تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيَاماً»:

كلمۀ «بيتوته»، به معناى ادراك شب است - چه بخوابد يا نخوابد - و كلمۀ «لِرَبِّهِم»، متعلق است به كلمه «سُجّداً»، و دو كلمۀ «سُجّد» و «قيام»، جمع «ساجد» و «قائم» است.

و مراد از اين بيتوتۀ در شب در حال سجده و حال ايستاده، اين است كه: شب را به عبادت خدا به آخر مى رسانند، كه يكى از مصاديق عبادتشان، همان نماز است، كه هم افتادن به خاك جزء آن است و هم به پا ايستادن.

و معناى آيه اين است كه: بندگان رحمان، كسانى هستند كه شب را درك مى كنند، در حالى كه براى پروردگار خود، سجده كنندگان و يا به پا ايستادگان اند - يعنى پشت سرِ هم، سجده مى كنند و بر مى خيزند - ممكن هم هست كه مراد تهجّد به نوافل شب باشد.

«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً»:

كلمۀ «غَرَام»، به معناى شدت و مصيبتى است كه دست از سر آدمى بر ندارد و همواره ملازم او باشد. بقيه الفاظ آيه روشن است.

«إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً»:

ضمير در صدر آيه، به كلمۀ «جهنم» بر مى گردد، و دو كلمۀ «مُستَقَر» و «مُقَام»، دو اسم مكان از استقرار و اقامت هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

رعايت اعتدال در انفاق: يكى از صفات مؤمنان

«وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْترُوا وَ كانَ بَينَ ذَلِك قَوَاماً»:

كلمۀ «انفاق»، به معناى بذل مال و صرف آن در رفع حوايج خويشتن و يا ديگران است. و كلمۀ «اسراف»، به معناى بيرون شدن از حد است، اما بيرون شدن از حد اعتدال به طرف زياده روى. و در خصوص ‍ مسأله انفاق، زياده روى و تجاوز از حدّى است كه رعايت آن حدّ، سزاوار و پسنديده است. در مقابل «قَتر» - به فتح قاف و سكون تاء - كه به معناى كمتر انفاق كردن است. چنانچه راغب گفته. و كلمۀ «قَتر، إقتار و تَقتِير»، هر سه به يك معنا است.

كلمۀ «قَوام» - به فتح قاف - به معناى حد وسط و معتدل است، و همين كلمه، به كسرۀ «قاف»، به معناى مايه قوام هر چيز است. و جملۀ «بَينَ ذَلِكَ»، متعلق است به «قَوام»، و معنايش اين است كه: بندگان رحمان، انفاق مى كنند و انفاقشان، همواره در حدّ وسط و ميان اسراف و اقتار است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۳

پس اين كه فرمود: «وَ كَانَ بَينَ ذَلِكَ قَوَاماً»، توضيح و تنصيص همان جملۀ قبلى است كه فرمود: «إذَا أنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا». پس صدر آيه، دو طرف افراط و تفريط در انفاق را نفى كرده، و ذيل آن، حدّ وسط در آن را اثبات نموده است.

«وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ...»:

اين آيه شريفه، شرك در عبادت را از بندگان رحمان نفى مى كند، و شرك در عبادت، اين است كه: كسى هم خداى را عبادت كند و هم غير خداى را و اين، با اصول وثنيت و بت پرستى سازگار نيست.

براى اين كه اصول وثنيت اجازه نمى دهد شخص بت پرست، خداى را عبادت كند. نه به تنهايى و نه با عبادت غير خدا، بلكه انسان را لايق پرستش خدا ندانسته، مى گويد: بايد آلهۀ پايين تر از خدا را بپرستيم، تا آن ها ما را با شفاعت خود، به خدا نزديك كنند.

بنابراين تعبير، در آيه مورد بحث (خواندن غير خدا با خدا)، يا به منظور اشاره به اين است كه هر چند مشركان، تنها غير خدا را مى پرستند، وليكن پرستش شده واقعى آنان نيز به هر حال خداست. چون پرستش خدا مسأله اى است فطرى. چيزى كه هست، مشركان راه را گُم كرده اند. پس توجه به سوى غير خدا، توجه به خدا و غير خدا است، هر چند كه نامى از خدا به ميان نياورند.

و يا معناى تعبير مذكور، اين است كه: بندگان رحمان، كسانى هستند كه با وجود خدا، غير خدا را نمى پرستند. يعنى: مشركان، با وجود خدا، غير خدا را مى پرستند.

و يا تعبير مزبور، اشاره به اين اعتقاد خرافى است كه عوام مشرك عرب داشتند كه: توجه و توسل به خدايان، تنها در خشكى فايده دارد و اما در دريا، سودى نمى بخشد. چون امور درياها، تنها به دست خداست و آلهه اى در آن، با وى شريك نيستند.

در نتيجه مراد از خواندن خدا، توسل به خدا است در موردى. يعنى در شدايد دريا، و توسل به غير او در موردى ديگر، يعنى در شدايد خشكى. ولى از همه وجوه بهتر، وجه وسطى است.

و اين كه فرمود: «وَ لَا يَقتُلُونَ النَّفسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إلّا بِالحَقّ»، معنايش اين است كه:

در هيچ حالى از احوال، نفس انسانى را كه خدا كشتن او را حرام كرده، نمى كشند. مگر در يك حال و آن حالى است كه كشتن وى حق باشد. مثلا به عنوان قصاص و حد بوده باشد.

و اين كه فرمود: «وَ لَا يَزنُون»، معنايش اين است كه: «عباد رحمان»، كسانى هستند كه هيچ فرج حرامى را وطى نمى كنند. چون مسأله زنا در ميان عرب جاهليت، امرى متداول و شايع بود و اسلام از ابتداى ظهور دعوتش، معروف بود به تحريم زنا و شرابخورى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۴

و اين كه فرمود: «وَ مَن يَفعَل ذَلِكَ يَلقَ أثَاماً»، با كلمۀ «ذَلِكَ» به مسائل قبل، يعنى شرك و قتل نفس محترمه به غير حق و نيز زنا اشاره نموده، و كلمۀ «أثام»، به معناى «إثم»، يعنى وزر و وبال گناه است، كه همان كيفر عذابى است كه به زودى در روز قيامت، با آن بر مى خورد، و آيه بعدى آن را بيان مى كند.

«يُضاعَف لَهُ الْعَذَاب يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً»:

اين آيه، بيان لقاى «أثام» در آيه قبلى است، و معناى جملۀ «وَ يَخلُد فِيهِ مُهَاناً» اين است كه: در عذاب واقع مى شود، در حالى كه بر او اهانت شده باشد.

توضیح خلود در عذاب جهنم، برای زناکاران و رباخواران و قاتلان

مسأله «خلود در عذاب»، براى كسى كه شرك ورزيده، مسلّم است و هيچ حرفى در آن نيست. و اما خلود در عذاب، براى كسى كه قتل نفس محترمه كرده و يا مرتكب زنا شده باشد - كه دو تا از گناهان كبيره است - و همچنين براى كسى كه مرتكب رباخوارى شده باشد، كه قرآن كريم نسبت به آن ها تصريح به خلود كرده و ممكن است به يكى از وجوه زير توجيه شود:

اول اين كه: بگوييم خصوص اين سه گناه، طبعى دارند كه اقتضاى خلود در آتش را دارد، همچنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه «إنَّ اللهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ» نيز استفاده شود. چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمى شود و اما پايين تر از شرك را، خدا از هر كس بخواهد مى آمرزد. يعنى از بعضى اشخاص مانند مرتكب قتل و زنا و ربا نمى آمرزد.

دوم اين كه: بگوييم مراد از «خلود»، در همه جا، به معناى مكث طولانى است، ولى چيزى كه هست، اين است كه در شرك، اين مكث طولانى، ابدى است و در غير آن، بالاخره پايان پذير است.

سوم اين كه: بگوييم كلمۀ «ذَلِكَ» در جملۀ «وَ مَن يَفعَل ذَلِكَ»، اشاره به همه اين سه گناه است. چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنان است، مؤمنان را چنين معرفى مى كند:

اينان، كسانى هستند كه مرتكب شرك و قتل نفس و زنا نمى شوند. پس اگر كسى هر سه اين گناهان را مرتكب شود، مخلد در آتش است، مانند كفار كه به همه آن ها مبتلا بودند. در نتيجه اگر كسى به بعضى از اين سه گناه آلوده باشد، ديگر از آيه شريفه، «خلود» وى در آتش بر نمى آيد.

«إِلّا مَن تَاب وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَاتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۵

اين آيه شريفه، استثنايى است از حكم كلى ديدار «أثام» و «خلود در عذاب» كه در آيه قبلى بود و در مستثنا، سه چيز قيد شده: اول: توبه. دوم: ايمان. و سوم: عمل صالح.

اما توبه: كه معنايش بازگشت از گناه است و كمترين مرتبه اش، ندامت است. و معلوم است كه اگر كسى از كرده هاى قبلى اش ندامت نداشته باشد، از گناه دور نمى شود و همچنان آلوده و گرفتار آن خواهد بود.

و اما عمل صالح: اعتبار آن نيز روشن است. براى اين كه وقتى كسى از گناه توبه كرد، قهرا اگر نخواهد توبه خود را بشكند، عمل صالح انجام مى دهد. يعنى عملش صالح مى شود. پس توبه مستقر و نصوح، آن توبه است كه عمل را صالح كند.

و اما ايمان به خدا: از اعتبار اين قيد فهميده مى شود كه آيه شريفه، مربوط به كسانى است كه هم شرك ورزيده باشند و هم قتل نفس و زنا مرتكب شده باشند و يا حداقل مشرك بوده باشند. چون اگر روى سخن در آن، به مؤمنانى باشد كه قتل و زنا كرده باشند، ديگر معنا ندارد قيد ايمان را نيز در استثناء بگنجاند.

پس آيه شريفه، درباره مشركان است. حال چه اين كه آن دو گناه ديگر را هم مرتكب شده باشند و چه نشده باشند. و اما مؤمنانى كه مرتكب آن دو گناه شده باشند، عهده دار بيان توبه شان، آيه بعدى است.

جملۀ «فُأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئَاتِهِم حَسَنَات»، تفريع بر توبه و ايمان و عمل صالح است، و آثار نيكى را كه بر آن ها مترتب مى شود، بيان مى كند و آن، اين است كه: خداى تعالى، گناهانشان را مبدّل به حسنه مى كند.

وجوهى كه در معناى تبديل «سيئات به حسنات» گفته شده

و اما اين كه تبديل گناهان به حسنه چه معنا دارد؟ مفسران، وجوهى ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند: خداوند، گناهان سابق ايشان را با توبه محو مى كند و اطاعت هاى بعدى ايشان را مى نويسد. در نتيجه، به جاى كفر و قتل به غير حق و زنا، داراى ايمان و جهاد - يعنى قتل به حق - و عفت و احصان مى شوند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از سيئات و حسنات، ملكاتى است كه از آن دو در نفس پديد مى آيد، نه خود آن ها و خدا، ملكۀ بد آنان را، به ملكۀ خوب مبدّل مى سازد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از سيئات و حسنات، ثواب و عقاب آن ها است. نه خود آن ها و خدا از چنين كسانى، عقاب قتل و زنا را مثلا برداشته، ثواب قتل به حق و عفت مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۶

ليكن خواننده عزيز خودش به خوبى مى داند كه اين وجوه، در يك اشكال مشترك اند و آن، اين است كه: كلام خداى را از ظاهرش برگردانده اند. آن هم بدون هيچ دليلى كه در دست داشته باشند.

زيرا ظاهر جملۀ «يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئَاتِهِم حَسَنَات»، مخصوصا با در نظر داشتن اين كه در ذيلش فرموده: «و خدا غفور و رحيم است»، اين است كه: هر يك از گناهان ايشان، خودش مبدّل به حسنه مى شود، نه عقابش و نه ملكه اش و نه اعمال آينده اش، بلكه يك يك گناهان گذشته اش، مبدّل به حسنه مى شود. اين ظاهر آيه است. پس بايد با حفظ اين ظاهر، چاره اى انديشيد.

و آنچه به نظر ما مى رسد، اين است كه بايد ببينيم گناه چيست؟

آيا نفس و متن عمل ناشايست گناه است و در مقابل، نفس فعلى ديگر حسنه است، و يا آن كه نفس فعل و حركات و سكناتى كه فعل از آن تشكيل شده، در گناه و ثواب يكى است و اگر يكى است - كه همين طور هم هست - پس گناه شدن گناه از كجا و ثواب شدن عمل ثواب از كجا است؟

مثلا عمل زنا و نكاح چه فرقى با هم دارند، كه يكى گناه شده و ديگرى ثواب، با اين كه حركات و سكناتى كه عمل، از آن تشكيل يافته، در هر دو يكى است؟

و همچنين خوردن كه در حلال و حرام يكى است؟ اگر دقتى كنيم، خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت و مخالفت خدا است. مخالفت و موافقتى كه در انسان اثر گذاشته و در نامۀ اعمالش نوشته مى شود، نه خود نفس فعل. چون نفس و حركات و سكنات كه يا آن را زنا مى گوييم و يا نكاح، به هر حال فانى شده، از بين مى رود و تا يك جزئش فانى نشود، نوبت به جزء بعدى اش نمى رسد، و پر واضح است كه وقتى خود فعل از بين رفت، عنوانى هم كه ما به آن بدهيم، چه خوب و چه بد، فانى مى شود.

و حال آن كه ما مى گوييم: عمل انسان، چون سايه دنبالش هست. پس مقصود آثار عمل است كه يا مستتبع عقاب است و يا ثواب و همواره با آدمى هست، تا در روز «تُبلَى السَّرائِر»، خود را نمايان كند.

اين را نيز مى دانيم كه اگر ذات كسى شقى و يا آميخته به شقاوت نباشد، هرگز مرتكب عمل زشت و گناه نمى شود، (همان حركات و سكناتى را كه در يك فرد شقى به صورت زنا در مى آيد، انجام مى دهد، بدون اين كه زنا و كار زشت بوده باشد). پس اعمال زشت از آثار شقاوت و خباثت ذات آدمى است. چه آن ذاتى كه به تمام معنا شقى است و يا ذاتى که آمیخته با شقاوت و خباثت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۷

حال كه چنين شد، اگر فرض كنيم چنين ذاتى از راه توبه و ايمان و عمل صالح، مبدّل به ذاتى طيّب و طاهر و خالى از شقاوت و خباثت شد و آن ذات مبدّل به ذاتى گشت كه هيچ شائبه شقاوت در آن نبود، لازمه اين تبدّل، اين است كه آثارى هم كه در سابق داشت و ما نام گناه بر آن نهاده بوديم، با مغفرت و رحمت خدا مبدّل به آثارى شود كه با نفس سعيد و طيّب و طاهر مناسب باشد و آن اين است كه:

عنوان «گناه» از آن برداشته شود و عنوان «حسنه» و «ثواب» به خود بگيرد. و چه بسا ذكر رحمت و مغفرت در ذيل آيه، اشاره به همين معنا باشد.

«وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً»:

كلمۀ «مَتَاب»، مصدر ميمى از ماده توبه است، و سياق آيه مى رساند كه در مقام رفع استبعاد از تبديل سيئات به حسنات است و خلاصه مى خواهد بفهماند كه:

امر توبه، آن قدر عظيم و اثرش آن چنان زياد است كه سيئات را مبدّل به حسنات مى كند و هيچ استبعادى ندارد. چون «توبه» عبارت است از رجوع خاص به سوى خداى سبحان و خداى تعالى، هرچه بخواهد مى كند.

در اين آيه شريفه، علاوه بر بيان مزبور، اين نكته نيز آمده كه توبه شامل تمامى گناهان مى شود. چه گناهى كه توأم با شرك باشد و چه آن كه توأم نباشد و آيه قبلى - همان طور كه اشاره كرديم - اين معنا را نمى رسانيد، و دلالتش بر شمول توبه نسبت به گناهان غير شرك، خفى بود.

مراد از اين كه درباره مؤمنان فرمود: «لَا يَشهَدُونَ الزُّور...»

«وَ الَّذِينَ لا يَشهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كرَاماً»:

صاحب مجمع البيان گفته: كلمۀ «زُور» در اصل، به معناى جلوه دادن باطل به صورت حق است. و بنا به گفته وى، اين كلمه به وجهى، شامل دروغ و هر لهو باطلى از قبيل: غنا و دريدگى و ناسزا نيز مى شود.

و نيز صاحب مجمع البيان، در معناى كلمۀ «كِرَاماً» گفته است: معناى اين كه بگوييم فلانى از فلان عمل زشت تكرم دارد، اين است كه: از چنين عملى منزه است، و نفس خويش را از آلودگى به امثال آن منزّه مى دارد.

پس اين كه فرمود: «وَ الَّذِيَنَ لَا يَشهَدُونَ الزُّور»، اگر مراد از زور، دروغ باشد، كلمه مذكور، قائم مقام مفعول مطلق مى باشد و تقدير كلام، چنين مى شود كه: «بندگان رحمان»، آن هايى هستند كه شهادت به زور نمى دهند.

و اگر مراد از «زُور»، لهو باطل از قبيل غناء و امثال آن باشد، كلمۀ «زُور»، مفعولٌ بِه خواهد بود، و معنايش اين است كه: «بندگان رحمان»، كسانى هستند كه در مجالس باطل حاضر نمى شوند.

از ميان اين دو احتمال، ذيل آيه با احتمال دومى، مناسب تر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۸

«وَ إذَا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِرَاماً» - كلمۀ «لغو»، به معناى هر عمل و گفتارى است كه مورد اعتنا نباشد، و هيچ فايده اى كه غرض عقلا بر آن تعلق گيرد، نداشته باشد. و به طورى كه گفته اند: شامل تمامى گناهان مى شود.

و مراد از «مرور به لغو»، گذر كردن به اهل لغو است، در حالى كه سرگرم لغو باشند.

و معناى آيه، اين است كه: «بندگان رحمان»، چون به اهل لغو مى گذرند و آنان را سرگرم لغو مى بينند، از ايشان روى مى گردانند، و خود را پاكتر و منزّه تر از آن مى دانند كه در جمع ايشان در آيند، و با ايشان اختلاط و همنشينى كنند.

عبادُ الرحمان، آيات خدا را كوركورانه و بدون معرفت، نمى پذيرند

«وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَ عُمْيَاناً»:

«خرور بر زمين»، به معناى سقوط بر زمين است، و گويا در آيه شريفه، كنايه است از ملازمت و گرفتن چيزى به اين صورت كه به روى آن بيفتد.

و معناى آيه شريفه، اين است كه: بندگان رحمان، چون متذكر آيات پروردگارشان مى شوند و حكمت و موعظه اى از قرآن او و يا وحى او مى شنوند، كوركورانه آن را نمى پذيرند و بدون اين كه تفكر و تعقل كنند، بيهوده و بى جهت، دل به آن نمى بازند، بلكه آن را با بصيرت مى پذيرند و به حكمت آن، ايمان آورده، به موعظۀ آن متعظ مى شوند و در امر خود، بر بصيرت و بر بيّنه اى از پروردگار خويش اند.

«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَب لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْينٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً»:

راغب در مفردات مى گويد: وقتى مى گويند: «فُلَانٌ قَرَّت عَينُهُ»، معنايش اين است كه: فلانى خوشحال و مسرور شد، و به كسى كه مايه مسرت آدمى است، نور چشم و قرة عين گفته مى شود، همچنان كه در قرآن كريم فرموده: «قُرَّةُ عَينٍ لِى وَ لَكَ». و نيز فرموده: «هَب لَنَا مِن أزوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرّةُ أعيُن».

بعضى از علما گفته اند: اصل اين كلمه از «قُرّ»، به معناى خنكى و سردى گرفته شده، و معناى «قَرَّت عَينُهُ» اين است كه: ديدگانش خنك شد و از آن حرارتى كه در اثر درد داشت، بهبودى يافت.

بعضى ديگر گفته اند: از باب بهبودى يافتن از حرارت درد چشم نيست، بلكه از اين بابت است كه اشك شادى، خنك، و اشك اندوه، داغ است. و به همين جهت، به كسى كه به او نفرين مى كند، مى گويند: خدا چشمش را داغ كند.

بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه از «قرار» گرفته شده، و معناى جملۀ «قَرَّت عَينُهُ» اين است كه: خدا به او چيزى داد كه چشمش آرامش و قرار يافت، و ديگر چشمش به دست اين و آن نمی افتد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۹

و مراد بندگان رحمان، از اين كه در دعاى خود، درخواست مى كنند به اين كه همسران و ذرّيه هايشان، قُرةُ عين ايشان باشد، اين است كه: موفق به طاعت خدا و اجتناب از معصيت او شوند و در نتيجه از عمل صالح آنان، چشم ايشان روشن گردد.

و اين دعا مى رساند كه «بندگان رحمان»، غير از اين، ديگر حاجتى ندارند. و نيز مى رساند كه «بندگان رحمان»، اهل حق اند و پيروى هواى نفس نمى كنند، (زيرا هر همسر و هر ذرّيه اى را دوست نمى دارند، بلكه آن همسر و ذرّيه را دوست مى دارند كه بنده خدا باشند).

معناى اين كه عباد الرحمان، از خداوند مى خواهند: «ما را براى متقين امام قرار بده»

«وَ اجعَلنَا لِلمُتَّقِينَ إمَاماً» - يعنى: ما را توفيق ده تا در راه انجام خيرات و به دست آوردن رحمتت، از يكديگر سبقت گيريم. در نتيجه ديگران كه دوستدار تقوايند، از ما بياموزند و ما را پيروى كنند. همچنان كه قرآن كريم، درباره ايشان فرموده: «فَاستَبِقُوا الخَيرَات». و نيز فرموده: «سَابِقُوا إلَى مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم وَ جَنَّةٍ». و نيز فرموده: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ المُقَرَّبُونَ».

و گويا مراد از دعاى مورد بحث، اين است كه: «بندگان رحمان»، همه در صف واحدى باشند، مقدم بر صف ساير متقين. و به همين جهت كلمۀ «امام» را مفرد آورد و نفرمود: «وَ اجعَلنَا لِلمُتَّقِينَ أئِمَّة».

بعضى از مفسران گفته اند: مفرد آوردن كلمه مذكور، از اين جهت بوده كه اين كلمه، هم در يك نفر و هم در جمع، مفرد مى آيد.

بعضى ديگر گفته اند: امام در اين جا، جمع «آم»، به معناى قاصد است، همچنان كه كلمۀ «صيام»، جمع «صائم» مى آيد، و معناى آيه، اين است كه: خدايا! ما را قاصدان متقين قرار ده، تا همواره ايشان را قصد كنيم، و به ايشان اقتدا نماييم، همچنان كه اهل بيت «عليهم السلام»، آيه را «وَ اجعَل لَنَا مِنَ المُتَّقِينَ إمَاماً» قرائت كرده اند.

«أُولَئك يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهَا تحِيَّةً وَ سلَاماً خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً»:

كلمۀ «غرفه»، به طورى كه گفته اند، به معناى بنايى است كه بالاى بناى ديگر واقع شده باشد و از کف خانه بلندتر باشد. و در آيه شريفه، كنايه است از درجه عالى تر بهشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۴۰

و مراد از «صبر»، صبر بر طاعت خدا و بر ترك معصيت او است، و اين دو قسم صبر، همان است كه در آيات سابق نيز ذكر شده بود، وليكن اين دو صبر، عادتا جداى از صبر قسم سوم، يعنى صبر در هنگام شدائد و مصائب نيست و قهرا كسى كه بر طاعت خدا و بر ترك معصيت او صبر مى كند، ممكن نيست در هنگام شدائد صبر نكند.

و معناى آيه، اين است: اين نامبردگان كه به اوصاف قبل وصف شدند، درجه رفيع و قسمت بالاى بهشت را پاداش گرفته و فرشتگان، ايشان را با تحيت و سلام ديدار مى كنند. تحيت به معناى هر پيشكشى است كه آدمى را خوشحال سازد.

و مراد از «سلام»، هر چيزى است كه در آن ترس و پرهيز نباشد. و اگر اين دو كلمه، يعنى «تحيت» و «سلام» را نكره آورد، به منظور بزرگداشت آن دو بوده. بقيه الفاظ آيه روشن است.

معناى آيه شريفه: «قُل مَا يَعبَؤُا بِكُم رَبِّى لَولَا دُعَاؤُكُم...»

«قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّى لَوْلا دُعَاؤُكمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسوْف يَكُونُ لِزَامَا»:

در مفردات گفته: وقتى گفته مى شود: «مَا عَبَأتُ بِهِ»، معنايش اين است كه: من به فلان چيز اعتنايى نكردم و باكم نشد. و اصل اين كلمه، از ماده «عَبَأَ» گرفته شده، كه به معناى ثقل است. گويا فرموده: اينان، نزد پروردگار من وزن و قدرى ندارند، و در آيه «قُل مَا يَعبَأُ بِكُم رَبِّى» نيز، بدين معنا است.

بعضى ديگر گفته اند: از باب «عَبَأتِ الطِّيب: بوى خوش باقى ماند» است. گويا گفته شده: اگر دعاى شما نباشد، خدا باقی تان نمى گذارد.

بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «دُعَاؤُكُم»، از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است و فاعل آن، ضميرى است كه به كلمۀ «رَبِّى» بر مى گردد و معنايش، اين است كه: اگر دعوت پروردگارم شما را نبوده باشد.

بنابراين تفسير، جملۀ «فَقَد كَذَّبتُم»، از باب تفريع سبب بر مسبّب - يعنى انكشاف سبب به وسيلۀ مسبّب - است و معنايش اين است كه: بايد از همين تكذيب خود پى ببريد كه ديگر خدا شما را به سوى خود نمى خواند و در نتيجه اعتنايى به شما ندارد.

و جملۀ «فَسَوفَ يَكُونُ لِزَاماً»، معنايش اين است كه به زودى اين تكذيب شما، طوق لعنتى به گردنتان خواهد شد، كه به هيچ وجه از شما جدا نشود، تا با شقاوتى لازم و عذابى دائم كيفر شويد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۴۱

و معناى آيه چنين مى شود كه:

اى رسول من! به ايشان بگو نزد پروردگار من، قدر و منزلتى نداريد و وجود و عدمتان نزد او، يكسان است. براى اين كه شما او را تكذيب كرديد. پس ديگر هيچ خيرى در شما اميد نمى رود و به زودى اين تكذيب، به شديدترين وجه، ملازم شما خواهد شد و اگر باز هم خدا شما را مى خواند، تنها به منظور اتمام حجت بر شما است، و يا براى اين است كه شايد شما از تكذيب دست برداريد.

و اين تفسير، تفسير خوبى است.

بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «دُعَاؤُكُم»، از باب اضافه مصدر به فاعل است. و مراد از «دعا» هم، عبادت خداى سبحان است. و معنا اين است كه: بگو پروردگار من اعتنا و اهتمامى به كار شما ندارد و يا شما را باقى نمى گذارد، اگر او را عبادت نكنيد.

ولى اين تفسير با تفريع بعدى، يعنى جملۀ «فَقَد كَذَّبتُم» نمى سازد و به وجه روشنى، نتيجه جملۀ مورد بحث قرار نمى گيرد، و اگر جمله مورد بحث، از باب اضافه مصدر به فاعل خودش و مراد از «دُعَاؤُكُم»، دعايتان بود، جا داشت ديگر تفريع نكند و بدون «فای»تفريع بفرمايد: «وَ قَد كَذَّبتُم».

علاوه بر اين، هميشه وقتى مصدرى به فاعل خود اضافه مى شود، دلالت مى كند بر اين كه عمل قبلا انجام شده و يا در حال انجام است، و مشركان مورد بحث آيه، نه قبلا خدا را عبادت كرده بودند و نه در آن حال. و به همين جهت، حق كلام اين بود كه بفرمايد: «لَولَا أن تَدعُوهُ: اگر او را نخوانيد». دقت فرمایيد.

اين آيه شريفه، خاتمه سوره «فرقان» است و در آن، بازگشتى به غرض سوره شده و گفتار سوره در آن خلاصه گشته است. چون همۀ گفتگوى سوره، پيرامون اعتراض مشركان بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و بر قرآن نازل بر وى و تكذيبشان به پيغمبر و قرآن بود.

بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته)

در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «الَّذِينَ يَمشُونَ عَلَى الأرضِ هَوناً»، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: كسانى هستند كه وقتى راه مى روند، همان طور كه جبلّى و طبيعى ايشان است، قدم بر مى دارند و در راه رفتن، تصنع نمى كنند و به طور غيرطبيعى و با تكبر راه نمى روند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۲

و در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد، از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت كرده كه در معناى «غَرَام»، در جملۀ «إنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً» فرموده: يعنى دائمى است.

و در تفسير قمى، در ضمن روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده، كه در معناى كلمه مذكور فرمود:

«غرام»، به معناى لازم و لاينفك است. و در معناى اسراف در جملۀ «لَم يُسرِفُوا» فرموده است: اسراف به معناى انفاق در معصيت و در غيرحق است. و در معناى إقتار، در جملۀ «وَ لَم يَقتُرُوا» فرموده: يعنى در حقّ خداى عزوجل، بخل روا نمى دارند. و در معناى جملۀ «وَ كَانَ بَينَ ذَلِكَ قَوَاماً» فرموده: قوام، به معناى عدل و ميانه روى در انفاق است، و آن، عبارت است از انفاق در هر جايى كه خدا دستور داده باشد.

و در كافى، از احمد بن محمد بن على، از محمد بن سنان، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «وَ كَانَ بَينَ ذَلِكَ قَوَاماً» فرموده:

«قوام»، عبارت است از انفاق دارندگان، به مقداری كه لازم است و انفاق بيچارگان، به مقدارى كه قدرت و توانايى دارند، هست. آن هم، هر يك را به قدر عيال و مخارجشان، مخارجى كه زندگی شان را اصلاح كند و زندگى خود صاحب عيال را نيز اصلاح نمايد. زيرا خداى تعالى، هيچ كس را تكليف نفرموده، مگر به آن مقدارى كه قدرت به ايشان داده است.

و در مجمع البيان، از معاذ روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، از اين آيه پرسيدم. فرمود: كسى كه در غير حق انفاق كند، اسراف كرده و كسى كه در مورد حق انفاق نكند، اقتار كرده است.

مؤلف: اخبار در معناى اين آيه، بسيار زياد است.

و در الدر المنثور است كه فاريابى و احمد و عبد بن حميد و بخارى و مسلم و ترمذى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى (در شعب الايمان)، از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله: پرسيدم: چه گناهى از همه گناهان بزرگتر است؟

فرمود: اين كه براى خدا شريك بگيرى، با اين كه او تو را خلق كرده. پرسيدم ديگر چه؟ فرمود: اين كه فرزندت را از ترس اين كه روزى تو را بخورد، به قتل برسانی.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۳

پرسيدم ديگر چه ؟ فرمود: اين كه با زن همسايه ات، زنا كنى.

بعد از اين جريان، خداى تعالى، در تصديق پاسخ هاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، اين آيه را فرستاد: «وَ الَّذِينَ لَا يَدعُونَ مَعَ اللّهِ إلَهاً آخَر وَ لَا يَقتُلُونَ النَّفسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إلّا بِالحَقّ وَ لَا يَزنُون».

مؤلف: شايد مراد، تطبيق آيه بر اين مورد باشد، نه اين كه بخواهد بگويد شأن نزول آيه، در خصوص اين مورد است.

و در همان كتاب آمده كه عبد بن حميد، از على بن الحسين روايت كرده، كه در ذيل آيه: «يُبَدِّلُ اللّهُ سَيّئَاتِهِم حَسَنَات» فرموده است: اين تبديل در آخرت است، ولى حسن گفته در دنياست.

و نيز، در همان كتاب است كه احمد و هناد و مسلم و ترمذى و ابن جرير و بيهقى (در اسماء و صفات)، از ابوذر روايت كرده اند كه فرمود:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمودند: روز قيامت، انسان را مى آورند و گفته مى شود گناهان كوچكش را بر وى عرضه كنيد. پس گناهان كوچكش نشان داده مى شود و اما گناهان بزرگش را از او دور مى سازند. آنگاه به او مى گويند: تو در فلان روز، اين گناه را و در فلان روز، اين را و روز ديگر، اين را مرتكب نشدى؟! و آن شخص، به همه اقرار مى كند، در حالى كه در دل ترس آن را دارد كه گناهان بزرگش را بياورند. پس درباره او دستور مى رسد در برابر هر گناهى كه كرده، حسنه اى به او بدهيد.

مؤلف: اين حديث، يكى از روايات بسيار زياد و مستفيضى است، كه هم از طرق شيعه و هم سنّى، در مسأله «تبديل سيّئات به حسنات»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و امام باقر و امام صادق و امام رضا «عليهم السلام» رسيده است.

و در روضه الواعظين، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه فرمود: هيچ مردمى به ياد خدا نمى نشينند، مگر آن كه يك منادى از آسمان، به ايشان ندا مى دهد كه: برخيزيد كه خداى تعالى، گناهانتان را به حسنات مبدّل نموده و همۀ آن ها را بيامرزيد.

و در كافى، به سند خود، از ابى الصباح، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «لَا يَشهَدُونَ الزُّور» فرمود: مقصود از «زور»، غنا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۴۴

مؤلف: و در مجمع گفته: اين روايت از ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» نقل شده و قمى آن را، هم با سند و هم بدون سند روايت كرده است.

و در عيون، به سند خود، از محمّد بن ابى عباد - كه معروف بوده به رقص و نوشيدن شراب مويز - روايت كرده كه گفت: از حضرت رضا «عليه السلام»، از رقصيدن پرسيدم.

فرمود: اهل حجاز، درباره آن فتوايى دارند، وليكن رقصيدن، خود، يكى از مصاديق باطل و لهو است، كه حكمش اگر شنيده باشى، قرآن كريم بيان كرده و فرموده است: «وَ إذَا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِرَاماً».

و در روضه كافى، به سند خود، از ابى بصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از معناى آيه: «وَ الَّذِينَ إذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِم لَم يَخِرُّوا عَلَيهَا صُمّاً وَ عُميَاناً» پرسيدم. فرمود: معنايش اين است كه: با بصيرت آن را مى پذيرند، نه كوركورانه و با شك.

و در تفسير جوامع الجامع، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، كه در ذيل جملۀ «وَ اجعَلنَا لِلمُتَّقِينَ إمَاماً» فرمود: منظور آيه شريفه، ماييم.

مؤلف: در اين باره، روايات بسيارى رسيده است و نيز روايات ديگرى هست، كه آيه را به صورت «وَ اجعَل لَنَا مِنَ المُتَّقِينَ إمَاماً» قرائت فرموده اند.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابونعيم، در كتاب حليه، از ابوجعفر روايت كرده اند كه فرمود: مقصود از «صبر»، در آيه «أُولَئِكَ يُجزَونَ الغُرفَةَ بِمَا صَبَرُوا»، صبر در برابر فقر در دنياست.

و در مجمع البيان، از عياشى و او، به سند خود، از يزيد بن معاويه روايت آورده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام» پرسيدم: بسيار قرآن خواندن خوب است، يا بسيار دعا كردن؟

فرمود: بسيار دعا كردن بهتر است. آنگاه اين آيه را قرائت كردند.

مؤلف: ليكن به نظر ما، انطباق آيه با مضمون روايت، روشن نيست.

و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه در معناى جملۀ «قُل مَا يَعبَؤُا بِكُم رَبِّى لَولَا دُعَاؤُكُم» فرموده: يعنى پروردگار من با شما چه معامله كند، با اين كه او را تكذيب كرديد و به زودى گريبانگيرتان خواهد شد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←