تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
در اين آيات، كفار را موعظه مى فرمايد كه به آثار امت هاى گذشته و داستان هاى ايشان مراجعه كنند و در آن ها نظر نموده و عبرت بگيرند، و بدانند كه قوّت اقوياء و استكبار مستكبران روزگار و مكر مکّاران، خدا را عاجز نمى كند، و به همين منظور از باب نمونه، پاره اى از قصص موسى و فرعون را ذكر مى كند و در آن، قصۀ «مؤمن آل فرعون» را مى آورد.
«أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فى الأرْضِ فَيَنظرُوا ...»:
استفهام در اين آيه، انكارى است. و كلمه «وَاقِى»، اسم فاعل از مصدر «وِقَايَة» است، به معناى حفظ كردن چيزى از هرچه آن را اذيت كند و به آن ضرر بزند.
و معناى آيه اين است كه: «أوَ لَم يَسِيرُوا»، چرا اين مردمى كه ما پيامبر به سويشان گسيل داشته ايم، به سير «فِى الأرضِ فَيَنظُرُوا»، در زمين نمى پردازند، تا به نظر تفكر و عبرت گيرى بنگرند، كه «كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الّذِينَ كَانُوا مِن قَبلِهِم»، عاقبت مردمى كه قبل از ايشان مى زيسته اند، چگونه بوده و آن امت ها در اثر تكذيب پيامبران خود، چه سرانجامى داشتند.
«كَانُوا هُم أشَدّ مِنهُم قُوّةً»: با اين كه آن امت ها از اينان نيرومندتر و داراى تمكنّى و تسلطى بيشتر «وَ آثاراً»، و آثارى چون شهرهاى محصور به قلعه هاى محكم و كاخ هاى عالى و پى ريزى شده داشتند، «فِى الأرضِ فَأخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِم»، در همين زمين كه اينان زندگى مى كنند، زندگى مى كردند، ولى خدا ايشان را به كيفر گناهانشان بگرفت و به جرم اعمالشان هلاكشان كرد. «وَ مَا كَانَ لَهُم مِنَ اللّهِ مِن وَاقٍ»، و از ناحيه خدا، هيچ حافظى كه حفظشان كند، نداشتند.
«ذَلِك بِأَنَّهُمْ كانَت تَّأْتِيهِمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ...»:
كلمه «ذَلِكَ»، اشاره به همان اخذ الهى است. و مراد از «بيّنات»، آيات روشن است. و بقيه الفاظ آيه، ظاهر است.
داستان ارسال موسى «ع»، به سوى فرعون
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسى بِآیاتِنَا وَ سُلْطانٍ مُّبِينٍ»:
بعيد نيست مراد از «آيات»، معجزات و خارق العاده هايى باشد كه موسى با آن ها، به سوى فرعون فرستاده شد، از قبيل عصا، يد بيضاء و غير آن دو. و مراد از «سُلطَان مُبين»، سلطۀ الهى باشد كه خدا به وسيلۀ آن، موسى «عليه السلام» را تأييد كرد، و به وسيلۀ آن، جلو فرعون را از كشتن موسى و خاموش كردن نور او بگرفت.
بعضى گفته اند: مراد از «آيات»، براهين و دلالات است، و مراد از «سلطان»، معجزات موسى، چون عصا، يد بيضاء، و غير آن دو. بعضى ديگر هم، حرف هايى ديگر زده اند.
«إِلى فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ فَقَالُوا ساحِرٌ كذَّابٌ»:
كلمه «فرعون»، نام جبّار و ديكتاتور نژاد قبط و پادشاه ايشان است. و «هامان»، نام وزير اوست و «قارون»، نام يكى از طاغيان بنى اسرائيل است، كه داراى خزاينى مملو از پول بوده. و اگر از ميان همۀ دو امت قبطى و سبطى، تنها نام اين سه نفر را ذكر كرده، براى اين بوده كه تمامى فتنه ها و فسادها، به اين سه نفر منتهى مى شده.
«فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ ...»:
در اين آيه، مابين آنچه موسى برايشان آورد و بدان دعوتشان كرد، با مقابله اى كه آنان كردند و نقشه هاى شيطانى كه ريختند، مقابله و مقايسه شده است. مى فرمايد: موسى براى آنان حق را آورده بود و جا داشت حق را بپذيرند. به خاطر همين كه حق است و نيز به خاطر اين كه آنچه آورده بود، از ناحيه خداى تعالى بود. بدين جهت، لازم بود آن را قبول كنند و رد نكنند، ولى در عوض كيد كردند و آنچه كه گفتند، بدين منظور گفتند كه كسى به موسى ايمان نياورد. اما خداى عزيز، كيد ايشان را بى نتيجه و خنثى ساخت و نگذاشت آن كيد به گروندگان به موسى اصابت كند.
سياق آيه، اين إشعار را دارد كه يكى از گويندگان اين حرف قارون بوده، كه خود از بنى اسرائيل بوده است و اشكالى هم ندارد. چون فرمان به كشتن پسران بنى اسرائيل و زنده نگه داشتن دختران از ناحيه فرعونيان و قبل از دعوت موسى «عليه السلام» بوده، و فرمان در اين آيه كه گفتيم قارون هم در آن شريك بوده، بعد از دعوت موسى و در خصوص فرزندان مؤمنان به وى بوده است. و هيچ مانعى ندارد كه قارون هم در اين فرمان، با فرعونيان موافقت كرده باشد. چون او با موسى و مؤمنان، عداوت مى ورزيده.
و در اين كه فرمود: «الّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» و نفرمود: «آمَنُوا بِهِ»، اشاره است به اين كه گروندگان به موسى، از آن جناب پشتيبانى هم مى كردند و در دعوتش، كمكش مى نمودند.
«وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ ...»:
جمله «ذَرُونِى»، به معناى «أترُكُونِى» است. يعنى مانع من نشويد و بگذاريد موسى را بكشم، و اين خطابى است كه فرعون به درباريان خود كرده و در آن، اين دلالت است كه در برابرش مردمى بوده اند كه با كشتن موسى مخالفت مى كرده اند و به وى مى گفته اند: او را مكش و دست از او بردار. همچنان كه آيه: «قَالوُا أرجِه وَ أخَاهُ» نيز، اين اشاره را دارد.
و جمله: «وَليَدعُ رَبّهُ»، سخنى است كه فرعون از روى تكبّر و طغيان گفته. مى گويد: بگذاريد من موسى را بكشم، آن وقت او پروردگار خود را بخواند، تا اگر توانست از دست من نجاتش دهد و از كشتن خلاصش كند.
و در جملۀ «إنّى أخَافُ أن يُبَدّلَ دِينَكُم أو أن يُظهِرَ فِى الأرضِ الفَسَاد»، تصميم خود را توجيه و تعليل مى كند. مى گويد: من از موسى بر شما مى ترسم، كه مبادا دين و دنياى شما را تباه كند. اما از جهت دين - يعنى پرستش بت ها - براى اين كه مى ترسم او دين ديگرى به جاى آن رواج دهد و آن پرستش خداى يگانه است.
و اما از جهت دنيا، چون مى ترسم كار او بالا بگيرد و نيرومند شود و پيروانش زياد گشته، به آسانى سر از اطاعت ما برتابد و كار منجر به مشاجره و جنگ و از بين رفتن امنيت گردد.
«وَ قَالَ مُوسى إِنّى عُذْت بِرَبّى وَ رَبِّكم مِّن كُلِّ مُتَكَبرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الحِْسابِ»:
اين آيه شريفه، حكايت كلام موسى «عليه السلام» است. كلامى كه با آن، تهديد فرعون را با تهديد خود مقابله مى كند. او تهديد به كشتن وى كرده بود و آن جناب، تهديدش كرده به اين كه به پروردگارش پناه مى برد.
و جمله «عُذتُ بِرَبّى وَ رَبّكُم»، در مقابل گفتار فرعون است كه گفت: «وَليَدعُ رَبّهُ». چون فرعون در اين جمله، «ربّ» را اختصاص به موسى داد و گفت: «موسى، پروردگار خود را بخواند». و موسى «عليه السلام» در پاسخش، پروردگار خود را، پروردگار ايشان نيز خواند و گفت: «من پناه مى برم به پروردگار خودم و پروردگار شما»، و فهماند كه خداى تعالى، همان طور كه پروردگار من است، پروردگار شما هم هست. همان طور كه حكمش در من نافذ است، در شما نيز نافذ است. پس چون چنين است، مى تواند پناهنده خود را از شرّ شما حفظ كند، همچنان كه تاكنون حفظ فرموده.
از اين جا روشن مى شود كه خطاب در جملۀ «رَبّكُم»، به فرعون و درباريان او بوده، نه به قوم اسرائيلى خودش.
و در جملۀ «مِن كُلّ مُتِكَبّرٍ لَا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسَاب»، اشاره مى كند به فرعون و هر كس ديگرى كه در دو صفت تكبر و بی ايمانى به روز حساب، با او شركت دارد، و معلوم است كسى كه اين دو صفت را داشته باشد، از هيچ شرّى پروا ندارد.
«وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ ...»:
از ظاهر سياق بر مى آيد كه جملۀ «مِن آلِ فِرعَون»، صفت آن مرد باشد، و جملۀ «يَكتُمُ إيمَانَهُ»، صفت ديگرى از او باشد. در نتيجه، معلوم مى شود «مؤمن آل فرعون»، از دودمان خود فرعون، يعنى از نژاد قبطيان بوده و نيز از خواص درباريان وى بوده، و كسى از ايمان درونى او خبردار نشده؛ چون ايمان خود را از آنان مخفى مى كرده و تقيه مى نموده.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: اصل كلام «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ يَكتُمُ إيمَانَهُ مِن آلِ فِرعَون» بوده. در نتيجه، مؤمن نامبرده، از بنى اسرائيل بوده و ايمان خود را از آل فرعون كتمان مى كرده. و بنابه گفتۀ اين مفسر، جملۀ «مِن آلِ فِرعَون»، مفعول دوم «يَكتُمُ» است، كه جلوتر از آن ذكر شده.
مفسر نامبرده، در پاسخ از اين كه اگر جملۀ مزبور، مفعول دوم «يَكتُمُ» است، پس چرا كلمۀ «مِن»، در كار آمده، با اين كه مى توانست بفرمايد: «يَكتُمُ إيمَانَهُ آلَ فِرعَون»، گفته است: هرچند غالبا بدون حرف «مِن»، مفعول دوم را مى گيرد، مانند آيه: «وَ لا يَكتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً»، وليكن گاهى هم مى شود كه با حرف «مِن» متعدى مى شود، همچنان كه در «مصباح»، به اين مطلب تصريح شده است.
وليكن سياق آيه، اين تفسير را نمى پذيرد. براى اين كه اولا مقدم آوردن مفعول دوم، حتما بايد براى افادۀ نكته اى از قبيل حصر و امثال آن باشد و در جمله مورد بحث، چنين نكته اى در كار نيست. و ثانياً، مؤمن نامبرده، در كلام خود، فرعون و فرعونيان را به عنوان «يَا قَومِ - اى قوم من» صدا مى زند، و اگر از دودمان فرعون نبود، نبايد چنين مى گفت.
هشدار مؤمن آل فرعون، به فرعونيان، در باره قتل موسى «ع»
« أتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبّىَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ»:
در اين قسمت، فرعونيان را نهى و توبيخ مى كند، از اين كه تصميم بر قتل او گرفته اند. و از اين كه جملۀ «مِن رَبّكُم» را به كار برد، فهميده مى شود آن معجزات و بيّناتى كه موسى «عليه السلام» آورده، معجزات و بيناتى بوده كه دلالت داشته بر اين كه «اللّه تعالى»، ربّ ايشان نيز هست، همان طور كه او «اللّه» را ربّ خود گرفته. پس كشتن او، كشتن مردى است كه از ناحيه پروردگار فرعونيان، حق را برايشان آورده.
«وَ إن يَكُ كَاذِباً فَعَلَيهِ كِذبَهَ» - بعضى از مفسران گفته اند: فرضى كه در اين جمله كرده، تلطّفى از ناحيه او بوده. نه اين كه راستى احتمال مى داده كه موسى دروغگو باشد، و در راستگويى وى شك داشته، خواسته است از درِ مهربانى سخن گفته باشد.
«وَ إن يَكُ صَادِقاً يُصِبكُم بَعضُ الّذِى يَعِدُكُم» - در اين جمله، مخاصمه را تا آسان ترين فرض تنزّل داده. گويا مى گويد: «و اگر صادق باشد، آن وقت آن انواع عذاب هايى كه وعده اش را داده، به شما مى رسد و اگر همه آن عذاب ها نرسد، لااقل بعضى از آن ها به شما خواهد رسيد». پس منظور، تنزّل دادن مخاصمه بوده، و گرنه لازمۀ صدقش، اين است كه تمامى آن عذاب هايى كه وعده اش را داده، به ايشان مى رسيد.
«إنّ اللّهَ لَا يَهدِى مَن هُوَ مُسرِفٌ كَذّابٌ» - اين جمله، تنها فرض دومى را تعليل مى كند و معنايش اين است كه: اگر موسى در ادعاى خود دروغگو باشد، همان دروغ خودش، برايش بس است. و اگر راستگو باشد، آن وقت به فرضى كه همه عذاب هايى كه وعده اش را داده، به شما نرسد،
لااقل مقدارى از آن به شما خواهد رسيد. چون در اين فرض، شما مسرف و متجاوز هستيد، كه پا از گليم خود فراتر نهاده ايد. و نيز كذّاب هستيد، چون ربوبيت پروردگار خود را انكار كرده، اربابى ديگر به جاى خدا اتخاذ نموده ايد و خدا، كسى را كه مسرف و كذّاب باشد، هدايت نمى كند. و اما بر فرضى كه او دروغ بگويد، در آن صورت، پروردگارى كه معرفى مى كند ربوبيت ندارد، تا آن كه درباره هدايت كردنش و نكردنش گفتگو شود.
از اين بيان روشن مى گردد، اين كه بعضى گفته اند: «جملۀ مزبور، تعليل هر دو فرض است و به هر دو جمله ارتباط دارد»، حرف صحيحى نيست.
«يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْك الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فى الاَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَاءَنَا»:
معناى كلمۀ «ظَاهِرِين»، غلبه و علوّ در ارض است. و منظور از «أرض»، سرزمين مصر، و منظور از «بأس اللّه»، اخذ خدا و عذاب اوست. و استفهام در آيه، انكارى است.
معنايش اين است كه: مؤمن آل فرعون، به فرعونيان مى گويد: اى قوم و قبيله من! امروز، مُلك و سلطنت در دست شماست، و شما بر ساير مردم، يعنى بنى اسرائيل غلبه داريد و در زمين علوّ و بلندپروازى مى كنيد. فردا اگر عذاب خدا به سوى ما آيد، همچنان كه موسى وعده اش را داده، چه كسى ما را يارى مى كند؟ در اين بيان، خودش را هم داخل در آنان و جزو آنان قرار داده، تا در ترساندنشان از عذاب خدا، مؤثرتر و در خيرخواهى آنان، رساتر سخن گفته باشد و سخن، بهتر در دل هايشان جاى بگيرد، و خلاصه بفهماند كه عاقبتى را كه براى خودش مى خواهد، براى آنان نيز مى خواهد.
«قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلّا مَا أَرَى وَ مَا أَهْدِيكمْ إِلّا سبِيلَ الرَّشادِ»:
فرعون در پاسخ گفت: من شما را جز به طريق صواب و مطابق واقع راهنمايى نمى كنم، و منظورش اين بوده كه بگويد: خودم بدانچه مردم را به سويش راهنمايى می كنم، يقين دارم، و آن طريقه، علاوه بر اين كه برايم معلوم است، با واقع هم مطابق است. و اين سخن از فرعون، يك فريبكارى و زرنگى عجيبى است.
«وَ قَالَ الَّذِى آمَنَ يَا قَوْمِ إِنّى أَخَاف عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الاَحْزَابِ... لِّلْعِبَادِ»:
مراد از جملۀ «الّذِى آمَنَ»، همان مؤمن آل فرعون است و نبايد به گفتۀ بعضى كه آن را عبارت از موسى «عليه السلام» دانسته اند، به اين دليل كه كلام كلامى است محكم، اعتناء كرد.
و مراد از «احزاب»، امت هاى مذكور در آيه بعدى است. يعنى قوم نوح، عاد، ثمود، و آن هايى كه بعد از ايشان بوده اند. و جمله مثل «دأب قَومِ نُوح»، بيانى است براى مَثَل قبلى، و كلمۀ «دأب»، به معناى عادت است.
و معناى آيه چنين است: مؤمن آل فرعون، مجددا رو به مردم كرده گفت: اى قوم و قبيله من! به راستى من بر شما از همان عذاب مى ترسم كه بر سرِ اقوام گذشته آمد. من از روزى مى ترسم كه مانند يك عادت هميشگى بر اقوام گذشته، يكى پس از ديگرى گذشت. به خاطر اين كه كفر ورزيدند و پيامبران خود را تكذيب كردند.
ممكن هم هست كلمۀ «جزا» در تقدير بگيريم، و آيه را چنين معنا كنيم: من بر شما مى ترسم از روزى كه برسد بر شما، مثل جزاى عادت دائمى گذشتگان، عادت دائمى شان بر كفر و تكذيب، و خداوند هرگز نمى خواهد بر بندگان ستم كند.
دلیل نامگذاری روز قيامت، به «يَومَ التّنَاد»
«وَ يَا قَوْمِ إِنّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ ... مِنْ هَادٍ»:
منظور از «يَومَ التّنَاد»، روز قيامت است. و تسميه قيامت به اين اسم، به خاطر اين است كه: در آن روز، ستمگران، يكديگر را با صداى بلند صدا مى زنند، و داد و فريادشان به واويلا بلند مى شود، همان طور كه در دنيا، به داد و فرياد عادت كرده بودند.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «تنادى»، نداهايى است كه بين بهشتيان و دوزخيان پيش مى آيد و قرآن، آن را در سورۀ «اعراف» حكايت كرده. البته وجوه ديگرى نيز براى اين نامگذارى ذكر كرده اند، كه فايده اى در بر ندارد.
«يَومَ تُوَلّونَ مُدبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللّهِ مِن عَاصِم» - منظور از اين «يوم»، باز همان روز قيامت است و شايد مراد اين باشد كه: كفار در آن روز، در دوزخ از شدت عذاب، از اين سو به آن سو فرار مى كنند، شايد كه راه نجاتى پيدا كنند، ولى از هر طرف كه مى دوند، برگردانده مى شوند. همچنان كه در جاى ديگر، قرآن كريم آمده: «كُلّمَا أرَادُوا أن يَخرُجُوا مِنهَا مِن غَمّ أعِيدُوا فِیهَا وَ ذُوقُوا عَذَابَ الحَرِيق».
«وَ مَن يُضلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن هَاد» - اين جمله، به منزله تعليلى است براى جملۀ «مَا لَكُم مِنَ اللّهِ مِن عَاصِم»، و معنايش اين است كه: شما پشت كرده و فرار مى كنيد، وليكن هيچ پناهى نداريد. چون اگر پناهى باشد، از ناحيه خداست، و از آن ناحيه هم، پناهى نيست. براى اين كه خدا شما را گمراه كرده و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد، ديگر راهنمايى نخواهد داشت.
«وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ...»:
بعد از آن كه گفت خدا ايشان را گمراه كرده و ديگر راهنمايى ندارند، به عنوان شاهد، داستان يوسف «عليه السلام» كه در مصر مبعوث شد و رفتارى كه مصريان با او داشتند را ذكر مى كند، كه مادام در بين آنان بود، در نبوتش شك مى كردند، و بعد از آن كه از دنيا رفت، گفتند: ديگر پيامبرى بعد از او نيست.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: سوگند مى خورم كه قبل از اين هم يوسف به سوى شما مصريان آمد، و آياتى بيّنات آورد. آياتى كه ديگر هيچ شكى در رسالتش براى كسى باقى نمى گذاشت، ولى تا او زنده بود، شما همواره درباره دعوت او در شك بوديد، و همين كه از دنيا رفت، گفتيد: ديگر بعد از يوسف، خداى سبحان، رسولى مبعوث نمى كند، و با اين سخن، گفتار خود را نقض كرديد و هيچ پروايى هم نكرديد.
آنگاه بيان خود را تأكيد و در عين حال تعليل كرده و فرموده: «كَذَلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَن هُوَ مُسرِفٌ مُرتَاب: آرى، اين چنين خداوند هر اسرافگر شكاكى را گمراه مى كند».
«الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فى آيَاتِ اللَّهِ بِغَيرِ سُلْطانٍ أَتَاهُمْ ...»:
اين آيه، توصيف همان «مُسرِفٌ مُرتَاب»، آيه قبلى است. چون كسى كه پا از گليم خود بيرون كند و از زىّ خود خارج شود، يعنى از حق اعراض نمايد و از هواى نفس پيروى كند و در نتيجه شك و ترديد در دلش جايگزين گردد، و بر هيچ سخنى، هرچه هم علمى باشد، اعتماد نمى كند و به هيچ حجتى كه او را به سوى حق راهنمايى مى كند، دل نمى بندد، چنين كسى آيات خدا را هم در صورتى كه با مقتضاى هواى نفسش مخالف باشد، بدون هيچ برهانى رد مى كند، و براى ردّ آن، به باطل جدال مى نمايد.
«كَذَلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» - اين جمله مى فهماند كه دل هاى آنان مُهر خورده و ديگر هيچ حرف حسابى و برهانى قاطعى را نمى فهمند و به هيچ دليل قانع كننده، اعتماد نمى كنند.
«وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لى صَرْحاً ... فى تَبَابٍ»:
در اين آيه، فرعون به وزير خود هامان دستور مى دهد: برايش بناى بلندى بسازد، تا به وسيلۀ آن، از إله موسى اطلاعى به دست آورد. و گويا اين دستور را در اثناى بگومگويش با مؤمن آل فرعون، و بعد از منصرف شدن از كشتن موسى داده. و به همين جهت، در بين موعظه هاى مؤمن نامبرده و احتجاجات او واقع شده.
مقصود فرعون، كه به وزير خود گفت: «يَا هَامَانُ ابنِ لِى صَرحاً لَعَلّی أبلُغُ الأسبَاب...»
كلمه «صَرح» - به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته - به معناى بنايى است كه از چشم بيننده، هر قدر هم دور باشد، پوشيده نماند. و كلمۀ «اسباب»، جمع «سبب» است، كه به معناى هر چيزى است كه به وسيلۀ آن، به مقصد و هدف دور خود برسى.
و جملۀ «لَعَلّى أبلُغُ الأسبَاب»، به منزلۀ تعليلى است براى دستور مزبور، و معنايش اين است كه: اگر به تو دستور مى دهم براى من برج بلندى بسازى، علتش اين است كه اميدوارم به وسيلۀ آن و با صعود بر بالاى آن، به «اسباب» دست يابم. آنگاه خودش «اسباب» را تفسير كرده، به آسباب السّماوات، و بر آن متفرع كرده كه: «فَأطّلِعَ إلى إله مُوسَى»، تا بر خداى موسى مشرف شوم.
گويا خواسته بگويد: آن «إله» كه اين مرد به سوى آن دعوت مى كند، و موسى هم به سوى آن مى خواند، در زمين نيست. چون در زمين، غير از من، إله ديگر وجود ندارد. پس اگر باشد، لابد در آسمان است. پس برايم برجى بساز، شايد كه من با صعود بر بالاى آن، به اسباب آسمانى كه نهانى هاى آسمان را كشف مى كند، دست يابم، و از راه آن اسباب، كشف كنم كه إله موسى كجا است. چون من، موسى را دروغگو مى پندارم .
بعضى از مفسران گفته اند: مراد فرعون اين بوده كه برايش رصد خانه اى بسازند و در آن رصد خانه، اوضاع آسمانى را زير نظر بگيرند، باشد كه به اين وسيله، به چيزى دست يابد كه با آن، بر وجود إله موسى استدلال كند. چون از وسايل زمينى مأيوس شده، و از اين راه نتوانسته دليلى پيدا كند. و اين توجيه، توجيه خوبى است .
به هرحال، معناى سخن فرعون هرچه باشد، با هيچ يك از مذاهب وثنيت سازگار نيست، و بعيد نيست كه خواسته به اين وسيله، مردم را نوميد كند، و يا آن كه اصلا از مذاهب وثنيت آگاهى نداشته - و از ستمگران هرچه بگويى، بر مى آيد.
«وَ كَذَلِكَ زُيّنَ لِفِرعَونَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدّ عَنِ السّبِيل» - مفاد سياق اين است كه جمله مورد بحث، به منزلۀ يك قاعده و ضابطه كلّى باشد و بفهماند چرا فرعون در مقابل حقى كه موسى وى را به سوى آن مى خواند، اين طور دست و پا مى زد؟ براى اين كه شيطان، عمل زشت او را در نظرش زيبا جلوه داده بود و او را از راه رشاد باز داشته بود. ناگزير احساس كرد كه در بن بستى قرار گرفته است، لذا با اباطيل خود در برابر آن مجادله كرد و دست به اين گونه كارهاى ناشايست و نقشه هاى سفيهانه زد تا شايد حق را از بين ببرد.
و به همين مناسبت، آيه شريفه با جملۀ «وَ مَا كَيدُ فِرعَونَ إلّا فِى تَبَاب» ختم شد. يعنى كيد فرعون، جز به سوى هلاكت و بى نتيجگى ره نمى برد.
اركان دين حق و راه سعادت، در بیان مؤمن آل فرعون
«وَ قَالَ الَّذِى آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ»:
مؤمن آل فرعون، بار ديگر، قوم خود را مخاطب قرار داده و ايشان را به پيروى خود دعوت مى كند، كه اگر پيرويش كنند، هدايتشان خواهد كرد. چون پيروى او، پيروى موسى است. و «سَبِيل رَشَاد»، عبارت است از: راهى كه سلوك آن، آدمى را به حق مى رساند، و به سعادت دست مى يابد. و كلمه «هدايت» در اين جا، به معناى نشان دادن راه است. و جملۀ «أهدِكُم سَبِيلَ الرّشَاد»، طعن بر فرعون است، كه طريقه خود را «ارشاد» مى خواند و مى گفت: «وَ مَا أهدِيكُم إلّا سَبِيلَ الرّشَاد». و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الآخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ»:
اين مهمترين سندى است كه مؤمن آل فرعون، سلوك «سبيل رشاد» و تدين به «دين حق» را به آن مستند نموده، كه در هيچ حالى، آدمى از آن بى نياز نيست و آن، عبارت است از: اين عقيده كه آدمى بعد از زندگى ناپايدار دنيا، زندگى ابدى و جاودانى دارد، كه عبارت است از زندگى آخرت، و اين زندگى دنيا در آخرت، متاعى است، و در حقيقت، مقدمه اى است براى آن. و به همين جهت، در بيان معناى «سبيل رشاد»، اول اين معنا را خاطرنشان ساخت و بعداً، به ذكر عمل زشت و صالح پرداخت.
«مَنْ عَمِلَ سيِّئَةً فَلا يُجْزَى إِلّا مِثْلَهَا ...»:
يعنى آنچه در آخرت به آدمى مى رسد و با آن زندگى مى كند، نظير همان اعمالى است كه در زندگى دنيا مى كند. دنيايى كه در آخرت متاعى است. آرى، دنيا جاى عمل است و آخرت محل جزا.
كسى كه در دنيا عمل زشت انجام دهد، عملى كه داراى صفتى زشت باشد، در آخرت جزا داده نمى شود، مگر مثل آن عمل. يعنى جزايى كه او را بدحال و گرفتار كند. و كسى كه عمل صالحى انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن، بدون هيچ فرقى بين آن دو، البته به شرطى كه ايمان هم داشته باشد، چنين كسانى در آخرت داخل بهشت گشته و در آن، رزقى بى حساب خواهند داشت.
در اين آيه، اشاره اى هم به يكسان بودن زن و مرد در قبولى عمل كرده. و اگر عمل صالح را در تأثيرش مقيد به ايمان كرد، براى اين است كه عمل هرچه هم صالح باشد،
بدون ايمان، حبط و بى اجر مى شود. همچنان كه قرآن كريم، در جاى ديگر فرموده: «وَ مَن يَكفُر بِالإيمَانِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ»، و آياتى ديگر نظير آن.
مؤمن آل فرعون، در كوتاه ترين عبارت، تمامى اركان «دين حق» و «سبيل رشاد» را جمع كرده و آن، اين است كه: آدمى، حياتى دارد پايدار و داراى قرار - بر خلاف حيات ناپايدار دنيا كه در آن حيات، به آنچه در دنيا كرده، جزا داده مى شود. چه عمل زشتش و چه صالحش. و چون چنين است، آدمى بايد عمل صالح كند و عمل زشت مرتكب نگردد. و براى مزيد بيان، اين را هم اضافه كرد كه اگر كسى عمل صالح كند، بدون حساب روزى داده مى شود.
«وَ يَا قَوْمِ مَا لى أَدْعُوكُمْ إِلى النَّجَاةِ وَ تَدْعُونَنى إِلى النَّارِ ... الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ»:
از اين كلام بر مى آيد كه گويا مؤمن آل فرعون، بعد از سخنان و نصايح قبلى اش، با دعوت مردم به پرستش آلهه ايشان روبرو شده و به جاى اين كه دعوت او را بپذيرند، او را به پرستش خدايان خود دعوت كرده اند. لذا در پاسخ گفته: من شما را به سوى نجات مى خوانم و شما مرا به سوى آتش؟
ممكن است از وضع مردم كه به باطل جدال مى كرده، و بر شرك اصرار مى ورزيدند، چنين استنباط كرده كه مى خواهند اين طور بگويند و خلاصه زبان حالشان اين بوده. لذا اين زبان حال را به ايشان نسبت داده و آنگاه اظهار تعجب كرده از اين كه با دعوت به حق او، با دعوت به باطل خود مقابله كردند.
و بدين جهت گفت: اى قوم من! چرا بايد چنين باشد، كه من شما را به سوى نجات، يعنى نجات از آتش دعوت كنم، و شما مرا به سوى آتش بخوانيد؟
در اين جا، سؤال پيش مى آيد كه مؤمن مذكور، مردم را به سوى سبب نجات دعوت مى كرد و مردم او را به سوى سبب آتش دعوت مى نمودند، نه خود آتش. پس به چه جهت او گفت: من شما را به سوى نجات مى خوانم و شما مرا به سوى آتش؟
جوابش اين است كه: آوردن مسبّب و اراده سبب، متداول است. و يا براى اين است كه: جزاى عمل به وجهى، خود عمل است.
آنگاه به تفسير دعوت ايشان و دعوت خود پرداخته، مى گويد: «تَدعُونِى لِأكفُرَ: شما مرا دعوت مى كنيد كه كفر بورزم». يعنى به خدا كفر بورزم و برايش شريكى قائل شوم كه علمى بدان ندارم. يعنى دليلى ندارم كه دلالت كند بر اين كه آن چيز، شريك خدا است و در نتيجه، دعوتم مى كنيد كه بدون علم، بر خدا افترا ببندم. و اما من، شما را دعوت مى كنم به پرستش خدايى كه «عزيز» است.
يعنى: غالبى است كه هرگز مغلوب نمى شود. و «غفّار» است. يعنى: آن كس را كه توبه كند و به سويش باز گردد و به وى ايمان آورد، مى آمرزد. و خلاصه :من شما را دعوت مى كنم به ايمان به خدا و تسليم شدن در برابر او.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |