تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«لا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنى إِلَيْهِ لَيْس لَهُ دَعْوَةٌ فى الدُّنْيَا وَ لا فى الاَخِرَةِ ...»:

كلمه «لا جَرَم»، به معناى «حقّا»، و يا به معناى «لابدّ» است. و مفاد آيه، اين است كه: مى خواهد حجت اقامه كند بر اين كه آنچه شما مرا به سويش مى خوانيد، إله نيست و اين حجت را، از اين راه اقامه مى كند كه خدايان شما دعوتى ندارند. و اين، خود تأييد كلام سابقش نيز هست، كه گفت: مرا دعوت مى كنيد براى خدا شريكى بگيرم، كه علمى به شركت او ندارم. چون اگر خدايان مشركان دعوت مى داشتند، مؤمن آل فرعون هم به خدايى آن ها، علم پيدا مى كرد.

و معناى آيه اين است كه: به روشنى ثابت شد كه آنچه شما مرا به سويش مى خوانيد و نامش را شريك خداى سبحان مى گذاريد، هيچ دعوتى در دنيا ندارد. چون سابقه ندارد كه پيغمبرى به سوى مردم فرستاده باشد، تا مردم را به پرستش او دعوت كند، و نيز در آخرت هم دعوتى ندارد. چون احدى از خلق، به سوى او بر نمى گردد.

به خلاف آن خدايى كه من شما را به سويش مى خوانم، كه هم در دنيا دعوت دارد و هم در آخرت، و آن خداى سبحان است، كه در دنيا، انبيا و رسولان، متصدّى ابلاغ دعوت اويند و از طرف او مبعوث اند، و از ناحيه او، مؤيد به حجت ها و معجزات اند، و در آخرت هم، مردم به سويش باز مى گردند، تا در بينشان فصل قضا كند. همچنان كه درباره دعوت آخرت خودش فرموده: «يَومَ يَدعُوكُم فَتَستَجِيبُونَ بِحَمدِهِ».

و همان طور كه در ذيل آيه «هُوَ الّذِى يُرِيكُم آيَاتِه» گفتيم، اين معنا مسلّم و معلوم است كه ربوبيت، بدون دعوت در دنيا و نظير آن دعوت در آخرت تمام نمى شود، و چون خدايى كه مؤمن آل فرعون، مردم را به سوى او مى خواند، هم دعوت در دنيا دارد و هم در آخرت، ناگزير إله، تنها همو است، نه آن بت هايى كه مشركان، وى را به پرستش او مى خواندند. براى اين كه بت ها، نه در دنيا دعوت دارند و نه در آخرت. پس إله نيستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۰۷

«وَ أن مَرَدّنَا إلَى اللّه وَ أنّ المُسرِفِينَ هُم أصحَابُ النّار» - اين جمله، عطف است بر جملۀ «أنّ مَا تَدعُونَنِى». در نتيجه، معنايش اين مى شود: ناگزير برگشتگاه ما به سوى خدا خواهد بود. پس بايد در برابر او تسليم شويم و طريقۀ او را پيروى كنيم و حدود عبوديتش را رعايت نماييم، و ناگزير اسرافكاران كه از زىّ عبوديت تجاوز مى كنند - همين شما مردم هستيد - اصحاب دوزخ اند. پس آن خدايى كه من، شما را به سويش مى خوانم، مايه نجات شماست، نه آنچه كه شما مرا بدان مى خوانيد.

«فَستَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»:

صدر آيه شريفه، ايشان را موعظه و تهديد مى كند و به عنوان نتيجه گيرى از جملۀ «وَ أنّ مَرَدّنَا إلَى اللّه...» مى گويد: حال كه به ناچار بايد به سوى خدا برگشت كنيم و حال كه عذاب خدا بر اسرافگران خواهد رسيد كه شما هم از آن هاييد، و هرچه امروز به شما مى گويم، گوش نمى دهيد، پس همچنان باشيد تا به زودى، وقتى كه عذاب را به چشم خود ببينيد، متوجه گفته هاى من بشويد. آن وقت مى فهميد كه من خيرخواه شما بودم.

اشاره به مقامات سه گانه عبوديت: «توكل»، «تفويض» و «تسليم»

«وَ أفَوّضُ أمرِى إلَى اللّه» - راغب، كلمۀ «تفويض» را به معناى رد دانسته، و بنابه گفتۀ وى، تفويض امر به خدا، برگرداندن و واگذارى امر است به او. در نتيجه، «تفويض» با «توكل» و «تسليم»، قريب المعنى مى شود. چيزى كه هست، اعتبارها مختلف است.

و اگر آن را «تفويض» مى گويند، به اين اعتبار است كه بندۀ خدا، آنچه را كه به ظاهر منسوب به خودش است، به خدا بر مى گرداند و حال عبد، در چنين وضعى، حال كسى است كه بركنار باشد و هيچ امرى راجع به او نباشد. و اگر «توكلش» مى خوانند، به اين اعتبار است كه بندۀ خدا، پروردگار خود را وكيل خود مى گيرد، تا هر تصرفى را كه خواست، در امور او بكند. و اگر «تسليمش» مى نامند، به اين اعتبار است كه بندۀ خدا، رام و منقاد محض است، در برابر هر اراده اى كه خداى سبحان درباره اش بكند، و هر كارى كه از او بخواهد، بدون اين كه هيچ امرى را به خود نسبت دهد، اطاعت مى كند.

پس «تفويض» و «توكل» و «تسليم»، مقامات سه گانه اى هستند از مراحل عبوديت. از همه پايين تر و سطحی تر، «توكل» است و از آن دقيق تر و بالاتر، «تفويض»، و از آن هم دقيق تر و مهمتر، «تسليم» است.

«إنّ اللّه بَصِيرٌ بِالعِباد» - اين جمله، واگذارى امر به خدا را تعليل مى كند، كه چرا من امور خود را به خدا واگذار كردم؟ و در اين كه فرمود: «إنّ اللّه»، و نام خدا را برد، با اين كه مقتضاى ظاهر عبارت و سياق، اين بود كه بفرمايد: «إنّهُ بَصِيرٌ بِالعِباد»، براى اين است كه علت بصير بودن خدا را هم بيان كرده باشد. گويا گفته: خدا، بيناى به حال بندگان است، براى اين كه «اللّه» - عزّ اسمه - است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۰۸

«فَوَقَاهُ اللَّهُ سيِّئَاتِ مَا مَكرُوا»:

اين جمله، تفريع و نتيجۀ «تفويض» امور است به خداى تعالى. مى فرمايد: نتيجه واگذارى امورش به خدا اين شد كه خداى سبحان، شرّ كفار و نقشه هاى شوم آنان را از وى بگردانيد. و در اين جمله، اشاره اى هم به اين معنا هست كه كفار نسبت به او قصد سوء داشتند، وليكن خداى تعالى، شرّ آن ها را دفع كرد.

نکاتی در بارۀ کیفیت عذاب آل فرعون، در برزخ و قیامت

«وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ ... أَشدَّ الْعَذَابِ»:

يعنى به دنبال اين جريان، عذابى سخت بر آل فرعون نازل شد. و بنابراين، عبارت «سُوءُ العَذَاب»، از باب اضافۀ صفت به موصوف است. و اگر موصوف مزبور را با مصدر «سُوء» توصيف كرد، و نفرمود «عَذَاب سَيّئ»، براى اين است كه در تعبير مبالغه كرده باشد. و منظور از «آل فرعون»، پيروان اوست، و چه بسا گفته مى شود آل فلانى و شامل خود آن شخص نيز مى شود.

«النّارُ يُعرَضُونَ عَلَيهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ أدخِلُوا ألَ فِرعَونَ أشَدّ العَذَاب»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مى خواهد كلمۀ «سُوءُ العَذَاب» را معنا كند، نه اين كه جمله اى نو و ابتدايى باشد.

و اين آيه شريفه، در افادۀ چند نكته صريح است:

اول اين كه: با «آل فرعون» اين طور معامله مى شود كه اول، آنان را بر آتش عرضه مى كنند، و سپس ‍ آنان را در آن داخل مى كنند، و اين هم پيداست كه داخل آتش شدن سخت تر است، از اين كه انسان را بر آتش عرضه كنند.

نكتۀ دوم اين كه: عرضۀ آنان بر آتش، قبل از روز قيامت است كه در آن روز، دوزخيان را داخل دوزخ مى كنند. پس معلوم مى شود عرضه كردن «آل فرعون» بر آتش، در عالَمى قبل از عالَم قيامت صورت مى گيرد، و آن عالَم برزخ است، كه فاصلۀ بين دنيا و آخرت است.

نكته سوم اين كه: شكنجۀ در برزخ با شكنجۀ در قيامت، به وسيلۀ يك چيز صورت مى گيرد، آن هم آتش است. چيزى كه هست، اهل برزخ، از دور از آتش رنج مى برند، و اهل قيامت در داخل آن قرار مى گيرند.

و در اين كه فرمود: «غُدُوّاً وَ عَشِيّاً»، اشاره است به اين كه عرضۀ كفار بر آتش، پشت سرِ هم واقع مى شود، و لاينقطع ادامه مى يابد. و اى بسا اين استفاده هم بشود، كه اهل برزخ، از آن جا كه به كلى از دنیا منقطع نشده اند، مانند اهل دنيا صبح و شام دارند.

و در عبارت: «وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ أدخِلُوا»، به منظور كوتاه گويى، چيزى حذف شده و تقدير آن «وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ قِيلَ أدخِلُوا آلَ فِرعَونَ أشَدّ العَذَاب» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۰۹

محاجّۀ زیردستان آل فرعون با قدرتمندان متکبر، درباره آتش جهنم و پاسخ آن ها

«وَ إِذْ يَتَحَاجُّونَ فى النَّارِ فَيَقُولُ الضُعَفَاؤُا لِلَّذِينَ استَكبرُوا ... بَينَ الْعِبَادِ»:

سياق آيه، اين نكته را افاده مى كند كه ضمير در جملۀ «يَتَحَاجُّونَ»، به آل فرعون بر مى گردد. دليل ديگرش هم، تغيير سياق در جملۀ «وَ قَالَ الّذِينَ فِى النّار» است. و معنايش اين است كه: عذاب سُوء بر آل فرعون، وقتى نازل شد كه در آتش محاجّه مى كردند.

و يا اين است كه: به ياد آر، از بدى عذاب آل فرعون، وقتى كه در آتش محاجّه مى كنند. ضعفاى ايشان، به اقوياى متكبر مى گويند: ما در دنيا تابع شما بوديم، و لازمه اش، اين است كه شما در مواقع حاجت به كمك ما بشتابيد و در شدايد يارى مان كنيد. و هيچ حاجت و شدّتى، شديدتر از وضعى كه امروز داريم، نيست. حال، آيا مى توانيد كارى براى ما بكنيد و مقدارى از اين آتش و عذاب را از ما برداريد؟ توقع نداريم كه همۀ اين عذاب را برداريد، بلكه مقدارى را هم برداريد، ما قانعيم.

اين سخن از ايشان، در حقيقت ظهور (ملكه) تملّقى است كه در دنيا نسبت به اقويا و بزرگان خود داشتند، كه در هر شدّتى به آن ها پناهنده مى شدند، نه به خداى تعالى. و گرنه اگر ظهور قهرى آن ملكه نباشد، چگونه چنين درخواستى مى كنند، با اين كه مى دانند كه خود اقويا گرفتارترند و در وضعى و روزگارى قرار دارند كه هيچ كس به درد هيچ كس نمى خورد. روزى كه امر همه به دست خداست.

و از اين گونه ظهورها، نظائرى در قرآن كريم، از مردم دوزخ حكايت شده. مثل اين كه در آن جا همان دروغگويى دنيا را از سر مى گيرند و سوگند دروغ مى خورند، و كارهايى كه كرده اند، حاشا مى كنند و يكديگر را تكذيب مى نمايند و از اين قبيل اظهارات، كه همه از باب ظهور ملكات دنيوى است.

«قَالَ الَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَينَ الْعِبَادِ»:

اين آيه، پاسخى است كه اقويا به ضعفا مى دهند. حاصلش اين است كه: امروز، روز جزا است، نه روز عمل. امروز، همۀ اسباب از تأثير افتاده اند. آن خيال هايى كه ما در دنيا درباره خود مى كرديم و خود را قوى و نيرومند مى پنداشتيم، همه بيهوده شد. امروز، حال ما و حال شما، يكى است. چون مى بينيد كه هر دو طايفه، در آتشيم.

پس اين كه گفتند: «إنّا كُلٌّ فِيهَا إنّ اللّهَ قَد حَكَمَ بَينَ العِبَاد»، مفادش اين است كه: ظهور حكم الهى، احكام ساير اسباب و تأثيرهاى آن ها را باطل كرد، و ما و شما، در سرنوشتى برابر قرار گرفتيم. ديگر مانند دنيا، ما امتيازاتى از شما نداريم و آن قوّت شوكتى كه در دنيا ما را از شما ممتاز مى ساخت، نمانده، تا در اين جا، چيزى از عذاب را از شما برطرف كنيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۰

يكى از حرف هايى كه مفسران در اين آيه زده اند، اين است كه: ضمير در جملۀ «يَتَحَاجّونَ»، به مطلق كفار دوزخى بر مى گردد. و اين همانطور كه توجه فرموديد، احتمالى است بعيد. بعضى ديگر گفته اند: به قريش بر مى گردد، اين احتمال از آن هم، بعيدتر است.

التماس دوزخيان به نگهبانان جهنم، در تخفيف پاره اى از عذاب

«وَ قَالَ الَّذِينَ فى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يخَفِّف عَنَّا يَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ»:

اين آيه شريفه، حكايت گفتگوى دوزخيان - كه آل فرعون هم جزو ايشان اند - با خازنان جهنم است، كه خداى سبحان، آن را دنبال داستان آل فرعون آورده. و اگر دوزخيان از خازنان جهنم التماس دعا مى كنند، چون از استجابت دعاى خود مأيوس اند.

و مراد از «يَوماً مِنَ العَذَاب»، يك روز از روزهاى دنيا نيست، بلكه يك روز از روزهاى عالَم خودشان است، كه در نتيجه معنايش اين مى شود: «از خدا بخواهيد، پاره اى از عذاب جهنم را بر ما تخفيف دهد».

«قَالُوا أَوَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسلُكُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا بَلى قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاؤُا الْكافِرِينَ إِلّا فى ضلَالٍ»:

خازنان دوزخ در پاسخشان مى گويند: مگر پيامبران خدا با بيّنات و براهين و معجزات به سوى شما نيامدند؟ در جواب مى گويند: چرا، آمدند. و همين، خود اعترافى است از ايشان، به اين كه به انبيا كفر ورزيدند، در عين اين كه به حقانيت آنان علم داشتند و اين، خود كفر به مسأله نبوت است. و به همين جهت، خازنان دوزخ، ديگر درباره درخواست آنان چيزى نگفتند كه ما دعا مى كنيم يا نمى كنيم، بلكه گفتند: خودتان دعا كنيد، و در ضمن، متوجه شان كردند كه دعايشان مستجاب نيست.

و معناى اين كه گفتند: «وَ مَا دُعَاءُ الكَافِرِينَ إلّا فِى ضَلال»، اين است كه دعاى كفار، در جوّ و شرايطى است كه ضلالت و بى فايدگى از هر سو حكمفرما است. در نتيجه، چنين دعايى به هدف اجابت نمى رسد. و اين جمله، تتمۀ كلام خازنان دوزخ است. البته اين چيزى است كه از سياق استفاده مى شود و گرنه، احتمال بعيدى هست كه جزو كلام خداى تعالى باشد.

و اين جمله، چه از خازنان دوزخ باشد و چه از خداى متعال، معناى تعليل را مى دهد و حاصل معنايش اين است كه: خود شما دعا كنيد، ولى دعاى شما مستجاب نمى شود. چون كافريد و دعاى كافر، مستجاب شدنى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۱

و ارتباط دادن عدم استجابت را به وصف كفر، خود إشعار به عليّت كفر دارد.

حال خواهى گفت: چرا دعاى كافر مستجاب نمى شود؟

مى گوييم: براى اين كه هرچند خداى سبحان وعدۀ قطعى داده كه دعاى هر كس از بندگانش را كه او را بخواند، مستجاب كند، و فرموده: «أُجِيبُ دَعوَةَ الدّاعِ إذَا دَعَانِ»، و دعا در صورتى كه حقيقتا دعا باشد، به هيچ وجه رد نمى شود.

وليكن آنچه كه در متن اين وعده به عنوان قيد آمده، اين است كه: اولا دعا، دعا و طلب حقيقى باشد، نه بازى و شوخى. و ثانيا، ارتباط آن حقيقتا به خدا باشد. يعنى دعا كننده، تنها از خدا حاجت بخواهد و در اين خواستنش، از تمامى اسباب هايى كه به نظرش سبب هستند، منقطع گردد.

و كسى كه به عذاب آخرت كفر مى ورزد و آن را انكار مى كند، و حقيقت آن را مى پوشاند، نمى تواند رفع آن را به طور جدى از خدا بخواهد. چون اين خواستنش، يا در دنيا است كه جدّى نبودن آن، خيلى روشن است. و يا در آخرت است. در آن جا هم، هرچند عذاب را به چشم مى بيند، (و با همه ظاهر و باطنش لمس مى كند)، و از شدت آن به ناچار از هر سبب ديگر منقطع شده، تنها متوسل به خداى سبحان مى شود، وليكن آن ملكۀ انكارى كه از دنيا به همراه خود آورده، وبال و طوق لعنتى شده كه هرگز از او جدا نمى شود. و آتشى كه در آن است، جزاى همان انكار است. در نتيجه، نمى گذارد رفع چيزى را كه منكرش بوده، به طور جدّى از خدا بخواهد.

علاوه بر اين، سخن دربارۀ انقطاعش از سبب ها و توسلش به خداى تعالى، همان سخنى است كه در طلب جدّى اش گفتيم ، همان طور كه او نمى تواند به طور جدّى دعا كند، همچنين نمى تواند به طور جدّى، از سبب هاى ديگر بريده و متوسل به خداى عزيز گردد. و چگونه مى تواند چنين توسلى جدّى داشته باشد، با اين كه در دنيا آن را كسب نكرده بود - دقت بفرماييد.

از اين جا، پايه ضعف استدلال بعضى از مفسران روشن مى شود كه به اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه دعاى كافر، مطلقا مستجاب نيست. چون توجه فرموديد كه آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد دعاى كافر به طور كلى، مستجاب نيست، بلكه مى خواهد بفرمايد: دعاى او در خصوص آنچه كه در دنيا منكر آن بوده، مستجاب نيست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۲

و گرنه در ساير حوائج، چرا مستجاب نباشد؟ با اين كه آيات بسيارى از قرآن كريم، اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه خداى سبحان، در موارد اضطرار، دعاى كفار را هم مستجاب كرده است.

«إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاَشهَادُ»:

كلمۀ «أشهاد»، جمع «شهيد» است، البته شهيد به معناى شاهد. و آيه شريفه، وعده اى نوعى مى دهد، نه وعده شخصى، و براى يك يك اشخاص انبيا و تك تك وقايعى كه براى آنان پيش مى آيد. و در سابق، در تفسير آيه «إنّهُم لَهُمُ المَنصُورُونَ»، درباره معناى نصرت الهى، بيانى گذرانديم.

«يَوْمَ لا يَنفَعُ الظالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»:

اين آيه، تفسيرى است براى «يَومَ يَقُومُ الأشهَاد». و ظاهر اين كه مصدر را بر فاعل آن اضافه كرده و فرموده «مَعذِرَتُهُم: معذرتشان»، و نفرموده: «أن يَعتَذِرُوا: اين كه عذر بخواهند»، اين است كه در آن روز، به نوعى معذرت خواهند خواست. و اما اين كه در سورۀ «مرسلات» فرموده: «هَذَا يَومُ لَا يَنطِقُون وَ لَا يُؤذَنُ لَهُم فَيَعتَذِرُون»، مربوط به بعضى از مراحل روز قيامت است، و بايد آن را اين طور معنا كنيم. براى اين كه آيات ديگرى هست، كه دلالت مى كند بر اين كه روز قيامت، مردم تا اندازه اى حرف مى زنند.

«وَ لَهُمُ اللّعنَةُ» - يعنى: ايشان، دورى از رحمت خدا را دارند.

«وَ لَهُم سُوءُ الدّار» - يعنى: و ايشان، خانه بدى دارند، كه عبارت است از جهنم.

«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنى إِسرائیلَ الْكتَاب ... لاُولى الاَلْبَابِ»:

اين آيه، خاتمه سرگذشتى است كه قبلا از موسى «عليه السلام» و فرستادن او با معجزات و براهين روشن و مجادلۀ آل فرعون به باطل و احتجاج مؤمن آل فرعون، بيان كرده بود. در اين خاتمه، كه با «لام» قسم آغاز شده، به حقانيت مأموريت موسى و ظلم فرعونيان در مقابل او اشاره مى فرمايد.

و مراد از كلمۀ «الهُدى»، دينى است كه موسى آورد. و مراد از «ارث دادن كتاب» به بنى اسرائيل، اين است كه تورات را در بين آنان باقى گذاشت، تا بدان عمل كنند و به وسيله آن هدايت شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۳

و معناى جملۀ «هُدًى وَ ذِكرَى لِأُولِى الألبَاب»، اين است كه: ما اين كتاب را در بنى اسرائيل باقى گذاشتيم، در حالى كه هدايتى بود، كه عوام آن ها مى توانستند با آن هدايت شوند، و تذكرى بود، كه خواص و خردمندان آن ها، مى توانستند با آن متذكر گردند.

بحث روایتی: (رواياتى درباره برخی از آیات گذشته)

در كتاب علل، به سند خود، از اسماعيل بن منصور ابى زياد، از مردى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از كلام فرعون كه به حكايت قرآن كريم گفته بود: «ذَرُونِى أقتُلُ مُوسَى» پرسيدم، كه چطور شد موسى «عليه السلام» را نكشت؟ فرمود: براى اين كه زنازاده نبود و انبيا و اولاد انبيا را نمى كشند، مگر فرزندان زنا.

و در مجمع البيان مى گويد: امام صادق «عليه السلام» فرمود: تقيّه، دين من و دين پدران من است. كسى كه تقيّه ندارد، دين ندارد. و تقيّه، سپر خدا است در زمين. چون مؤمن آل فرعون، اگر اظهار اسلام مى كرد، كشته مى شد (و ديگر نمى توانست در چنين مجلسى حساس، از موسى و دعوتش دفاع كند).

مؤلف: روايات از طرق شيعه در باب تقيّه، بسيار است. آيات قرآن هم، مؤيد آن ها است، مانند آيه «إلّا أن تَتّقُوا مِنهُم تُقَاة». و آيه «إلّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌ بِالإيمَان».

و در محاسن، به سند خود، از ايّوب بن حر، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «فَوَقَاهُ اللّهُ سَيّئَاتِ مَا مَكَرُوا» فرموده: اين آيه نمى خواهد بفرمايد: خدا نگذاشت آل فرعون، آن مرد مؤمن را به قتل برسانند، بلكه بر او حمله كردند و او را كشتند. آيا مى دانيد چه چيز را حفظ كرد؟ منظور آيه اين است كه خدا او را از اين كه در دينش شكست دهند، حفظ فرمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۴

مؤلف: در معناى اين روايت، روايات ديگرى هست، و در بعضى از رواياتى كه از طرق اهل سنّت نقل شده، آمده كه: خدا او را از كشتن نجات داد.

و در خصال، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: من تعجب مى كنم از كسى كه از چهار چيز جزع و فزع مى كند و به چهار چيز پناه نمى برد - تا آن جا كه فرمود - و تعجب مى كنم از كسى كه فزع مى كند از اين كه مبادا دشمن به او مكر كند و نيرنگ بزند، ولى پناه نمى برد به آيه: «وَ أُفَوّضُ أمرِى إلَى اللّهِ إنّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَاد». براى اين كه مى شنوم كه خداى عزّوجلّ، دنبالش مى فرمايد: «فَوَقَاهُ اللّهُ سَيّئَاتِ مَا مَكَرُوا».

مؤلف: اين حديث، در غير خصال نيز نقل شده.

و در تفسير قمى مى گويد: مردى به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشت: شما درباره آيۀ «النّارُ يُعرَضُونَ عَلَيهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً» چه مى فرمایيد؟

فرمود: بگو ببينم مردم چه مى گويند؟ عرضه داشت: مى گويند: اين عذاب در آتش دوزخ است، كه آتش خلد است، و ايشان در عين حال معذّب به آن نمى شوند.

حضرت فرمود: پس ايشان از سُعَدا هستند. شخص ديگرى عرضه داشت: فدايت شوم پس خودتان بفرماييد، كه چگونه است؟

فرمود: اين، در دنيا است و امّا در آخرت كه «دار خُلد» است، داخل در عذاب مى شود، همچنان كه دنبالش فرموده: «يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ أدخِلُوا آلَ فِرعَونَ أشَدّ العَذَاب».

مؤلف: منظور امام «عليه السلام» از دنيا، زندگى برزخ است كه تعبير از آن به «دنيا»، در بسيارى از روايات اهل بيت آمده است.

و در مجمع البيان، از نافع، از ابن عُمَر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: هر يك از شما كه بميرد، در هر صبح و شام، جايگاهش را به او نشان مى دهند. اگر اهل بهشت باشد، جايگاهش از بهشت را و اگر اهل آتش باشد، از آتش را نشانش مى دهند و مى گويند: اين جا، جايگاه تو است، تا وقتى كه خدا مبعوثت كند و بدين جا بيايى.

بخارى و مسلم، اين حديث را در صحيح خود آورده اند.

مؤلف: سيوطى هم، در الدر المنثور، از بخارى و مسلم، از ابن ابى شيبه و ابن مردويه، اين حديث را آورده. و اين مضمون در روايات ائمه اهل بيت «عليهم السلام» بسيار وارد شده، و بسيارى از آن روايات در بحث برزخ، در جلد اول اين كتاب و مواردى ديگر نقل شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۵

آيات ۵۵ - ۶۰ سوره مؤمن

فَاصبرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ استَغْفِرْ لِذَنبِك وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك بِالْعَشىِّ وَ الإبْكارِ(۵۵) إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فى آيَاتِ اللَّهِ بِغَيرِ سُلْطانٍ أَتَاهُمْ إِن فى صدُورِهِمْ إِلّا كبرٌ مَّا هُم بِبَالِغِيهِ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ(۵۶) لَخَلْقُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَكبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۵۷) وَ مَا يَستَوِى الاَعْمَى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ وَ لا الْمُسئُ قَلِيلاً مَّا تَتَذَكَّرُونَ(۵۸) إِنَّ السّاعَةَ لاَتِيَةٌ لا رَيْب فِيهَا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ(۵۹) وَ قَالَ رَبُّكمُ ادْعُونى أَستَجِب لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتى سيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ(۶۰)

«ترجمه آیات»

پس صبر كن كه وعدۀ خدا حق است، و از گناهت استغفار كن و هر صبحگاه و شبانگاه، پروردگار خود را حمد و تسبيح گوى (۵۵).

به درستى كسانى كه بدون هيچ دليلى كه از ناحيه خدا در دست داشته باشند، در آيات خدا جدال مى كنند، هيچ انگيزه اى به جز نخوت درونى ندارند و جدالشان به جايى نخواهد رسيد و با جدال به هدف خود نمى رسند، پس تو به خدا پناه، بر كه شنواى بينا است (۵۶).

بايد بدانند خلقت آسمان ها و زمين، بزرگتر از خلقت مردم است، وليكن بيشتر مردم نمى دانند (۵۷).

نه نابينا و بينا يكسان است و نه آن هايى كه ايمان آورده و عمل صالح كردند، با بدكاران برابرند، اما چه كم متذكر مى شويد (۵۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۶

قيامت به طور قطع آمدنى است و هيچ شكى در آن نيست، وليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند (۵۹).

پروردگارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد، تا استجابت كنم، به درستى كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند، به زودى با كمال ذلّت، داخل جهنم خواهند شد (۶۰).


«بیان آیات»

بعد از آن كه داستان موسى «عليه السلام» و ارسال به حق او را، به سوى فرعون و قومش بيان كرد، و نيز مجادلۀ به باطل آل فرعون در آيات خدا را، و نيرنگ بازى هايشان را خاطرنشان ساخت، و نيز بيان كرد كه چگونه خداى تعالى، پيامبر خود را يارى كرد و كيد آنان را باطل ساخت، و در آخر، به مآل كار آنان، يعنى بى ثمر شدن تلاش هايشان و عاقبت شرشان اشاره نمود، اينك در اين آيات، به عنوان فروع و نتيجه آن بيانات، پيامبر گرامى خود را دستور مى دهد كه صبر پيشه خود كند، و هشدار مى دهد كه وعدۀ خدا به نصرت او حق، و نيرنگ ها و جدال به باطل مردم و استكبارشان از قبول دعوت او، به زودى باطل گشته، تمامى تلاش هايشان جز عليه خودشان، نتيجه نمى دهد.

بنابراين، كفار نمى توانند خدا را عاجز سازند. و به زودى، قيامت موعود به پا گشته، با ذلت و خوارى، به درون جهنم در مى آيند.

«فَاصبرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ ...»:

حرف «فاء» كه بر سرِ اين جمله در آمده، جمله را فرع و نتيجه بيان قبلى مى سازد، كه دستور مى داد مردم از راه سير در زمين، عبرت بگيرند و مى فرمود: أوَ لَم يَسِيرُوا فِى الأرضِ فَيَنظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الّذِينَ كَانُوا مِن قَبلِهِم». و نيز براى تأييد آن دستور، داستان موسى و مآل امر مستكبرانى كه با باطل، به جنگ حق مى آمدند، و خدا، حق و اهل حق را يارى كرد، بيان مى فرمود.

و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب از اين قرار است، پس تو بايد در مقابل آزار مشركان و مجادلۀ آنان به باطل صبر كنى، كه وعدۀ خدا حق است، و به زودى به آن وفا مى كند. و مراد از «وعده»، همان وعدۀ چند آيه قبل است، كه مى فرمود: «إنّا لَنَنصُرُ رُسُلُنَا وَ الّذِينَ آمَنُوا»، و در آن وعده نصرت مى داد.

و در جملۀ «وَ استَغفِر لِذَنبِكَ»، به آن جناب دستور استغفار مى دهد. البته استغفار از عملى كه نسبت به ساحت قدس آن جناب گناه باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۷

هرچند كه گناه به معناى معروف، يعنى مخالفت امر مولوى نباشد. چون آن جناب، داراى عصمت است، و در سابق هم، گفتارى در معناى گناه و مغفرت، در اواخر جلد ششم اين كتاب گذرانديم.

البته گناهى كه به آن جناب منسوب شود، معناى ديگرى هم دارد كه - إن شاء اللّه - در اول سوره «فتح»، بدان اشاره خواهيم كرد.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از گناه آن جناب، گناه امت اوست. آن گناهانى كه ممكن باشد با شفاعت آن جناب، آمرزيده شود.

«وَ سَبّح بِحَمدِ رَبّكَ بِالعَشِىّ وَ الإبكَار» - يعنى: خداى سبحان را تسبيح بگو، تسبيحى كه همراه حمد او باشد. حمدش بر نعمت هاى جميلش. حمدى كه با توالى ايام استمرار داشته باشد. و يا: حمدى كه در هر صبح و شام انجام شود.

و بنابر معنى اول، دو كلمۀ «عَشِىّ» و «إبكار»، از قبيل كنايه خواهد بود.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «تسبيح به حمد» در صبح و شام، همان نماز صبح و عصر است، و به همين جهت بايد گفت: اين آيه از بين همه آيات سوره، در مدينه نازل شده. ليكن اين تفسير صحيح نيست. بدين جهت كه از نظر روايات و مخصوصا روايات معراج، مسلّم است كه نمازهاى پنجگانه، همه در مكه و قبل از هجرت واجب شده. و بنابراين، اگر مراد از «تسبيح به حمد»، نماز صبح و عصر باشد، بايد آيه شريفه در مكه و قبل از واجب شدن ساير نمازها نازل شده باشد.

علت مجادلۀ کافران، در برابر حق، كبر آنان است

«إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فى آيَاتِ اللَّهِ بِغَيرِ سُلْطانٍ أَتَاهُمْ إِن فى صُدُورِهِمْ إِلّا كبرٌ مَّا هُم بِبَالِغِيهِ ...»:

اين آيه، بیان آیه قبلى را كه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» امر به صبر مى فرمود، و با وعدۀ نصرت، دلگرمش مى ساخت، تأكيد مى كند، و حاصلش اين است كه: اين مجادلين به آرزوى خود نمى رسند، و هرگز نخواهند رسيد. پس تو از جدال ايشان غمناك مباش، و از اين ناحيه دلخوش دار.

پس جملۀ «إن فِى صُدُورِهِم إلّا كِبرٌ»، علت مجادلۀ ايشان را منحصر مى كند در كبر ايشان، و مى فرمايد:

عاملى كه ايشان را وادار به اين جدال مى كند، نه حس جستجوى از حق است و نه شك در حقانيت آيات ما است، تا بخواهند با مجادله، حق را روشن كنند. و حجت و برهانى هم ندارند، تا بخواهند با مجادله، آن حجت را اظهار بدارند، بلكه تنها عامل جدالشان، آن كبری است كه در سينه دارند.

آرى، آن «كبر» است كه ايشان را وادار كرده در برابر حق جدال كنند، و به وسيله آن، حق صريح روشن را باطل جلوه دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۸

«مَا هُم بِبَالِغِيه» - ضمير در كلمۀ «بِبَالِغِيه»، به كبر بر مى گردد، به اعتبار سببى كه موجب آن است. چون «كبر»، سبب جدال است كه مى خواستند با آن، حق را و آورندۀ دعوت حقه را سركوب كنند. و معناى جمله اين است كه: ايشان به مراد دل خود و آرزوهايى كه از جدال خود دارند، نمى رسند، جدالى كه به خاطر كبرشان، مرتكب مى شوند.

«فَاستَعِذ بِاللّه» - يعنى: پس از ايشان و كبرى كه دارند، به خدا پناه ببر، همچنان كه موسى «عليه السلام»، از هر متكبر جدالگرى به خدا پناه برد. و خدا، آن را چنين حكايت مى كند: «وَ قَالَ مُوسَى إنّى عُذتُ بِرَبّى وَ رَبّكُم مِن كُلّ مُتَكَبّرٍ لَا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسَاب».

«إنّهُ هُوَ السّمِيعُ البَصِيرُ» - يعنى: او، شنواى دعاى بندگان و بيناى به حوائج ايشان است، و شدت و رخاى ايشان را مى بيند.

«لَخَلْقُ السّمَاوَاتِ وَ الاأرْضِ أَكبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»:

«لام» ابتداى آيه، لام سوگند است، و مراد از «سماوات و الأرض»، مجموع عالَم است. و معناى آيه، بر حسب آنچه مقام افاده مى كند، اين است كه: مشركان به آرزوى خود نمى رسند، و خدا را نمى توانند عاجز كنند. چون خدايى كه قادر بر خلقت تمامى عالَم است، و همۀ عالَم با آن همه عظمت كه در آن است، وى را عاجز نكرد، هرگز ممكن نيست يك جزو كوچك از آن - يعنى انسان ها - بتوانند او را عاجز سازند. وليكن بيشتر مردم جاهل اند، و به خاطر جهل خود، خيال مى كنند مى توانند با جدالى كه به راه مى اندازند، و يا با هر نيرنگ ديگر، او را عاجز و خسته كنند.

«وَ مَا يَستَوِى الاَعْمَى وَ الْبَصِيرُ ...»:

بعد از آن كه تذكر داد كه بيشتر مردم نمى دانند، در اين جمله، همين معنا را تأكيد كرد كه مردم، همه يكسان نيستند. بعضى كور و بعضى بينايند، و اين دو برابر نيستند. آنگاه بعد از كلمۀ «بصير»، جملۀ «الّذِينَ آمَنُوا...» را بر آن عطف كرد، و سپس كلمۀ «مُسِئ» را آورد. در نتيجه، طايفۀ اول، صاحبان بصيرت اند، كه آن تذكر را مى پذيرند، و طايفۀ دوم، كوردلان هستند كه متذكر نمى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۱۹

«قَلِيلاً مَا تَتَذَكّرُون» - اين جمله، خطاب به مردم است به انگيزۀ توبيخ آن ها و همين منظور باعث شده كه سياق از غيبت، به حضور التفات يابد. چون اگر اين نكته نبود، جا داشت بفرمايد: «قَلِيلاً مَا يَتَذَكّرُونَ».

«إِنَّ السّاعَةَ لاَتِيَةٌ لا رَيْب فِيهَا وَلَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»:

خداى تعالى، در اين آيه، مردم را به آمدن قيامت تذكر مى دهد، و در آيه بعدى، با دعوت پروردگارشان به دعا و عبادت او متذكر مى كند، همچنان كه مؤمن آل فرعون در داستان سابق، آنان را به آمدن قيامت، و به اين كه دعوت از ناحيه خداست ،نه از ناحيه آلهه ايشان، تذكر مى داد و مى گفت: آلهۀ شما مردم، نه در دنيا دعوتى دارند، نه در آخرت.

«وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى أَستَجِب لَكُمْ»:

اين آيه، دعوتى است از خداى تعالى به همه بندگانش. دعوتى است به دعا و خواندن او، و وعده اى است به استجابت آنان. و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، هم دعا را مطلق آورده، و هم مستجاب كردن آن را. و ما، در بحثى كه پيرامون معناى دعا و اجابت در ذيل آيه «أُجِيبُ دَعوَةَ الدّاعِ إذَا دَعَان»، در جلد دوم اين كتاب ايراد كرديم، پيرامون آن مفصلا بحث نموديم.

«إنّ الّذِينَ يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِى سَيَدخُلُونَ جَهَنّمَ دَاخِرِين» - كلمۀ «دَاخِرِين»، جمع اسم فاعل از مصدر «دخور» است، كه به معناى ذلت است. در اين آيه، دعاى در آيه قبلى را به عبادت مبدّل كرده، تا بفهماند كه دعا، خود نوعى عبادت است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←