تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجه اين كه فرمود: آسمان دنيا را با چراغ ها آراستيم
«وَ زَيَّنَّا السّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذَلِك تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»:
در اين آيه شريفه، كلمه «سَماء» را مقيد به دنيا كرد و فرمود: آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم، تا دلالت كند بر اين كه آن آسمانى كه قرارگاه ستارگان است، نزديك ترين آسمان به كره زمين است. چون به حكم آيه: «خَلَقَ سَبعَ سَمَاواتٍ طِبَاقاً»، آسمان ها، طبقه طبقه و بعضى، فوق بعض ديگر قرار دارند.
و از ظاهر اين كه فرموده: «آن را با چراغ هايى زينت داديم»، و اين كه در آيه: «إنّا زَيّنَا السّمَاءَ الدّنيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِب»، صريحا فرموده كه آن چراغ ها، عبارتند از ستارگان، بر مى آيد كه: ستارگان، همه در آسمان دنيا و پايين تر از آن قرار دارند، و براى زمين، مانند قنديل هايى هستند كه آويزان شده باشند.
بعضى از مفسران گفته اند: كواكب در همه آسمان ها هست، ولى از آن جايى كه براى مردم روى زمين، چنين به نظر مى رسد كه در آسمان دنيا مى درخشند، از اين جهت، آن ها را زينت آسمان دنيا خواند. و اين حرف صحيح نيست، براى اين كه اگر ستارگان در همه آسمان ها پراكنده بودند، با در نظر گرفتن اين كه آسمان ها صاف و شفاف اند، بايد ستارگان براى تمامى آسمان ها زينت باشند، نه تنها آسمان دنيا.
و اما اين كه آيه: «ألَم تَرَوا كَيفَ خَلَقَ اللّهُ سَبعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً وَ جَعَلَ القَمَرَ فِيهِنّ نُوراً وَ جَعَلَ الشّمسَ سِرَاجاً»، ماه و خورشيد را نور و چراغ هفت آسمان خوانده، دليل نمى شود بر اين كه ماه و خورشيد در هفت آسمان نور و چراغ اند، بلكه از آن جا كه روى سخن با ما بوده كه شب و روز از نور اين دو كره استفاده مى كنيم، آن دو را نور و چراغ ناميده. و در جاى ديگر نيز فرموده: «وَ جَعَلنَا سِرَاجاً وَهّاجاً».
«وَ حِفظاً» - يعنى: و ما آسمان ها را از شيطان ها حفظ كرديم، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ حَفِظنَاهَا مِن كُلّ شَيطَانٍ رَجِيمٍ إلّا مَنِ استَرَقَ السّمعَ فَأتبَعَهُ شَهَابٌ مُبِينٌ».
«ذَلِكَ تَقدِيرُ العَزِيزِ العُلِيم» - اين جمله، اشاره به نظم و ترتيبى است كه در سابق (آيات اواسط سوره كه درباره آسمان و زمين و ستارگان بود)، بحث شد.
گفتاری در تكميل مطالب گذشته
اول اين كه: آنچه از ظاهر آيات - البته فراموش نشود كه مى گوييم ظاهر نه صريح - استفاده مى شود اين است كه: آسمان دنيا از بين آسمان هاى هفتگانه، عبارت است از آن فضايى كه اين ستارگان بالاى سرِ ما، در آن قرار دارند.
دوم اين كه: اين آسمان هاى هفتگانه نامبرده، همه جزو خلقت جسمانى اند، و خلاصه همه در داخل طبيعت و ماده هستند، نه ماوراى طبيعت. چيزى كه هست، اين عالَم طبيعت، هفت طبقه است كه هر يك روى ديگرى قرار گرفته و از همه آن ها نزديكتر به ما، آسمانى است كه ستارگان و كواكب در آن جا قرار دارند. و اما آن شش آسمان ديگر، قرآن كريم هيچ حرفى درباره شان نزده، جز اين كه فرموده روى هم قرار دارند.
سوم اين كه: منظور از آسمان هاى هفتگانه، سيارات آسمان و يا خصوص بعضى از آن ها، از قبيل خورشيد و ماه و غير آن دو نيست.
چهارم اين كه: اگر در آيات و روايات آمده كه آسمان ها منزلگاه ملائكه است، و يا ملائكه از آسمان نازل مى شوند، و امر خداى تعالى را با خود به زمين مى آورند، و يا ملائكه با نامۀ اعمال بندگان به آسمان بالا مى روند، و يا اين كه آسمان درهايى دارد، كه براى كفار باز نمى شود، و يا اين كه ارزاق از آسمان نازل مى شود، و يا مطالبى ديگر غير اين ها، كه آيات و روايات متفرق بدان ها اشاره دارد، بيش از اين دلالت ندارد كه امور مزبور، نوعى تعلق و ارتباط با آسمان ها دارند.
اما اين كه اين تعلق و ارتباط، نظير ارتباطى كه مابين هر جسمى با مكان آن جسم مى بينيم، بوده باشد، آيات و روايات هيچ دلالتى بر آن ندارد، و نمى تواند هم داشته باشد. چون جسمانيّت، مستلزم آن است كه محكوم به نظام مادى جارى در آن ها باشد، همان طور كه عالَم جسمانى، محكوم به دگرگونى، تبدل و فنا و سستى است، آن امور هم محكوم به اين احكام بشود.
آرى، امروز اين مسأله واضح و ضرورى شده كه كرات و اجرام آسمانى هرچه و هر جا كه باشند، موجودى مادى و عنصرى جسمانى هستند، كه آنچه از احكام و آثار كه در عالَم زمينى ما جريان دارد، نظيرش در آن ها جريان دارد. و آن نظامى كه در آيات شريفه قرآن براى آسمان و اهل آسمان ثابت شده و آن امورى كه در آن ها جريان مى يابد، و در تفسير آيات مورد بحث بدان ها اشاره شد، هيچ شباهتى به اين نظام عنصرى و محسوس در عالَم زمينى ما ندارد، بلكه به كلّى منافى با آن است.
علاوه بر اين، اصلا در روايات آمده: ملائكه از نور خلق شده اند و غذايشان تسبيح خدا است. و اين كه خلقتشان چگونه است، و اين كه خلقت آسمان ها و آسمانيان چطور است، هيچ شباهت و ربطى با نظام جارى در زمين ندارد.
پس ملائكه براى خود عالَمى ديگر دارند. عالَمى است ملكوتى كه (نظير عالَم مادى ما) هفت مرتبه دارد، كه هر مرتبه اش را آسمانى خوانده اند، و آثار و خواص آن مراتب را آثار و خواص آن آسمان ها خوانده اند. چون از نظر علوّ مرتبه و احاطه اى كه به زمين دارند، شبيه به آسمان اند، كه آن نيز نسبت به زمين بلند است و از هر سو زمين را احاطه كرده، و اين تشبيه را، بدان جهت كرده اند كه دركش تا حدّى براى ساده دلان آسان شود.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابويعلى و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - ابن مردويه، ابونعيم، و بيهقى - هر دو در كتاب خود به نام دلايل - و ابن عساكر، از جابر بن عبداللّه روايت آورده اند كه گفت:
روزى قريش دور هم جمع شده و گفتند: تحقيق كنيد ببينيد از همه شما داناتر به سحر و كهانت و شعر كيست، برود نزد اين مرد كه بين جمع ما تفرقه افكنده و نظام ما را در هم و بر هم كرده، و به دين ما بدگويى مى كند، تا با او حرف بزند، ببيند چه جواب مى شنود.
همگى گفتند: ما به جز «عتبة بن ربيعه»، كسى را داناتر از خود سراغ نداريم. رو به عتبه كردند و گفتند: اى ابووليد، برخيز و نزد اين مرد برو.
عتبه، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمده، گفت: اى محمّد! تو بهترى يا پدرت عبداللّه؟ تو بهترى يا جدّت عبدالمطلب؟
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هيچ نگفت.
دوباره عتبه گفت: اگر مى پندارى كه نامبردگان از تو بهتر بودند، بايد قبول كنى كه بت پرستى آنان نيز درست بوده و تو به ناحق بت ها را عيب مى گويى. و اگر مى پندارى تو بهتر از آنانى، پس حرف بزن تا بشنويم.
به خدا سوگند، ما براى قومت هيچ فرزندى شوم سراغ نداريم كه شوم تر از تو باشد. تو جمع ما را پراكندى، امور منظم ما را از هم گسيختى، دين ما را مورد حمله و عيبجويى قرار دادى. تو ما را در بين عرب رسوا ساختى، تا آن جا كه در بين همه عرب شايع شد كه در قريش ساحر و كاهنى پيدا شده، و به خدا سوگند، ما ديگر هيچ راه چاره اى برايمان نمانده، مگر اين كه بى خبر و ناگهان دست به اسلحه برده، به جان يكديگر بيفتيم.
هان اى مرد! بگو تا اگر احتياجاتت فزونى گرفته، برايت پول جمع آورى كنيم، آن قدر كه از تمامى افراد قريش، توانگرتر شوى و مرد يگانه قريش گردى. و اگر شهوتت گُل كرده، بگو تا هر زنى از قريش مى خواهى، هر چند ده زن باشد، برايت بگيريم.
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: تمام شد؟
گفت: بله، ديگر حرفى ندارم.
فرمود: «بِسمِ اللّهِ الرّحمَانِ الرّحِيم * حم * تَنزِيلٌ مِنَ الرّحمَانِ الرّحِيم * كِتَابٌ فُصّلَت آيَاتُهُ قَرآناً عَرَبِيّاً لِقَومٍ يَعلَمُون»، و همچنان آيات اين سوره را خواند، تا رسيد به اين آيه: «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثلَ صَاعِقَة عَادٍ وَ ثَمُود».
عتبه گفت: ديگر بس است. آيا غير از اين ها سخنى ندارى؟
فرمود: نه.
عتبه نزد قريش شد. پرسيدند: چه خبر آوردى؟
گفت: من آنچه را كه احتمال مى دادم شما بخواهيد به او بگوييد، همه را گفتم، ديگر چيزى فروگذار نكردم. پرسيدند: جوابت را داد؟ گفت: به آن بتى كه بچه هاى قبيله ما آن را نصب كردند، من از گفتار او چيزى نفهميدم، جز اين جمله را كه گفت: «أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثلَ صَاعِقَة عَادٍ وَ ثَمُود».
گفتند: واى بر تو، مگر او به غير عربى حرف مى زد كه نفهميدى؟ گفت: نه، به خدا سوگند، عربى حرف مى زد، اما من به جز قضيه صاعقه، چيزى از او نفهميدم.
مؤلف: اين روايت در الدر المنثور، از چند كتاب ديگر نيز، قريب به همين مضمون نقل شده، و در بعضى از طرق آمده كه قريش پرسيدند: اباوليد! چه خبر آوردى؟ در پاسخ گفت: به خدا سوگند، كلامى از او شنيدم كه تاكنون مثل آن را نشنيده بودم. به خدا سوگند، نه شعر بود، نه سحر بود، و نه كهانت. و باز به خدا سوگند مى خورم اين كلامى كه من از او شنيدم، به زودى موجى در دنبال خواهد داشت. و در بعضى ديگر از آن طرق مطالبى ديگر آمده.
و در اين كه رسول خدا «صلّی اللّه عليه و آله و سلّم»، در پاسخ وليد بن مغيره نيز، آيات اول - اين سوره را خواند، رواياتى هست كه - إن شاء اللّه - در تفسير سوره «مدّثر»، در ذيل آيه: «ذَرنِى وَ مَن خَلَقتُ وَحِيداً...»، از نظر شما خواهد گذشت.
و در همان كتاب آمده كه: ابن جرير، از ابوبكر روايت كرده كه گفت: يهود، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شدند و گفتند: اى محمّد! به ما خبر ده، ببينيم خداوند در اين ايام شش گانه چه خلق كرده؟
فرمود: در روز يكشنبه و دوشنبه، زمين را و در سه شنبه، كوه ها را و در چهارشنبه، شهرها و ارزاق و نهرها و آبادی ها و خرابی ها را. و در پنجشنبه، تا سه ساعت از روز جمعه، در ساعت اول اجل ها و در ساعت دوم، آفت ها و در ساعت سوم، آدم را آفريد.
گفتند: اگر تكميلش كنى، درست گفتى. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فهميد منظورشان چيست. خشمگين شد، و در نتيجه، آيه: «وَ مَا مَسّنَا مِن لُغُوبٍ فَاصبِر عَلى مَا يَقُولُون» نازل گشت.
مؤلف: قريب به اين مضمون، از ابن عباس، عبداللّه بن سلام، مكرمة و ديگران روايت شده. و در بعضى از اخبار شيعه نيز آمده. و اين كه در اين روايت يهوديان گفتند: درست گفتى اگر تكميلش كنى، منظور يهود اين بوده كه آن جناب بر طبق عقايد يهوديان بفرمايد: و روز شنبه كه خداى تعالى از كار خلقت فارغ شد، استراحت كرد و به اين جهت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ناراحت شد.
و از نظر ما اين روايات، بوى جعل مى دهد، به چند دليل:
اول اين كه: در اين روايات آمده كه يهود، پاسخ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را پسنديد و آن را موافق عقايد خود يافت، در حالى كه موافق نيست. زيرا در تورات، در سفر تكوين آمده كه: خداى تعالى، نور و ظلمت و شب و روز را در يكشنبه آفريد و آسمان را در دوشنبه، و زمين و درياها و گياهان را در سه شنبه، و خورشيد و ماه و ستارگان را در چهارشنبه، و جنبندگان دريا و مرغان را در پنج شنبه، و حيوانات صحرا و انسان را در جمعه، و در نتيجه، در روز شنبه، به فراغت و استراحت پرداخت.
در اين جا، ممكن است كسى بگويد: از كجا كه تورات امروز و تورات زمان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» يكى بوده؟ ممكن است با آن فرق داشته باشد، ليكن اين اشكال وارد نيست.
دوم اين كه: پديد آمدن روزهاى هفته كه عبارت است از يك روز با شب همان روز، مولود حركت وضعى زمين به دور محور خودش است، كه از هر يك بار كه به دور خود دور مى زند، يك شب و يك روز پديد مى آيد. چون هميشه يك طرفش رو به خورشيد است و يك طرفش پشت به خورشيد. بنابراين، ديگر چه معنا دارد كه قبل از آن كه خداى تعالى، آسمان ها و آسمانيان و زمين را خلق كرده و آن را كره اى دوّار و متحرك ساخته باشد، شنبه و يكشنبه اى وجود داشته باشد؟ نظير اين اشكال در خلقت آسمان ها نيز مى آيد، كه قبل از خلقت آن و خلقت آسمان ها كه يكى از آن ها خورشيد است، دوشنبه اى وجود داشته باشد.
سوم اين كه: در اين روايات، يك روز را براى خلقت كوه ها قرار داده و حال آن كه خلقت كوه ها، تدريجى بوده. و همچنين، نظير اين اشكال در خلقت شهرها و نهرها و رزق ها وارد است. چون آن ها نيز، به تدريج درست شده، نه در يك روز.
رواياتى درباره آغاز خلقت عالَم
و در روضه كافى، به سند خود، از محمد بن عطيه، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى، نخست آن ماده اى را كه تمامى اشياء را از آن درست كرده، بيافريد، و آن عبارت بود از: «آب»، كه تمامى اشياء را مولود آن دانسته، ولى ديگر براى آب نسبتى و ماده اى كه خلقتش را به آن نسبت دهد، قرار نداده. و از جمله، چيزهايى كه از آب خلق كرده، باد است.
خداى تعالى، باد را كه از آب پديد آورد، بر آب مسلط كرد، تا شكم آب را پاره كند و آب را بر هم زند، تا كف كند، آن قدر كه خود خدا مى خواست كف كند. سپس از آن كف، زمينى سفيد و پاكيزه كه در آن هيچ بلندى و پستى و هيچ سوراخ و برآمدگى و هيچ درخت نبود، درست كرد، و آنگاه آن را در هم پيچيده، روى آب قرار داد.
و سپس از آب، آتش را بيافريد. آتش نيز، شكم آب را باز كرده و آن را بر هم زد، تا بخار و دودى از آن برخاست، آن قدر كه خود خدا مى خواست برخيزد، و سپس از آن دود، آسمانى صاف و شفاف بيافريد، كه در آن هيچ برآمدگى و سوراخى نبود. اين است كه مى فرمايد: «وَ السّمَاء وَ مَا بَنَاهَا».
مؤلف: در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست. و ممكن است مضمون آن ها را و نيز مضامين آيات را به فرضيات مسلّمه علوم امروزى تطبيق كرد. فرضياتى كه درباره آغاز خلقت عالَم و هيأت آن دارند. چيزى كه هست، از آن جايى كه حقايق قرآنى را نمى توان با حدس و فرضيات علمى محدود كرد، لذا متعرض اين تطبيق نشديم. بله، اگر روزى اين فرضيات آن قدر قطعى و مسلّم شد كه به صورت برهان علمى در آمد، آن وقت ممكن است در مقام تطبيق آن با آيات قرآنى بر آمد.
و در نهج البلاغه است كه: يكى از شواهد خلقت او، آفرينش آسمان ها است، كه بدون پايه و ستونى استوار و پا برجا است. خداى سبحان آن ها را دعوت كرد، بدون درنگ و به فوريت اجابت كردند، در حالى كه مطيع و معترف به ربوبيتش بودند. و اگر اقرار آن ها به ربوبيت خداى تعالى نبود و به اطاعتش گردن ننهاده بودند، خداى تعالى، آن ها را محل عرش خود نمى كرد، و مسكن فرشتگان خويش و محل صعود كلمۀ طيّب و عمل صالح بندگانش نمى ساخت.
و در كتاب كمال الدين، به سندى كه به فضيل رسّان دارد، از او روايت كرده كه گفت: محمد بن ابراهيم، نامه اى به امام صادق «عليه السلام» نوشت و در آن عرضه داشت: ما را از فضل و برترى كه شما اهل بيت داريد، خبر بده.
امام صادق «عليه السلام»، در پاسخش نوشت: ستارگان، امان اهل آسمان هستند، به طورى كه اگر از بين بروند، وعده اى كه به اهل آسمان داده شده، فرا مى رسد و همه نابود مى گردند، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: اهل بيت من هم، امان اهل زمين اند، اگر اهل بيت من، از زمين رخت بربندد، آن وعده اى كه خدا داده، به امت من خواهد رسيد.
مؤلف: اين معنا در روايات بسيارى وارد شده.
و در بحار، از كتاب الغارات و او به سند خود، از ابن نباته، روايت كرده كه گفت: از اميرالمؤمنين «عليه السلام» پرسيدند: فاصله بين زمين و آسمان چقدر است؟ فرمود: به قدرى كه چشم كار كند و به مقدارى كه نفرين مظلوم بالا رود.
مؤلف: و اين پاسخ امام «عليه السلام»، از لطائف كلمات آن جناب است، كه هم به ظاهر آسمان اشاره كرده و هم به باطن آن، كه بيانش گذشت.
آيات ۱۳ - ۲۵ سوره فصّلت
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكمْ صاعِقَةً مِّثْلَ صاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ(۱۳) إِذْ جَاءَتهُمُ الرُّسُلُ مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنَا لاَنزَلَ مَلَائكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ(۱۴) فَأَمَّا عَادٌ فَاستَكبرُوا فى الاَرْضِ بِغَيرِ الحَْقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشدُّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ(۱۵) فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فى أَيَّامٍ نحِساتٍ لِّنُذِيقَهُمْ عَذَاب الخِْزْىِ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَاب الآخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لا يُنصرُونَ(۱۶) وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاستَحَبُّوا الْعَمَى عَلى الهُْدَى فَأَخَذَتهُمْ صاعِقَةُ الْعَذَابِ الهُْونِ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۱۷) وَ نجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(۱۸) وَ يَوْمَ يُحْشرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۹) حَتى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۰) وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شهِدتمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطقَ كُلَّ شئٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۲۱) وَ مَا كُنتُمْ تَستَترُونَ أَن يَشهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لَكِن ظنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِّمَّا تَعْمَلُونَ(۲۲) وَ ذَلِكمْ ظنُّكمُ الَّذِى ظنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَاکُم فَأَصبَحْتُم مِّنَ الخَْاسِرِينَ(۲۳) فَإِن يَصبرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لهَُّمْ وَ إِن يَستَعْتِبُوا فَمَا هُم مِّنَ الْمُعْتَبِينَ(۲۴) وَ قَيَّضنَا لهَُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لهَُم مَّا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِم مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ إِنَّهُمْ كانُوا خَاسِرِينَ(۲۵)
با اين حال، اگر باز هم رو گردانيدند، پس بگو: من شما را از صاعقه اى، چون صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم (۱۳).
آن زمان كه رسولان به سويشان آمدند، هم در عصر خودشان و هم بعد از ايشان، و همه همين را گفتند كه بجز اللّه نپرستيد. گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست، فرشته اى به عنوان رسول مى فرستاد، به همين دليل ما به آنچه شما بدان فرستاده شده ايد، كافريم (۱۴).
اما عاد كه در زمين بدون حق استكبار ورزيدند و گفتند كيست كه نيرومندتر از ما باشد؟ (شگفتا) مگر نديدند كه آن خدا كه ايشان را خلق كرد، نيرومندتر از ايشان است؟ كه (اين چنين)، آيات ما را انكار مى كنند(۱۵).
نتيجه اين انكارشان، آن شد كه ما بادى سموم و تند بر آنان فرستاديم، آن هم در ايامى نحس، تا بچشاند به ايشان عذاب خوارى را در زندگى دنيا، در حالى كه عذاب آخرت خواركننده تر است و ديگر يارى نخواهند شد(۱۶).
و اما ثمود؟ ما آن ها را نيز هدايت كرديم، اما به اختيار خود، كورى را بر هدايت ترجيح دادند. نتيجه اش هم اين شد كه عذاب خوارى، ايشان را بگرفت، به خاطر آن اعمالى كه مى كردند (۱۷).
البته در بين آنان كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيز داشتند، نجات داديم (۱۸).
و روزى كه اعداى خدا به طرف آتش محشور مى شوند، در يكجا جمع مى گردند، تا بعدی ها، به قبلی ها ملحق شوند (۱۹).
تا آن كه نزديك آتش آيند، آن جا، گوش و چشم و پوست بدنشان به آنچه كرده اند، شهادت مى دهند(۲۰).
به پوست بدن خود مى گويند: چرا عليه ما شهادت داديد؟ مى گويند: خدايى كه هر چيز را به زبان مى آورد، ما را به زبان آورد، و همو است كه شما را در اولين بار در دنيا خلق كرد، و به سوى همو بازگشت مى كنيد (۲۱).
و شما كه گناه خود را پنهان مى كرديد، از اين جهت نبود كه از شهادت گوش و چشم و پوست خود پروا داشتيد، بلكه خيال مى كرديد كه خدا از بسيارى از كارهايتان بی خبر است (۲۲).
و همين پندار كه نسبت به پروردگار خود داشتيد، شما را هلاك كرد و از زيانكاران ساخت (۲۳).
حال اگر مرد آن هستند كه تحمل عذاب كنند، جايشان آتش است، تحمل آن بكنند و اگر به التماس و استرضا بيفتند، خدا هرگز از ايشان راضى نخواهد شد (۲۴).
ما قرينان خوبى را كه مى توانستند داشته باشند، به قرينان بدى تبديل كرديم، تا آنچه را دارند و آنچه را كه آرزويش را دارند، در نظرشان جلوه دهند و فرمان عذاب خدا بر آنان حتمى شد، آن چنان كه در امت هاى گذشته، از جن و انس، حتمى شد. چون كه اين گونه امت ها، زيانكار بودند (۲۵).
اين آيات، هم متضمن انذار به عذاب دنيوى است كه قوم عاد و ثمود، به كيفر كفرشان به پيغمبران و انكارشان به آيات خدا، به آن مبتلا شدند. و هم عذاب اخروى، كه به زودى دشمنان خدا از اهل جحود كه كلمه عذاب در حقشان محقق شده، به آن مبتلا مى شوند. و در آن اشاره اى هم به اين معنا هست كه چگونه خداوند در دنيا گمراهشان كرد و چگونه در آخرت، اعضاى بدنشان را به زبان مى آورد.
انذار کافران، به عذابى مثل صاعقۀ قوم عاد و قوم ثمود
«فَإِنْ أَعْرَضوا فَقُلْ أَنذَرْتُكمْ صاعِقَةً مِّثْلَ صاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمه «صاعقه»، به معناى هلاك كننده از هر چيز است. و راغب، از بعضى از اهل لغت نقل كرده كه گفته اند: «صاعقه»، سه جور معنا مى دهد: يكى مرگ كه در جمله «صَعِقَ مَن فِى السّمَاوات»، و جمله «فَأخَذَتهُمُ الصّاعِقَةُ» به اين معنا است. دوم عذاب كه در آيه «أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُود»، به اين معنا آمده. سوم آتش كه در آيه «وَ يُرسِلُ الصّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ»، به اين معنا آمده است.
ليكن آنچه را كه راغب معناى كلمه «صاعقه» دانسته، معناى آن نيست، بلكه آثارى است از معناى آن. چون معناى «صاعقه»، صداى بسيار شديدى است كه در فضا بپيچد و به دنبالش يا آتش باشد، يا مرگ، و يا عذاب. پس صاعقه يك چيز است، و آن سه معنا از آثار آن است.
و بنابر آنچه گذشت، «صاعقه»، بر دو عذابى كه بر عاد و ثمود نازل شد، منطبق مى شود. چون يكى از آن دو، باد سخت بود و ديگرى، صداى بلند. و اگر فرمود: «أنذَرتُكُم: شما را انذار كردم»، با اين كه بايد مى فرمود: شما را انذار مى كنم، براى اين است كه حتمى بودن آن عذاب را برساند.
«إِذْ جَاءَتهُمُ الرُّسُلُ مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا اللَّهَ ...»:
كلمه «إذ: زمانى كه»، ظرف است براى صاعقه دوم. چون انذار به صاعقه، در حقيقت انذار به وقوع و فرارسيدن آن است. در نتيجه، معناى آيه اين است: من شما را هشدار مى دهم از صاعقه اى، مانند صاعقه اى كه در قوم عاد و ثمود بيامد...
و اگر آمدن را به «رُسُل» نسبت داده كه صيغه جمع است، با اين كه رسول عاد و رسول ثمود، دو تن بودند، يكى هود و يكى هم صالح «عليهما السلام»، به اين اعتبار است كه رسولان خدا، همه به يك دين دعوت مى كنند. در نتيجه، هر كدام را كه در نظر بگيريم، هرچند در يك قوم خاصى مبعوث شده، ولى در حقيقت، در همه بشر مبعوث شده است.
و بر همين حساب، كسى كه يك پيغمبر را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده. و لذا مى بينيم خداى عزّوجلّ، در آيه «كَذّبَت عَادٌ المُرسَلِينَ»، و آيه «كَذّبَت ثَمُودُ المُرسَلِينَ»، و آيه «كَذّبَت قَومُ لوُطٍ المُرسَلِينَ»، و نيز آياتى ديگر، تكذيب يك پيغمبر را، تكذيب همه انبيا دانسته است.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «اطلاق كلمه «رُسُل» - كه جمع است - بر هود و صالح «عليهما السلام»، از باب اطلاق صيغه جمع بر كمتر از سه نفر است، و اين رقم اطلاق شايع است. و از همين باب است كه در جمله «إذ جَاءَتهُم»، ضمير جمع را به دو قوم برگردانده»؛ حرف درستى نيست.
براى اين كه: اطلاق كلمۀ جمع بر دو نفر صحيح نيست، و برگرداندن ضمير جمع در جملۀ «إذ جَاءَتهُم»، به دو قوم عاد و ثمود، هم از اين باب نيست، بلكه از اين جهت است كه دو قوم عاد و ثمود، هرچند دو قوم بودند، ولى جمعيتى را تشكيل مى دادند، و به اين جهت بايد ضمير جمع به آن ها برگردد.
«مِن بَينِ أيدِيهِم وَ مِن خَلفِهِم» - منظور از آمدن پيامبران از پيش رو، و از پشت سر، اين است كه: پيامبران از هر سو به سوى ايشان آمدند. و استعمال اين دو جهت، در همه جهات شايع است.
و بعضى جايز دانسته اند كه مراد از «بَينَ أيدِيهِم»، آينده و مراد از «وَ مِن خَلفِهِم» گذشته باشد. و جملۀ «جَاءَتهُمُ الرّسُلُ مِن بَينِ أيدِيهِم وَ مِن خَلفِهِم»، كنايه باشد از اين كه انبيا، اين دو قوم را از هر راهى كه ممكن بود، دعوت كردند. گاهى در خلوت و گاهى در جلوت. گاهى تك تك و گاهى در مجلس عمومى. گاهى به دادن بشارت و گاهى به دادن اندرز و هشدار. اما همۀ آنان، به يك چيز دعوت مى كردند و به همين جهت، آمدن اين طورى آنان در جمله بعد، تفسير شده به: «ألّا تَعبُدُوا إلّا اللّه». يعنى به دين توحيد.
«قَالوُا لَو شَاءَ رَبُّنَا لَأنزَلَ مَلائِكَة» - اين جمله پاسخى است كه مردم به رسالت انبيا داده اند، كه اگر خدا مى خواست رسولى نزد ما بفرستد، فرشته اى را مى فرستاد. در سابق هم، نظير اين پاسخ از كفار به انبياء «عليهم السلام»، مكرر گذشت و اين پاسخ اساسى به جز انكار پيامبر شدن بشر ندارد.
«فَإنّا بِمَا أرسِلتُم بِهِ كاَفِرُون» - اين جمله، به خاطر حرف «فاء» كه بر سرِ آن آمده، فرع و نتيجه نفيى است كه از جمله قبلى استفاده مى شد. و معنايش اين است كه: حال كه خدا نخواست و فرشته اى به عنوان رسول براى ما نفرستاد، ناگزير ما به آنچه شما بدان ارسال شده ايد، يعنى به دين توحيد، كافريم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |