تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«أَلا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ»:

كلمۀ «أن»، تفسيرى است كه در اين جا مضمون نامه سليمان را تفسير مى كند، كه بيانش گذشت.

و اين كه گفتيم بعضى گفته اند: كلمۀ «أن»، مصدريه و كلمۀ «لا» نافيه است، صحيح نيست. براى اين كه اگر چنين باشد، اولا مستلزم تقدير گرفتن مبتداء و يا خبرى بدون جهت است، (كه هيچ اجبارى به اين كار نيست). و ثانيا اين كه مى بينيم جملۀ «وَ أتوُنىِ» را بر آن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۲

عطف كرده، و اگر گفتار اين مفسّر صحيح باشد، مستلزم آن است كه انشاء را بر اخبار عطف كرده باشد، (و اين از فصاحت قرآن بعيد است). و اما منظور از برترى نجستن، اين است كه بر من استكبار نكنيد، «وَ أتُونِى مُسلِمِين»، مطيع و منقاد به سويم حركت كنيد. چون مسلم بودن آنان در اين موقعيت، همين است كه مطيع وى شوند، نه اسلام به معناى ايمان به خداى سبحان.

و جملۀ قبلى، يعنى «أن لَا تَعلُوا عَلَىَّ»، خود مؤيّد اين معناست، هر چند كه آمدن ملكه «سباء» و مردمش با حالت انقياد، خود مستلزم ايمان آوردن به خدا نيز هست. همچنان كه از سياق كلام هدهد و سياق آيات بعدى نيز استفاده مى شود، وليكن مستلزم بودن، غير اين است كه مقصود از كلمه، همان معنا باشد. زيرا اگر منظور آن معناى مصطلح مى بود، جا داشت بفرمايد: «أن لَا تَعلُوا عَلَى اللّه».

و اين كه سليمان «عليه السّلام»، پيغمبرى بوده كه كارش دعوت به سوى اسلام است، با اين معنا كه ما براى كلمۀ «مسلمين» كرديم، منافات ندارد. براى اين كه او علاوه بر مقام رسالت، پادشاه نيز بود، و وقتى مردم را به طور مطلق، به انقياد و فرمانبردارى دعوت كند، قهرا به پذيرفتن دين توحيد نيز دعوت كرده است. همچنان كه سرانجام ملكه «سباء» به اسلام كشيده شد و قرآن كريم، كلام او را در هنگام اسلام آوردنش حكايت كرده كه گفت: «وَ أسلَمتُ مَعَ سُلَيمَانَ لله رَبِّ العَالَمِين».

مشاوره ملكه با بزرگان کشور، درباره جنگ يا تسليم، و تصمیم نهایی او

«قَالَت يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ»:

كلمۀ «إفتاء»، به معناى اظهار نظريه و فتوا است، و «فتوا»، همان رأى و نظريه است. و «قطع امر»، به معناى عملى كردن تصميم و عزم بر آن است. و كلمۀ «شهادت»، به معناى حضور است.

و اين جمله، حكايت مشورتى است كه ملكه «سباء» با قوم خود كرد. مى گويد: در اين امر كه پيش آمده - يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد. و اگر من در اين پيشامد با شما مشورت مى كنم، بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداه ام، بلكه هر كارى كرده ام، با مشورت و در حضور شما كرده ام.

بنابراين، آيه شريفه، به فصل دومى از گفتار ملكه «سباء» اشاره مى كند. فصل اول آن بود كه نامه سليمان را براى بزرگان مملكت خود خواند، و فصل دومش اين است كه از آنان نظريه مى خواهد.

«قَالُوا نحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شدِيدٍ وَ الاَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ»:

كلمۀ «قوّة»، به معناى هر چيزى است كه به انسان در رسيدن به مطلوبش نيرو دهد، و در اين آيه منظور از آن، ارتشى است كه بتواند با آن دشمن را دفع كند و با آن كارزار نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۳

و كلمۀ «بَأس»، به معناى شدت در عمل است و مراد از آن در اين جا، شهامت و شجاعت است.

اين آيه، حكايت پاسخى است كه درباريان به ملكه دادند و در سخن خود، نخست چيزى گفتند كه مايه دلخوشى او باشد و بیتابى و اضطرابش را تسكين دهد، و سپس اختيار را به خود او داده و گفتند: ناراحت مباش و هيچ غم مخور، كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم، كه از هيچ دشمنى نمى ترسيم. هر چند كه آن دشمن سليمان باشد. در آخر هم، باز اختيار با خود تو است، هرچه مى خواهى فرمان بده، كه ما مطيع تو هستيم.

«قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ»:

«إفساد قريه ها»، به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن است. و «إذلال عزيزان اهل قريه»، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يا به ايشان زور بگويند.

و خلاصه: بعد از مشورتش با درباريان خود، به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شود، نظرش اين شد كه: در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او و مظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم، رأى دهد.

و از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جملۀ «نَحنُ أُولُوا قُوّةٍ وَ أُولُوا بَأسٍ شَدِيدٍ» آغاز كردند، بر مى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر رأى خود را ارائه داد.

اول گفت: «إنَّ المُلُوكَ إذَا دَخَلُوا قَريَةً أفسَدُوهَا...». يعنى: جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر. يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد. بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، تا آن جا كه راهى به صلح و سلم داريم، اقدام به جنگ نكنيم، مگر اين كه راه، منحصر به جنگ باشد، و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند. آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم.

بنابراين، جملۀ «إنَّ المُلُوكَ إذَا دَخَلُوا...»، زمينه است براى جملۀ «وَ إنِّى مُرسِلَةٌ إلَيهِم بِهَدِيّةٍ فَنَاظِرَةٌ...» و جملۀ «وَ جَعَلُوا أعِزَّةَ أهلِهَا أذِلّة»، تعبيرى است كه در افاده معنا. بليغ ‌تر از اين است كه مثلا بگوييم: «استذلوا أعِزَّتَهَا». براى اين كه تعبير قرآن كريم، علاوه بر اين كه بر تحقق ذلت دلالت مى كند، تلبس به صفت ذلت را هم مى رساند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۴

و جملۀ «كَذَلِكَ يَفعَلُون»، بعد از جملات «أفسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أعِزَّةَ أهلِهَا أذِلَّة»، كه اصل وقوع را مى رساند، استمرار آن را نيز مى رساند. و معنايش اين است كه: اين رفتار از پادشاهان، هميشگى و مستمر است. (اين طور نيست كه نسبت به كشور ما، رفتارشان طورى ديگر شود).

بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله، جزء كلام ملكه نيست، بلكه كلام خداى سبحان است، ولى حرف صحيحى نيست. چون مقام، اقتضاى چنين تصديقى را ندارد.

هدیه ملکۀ سباء، برای حضرت سليمان«ع»، و ردّ هديه او

«وَ إِنّى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ»:

يعنى: من نزد سليمان خواهم فرستاد و اين گونه سخن گفتن، لحن سخن گفتن پادشاهان است، كه تجبّر و عزّت ملوكى را مى رساند و گرنه در كلام خود، نام سليمان را مى برد، ليكن زبان خود را از بردن نام او نگه داشت و مسأله را به او و درباريانش با هم نسبت داد. و نيز فهمانيد كه سليمان هم، هرچه مى كند، به دست ياران و ارتشيان و به كمك رعيت خود مى كند.

و معناى اين كه گفت: «فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرجِعُ المُرسَلُون»، اين است كه ببينيم چه عكس العملى نشان مى دهد، تا ما نيز به مقتضاى وضع او، عمل كنيم. و اين - همان طور كه گفتيم - اظهار نظر ملكه «سباء» بود. و از كلمۀ «مُرسَلُون» به دست مى آيد كه هديه اى را كه وى براى آن جناب فرستاد، به دست جمعى از درباريانش بود، همچنان كه از سخن بعدى سليمان «عليه السّلام» كه فرمود: «إرجِع إلَيهِم: برگرد نزد ايشان»، بر مى آيد كه آن جمع، رئيسى داشته اند و رئيس، به تنهايى نزد سليمان راه يافته و هديه را به او داده است.

«فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَُ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ»:

ضمير در «جَاءَ» به مالى بر مى گردد كه به عنوان هديه نزد سليمان فرستاده شد. احتمال هم دارد كه به حامل هديه، يعنى رئيس هيئت اعزامى سباء برگردد.

استفهام در جملۀ «أتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ»، توبيخى است، و خطاب در آن به فرستاده و فرستنده، هر دو بر مى گردد و اين را «تغليب» گويند، كه صاحب سخن، رو به حاضران كند، ولى حاضر و غايب را مورد عتاب قرار دهد. سليمان «عليه السّلام» هم، اين طور كلّى سخن گفت و نامی از خصوص ملکۀ «سباء» نبرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۵

همان طور كه - در گذشته ديديم - ملكه «سباء» هم، نامى از او نبرد و گفت: «من هديه اى نزد ايشان می فرستم».

بعضى احتمال داده اند كه خطاب و روى سخن آن جناب، تنها به فرستادگان باشد و اين احتمال صحيحى نيست. براى اين كه اعتراض سليمان، اين بود كه: «آيا مرا با مال كمك مى كنيد»؟ و معلوم است كه اين كمك مالى، كار فرستادگان نبود، بلكه كار فرستنده ايشان بود و با اين حال، ديگر معنا ندارد كه خصوص فرستادگان را توبيخ كند.

و اگر نفرمود: «أتُمِدُّونَنِ بِالمَالِ»، بلكه كلمۀ «مال» را نكره آورد و فرمود: «أتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ: آيا كمكم مى كنيد به مالى»، براى اين بود كه آن مال را تحقير كند و ناچيزش بشمارد. و مرادش از «مَا آتَانِىَ اللّهُ»، همان سلطنت و نبوت بوده است.

و معناى آيه اين است كه: آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزد من ندارد، كمك مى كنيد؟ مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده، ذرّه اى ارزش ندارد؟ آنچه خدا از مُلك و نبوت و ثروت به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است.

و جملۀ «بَل أنتُم بِهَدِيَّتِكُم تَفرَحُون»، اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است. اول توبيخشان كرد به اين كه: «مگر من محتاج مال شما هستم، كه هديه برايم فرستاده ايد و اين كار شما، كار زشتى است». و در اين جمله مى فرمايد: از آن زشت تر اين كه: «شما هديه خود را خيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد».

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «بِهَدِيَّتُكُم»، آن هديه اى كه فرستاده اند، نيست، بلكه هديه هايى است كه ديگران براى ايشان بفرستند. و معناى جمله، اين است كه: «اين شماييد كه به خاطر علاقه اى كه به جمع مال و زياد كردن آن داريد، وقتى از جايى برايتان هديه اى مى آيد، خوشحال مى شويد، ولى ما اين طور نيستيم، و هيچ اعتنايى به مال دنيا نداريم». ولى خواننده، خود به بُعد اين وجه، آگاه است.

«ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صَاغِرُونَ»:

خطاب در اين آيه، به رئيس هيئت اعزامى «سباء» است، و ضميرهاى جمع، همه به ملكه «سباء» و قوم او بر مى گردند، و كلمۀ «قبل» به معناى طاقت است، و ضمير «بِهَا»، به كشور «سباء» بر مى گردد، و جملۀ «وَ هُم صَاغِرُون»، تأكيد ماقبل خودش است. و «لام» در جملۀ «فَلَنَأتِيَنَّهُم» و نيز در جملۀ «لَنُخرِجَنَّهُم»، لام سوگند است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۶

بعد از آن كه مردم «سباء»، فرمان سليمان «عليه السّلام» را كه فرموده بود: «وَ أتُونِى مُسلِمِين»، مخالفت نموده و آن را به فرستادن هديه تبديل كردند. و از ظاهر اين رفتار بر مى آيد كه از تسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمان خود فرض كرده، روى اين فرض، ايشان را تهديد كرد به اين كه سپاهى به سويشان گسيل مى دارد كه در «سباء»، طاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت، ديگر به فرستاده ملكه نفرمود: اين پيام را ببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند، چنين لشكرى به سويشان مى فرستم، بلكه فرمود: «تو برگرد، كه من هم، پشت سرِ تو، اين كار را مى كنم»، هرچند كه در واقع و به هر حال لشكر فرستادن، مشروط بود به اين كه آنان تسليم نشوند.

و از سياق بر مى آيد كه آن جناب، هديه مذكور را نپذيرفته و آن را برگردانيده است.

آورده شدن تخت ملكۀ «سباء»، به وسیلۀ صاحب «علم کتاب»

«قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ»:

اين سخنى است كه سليمان «عليه السّلام» بعد از برگرداندن هديه «سباء» و فرستادگانش گفته، و در آن خبر داده كه ايشان به زودى نزدش مى آيند، در حالى كه تسليم باشند.

سليمان «عليه السّلام» در اين آيه، به حضار در جلسه مى گويد: كداميك از شما تخت ملكه «سباء» را قبل از اين كه ايشان نزد ما آيند، در اين جا حاضر مى سازد؟

و منظورش از اين فرمان، اين است كه وقتى ملكه «سباء»، تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى داشته و به معجزۀ باهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، همچنان كه به شهادت آيات بعد، تسليم هم شدند.

«قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا آتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ»:

كلمۀ «عفريت» - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است. و كلمه «آتيك»، بنابر آنچه بعضى گفته اند، اسم فاعل است. يعنى من آورندۀ آنم.

ممكن هم هست متكلم وحده از مضارع «أتى يأتى» باشد. يعنى من آن را برايت مى آورم، ولى اسم فاعل بودنش با سياق، مناسبت بيشترى دارد. چون بر تلبس، يعنى اشتغال به فعل دلالت دارد، و نيز با عطف شدن جملۀ «وَ إنِّى عَلَيه...»، كه جمله اى است اسمى، مناسب تر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۷

ضمير «عليه» در جملۀ «وَ إنِّى عَلَيهِ لَقَوِىٌّ أمِين»، به «إتيان: آوردن» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: من به آوردن آن نيرومند و امينم. نيرومند بر آنم و حمل آن خسته ام نمى كند. امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم.

«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ»:

در اين جمله، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته، و اين مقابله دلالت مى كند بر اين كه صاحب «علم كتاب»، از جن نبوده بلكه از انس بوده است. رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت در اين باره رسيده، آن را تأييد مى كند و نام او را «آصف بن برخيا»، وزير سليمان و وصىّ او معرفى كرده است.

بعضى هم گفته اند: او خضر بوده. و بعضى گفته اند: مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود، اجابت مى كند. بعضى ديگر گفته اند: جبرئيل بوده. بعضى ديگر او را خود سليمان دانسته اند. و اين وجوهى است كه بر هيچ يك از آن ها، دليلى نيست.

هرچه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد، از اين كه آيه مورد بحث را بدون عطف بر ماقبل آورد و آن را از ماقبل جدا ساخت، براى اين بود كه در باره اين عالِم كه تخت ملكه «سباء» را حاضر ساخت، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن، اعتناى بيشترى اعمال دارد و همچنين به علم او اعتناء ورزيد. زيرا كلمه «علم» را نكره آورده، فرمود: علمى از كتاب. يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفی اش كرد.

و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتاب هاى آسمانى است، و يا لوح محفوظ و علمى كه اين عالِم از آن كتاب گرفته، علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است.

اختلاف مفسران در بارۀ «اسم اعظم» و صاحب «علم کتاب»

مفسران، در اين كه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده. بعضى ديگر گفته اند: آن اسم اعظم، عبارت است از حىّ قيّوم. بعضى ديگر گفته اند: آن ذوالجلال و الإكرام بوده.

بعضى ديگر گفته اند: اللّه الرَّحمَان بوده. بعضى آن را به زبان عبرانى «آهيا شراهيا» دانسته اند. و بعضى گفته اند: آن عالِم چنين دعا كرد: «يَا إلَهَنَا وَ إلَه كُلِّ شَئٍ إلَهاً وَاحِداً لَا إلَهَ إلّا أنتَ، إيتِنِى بِعَرشِهَا: اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست، تخت او را برايم بياور» و سخنانى ديگر از اين قبيل.

و ما، در جلد هشتم اين كتاب - در بحثى كه پيرامون اسماء حُسنا داشتيم - گفتيم كه: محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد، از قبیل الفاظ و یا مفاهیمی باشد که الفاظ بر آن ها دلالت می کند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۸

بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد، لابد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود. خلاصه: آن اسم، حقيقتى است كه اسم لفظى، اسم آن اسم است.

و در الفاظ آيه شريفه، هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسران گفته اند، نيامده. تنها و تنها چيزى كه آيه در اين باره فرموده، اين است كه: شخص نامبرده كه تخت ملكه «سباء» را حاضر كرد، علمى از كتاب داشته و گفته است: «من آن را برايت مى آورم». غير از اين دو كلمه، در باره او چيزى نيامده.

البته اين در جاى خود معلوم و مسلّم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده. پس معلوم مى شود كه آن شخص، علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده، خدا از اجابتش تخلف نمى كرده. و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته، خدا هم آن را مى خواسته است.

از آنچه گذشت، اين نيز روشن شد كه علم مذكور، از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلم بردار نبوده است.

«أنَا آتِيكَ بِهِ قَبلَ أن يَرتَدَّ إلَيكَ طَرفُكَ» - كلمۀ «طَرف»، به طورى كه گفته اند، به معناى نگاه و چشم برگرداندن است. و «إرتداد طرف»، به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس، نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست.

پس مقصود آن شخص، اين بوده كه من تخت ملكه «سباء» را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: «طَرف»، به معناى برداشتن پلك چشم و بازكردن آن براى ديدن است و «إرتداد طَرف»، به معناى بسته شدن پلك ها به طور طبيعى است، نه بستن عمدى و اختيارى. چون اگر آن مراد بود، تعبير مى فرمود به «ردّ طَرف». و اين، خود نكته اى است كه نبايد از آن غفلت ورزيد.

ولى اين مفسر اشتباه كرده. چون «طَرف»، يكى از افعال اختيارى آدمى است، ولى آنچه كه باعث بر اين فعل اختيارى مى شود، طبيعت آدمى است، مانند نفس كشيدن. و براى همين است كه احتياجى به فكر و انديشه قبلى ندارد. به خلاف امثال خوردن و نوشيدن.

بنابراين، «فعل اختيارى»، آن فعلى است كه به اراده آدمى مرتبط باشد. حال چه اين كه محتاج به فكر و انديشه سابق باشد و چه نباشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۱۹

و علت اشتباه اين مفسّر، اين است كه: خيال كرده اند «فعل اختيارى»، آن فعلى است كه ناشى از تفكر و انديشه باشد، و غير آن را اختيارى ندانسته است.

پس نكته اين كه در آيه مورد بحث، «إرتداد» را آورد، نه «ردّ» را، آن نيست كه وى گفته، بلكه شايد اين باشد كه فعل چشم بر هم زدن، از آن جا كه با فكر و انديشه قبلى انجام نمى شود، در انظار، چنين به نظر مى رسد كه پلك ها خودش به هم مى خورد، نه اين كه به خواست صاحبش باشد.

خطاب در جملۀ «من آن را قبل از يك چشم به هم زدن و قبل از اين كه نگاهت برگردد، برايت مى آورم»، خطاب آن عالِم، به سليمان «عليه السّلام» است. چون او بود كه مى خواست تخت ملكه «سباء» نزدش حاضر شود و نيز او بود كه گوينده سخن مى خواست تخت را برايش بياورد.

ولى بعضى از مفسران گفته اند: خطاب عالِم نامبرده، متوجه به عفريت است، كه قبلا به سليمان «عليه السّلام» گفت: من آن را قبل از آن كه از جايت برخيزى مى آورم، و اين عالِم كه رو به او كرد و گفت: «من آن را قبل از برگشتن نگاهت مى آورم»، خود سليمان بوده كه علمى از كتاب داشته است. و اگر اين را گفته، خواسته است فضيلت نبوت را به او بفهماند و برساند آن قدرتى كه خداى تعالى، از راه تعليم كتاب به او داده، برتر و عظيم تر است از قدرتى كه به عفريت داده و عفريت به آن می بالد.

پس معناى آيه، اين است كه: سليمان به عفريت گفت: من عرش او را برايت مى آورم، قبل از آن كه نگاهت برگردد.

فخر رازى هم در تفسير كبير، بر همين معنا اصرار ورزيده، و وجوهى براى تأييد آن ذكر كرده، كه ذرّه اى ارزش علمى ندارد. علاوه بر اين كه اصل اين تفسير، با سياق آيه - همان طور كه گفتيم - نمى سازد.

«فَلَمَّا رَآهُ مُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبِّى ...»:

يعنى: بعد از آن كه سليمان «عليه السّلام»، عرش ملكه «سباء» را نزد خود حاضر ديد، گفت: اين - يعنى حضور تخت بلقيس در نزد او، در كمتر از يك طرفة العين - از فضل پروردگار من است، بدون اين كه در خود من، استحقاقى بوده باشد، بلكه خداى تعالى، اين فضيلت را به من ارزانى داشت تا مرا بيازمايد. يعنى امتحان كند آيا شكر نعمتش را به جا مى آورم، و يا كفران مى كنم.

آنگاه فرمود: و هر كس شكر بگزارد، براى خود گزارده. يعنى نفع آن، عايد خودش مى شود، نه عايد پروردگار من، و هر كس كفران نعمت او كند، باز ضررش عايد خودش می شود. چون پروردگار من، بی نیاز و کریم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۰

و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، ذيل آيه، صدر آن را تأكيد مى كند.

بعضى از مفسران گفته اند: مشارٌ اليه به اشاره «هذا»، قدرت به آوردن تخت ملكه «سباء» است، چه بى واسطه و چه با واسطه.

ليكن اين حرف صحيح نيست. چون ظاهر اين كه فرمود: «فَلَمَّا رَآهُ مُستَقِرّاً عِندَهُ قَالَ...»، اين است كه ثنا (اين از فضل پروردگار من است)، مربوط باشد به حال رؤيت تخت. و آن نعمت و فضلى كه در حال رؤيت به چشم مى خورد، حضور تخت بوده، نه قدرت بر احضار آن، كه از مدت ها پيش داشت.

در آيه مورد بحث، حذف و اختصار به كار رفته و تقدير آن، اين است كه: «فَأذِنَ لَهُ سُلَيمَانُ فِى الإتيَانِ بِهِ كَذَلِكَ فَأتَى بِهِ كَمَا قَالَ فَلَمَّا رَآهُ...: يعنى سليمان به آن عالِم اجازه داد كه تخت را آن طور كه خودش ‍ گفت»، بياورد. پس همين كه آن را پا برجا، نزد خود ديد، گفت:...». و از اين حذف فهميده مى شود كه آن قدر اين آوردن سريع بود كه گويى ميان ادعايش و ديدن سليمان، هيچ فاصله اى نشد.

«قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظُرْ أَتهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ»:

در مفردات مى گويد: «تنكير» هر چيز از حيث معنا، به اين است كه: آن را طورى كنند كه شناخته نشود، بر خلاف «تعريف»، كه به معناى آن است كه آن چيز را طورى كنند كه شناخته شود. و در آيه «نَكِّرُوا لَهَا عَرشَهَا»، «تنكير»، استعمال شده.

از سياق آيه بر مى آيد كه سليمان «عليه السّلام»، اين سخن را هنگامى گفت كه ملكۀ «سباء» و درباريانش، به دربار سليمان رسيده و مى خواستند بر او وارد شوند. و منظورش از اين دستور، امتحان و آزمايش عقل آن زن بود. همچنان كه منظورش از اصل آوردن تخت، اظهار معجزه اى باهر از آيات نبوتش بود. و به همين جهت دستور داد تخت او را به صورتى ناشناس درآورند، و آنگاه متفرع كرد بر اين دستور، اين را كه: «نَنظُر أتَهتَدِى: ببينيم مى شناسد آن را يا نه»، و معناى آيه روشن است.

ورود ملكۀ «سباء»، به دربار سليمان«ع» و ايمان آوردنش به پروردگار جهانیان

«فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِينَ»:

يعنى: بعد از آن كه ملكه «سباء» نزد سليمان آمد، از طرف سليمان به او گفتند: «آيا تخت تو این طور بود»؟ و اين جمله، يعنى جملۀ «أهَكَذَا عَرشُك»، كلمۀ امتحان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۱

و اگر فرمود: «أهَكَذَا عَرشُكِ: آيا اين چنين بود تخت تو»، و نفرمود: «أهَذَا عَرشُكِ: آيا اين است عرش تو»، براى اين بود كه تخت را بيشتر مجهول و ناشناخته كند. لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او در شكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونه سؤال، در ناشناخته كردن تخت، مؤثرتر است.

«قَالَت كَأنَّهُ هُوَ» - مراد از اين كه گفت: «گويا اين همان است»، اين است كه: «اين، همان است». و اگر اين طور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتناب كند. چون غالبا از اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته است، با تشبيه، تعبير مى آورند. (مى گويند: «مثل اين كه فلانى آمده». يا: «گويا فلانى رفته» و «مثل اين كه اين كتاب، مالِ فلانى است»، و همچنين).

«وَ أُوتِينَا العِلمَ مِن قَبلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِين » - ضمير «ها» در كلمۀ «قَبلِهَا»، به همين معجزه و آيت، يا حالت رؤيت آن بر مى گردد. و معنايش اين است كه: «ما قبل از اين معجزه، يا قبل از اين حالت كه معجزه را مى بينيم، عالِم به آن بوديم».

و از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله، تتمۀ كلام ملكه «سباء» باشد. بنابراين، وضع چنين بوده كه وقتى ملكه تخت را مى بيند، و درباريان سليمان از آن تخت از وى مى پرسند، احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش، اين است كه: به وى تذكر دهند كه متوجه قدرت خارق العاده سليمان «عليه السّلام» باش.

لذا چون از سؤال آنان، اين اشاره را فهميده، در پاسخ گفته است: ما قبلا از چنين سلطنت و قدرتى خبر داشتيم. يعنى احتياجى به اين اشاره و تذكر نيست. ما قبل از ديدن اين معجزه، از قدرت او و از اين حالت خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم، و لذا در اطاعت و فرمان او، سر فرود آورده ايم.

بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «وَ أُوتِينَا العِلمَ...»، كلام سليمان است. بعضى ديگر گفته اند: سخن درباريان سليمان است. بعضى ديگر گفته اند: كلام ملكۀ «سباء» است، وليكن معنايش اين است كه ما قبلا مى دانستيم كه تخت ما از دربارمان به اين جا منتقل شده. ولى هيچ يك از اين وجوه صحيح نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۲۲

«وَ صدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كانَت مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ»:

كلمۀ «صَدَّ»، به معناى جلوگيرى و برگرداندن است و متعلق آن، تسليم خدا شدن است، که اعتراف ملکه هنگام داخل شدن به قصر كه مى گويد: «أسلَمتُ مَعَ سُلَيمَانَ لله رَبِّ العَالَمِين» بر آن شهادت مى دهد. و اين اسلامش، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد و گفت: «وَ كُنَّا مُسلِمِين» اشتباه نشود. براى اين كه آن اسلام، تسليم سليمان شدنش بود و اين اسلام، تسليم خدا شدن است.

اين، آن معنايى است كه از سياق آيات بر مى آيد، ولى مفسران، وجوه ديگرى در معناى آيه ذكر كرده اند، كه ما از نقل آن ها صرف نظر كرديم.

جملۀ «إنَّهَا كَانَت مِن قَومٍ كَافِرِين»، در مقام تعليل «صَدّ» مذكور است و معنايش اين است: تنها چيزى كه او را از تسليم خدا شدن جلوگيرى نمود، همان معبودى بود كه به جاى خدا مى پرستيد، و آن معبود - همچنان كه در خبر هُدهُد گذشت - آفتاب بوده و سبب اين جلوگيرى اين بود كه ملكه نيز، از مردمى كافر بود و (از نظر افكار عمومى)، ايشان را در كفرشان پيروى مى كرد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←