زد، همه بدان راضى ميشدند، و عمل بعضى را بهمه نسبت ميدادند، و گرنه همه بنى اسرائيل گوساله نپرستيدند، و همه آنان پيغمبران خدايرا نكشتند، و همچنين ساير گناهان را همگى مرتكب نشدند، و بنابراين پس جمله : ((و اقتلوا انفسكم »، هم قطعا خطاب بهمه نيست ، بلكه منظور آنهايند كه گوساله پرستيدند، همچنانكه آيه : «انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل »، (شما با گوساله پرستى خود بخويشتن ستم كرديد)، نيز بر اين معنا دلالت دارد، و جمله «ذلكم خير لكم عند بارئكم »، الخ تتمه اى از حكايت كلام موسى عليه السلام است ، و اين خود روشن است .

و جمله (فتاب عليكم ) الخ ، دلالت دارد بر اينكه بعد از آن كشتار، توبه شان قبول شده ، و در روايات هم آمده : كه توبه ايشان قبل از كشته شدن همه مجرمين نازل شد.

از اينجا مى فهميم ، كه امر بيكديگر كشى ، امرى امتحانى بوده ، نظير امر بكشتن ابراهيم اسماعيل ، فرزند خود را، كه قبل از كشته شدن اسماعيل خطاب آمد: «يا ابراهيم قد صدقت الرويا»، (اى ابراهيم تو دستورى را كه در خواب گرفته بودى ، انجام دادى ).

در داستان موسى عليه السلام هم آن جناب فرمان داده بود كه : (بسوى آفريدگارتان توبه ببريد، و يكدگر را بكشيد كه اين در نزد بارى ء شما، برايتان بهتر است )، خداى سبحان هم همين فرمان او را امضاء كرد، و كشتن بعض را كشتن كل بحساب آورده ، توبه را بر آنان نازل كرد، (فتاب عليكم ) الخ .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۸

رجزا من السماء رجز بمعناى عذابست .

«و لا تعثوا» الخ ، كلمه عيث ، و عثى ، هر دو بمعناى شديدترين فساد است .

«و قثائها و فوم ها» الخ ، قثاء خيار، و فوم سير، و يا گندم است .

«و بائوا بغضب » يعنى برگشتند.

«ذلك بائهم كانوا يكفرون » الخ ، اين جمله تعليل مطالب قبل است .

«ذلك بما عصوا» الخ ، اين نيز تعليل آن تعليل است ، در نتيجه نافرمانى و مداومت آنان در تجاوز، علت كفرشان بآيات خدا و پيغمبركشى شد، همچنانكه در جاى ديگر عاقبت نافرمانى را كفر دانسته ، و فرموده : «ثم كان عاقبة الذين اساوا السوآى ، ان كذبوا بآيات اللّه ، و كانوا بها يستهزئون »، (پس عاقبت آنها كه بدى مى كردند، اين شد كه بآيات خدا تكذيب نموده آنها را استهزاء كنند)، و در تعليل دوم كه تعليل بمعصيت است ، وجهى است كه در بحث بعدى خواهد آمد انشاءاللّه تعالى .

بحث روايتى

در تفسير عياشى ، در ذيل آيه «و واعدنا موسى اربعين ليلة »، از امام ابى جعفر (ع ) روايت آورده كه فرمود: (در علم و تقدير خدا گذشته بود، كه موسى سى روز در ميقات باشد، ولكن از خدا بدائى حاصل شد، و ده روز بر آن اضافه كرد، و در نتيجه ميقات اولى و دومى چهل روز تمام شد.

  1. مؤ لف : اين روايت بيان قبلى ما را كه گفتيم : چهل روز مجموع دو ميقات است ، تاءييد مى كند.

و در در منثور است ، كه على (ع ) در ذيل آيه : «و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم » الخ ، فرمود: بنى اسرائيل از موسى (ع ) پرسيدند: توبه ما چيست ؟ فرمود: بجان هم بيفتيد، و يكدگر را بكشيد، پس بنى اسرائيل كاردها برداشته ، برادر برادر خود را، و پدر فرزند خود را بكشت ، و باكى نكرد از اينكه چه كسى در جلو كاردش مى آيد، تا هفتاد هزار نفر كشته شد، پس خدايتعالى بموسى وحى كرد: بايشان دستور ده : دست از كشتار بردارند، كه خدا هم كشته ها را آمرزيد، و هم از زنده ها درگذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸۹

و در تفسير قمى از معصوم نقل شده كه فرمود: وقتى موسى از ميانه قوم بسوى ميقات بيرون شد، و پس از انجام ميقات بميانه قوم برگشت ، و ديد كه گوساله پرست شده اند، بايشان گفت : اى قوم شما بخود ظلم كرديد، كه گوساله پرستيديد، اينك بايد كه توبه بدرگاه آفريدگار خود بريد، پس بكشتار يكدگر بپردازيد، كه اين بهترين راه توبه شما نزد پروردگار شما است ، پرسيدند: چطور خود را بكشيم ؟ فرمود: صبح همگى با كارد يا آهن در بيت المقدس حاضر شويد، همينكه من بمنبر بنى اسرائيل بالا رفتم ، روى خود را بپوشانيد، كه كسى كسى را نشناسد، آنگاه بجان هم بيفتيد، و يكدگر را بكشيد.

فرداى آنروز هفتاد هزار نفر از آنها كه گوساله پرستيدند، در بيت المقدس جمع شدند، همينكه نماز موسى و ايشان تمام شد، موسى بمنبر رفت ، و مردم بجان هم افتادند، تا آنكه جبرئيل نازل شد، و گفت : بايشان فرمان بده : دست از كشتن بردارند، كه خدا توبه شان را پذيرفت ، چون دست برداشتند، ديدند ده هزار نفرشان كشته شده ، و آيه : «ذلكم خير لكم عند بارئكم ، فتاب عليكم ، انه هو التواب الرحيم »، راجع باين داستان نازل شده .

→ صفحه قبل صفحه بعد ←