تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و در همان كتاب است كه: احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابونعيم - در كتاب الدلائل - از ابى ايوب انصارى روايت كرده اند كه گفت:
يكى از علماى يهود، نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و عرض كرد: به من خبر ده از معناى كلام خدا كه مى فرمايد: «يَومَ تُبَدّلُ الأرضَ غَيرَ الأرض»، آن روز خلايق كجا هستند؟ فرمود: مهمانان خدايند و هيچ چيز خدا را عاجز نمى كند.
مؤلف: اختلاف روايات در تفسير «تبديل زمين»، خالى از اين دلالت نيست كه مقصود از همه آن ها، مثال است كه به منظور تقريب ذهن زده شده، و گرنه آنچه مسلم از معناى تبديل است، اين است كه آن روز هم، حقيقت زمين و آسمان تفاوتى پيدا نمى كنند. چيزى كه هست نظام آخرتى آن ها با نظام دنيایی شان فرق مى كند.
و در معانى الاخبار، به سند خود، از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام» شنيدم كه فرمود: خداوند عزّوجلّ، از روزى كه زمين را خلق كرده، تاكنون هفت عالَم آفريده كه هيچ يك از آن ها از نوع بنى آدم نبودند، همه آن ها را از خود زمين خلق كرد و در زمين منزل داد و هر يك را بعد از انقراض عالَم قبلی اش، خلق كرد.
و بعد از آن هفت عالَم، خلقت اين عالَم (عالَم بشريت) را شروع كرد، و اولين فرد بشر، يعنى آدم را آفريد و ذرّيه او را از او خلق فرمود. نه، به خدا سوگند از آن روز كه خداوند بهشت را خلق كرده، از ارواح مؤمنان خالى نبوده، و از آن روز كه آتش دوزخ را آفريده، از ارواح كفار و گنهكاران خالى نبوده است.
آرى، شماها شايد خيال كنيد كه وقتى قيامت شد و بدن هاى اهل بهشت با ارواحشان به بهشت رفتند و بدن هاى اهل جهنم با ارواحشان در آتش داخل شدند، ديگر بساط خلقت برچيده شده، كسى در روى زمين او را بندگى نمى كند، و او خلقى را براى بندگى و توحيدش نمى آفريند؟
نه، چنين نيست، بلكه به خداوند قسم كه او خلقى را بدون نر و ماده اى قبلى مى آفريند، تا او را به يكتايى بپرستند و تعظيم كنند. و براى ايشان زمينى خلق مى كند تا بر پشت خود حملشان كند. و آسمانى خلق مى كند تا بر آنان سايه بيفكند. آيا مگر جز اين است كه خداى تعالى فرموده: «يَومَ تُبَدّلُ الأرضَ غَيرَ الأرض وَ السّمَاوات»، و نيز فرموده: «أفَعيينَا بِالخَلقِ الأوّل بَل هُم فِى لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدِيد».
مؤلف: نظير اين روايت را عياشى، در تفسير خود، از محمّد بن مسلم، از آن جناب نقل كرده و اين روايت مطلبى را می گويد كه در هيچ يك از روايات قبلى نبود.
و در تفسير قمى، در ذيل «يَومَ تُبَدّلُ الأرضَ غَيرَ الأرض» نقل كرده كه معصوم فرمود: زمين به صورت نانى سفيد در مى آيد كه مؤمنان در موقف قيامت از آن می خورند. و در ذيل جمله «وَ تَرَى المُجرِمينَ يَومَئذٍ مُقَرّنِينَ فِى الأصفاد» فرمود: بعضى با بعضى ديگر نزديك مى شوند. «سَرابِيلُهُم مِن قَطران»، مقصود از «سرابيل»، پيراهن است.
قمى گفته است: در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه: در ذيل جمله «سَرابِيلُهُم مِن قَطران» فرموده: قطران، مس داغ شده است كه از شدت حرارت، آب شده باشد. همچنان كه خداى عزّوجلّ فرموده: «و تَغشى وُجُوهَهُمُ النّار»، يعنى آن مس گداخته جامه آن ها مى شود و آتش، دل هايشان را مى پوشاند.
مؤلف: يعنى مقصود از مجموع دو جمله: «سَرابِيلُهُم مِن قَطران» و جمله: «تَغشَى وُجُوهَهُمُ النّار»، بيان اين معناست كه بدن هاى اهل جهنم با مس گداخته و صورت هايشان با آتش، پوشيده شده است.
آيات ۱ - ۹ سوره حجر
- سوره «حجر»، مكّى است و ۹۹ آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ وَ قُرْآنٍ مُّبِينٍ(۱)
رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كفَرُوا لَوْ كانُوا مُسلِمِينَ(۲)
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الاَمَلُ فَسوْف يَعْلَمُونَ(۳)
وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلّا وَ لهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ(۴)
مَّا تَسبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَستَأخِرُونَ(۵)
وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّك لَمَجْنُونٌ(۶)
لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَائكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ(۷)
مَا نُنزِّلُ الْمَلَائكَةَ إِلّا بِالحَْقِّ وَ مَا كانُوا إِذاً مُّنظرِينَ(۸)
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحَافِظونَ (۹)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
الر، اين است آيات كتاب و قرآن مبين. (۱)
چه بسا كه كافران دوست می دارند كه كاش مسلمان بودند. (۲)
رهايشان كن، بخورند و سرگرم بهره گيرى از لذت ها باشند و آرزوها به خود مشغول شان كند كه به زودى خواهند فهميد. (۳)
ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر آن كه اجلى معين داشت. (۴)
هيچ جمعيتى از اجل خود جلو نمی زند و از آن عقب نخواهد افتاد. (۵)
و گفتند: اى كسى كه بر تو ذكر نازل شده، بى شك تو ديوانه اى. (۶)
اگر از راستگويانى، چرا ملائكه را برايمان نمى آورى؟ (۷)
ما جز به حق ملائكه را نازل نمى كنيم و ايشان هم، در اين هنگام (وقتى نخواهند داشت). (۸)
اين ماييم كه اين ذكر (قرآن) را نازل كرده ايم و ما آن را به طور قطع، حفظ خواهيم كرد. (۹)
مفاد كلى سوره مباركه حجر
اين سوره، پيرامون استهزاء كفار به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» سخن می گويد كه به آن جناب نسبت جنون داده، و قرآن كريم را هذيان ديوانگان خوانده بودند. پس در حقيقت، در اين سوره، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را تسلاى خاطر داده، و وى را به صبر و ثبات و گذشت از آنان سفارش مى كند، و نفس شريفش را خوشحال و مردم را بشارت و انذار می دهد.
و اين سوره، به طورى كه از آياتش بر مى آيد، در مكه نازل شده است. ولى صاحب مجمع البيان، از حسن نقل كرده كه آيه «وَ لَقَد آتَينَاكَ سَبعاً مِنَ المَثَانِى» را استثناء نموده و گفته كه اين آيه در مدينه نازل شده است. همچنين آيه «كَمَا أنزَلنَا عَلَى المُقتَسِمِينَ * الَّذِينَ جَعَلُوا القُرآنَ عِضِينَ»، ولى اشكال اين قول، به زودى ذكر خواهد شد.
در اين سوره، آيه «فَاصدَع بِمَا تُؤمَر * وَ أعرِض عَنِ المُشرِكِين...» قرار دارد، كه با يك مسأله تاريخى در باره شروع دعوت اسلامى قابل انطباق است، و آن مسأله، اين است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در اول بعثت، دعوت خود را علنى نكرد و تا مدت سه و يا چهار و يا پنج سال پنهانى دعوت می نمود. زيرا اوضاع آن قدر نامساعد بود كه اجازه چنين اقدامى نمی داد. لذا در اين مدت، آحادى از مردم را كه احتمال می داد دعوتش را قبول كنند، ملاقات می كرد، و دعوت خود را پنهانى با آنان در ميان می گذاشت، تا آن كه خداى تعالى، با آيه مذكور، اجازه اش داد تا دعوتش را علنى كند.
و اين مطلب تاريخى را، روايات وارده از طريق شيعه و سنّى نيز، تأييد مى كند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در اول بعثت، تا چند سال دعوت خود را براى عموم مردم علنى نكرد، تا آن كه خداى تعالى، آيه «فَاصدَع بِمَا تُؤمَر * وَ أعرِض عَنِ المُشرِكِينَ * إنَّا كَفَينَاكَ المُستَهزِئِين» را فرستاد. آن جناب به ميان مردم آمد و دعوت خود را عمومى و علنى كرد. بنابراين، می توان گفت كه سوره مورد بحث، مكى است و در ابتداى علنى شدن دعوت نازل شده است.
و از جمله آيات برجسته اى كه در اين سوره واقع شده و حقايق بسيار مهمى از معارف الهى را در بر دارد، آيه «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ»، و آيه «إنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَ إنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» است.
«الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ وَ قُرْآنٍ مُّبِينٍ»:
اشاره «تلك» به آيات كريمه، و مقصود از «كتاب»، قرآن است. و اگر قرآن را نكره و بدون الف و لام آورده، براى اشاره به عظمت كتاب الهى است، همچنان كه كلمۀ «تِلكَ» كه براى اشاره به دور به كار مى رود، بر همين مطلب دلالت مى كند.
و معناى آيه، اين است كه: بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى را استهزاء كرده اند، اين آيات بلندمرتبه و رفيع الدرجه اى كه ما به تو نازل كرديم، آيات كتاب الهى است. آيات قرآن عظيم الشأن است، كه جدا كننده حق از باطل است.
ممكن هم هست منظور از «كتاب»، لوح محفوظ باشد. چون از برخى از آيات قرآن بر مى آيد كه قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظ نازل گشته. مانند آيه «إنَّهُ لقَُرآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَكنُونٍ»، و آيه «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ * فِى لَوحٍ مَحفُوظٍ».
بنابراين احتمال، جملۀ «تِلكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَ قُرآنٍ مُبِينٍ»، به منزله خلاصه اى از آيه «وَ الكِتَابِ المُبِين * إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ وَ إنَّه فِى أُمِّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ» خواهد بود.
پشيمانى كافران: اى كاش مسلمان شده بوديم!
«رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كفَرُوا لَوْ كانُوا مُسلِمِينَ»:
اين جمله، مقدمه است براى نقل تهمت هايى كه به پيغمبر زده و گفتند: «يَا أيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ إنَّكَ لَمَجنُون».
در حقيقت، جمله مورد بحث هشدار می دهد كه كفار با وجود كفرى كه دارند، به زودى پشيمان شده، آرزو مى كنند كه: اى كاش تسليم خدا شده بوديم و به او و به كتابش ايمان آورده بوديم. اما وقتى اين آرزو را مى كنند كه ديگر كار از كار گذشته است و ديگر راهى به اسلام و ايمان ندارند.
پس مراد از جملۀ «رُبَمَا يَوَدُّ»، ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است، نه مطلق ودادت و محبت. به دليل جملۀ «لَو كَانُوا مُسلِمِين»، كه در مقام بيان آن مودت است. چون كلمۀ «لَو» و همچنين كلمۀ «كَانُوا» دلالت دارند بر اين كه ودادت ايشان، ودادت آرزو است، و اين كه آرزو مى كنند: اى كاش در گذشته - كه از دست داده اند و ديگر باز نمی گردد - اسلام مى داشتند. نه اين كه اى كاش امروز داراى اسلام و ايمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام در زندگى دنيا است.
بنابراين، آيه شريفه دلالت مى كند بر اين كه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند، به زودى - يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود - از كفر خود پشيمان شده، آرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم.
«ذَرْهُمْ يَأْكلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الاَمَلُ فَسَوْف يَعْلَمُونَ»:
كلمۀ «يُلهِهِمُ»، از «إلهاء»، به معناى صرف نظر كردن از كارى و اشتغال به كارى ديگر است. وقتى گفته مى شود: «ألهَاهُ كَذَا مِن كَذَا»، معنايش اين است كه: فلان كار، از فلان كار بازش داشته و آن را از يادش ببرد.
و اين كه فرمود: «رهايشان كن، بخورند و كيف كنند، و آرزو بازشان بدارد»، دستورى است به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به اين كه دست از ايشان بردارد و رهايشان كند، تا در باطل خود سرگرم باشند.
و اين تعبير، كنايه از اين است كه سر به سرشان نگذار، و براى اثبات حقانيت دعوتت و اثبات اين كه به زودى آرزو مى كنند كه اى كاش آن را پذيرفته بودند، با ايشان محاجه مكن. به زودى آن روز را خواهند ديد و آرزوى اسلام خواهند كرد. اما وقتى كه ديگر راهى بدان نداشته باشند و ديگر نتوانند مافات را تدارك كنند.
جملۀ «فَسَوفَ يَعلَمُونَ»، به منزله تعليل دستوری است كه داده است، و معنايش اين است كه: از اين جهت احتياجى به استدلال و احتجاج نيست، كه خودشان به زودى مى فهمند. چون حق و حقيقت، بالاخره يك روزى ظاهر خواهد گرديد.
در اين آيه شريفه، علاوه بر مطلب فوق، اين كنايه هم هست كه اين بيچارگان از زندگی شان، جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى، بهره ديگرى ندارند. يعنى در حقيقت، مقام خود را تا افق حيوانات و چهارپايان پايين آورده اند، و چون چنين است، سزاوار است آن ها را به حال خود واگذار كنى و داخل انسان حسابشان نكنى، و احتجاج به حجت هاى صحيح خود را كه همه بر اساس عقل سليم و منطق انسانى است، بى مقدار نسازى.
«وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلّا وَ لهََا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ * ... وَ مَا يَستَأخِرُونَ»:
به طورى كه از سياق بر مى آيد، اين دو آيه، جمله قبلى را كه فرمود: «فَسَوفَ يَعلَمُونَ»، تثبيت و تأكيد مى كند. و معنايش اين است كه:
رهايشان كن، كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند. تنها وقتى خواهان آن مى شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست، بلكه براى هر امتى، كتاب معلومى نزد خداست، كه در آن، اجل هايشان نوشته شده، و نمى توانند - حتى يك ساعت - آن را جلو و يا عقب بيندازند.
اين دو آيه دلالت دارند بر اين كه: همان طور كه فرد فرد بشر، داراى كتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امت هاى مختلف بشرى نيز، داراى كتاب هستند. اين دو آيه، كتاب امت ها را خاطرنشان مى سازد، و در آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً يَلقَاهُ مَنشُوراً»، كتاب افراد را متذكر است.
«وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّك لَمَجْنُونٌ»:
اين جمله، سخنى است كه كفار، از درِ تمسخر و استهزاء به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و كتاب نازل بر او گفته اند، و به همين جهت، اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب و ذكر بر او نازل شده، خطابش كردند.
و نيز، اسم خداى نازل كننده را نبردند، تا اين معنا را برسانند كه ما نمى دانيم خدا كجا است و از كجا اين كتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو كه ادعا می كنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم. و لذا به صيغه مجهول تعبير كرده و گفتند: «اى كسى كه ذكر بر او نازل شده»!
علاوه بر اين، از قرآن كريم هم به «ذكر» تعبير كردند، كه همه اين ها، از باب استهزاء و از همه بدتر جملۀ «إنَّكَ لَمَجنُون» است، كه تهمت و تكذيب صريح است.
درخواست مشركان از پيامبر«ص»، كه برايشان ملائكه بياورد!
«لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَائكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ»:
كلمه «لَو مَا» مانند كلمۀ «هَلَّا»، در مورد ترغيب و تحريص به كار مى رود، و معنايش اين است كه: چرا ملائكه را براى ما نمى آورى؟ اگر راست مى گويى و اگر پيغمبرى، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند. بنابراين، آيه مورد بحث، قريب المعنى با آيه «لَولَا أُنزِلَ إلَيهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً» خواهد بود.
و وجه اين كه مشركان، همیشه از انبياى خود مى خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه: بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگی هاى شهوت و غضب، و او با اين تيرگی اش نمى توانند با عالَم بالا - كه نور محض و طهارت خالص است - تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست.
پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى كند، بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالَم را با خود بياورد تا او، وى را در دعوتش تصديق و يارى كند.
آرى، بت پرستان، علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوّى اين مى شد كه اين آلهه خيالى، شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان، اين دعوى محتاج به دليل بود. لذا مى گفتند: خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم، و انبياء در دعوت خود راست مى گويند.
«مَا نُنزِّلُ الْمَلَائكَةَ إِلّا بِالحَْقِّ وَ مَا كانُوا إِذاً مُنظرِينَ»:
اين آيه، جواب از اقتراح و درخواست ايشان است كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» خواسته بودند ملائكه را بياورد تا به حقانيت او شهادت دهند.
و حاصل جواب، اين است كه: سنّت الهى بر اين جريان يافته كه ملائكه را از چشم بشر بپوشاند و در پشت پرده غيب نهان دارد، و با چنين سنتى، اگر به خاطر پيشنهاد و اقتراح ايشان آنان را نازل كند، قهرا آيت و معجزه اى آسمانى خواهد بود.
و از آثار و خواص معجزه، اين است كه اگر به خاطر پيشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آن مردم پس از ديدن معجزه پيشنهادى خود، باز ايمان نياوردند، دچار هلاكت و انقراض شوند، و چون اين كفار، كفرشان از روى عناد است، قهرا ايمان نخواهند آورد و در نتيجه هلاك خواهند شد.
و كوتاه سخن: اگر خداوند ملائكه را در چنين زمينه اى كه خود آنان معجزه اى مى خواهند كه حق را روشن و باطل را محو سازد، نازل فرمايد، نازل مى كند. اما كارى كه ملائكه به منظور احقاق حق و ابطال باطل در چنين حال انجام دهند، همين است كه ايشان را هلاك كنند و نسل شان را براندازند. اين خلاصه معنايى است كه بعضى براى آيه كرده اند.
بعضى ديگر گفته اند: مقصود از «حق» در اين آيه، مرگ است، و معناى آيه، چنين است كه: ملائكه را نازل نمى كنيم مگر به همراهى حق، يعنى مرگ. وقتى نازل مى كنيم كه مدت عمر ايشان سر آمده باشد و در آن موقع، ديگر مهلتشان نمى دهيم.
و بنابراين معنا، كأنّه آيه شريفه مى خواهد مطلبى را بيان كند كه آيه «يَومَ يَرَونَ المَلَائِكَةَ لَا بُشرَى يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِين» افاده كند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از «حق»، رسالت است. يعنى ما ملائكه را نازل نمى كنيم مگر براى وحى و رسالت. و كأنّه آيه شريفه مطلبى را افاده مى كند كه آيه «قَد جَائَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ»، و همچنين آيه «فَقَد كَذَّبُوا بِالحَقِّ لَمَّا جَاءَهُم» افاده مى نمايد.
اين بود وجوهى كه در تفسير آيه شريفه ذكر كرده اند. البته وجوه ديگرى نيز در تفاسير مختلف گفته اند، وليكن هيچ يك از آن ها و نيز هيچ يك از اين سه وجه، خالى از اشكال نيست.
و آن اشكال، اين است كه:
با حصر موجود در جملۀ «مَا نُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ إلَّا بِالحَقِّ» سازگارى ندارد. زيرا در اين جمله، نزول ملائكه را منحصر به «حق» كرده، نه فقط منحصر به عذاب استيصال و نه فقط به مرگ، و نه فقط به وحى و رسالت. و اگر بخواهيم آيه را طورى توجيه كنيم كه كلمه «حق» با يكى از اين سه معانى مذكور سازگارى داشته باشد، آيه، احتياج به قيدهاى زيادى پيدا مى كند، در صورتى كه اطلاق آن، همۀ آن قيدها را دفع مى كند.
حق مطلب در معناى: «ملائکه را نازل نمی کنیم، مگر بر حق»
البته ممكن است معناى آيه را با كمك تدبير در آيات ديگر، طورى ديگر تقرير كنيم، و آن، اين كه:
ظرف زندگى دنياى مادى، ظرفى است كه حق و باطل در آن مختلط و در هم آميخته است، نه جداى از هم كه حق محض با همه آثار و خواصش، جداى از باطل ظهور نموده و جلوه كند. همچنان كه آيه «كَذَلِكَ يَضرِبُ اللهُ الحَقَّ وَ البَاطِلَ» به اين حقيقت اشاره مى كند و اين معنا، در مباحث گذشته به طور مفصل گذشت.
پس هر مقدار از حق در اين عالَم ظهور كند، مقدارى از باطل و شك و شبهه هم همراه دارد، همچنان كه استقراء و از نظر گذراندن مواردى كه در طول زندگی مان به چشم خود ديده ايم، نيز اين معنا را تأييد مى كند. آيه شريفه «وَ لَو جَعَلنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَيهِم مَا يَلبِسُون» نيز، شاهد بر آن است.
جهتش هم اين است كه ظرف دنيا، ظرف امتحان است، و امتحان از كسى مى كنند كه اختيار داشته باشد، نه اين كه مانند ساير موجودات طبيعى، آثار و حركاتش جبرى و طبيعى باشد، و اختيار هم وقتى تصور دارد كه خلط ميان حق و باطل و خير و شر ممكن باشد، و به نحوى كه انسان ها خود را در سرِ دو راهی ها ببينند، و از آثار خير و شرّ به خود آن ها پی ببرند. آنگاه هر يك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مى خواهند، اختيار كنند.
و اما عالَم ملائكه و ظرف وجود ايشان، عالَم حق محض است كه هيچ چيزش با هيچ باطلى آميخته نيست، همچنان كه قرآن كريم فرموده: «لَا يَعصُونَ اللهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُونَ»، و نيز فرموده: «بَل عِبَادٌ مُكرَمُونَ * لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ».
پس مقتضاى اين آيات و آيات ديگرى كه در اين معنا هست، اين است كه:
ملائكه، به خودی خود، مخلوقات شريف و موجودات طاهر و نورانى و منزّهى هستند كه هيچ نقصى در آنان وجود نداشته و دچار شر و شقاوتى نمى شوند. پس در ظرف وجود آنان، امكان فساد و معصيت و تقصير نيست، و خلاصه اين نظامى كه در عالَم مادى ما هست، در عالَم آنان نيست - و إن شاء الله، به زودى در موارد مناسبى، بحث مفصل اين مسأله خواهد آمد.
اين معنا نيز خواهد آمد كه آدمى مادام كه در عالَم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چون اهل كفر و فسوق غوطه می خورد، هيچ راهى به اين ظرف و اين عالَم ندارد. تنها وقتى مى تواند بدان راه يابد كه عالَم مادی اش تباه گردد و به عالَم حق قدم نهد - و خلاصه پرده ماديّت شان كنار رود - آن وقت است كه عالَم ملائكه را مى بينند.
همچنان كه قرآن كريم فرموده است: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ»، و اين عالَم، همان عالَمى است كه نسبت به اين عالَم بشرى، «آخرت» ناميده مى شود.
پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه ظهور عالَم ملائكه براى مردمى كه در بند ماده هستند، موقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد. يعنى با مُردن از دنيا، به آخرت منتقل شوند.
چيزی كه در اين جا مى خواهيم خاطرنشان سازيم، اين است كه:
در همين دنيا هم، قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالَمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز، براى او ظاهر شوند. همچنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او - كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند - در همين دنيا عالَم غيب را مى بينند، با اين كه خود در عالَم شهادت اند - مانند انبياء «عليهم السلام».
و شايد همين معنايى كه گفتيم، مراد آيه «مَا نُنَزِّلَ المَلَائِكَةَ إلّا بِالحَقِّ وَ مَا كَانُوا إذاً مُنظَرِين» باشد. چون اگر مشركان پيشنهاد نازل شدن ملائكه را دادند، براى اين بوده كه آنان را در صورت اصلی شان ببينند، تا پس از ديدن، دعوت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را تصديق كنند و اين پيشنهاد، جز با مُردنشان عملى نمى شود.
همچنان كه قرآن كريم فرموده: «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرجُونَ لِقَائَنَا لَولَا أُنزِلَ عَلَينَا المَلَائِكَةَ... * يَومَ يَرَونَ المَلَائِكَةَ لَا بُشرَى يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجراً مَحجُوراً * وَ قَدِمنَا إلَى مَا عَمِلُوا مِن عَمَلٍ فَجَعَلنَاهُ هَبَاءً مَنثُوراً».
و هر دوى اين معانى در آيه: «وَ قَالُوا لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ وَ لَو أنزَلنَا مَلَكاً لَقُضِىَ الأمرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ وَ لَو جَعَلنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَيهِم مَا يَلبِسُونَ» جمع شده.
خدای تعالی می فرماید:
اگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصديق نبوت او نازل كنيم، لازمه اش، اين است كه كار ايشان را يكسره سازيم و هلاكشان كنيم، و حتى اگر يكى از فرشتگان را پيامبر مردم كنيم، باز ناگزيريم او را به صورت يك فرد بشر، ممثّل و مجسّم كنيم، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهيم. چون منظور از رسالت اين است كه يكى از وسائل امتحان باشد كه هم وسيله نجات و هم وسيله هلاك بوده باشد، و از رسالتى كه عقول مردم را مضطر و مجبور به ايمان و قبول دعوت الهى نمايد، غرضى كه گفتيم حاصل نمى شود.
قرآن از هر گونه تحريف و تصرفى، مصون است
«إِنَّا نحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ»:
سياق صدر اين آيه، سياق حصر است و ظاهر سياق مذكور، اين است كه: حصر در آن ناظر به گفتار مشركان است كه قرآن را هذيان ديوانگى و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را ديوانه ناميده بودند. و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده، قرآن را به عنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند.
بنابراين، معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود كه:
اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداری اش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى. و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهداری اش، محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كرده ايم و خود نگهدار آن هستيم، و به عنايت كامل خود، آن را با صفت ذكريتش حفظ مى كنيم.
پس قرآن كريم، ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنش باطل شود، و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد، و مصون است از جابجا شدن آياتش، به طورى كه ديگر ذكر و مبيّن حقايق معارفش نباشد.
پس آيه شريفه، بر مصونيت قرآن از تحريف نيز دلالت مى كند، چه تحريف به معناى دستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن. چون ذكر خداست و همان طور كه خود خداى تعالى، إلى الأبد هست، ذكرش نيز هست.
و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر اين كه كتاب عزيز قرآن همواره به حفظ خدايى، از هر نوع تحريف و تصرف محفوظ می باشد و اين مصونيت، به جهت اين است كه ذكر خداست، آيه «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكرِ لَمَّا جَاءَهُم وَ إنَّهُ لَكِتَابٌ عزِيزٌ * لَا يَأتِيهِ البَاطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لَا مِن خَلفِهِ تَنزِيلٌ مِن حَكِيمٍ حَمِيدٍ» مى باشد.
پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه الف و لام «الذكر»، الف و لام عهد ذكرى است. (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد). و مراد از وصف «الحَافِظُون»، حفظ در آينده است. چون اسم فاعل، ظهور در آينده دارد.
و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسى ايراد نكند - همچنان كه چه بسا ايراد كرده باشند - كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف به خاطر اين كه «ذكر» است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات و انجيل. زيرا آن ها نيز ذكر خدايند، و حال آن كه كلام خداى تعالى صريح است در اين كه تورات و انجيل محفوظ نمانده اند، بلكه تحريف شده اند.
جوابش همان است كه گفتيم الف و لام در «الذكر»، الف و لام عهد است، و ذكريت «ذكر»، علت حفظ خدايى نيست تا هرچه ذكر باشد، خداوند حفظش كرده باشد، بلكه تنها وعده حفظ اين «ذكر» را كه قرآن است، می دهد. و به زودى در يك بحث جداگانه، اين معنا را مورد بحث مفصل قرار می دهيم - إن شاء الله تعالى.
بحث روایتی
قمى، در تفسيرش، به سند خود، از پدرش، از ابن ابى عمير، از عمر بن اذينه، از رفاعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
چون روز قيامت مى شود، منادى از ناحيه خداى تعالى ندا مى كند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت. آن روز است كه كفار آرزو مى كنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «ذَرهُم يَأكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلهِهِمُ الأمَلُ». يعنى رهايشان كن تا مشغول عمل خود شوند، «فَسَوفَ يَعلَمُونَ».
مؤلف: عياشى، از عبدالله بن عطاء مكى، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام»، نظير اين روايت را آورده است.
و در الدر المنثور است كه طبرانى - در كتاب الاوسط - و ابن مردويه، به سند صحيح، از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود:
مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مى شوند و هر قدر كه خدا بخواهد، در آتش خواهند بود. آنگاه مشركان در آن جا ايشان را سرزنش مى كنند و مى گويند: چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت. در نتيجه هيچ موحدى نمى ماند، مگر آن كه خداوند از آتش بيرونش مى آورد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «رُبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَو كَانُوا مُسلِمِينَ».
مؤلف: اين معنا، به طريق ديگرى از ابوموسى اشعرى و ابوسعيد خدرى و انس بن مالك نيز، از آن جناب روايت شده است.
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين - در كتاب السنة - از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود:
موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند، در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشند، داخل جهنم مى شوند و در آن جا نه چشم هايشان كبود مى شود، و نه بدنشان سياه مى گردد، و نه همنشين شيطان مى شوند و نه دچار غُل و زنجير مى گردند. نه حميم مى آشامند و نه قطران مى پوشند. و خداوند، خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مى كند. براى همين كه موحدند، و صورت هايشان را بر آتش حرام مى كند، به خاطر اين كه سجده كرده اند.
و از همين ها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مى گيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عده اى تا گردنشان فرا مى گيرد. و اين، به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شده اند. از نظر مدت هم، بعضى يك ماه در آتش هستند و بعضى يك سال، ولى سرانجام بيرون مى آيند و طولانى ترين توقف ايشان، به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده، تا روزى كه فانى مى گردد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |