تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
معناى اين كه فرمود: پيامبر، اجر غير ممنون دارد
«وَ إِنَّ لَك لاَجْراً غَيرَ مَمْنُونٍ»:
كلمه «مَمنُون» از ماده «مَنّ» و اسم مفعول آن است. و مصدر «مَنّ»، به معناى قطع است. وقتى گفته مى شود: «مَنّهَ السَير مَنّاً»، معنايش اين است كه پياده روى، او را از رفتن قطع و ناتوان كرد. البته بايد توجه داشت كه كلمه «مَمنُون»، اسم مفعول از منّت نيز مى آيد. و منّت، به معناى آن است كه نعمتى را كه به كسى داده اى، با زبان خود آن را بر آن شخص سنگين سازى. كلمه مذكور در آيه مورد بحث، به معناى اول است.
و مراد از «اجر»، اجرى است كه رسالت نزد خدا دارد. و جمله، در مقام دلخوش ساختن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. مى فرمايد: تو زحمات رسالت خدا را تحمل كن، كه اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود، و زحماتت هدر نمى رود.
و چه بسا كه كلمه «مَنّ» را به معناى همان منت نهادن گرفته اند. به اين بيان كه آنچه خداى تعالى به رسول گراميش به عنوان پاداش مى دهد، در حقيقت اجرتى است در مقابل زحماتى كه كشيده. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مستحق آن اجرت و طلبكار آن از خداى تعالى است، و خداى تعالى منتى بر او ندارد. ولى اين معنا درست نيست. زيرا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم، مانند همه خلائق بنده و مملوك خدا است. آن هم مملوك به حقيقت معناى ملك. هم ذاتش مملوك اوست و هم صفاتش و هم اعمالش.
پس اگر خداى عزوجل چيزى از آنچه ذكر شد، به بنده اش مى دهد، عطيه اى است از ناحيه او. نه اين كه دينى است كه پرداخت مى كند، و بنده خدا، آنچه را كه دارد، موهبت و عطيه خدا است، و به تمليك خدا مالك شده است، و در همان حال كه او مالك شده، باز مالك حقيقى خود او و آنچه فعلا مالك است و آنچه قبلا مالك بوده، و يا بعدا مالك مى شود، خدا است.
پس آنچه خدا به بنده اش مى دهد، تفضلى است از ناحيه او. و اگر تفضل و عطايى را كه در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش ناميده، و قرارى را كه بين اجر خود و عمل بنده اش دارد، معامله ناميده، اين نيز تفضل ديگرى است از او. پس منت، تنها براى خدا است. اوست كه بر تمامى خلائق خود از انبيا گرفته تا پايين تر، منت دارد، و انبيا و پائين تر از انبيا در اين معنا برابرند.
«وَ إِنَّك لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»:
كلمه «خُلُق» به معناى ملكۀ نفسانى است، كه افعال بدنى مطابق اقتضاى آن ملكه، به آسانى از آدمى سر مى زند. حال چه اين كه آن ملكه از فضائل باشد، مانند عفت و شجاعت و امثال آن. و چه از رذائل، مانند حرص و جبن و امثال آن. ولى اگر مطلق ذكر شود، فضيلت و خُلق نیکو از آن فهمیده می شود.
راغب مى گويد: كلمه «خلق»، چه با فتحه «خاء» خوانده شود، و چه با ضمۀ آن، در اصل به يك معنا بود. مانند كلمه «شرب» و «صرم»، كه چه با فتحه اول خوانده شوند و چه با ضمه، يك معنا را مى دهند، وليكن در اثر استعمال بيشتر فعلا چنين شده كه اگر به فتحۀ خاء استعمال شود، معناى صورت ظاهر و قيافه و هيئت را كه با بصر ديده مى شود، مى رساند. و اگر به ضمۀ خاء استعمال شود، معناى قوا و سجاياى اخلاقى را كه با بصيرت احساس مى شود، افاده مى كند.
پس اين كه قرآن كريم فرموده: «إنّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»، معنايش اين است كه تو - اى پيامبر - سجاياى اخلاقى عظيمى دارى.
و اين آيه شريفه، هرچند فى نفسها و به خودى خود، حُسن خُلق رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را مى ستايد، و آن را بزرگ مى شمارد، ليكن با در نظر گرفتن خصوص سياق، به خصوصِ اخلاق پسنديده اجتماعيش نظر دارد. اخلاقى كه مربوط به معاشرت است. از قبيل: استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكاری هاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اين ها. و ما قبلا در آخر جلد ششم اين كتاب، احاديثى را كه محاسن اخلاقى آن جناب را مى شمارد، نقل كرديم.
و از آنچه گذشت، روشن گرديد اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مراد از كلمه «خُلُق»، دين - اسلام - است، تفسير درستى نيست. مگر اين كه منظور خود را طورى توجيه كنند كه به بيان ما برگشت كند.
«فَستُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَييِّكُمُ الْمَفْتُونُ»:
اين جمله به خاطر اين كه حرف «فاء» در اولش آمده، نتيجه گيرى از خلاصه مطالب گذشته است. مى فرمايد: حال كه معلوم شد تو ديوانه نبودى، بلكه داراى مقام نبوت و متخلق به خُلق عظيمى هستى، و از ناحيه پروردگارت اجرى عظيم خواهى داشت، اينك بدان كه به زودى اثر دعوتت روشن خواهد گشت، و براى ديدگان ظاهرى و باطنى خلق معلوم خواهد شد كه مفتون به جنون كيست. آيا تويى و يا تكذيب گران تو، كه تهمت ديوانگى به تو مى زنند؟
بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «مَفتُون»، مصدرى است كه وزن اسم مفعول دارد. نظير كلمات معقول، ميسور و معسور، كه وقتى مى گويند: فُلانٌ لَيسَ لَهُ مَعقُولٌ، معنايش اين است كه فلانى عقل ندارد.
و عبارت «خُذ مَيسُورَهُ وَ دَع مَعسُورَهُ»، به معناى اين است كه از فلان كار، آنچه آسان است، انجام بده، و مقدار دشوارش را رها كن. و حرف «باء» در كلمه «بِأيّكُم» به معناى حرف «فِى» است. و معناى جمله اين است كه: به زودى تو مى بينى و ايشان هم مى بينند كه فتنه در كدام يك از دو طرف مخالف است.
«إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»:
بعد از آن كه با بيانات قبلى فهماند كه بالاخره در اين ميان، ضلالت و هدايتى هست، و اشاره مى كند به اين كه تهمت زنندگان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به اين كه او ديوانه است، خودشان مفتون و گمراهند، و به زودى گمراهيشان روشن گشته. و نيز معلوم مى شود كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هدايت يافته است و هدايت او و گمراهى آنان، به بيانى از خداى سبحان ثابت شد.
اينك در اين جمله، مطلب را چنين تأکید مى كند كه خدا بهتر مى داند چه كسى از راه او به بيراهه رفته، و چه كسى راه او را يافته است. چون راه، راه اوست و امر هدايت هم به دست اوست، و معلوم است كه صاحب راه و راهنما، بهتر مى داند چه كسى در راه او است، و چه كسى در آن نيست.
«فَلا تُطِع الْمُكَذِّبِينَ»:
اين جمله به دليل اين كه فاى تفريع در آغاز آن در آمده، نتيجه گيرى از خلاصه معناى آيات سابق است، و الف و لام در «المُكَذّبِين»، الف و لام عهد است. و منظور از كلمه «لا تُطِع»، مطلق موافقت است. چه عملى و چه زبانى. و معناى جمله اين است كه: حال كه معلوم شد تكذيب گران سابق الذكر مفتون و گمراهند، پس با ايشان به هيچ وجه، نه زبانى و نه عملى، موافقت مكن .
نهى خداوند از مماشات پیامبر«ص»، با كافران و اطاعت از آنان
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»:
كلمه «يُدهِنُون» از مصدر «إدهان» است كه مصدر باب افعال از مادۀ «دُهن» است، و «دُهن»، به معناى روغن، و إدهان و مداهنه، به معناى روغن مالى، و به اصطلاح فارسى، ماست مالى است، كه كنايه است از نرمى و روى خوش نشان دادن. و معناى آيه این است كه:
اين تكذيب گران دوست مى دارند تو با نزديك شدن به دين آنان، روى خوش به ايشان نشان دهى. ايشان هم با نزديك شدن به دين تو، روى خوش به تو نشان دهند. و خلاصه اين كه دوست دارند كمى تو از دينت مايه بگذارى، كمى هم آنان از دين خودشان مايه بگذارند، و هر يك درباره دين ديگرى، مسامحه روا بداريد. همچنان كه نقل شده كه كفّار به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پيشنهاد كرده بودند از تعرض به خدايان ايشان كوتاه بیاید، و ايشان هم متقابلا متعرض پروردگار او نشوند.
با آنچه گذشت، روشن گرديد كه متعلق مودت كفار، مجموع «لَو تُدهِنَ فَيُدهِنُون» بوده، و حرف «فاء» در كلمه دوم، فاى نتيجه گيرى است، نه سببيت.
«وَ لا تُطِعْ كلَّ حَلّافٍ مَهِينٍ ... زَنِيمٍ»:
كلمه «حلّاف» به معناى كسى است كه بسيار سوگند مى خورد، و لازمۀ بسيار سوگند خوردن در هر امر مهم و غير مهم و هر حق و باطل، اين است كه سوگند خورنده احترامى براى صاحب سوگند قائل نباشد، و چون سوگندها به نام خدا بوده، پس معلوم مى شود سوگند خورنده، عظمتى براى خداى عزّوجلّ قائل نيست، و همين بس است براى رذلى او، و رذالت اين صفت.
و كلمه «مَهِين» از مصدر «مِهَانت» يعنى حقارت است و منظور از آن، حقارت رأى و كوتاهى فكر است. ولى بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه بسيار شرارت كند. بعضى ديگر گفته اند: به معناى كذّاب است.
و كلمه «هَمّاز» صيغه مبالغه از ماده «هَمز» است، و اين ماده به معناى عيبجويى و طعنه زنى است. پس همّاز، يعنى بسيار عيبجو و طعنه زن. و بعضى گفته اند: «هَمز» به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است.
بعضى ديگر گفته اند: به معناى غيبت كردن است. و جملۀ «مَشّاء بِنَمِیم»، به معناى سعايت و دو به هم زنى است. و مشّاء، به معناى نقل كننده سخنان مردمى به سوى مردمى ديگر، به منظور ايجاد فساد و تيرگى آن دو است. و «منّاع خير»، به معناى كسى است كه منع خيرش بسيار باشد، يا از همه مردم منع خير مى كند، و يا نسبت به اهلش چنين است و نمى گذارد چيزى به آنان برسد.
و كلمه «مُعتَدى»، اسم فاعل از إعتداء است، كه به معناى از حد گذراندن ظلم و بيداد است. و كلمه «أثيم» به معناى كسى است كه اثم و گناه بسيار كند، به حدى كه كار هميشگى و دائمی اش شود و از آن دست بر ندارد. و كلمه «إثم» به معناى عمل زشتى است كه باعث شود آن چيزى كه قرار است برسد، ديرتر برسد. و كلمه «عُتّل» - با ضمّه عين و ضمه تاء و تشديد لام - به معناى اشتلم فارسى است. يعنى سخن خشن و درشت، ولى در آيه مورد بحث، به شخص بد اخلاق و جفا كار تفسير شده. كسى كه در راه باطل به سختى خصومت مى كند.
نيز به كسى تفسير شده كه خود بسيار مى خورد، و از خوردن ديگران جلوگيرى مى نمايد. و نيز به كسى تفسير شده كه مردم را با بهانه گيريهاى خود، به زندان و شكنجه مى كشاند.
و كلمه «زَنِيم» به كسى گفته مى شود كه اصل و نَسَبى نداشته باشد. بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه از زنا متولد شده، و خود را به قومى ملحق كرده باشد و در واقع، از آن قوم و دودمان نباشد. بعضى ديگر گفته اند: زنيم كسى است كه به لئامت و پستى مشهور باشد.
بعضى ديگر گفته اند: كسى است كه در شرارت علامتى داشته باشد، كه با آن شناخته شود، و چون در محفلى سخن از شرارت رود، او قبل از هر شرورى ديگر به ذهن در آيد، و اين چند معنا همه به هم نزديكند.
پس اين نُه صفت رذيله، اوصافى است كه خداى تعالى، بعضى از دشمنان دين را كه پيامبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به اطاعت خود و مداهنه دعوت مى كردند، توصيف كرده. و در حقيقت، جامع همه رذائل است.
«عُتّلٍ بَعدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ » - معنايش اين است كه شخص مورد نظر بعد از آن معايب و رذائلى كه برايش ذكر كرديم، «عُتّل» و «زنيم» هم نيز هست. بعضى از مفسران گفته اند: از تعبير «بَعدَ ذَلِك» فهميده مى شود كه دو صفت اخير، از ساير رذائلى كه برايشان شمرد، بدتر است.
و ظاهرا در اين جمله اشاره اى است به اين كه شخص مورد نظر، آن قدر داراى صفات خبيث است كه ديگر جا ندارد در امر حق از او اطاعت شود. و بر فرض هم كه از آن خبائث صرفنظر شود، وى فردى تندخو و خشن و بى اصل و نَسَب است كه اصلا نبايد در جوامع بشرى، به مثل او اعتنا شود. بايد از هر جامعه اى طرد شود، و افراد جامعه، نه به سخن او گوش دهند و نه در عملى پيرويش كنند.
«أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ»:
ظاهرا كلمۀ «أن» حرف لام در تقدير دارد، و تقدير آن «لأن» باشد، و اين جار و مجرور متعلق به فعلى است كه از مجموع صفات رذيله مذكور استفاده مى شود، و معنايش اين است كه: «او چنين و چنان مى كند، براى اين كه مالدار است». و خلاصه مالدارى ياغی اش كرده، به نعمت خدا كفران مى ورزد، و در نتيجه بيگانگى از خدا، تمامى رذائل خبيثه در دلش پيدا شده. به جاى اين كه شكر خدا را در برابر آن اموال به جا آورد، و نفس خود را اصلاح كند، كفران مى ورزد.
بنابراين، آيه شريفه در افاده مذمت و تهكّم، جارى مجراى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «ألَم تَرَ إلَى الّذِى حَاجَّ إبرَاهِيمَ فِى رَبّهِ أن آتَاهُ اللّهُ المُلكَ».
بعضى گفته اند: كلمۀ «أن» متعلق به جمله «لا تُطِع» است، و معنايش اين است كه: اى پيامبر! او را به خاطر اين كه مالدار است، اطاعت مكن، و خلاصه مال و اولادش، تو را به اطاعت واندارد. ولى معناى قبلى عمومى تر و به ذهن نزديك تر است.
بعضى ديگر گفته اند: نمى تواند متعلق به كلمه «قَالَ» در جمله شرطيه «إذَا تُتلَى...» باشد، براى اين كه از نظر علماى نحو، هيچ وقت مابعد شرط در ماقبل آن عمل نمى كند.
«إِذَا تُتْلى عَلَيْهِ ءَايَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الاَوَّلِينَ»:
كلمه «أساطير» جمع أسطوره است، و اسطوره به معناى داستان هاى خرافى است. و آيه شريفه، جنبه تعليل دارد و كلمۀ «لا تُطِع» را تعليل مى كند.
«سنَسِمُهُ عَلى الخُرْطومِ»:
مصدر «وَسم» و همچنين «سِمَه»، به معناى علامت گذارى است، و كلمه «خُرطُوم» به معناى بينى است.
بعضى گفته اند: اطلاق خرطوم بر بينى آن شخص كافر، با اين كه خرطوم تنها بينى فيل و خوك است، در حقيقت نوعى توبيخ و ملامت است. و در اين آيه تهديدى است به آن شخص، به خاطر عداوت شديدى كه با خدا و رسول او و دينى كه بر رسولش نازل كرده، مى ورزيده است.
و ظاهرا منظور از علامت گذارى در بينى او، اين باشد كه بى نهايت او را خوار مى كنيم، و ذلتى نشاندار به او مى دهيم، به طورى كه هر كس او را ببيند، با آن علامت او را بشناسد. چون بينى در قيافه و صورت انسان، يكى از مظاهر عزّت و ذلّت است. هم مى گوييم فلانى باد به دماغش انداخته، و هم مى گوييم من دماغ فلانى را به خاك ماليدم، و يا دماغش را خُرد كردم. و ظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص، در قيامت واقع مى شود، نه در دنيا. هرچند كه بعضى از مفسران، آن را حمل بر رسوايى در دنيا كرده، و براى توجيه اين نظريه، خود را به زحمت انداخته است.
«إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصحَابَ الجَْنَّةِ ... كالصرِيمِ»:
كلمه «بَلاء» - كه مصدر «بَلَونَا» است - به معناى امتحان، و نيز به معناى پيش آوردن مصيبت است.
و كلمه «صَرم» به معناى چيدن ميوه از درخت است. و كلمه «استثناء» كه مصدر فعل «يَستَثنُون» است، به معناى اين است كه بعضى از افراد كل را از حكم كل كنار بگذاريم. و نيز به معناى گفتن كلمه «إن شَاءَ اللّه» در هنگام وعده قطعى و يا هر سخن قطعى ديگر است. و اگر اين كلمه را هم استثناء خوانده اند، بدين جهت است كه وقتى مى گويى: «فردا إن شَاءَ اللّه به سفر مى روم»، معنايش اين است كه من فردا در همه احتمالات به سفر مى روم، مگر يك احتمال و آن، اين است كه خدا نخواهد به سفر بروم.
و منظور از «طَائِف عَذَاب»، آن عذابى است كه در شب رُخ دهد. و كلمه «صَرِيم»، به معناى درختى است كه ميوه اش را چيده باشند. بعضى گفته اند: به معناى شب بسيار تاريك است. بعضى ديگر گفته اند: ريگزارى بريده از ريگزار ديگر است كه در آن چيزى نمى رويد، و هيچ فايده اى ندارد.
تهديد تكذيب گران نبوت رسول خدا «ص»
آيات مورد بحث، يعنى آيه «إنّا بَلَونَاهُم» تا هفده آيه، تكذيب گران نبوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را كه به آن جناب تهمت جنون مى زدند، تهديد مى كند. و تشبيهى كه در آن آمده، دلالت دارد بر اين كه اين تكذيب گران هم، به طور قطع عذاب خواهند شد، و بلكه هم اكنون يعنى در ايام نزول آيات، عذاب در راه بوده.
چيزى كه هست، خود كفار از آن غافل بودند، و به زودى مى فهمند. امروز سرگرم و حريص در جمع مال و زياد كردن فرزندانند، و به يكديگر به كثرت مال و اولادشان فخر مى فروشند، و همه اعتمادشان به مال و فرزندان و سائر اسباب ظاهرى است، كه فعلا به كام آنان و طبق هواهايشان در جريان است. بدون اين كه در برابر اين نعمت ها، شكر پروردگارشان را به جاى آورده، راه حق را پيش گيرند و پروردگارشان را عبادت كنند.
و همچنين، به اين وضع خود ادامه مى دهند تا عذاب آخرتشان و يا عذاب دنيايی شان به ناگهانى و بى خبر از ناحيه خدا برسد. همچنان كه در روز جنگ بدر رسيد، و به چشم خود ديدند كه همه آن اسباب هاى ظاهرى بى خاصيت شد، و اموال و فرزندان، كمترين سودى به حالشان نبخشيد. و در آخرت هم، اهل بهشت نظير این وضع را مى بينند.
آن وقت، كفّار از كرده هاى خود پشيمان مى شوند، و به سوى پروردگار خود متمايل مى گردند. اما اين رغبت و تمايل، عذاب خدا را بر نمى گرداند. و اين پشيمانى، نظير پشيمانى صاحبان باغ است، كه پشيمان شدند، و يكديگر را ملامت نمودند و به سوى پروردگارشان متمايل شدند، و اين تمايل به درد ايشان هم نخورد. عذاب خدا اين چنين است، و عذاب آخرت، سخت عظيم تر است، اگر بناى فهميدن داشته باشند.
اين معنايى كه كرديم، در صورت اتصال آيه به ماقبل خود، و در فرضى بود كه با آن ها يكباره نازل شده باشد.
و اما بنابر آنچه در روايات آمده، كه آيات مورد بحث، در مورد نفرينی نازل شد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عليه مشركان كرد، و عرضه داشت :«پروردگارا! رفتار ملايمت را عليه قبيله مُضَر مبدّل به شدت فرما، و آن را به صورت قحطى بنما، نظير قحطى يوسف». در اين صورت، منظور از بلاء در جمله «إنّا بَلَونَاهُم» خصوص قحطى خواهد بود.
و اين كه بلاى آنان را تشبيه كرد به بلاى صاحبان باغ، براى همين بوده كه باغ مذكور دراثر بلاء خشك شد. اما مطلبى كه هست، اين است كه آخر داستان صاحبان باغ كه يكديگررا ملامت كردند، و قرآن فرمود: «فَأقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ يَتَلاوَمُون» با داستان قحطى مكّه، آن طور كه بايد، منطبق نيست.
و به هرحال، معناى جمله «إنّا بَلَونَاهُم» اين شد كه ما ايشان را به بلاء مبتلا كرديم، «كَمَا بَلَونَا»، همچنان كه مبتلا كرديم «أصحاب الجنّة» صاحبان باغ را، كه مردمى يمنى بودند، و باغى در آن جا داشتند كه داستانشان در بحث روايتى آينده مى آيد، إن شاء اللّه.
كلمه «إذ» ظرف زمان است براى فعل «بَلَونَا». يعنى در زمانى مبتلاشان كرديم كه «أقسَمُوا» سوگند خوردند كه «لَيَصرِمُنّهَا» به زودى ميوه هاى باغشان را مى چينند، «مُصبِحِين» در همين صبح فردا خواهند چيد.
از اين جمله بر مى آيد كه قبل از رسيدن فرداى مذكور، دور هم جمع شده مشورت كرده اند كه صبح همان شب ميوه را بچينند «وَ لا يَستَثنُون» بدون اين كه بگويند: إن شاء اللّه مى چينيم، بلكه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و بر اسباب ظاهرى بود. ممكن هم هست منظور از جملۀ «وَ لا يَستَثنُون» اين باشد كه مقدارى از ميوه ها را براى فقرا و مساكين استثناء نكردند.
«فَطَافَ عَلَيهَا » - پس دور زد و دوره كرد آن باغ را «طَائِف» بلايى دور زن، كه شبانه همه اطراف باغ را احاطه نمود، «مِن رَبّكَ» از ناحيه پروردگارت، «وَ هُم نَائِمُون» در حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند. «فَأصبَحَت كَالصّرِيم»، باغ مانند درختى شد كه ميوه اش را چيده باشند. و ممكن است به اين معنا باشد كه آن باغ مانند شبِ تار، سياه شد. چون در اثر آتشى كه خدا به سوى آن فرستاد، درختانش سوخت. و يا به این معنا باشد كه باغ مذكور مانند بيابانى ريگزار شد، كه هيچ گياهى در آن نمى رويد و هيچ فايده اى بر آن مترتب نمى شود.
«فَتَنَادَوْا مُصبِحِينَ ... قَادِرِينَ»:
كلمه «تنادى» كه مصدر فعل «تَنَادُوا» است، به معناى ندا كردن يكديگر است. اين، او را ندا كند و او، اين را.
و كلمه «إصباح» - كه مصدر اسم فاعل «مُصبِحِين» است، به معناى داخل در صبح شدن است. و كلمه «صَارِمِين» از ماده «صَرم» است كه به معناى چيدن ميوه از درخت است. و مراد از اين كلمه در آيه، خود چيدن نيست، بلكه اراده چيدن است.
و جمله «فَتَنَادَوا مُصبِحِين» به معناى اين است كه چون داخل صبح شدند، يكديگر را به قصد رفتن به باغ و چيدن ميوه صدا كردند. و كلمه «حَرث» به معناى زرع، و نيز به معناى درخت است. و كلمه «خفت» كه مصدر «تخافت» باب تفاعل آن است، به معناى كتمان و پنهان كردن چيزى است. و كلمه «حَرد» به معناى منع و كلمه «قَادِرين» از ماده قَدر است كه به معناى تقدير و اندازه گيرى است.
و معناى آيه اين است كه: «فَتَنَادَوا» يكديگر را صدا زدند، «مُصبِحين» در حالى كه داشتند داخل صبح مى شدند. «أن اغدُوا عَلى حَرثِكُم» - اين جمله نداى طرفينى را معنا مى كند، و مى فهماند كه در ندا چه مى گفتند؟ - مى گفتند: صبح شد، برخيزيد به سوى باغ خود روان شويد.
بنابراين، كلمه «اغدُوا» - كه صيغه امر و به معناى صبح زود به طرف كار و كسب رفتن است - متضمن معناى «اقبِلُوا - روى آوريد» نيز هست. و به همين جهت بود كه با حرف «عَلى» متعدى شده، و گرنه با حرف «إلى» متعدى مى شد - همچنان كه زمخشرى نيز به اين نكته اشاره كرده است - «إن كُنتُم صَارِمين» يعنى اگر قصد و تصميم بر صرم و چيدن ميوه داريد.
«فَانطَلَقُوا» - يعنى روانه شدند و به سوى باغشان رفتند، «وَ هُم يَتَخَافَتُون» در حالى كه به طور آهسته و مخفيانه با يكديگر مشورت مى كردند، و مى گفتند: «أن لا يَدخُلَنّهَا اليَومَ عَليكم مسكين»، امروز رفتنتان به باغ را از انظار مخفى بداريد، تا فقرا و مساكين خبردار نشوند، و گرنه آن ها هم داخل باغ مى شوند، و ناچارتان مى كنند سهمى از ميوه ها را به آنان اختصاص دهيد، «وَ غَدَوا» صبح زود به طرف باغ روان شدند، «عَلى حَردٍ» در حالى كه قرارشان بر اين بود كه مسكينان را منع كنند، «قَادِرين»، در دل هاى خود چنين فرض و تقدير مى كردند كه به زودى ميوه ها را خواهند چيد، و حتى يك دانه آن را به مسكينان نخواهند داد.
«فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضالُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»:
ولى همين كه باغ را بدان وضع مشاهده كردند، و ديدند كه چون «صريم» شده، و طائفى از ناحيه خدا دور آن طواف كرده و نابودش ساخته،
با خود گفتند: «إنّا لَضَالّون» ما چه گمراه بوديم، كه به خود وعده داديم ميوه ها را مى چينيم و يك دانه هم به فقرا نمى دهيم.
بعضى اين طور معنا كرده اند كه: نكند راه باغمان را گُم كرده ايم.
«بَل نَحنُ مَحرُومُون» - اين جمله اعراض از جمله سابق است، و معنايش است كه: نه تنها گمراهيم، بلكه از رزق هم محروم شديم.
«قَالَ أَوْسطهُمْ أَ لَمْ أَقُل لَكُمْ لَوْلا تُسبِّحُونَ ...رَاغِبُونَ»:
«قَالَ أوسَطُهُم»، آن كه از سايرين ميانه روتر و معتدل تر بود، چون او همواره مردم خود را به حق يادآورى مى كرد، هرچند كه در مقام عمل از آنان پيروى مى نمود. بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «اوسط» كسى است كه سن و سال متوسطى داشته، ليكن اين حرف درست نيست - «ألَم أقُل لَكُم» آيا به شما نگفتم - معلوم مى شود قبلا به آنان نصيحت كرده بود.
و اگر قرآن كريم آن را نقل نكرده، براى بود كه جمله مورد بحث به خواننده مى فهمانيد كه چنين نصيحتى قبلا شده بوده، ديگر احتياج به ذكر آن نبود - «لَولا تُسَبّحُون»، چرا تسبيح خدا نمى گوييد، و او را از داشتن شريك ها منزه نمى داريد؟ و چرا بر قدرت خود و ساير اسباب ظاهرى اعتماد مى كنيد و سوگند مى خوريد، كه حتما فردا ميوه ها را مى چينيم، و إن شاء اللّه نمى گوييد و خدا را به كلّى از دخالت و سببيت و تأثير معزول مى كنيد و همه تأثيرها را به خود و ساير اسباب ظاهرى منسوب مى كنيد؟ اين همان شرك است، كه شما را از ارتكابش زنهار دادم.
آرى، اگر گفته بودند «لَيَصرِمُنّهَا مُصبِحين إلّا أن يَشَاءَ اللّه»، معنايش اين مى شد كه خدا هيچ شريكى ندارد، اگر به چيدن ميوه موفق مى شدند به اذن خدا شده بودند، و اگر نمى شدند، باز به مشيت خدا نشده بودند. پس همه امور به دست خداست، و او را شريكى نيست.
بعضى گفته اند: منظورشان از تسبيح خدا، ياد خدا و توبه به درگاه او بوده، چون گناهى از ايشان سر زده بود، و آن اين بود كه نيت كردند مسكينان را از ميوه هاى چيده شده محروم سازند، این وجه بد نيست، البته در صورتى كه منظور از استثناء، كنار گذاشتن سهمى از ميوه براى فقراء باشد.
«قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ»:
اين جمله، حكايت تسبيح صاحبان باغ مذكور است كه بعد از ملامت آن شخص ميانه رو، متوجه خطاى خود شده، خدا را تسبيح كردند، و گفتند: خدا را از شركايى كه در سوگند خود برايش اثبات كرديم، منزه مى داريم. تنزيهى نگفتنى، و اعتراف داريم كه يگانه ربّ ما، اوست و اواست كه با مشيت خود، امور ما را تدبير مى كند. آرى ما در اثبات شريك ها براى او ستمكار بوديم.
بنابراين، جمله مورد بحث ما، هم تسبيح خدا است، و هم اعترافشان است به اين كه در اثبات شركا، بر نفس خود ستم كرده اند.
و بنابر آن قول ديگر - كه نقل كرديم - جمله مورد بحث توبه و اعتراف ايشان است به اين كه هم به خود ستم كردند و هم به فقرا.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلَوَمُونَ»:
پس رو به يكديگر نهاده، بعضى، بعض ديگر را به خاطر ظلمى كه مرتكب شدند، به باد ملامت گرفتند.
«قَالُوا يَا وَيْلَنَا ... رَاغِبُونَ»:
كلمه «طغيان» كه اسم فاعل «طاغى» از آن مشتق شده، به معناى تجاوز از حد است. و ضمير در «مِنهَا» به كلمه «جَنّة» آن هم به اعتبار ميوه اش بر مى گردد. چون منظورشان اين بوده كه اميد است پروردگار ما، چيزى بهتر از ميوه هايى كه سوختند، به ما بدهد.
و معناى آيه اين است كه: صاحبان باغ بعد از آن كه به ظلم و طغيان خود متوجه شدند، گفتند: اى واى بر ما، كه ما مردمى متجاوز از حد بوديم، و پا از گليم عبوديت فراتر نهاديم. براى اين كه براى پروردگار يكتاى خود اثبات شريك كرديم، و او را يگانه در ربوبيّت ندانستيم، و ما اميدواريم پروردگارمان، بهتر از آن جنّت كه طائفى از عذاب، سياهش كرد و سوزاند، چيزى به ما بدهد. چون ما ديگر از هر چيزى ديگرى دل بريديم، و دل به او بستيم.
«كَذَلِك الْعَذَابُ وَ لَعَذَابُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»:
كلمه «العَذَاب» مبتداى مؤخر، و كلمه «كَذلِك» خبر مقدم است و تقديرش «العَذَابُ كَذَلِك» است. يعنى نمونه عذابى كه ما بشر را از آن زنهار مى دهيم، عذاب اصحاب باغ است.
و حاصلش اين شد كه: خداى تعالى، انسان را با مال و اولاد امتحان مى كند، و انسان به وسيله همين مال و اولاد، طغيان نموده مغرور مى شود و خود را بى نياز از پروردگار احساس نموده، در نتيجه اصلا پروردگار خويش را فراموش مى كند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شريك خدا مى گيرد، و قهرا جرأت بر معصيت پيدا مى كند. در حالى كه غافل است از اين كه عذاب و وبال عملش دورا دور او را گرفته،
و اين طور عذابش آماده شده، تا ناگهان بر سرش بتازد، و با هول انگيزترين و تلخ ترين شكل رُخ بنمايد. آن وقت از خواب غفلتش بيدار مى شود، و به ياد نصيحت هايى مى افتد كه به او مى كردند و او گوش نمى داد. آن وقت نسبت به كوتاهى هاى خود اظهار ندامت مى كند، از ظلم و طغيان خود شرمنده مى شود، و از پروردگارش درخواست برگشتن نعمت مى كند، تا اين بار شكر او را به جاى آورد. عينا همان طور كه سرگذشت صاحبان باغ به آن انجاميد. بنابراين، قرآن مى خواهد با نقل اين داستان، يك قاعده كلّى براى همه انسان ها بيان كند.
و اين كه فرمود: «و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است، اگر بفهمند»، علتش اين است كه عذاب آخرت از قهر الهى منشأ دارد، و چيزى و كسى نمى تواند در برابرش مقاومت كند. عذابى است كه خلاصى از آن نيست، حتى مرگى هم به دنبال ندارد. به خلاف عذاب هاى دنيوى كه هم در بعضى اوقات قابل جبران است، و هم با مرگ پايان مى پذيرد. عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محيط به انسان است، و دائمى و بى انتها است، نه چون عذاب هاى دنيا كه بالاخره تمام مى شود.
بحث روایی: (رواياتى درباره آیات این سوره)
در كتاب معانى، به سند خود، از سفيان بن سعيد ثورى روايت كرده كه از امام صادق «عليه السلام» تفسير حروف مقطعۀ اول سوره ها را پرسيده، و آن جناب فرموده: اما حرف «نون» - كه در اول سوره «ن» است - نهرى است در بهشت، كه خداى تعالى به آن دستور داد منجمد شود، و منجمد گشته مداد شد، و به قلم فرمود تا بنويسد. قلم آنچه بوده و تا روز قيامت خواهد شد، در لوح محفوظ سطر به سطر نوشت. پس مداد، مدادى است از نور، و قلم هم قلمى است از نور، و لوح هم لوحى است از نور.
سفيان مى گويد به او گفتم: يابن رسول اللّه! امر لوح و قلم و مداد را برايم بيشتر شرح بده، و از آنچه خدا به تو آموخته، تعليمم بفرما. فرمود: اى ابن سعيد! اگر نبود كه تو اهليت پاسخ را دارى، پاسخت نمى دادم. بدان كه «نون» فرشته اى است كه به قلم گزارش مى دهد، و قلم، فرشته اى است كه به لوح گزارش مى دهد. لوح هم، فرشته اى كه به اسرافيل گزارش مى دهد، و او نيز فرشته اى است كه به ميكائيل گزارش مى دهد و ميكائيل هم به جبرئيل، و جبرئيل به انبيا و رسولان. آنگاه فرمود: اى سفيان! برخيز برو كه بيش از اين را صلاحت نمى دانم.
و در همان كتاب، به سند خود، از ابراهيم كرخى روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از معناى لوح و قلم پرسيدم. فرمود: دو فرشته اند.
و نيز در همان كتاب، به سند خود، از اصبغ بن نباته، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «ن وَ القَلَم وَ مَا يَسطُرُون» فرمود: منظور از قلم، قلمى است از نور، و كتابى از نور كه در لوح محفوظ قرار دارد، و مقربان درگاه خدا شاهد آنند، «وَ كَفى بِاللّه شَهِيداً».
مؤلف: در معانى گذشته، رواياتى ديگر از امامان اهل بيت «عليهم السلام» وارد شده، و ما در تفسير آيه «هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقّ» حديثى را كه قمى، از عبد الرحيم قصير، از امام صادق «عليه السلام»، درباره لوح و قلم روايت كرده، نقل كرديم. در آن آمده بود كه: سپس مُهر بر دهان قلم زد، و ديگر از آن به بعد تا ابد قلم سخن نگفت و نخواهد گفت، و آن عبارت است از: كتاب مكنون، كه همه نسخه ها از آن جا است.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، از معاوية بن قره، از پدرش روايت كرده كه گفت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى «ن وَ القَلَم وَ مَا يَسطُرُون» فرمود: لوحى از نور و قلمى از نور است كه بر تمامى آنچه شده و تا قيامت مى شود، جريان يافته و همه را نوشته است.
مؤلف: در معناى اين حديث، رواياتى ديگر نيز هست و اين كه در حديث فرمود: «جريان يافته»، منظور اين است كه آنچه از حوادث در متن كائنات رُخ مى دهد، مطابق همان چيزى است كه در آن كتاب نوشته شده. نظير اين تعبير، تعبيرى است كه در روايت ابوهريره آمده، كه فرمود: «سپس بر دهان قلم مُهر نهاد، در نتيجه ديگر سخن نگفت، و تا قيامت هم سخن نخواهد گفت».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |