تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توضيحى راجع به عربى و جهانی بودن قرآن
و جمله «قُرآناً عَرَبِيّا»، حال از كتاب و يا از كلمه «آيَاتُهُ» مى باشد. و لام در جمله «لِقَومٍ يَعلَمُون»، لام تعليل و يا اختصاص است. و مفعول «يَعلَمُون»، يا حذف شده و تقديرش «لِقَومٍ يَعلَمُونَ مَعَانِيه» است. يعنى كتابى است كه آياتش مفصّل شده براى مردمى كه معانى آن را مى دانند. چون زبانشان، همان زبانى است كه قرآن با آن نازل شده. يعنى زبانشان عربى است. ممكن هم هست اصلا مفعول آن متروك شده و معنايش «براى مردمى داراى علم» باشد.
لازمۀ معناى اول، اين است كه: عربى نازل شدن قرآن براى آن باشد كه نژاد عرب مورد اعتنا بوده اند. همچنان كه آيه: «وَ لَو جَعَلنَاهُ قَرآناً أعجَمِيّاً لَقَالُوا لَولَا فُصّلَت آيَاتُهُ أعَجَمِىٌّ وَ عَرَبِىٌّ». و نيز قريب به آن، آيه: «وَ لَو نَزّلنَاهُ عَلى بَعضِ الأعجَمِينَ فَقَرَأهُ عَلَيهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤمِنِين»، بدين معنا اشعار دارد.
در اين جا، ممكن است كسى بپرسد: اگر معناى آيه اين باشد، آيا با عموم دعوت خاتم الانبياء «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» منافات پيدا نمى كند؟
مى گوييم: نه، زيرا دعوت آن جناب، هرچند جهانى بوده، وليكن مرحله به مرحله صورت مى گرفته. اولين دعوتى كه كرد، دعوت مردم در مراسم حج بود، كه با انكار شديد مشركان مواجه شد. آنگاه از آن به بعد، مدتى به طور سرّى و پنهانى دعوت كرد.
و در مرحله سوم، مأمور شد عشيره و نزديكان خود را دعوت كند. همچنان كه آيه شريفه: «وَ أنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِين»، بدان اشاره دارد.
و در مرحله چهارم، مأمور شد همه قومش را دعوت كند. همچنان كه آيه: «فَاصدَع بِمَا تُؤمَر وَ أعرِض عَنِ المُشرِكِين»، به آن اشاره دارد.
و در مرحله پنجم، مأمور شد به دعوت عموم مردم، كه آيه: «قُل يَا أيُّهَا النّاسُ إنّى رَسُولُ اللّه إلَيكُم جَمِيعاً»، و نيز آيه: «وَ أُوحِىَ إلَىّ هذَا القُرآنَ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغ»، به آن اشاره دارند.
علاوه بر اين، اين معنا از مسلّمات تاريخ است كه يكى از گروندگان به آن جناب، سلمان فارسى است كه ايرانى بوده. يكى ديگر بلال بوده كه اهل حبشه بوده است. و يكى صُهَيب بوده، كه اهل روم آن روز بوده.
و نيز، اين هم مسلّم است كه آن جناب، يهوديان را هم دعوت مى كرده و وقايعى كه بين آن جناب و يهوديان اتفاق افتاده، معروف است. و نيز اين مسلّم است كه آن جناب، به پادشاهان ايران، مصر، حبشه و روم، نامه نوشته و همه را به اسلام دعوت كرده. همه اين شواهد، دلالت دارد بر اين كه دعوت آن جناب، جهانى و عمومى بوده است.
«بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَض أَكثرُهُمْ فَهُمْ لا يَسمَعُونَ»:
دو كلمه «بَشِيراً» و «نَذِيراً»، دو حال از كتاب در آيه قبلى است. و مراد از نشنيدن بيشتر مردم، به قرينه اين كه فرمود: «فَأعرَضَ»، نشنيدن به سمع قبول است، نه اين كه گوششان نمى شنيده.
مقصود كفار از اين كه گفتند: «قُلُوبُنَا فى أكنّة مِمّا تَدعُونا إليه...»
«وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فى أَكنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ ...»:
راغب مى گويد: كلمه «أكّنّه» از كلمه «كن» گرفته شده و اين كلمه، به معناى ظرفى است كه چيزى در آن حفظ و نگهدارى شود. و نيز مى گويد: «كنان»، به معناى روپوشى است كه چيزى در زير آن نهفته شود، و جمع آن «أكِنّه» مى آيد. همچنان كه جمع كلمه «غطاء»، «أغطيه» مى آيد، و در قرآن آمده، آن جا كه فرموده: «وَ جَعَلنَا عَلى قُلُوبِهِم أكِنّة أن يَفقَهُوهُ».
و بنابراين، جمله «قُلُوبُنَا فِى أكِنّةٍ مِمّا تَدعُونَا إلَيه»، كنايه اى خواهد بود از اين كه دل هاى ما وضعى به خود گرفته، كه به هيچ وجه دعوتت به دين توحيد را نمى فهمد. مثل اين كه با روپوش هايى پوشيده شده، كه هيچ منفذى براى راه يافتن و رخنه كردن چيزى از خارج در آن نمانده است.
«وَ فِى آذَانِنَا وَقرٌ» - يعنى در گوش هاى ما سنگينى و كرى پيدا شده، ديگر گوش ما از دعوت تو چيزى نمى شنود.
«وَ مِن بَينِنَا وَ بَينَكَ حِجَابٌ» - يعنى: بين ما و تو پرده اى است كه نمى گذارد ما به سويت آييم. پس ما در هيچ يك از خواسته هاى تو، با تو جمع نمى شويم.
كفار با اين اعلام خود، آن جناب را از قبول دعوتش به كلّى مأيوس كردند. چون بار اول گفتند: دل هاى ما در ظرفى پنهان شده، كه ديگر هيچ دعوتى در آن رخنه نمى كند، تا ما آن را بفهميم. و بار دوم گفتند: راه هاى ورود دعوت تو به دل هاى ما، كه دو گوش ما باشد، بسته شده، و هيچ انذار و بشارتى در آن نفوذ نمى نمايد. و نوبت سوم گفتند: بين ما و تو حجاب و حائلى است، كه نمى گذارد ما و تو، يك جا و بر سرِ يك مسأله جمع شويم. و اين، خود مأيوس كردن به تمام معنا است.
«فَاعمَل إنّنَا عَامِلُون» - اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از جمله هاى قبل است، و بويى هم از تهديد مى دهد. و بنابراين، معنايش اين مى شود: وقتى هيچ راهى براى تفاهم بين ما و تو نمانده، ناگزير تو هرچه مى توانى، بكن و اعتقادات ما را باطل بساز. ما هم هر تلاشى كه داريم، براى ابطال دعوت تو مى كنيم.
بعضى از مفسران در معناى اين جمله گفته اند: تو بر دين خودت عمل كن، ما هم بر طبق دين خود عمل خواهيم كرد. بعضى ديگر هم گفته اند: معنايش اين است كه تو در هلاك ما بكوش، ما هم در نابودى تو مى كوشيم. ولى اين دو قول، خالى از بُعد و دورى از ذهن نمى باشد.
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُوحَى إِلىَّ أَنَّمَا إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاستَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ استَغْفِرُوهُ»:
اين آيه شريفه - به طورى كه از سياق بر مى آيد - در مقام پاسخ گويى از اين سخن ايشان است كه گفتند: «قُلُوبُنَا فِى أكِنّةٍ مِمّا تَدعُونَا إلَيه»، و حاصل جواب اين است كه:
اى پيامبر، به ايشان بگو: من بشرى هستم مانند شما كه در بين شما معاشرت مى كنم، آن طور كه خود شما با يكديگر معاشرت مى كنيد و با شما سخن مى گويم، آن طور كه خود شما با يكديگر گفتگو مى كنيد. پس من جنس ديگرى مخالف جنس شما از قبيل فرشته نيستم، تا بين من و شما، حايل و حجابى باشد و يا سخنم به گوش شما نرسد و يا كلامم به دل هاى شما وارد نشود. تنها تفاوت من با شما اين است كه به من وحى مى شود و آنچه من به شما مى گويم و شما را به سوى آن دعوت مى نمايم، وحيى است كه به من مى شود و آن، اين است كه: معبود شما، آن معبودى كه سزاوار پرستش باشد، يكى است، نه آلهه متفرق و گوناگون.
«فَاستَقِيمُوا إلَيهِ وَ استَغفِرُوهُ» - يعنى: حال كه به جز يك إله بى شريك وجود ندارد، پس به توحيد او قيام كنيد، و شركا را از او نفى نماييد، و از او نسبت به شرك و گناهانى كه تاكنون مرتكب شده ايد، طلب مغفرت نماييد.
انفاق نكردن مال و كفر به معاد، دو ویژگی مهم مشركان
«وَ وَيْلٌ لِلْمُشرِكِينَ الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»:
اين آيه شريفه، مشركان را كه براى خدا شركايى اثبات مى كردند و قائل به يگانگى او نبودند، تهديد مى كند و آنان را به دو صفت از اخصّ صفاتشان توصيف مى كند: يكى اين كه «زكات» نمى دهند. و يكى هم اين كه به «آخرت»، كفر مى ورزند.
و مراد از «دادن زكات»، مطلق انفاق مال در راه خدا به فقراء و مساكين است. براى اين كه زكات به معناى صدقه واجبى كه از احكام اسلام است، آن روز، يعنى در روزهايى كه اين سوره نازل مى شد، واجب نشده بود. چون سوره مورد بحث، از قديمى ترين سوره هاى مكّى است.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «دادن زكات»، تزكيه نفس، و تطهير آن از پليدی هاى گناهان است و اين كه نفس را با رشدى پاك - كه تنها از راه عبادت خداى سبحان دست مى دهد - تربيت و نمو دهند. و اين تفسير، تفسير خوبى است، اما در صورتى كه اطلاق جملۀ «زكات دادن»، بر تزكيه نفس، اطلاقى صحيح باشد.
و جمله «وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم كَافِرُون»، وصف ديگرى است از مشركان. وصفى است كه از لوازم مذهب آنان در انكار معاد به شمار مى رود، و به همين جهت جمله را با ضمير فصل «هُم» آغاز كرد، تا بفهماند «كفر به آخرت»، از مشخصات مشرك است.
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُونٍ»:
يعنى: مؤمنان اجرى غيرمقطوع و دائمى دارند، همچنان كه بعضى از مفسران، «ممنون» را اين طور معنا كرده اند. و بعضى ديگر، آن را به غيرمعدود معنا كرده اند. همان معنايى كه آيه «يُرزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسَاب» نيز، بدان اشاره مى كند.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از اين جمله، اين باشد كه: در رزق مردم باايمان و صالح، منّت و اذيت نيست و دهندۀ رزق، عمل خود را با منّت نهادن مكدر نمى كند. ممكن است ما نيز اين معنا را توجيه نموده، بگوييم: اين كه اين رزق را «اجر» ناميده، اشعار بر اين معنا دارد كه رزق مزبور، حق مردم باايمان و صالح است،
هرچند كه اين استحقاق را هم، خدا به آن ها داده. نه اين كه از پيش خود به دست آورده باشند. همچنان كه فرمود: «إنّ هذَا كَانَ لَكُم جَزَاء وَ كَانَ سَعيُكُم مَشكُوراً». و معلوم است رزقى كه به عنوان مزد به كسى مى دهند، ديگر منت بر نمى دارد.
«قُلْ أَئنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الاَرْضَ فى يَوْمَينِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ...»:
در اين آيه شريفه، براى بار دوم به رسول خود دستور مى دهد كه از مشركان نسبت به كفر و شركشان به خدا، پرسش نمايد كه با اين كه آيات و دلايل وحدانيت خدا در خلقت آسمان ها و زمين و تدبير امر آن دو روشن است، چرا شرك مى ورزند؟ و اين دستور را بعد از پاسخى فرموده كه از گفتار مشركان كه گفتند: «قُلُوبُنَا فِى أكِنّة» داده بود.
و استفهام در اين آيه، استفهام تعجبى است، و به همين مناسبت مطلب مورد استفهام را با حرف «إنّ» و حرف «لام» تأكيد كرد. گويا شخص استفهام كننده به هيچ وجه باور نمى كند كه مردمى به خدا كفر بورزند و قائل به شركايى براى خدا شوند، با اين كه برهان و حجت بر وحدانيت او، اين قدر روشن است.
«وَ تَجعَلُونَ لَهُ أندَاداً» - اين جمله، تفسير جملۀ «لَتَكفُرُونَ بِالّذِى خَلَقَ الأرض...» است. و كلمه «أنداد»، جمع «نِدّ» است، كه معناى «مثل» را مى دهد. و مراد از «جَعل أنداد»، شريك گرفتن براى خداست. شركايى كه در ربوبيت و الوهيت، مثل او باشند.
و اگر در جمله «ذَلِكَ رَبُّ العَالَمِين» با كلمه «ذَلِكَ» - كه مخصوص براى اشاره به دور است - به خداى تعالى اشاره كرد، براى دور بودن ساحت مقدس او و نزاهتش از داشتن مثل و از نظاير اين اوهام است. پس او، ربُّ العالَمين است، كه تدبير امر تمامى مخلوقات، به دست اوست و با اين حال، ديگر هيچ مجوّزى براى اين توهم نيست كه غير او ربّى ديگر و معبودى ديگر باشد.
و مراد از كلمه «يَوم» در جمله «خَلَقَ الأرضَ فِى يَومَين»، پاره اى از زمان است، نه دو روز از روزهاى معمولى و معهود ذهن ما. چون «روز» از نظر ما ساكنان زمين، عبارت است از: مقدار حركت كرۀ زمين به دور خودش، كه يك دور آن را، يك روز (و يا به عبارتى: يك شبانه روز) مى ناميم. و احتمال اين كه مراد از «دو روز» در آيه، چنين روزى باشد، احتمالى است فاسد و فسادش بر همه روشن.
پس - همان طور كه گفتيم - مراد از «روز»، پاره اى از زمان است و اطلاق «روز»، بر پاره اى از زمان بسيار شايع است. از آن جمله، كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: «وَ تِلكَ الأيّامُ نُدَاوِلُهَا بَينَ النّاسِ». و نيز مى فرمايد: «فَهَل يَنتَظِرُونَ إلّا مِثلَ أيّامِ الّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم». و امثال اين موارد، كه ايام در پاره اى از زمان اطلاق شده است.
پس مراد از دو روزى كه خدا در آن زمين را آفريده، دو قطعه از زمان است كه در آن تكوّن زمين و زمين شدن آن تمام شده. و اگر آن را دو قطعه از زمان خواند، نه يك قطعه، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه زمين در تكوّن نخستينش، دو مرحله متغاير را طى كرده: يكى مرحله خامى و كالى. و دوم مرحله پختگى و رسيده شدن. و يا به عبارتى ديگر: يكى مرحله ذوب بودن، و ديگرى مرحله منجمد شدن، و امثال اين تعبيرها.
«وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسىَ مِن فَوْقِهَا ...»:
اين آيه شريفه، عطف است بر جمله «خَلَقَ الأرضَ فِى يَومَين»، و فاصله شدن دو جمله: «وَ تَجعَلُونَ لَهُ أندَاداً» و «ذَلِكَ رَبُّ العَالَمِين»، بين معطوف و معطوف عليه، ضررى ندارد. براى اين كه جمله اول مى خواهد جملۀ «لَتَكفُرُونَ» را تفسير كند. و جمله دوم مى خواهد استفهام شگفت انگيز را توجيه نمايد.
و كلمه «رَوَاسِى»، صفتى است براى موصوفى تقديرى. يعنى براى «جِبَال» كه در كلام نيامده، و تقدير كلام «جِبَالاً رَوَاسِى» است. يعنى: و قرار داد در زمين كوه هايى ريشه دار و ثابت.
«وَ بَارَكَ فِيهَا» - يعنى: و در زمين خير بسيارى قرار داد، كه موجودات زنده روى زمين از نبات و حيوان و انسان، در زندگى خود، انواع بهره ها را از آن خيرات مى برند.
وجوهى كه درباره تقدير «روزى ها» در چهار روز، گفته شده است
«وَ قَدّرَ فِيهَا أقوَاتَهَا فِى أربَعَةِ أيّامٍ سَواءً لِلسّائِلِين» - بعضى گفته اند: در ظرف «أربَعَة أيّام: چهار روز»، چيزى حذف شده كه مربوط به كلمه «قَدّرَ» است و تقدير كلام «وَ قَدّرَ الأقوَاتَ فِى تَتِمّةِ أربَعَة أيّامٍ مِن حِينَ بَدَءَ الخَلقَ» مى باشد.
يعنى: خداوند، ارزاق روزى خواران را، در تتمّه چهار روز از حين آغاز خلقت مقدر فرمود. در نتيجه، دو روز به خلقت زمين پرداخت و دو روز هم - كه تتمه چهار روز است - به تقدير ارزاق.
ولى بعضى گفته اند: ظرف «أربَعَة أيّام»، متعلق به حصول ارزاق است. البته تقدير مضاف هم، يعنى كلمه «تتمّه» نيز، به حال خود باقى است. در نتيجه، تقدير كلام چنين مى شود: «وَ قَدّرَ حُصَولَ أقوَاتِهَا فِى تَتِمّةِ أربَعَة أيّامٍ».
يعنى: خداوند، پديد آوردن ارزاق را در تتمۀ چهار روز مقدّر فرمود، كه ظرف «چهار روز»، ظرف براى خلقت زمين و پديد آوردن ارزاق، هر دو است.
بعضى ديگر گفته اند: ظرف مزبور متعلق است به حصول همه امورى كه در آيه شريفه ذكر شده. هم قرار دادن كوه ها، و هم بركت دار كردن آن ها. و تقدير كلام اين است كه: حصول همه اين ها، در تتمّه چهار روز بوده. ولى اين توجيه، مستلزم حذف كردن و تقدير گرفتن بيشترى است.
و زمخشرى، در «كشّاف»، ظرف را متعلق به مبتدا و خبرى گرفته كه هر دو حذف شده اند و ديگر مانند چند وجه قبلى، مضافى در تقدير نگرفته. و به گفتۀ وى، تقدير كلام چنين مى شود: «كُلّ ذَلِكَ كَائِنٌ فِى أربَعَة أيّام: همۀ اين ها در چهار روز بوده»و و در نتيجه، جملۀ «فِى أربَعَةِ أيّام»، از قبيل خلاصه گيرى از كلام مى شود. گويا فرموده: خدا، زمين را در دو روز، و ارزاق روزى خواران و ساير حيوانات را هم در دو روز آفريد. در نتيجه، همه اين ها در چهار روز بوده.
مفسران، در پاسخ اين سؤال كه چرا آيه را حمل نكنيم بر اين كه قرار دادن كوه ها و يا تقدير ارزاق در چهار روز بوده؟ گفته اند: براى اين كه لازمه اش، اين مى شود كه:
مجموع خلقت زمين و آنچه در آن است، در شش روز انجام شده باشد، و چون بعد از اين آيه مى فرمايد كه: «آسمان ها در دو روز خلق شده»، در نتيجه مجموع هشت روز مى شود. در حالى كه قرآن كريم، مكرر فرموده كه: مجموع خلقت آسمان ها و زمين در شش روز بوده. ناگزير بايد اين وجه را حمل بر يكى از وجوه سابق كرد، آن وقت اشكال حذف و تقديرى كه بر آن ها وارد بود، بر اين نيز وارد مى شود.
و انصاف قضيه اين است كه: آيه شريفه، يعنى جملۀ «وَ قَدّرَ فِيهَا أقوَاتَهَا فِى أربَعَةِ أيّام سَوَاءً لِلسّائِلِين»، ظهورش در غير آن چيزى است كه مفسران گفته اند: قرائنى كه در پيرامون آن هست، تأييد مى كند كه مراد از تقدير اقوات زمين در چهار روز، تقدير آن در چهار فصل است، كه بر حسب ظاهر، حس به دنبال ميل شمالى و جنوبى خورشيد پديد مى آيد. پس ايام چهارگانه، همان فصول چهارگانه است.
و اما ايامى كه در اين آيات براى خلقت آسمان ها و زمين آمده، چهار روز است. دو روز براى خلقت زمين، و دو روز براى به پا داشتن آسمان هاى هفتگانه، بعد از آن كه دود بود. و اما ايامى كه در آن «اقوات» درست شده، ايام تقدير اقوات است، نه خلقت آن ها، و آنچه كه در كلام خداى تعالى، مكرر آمده اين است كه:
خداى تعالى، آسمان ها و زمين را در شش روز آفريده، نه مجموع خلق و تقدير را. پس حق اين است كه ظرف مزبور، تنها قيد براى جمله اخير است و ديگر نه حذفى لازم مى آيد، و نه تقديرى، و مراد بيان تقدير ارزاق زمين در چهار فصل سال است.
«سَواءً لِلسّائِلِين» - كلمه «سَواء»، مفعول مطلق است براى فعلى تقديرى، و معنايش اين است كه: اقوات تقدير شده فراهم شد، فراهم شدنى مخصوص، براى محتاجان. ممكن هم هست، حال باشد از اقوات و معنايش اين باشد كه: خدا اقوات را تقدير كرد، در حالى كه براى محتاجان يكسان و برابر بود، به طورى كه همه از آن استفاده كنند، نه زياد بيايد و نه كم.
و منظور از «سائلين»، انواع نباتات و حيوانات و انسان است، كه همه در بقاى خود محتاج به ارزاق اند، و به اعتبار اين احتياج ذاتى، آنان را «سائل: درخواست كننده» خواند. چون با زبان حال از پروردگار خود، رزق مى خواهند.
آرى، هرچند ظاهر اين دو آيه شريفه اين است كه تنها درباره صاحبان عقل سخن مى گويد، وليكن از آن دو و مخصوصا از آيه دومى بر مى آيد كه مراد از سؤال - همان طور كه گفتيم - احتياج و استعداد است. و بنابراين كه چنين باشد، آيه عموميت خواهد داشت و شامل نبات هم مى شود. و اگر ضمير صاحبان عقل را آورده، از باب غلبه دادن جانب آنان است.
همچنان كه آيه: «يَسئَلُهُ مَن فِى السّمَاوَات وَ الأرض»، و آيه «وَ آتَيكُم مِن كُلّ مَا سَألتُمُوهُ» نيز، دلالت دارد بر اين كه منظور از اين درخواست، درخواست زبانى نيست، بلكه درخواست طبيعت و ذات آن هاست.
«ثُمَّ استَوَى إِلى السّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لهََا وَ لِلاَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائعِينَ»:
كلمه «استوى» - به طورى كه راغب گفته - وقتى با كلمه «عَلى» متعدى شود، معناى استيلاء و تسلط را مى دهد. مانند آيه: «الرّحمنُ عَلَى العَرشِ استَوَى: رحمان، بر عرش مسلط است». و چون با كلمه «إلى» متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى را مى دهد.
و نيز در مفردات گفته: كلمه «كَره» - به فتحه كاف - به معناى مشقتى است كه از خارج و به اكراه و اجبار ديگران بر آدمى تحميل شود، ولى كلمه «كُره» - به ضمه كاف - به معناى مشقتى است كه از ناحيه خود انسان برسد.
پس معناى اين كه فرمود: «ثُمّ استَوَى إلَى السّمَاء» اين است كه: خدا سپس متوجه آسمان شد، و به امر آن بپرداخت. و منظور از توجه به آسمان، خلق كردن آن است، نه اين كه به آن جا رود. چون قصد مكانى، جز با انتقال قاصد از مكانى به مكانى ديگر و از جهتى به جهت، ديگر تصور ندارد و خداى تعالى، از چنين چيزى منزّه است.
و ظاهر اين كه جمله را با كلمۀ «ثُمّ» عطف كرد، اين است كه خلقت آسمان ها بعد از خلقت زمين بوده، وليكن بعضى گفته اند: كلمۀ «ثُمّ» كه بعديت را مى رساند، صرفا بعديت در خبر را مى رساند، نه بعديت به حسب وجود و تحقق را. مؤيد اين قول، آيه «أم السّمَاء بَنَيهَا... وَ الأرضَ بَعدَ ذَلِكَ دَحَيهَا * أخرَجَ مِنهَا مَاءَهَا وَ مَرعَيهَا * وَ الجِبَالَ أرسَيهَا» است، كه خلقت زمين را بعد از آسمان مى داند.
بعضى گفته اند: اين آيات سوره نازعات دلالت ندارد بر اين كه خلقت زمين بعد از آسمان بوده، چون آيات مزبور، گستردن زمين را بعد از آسمان مى داند، نه خلقت آن را. ولى اين اعتراض وارد نيست. براى اين كه زمين كروى شكل است و گستردن آن به جز خلقتش به اين شكل نمى تواند باشد.
علاوه بر اين، آيات مزبور بعد از گستردن زمين، به اخراج آب و چراگاه زمين و ريشه دار كردن كوه هايش اشاره كرده و اين، عينا همان مطلبى است كه جملۀ «وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوقَهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدّرَ فِيهَا أقوَاتَهَا»، در آيات مورد بحث بيان مى كند. چون در اين آيات، قرار دادن كوه ها در زمين و بركت دادن به زمين و تقدير ارزاق را با خلقت زمين، يك جا بيان كرده و سپس خلقت آسمان را با كلمه «ثُمّ» به آن عطف كرده. پس ديگر نمى توانيم اين كلمه را به معناى بعديت زمانى بگيريم.
به عبارت ساده تر: در آيات مورد بحث، كلمۀ «ثُمّ» ظهور در اين دارد كه خلقت آسمان ها بعد از زمين بوده، و در آيات سوره «نازعات»، كلمه «بَعدَ ذَلِك» نيز ظهور دارد در اين كه خلقت زمين (كه گفتيم با دحو و گستردن آن يكى است)، بعد از خلقت آسمان ها بوده، ولى ظهور جمله «بَعدَ ذَلِكَ» روشن تر، و قوی تر از ظهور كلمه «ثُمّ» در بعديت است - و خدا داناتر است.
«وَ هِىَ دُخَانٌ» - اين جمله حال است از كلمه «سَمَاء»، و جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى متوجه آسمان شد، تا آن را بيافريند، در حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را دود گذاشت و آن ماده اى بود كه خدا به صورت آسمانش در آورد و آن را هفت آسمان كرد، بعد از آن كه از هم متمايز نبودند و همه يكى بودند. و به همين مناسبت در آيه مورد بحث، آن را مفرد آورد و فرمود: «ثُمّ استَوَى إلَى السّمَاء» و نفرمود: «إلَى السِمَاوَات».
توضيح در مورد فرمان خداوند به آسمان و زمين
«فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً» - حرف «فاء» كه بر سرِ اين جمله آمده، آن را فرع ماقبل كرده - كه همان توجه خدا به سوى آسمان باشد - و چون بدون شك، مورد و مقام آيه، مورد تكوين است، در نتيجه اين كه به آسمان و زمين فرمان مى دهد كه «ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً: چه بخواهيد و چه نخواهيد، بايد بياييد»، كلمه و فرمان تكوينى است. نه اين كه خداوند چنين سخنى گفته باشد، بلكه همان امر تكوينى است كه در هنگام ايجاد موجودى صادر مى كند و آيه «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»، از آن خبر مى دهد.
و مجموع دو جمله «ائتِيَا...»، و جمله «أتَينَا...»، كه اولى فرمان خدا و دومى پاسخ زمين و آسمان است، صفت ايجاد و تكوين را ممثّل مى كند، تا فهم مردم ساده آن را درك كند. و به طورى كه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود، علم را براى تمامى موجودات قائل است. چيزى كه هست، سخن گفتن خدا با هر چيزى به حسب حال آن چيز و مناسب با آن است. و بنابراين، جمله مورد بحث، كه يكى از مواردى را كه خدا با موجودات سخن گفته، حكايت مى كند، حقيقتى تحليلى خواهد بود.
و ما در مباحث قبلى، مقدارى درباره اين مطلب بحث كرده ايم، و - إن شاء اللّه تعالى - مقدارى ديگر در تفسير آيه «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الّذِى أنطَقَ كُلّ شَئ»، آيه «۲۱» از همين سوره، بحث خواهيم كرد.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از فرمان «ائتِيَا»، اين است كه آثار و منافع خود را ظاهر سازند، نه امر به موجود شدن و تكوين يافتن باشد»، صحيح نيست. براى اين كه تكوّن آسمان را هنوز بيان نكرده و بعدا بيان مى كند، و معنا ندارد قبل از اين كه آن را بيان كند، امر كند كه آثار و منافع خود را ظاهر سازد.
در جمله «ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً»، آمدن را بر آن دو واجب كرده و مخيرشان كرده به اين كه به طوع بيايند و يا به كراهت، و اين را مى توان به وجهى توجيه كرد، به اين كه منظور از طوع و كره - كه خود نوعى قبول كردن و نكردن و ملايمت و سازگارى و عدم آن است - اين باشد كه آسمان و زمين موجود شوند، چه اين كه قبلا استعداد آن را داشته باشند، و چه نداشته باشند.
در نتيجه، جمله «ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً» كنايه مى شود از اين كه چاره اى جز هستى پذيرفتن ندارند و هست شدن آن دو، امرى است كه به هيچ وجه تخلف پذير نيست. چه بخواهند و چه نخواهند، چه درخواست داشته باشند و چه نداشته باشند، بايد موجود شوند. آسمان و زمين هم اين فرمان را پذيرفتند و پاسخ گفتند كه: ما امر تو را پذيرفتيم، اما نه به كراهت، يعنى نه بدون داشتن استعداد قبلى و قبول ذاتى، بلكه با داشتن آن و بدين جهت گفتند: «أتَينَا طَائِعِين». يعنى ما، استعداد پذيرفتن هستى را داريم.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «جملۀ «طَوعاً أو كَرهاً» در مقام تمثيل اين حقيقت است كه تأثير قدرت خداى تعالى در آسمان و زمين حتمى است، و محال است آن دو از پذيرفتن آن تأثير امتناع ورزند. نه اين كه بخواهد براى آسمان و زمين طوع و كراهتى اثبات كند»، تفسير صحيحى نيست. براى اين كه در جمله بعدى كه مى گويند: «أتَينَا طَائِعِين»، با آن منافات دارد. چون اگر جملۀ اولى در مقام اثبات كراهت و طوع براى آسمان و زمين نباشد، معنا ندارد كه آسمان و زمين در پاسخ براى خود اثبات طوع كنند.
«قَالَتَا أتَينَا طَائِعِين» - اين جمله پاسخى است از آسمان و زمين، به خطابى كه خداى تعالى به ايشان فرمود و در آن اظهار مى دارند: ما به اختيار و طوع پذيرفتيم. و اگر كلمه «طَائِعِين» را - كه مخصوص صاحبان عقل است - به كار برد، با اين كه آسمان و زمين داراى عقل نيستند، بدين جهت است كه مقام، مقام مخاطبه و جواب است و اين دو مقام، مخصوص دارندگان عقل است.
و اگر اين كلمه را به صيغه جمع آورد، با اين كه جا داشت بگويند: «أتَينَا طَائِعِين: ما دو تن، به طوع و رغبت آمديم»، بعيد نيست براى اين بوده كه خواسته اند اظهار تواضع كنند و خود را از ساير مخلوقات خدا كه آن ها نيز مطيع امر اويند، متمايز و جدا حساب نكنند، و بدين جهت به لسان جمع پاسخ داده اند. نظير اين كه نمازگزار با اين كه يك نفر است، مى گويد: «إيّاكَ نَعبُدُ وَ إيّاكَ نَستَعِين».
در آيات مورد بحث، بعد از آن كه خلقت و تدبير امر آسمان را بيان كرده، مع ذلك در آيه مورد بحث، آسمان را دو باره با زمين شركت داده، با اين كه جا داشت تنها سخن از زمين به ميان آورد، و اين خالى از اين اشعار نيست كه بين آن دو، نوعى ارتباط در وجود و اتصال در نظام هست. و همين طور هم هست، چون فعل و انفعال و تأثير و تأثّر در بين تمامى اجزاى عالَم مشهود است.
و در اين كه فرمود: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا»، كه احتمالات در آن گذشت، به هرحال اين اشاره را دارد كه كلمه «ثُمّ» در جمله «ثُمّ استَوَى»، تأخّر رتبى كلام را مى رساند، نه بعديت زمانى را.
«فََقََضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِى يَوْمَينِ وَ أَوْحَى فِى كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا»:
معناى اصلى «قَضاء»، جدا كردن چند چيز از يكديگر است. و ضمير «هُنّ» به آسمان ها بر مى گردد. و جمله «سَبعَ سَمَاوات»، حال از ضمير است. و ظرف «فِى يَومَين»، متعلق است به جمله «فَقَضَاهُنّ». در نتيجه، جمله مزبور مى فهماند كه آسمانى كه خدا متوجه آن شد، به صورت دود بود و امر آن از نظر فعليت يافتن وجود، مبهم و غير مشخص بود و خداى تعالى، امر آن را متمايز كرد و آن را در دو روز، هفت آسمان قرار داد.
بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «قَضَاء» در اين آيه، معنى گردانيدن را متضمن است و در نتيجه «سَبعَ سَمَاوات»، مفعول دوم آن است. وجوه ديگرى هم در اين آيه ذكر كرده اند كه نقل آن ها اهميتى ندارد.
و اين آيه شريفه با آيه قبلی اش، ناظر به تفصيل اجمالى است كه در آيه «وَ لَم يَرَ الّذِينَ كَفَرُوا أنّ السّمَاواتِ وَ الأرضَ كَانَتَا رَتقاً فَفَتَقنَاهُمَا» متعرض آن بود.
مقصود از امر به آسمان ها در آیه: «وَ أوحى فِى كُلّ سَمَاء أمرَهَا»
«وَ أوحى فِى كُلّ سَمَاء أمرَهَا» - بعضى از مفسران گفته اند: منظور از امر آسمان كه مى فرمايد: «خدا به هر آسمانى، امر آن را وحى كرد»، آثارى است كه استعداد داشتن آن را داشته و يا حكمت اقتضاء مى كرده آن آثار را داشته باشد. مثل اين كه فرشتگانى در آن جا باشند، يا ستاره اى در آن خلق شود، و يا امثال اين.
و كلمه «وحى»، به معناى خلقت و ايجاد است و جمله مورد بحث، عطف است بر جمله «قَضَاهُنّ»، و مى خواهد اين را هم مقيد به زمان آن كند و بفرمايد: وحى در هر آسمان نيز، در همان دو روز صورت گرفت. و معناى جمله مورد بحث، اين است كه: خداوند در همان دو روز، موجودات در هر آسمانى را، كه يا ملائكه بودند، يا ستاره، و يا غير آن، بيافريد.
ولى خواننده عزيز، خود متوجه است كه معنا كردن «وَحى» به خلقت و معنا كردن «أمر»، به موجودات داخل آسمان ها از قبيل فرشته و يا ستاره، عنايت بسيارى لازم دارد، كه بدون دليل روشن نمى توان از آن كلمات اين معانى را اراده كرد، و همچنين مقيّد كردن جمله عطف شده به دو روز، كه در جمله معطوف عليه مذكور بود، نيز دليل مى خواهد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از امر آسمان ها، تكليف الهى متوجه به اهل هر آسمان است، كه همان ملائكه ساكن در آن باشد. و معناى «وحى»، همان معناى معروفش است. و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى، به اهل هر آسمانى و ملائكه اى كه در آنند، اوامرى درباره عبادت وحى فرمود.
اشكال اين وجه هم اين است كه: اگر عبارت آيه شريفه «أوحَى إلَى كُلّ سَمَاء» بود، باز ممكن بود بگوييم مراد از «وحى»، همان وحى معمول است، ولى فرموده: «أوحَى فِى كُلّ سَمَاء»، و اين عبارت با آن معنا، آن طور كه بايد نمى سازد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از امر آسمان، آن چيزى است كه خدا از آسمان خواسته. و اين وجه در حقيقت، به يكى از دو وجه قبلى رجوع مى كند. چون اگر منظور از «وحى»، خلق و ايجاد باشد، اين وجه، به وجه اول بر مى گردد، و اگر معناى معروفش باشد، به وجه دومى برگشت مى كند.
پس بايد فكر ديگرى كرد، و از آيات ديگر كمك گرفت. از آياتى كه در آن به امر آسمان ها اشاره اى رفته، معنايى دقيق تر فهميده مى شود. اينك آن آيات:
«يُدَبّرُ الأمرَ مِنَ السّمَاء إلَى الأرضِ ثُمّ يَعرُجُ إلَيه».
«اللّهُ الّذِى خَلَقَ سَبَعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الأرضِ مِثلَهُنّ يَتَنَزّلُ الأمرَ بَينَهُنّ».
«وَ لَقَد خَلَقنَا فَوقَكُم سَبعَ طَرَائِقَ وَ مَا كُنّا عَنِ الخَلقِ غَافِلِينَ».
از آيه اولى استفاده مى شود كه آسمان مبدأ امرى است كه به وجهى از ناحيه خداى تعالى به زمين نازل مى شود. و آيه دوم دلالت دارد بر اين كه امر از آسمانى به آسمانى ديگر نازل مى شود تا به زمين برسد. و آيه سوم مى فهماند كه آسمان ها راه هايى هستند براى سلوك امر از ناحيه خداى صاحب عرش، و يا آمد و شد ملائكه اى كه حامل امر اويند. همچنان كه آيه «تَنَزّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبّهِم مِن كُلّ أمر». و آيه «فِيهَا يُفرَقُ كُلّ أمرٍ حَكِيم» نيز، تصريح دارند به اين كه ملائکه، امر خدا را از آسمان به زمين مى آورند.
و اگر مراد از «أمر»، امر تكوينى خداى تعالى باشد كه عبارت است از كلمۀ ايجاد، همان طور كه از آيه «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن» نيز استفاده مى شود. در اين صورت، اگر آيات را به يكديگر ضميمه كنيم، و اين معنا را افاده مى كند كه: منظور از امر الهى كه در زمين اجرا مى شود، عبارت است از خلقت و پديد آوردن حوادث كه آن حوادث را ملائكه از ناحيه خداى صاحب عرش حمل نموده و در نازل كردنش طرق آسمان را طى مى كنند، تا از يك يك آسمان ها عبور داده و به زمين برسانند.
و به طورى كه از آيه شريفه: «حَتّى إذَا فُزّعَ عَن قُلُوبِهِم قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُم قَالُوا الحَقّ وَ هُوَ العَلِىّ الكَبِير» استفاده مى شود: امر خداى تعالى را، ملائكۀ هر آسمان حمل مى كند و به ملائكه آسمان پايين تر تحويل مى دهد، كه در تفسير سوره «سبأ»، پيرامون اين معنا بحث شد. و نيز به طورى كه از آيه شريفه: «وَ كَم مِن مَلَكٍ فِى السّمَاوَات»، و آيه شريفه: «لا يَسمَعُونَ إلَى المَلَأ الأعلَى وَ يُقذَفُونَ مِن كُلّ جَانِب»، استفاده مى شود آسمان ها، مسكن ملائكه است.
در نتيجه، امر خدا يك نسبت به تك تك آسمان ها دارد، به اعتبار ملائكه اى كه در آن ساكن اند، و نسبتى هم به هر فرقه از فرقه هاى ملائكه دارد، به اعتبار اين كه حامل آن امرند. و خداوند امر را به آنان تحميل كرده، يعنى به ايشان وحى فرموده. چون در آيه: «إنّما قَولُنَا لِشَئٍ إذَا أرَدنَاهُ أن نَقُولَ لَهُ كُن»، امر خداى را «قول خدا» خوانده.
در نتيجه، از آنچه گفته شد، معلوم گرديد كه: معناى آيه «وَ أوحَى فِى كُلّ سَمَاءٍ أمرَهَا» اين شد كه خداى سبحان، در هر آسمانى، امر الهى را كه منسوب و متعلق به آن آسمان است، به اهلش، يعنى ملائكه ساكن در آن، وحى مى كند. و اما اين كه كلمۀ «يَومَين» در آيه ظرف باشد، هم براى خلقت آسمان هاى هفتگانه، و هم براى اين وحى، هيچ دليلى از الفاظ آيه بر آن دلالت نمى كند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |