تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
دستور غضّ بصر و حفظ عورات و حفظ حجاب
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ»:
كلمۀ «غَضّ»، به معناى روى هم نهادن پلك هاى چشم است، و كلمۀ «أبصار»، جمع بصر است كه همان عضو بيننده باشد و از اين جا معلوم مى شود كه كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِن أبصَارِهِم»، براى ابتداى غايت است، و يا براى بيان جنس، و يا تبعيض باشد كه هر يك را مفسرى گفته، و معنايش اين است كه مؤمنان چشم پوشى را از خود چشم شروع كنند.
پس در جملۀ «قُل لِلمُؤمِنِينَ يَغُضُّوا مِن أبصَارِهِم»، از آن جايى كه كلمۀ «يَغُضُّوا» مترتب بر «قُل: بگو» مى باشد، نظير ترتبى كه جواب شرط بر شرط دارد، قهرا دلالت مى كند بر اين كه «قول» در اين جا، به معناى امر است، و معناى جمله اين است كه: به مؤمنان امر كن كه چشم خود را بپوشند، و تقدير آن، اين است كه:
ايشان را امر به غضّ و چشم پوشى كن، كه اگر امر بكنى، چشم خود را مى پوشند. و اين آيه، به جاى اين كه نهى از چشم چرانى كند، امر به پوشيدن چشم كرده و فرقى ندارد. آن امر، اين نهى را هم افاده مى كند و چون مطلق است، نگاه به زن اجنبى را بر مردان، و نگاه به مرد اجنبى را بر زنان تحريم فرموده.
و جملۀ «وَ يَحفَظُوا فُرُوجَهُم» نيز، به معناى اين است كه به ايشان امر كن تا فرج خود را حفظ كنند. و كلمۀ «فرجه» و «فَرج»، به معناى شكاف در ميان دو چيز است، كه با آن، از عورت كنايه آورده اند، و در قرآن كريم هم كه سرشار از اخلاق و ادب است، هميشه اين كنايه را استعمال كرده، به طورى كه راغب گفته در عرف هم، به خاطر كثرت استعمال، مانند نصّ و اسم صريح براى عورت شده است.
و مقابله اى كه ميان جملۀ «يَغُضُّوا مِن أبصَارِهِم» با جملۀ «يَحفَظُوا فُرُوجَهُم» افتاده، اين معنا را مى رساند كه مراد از «حفظ فروج»، پوشاندن آن از نظر نامحرمان است، نه حفظ آن از زنا و لواط كه بعضى پنداشته اند. در روايت هم از امام صادق «عليه السلام» رسيده كه فرمود: تمامى آياتى كه در قرآن درباره حفظ فروج هست، به معناى حفظ از زنا است، به غير اين آيه كه منظور در آن، حفظ از نظر است.
بنابراين، ممكن است جمله اولى از اين دو جمله را با جملۀ دومى تقييد كرده، و گفت مدلول آيه، تنها نهى از نظر كردن به عورت، و امر به پوشاندن آن است.
آنگاه به مصلحت اين حكم اشاره نموده، و با بيان آن، مردم را تحريك مى كند كه مراقب اين حكم باشند و آن، اشاره اين است كه مى فرمايد: «اين بهتر شما را پاك مى كند. علاوه بر اين، خدا به آنچه مى كنيد، باخبر است».
«وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضنَ...»:
كلام در جملۀ «وَ قُل لِلمُؤمِنَات...»، همان است كه در جملۀ «قُل لِلمُؤمِنِين...» گذشت. پس براى زنان هم جايز نيست نظر كردن به چيزى كه براى مردان جايز نيست، و بر ايشان هم واجب است كه عورت خود را از اجنبى - چه مرد و چه زن - بپوشانند.
و اما اين كه فرمود: «وَ لَا يُبدِينَ زِينَتَهُنَّ إلّا مَا ظَهَرَ مِنهَا»، كلمۀ «إبداء»، به معناى اظهار است. و مراد از «زينت زنان»، مواضع زينت است. زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دستبند، حرام نيست. پس مراد از اظهار زينت، اظهار محل آن ها است.
خداى تعالى، از اين حكم آنچه را كه ظاهر است، استثناء كرده. و در روايت آمده كه مقصود از آنچه ظاهر است، صورت و دو كف دست و قدم ها مى باشد، كه بحثش به زودى خواهد آمد، إن شاء الله.
«وَليَضرِبنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنّ»- كلمۀ «خُمُر» - به دو ضمه - جمع «خِمار» است، و «خِمار»، آن جامه اى است كه زن، سرِ خود را با آن مى پيچد، و زايد آن را به سينه اش آويزان مى كند.
و كلمۀ «جُيُوب»، جمع «جَيب» - به فتح جيم و سكون ياء - است، كه معنايش معروف است، و مراد از جيوب، سينه ها است، و معنايش اين است كه: به زنان دستور بده تا اطراف مقنعه ها را به سينه هاى خود انداخته، آن را بپوشانند.
«وَ لَا يُبدِينَ زِينَتَهُنَّ إلّا لِبُعُولَتِهِنّ... أو بَنِى أخَوَاتِهنّ» - كلمۀ «بُعُولة»، به معناى شوهران است. و طوايف هفتگانه اى كه قرآن از آن ها نام برده، محرم هاى نسبى و سببى هستند. و اجداد شوهران، حكمشان، حكم پدران ايشان، و نوه هاى شوهران، حكمشان، حكم فرزندان ايشان است.
و اين كه فرمود: «نِسَائِهِنَّ» و زنان را اضافه كرد به ضمير زنان، براى اشاره به اين معنا بوده كه مراد از «نساء»، زنان مؤمنان است كه جايز نيست خود را در برابر زنان غير مؤمن برهنه كنند. از روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» هم، همين معنا استفاده مى شود.
اطلاق جملۀ «أو مَا مَلَكَت أيمَانُهُنّ»، هم شامل غلامان مى شود و هم كنيزان، و از روايات نيز اين اطلاق استفاده مى شود، همچنان كه به زودى خواهد آمد. و اين جمله، يكى از مواردى است كه كلمه «مَا»، در صاحبان عقل استعمال شده، و در معناى «مَن: كسى كه»، به كار رفته است.
«أوِ التَّابِعِينَ غَيرَ أُولِى الإربَةِ مِنَ الرِّجَال » - كلمۀ «إربه»، به معناى حاجت است، و منظور از اين حاجت، شهوتى است كه مردان را محتاج به ازدواج مى كند. و كلمۀ «مِنَ الرِّجَال»، بيان تابعين است. و مراد از اين رجال تابعين، افراد سفيه و ابلهى هستند كه تحت قيمومت ديگران هستند و شهوت مردانگى ندارند.
«أوِ الطِّفلِ الَّذِينَ لَم يَظهَرُوا عَلَى عَورَاتِ النِّسَاء» - الف و لام در «الطفل»، براى استفراق است و كليت را مى رساند. يعنى جماعت اطفالى كه بر عورت هاى زنان غلبه نيافته اند. يعنى آنچه از امور زنان كه مردان از تصريح به آن شرم دارند، اطفال، زشتى آن را درك نمى كنند، و اين به طورى كه ديگران هم گفته اند، كنايه از حد بلوغ است.
«وَ لَا يَضرِبنَ بِأرجُلِهِنَّ لِيُعلَمَ مَا يُخفِينَ مِن زِينَتِهِنّ» - پاهاى خود را محكم به زمين نزنند، تا صداى زيور آلاتشان، از قبيل خلخال و گوشواره و دستبند، به صدا در نيايد.
«وَ تُوبُوا إلَى اللّهِ جَمِيعاً أيُّهَا المُؤمِنُون لَعَلَّكُم تُفلِحُون » - مراد از «توبه»، به طورى كه از سياق بر مى آيد، بازگشت به سوى خداى تعالى است، به امتثال اوامر او، و انتهاء از نواهی اش، و خلاصه پيروى از راه و صراطش.
امر و تشويق به ازدواج و بستن قرارداد جهت آزادى بردگان
«وَ أَنكِحُوا الاَيَامَى مِنكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائكُمْ»:
كلمۀ «إنكاح» به معناى تزويج، و كلمه «آيامى» جمع «أيِّم» - به فتحه همزه و كسره ياء و تشديد آن - به معناى پسر عزب و دختر عزب است. و گاهى به دختران عزب «أيمه» هم مى گويند و مراد از «صالحين»، صالح براى تزويج است، نه صالح در اعمال.
«إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ» - وعدۀ جميل و نيكويى است كه خداى تعالى داده، مبنى بر اين كه از فقر نترسند، كه خدا ايشان را بى نياز مى كند و وسعت رزق مى دهد، و آن را با جملۀ «وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» تأكيد كرده.
البته رزق هر كس، تابع صلاحيت او است، هرچه بيشتر، بيشتر. البته به شرطى كه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد و - إن شاء اللّه - به زودى، در سوره «ذاريات»، آيه ۲۳ كه مى فرمايد: «فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الأرض إنَّهُ لَحَقٌّ مِثلَ مَا أنَّكُم تَنطِقُون»، بحثى درباره معناى وسعت رزق خواهد آمد.
«وَ لْيَستَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ»:
كلمۀ «استعفاف» و «تعفّف»، با همديگر قريب المعنا هستند. و مراد از نيافتن نكاح، قدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است. و معناى آيه اين است كه: كسانى كه قدرت بر ازدواج ندارند، از زنا احتراز بجويند تا خداوند ايشان را از فضل خود بى نياز كند.
«وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَت أَيْمَانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيراً...»:
مراد از «كتاب»، مكاتبه است، (به اين كه صاحب برده، با برده قرار بگذارد كه بهاى خود را، از راه كسب و كار به او بپردازد و آزاد شود).
و «ابتغاء مكاتبه»، اين است كه برده از مولاى خود درخواست كند كه با او مكاتبه نمايد، به اين كه مالى را از او بگيرد و او را آزاد كند. در اين آيه شريفه، به صاحبان برده سفارش فرموده درخواست بردگان را بپذيرند. البته در صورتى كه در ايشان چيزى سراغ دارند. و مراد از «خير»، صلاحيت آزاد شدن ايشان است.
«و آتُوهُم مِن مَالِ اللهِ الَّذِى آتَاكُم » - اشاره به اين است كه از بيت المال سهمى از زكات را به اين گونه افراد، كه قرآن ايشان را «فِى الرِّقاب» خوانده، اختصاص دهند، و همۀ مال المكاتبه و يا مقدارى از آن را بدهند.
در اين آيه و آيات سابق، چند بحث فقهى مهم است، كه بايد به كتب فقهى مراجعه شود.
«وَ لا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تحَصُّناً»:
كلمۀ «فتيات»، به معناى كنيزان و فرزندان ايشان است. و كلمۀ «بغاء»، به معناى زنا است، و اين كلمه «مفاعله» از بغى است، و «تحصّن»، به معناى تعفّف و ازدواج كردن است، و «ابتغاء عرض حيات دنيا»، به معناى طلب مالى است. و معناى آيه روشن است.
و اگر نهى از اكراه را مشروط كرده به اين كه: (اگر خودشان خواستند تعفّف كنند)، بدان جهت است كه اكراه در غير اين صورت، تحقق پيدا نمى كند. سپس در صورت اكراه، آنان را وعده مغفرت داده و فرموده: و هر يك از زنان نامبرده كه مالكشان، ايشان را اكراه به زنا كرد، و بعد از اكراه به اين عمل دست زدند، خدا آمرزنده و رحيم است. و معناى آيه روشن است.
«وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَ مَثَلاً مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ»:
كلمۀ «مَثَل»، به معناى صفت است، و ممكن است كه جملۀ «وَ لَقَد أنزَلنَا...»، حال از فاعل در جمله «تُوبُوا» باشد، كه در آيه قبلى بود. و ممكن هم هست كه جمله استينافيه و نو باشد.
و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه به سوى شما آياتى نازل كرديم، كه معارفى از دين برايتان بيان مى كنند، كه مايه رستگارى شما است، و صفتى است از سابقان، از اخيارشان و اشرارشان و با اين آيات، برايتان روشن كرديم كه چه چيزهايى را بگيريد و از چه چيزهايى اجتناب كنيد، و نيز آياتى است كه براى متقين از شما موعظه است.
بحث روايتى
در تفسير قمى، به سند خود، از عبدالرحمان بن ابى عبدالله، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «لَا تَدخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكُم حَتَّى تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى أهلِهَا» فرموده: «استيناس»، عبارت است از صداى پا و سلام كردن.
مؤلف: اين روايت را، صدوق هم در معانى الاخبار، از محمد بن حسن، به طور رفع، از عبدالرحمان نامبرده، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده.
و در مجمع البيان، از ابوايّوب انصارى روايت كرده كه گفت: به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» عرض كردم كه: استيناس به چه نحو صورت مى گيرد؟
فرمود: به اين كه آدمى تسبيح و حمد و تكبير گويد و تنحنح كند، تا اهل خانه بفهمند.
و از سهل بن سعد روايت شده كه گفت: مردى سرزده وارد يكى از اتاق هاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» داشت سرِ خود را شانه مى زد، و فرمود: اگر من بدانم كه تو نگاه مى كردى، همان شانه را به دو چشمت مى كوبيدم. اين طور استيذان كردن، همان نگاه كردن و حرام است.
و روايت شده كه: مردى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» پرسيد: آيا از مادرم هم اذن دخول بخواهم؟ فرمود: آرى. گفت: آخر، او غير از من خادمى ندارد. باز هر وقت بر او وارد مى شوم، استيذان كنم؟ فرمود: آيا دوست دارى او را برهنه ببينى؟ آن مرد گفت نه. فرمود: پس استيذان كن.
و نيز روايت شده كه: مردى مى خواست به خانۀ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» در آيد، تنحنح كرد. حضرت از داخل خانه به زنى به نام «روضه» فرمود: برخيز به اين مرد ياد بده، كه به جاى تنحنح بگويد السلام عليكم، آيا داخل شوم؟ آن مرد شنيد و همين طور گفت. پس فرمود: داخل شو.
مؤلف: در الدرالمنثور هم، از جمعى از صاحبان جوامع حديث، روايت اولى را از ابوايّوب، و دومى را از سهل بن سعد، و چهارمى را از عمرو بن سعد ثقفى آورده.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه، از عبادة بن صامت روايت كرده كه شخصى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» پرسيد: چرا در هنگام ورود به خانه ها بايد استيذان كرد؟
فرمود: كسى كه قبل از استيذان و سلام كردن چشمش داخل خانه مردم شود، خدا را نافرمانى كرده، و ديگر احترامى ندارد، و مى شود اذنش نداد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «فَإن لَم تَجِدُوا فِيهَا أحَداً فَلَا تَدخُلُوهَا حَتَّى يُؤذَنَ لَكُم» گفته: امام فرمود: معنايش اين است كه اگر كسى را نيافتيد كه به شما اجازه دخول دهد، داخل نشويد، تا كسى پيدا شود و به شما اجازه دهد.
و در همان كتاب در ذيل آيه: «لَيسَ عَلَيكُم جُنَاحٌ أن تَدخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَكُم»، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: منظور از اين «بيوت»، حمام ها و كاروانسراها و آسياب ها است كه مى توانى بدون اجازه داخل شوى.
رواياتى درباره چشم فرو بستن از نگاه به نامحرم و حفظ فروج و...
و در كافى، به سند خود، از ابوعُمَر و زُبَيرى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى درباره واجبات اعضاء فرمود: بر چشم واجب كرده كه به آنچه خدا بر او حرام كرده، ننگرد و از آنچه بر او حلال نيست، اعراض كند، و ايمان و وظيفه چشم، اين است.
و خداى تبارك و تعالى فرموده: «قُل لِلمُؤمِنِينَ يَغُضُّوا مِن أبصَارِهِم وَ يَحفَظُوا فُرُوجَهُم»، و مؤمنان را نهى كرده از اين كه به عورت يكديگر نگاه كنند، و مرد به عورت برادرش نگاه كند، و عورت خود را از اين كه ديگران ببينند، حفظ كند.
و نيز فرموده: «وَ قُل لِلمُؤمِنَاتِ يَغضُضنَ مِن أبصَارِهِنَّ وَ يَحفَظنَ فُرُوجَهُنَّ»، و زنان مؤمن را نهى كرده از اين كه به عورت خواهر خود نگاه كنند، و نيز عورت خود را از اين كه ديگران به آن نگاه كنند، حفظ نمايند. آنگاه اضافه فرمودند كه: در هر جاى قرآن درباره حفظ فرج آيه اى هست، مقصود حفظ آن از زنا است، مگر اين آيه كه منظور در آن، حفظ از نگاه است.
مؤلف: قمى هم، در تفسير خود، ذيل اين حديث را از پدرش، از ابن ابى عُمَير، از ابوبصير، از آن جناب روايت كرده، و نظير آن را از ابوالعاليه و ابن زيد روايت كرده است.
و در كافى، به سند خود، از سعد الاسكاف، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: جوانى از انصار، در كوچه هاى مدينه، به زنى برخورد كه مى آمد - و در آن ايام زنان مقنعه خود را پشت گوش مى انداختند - وقتى زن از او گذشت، او را تعقيب كرد، و از پشت او را می نگریست، تا داخل کوچه
تنگى، كه امام آن را زقّۀ بنى فلان ناميد، شد و در آن جا، استخوان و يا شيشه اى كه در ديوار بود، به صورت مرد گير كرده، آن را بشكافت. همين كه زن از نظرش غايب شد، متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش مى ريزد. با خود گفت: به خدا سوگند، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مى شوم و جريان را به او خبر مى دهم.
سپس فرمود: جوان نزد آن جناب شد و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» چون او را بديد، پرسيد: چه شده؟ جوان جريان را گفت. پس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: «قُل لِلمُؤمِنِينَ يَغُضُّوا مِن أبصَارِهِم وَ يَحفَظُوا فُرُوجَهُم ذَلِكَ أزكَى لَهُم إنَّ اللّه خَبِيرٌ بِمَا يَصنَعُون».
مؤلف: نظير اين روايت را، الدرالمنثور، از ابن مردويه، از على بن ابی طالب «عليه السلام» روايت كرده، و ظاهر آن، اين است كه مراد از امر به چشم پوشى در آيه شريفه، نهى از مطلق نگاه به زن اجنبى است. همچنان كه ظاهر بعضى از روايات سابق اين است كه آيه شريفه، نهى از نگاه به خصوص فرج غير است.
و در آن كتاب (كافى)، به سند خود، از مروك بن عبيد، از بعضى از اصحاب اماميه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به وى عرض كردم: زنى كه به انسان محرم نيست، چه مقدار نگاه به او حلال است؟ فرمود: صورت و كف دو دست، و دو قدم ها.
مؤلف: اين روايت را، صدوق در خصال، از بعضى از اصحاب ما اماميه، از آن جناب آورده، و عبارت روايت او چنين است: صورت و دو كف و دو قدم.
و در قرب الاسناد حميرى، از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر «عليه السلام» نقل كرده كه به آن جناب عرضه داشتم: براى مرد چه مقدار جايز است كه به زن غير محرم نگاه كند؟ فرمود: صورت و كف دست و محل سوار (دستبند).
و در كافى، به سند خود، از عباد بن صهيب روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: نظر كردن به سر اهل تهامه و اعراب باديه و همچنين اهل سواد و علوج (كفار) عيبى ندارد. چون اگر ايشان را نهى كنى، منتهى نمى شوند.
و نيز فرمود: زن ديوانه و كم عقل، كه نگاه كردن به موى او و به بدنش عيبى ندارد، در صورتى است كه نگاه عمدى نباشد.
مؤلف: گويا مقصود امام «عليه السلام» از جملۀ «در صورتى كه عمدى نباشد»، ريبه و شهوت است.
و در خصال است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، به اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: يا على! اولين نظرى كه به زن اجنبى كنى، عيبى ندارد، ولى نظر دوم، مسؤوليت دارد و جايز نيست.
مؤلف: نظير اين روايت را، الدرالمنثور، از جمعى از اصحاب جوامع حديث، از بُرَيده، از آن جناب نقل كرده، كه عبارتش چنين است:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به على «عليه السلام» فرمود: دنبال نگاه به نامحرمان، نگاهى ديگر مكن، كه اولى برايت بس است، و دومى را حق ندارى.
و در جوامع الجامع، از أمّ سلمه روايت آورده كه گفت: نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بودم، و «ميمونه» هم حاضر بود، كه پسر أُمّ مكتوم آمد، و اين در موقعى بود كه ما را به حجاب امر فرموده بود. به ما فرمود: در پرده شويد. عرضه داشتيم: يا رسول اللّه! ابن امّ مكتوم كه نابينا است، ما را نمى بيند؟ فرمود: آيا شما هم نابيناييد؟ مگر شما او را نمى بينيد؟
مؤلف: اين را الدرالمنثور هم، از ابوداوود و ترمذى و نسایى و بيهقى، از امّ سَلَمه نقل كرده اند.
و در فقيه آمده كه: حفص ابن البخترى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: سزاوار نيست براى زن كه در برابر زنان يهود و نصارا برهنه شود، چون مى روند و نزد شوهران خود تعريف مى كنند.
و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «أو مَا مَلَكَت أيمَانُهُنَّ» گفته است كه بعضى گفته اند: منظور از آن غلام و كنيز، از بردگان است، و اين قول از امام صادق «عليه السلام» هم روایت شده.
و در كافى، به سند خود، از عبدالرحمان بن ابى عبداللّه روايت كرده كه گفت: از آن جناب پرسيدم: منظور از «غَيرَ أُولِى الإربَة» كيست؟ فرمود: احمق و اشخاص تحت ولايت غير، كه زن نمى خواهند.
و در همان كتاب، به سند خود، از محمد بن جعفر، از پدرش، از آبائش «عليهم السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: هر كس از ترس عيالمند شدن ازدواج نكند، نسبت به خداى عزّوجلّ سوء ظنّ دارد و خدا مى فرمايد: «إن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغنِهمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ».
مؤلف: در معانى گذشته، روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده، كه هر كس بخواهد، بايد براى ديدن آن ها، به كتب حديث مراجعه نمايد.
و در كتاب فقيه است كه علاء، از محمد بن مسلم، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه در معناى آيه: «فَكَاتِبُوهُم إن عَلِمتُم فِيهِم خَيراً» فرمود: «خير»، اين است كه مسلمان شوند و به وحدانيت حق و رسالت خاتم الأنبياء «صلى اللّه عليه و آله» شهادت بدهند، و يك كارى در دست داشته باشند كه بتوانند مال المكاتبه را بپردازند و يا صنعت و حرفه اى داشته باشند.
مؤلف: در اين معنا، باز روايات ديگرى هست.
و در كافى، به سند خود، از علاء بن فضيل، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «فَكَاتِبُوهُم إن عَلِمتُم فِيهِم خَيراً وَ آتُوهُم مِن مَالِ اللهِ الَّذِى آتَآكُم» فرمود: اگر نخواستى بهاى او را كم كنى، بعضى اقساط او را مى بخشى، البته بيشتر از مقدار استطاعتت هم نمى بخشى. عرضه داشتم: مثلا چقدر ببخشم؟ فرمود: امام ابوجعفر «عليه السلام»، از شش هزار درهم، هزار درهم را صرف نظر كرد.
مؤلف: و در مجمع البيان، و همچنين در الدرالمنثور، از على «عليه السلام» روايت شده كه آن مقدار چهار يك قيمت است و آنچه از ظواهر اخبار استفاده مى شود اين است كه حدّى براى آن معين نشده، كه با اصل قيمت نسبت معين از يك ششم و يا يك چهارم و يا غير آن داشته باشد.
و در ذيل جملۀ «وَ فِى الرّقاب»، در جلد نهم اين كتاب، روايتى از عياشى گذشت، كه به مكاتب، از سهم فى الرقاب، چيزى از زكات داده مى شود.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ لَا تُكرِهُوا فَتَيَاتِكُم عَلَى البِغَاءِ إن أرَدنَ تَحَصُّناً» گفته كه: عرب و قريش رسمشان اين بود كه كنيزانى را مى خريدند و از ايشان ضريب سنگين (نوعى ماليات) مى گرفتند. بعد مى گفتند برويد زنا كنيد و براى ما پول بياوريد، كه خداى تعالى در اين آيه، ايشان را از اين عمل نهى فرمود. در آخر هم فرمود: خدا چنين كنيزانى را در صورتى كه مجبور به اين كار شده باشند، مى آمرزد.
و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «لِتَبتَغُوا عَرَضَ الحَيَوةِ الدُّنيَا» گفته كه بعضى گفته اند: عبداللّه بن أُبَى، شش كنيز داشت و آنان را مجبور مى كرد به زنا دادن، همين كه آيه تحريم زنا نازل شد، كنيزان او نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» آمدند و از آن جناب تكليف خواسته و از وضع خود شكوه كردند. پس آيه شريفه نازل شد.
مؤلف: در اين كه عبداللّه بن أُبَى، كنيزانى داشت و آنان را به زنا اكراه مى كرد، روايات ديگرى هست، كه الدرالمنثور، آن ها را نقل كرده، و اين روايت را هم آورده.
و اما اين كه اين جريان بعد از نزول تحريم زنا باشد، ضعيف است. براى اين كه زنا در مدينه تحريم نشد، بلكه در مكه و قبل از هجرت تحريم شد، و بلكه حرمت آن، از همان آغاز ظهور دعوت حقّه از ضروريات اين دين به شمار مى رفت، و در تفسير سوره «انعام» گذشت، كه حرمت فواحش كه يكى از آن ها زنا است از احكام عامّه اى است كه اختصاص به شريعت اسلام نداشته.
آيات ۳۵ - ۴۶ سوره نور
اللَّهُ نُورُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ الْمِصبَاحُ فى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىُّ يُوقَدُ مِن شجَرَةٍ مُّبَارَكةٍ زَيْتُونَةٍ لا شرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتهَا يُضئُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسهُ نَارٌ نُّورٌ عَلى نُورٍ يهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشاءُ وَ يَضرِبُ اللَّهُ الاَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَئٍ عَلِيمٌ(۳۵)
فى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكرَ فِيهَا اسمُهُ يُسبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ(۳۶)
رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تجَارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ يخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الاَبْصارُ(۳۷)
لِيَجْزِيهُمُ اللَّهُ أَحْسنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ(۳۸)
وَ الَّذِينَ كفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسرَابِ بِقِيعَةٍ يحْسبُهُ الظمْئَانُ مَاءً حَتى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يجِدْهُ شيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سرِيعُ الحِْسابِ(۳۹)
أَوْ كَظلُمَاتٍ فى بحْرٍ لُّجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سحَابٌ ظلُمَات بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ(۴۰)
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسبِّحُ لَهُ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ الطيرُ صافَّاتٍ كُلُّ قَدْ عَلِمَ صلاتَهُ وَ تَسبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ(۴۱)
وَ للَّهِ مُلْكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ(۴۲)
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سحَاباً ثمَّ يُؤَلِّف بَيْنَهُ ثمَّ يجْعَلُهُ رُكاماً فَترَى الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَ يُنزِّلُ مِنَ السّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيب بِهِ مَن يَشاءُ وَ يَصرِفُهُ عَن مَّن يَشاءُ يَكادُ سنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالاَبْصارِ(۴۳)
يُقَلِّب اللَّهُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لاُولى الاَبْصارِ(۴۴)
وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍ فَمِنهُم مَّن يَمْشى عَلى بَطنِهِ وَ مِنهُم مَّن يَمْشى عَلى رِجْلَينِ وَ مِنهُم مَّن يَمْشى عَلى أَرْبَعٍ يخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ(۴۵)
لَّقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَ اللَّهُ يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۴۶)
خدا نور آسمان ها و زمين است، نور او، همچون محفظه اى است كه در آن چراغى باشد، و چراغ در شيشه اى، شيشه اى كه گويى ستاره اى است درخشان، و آن چراغ با روغن زيتى صاف روشن باشد، كه از درخت پر بركت زيتون (سرزمين مقدس) گرفته شده باشد، نه زيتون شرقى و نه غربى. در نتيجه، آن چنان صاف و قابل احتراق باشد كه نزديك است خود به خود بسوزد، هر چند كه آتش بدان نرسد، و معلوم است كه چنين چراغى، نورش دو چندان و نورى بالاى نور است. خدا هر كه را خواهد، به نور خويش هدايت كند و اين مَثَل ها را خدا براى مردمى مى زند كه خدا به همه چيز دانا است. (۳۵)
در خانه هايى كه خدا اجازه داده، همواره محترم و با عظمت باشند و نام وى، در هر بامداد و پسين، در آن ياد شود. (۳۶)
مردانى هستند كه تجارت و معامله، از ياد خدا و نماز خواندن و زكات دادن غافلشان نمى كند، و از روزى كه در اثناى آن روز دل ها و ديدگان زير و رو شود، بيم دارند. (۳۷)
تا خدا بهتر از آنچه كردند، پاداششان دهد و از كرم خويش افزونشان كند و خدا هر كه را بخواهد، بى حساب روزى مى دهد. (۳۸)
كسانى كه كافرند، اعمالشان چون سرابى است در بيابانى كه تشنه كام، آن بيابان آن را آب پندارد و چون بدان رسد، چيزى نيابد، و خدا را نزد آن يابد كه حساب او را تمام و به كمال بدهد و خدا، تند حساب است. (۳۹)
يا چون ظلماتى است به دريايى ژرف، كه موجى آن را گرفته و بالاى آن، موجى ديگر و بالاتر از آن ابرى قرار دارد، كه در چنين فرضى، ظلمت ها روى هم قرار گرفته و چون گرفتار اين ظلمت ها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند، نزديك نيست كه آن را ببيند. آرى، هر كس كه خدا به وى نورى نداده، نورى ندارد.(۴۰)
مگر ندانى هرچه در آسمان ها و زمين هست، با مرغان گشوده بال، تسبيح خدا مى كنند، همه دعا و تسبيح خويش دانند و خدا داند كه چه مى كنند. (۴۱)
فرمانروايى آسمان ها و زمين، مخصوص او است و بازگشت همه به سوى خدا است. (۴۲)
مگر ندانى كه خدا ابرى براند و سپس ميان آن پيوستگى دهد و سپس آن را فشرده كند و باران را بينى كه از خلال آن برون شود و از كوه هايى كه در آسمان هست، تگرگى نازل كند و آن را به هر ديارى كه بخواهد، مى رساند و از هر ديارى كه بخواهد دور مى كند و نزديك باشد كه شعاع برق آن، چشم ها را بزند. (۴۳)
خدا، شب و روز را به هم بدل مى كند كه در اين براى اهل بصيرت، عبرتى هست. (۴۴)
خدا همه جنبندگان را از آبى آفريده، بعضى از آن ها با شكم خويش و بعضى با دو پا و بعضى با چهار پا راه مى روند، خدا هرچه بخواهد، خلق مى كند، كه خدا به همه چيز توانا است. (۴۵)
آيه هايى روشن نازل كرده ايم و خدا هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند. (۴۶)
توضیحی پیرامون آیات: «اللُه نُورُ السَّماوات وَ الأرض...»
اين آيات، متضمن مقايسه مؤمنان به حقيقت ايمان با كفار است. مؤمنان را به داشتن اين امتيازات معرفى مى كند، كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته، و به نورى از ناحيه پروردگارشان راه يافته اند، كه ثمره اش، معرفت خداى سبحان، و سلوك و راهيابى به بهترين پاداش، و نيز به فضل خداى تعالى است، در روزى كه پرده از روى دل ها و ديده هايشان كنار مى رود.
به خلاف كفار، كه اعمالشان ايشان را جز به سرايى بدون حقيقت راه نمى نمايد، و در ظلماتى چند طبقه و بعضى روى بعض قرار دارند، و خدا براى آنان، نورى قرار نداده، نور ديگرى هم نيست كه با آن روشن شوند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |