تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اثبات ربوبيت پروردگار، با بر شمردن سه تا از مهمترين حوائج مردم: زراعت، آب و آتش

«أَ فَرَءَيْتُم مَّا تحْرُثُونَ ... مَحْرُومُونَ»:

بعد از آن كه منكران معاد را به كيفيت خلقتشان و تقدير مرگ و مير در بينشان تذكر داد و فرمود كه: همه اين ها، مقدمه است براى معاد و جزا، و نيز همۀ اين ها از لوازم ربوبيت خداى تعالى است، از اين آيه به بعد، شروع مى كند به شمردن سه تا از مهمترين حوائج زندگی شان:

يكى مسألۀ زراعتى است كه با آن قوت خود را فراهم مى كنند.

دوم آب است كه آن را مى نوشند.

و سوم آتش است كه با آن گرم مى شوند و بسيارى از حوايج خود را به وسيلۀ آن فراهم مى سازند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۳۴

و به اين وسيله، ربوبيت خود را براى آنان اثبات مى كند. پس ربوبيت، چيزى به جز تدبير مالك امور ملك خود را نمى باشد.

نخست مى فرمايد: «أفَرَأيتُم مَا تَحرُثُون». كلمۀ «حرث» - كه مصدر فعل «تَحرُثُون» است - به معناى كار كردن در زمين، يعنى شخم و پاشيدن بذر است. «ءأنتُم تَزرَعُونَهُ»، آيا اين شماييد كه آن را مى رويانيد و رشد مى دهيد به حدى كه دانه بدهد؟ (يا كار شما تنها افشاندن تخم است).

ضمير «ها» در جملۀ «تَزرَعُونَهُ» به بذر و يا به زراعت بر مى گردد. و در سابق، كلمه بذر و نيز كلمۀ زراعت ذكر نشده بود، تا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام معلوم است (و اين، تنها در اين جا نيست كه ضمير به چيزى برگشته كه در كلام نيامده، در قرآن كريم، موارد نظير آن بسيار است). «أم نَحنُ الزّارِعُون»، و يا اين كه ما افشاندۀ شما را مى رويانيم و نمو مى دهيم، تا به حدى كه كامل شود و دانه دهد.

«لَو نَشَاءُ لَجَعَلنَاهُ حُطَاماً»، و اگر نمى خواستيم شما را روزى دهيم و زراعت را به ثمر برسانيم، مى توانستيم آن را گياهى به درد نخور كرده، قبل از رسيدن به ثمر بخشكانيم، و با وزش بادها، خُرد و متلاشى كنيم. «فَظَلتُم»، آن وقت است كه از سرنوشت خود «تَفَكّهُون» تعجب مى كرديد، و از آفتى كه به زراعتتان رسيده، افسوس مى خورديد، و ماجرا را براى يكديگر بازگو نموده، مى گفتيد: «إنّا لَمُغرَمُون»، به راستى در غرامت و خسارت سنگينى واقع شديم، مالمان از دست رفت و وقتمان تلف شد، و زحماتمان هدر گشت.

«بَل نَحنُ مَحرُومُونَ»، همه اين ها به جهنم، اين را چه كنيم كه ديگر چيزى نداريم بخوريم، و يا بفروشيم و حوايج زندگى خود را فراهم سازيم.

در اين جا، اين سؤال پيش مى آيد كه: چطور در اين آيه، زراعت را از مردم نفى كرده و به خدا نسبت داده، با اين كه دخالت مردم و اسباب طبيعى در رويش و نمو زرع، قابل انكار نيست؟

در پاسخ مى گوييم: هم آن درست است و هم اين، و هيچ منافاتى در بين نيست. چون زمينه گفتار اين نيست كه بخواهد تأثير عوامل طبيعى را انكار كند، بلكه مى خواهد بفرمايد: آيا تأثير اين اسباب از خود آن هاست و يا از خدا است؟ و اثبات كند كه اگر اسباب طبيعى سببيت و تأثيرى دارند، خدا اين موهبت را به آن ها داده، و همچنين خود اسباب را خدا آفريده، و نيز اسباب و عواملى كه اين اسباب را پديد مى آورند، هم خودشان و هم اثرشان آفريدۀ خدا هستند، و بالاخره، سر نخ تمامى اثرها و مؤثرها به خدا منتهى مى گردد.

«أَ فَرَءَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشرَبُونَ ... فَلَوْ لا تَشكُرُونَ»:

كلمۀ «مُزن» به معناى ابر است، و جمله «فَلَولَا تَشكُرُون - پس چرا شكر نمى گزاريد»، تحريك بر شكرگزارى است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۳۵

و شكرگزارى خدا به اين است كه به زبان و عمل اظهار كنى كه اين نعمت ها از خداست و اين، همان عبادت است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.

«أَ فَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتى تُورُونَ ... وَ مَتَاعاً لِّلْمُقْوِينَ»:

در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «تُورُون» در اصل «تَورِئُون» بوده، و «تُورِئُون»، مضارع از باب افعال «إيراء» است، و «ايراء» به معناى روشن كردن آتش و اظهار آن است. گفته مى شود: «أورى - يورى»، و نيز وقتى مى گويند: «فُلانٌ قدح، فأورى»، معنايش اين است كه فلانى كبريت زد و آتش را بر افروخت و ظاهر ساخت. و اگر كبريت بزند، ولى آتش نگيرد، مى گويند: «قدح فأكبى».

و نيز صاحب مجمع البيان گفته: كلمۀ «مُقوِين» (كه در اصل مُقوِئِين بوده است)، جمع اسم فاعل از باب افعال «إقواء» است، و «إقواء» به معناى وارد شدن و ماندن در بيابانى است كه احدى در آن نباشد. وقتى مى گويند: «أقوت الدار»، معنايش اين است كه خانه از اهلش خالى شد.

و معناى آيه روشن است. (مى خواهد بفرمايد: آيا اين آتشى كه شما روشن مى كنيد، خود شما چوبش را پديد آورده، درختش را ايجاد كرده ايد و يا پديد آورنده اش ما بوديم؟ اين ما بوديم كه آن را وسيلۀ تذكر و مايه زندگى شما كرديم، شمايى كه اگر دستگيرى ما نبود، سرگردان و بيچاره بوديد).

«فَسبِّحْ بِاسمِ رَبِّك الْعَظِيمِ»:

خطاب در اين آيه، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. بعد از آن كه شواهد ربوبيت خود را براى كفار ذكر كرد و فرمود: او كسى بود كه شما را خلق كرد و امورتان را تدبير نمود، و او به زودى مبعوثتان مى كند، تا جزاى اعمالتان را بدهد، و چون كفار با شنيدن اين بيانات همچنان به تكذيب خود ادامه دادند، روى سخن را از ايشان برگردانيده، متوجه رسول گرامى خود كرد، تا بفهماند اين مردم حرف به خرجشان نمى رود. لذا دستور مى دهد تا آن جناب خدا را از شركى كه مردم مى ورزند و نيز از تكذيبى كه درباره بعث و جزا دارند، منزّه بدارد.

پس حرف «فاء» كه بر سر جملۀ «فَسَبّح بِاسمِ» آمده، تفريع را مى رساند و مى فهماند دستور به تسبيح، نتيجه و فرع بيان سابق است، و حرف «باء» در كلمۀ «بِاسمِ»، باى استعانت و يا باى ملابست است، و معناى جمله اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۳۶

حال كه چنين است، پس تو خداى را با استعانت به نام او تسبيح گوى و منزه بدار. ممكن هم هست مراد از «اسم»، نامبردارى و ذكر خدا باشد. چون اسم خدا را بردن ذكر او نيز هست، همچنان كه ديگران نيز اين احتمال را داده اند. و نيز ممكن است حرف «باء» براى تعديه باشد. چون تنزيه اسم خدا، تنزيه خدا است، و معنايش است كه: اسم پروردگارت را از اين كه برايش شريكى ذكر شود، و يا بعث و جزايش انكار گردد، منزه بدار. و كلمۀ «عظيم»، صفت براى كلمۀ «اسم» و يا براى كلمۀ «رب» است.

«فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِع النُّجُومِ»:

كلمه «لا أقسِمُ»، روی هم سوگند است.

بعضى گفته اند: كلمۀ «لا» در آن زيادى و بى معنا است، (و تنها به منظور تأكيد آورده شده)، و كلمه «أقسِمُ»، به معناى «سوگند مى خورم» است.

بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «لا» نافيه است، و مى خواهد بفرمايد: من سوگند نمى خورم.

و كلمۀ «مَوَاقِع»، جمع «مَوقع» است، كه به معناى محل است و معناى آيه چنين است كه: من سوگند مى خورم به محل هاى ستارگان، به آن جايى كه هر ستاره در آسمان دارد.

بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «مَوَاقِع»، جمع «موقع» هست، ليكن موقع مصدر ميمى و به معناى وقوع و سقوط است، و آيه مى خواهد به سقوط ستارگان در روز قيامت، و يا به افتادن شهاب ها بر سرِ شيطان ها، و يا به محل سقوط ستارگان در هنگام غروب اشاره كند. ولى وجه اول بهتر است و به ذهن زودتر مى رود.

«وَ إِنَّهُ لَقَسمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ»:

اين آيه شريفه مى خواهد سوگند قبلى را بزرگ جلوه دهد، و مطلبى را كه با آن سوگند تأكيد و اثبات مى كرد، بيشتر تأكيد كند.

معناى اين كه قرآن كريم، در «کتاب مکنون» است

«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لا يَمَسّهُ إِلا الْمُطهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِن رَبّ الْعَالَمِينَ»:

از آن جايى كه كفار مسألۀ وحدانيت خدا را در ربوبيت و الوهيت و همچنين مسأله بعث و جزا را انكار داشتند، و انكار خود را با انكار قرآن كه به رسول اسلام نازل شده و در آن داستان توحيد و معاد آمده، اظهار مى داشتند، در حقيقت انكارشان منشعب به دو انكار مى شد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۳۷

اول اصل توحيد و بعث. دوم انكار قرآنى كه مشتمل بر مسأله توحيد و بعث است. و يا به عبارت ديگر، توحيد و بعثى كه قرآن از آن خبر مى دهد. به همين جهت، خداى تعالى در اين سوره، دو جور با آنان صحبت كرد. اول اين كه: با ذكر شواهدى از آيات و ادله توحيد و بعث، اين دو مسأله را اثبات نمود، كه اين استدلال از جملۀ «نَحنُ خَلَقنَاكُم» شروع شده، و در جملۀ «مَتَاعاً لِلمُقوِين» ختم مى شود.

نوع دوم: به بيانى آن را اثبات نمود كه در عين اثبات مطلب، كلام اللّه بودن قرآن را نيز اثبات مى كند، و مسجّل مى سازد كه قرآن، كلام خدا و محفوظ نزد او و نازل شده از ناحيۀ اوست، و بالاخره آن را به بهترين وصفى توصيف كرد.

پس جملۀ «إنّهُ لَقُرآنٌ كَرِيمٌ»، جواب قسم سابق است، و ضمير در آن به قرآنى كه از سياق استفاده مى شود، بر مى گردد. و از توصيف خداى تعالى قرآن را به لفظ «كريم» و بدون هيچ قيد - البته با در نظر داشتن اين كه مقام آيه، مقام مدح است - چنين بر مى آيد که قرآن به طور مطلق، «كريم» و «محترم» است، و هم نزد خدا كريم و عزيز است، و هم بدين جهت كريم است كه صفاتى پسنديده دارد، و هم بدين جهت که سودرسان براى خلق است. سودى كه هيچ چيز جاى آن را نمى گيرد. چون مشتمل بر اصول معارفى است كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تضمين مى كند.

و جملۀ «فِى كِتَابٍ مَكنُون»، توصيف دوم قرآن است. مى فرمايد: قرآن محفوظ و مصون از هر دگرگونى و تبديل است. چون در كتابى است كه آن كتاب اين طور است و آن كتاب عبارت است از: «لوح محفوظ»، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ * فِى لَوحٍ مَحفُوظ».

و جملۀ «لَا يَمَسّهُ إلّا المُطَهّرُونَ»، صفت كتاب مكنون و لوح محفوظ است. البته احتمال اين نيز هست كه صفت سومى براى قرآن باشد. و بنابراين كه حرف «لا» در آن، «لا»ى نافيه باشد، برگشت هر دو احتمال به يك معنا است.

و معنايش اين است كه: آن «كتاب مكنون» كه قرآن در آن است و يا قرآنى كه در آن كتاب است، از دسترس اغيار و ناپاكان محفوظ است، و به جز پاكان، كسى با آن مساس ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۳۸

مراد از «مس» و «مُطَهّرُون» در آيه: «لا يَمَسّهُ إلّا المُطَهّرُون»

و به هر تقدير، كلام در سياق بزرگداشت امر قرآن است. مى خواهد قرآن را تجليل كند. و از همين جا مى فهميم كه منظور از «مسّ قرآن»، دست كشيدن به خطوط آن نيست، بلكه علم به معارف آن است، كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود. چون فرموده: «قرآن، در كتابى مكنون و پنهان است»، و آيه شريفه «إنّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلّكُم تَعقِلُونَ وَ إنّهُ فِى أمّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ» نيز به آن اشاره مى كند.

و كلمۀ «مُطَهّرُون»، اسم مفعول از باب تفعيل «تطهير» است، و منظور از «مُطَهّرُون» كسانى هستند كه خداى تعالى، دل هايشان را از هر رجس و پليدى، يعنى از رجس گناهان و پليدى ذنوب پاك كرده، و يا از چيزى كه از گناهان هم پليدتر و عظيم تر و دقيق تر است و آن، عبارت است از: تعلق به غير خداى تعالى، و اين معناى از تطهير با كلمه «مسّ» که گفتيم به معناى علم است، مناسب تر از طهارت به معناى پاكى از حدث و يا خبث است، و این خيلى روشن است.

پس «مُطَهّرُون» عبارتند از: كسانى که خداى تعالى، دل هايشان را پاك كرده، مانند ملائكه گرامى و برگزيدگانى از بشر كه درباره آنان فرموده: «إنّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهّرَكُم تَطهِيراً»، ولى بعضى از مفسران - كه متأسفانه بيشتر ايشان مى باشند - بدون هيچ دليلى، آيه را مختص ملائكه كرده اند.

بعضى هم كلمۀ «لا» در جملۀ «لَا يَمَسُّهُ» را لاى ناهيه گرفته، و گفته اند: مراد از مس، دست كشيدن به قرآن است، و مراد از «طهارت» هم، طهارت از حدث و خبث، و يا تنها از حدث است، و كلمۀ «مُطَهّرُون» را هم با دو تشديد قرائت كرده اند. يعنى تشديد طاء و تشديد هاء و كسرۀ هاء كه در اصل «مُتَطَهّرُون» بوده.

و خلاصه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: كسى نبايد دست به خطوط قرآن بكشد، مگر آن كه وضو گرفته باشد، و يا هم با وضو باشد و هم بدنش پاك باشد.

آيه را با فرض اين كه كلمۀ «لا»، نافيه باشد، نيز مى شود حمل بر اين معنا كرد و گفت كه: جملۀ مذكور، جمله اى است خبرى، كه منظور از آن انشاء است و اين مسلم است كه انشاء به صورت اخبار بليغ ‌تر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۳۹

است. (مثلا اگر به جاى اين كه به بيمار بگوييم: دوايت را بخور و ترشى مخور، بگوييم: دوايت را مى خورى و ترشى هم نمى خورى، بليغ ‌تر و مؤكّدتر است).

در كشاف مى گويد: و اگر جملۀ «لَا يَمَسُّهُ إلّا المُطَهّرُون» را صفت قرآن بگيرى، معنايش اين مى شود كه: سزاوار نيست كسى قرآن را لمس ‍ كند، مگر آن كه با طهارت باشد، چنين كسى مى تواند به نوشته هاى قرآن دست بكشد.

و خوانندۀ عزيز توجه فرمود اين نيز صحيح است كه منظور از «مس»، علم و اطلاع باشد، هم در صورتى كه آيه صفت قرآن باشد، و هم در صورتى كه توصيف كتاب مكنون باشد.

جملۀ «تَنزِيلٌ مِن رَبّ العَالَمِين»، وصف ديگرى است براى قرآن، و كلمۀ «تنزيل»، مصدرى است به معناى اسم مفعول، يعنى نازل شده. پس قرآن كتابى است نازل شده از ناحيه خدا به سوى شما، آن را نازل و در خور فهم شما كرد، تا آن را بفهميد و تعقل كنيد، بعد از آن كه كتابى بود مكنون، كه جز پاكان كسى با آن مساس نداشت.

و تعبير از خداى تعالى به «ربّ العالمين»، به اين منظور است كه اشاره كند به اين كه ربوبيت او گسترده بر سراسر همه عوالم است، كه اين منكران معاد جزئى از آن عوالم اند. پس خداى تعالى، ربّ ايشان نيز هست. و وقتى ربّ ايشان باشد، بر ايشان است كه به كتاب او ايمان آورده، كلامش را بشنوند، و بدون تكذيب تصديقش كنند.

«أَ فَبهَذَا الحَْدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ»:

اشاره با كلمۀ «هَذَا الحَدِيث»، به قرآن كريم است، و كلمۀ «مُدهِنُون»، جمع اسم فاعل از مصدر «إدهان» است، و ادهان، به معناى سهل انگارى است، كه البته در اصل به معناى روغن مالى به منظور نرم كردن چيزى بوده، و به عنوان استعاره در سهل انگارى استعمال شده است، و استفهام در آيه، استفهام سرزنشى است. ايشان را سرزنش مى كند به اين كه قرآن را يكدستى گرفتند، و آن را چيزى غير قابل اعتناء دانستند.

«وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ»:

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «رزق»، بهره از خير است، و معناى آيه اين است كه: شما تكذيب كنندگان قرآن و منكران معاد، حظ و بهرۀ خود را از قرآن اين قرار داده ايد كه آن را تكذيب كنيد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۰

با اين كه مى توانستيد آن را در موقعيتى كه دارد، قرار دهيد، و خير بسيارى از آن عايدتان گردد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «رزق» بودن قرآن اين است كه: خداى تعالى، قرآن را روزی شان كرد، و معناى آيه اين است كه: آيا شما اين رزقى را كه خدا روزيتان كرده، با تكذيب معاوضه مى كنيد؟

و بعضى گفته اند: در كلام چيزى كه مضاف بر رزق است، و كلمۀ «رزق» مضاف اليه آن است، حذف شده، و تقدير كلام «وَ تَجعَلُونَ شُكرَ رِزقِكُم أنّكُم تُكَذّبُون» است. يعنى خداوند به شما نعمتى ارزانى داشت، و شما به جاى اين كه شكر آن را به جاى آريد، شكر آن را اين قرار داديد كه تكذيبش كنيد. خلاصه تكذيب را به جاى شكر به كار بستيد.

اگر قيامتى در كار نيست، پس چرا جلوی مرگ را نمی گیرید؟!

«فَلَوْلا إِذَا بَلَغَتِ الحُْلْقُومَ ... صَادِقِينَ»:

در اين جا، با به كار بردن «فاء» تفريع مى فهماند كه به اول گفتار برگشته، مى فرمايد: اگر شما در نفى بعث راه صحيحى رفته ايد، و در انكار اين قرآن كه شما را از بعث خبر مى دهد، روش درستى داريد، جان محتضرى را كه دارد مى ميرد و تا حلقوم او رسيده، به او برگردانيد. مگر جز اين است كه مى گوييد مرگ تقدير خداى تعالى نيست؟ و مگر معناى اين گفتارتان نيست كه مسأله مرگ و مير، امرى تصادفى و اتفاقى است، پس بايد بتوانيد براى يكبار هم كه شده، جان يك محتضر را به او برگردانيد. چون امر تصادفى، همان طور كه پيش آمدنش تصادفى است، برگشتنش هم تصادفى است، و مى شود با چاره جويى آن را برگردانيد، و از تحققش جلوگيرى كرد. و اگر نمى توانيد بگيريد، پس بدانيد كه مرگ، مسأله اى است حساب شده و مقدّر از ناحيه خدا، تا جان ها را به وسيله آن، به سوى بعث و جزا سوق دهد.

بنابراين بيان، جملۀ «فَلَولا إذَا بَلَغَتِ الحُلقُوم»، تفريع بر تكذيب كفار به قرآن است، و به آنچه قرآن از آن خبر داده، كه يكى از آن ها، مسألۀ بعث و جزا است. و كلمۀ «لَولَا» تحريك را مى رساند. (نظير كلمۀ «پس چرا» در فارسى). البته تحريك به كارى كه شنونده از عهدۀ آن بر نمى آيد، تا به این وسيله او را وادار به تسليم در برابر ادعاى خود كنى. و ضمير مؤنث در جملۀ «بَلَغَت»، به «نفس» بر مى گردد، و رسيدن جان به حلقوم، كنايه است از مشرف شدن به مرگ.

و معناى اين كه فرمود: «وَ أنتُم حِينَئِذٍ تَنظُرُون» اين است كه: شما محتضر را تماشا مى كنيد که دارد از دستتان مى رود و پيش رويتان مى ميرد، و شما هيچ كارى نمى توانيد بكنيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۱

و معناى اين كه فرمود: «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِنكُم وَلكِن لَا تُبصِرُون»، اين است كه: شما او را تماشا مى كنيد، در حالى كه ما از شما به وى نزديك تريم. چون ما به سراسر وجود او احاطه داريم، و فرستادگان ما كه مأمور قبض روح او هستند، نيز از شما به وى نزديك ترند. اما شما نه ما را مى بينيد و نه فرستادگان ما را.

و اين كه مسأله «قبض روح» را، هم به خدا نسبت داديم و هم به فرستادگان او، به خاطر اين است كه قرآن كريم، اين كار را كرده.

يك جا مسألۀ قبض روح را به خدا نسبت داده، مى فرمايد: «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا».

و در جاى ديگر، آن را به ملك الموت نسبت داده و فرموده: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكّلَ بِكُم».

و جاى ديگر، آن را به رسولان خدا نسبت داده، مى فرمايد: «حَتّى إذَا جَاءَ أحَدَكُمُ المَوتُ تَوَفّتهُ رُسُلُنَا».

و جملۀ «فَلَولَا إن كُنتُم غَيرَ مَدِينِين»، تكرار همان «لَولَا» یى است كه گذشت و اين تكرار، به خاطر تأكيد است. و كلمۀ «مَدِينِين»، به معناى «مَجزِيّين - جزا داده شدگان» است، از مادۀ «دَانَ - يَدِينُ» است، كه معناى «جَزَى - يَجزِى» را مى دهد. مى فرمايد: پس چرا او را بر نمى گردانيد، اگر جزايى در كار نيست و شما جزا داده نمى شويد، و ثواب و عقابى نداريد.

«تَرجِعُونَهَا إن كُنتُم صَادِقِين » - اگر راست مى گوييد و در ادعاى خود كه بعث و جزايى نيست، صادقيد، چرا او را بر نمى گردانيد؟

پس معلوم شد كه در واقع جملۀ «تَرجِعُونَهَا»، مدخول «لَولا» است، و تقدير كلام چنين است: «فَلَولا تَرجِعُونَهَا إذَا بَلَغَتِ الحُلقُومَ، إن كُنتُم صَادِقِين» - اگر راست مى گوييد، پس چرا جان او را كه به حلقوم رسيده، بر نمى گردانيد.

وضع سه گروه «مقرّبان»، «اصحاب يمين» و «اصحاب شمال»، به هنگام مرگ

«فَأَمَّا إِن كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ»:

در اين جاف به بيان حال طوايف سه گانه كه در اول سوره به طور اجمال و تفصيل گذشت، برگشته، وضع آنان در حال مرگ و بعد از مرگ را بيان مى كند. و ضمير «كَانَ»، به شخص محتضر بر مى گردد، كه بعد از حالت احتضار و مُردنش، از سياق كلام فهميده مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۲

و مراد از «مقرّبين»، همان سابقون مقربون است كه در اول سوره درباره آنان مى فرمود: «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أولئِكَ المُقَرّبُون». و كلمۀ «روح»، به معناى راحت، و كلمۀ «ريحان»، به معناى رزق است.

بعضى گفته اند: «ريحان»، به معناى همان گياه خوشبو است، اما بهشتى آن، كه در هنگام مرگ آن را براى مقرّبين مى آورند. همين كه آن را بوييد، از دنيا مى رود.

و معناى آيه اين است كه: اما آن محتضر، اگر از مقربين باشد، جزاى خوبی هايش اين است كه از هر همّ و غمى و درد و المى راحت است، و رزقى از رزق هاى بهشتى دارد، و بعد از مُردن هم، جنت نعيم را دارد.

«وَ أَمَّا إِن كانَ مِنْ أَصحَابِ الْيَمِينِ * فَسلَامٌ لَّك مِنْ أَصحَابِ الْيَمِينِ»:

درباره «لام» در كلمۀ «لَكَ»، چند احتمال هست. يكى اين كه: لام اختصاص ملكى باشد، و معناى جمله «سَلامٌ لَكَ»، اين باشد كه: تو در ميان اصحاب يمين كه همه قرينان تو و رفقاى تو هستند، داراى سلامت هستى، و از آنان به تو، جز خير و سلامت نخواهد رسيد.

احتمال دوم كه بعضى داده اند، اين است كه: «لام» به معناى «عَلى» باشد، و معناى جمله اين باشد كه: اصحاب يمين بر تو سلام مى فرستند. احتمالات ديگرى داده اند كه از نقلش صرف نظر مى كنيم.

در اين آيه، التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته. چون تا اين جا، خطاب به منكران معاد بود، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، گويا غايب حساب شده بود، و در اين جا، روى سخن به شخص آن جناب كرد، براى این که مى خواست سلام اصحاب يمين را براى او نقل كند و بفرمايد: «سَلَامٌ لَكَ مِن أصحَابِ اليَمِين».

«وَ أَمَّا إِن كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضالِّينَ * فَنزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصلِيَةُ جَحِيمٍ»:

«تصليه آتش»، به معناى آن است كه چيزى را در آتش داخل كنى.

بعضى گفته اند: به معناى چشيدن حرارت و عذاب آن است.

و معناى آيه اين است كه: و اما اگر چنانچه آن مُرده از اهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيرايى و ضيافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارت آتش خواهد داشت. خداى تعالى، دوزخيان را به «مكذّبين» و «ضالّين» توصيف كرده، و تكذيب را جلوتر از ضلالت ذكر فرموده، و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند، همه به خاطر تكذيب و عنادشان با حق بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۳

چون اگر تنها دچار ضلالت بودند، و هيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذاب نداشتند. براى اين كه چنين مردمى، در حقيقت مستضعف هستند، كه قرآن آنان را دوزخى نمى داند. و اگر در آيات قبل فرمود: «ثُمّ إنّكُم أيّهَا الضّالّوُنَ المُكَذّبُون»، و كلمۀ «ضَالّون» را جلوتر از كلمۀ «مُكَذّبُون» ذكر كرد، از جهت مقام و موقعيت آيه بود. چون آيه مذكور، در مقام ردّ گفته كفار است كه مى گفتند: «إذَا مِتنَا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظَاماً ءَإنّا لَمَبعُوثُون...». يعنى آيا وقتى مُرديم و خاك شديم، دوباره ما مبعوث مى شويم؟ هرگز چنين چيزى ممكن نيست، و در چنين مقامى، مناسب تر آن است كه اول ضلالت آنان به ميان آورده شود، بعد تكذيبشان.

«إِنَّ هَذَا لهَُوَ حَقُّ الْيَقِينِ»:

كلمۀ «حق»، به معناى علم است، اما نه تنها علم، بلكه علم به چيزى از آن جهت كه علم با خارج و واقعيت مطابق است. (پس هر علمى حق نيست، آن علمى حق است كه معلوم آن با واقعيت خارجى مطابق باشد. مانند علم به اين كه واحد نصف دو تا است).

و «يقين»، عبارت است از: علمى كه در آن نقطۀ ابهام و ترديدى نباشد. (بسا مى شود افرادى ساده لوح به چيزى علم پيدا مى كنند، وليكن با مختصر تشكيك و وسوسه، مى توان علمشان را مبدّل به شك كرد. چنين علمى، علم اليقين نيست). پس اين كه در آيه شريفه، كلمۀ «حق» را اضافه كرد به كلمۀ «يقين»، اين اضافه به حسب اصطلاح، اضافۀ بيانيّه است، كه خاصيت تأكيد را دارد، و مى خواهد وضع مضاف را بيان كند.

و معناى آيه اين است كه: اين بيانى كه ما درباره حال طوايف سه گانه مردم كرديم، حقى است كه هيچ نقطۀ ابهام و ترديدى در آن نيست، و علمى است كه با هيچ دليل و بيانى نمى توان آن را مبدّل به شك و ترديد كرد.

«فَسبِّحْ بِاسمِ رَبِّك الْعَظِيمِ»:

تفسير اين جمله گذشت، چون در چند آيه قبل هم، عين اين عبارت آمده بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۴

تنها چيزى كه در اين جا بايد گفت، نكته اى است كه حرف «فاء»، آن را مى رساند، و مى فهماند اين جمله، تفريع و نتيجه گيرى از بيان سابق است، كه درباره قرآن و شرح حال طوايف سه گانه در قيامت داشتيم.

و معنايش اين است كه: وقتى قرآن داراى چنين صفاتى بود، و در آنچه از حال مردم بعد از مرگشان خبر مى داد، صادق بود، پس پروردگارت را كه چنين كتابى بر تو نازل كرده، تسبيح گوى، و او را از هر عيبى منزه بدار، در حالى كه از نام او استقامت بجويى، و يا مظهر نام او باشى، و از عقيده و ادعايى كه اين مكذّبين و ضالّين دارند، اعراض نمايى.

بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)

در مجمع البيان، در ذيل آيه «ءَأنتُم تَزرَعُونَهُ أم نَحنُ الزّارِعُون» مى گويد: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده كه فرمود: هيچ وقت نگوييد من زراعت كردم، بلكه بگوييد من حرث كردم.

مؤلف: اين روايت را، الدرّ المنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث، از اب هريره، از آن جناب نقل كرده.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «ءَأنتُم أنزَلتُمُوهُ مِنَ المُزن» مى گويد: از معصوم روايت شده كه فرمود: «مُزن»، ابر است. و در ذيل جملۀ «نَحنُ جَعَلنَاهَا تَذكِرَةً» فرمود: يعنى آتش را وسيلۀ يادآورى آتش روز قيامت كرديم. «وَ مَتَاعاً لِلمُقوِين» فرمود: يعنى وسيله زندگى محتاجان.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه شريفه «فَسَبّح بِاسم رَبّكَ العَظِيم» مى گويد: در روايتى صحيح، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمده كه وقتى اين آيه نازل شد، فرمود: همين آيه را ذكر ركوع خود كنيد (و بگوييد: سُبحَانَ رَبّىَ العَظِيم).

مؤلف: اين روايت را، كتاب فقيه نيز، به طور مرسل، يعنى بدون ذكر سند آورده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۵

و الدرّ المنثور هم، آن را از جُهَنى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده است.

و در الدر المنثور است كه نسائى و ابن جرير و محمد بن نصر و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب الايمان)، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: قرآن كريم، در شب قدر از آسمان بالا به آسمان دنيا يكباره نازل شد، و پس از آن (در طول بيست و سه سال)، تكّه تكّه نازل گرديد.

و در عبارتى دگر آمده كه گفت: «ثُمّ نُزّلَ مِنَ السّمَاء الدّنيَا إلَى الأرضِ نُجُوماً ثُمّ قَرَءَ فَلَا أقسِمُ بِمَوَاقِعِ النّجُومِ - سپس از آسمان دنيا تكّه تكّه بر زمين نازل گرديد». آنگاه اين آيه را قرائت كرد: «فَلا أقسِمَ بِمَوَاقِعِ النّجُوم».

مؤلف: ظاهر اين روايت اين است كه: ابن عباس خواسته است «مواقع نجوم» را به اوقات نزول تكه تكه هاى قرآن تفسير كند، چون در گفتارش داشت: «ثُمّ نُزّلَ مِنَ السّمَاء الدّنيَا إلَى الأرضِ نُجُوماً - سپس از آسمان دنيا نازل شد به زمين نجوما، يعنى قطعه قطعه».

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «فَلا أقسِمُ بِمَوَاقِعِ النّجُوم»، از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: معناى «لَا أقسِمُ»، «أقسِمُ» است، و كلمۀ «لا» به معناى نفى نيست.

و در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، به سند خود، از ابن عباس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه «إنّهُ لَقُرآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَكنُون» فرمود: قرآن نزد خدا در مصحفى مطهّر بود، و در معناى آيه «لَا يَمَسّهُ إلّا المُطَهّرُون» فرمود: كسى جز مقربين با آن تماس ‍ ندارد.

مؤلف: تفسير «مُطهّرون»، به «مقربين»، مؤيد همان بيان گذشته ما است، و ما در تفسير آيه شريفه «هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقّ...»، حديثى از امام صادق «عليه السلام»، در معرفى «كتاب مكنون» نقل كرده ايم.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه «لَا يَمَسّهُ إلّا المُطَهّرُون» گفته است: علما گفته اند كه براى شخص جنب و زن حائض و كسى كه حدثى از او سر زده (يعنى يكى از چيزهايى كه وضو را باطل مى كند، از او سر زده، و بعد از آن وضو نگرفته)، نبايد با خطوط قرآن تماس بگيرد، (نقل از محمد بن على «عليهما السلام»).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۶

مؤلف: منظور از تماس مصحف، به دليل رواياتى ديگر، تماس كتابت و خطوط مصحف است.

و در كافى، به سند خود، از داوود بن فرقد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب از تعويذ (حرز) پرسيدم: كه حائض بر خود آويزان كرده، آيا جایز است؟ فرمود: عيبى ندارد، و اضافه كرد كه حتى مى تواند قرآن را بخواند و يا بنويسد، و دست به آن نكشد.

و در الدر المنثور است كه عبدالرزاق و ابن ابى داود و ابن منذر، از عبداللّه بن ابوبكر، از پدرش ابوبكر روايت كرده اند كه گفت: در نامه اى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به عمرو بن حزم نوشته، آمده است: قرآن را مس نكن، مگر با داشتن طهارت.

مؤلف: روايات در اين باب، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت، بسيار است.

و باز در الدر المنثور است كه مسلم و ابن منذر و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در عهد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بارانى آمد. حضرت فرمود: مردم دو دسته اند: بعضى شاكر و بعضى كافر. آن ها كه نعمت خداى را كفران كردند، گفتند اين باران لطفى است كه فلان ستاره به ما كرده. در اين جا بود كه آيات «فَلا أقسِمُ بِمَوَاقِعِ النّجُوم... وَ تَجعَلُونَ رِزقَكُم أنّكُم تُكَذّبُون» نازل شد.

مؤلف: اين حديث، به طرق زيادى از طرق اهل سنت نقل شده، و به اصطلاح علماى حديث، «مستفيض» است، و در همه آن ها آمده كه: اين آيات درباره «انواء» نازل شده، گو اين كه ظاهر آيات اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۷

در مدينه نازل شده باشد، الا اين كه سياق آياتش با اين معنا سازگار نيست، همچنان كه در اول سوره گفتيم كه سياق آيات آن، شهادت مى دهد بر اين كه در مكّه نازل شده باشد.

و در مجمع البيان آمده كه در قرائت على «عليه السلام» و ابن عباس و در روايتى كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده، به جاى «وَ تَجعَلُونَ رِزقَكُم» آمده: «وَ تَجعَلُونَ شُكرَكُم».

مؤلف: اين روايتى را كه مجمع البيان اشاره كرده، الدر المنثور، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و از على «عليه السلام» نقل كرده است.

و در تفسير قمى، در ذيل جمله «غَيرَ مَدِينِين»، امام فرموده معنايش این است كه: اگر شما در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد «تَرجِعُونَهَا»: آن را يعنى روحى را كه تا حلقوم آمده، به بدن برگردانيد، «إن كُنتُم صَادِقِين»، اگر در عقيده خود راستگوييد.

و نيز در همان كتاب، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: منظور از روح و ريحان در آيه «فَرَوحٌ وَ رَيحَانٌ»، روح و ريحان در قبر است، ولى «جنت نعيم» در آخرت است.

و در الدر المنثور است كه: قاسم بن منده، در كتاب «الاحوال و الايمان بالسؤال عن سلمان» گفته: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اولين بشارتى كه به مؤمن مى دهند، اين است كه: در دم مرگش او را به روح و ريحان و جنت نعيم بشارت مى گويند، و اولين چيزى كه به مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود، اين است كه: به او مى گويند: مژده باد تو را كه خدا از تو راضى است، و مژده باد تو را که در بهشت آمدى و چه خوش آمدى، خدا همه آن هايى را كه تا قبرت مشايعتت كردند، بيامرزيد، و شهادت همه آن هايى را كه به خوبى تو شهادت دادند، پذيرفت، و دعاى همه كسانى را كه براى تو طلب مغفرت نمودند، مستجاب كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۴۸

و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر، از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه «فَسَلامٌ لَكَ مِن أصحَابِ اليَمِين» گفته: ملائكه نزد او مى آيند، و با سلامى از ناحيه خدا مى آيند، سلام خدا را به او مى رسانند، و به او خبر مى دهند جزو اصحاب يمين است.

مؤلف: اين معنايى كه ابن عباس براى آيه كرده، مبنى بر اين است كه آيه شريفه حكايت و نقل كلام ملائكه باشد، و تقدير آيه چنين باشد: «قَالَتِ المَلائِكَةُ سَلامٌ لَكَ حَالِكَونَكَ مِن أصحَابِ اليَمِين - ملائكه گفتند: سلام بر تو در حالى كه از اصحاب يمين هستى». در اين صورت، آيه شريفه، هم سلام ملائكه است و هم بشارت.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←