تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۴۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مقصود از اين كه مشركان به «جنّ» ايمان داشته، آن ها را عبادت مى كردند

سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: «بَل كَانُوا يَعبُدُونَ الجِنَّ أكثَرُهُم بِهِم مُؤمِنُون». و جنّ، دومين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركان واقع شده اند. چون گفتيم: مشركان سه طايفه از موجودات را مى پرستند: «ملائكه» و «جن» و «قدّيسان» از بشر را. از اين سه طايفه، دو طايفه اول در استحقاق پرستش، مقدّم بر طايفه سوم مى باشند، و طايفه سوم، هرچند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضل اند، وليكن هرچه باشند، ملحق به آن دو طايفه اند.

و اين كه ملائكه در كلام خود، كلمۀ «إضراب» و «إعراض»، يعنى كلمۀ «بَل» را به كار بردند، دليل بر اين است كه جنّ، به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.

و «جنّ»، همان كسانى هستند كه وثنى ها، آن ها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالَم مى دانستند، و آن ها را مى پرستيدند. براى اين كه از شرّشان محفوظ بمانند. همچنان كه ملائكه را مبدء تاريخ پنداشته، آن ها را مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند.

مراد از جنّ، اين هايند، نه آن كه - چنانچه بعضى گفته اند - ابليس و فرزندان و ياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده، و به دعوت وى، ملائكه را مى پرستيدند. و يا به دعوت وى، هر گناه ديگرى را مرتكب مى شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۳

دليل بر بطلان اين تفسير، تعبيرى است كه در آيه شريفه، به لفظ «ايمان» آمده ، نه به لفظ «اطاعت».

و نيز آن تفسير ديگر كه گفته: «جنّ در برابر مشركان مجسم مى شدند، و مشركان، آن ها را ملائكه مى پنداشتند، و مى پرستيدند».

و همچنين آن تفسير ديگر كه گفته: «جنّيا،ن به درون بت ها مى رفتند، تا در هنگام پرستش بت پرستان، ايشان پرستش شوند»، صحيح نيست.

و اى بسا وجه اين كه ايمان به جنّ را به بيشتر مشركان نسبت دادند، نه به همه آنان، اين باشد كه بيشتر مشركان، منظورشان از بت پرستى، مصونيت از شرور آلهه بوده، و از سوى ديگر، در مذهب ايشان، مبدء تمام شرور جنّ بوده است. پس در نتيجه، پرستش بيشتر آنان، به طور ناخودآگاه، پرستش جنّ بوده است.

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «اكثر»، همگى مشركين است، صحيح نيست. چون اين توجيه و تفسير وقتى صحيح است كه كلمه «عبادت» به «اطاعت» تفسير شود، و حال آن كه توجه فرموديد كه: آيه شريفه، از «اطاعت»، سخنی به ميان نياورده، بلكه از «ايمان» سخن گفته است.

«فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَ لا ضرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظلَمُوا ذُوقُوا عَذَاب النَّارِ الَّتى كُنتُم بهَا تُكَذِّبُونَ»:

اين آيه، نوعى تفريع و نتيجه گيرى است، از بيزارى جستن ملائكه از مشركان، و در اين تفريع و در چند جاى ديگر از كلام خداى تعالى بيان داشته كه: به طور كلى، هر تابعى از متبوع خود، و هر متبوعى از تابع خود بيزارى می جويد.

از آن جمله فرموده: «وَ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُونَ بِشِركِكُم». و نيز فرموده: «ثُمَّ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ وَ يَلعَنُ بَعضُكُم بَعضاً». و معناى آيه روشن است.

پافشارى مشركان در پيروى هواى نفس و مقاومت بی دليل، در برابر موعظۀ پيامبر«ص»

«وَ إِذَا تُتْلى عَلَيهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ... مِن نَّذِيرٍ»:

خطابى است از مشركان، به عموم مشركان، كه بعد از شنيدن آيات قرآنى، به يكديگر هشدار مى دهند كه: در تمسك به دين آباى خود كوشا باشند. و نيز يكديگر را تحريك مى كنند كه: عليه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به پا خيزند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۴

و اگر در اين كلام، خداى تعالى، آيات خود را به وصف «بيّنات» توصيف فرموده، خواسته است به نوعى ايشان را مورد عتاب قرار دهد، و گويا فرموده: وقتى اين آيات بر آنان خوانده مى شود، با اين كه آياتى بينات و روشن اند، و هيچ ترديدى و شكى در آن ها نيست، مع ذلك، به جاى اين كه عموم هم مسلكان خود را دعوت كنند كه «بياييد و اين آيات را بپذيريد»، بر عكس عموم آن ها را مى خوانند تا در تقليد كوركورانه از پدران خود پافشارى كنند، و ايشان را تحريك مى كنند كه: عليه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به پا خيزند. و در اين كه كلمۀ «آباء» را به ضمير «كُم» اضافه كرده، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى كند.

«وَ قَالُوا مَا هَذَا إلّا إفكٌ مُفتَرَى» - «واو»، در ابتداى جمله، جمله را عطف مى كند به كلمۀ «قَالُوا» كه قبلا ذكر شده و معنايش اين است كه مشركان قبلا گفتند: اين مرد، جز اين مقصودى ندارد كه شما را از مقصود پدرانتان باز بدارد.

و نيز گفتند كه: سخنان اين مرد، جز افتراى به خدا چيزى ديگر نيست. و كلمۀ «هذَا» در جمله مورد بحث، اشاره تحقير است، و معنايش اين است كه با اشاره تحقيرآميز به آيات خدا اشاره نموده، گفتند: اين كلامى است كه از وجهۀ اصلى اش برگشته، و دروغى است بر خدا.

با اين كه جا داشت بگويند: اين ها، آيات بيّنات خدا هستند، كه از ناحيه خدا نازل شده. و اين كه با كلمۀ «هَذَا» به آيات بينات اشاره كردند، خود دليل بر اين است كه از آيات چيزى جز اين نفهميده اند، كه اين هم چيزى از چيزها است.

خداى سبحان، از اين جا سياق كلام را تغيير داده، مى فرمايد: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلحَقِّ لَمَّا جَاءَهُم هَذَا سِحرٌ مُبِينٌ»، آمدن حق براى آن ها به اين است كه حق به آن ها برسد و براى آن ها ظاهر شود.

در اين جمله مى توانست بفرمايد: «وَ قَالُوا لِلحَقِّ لَمَّا جَاءَهُم هَذَا سِحرٌ مُبِينٌ»، ولى اين طور نفرمود، بلكه وصف «كفر» را ذكر كرد، تا به علت حكم اشاره كرده باشد، و چنين معنا دهد كه: كسانى كه كافر شدند، كفرشان علت شد، تا حق صريح و روشنى را كه به ايشان رسيد، سحر و باطل بخوانند.

بعد از اين جمله، براى اين كه اصرارشان در پيروى هوا، و مقاومت بدون دليل آنان را در برابر حق تأكيد كند، فرمود: «وَ مَا آتَينَاهُم مِن كُتُبٍ يَدرُسُونَهَا وَ مَا أرسَلنَا إلَيهِم قَبلَكَ مِن نَذِيرٍ». و اين جمله، جمله اى است حاليه، كه با جمله قبلى چنين معنا مى دهد:

«كسانى كه كافر شدند - كفار قريش - حق صريح و روشن را سحر روشن خواندند، در حالى كه ما هيچ كتابى به ايشان نداديم، كه بخوانند، و به استناد آن، اين قرآن را باطل بدانند، و رسولى هم قبل از تو به سوى ايشان نفرستاده بوديم، تا انذارشان كرده باشد»، و حق و باطل را بر ايشان بيان نموده باشد، و به استناد گفته هاى آن رسول، اين كتاب را باطل تشخيص دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۵

«وَ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُوا مِعْشارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلى فَكَيْف كانَ نَكِيرِ»:

دو ضمير جمع اولى «قَبلِهُم» و دومى «بَلَغُوا» به كفار قريش و پيروانشان بر مى گردد، و ضمير جمع سومى و چهارمى به كسانى كه قبل از ايشان بودند. و كلمۀ «مِعشَار»، به معناى يك دهم است، و كلمۀ «نَكِير» به معناى انكار است، كه مراد از آن در آيه شريفه، لازمۀ انكار است، نه خود آن. و لازمۀ انكار، همان عذاب مى باشد.

و معناى آيه، اين است كه: كسانى كه قبل از كفار قريش از امت هاى سابق بودند، و كفار قريش ده يك آن ها نيرو و شوكت ندارند، وقتى فرستادگان مرا تكذيب كردند، ديديد كه چگونه به عذاب خود گرفتارشان نمودم، ديگر گرفتارى قريش براى ما كارى ندارد.

و اگر در آيه شريفه، از تكلم با غير «آتَينَاهُم» به تكلم مفرد «عَذَابِى» التفات شده، براى بزرگ شمردن جرم آنان، و افاده سختى و هول انگيزى عذاب است.

«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ مَثْنى وَ فُرَدَى ثُمَّ تَتَفَكرُوا مَا بِصاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ»:

مراد از «موعظه»، وصيت و سفارش است. حال يا كنايه از آن است، و يا آن كه معناى تضمينى آن سفارش است: «أن تَقُومُوا لِلهِ». يعنى براى خدا قيام كنيد، و منظورتان جز حفظ حرمت خدا نباشد، «مَثنَى وَ فُرَادَى». يعنى دو به دو، و يكى يكى. و اين تعبير، كنايه از تفرق، و دورى از اجتماع، و بر پا كردن غوغا است. چون غوغا فكر و شعورى ندارد. وقتى به پا شد، غالبا حق را مى ميراند، و باطل را زنده مى كند.

«مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ» - اين جمله استينافى، و ابتداى كلام است، و حرف «ما»، در ابتداى آن نافيه است، به شهادت اين كه بعد از آن فرموده: «إن هُوَ إلّا نَذِيرٌ لَكُم بَينَ يَدَى عَذَابٍ شَدِيد». و ممكن هم هست آن را استفهامى و يا موصوله گرفت، و جملۀ «مِن جِنَّة»، آن موصول را بيان كند.

و مراد از «صاحب شما»، خود رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است. و اگر آن جناب را به اين تعبير نام برد، براى اين است كه به ياد ايشان بياورد كه اين مرد، همان كسى است كه چهل سال با او همنشين بودند. در اين مدت كه فاصله بين ولادت و بعثت اوست، هيچ گونه اختلالى در فكر او، و حتى هيچ سابقه اى از خفت رأى، و يا هر چيزى كه توهم جنون بياورد، از او نديديد. پس چگونه او را ديوانه مى خوانيد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۶

و معناى آيه، اين است كه:

به ايشان بگو: من شما را به موعظتى وصيت مى كنم و آن، اين است كه بى سر و صدا، و جدا جدا، براى خاطر خدا، قيام كنيد، و در گوشه اى به فكر فرو رويد. چون در تنهايى، فكر، بهتر كار مى كند. در چنين حالى، درباره امر من كه در طول عمرم در بين شما زندگى كردم، نيك بينديشيد، و به ياد آوريد كه: جز رأى محكم و سديد، فكر صائب و بلند، صداقت و امانت از من نديديد. آن وقت خواهيد فهميد كه: من مبتلا به جنون نيستم، و من جز بيم رسانى كه قوم خود را از عذاب شديدى كه در پيش رو دارند، هشدار مى دهد، چيز ديگرى نيستم، و غرض ديگرى ندارم، و خواهيد فهميد كه من خيرخواه شمايم. نه خائن به شما.

«قُلْ مَا سأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ ...»:

اين كنايه است از اين كه من از شما مزدى در برابر دعوتم نمى خواهم. چون وقتى به حكم اين جمله، مزدهايى كه فرضا تاكنون از ايشان خواسته، به ايشان ببخشد، پس ديگر مزدى به وى بدهكار نيستند. و لازمۀ آن، اين است كه از اين به بعد هم، از ايشان مزدى نخواهد، و منظور از اين تعبير، دلخوش ساختن ايشان است، تا ديگر او را متهم به اين نكنند، كه دعوت خود را بهانه كرده براى رسيدن به مال و يا رياست.

سپس كلام را با جملۀ «إن أجرِى إلّا عَلَى اللهِ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَئٍ شَهِيدٌ» تتميم كرده، تا كسى به او ايراد نكند كه: هرگز اين ادعاى تو، يعنى توقع نداشتنت، قابل قبول نيست. چون هيچ انسان عاقلى، بدون هدف، كارى نمى كند. جمله مورد بحث، جلو اين ايراد را گرفته، مى فهماند كه من بدون هدف نيستم، و بدون مزد كار نمى كنم، ولى مزدم بر خدا است، نه بر شما، و خدا شاهد و ناظر عمل من است، و او بر هر چيزى ناظر است، نه تنها بر عمل من.

«قُلْ إِنَّ رَبِّى يَقْذِفُ بِالحَْقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ»:

كلمۀ «قذف» به معنى افكندن است. و جملۀ «عَلَّامُ الغُيُوب»، خبر بعد از خبر براى كلمۀ «إنّ» و يا خبر است براى مبتداى حذف شده، كه عبارت است از ضميرى كه به خداى تعالى بر مى گردد.

و مقتضاى سياق آيات سابق، اين است كه: مراد از كلمۀ «حق» كه قذف و افكنده شده، قرآن باشد، كه به وسيله وحى از خداى تعالى، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شده. قرآنى كه «قول فصل»، و جدا سازندۀ حق از باطل است. قرآنى كه حق را تحقق داده، باطل را باطل مى سازد.

آرى حقى كه از سوى عَلّامُ الغُيُوب به سوى وى افكنده شده، كارش اين است كه باطل را رسوا نموده، و از بين مى برد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البَاطِلِ فَيَدمَغُهُ فَإذَا هُوَ زَاهِقٌ». و نيز فرموده: «قُل جَاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ البَاطِلُ إنَّ البَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۷

«قُلْ جَاءَ الحَْقُّ وَ مَا يُبْدِىُ الْبَاطِلُ وَ مَا يُعِيدُ»:

مراد از آمدن «حق» - به طورى كه از آيه قبلى استفاده شد - نزول قرآن است، كه با حجت هاى قاطع، و براهين ساطع خود، هر باطلى را ريشه كن مى كند.

«وَ مَا يُبدِئُ البَاطِلُ وَ مَا يُعِيدُ» - يعنى بعد از آمدن حق، باطل امر جديدى را اظهار نمى كند، و امر باطلى كه قبلا اظهار كرده و باطل شده، بار ديگر اظهار و اعاده نمى كند. و اين تعبير، كنايه است از اين كه باطل را آن چنان ساقط كرده، كه از اصل به كلى از اثر افتاده.

«قُلْ إِن ضلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلى نَفْسى وَ إِنِ اهْتَدَيْت فَبِمَا يُوحِى إِلىَّ رَبِّى إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ»:

آيه مزبور، بيان اثرى است كه «حق» دارد. آن حقى كه گفتيم عبارت است از وحى. چون خداى تعالى آن را «حق مطلق» معرفى كرد. پس «حق» وقتى از هر جهت «حق» باشد، ديگر در رساندن به واقع از هيچ جهتى خطا نمى كند، و گرنه از همان جهت كه خطا كند، باطل خواهد بود. پس وحى همواره هدايت مى كند، و به هيچ وجه خطا نمى كند.

و به همين جهت، در تأكيد آنچه گذشت، فرموده: «قُل إن ضَلَلتُ»، يعنى اگر ضلالتى از من فرض شود، «فَإنَّمَا أضِلُّ» اين گمراهى همواره «عَلَى نَفسِى» عليه خودم، و از ناحيه خودم خواهد بود، و ربطى به حقى كه به من وحى شده، ندارد.

آرى، هر انسانى حتى انبياء اگر حفظ خدا نباشد، در خطر ضلالت هستند. چيزى كه هست، خدا است كه انبياء را مصون از آن كرده «وَ إنِ اهتَدَيتُ فَبِمَا يُوحَى إلَىَّ رَبِّى». پس حقى كه به من وحى شده، جز هدايت اثر ديگرى ندارد.

آنگاه اين مطلب را با جملۀ «إنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ» تعليل نموده. چون دلالت دارد بر اين كه خدا دعا را مى شنود، و هيچ چيز و از آن جمله دورى، بين او، و شنيدن دعا، حائل نمى شود. قبلا هم زمينه را براى اين تعليل فراهم كرده، فرموده بود: «خدا، علّامُ الغُيُوب است».

پس هيچ امرى كه مخلّ امر او باشد، و از نفوذ مشيت او و هدايت مردم به وسيله وحى جلوگيرى كند، از او غايب نمى شود. همچنان كه خودش در جاى ديگر فرموده: «عَالِمُ الغَيبِ فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أحَداً إلّا مَنِ ارتَضَى مِن رَسُولٍ فَإنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِم وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم وَ أحصَى كُلَّ شَئٍ عَدَداً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۸

ایمان دیرهنگام مشركان، در ساعت مرگ، سودی به حالشان ندارد

«وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ»:

از ظاهر سياق سابق، و إشعار جمله آينده كه مى فرمايد: «وَ حِيلَ بَينَهُم وَ بَينَ مَا يَشتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأشيَاعِهِم مِن قَبل» بر مى آيد كه: آيات چهارگانه مورد بحث، وصف حال مشركان قريش و امثال ايشان، در ساعت مرگ است.

بنابراين، جملۀ «وَ لَو تَرَى إذ فَزِعوُا»، معنايش اين است كه چون اين مشركان به فزع جان كندن بيفتند «فَلَا فَوتَ»، نمى توانند از خدا فوت شوند، و از او بگريزند، و يا به جايى پناهنده گشته، يا چيزى را بين خدا و خود حائل سازند.

«وَ أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ» - اين جمله، كنايه است از اين كه بين آنان و كسى كه آنان را مى گيرد، هيچ فاصله نيست. و اگر به عبارت مجهول تعبير آورده، براى اين است كه گرفتن به خداى سبحان منسوب گردد. و خداى سبحان، خود را توصيف كرده به اين كه: «او، قريب است».

و در جاى ديگر، از معناى نزديكى خود خبر داده كه: «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِنكُم وَلَكِن لَا تُبصِرُون». و از نزديكى بيش از آن، در آيه: «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيد» خبر داده، و از نزديكى كه از آن نيز بيشتر است، در آيه: «أنَّ اللهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَ قَلبِهِ» خبر داده. سپس فرموده كه: حتى از خود شما، به خودتان نزديك تر است و اين موقف، همان «مرصاد» است كه فرموده: «إنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصَاد».

با در نظر گرفتن اين آيات، و اين كه مى دانيم گيرنده در جملۀ «وَ أُخِذُوا...»، خود خدا است، ديگر چگونه تصور مى شود كه آدمى بتواند از قدرت خدا فرار كند؟ با اين كه خدا از من به من نزديك تر است، و يا چگونه ممكن است آدمى از قدرت ملائكه اش بگريزد، و از قلم بيفتد، با اين كه ملائكۀ مُكرّم، كه اوامر را از خدا مى گيرند، ديگر هيچ حاجبى و حائلى بين آنان و خدا نيست، و حتى واسطه اى هم در كار ندارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۹

پس اين كه فرمود: «وَ أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ»، نوعى تمثيل براى نزديكى خداى تعالى به آدمى است. تمثيل همان معنايى كه ما از «قرب» مى كنيم. چون «قرب» و «بُعد» ما، كه در زندان زمان و مكان قرار داريم، غير از قُرب و بُعد در دستگاه الهى است. و اگر بخواهيم از آن گفتگو كنيم، بايد تمثيل بياوريم و گرنه واقع قضيه، مهمتر از آن است كه بتوان تصورش كرد.

«وَ قَالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لهَُمُ التَّنَاوُش مِن مَّكانِ بَعِيدٍ»:

كلمۀ «تَنَاوُش»، به معناى تناول و گرفتن است، و ضمير در «بِهِ» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - به قرآن بر مى گردد.

و مراد از اين كه فرمود: «از مكانى دور مى گيرند»، اين است كه در عالَم آخرت هستند، كه عالَم تعيين جزاء است، و آن بسيار دور است از دنيا، كه جاى عمل و محل اكتساب اختيارى است. چون در اين عالَم، براى كفار غيب، شهادت، و شهادت، غيب شده، همچنان كه آيه بعدى، بدان اشاره مى نمايد.

«وَ قَدْ كفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكانِ بَعِيدٍ»:

اين جمله، حال از ضمير در جملۀ «وَ أنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ» است. و مراد از جملۀ «وَ يَقذِفُونَ بِالغَيبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ» اين است كه از عالَم دنيا درباره عالَم آخرت، نسبت هاى نسنجيده مى دهند، با اين كه به غير از پندار و مظنّه دليلى ندارند. و با اين كه اصلا آخرت، غايب از حواس اين هاست، و با اين حال چگونه مى گويند بعثى و بهشتى و دوزخى نيست؟

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از اين جمله، اين است كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، نسبت ناروا مى دهند، و او را «ساحر» و «دروغگو» و «مفترى» و «شاعر» مى خوانند.

عنايت در اين آيه، همه در اين است كه دنيا نسبت به آخرت، مكانى است بعيد. همچنان كه در جملۀ قبل، آخرت را نسبت به دنيا مكانى بعيد مى خواند.

و معناى هر دو آيه با هم، اين است كه: مشركان وقتى گرفتار مى شوند، مى گويند: ما به «حق» كه همان قرآن است، ايمان آورديم، و كجا و كى مى توانند ايمان به قرآن را تناول كنند، و بگيرند - ايمانى كه فايده نجات داشته باشد - براى اين كه در مكانى دور از دنيا گرفتار شده اند، و حال آن كه آن ها در دنيا بدان كفر ورزيدند، و آخرت را با ظنون و اوهام و از مكانى بسيار دور، انكار مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۹۰

«وَ حِيلَ بَيْنهُمْ وَ بَينَ مَا يَشتهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنهُمْ كانُوا فى شكٍ مُّرِيبِ»:

از ظاهر سياق چنين به نظر مى رسد، كه مراد از «مَا يَشتَهُون»، لذایذ مادى دنيوى باشد، كه مرگ بين ايشان و آن لذایذ فاصله مى شود. و مراد از «أشياع» آن، اشباهشان از امت هاى گذشته است، و يا كسانى است كه مذهب همين ها را داشته باشند. و جملۀ «إنَّهُم كَانُوا فِى شَكٍّ مُرِيب»، تعليل و بيان علت جملۀ «كَمَا فُعِلَ...» است.

و معناى آيه چنين است كه: بين مشركان كه به عذاب خدا گرفتار شدند، و بين لذایذى كه در دنيا داشتند، حيلوله و جدايى افتاد، همان طور كه با مردمى شبيه ايشان از مشركان امت هاى گذشته، همين معامله شد. به خاطر اين كه از امر «حق» و يا امر «آخرت» در شك بودند و سخنانى بدون دليل درباره اش مى گفتند.

و بدان و آگاه باش كه آنچه در معنا و تفسير اين چهار آيه گذشت، ظاهر آيات مزبور بود و روايات بسيار از طرق شيعه و سنى رسيده كه: آيات مورد بحث، ناظر است به فرو رفتن لشكر سُفيانى در بيابان «بَيدَاء»، كه يكى از علامت هاى ظهور مهدى «عليه السلام» و متصل به آن است. و بنابر اين كه آيات در اين باره نازل شده باشد، آنگاه معنايى كه ما ذكر كرديم، از باب جرى، و حمل كلى بر مصداق مى شود.

بحث روايتى

در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ أسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأوُا العَذَابَ»، از معصوم «عليه السلام» رسيده كه فرمود: وقتى «ولىّ خدا» را مى بينند كه در چه ناز و نعمت است، و خود در آتش دوزخ اند، ندامت خود را پنهان مى دارند.

شخصى پرسيد: يابن رسول الله! اين پوشاندن ندامت، چه فايده اى به حال آنان دارد، با اين كه در عذاب اند؟

فرمود: از شماتت دشمنان كراهت دارند.

مؤلف: اين روايت را از امام صادق «عليه السلام» نيز نقل كرده. باز در همان كتاب است كه مردى نزد امام صادق «عليه السلام» سخن از توانگران گفت، و ايشان را بد گفت.

امام صادق «عليه السلام» گفت: ساكت باش! توانگر اگر صله رحم كند، و به برادران خود نيكى نمايد، خداى تعالى، اجر اين عمل را به او دو چندان دهد. براى خاطر اين كه هم نيكى كرده، و هم فريب دنياى خود را نخورده، همچنان كه قرآن كريم نيز فرموده: «وَ مَا أموَالُكُم وَ لَا أولَادُكُم بِالَّتِى تُقَرِّبُكُم عِندَنَا زُلفَى إلّا مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَأُولَئِكَ لَهُم جَزَاءُ الضِّعفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُم فِى الغُرُفَاتِ آمِنُون»:

اموال و اولاد شما چنان نيستند كه شما را به درگاه ما نزديك سازند، مگر كسى را كه به خدا ایمان آورد، و عمل صالح كند، كه چنين كسانى پاداششان در برابر اعمالى كه كرده اند، دوچندان خواهد بود، و در غرفه ها ايمن خواهند زيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۹۱

و در امالى، شيخ به سند خود، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده، كه در حديثى فرمود:

تا آن كه روز قيامت شود. در آن روز حسابشان را به نفعشان رسيده، در برابر هر عمل صالح كه كرده اند، ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مى دهد، همچنان كه فرموده: «جَزَاءً مِن رَبِّكَ عَطاءً حِسَاباً». و نيز فرموده: «فَأُولَئِكَ لَهُم جَزَاءُ الضِّعفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُم فِى الغُرُفَاتِ آمِنُون».

و در كافى، به سند خود، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كردند كه فرمود: كسى كه به پاداش ايمان داشته باشد، نيكو بذل و بخشش مى كند.

و در همان كتاب، به سند خود، از سماعه، از امام ابى الحسن «عليه السلام»، و آن جناب از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده اند، كه فرمود: كسى كه به پاداش ايمان و يقين داشته باشد، دلش نسبت به خرج كردن سخى مى شود.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده: از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيدم مى فرمود:

براى هر روزى، نحوستى است. نحوست هر روز را با صدقه دفع كنيد. آنگاه فرمود: آياتى كه متعرض مسأله خُلف است، بخوانيد، كه من از خداى تعالى شنيدم، مى فرمود: «وَ مَا أنفَقتُم مِن شَئٍ فَهُو يُخلِفُهُ: آنچه انفاق كنيد، خدا عوض مى دهد آن را. و وقتى كسى انفاق نكند، چگونه خدا عوض و پاداش مى دهد.

و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «قُل مَا سَئَلتُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ فَهُوَ لَكُم» فرمود:

جريان چنين بود كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از قوم خود خواست كه اقارب او را دوست بدارند، و آزار و اذيت نكنند. لذا اين آيه نازل شد كه همين اجر و مزد نيز به نفع شماست، و ثوابش عايد خودتان مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۹۲

و در الدر المنثور است كه حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از ابوهريره روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ لَو تَرَى إذ فَزِعُوا» گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود:

در آينده، مردى در عمق دمشق خروج مى كند كه او را «سُفيانى» مى گويند، و عموم پيروانش از قبيلۀ «كلب» هستند، دست به كشتار مى زند، و حتى شكم زنان را پاره مى كند، و كودكان را به قتل مى رساند، تا آن كه قبيله «قيس» عليه او قيام كند و او قيس را بكشد، و جايى را از ستم خود خالى نگذارد.

در اين هنگام، مردى از اهل بيت من خروج مى كند، تا به سفيانى مى رسد، و ستونى از لشكر خود را به سركوبى وى مى فرستد، و ايشان را منهزم نموده، شكست مى دهند.

سُفيانى با همراهان خود راه مى افتد تا به «بَيدَاء» مى رسد. در آن سرزمين دچار خسف مى شوند، و در زمين فرو مى روند، و احدى از ايشان باقى نمى ماند، مگر كسى كه سرگذشت آنان را براى مردم خبر دهد.

مؤلف: اين روايت، از طرق اهل سنت بسيار زياد آمده. بعضى مختصر و بعضى مفصّل، و آن را از طرق مختلفه از ابن عباس، ابن مسعود، حذيفه، ابوهريره، جدّ عمرو بن شعيب، امّ سلمه، صفيه، عائشه و حفصه، همسران رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و نفيره، همسر قعقاع، و نيز از سعيد بن جبير، به طور موقوف روايت كرده اند.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ لَو تَرَى إذ فَزِعُوا فَلَا فَوتَ» گفته است:

پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس، از ابوخالد كابلى، برايم حديث كرد كه گفت: امام ابى جعفر «عليه السلام» فرمود: به خدا سوگند، گويا همين الآن مى بينم قائم «عليه السلام» را كه به حجر تكيه داده است، آنگاه مردم را در رعايت حقش به خدا سوگند مى دهد، و آنگاه مى فرمايد:

ايّها الناس! هر كس با من درباره خدا محاجه كند، من اولاى به خدا هستم.

ايّها الناس! هر كس با من درباره آدم محاجه كند، من اولى و نزديكتر از سايرين به آدم هستم.

ايّها الناس! هر كس با من درباره نوح محاجه كند، من از هر كس ديگر اولاى به نوحم.

ايّها الناس! هر كس با من درباره ابراهيم سخن گويد، و احتجاج كند، من خود از هر كس ديگر نزديك تر به ابراهيمم.

ايّها الناس! هر كس با من درباره موسى محاجه كند، من خود اولاى به موسى هستم.

ايّها الناس! هر كس با من در خصوص عيسى محاجه كند و آن جناب را به رُخ من بكشد، من خود از هر كس ديگر نزديك تر به عيسى هستم.

ايّها الناس! هر كس با من در خصوص محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» محاجه كند، من خود از هر كس ديگر به محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» نزديك تر و اولايم.

ايّها الناس! هر كس با من در خصوص كتاب خدا محاجه كند، من از هر كس ديگر به كتاب خدا نزديك ترم. آنگاه به مقام ابراهيم مى آيد، و در آن جا دو ركعت نماز مى خواند، و با سوگند به خدا، حق خود را بيان مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۹۳

امام ابى جعفر «عليه السلام» سپس فرمود: اوست به خدا سوگند مضطر در آيه شريفه: «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَ يَكشِفُ السُّوءَ وَ يَجعَلُكُم خُلَفَاءَ الأرضِ».

و اولين كسى كه با او بيعت كند، جبرئيل، و سپس سيصد و سيزده نفرند. و اين عده هر كدام بتوانند، راه افتاده، خود را به وى برسانند، كه مى رسانند. و هر يك به اين صورت به وى نرسند، در رختخوابشان ناپديد مى شوند. و منظور اميرالمؤمنين «عليه السلام»، از عبارت «هُمُ المَفقُودُونَ عَن فَرشِهِم: ايشان از رختخواب مفقود مى شوند» همين است.

و نيز منظور از آيه: «فَاستَبِقُوا الخَيرَاتِ أينَمَا تَكُونُوا یَأتِ بِكُمُ اللهُ جَمِيعاً: پس در عمل به خيرات سبقت جوييد، كه هر جا باشيد خدا همگى تان را مى آورد»، همين است و فرمود: منظور از «خيرات»، ولايت (و محبت اهل بيت «عليهم السلام») است.

همچنان كه در جايى ديگر فرمود: «وَ لَئِن أخَّرنَا عَنهُمُ العَذَابَ إلَى أمّةٍ مَعدُودَة: اگر عذاب را از ايشان تأخير اندازيم، تا امت معدوده...»، منظور از امت معدوده، اصحاب قائم «عليه السلام» است، كه در عرض يك ساعت، همه يك جا جمع مى شوند.

وقتى قائم «عليه السلام» به سرزمين «بَيدَاء» برسد، لشكر سُفيان در برابرش صف آرايى مى كند. پس خداى عزوجل، زمين را دستور مى دهد، تا پاهاى ايشان را در خود فرو ببرد و بگيرد. و درباره همين مورد است، كه خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ لَو تَرَى إذ فَزِعُوا فَلَا فَوتَ وَ أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ وَ قَالُوا آمَنَّا بِهِ». يعنى مى گويند: اينك ما به قائم آل محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» ايمان آورده ايم، «وَ أنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ وَ حِيلَ بَينَهُم وَ بَينَ مَا يَشتَهُون».

يعنى: بين آنان و عذاب نشدن، حائل ايجاد مى شود، «كَمَا فُعِلَ بِأشيَاعِهِم». يعنى: آن هايى كه قبل از ايشان مكذبين بودند، و هلاك شدند. «مِن قَبلُ إنَّهُم كَانُوا فِى شَكٍّ مُرِيبٍ».

وَ الحمدُ لِلهِ رَبِّ العَالَمِين

* * *


→ صفحه قبل صفحه بعد ←