تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و «بودا»، از خانواده اى شاهنشاهى بوده كه به خاندان «سوذودانا» معروف بوده اند، كه از دنيا و شهوات آن كناره گيرى نموده، و در جوانى از مردم عزلت مى گزيده است و سال هايى از عمر خود را در بعضى از جنگل هاى وحشتناك به تزهد و رياضت كشيدن گذرانده، تا آن جا كه دلش به نور معرفت روشن شده است. آنگاه از جنگل خارج شده، به ميان مردم آمده و به طورى كه گفته اند، در آن هنگام، سى و شش سال از عمر او مى گذشته و در بين مردم به دعوت پرداخته و آنان را به تخلص از رنج و بدبختى،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۰

و رستگارى به راحتى كبرى و حياتى آسمانى و ابدى و سرمدى دعوت مى كرده و آنان را نصيحت مى نموده و به تمسك به ذيل شريعت خود تشويق مى كرده است. و اصول شريعتش، عبارت بوده از: تخلق به اخلاق كريمه و رها كردن شهوات و اجتناب از رذائل.

و بودا (به طورى كه نقل شده)، بر خلاف برهمى ها كه خود را تافته اى جدا بافته مى دانستند و به طور كلى مردم را در تشرف به سعادت دينى متفاوت و زنان و كودكان را به كلّى محروم از اين سعادت مى دانستند، همواره درباره خود و معايب و وساوس درونی اش صحبت مى كرده، و هيچ بزرگى و تكبرى براى خود قائل نبوده، و رسما مى گفته:

من نيز، مانند همه شما گرفتار تسويلات و وساوس نفسانى هستم. و نيز مى گفته: در عالَم، به جز يك شريعت، شريعت ديگرى نيست، و گويا منظورش اين بوده كه همه شرايع در اين سخن اتفاق دارند كه: مجرمان، بايد به شدت عقوبت شوند و صالحان، به ثواب عظيم برخوردار گردند، ولى شريعت من هيچ سخنى از عقوبت نداشته و براى عموم مردم نعمت است و در آن شريعت، همانند آسمان، جايى است براى مردان و زنان و كودكان و دختران و اغنياء و فقراء. چيزى كه هست، توانگران به زحمت مى توانند اين راه را بپيمايند.

تعليم بودا، به طورى كه از عقايد بودائيان بر مى آيد، بر اين اساس است كه طبيعت، تهى و توخالى بوده و چيزى، جز وهمى حيله گر نيست و عدم در همه جا و در هر زمان وجود دارد و مملو از غش است، و همين عدم است كه همه ديوارها و موانع بين اصناف مردم و جنسيات و احوال دنيوى آنان را بر مى دارد و نه تنها مردم را برادر يكديگر مى سازد، بلكه حتى كرم ها را نيز، برادر بودائيان مى سازد.

«بودائيان» معتقدند به اين كه: آخرين عبارتى كه «سقيامونى»، به آن تكلم كرده، اين بوده: «هر موجود مركب فانى است». و در نظر بودائيان، هدف نهايى و آخرين مرحله كمال، عبارت است از: نجات نفس از هر بيمارى و غرور.

و نيز معتقدند به اين كه: دوره «تناسخ»، كه البته نقطه اى نهايى كه بدان منتهى شود، ندارد، در يك صورت از وسط پاره مى شود و قطع مى گردد و آن، وقتى است كه نفس از تولد جديد امتناع بورزد، كه در اين صورت، تصميم مى گيرد خود را حتى از ميل به هستى پاك كند.

اين بود قواعد اصولى كيش بودا، كه به طور صريح، در قديمى ترين تعليماتش كه در «الاريانى ستيانس» درج شده، آمده است و عبارت است از: چهار قاعده مهم كه به خود سقيامونى نسبت داده شده و گفته اند وى، اين چهار قاعده را در اولين موعظه اش كه در جنگلى معروف به «جنگل غزال»، در نزديكى هاى بنارس ايراد كرده بود، خاطرنشان ساخته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۱

و اين حقايق چهارگانه عبارتند از: معرفى «الم»، معرفى ريشه آن، لا شئ كردن و از بين بردن الم، و راهى كه آدمى را موفق به از بين بردن آن مى كند.

در معرفى «الم» گفته است: «الم»، عبارت است از ولادت و سن و مرض و مرگ و برخورد با ناملايمات و جدا شدن از محبوب ها و عجز از رسيدن به مقاصد، و اسباب «الم»، عبارت است از شهوات نفسانى و جسمى و هواهاى درونى.

و حقيقت سوم عبارت است از: لا شئ كردن همه اين سبب ها. و حقيقت چهارم عبارت است از: لا شئ كردن الم، كه درباره حقيقت چهارم گفته است:

اين طريقه هشت قسم است: ۱ - نظر صحيح. ۲ - حس صحيح. ۳ - نطق صحيح. ۴ - فعل صحيح. ۵ - مركز صحيح. ۶ - جدّ و كوشش صحيح. ۷ - ذكر صحيح. ۸ - تأمل و تفكر صحيح، كه اين هشت طريقه، از نظر بودائيان عبارت است از: ايمان، و در حفاری هايى كه در بسيارى از بناهاى باستانى آنان شده، و همچنين در چند كتاب از كتب مدونه آنان نيز، آمده (نوشته اند) كه: ايمان عبارت است از اين هشت چيز.

و اما دستور العمل و ادب «بودا»، هرچه هست، برگشتش به سه چيز است: ۱ - اجتناب از هر چيز پست و زشت. ۲ - عمل كردن و انجام دادن هر كار نيك. ۳ - تهذيب عقل.

و آنچه ما از تعاليم «بودا» در اين جا آورديم، آن تعاليمى است كه مذاهب مختلف بودایى همه در آن اتفاق دارند و هيچ اختلافى در آن نيست، و اما غير اين ها، يعنى كيفيت عبادت و قربانى كردن كهونت و فلسفه و اسرارى كه براى امورى ذكر كرده اند، مسايلى است كه در طول زمان و مرور ايام به كيش «بودا» اضافه كرده اند، كه سخنانى عجيب و آرایى غريب در آن ديده مى شود. آرایى در مورد خلقت عالم و سخنانى در مورد نظم عالم و چيزهايى ديگر.

از جمله حرف هاى عجيبى كه زده اند، اين است كه: «بودا»، به هيچ وجه از ناحيه خدا حرف نمى زده و اين، نه بدان جهت بوده كه مبدأ هستى را قبول نداشته، و يا از آن رويگردان بوده، بلكه از اين جهت بوده كه او همه تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگى دنيوى و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مى كرده.

* ۸ - وثنيّت عرب:

وثنى هاى عرب، اولين طايفه اى هستند كه اسلام لبه تيز مبارزات خود را متوجه آنان نموده و به دين توحيد دعوتشان كرده و در عهد جاهليت، قسمت عمده مردم عرب بدوى بودند و شهرنشين ها، امثال مردم يمن نيز، در عين داشتن تمدن شهرى، مع ذلك طبع صحرانشينى خود را حفظ كرده بودند و علاوه بر رسوم موروثى از نياكان، رسومى هم از

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۲

همسايگان نيرومندشان چون ايران و روم و مصر و حبشه و هند در آنان حكم مى كرد، كه يك دسته از آن رسوم و آداب، رسوم و آداب دينى بود.

و نياكان قديم عرب، يعنى آن ها كه عرب خالص بودند و قوم «عاد»، «ارم» و «ثمود» از آن جمله بودند، همه دين وثنيّت داشتند. به دليل اين كه خداى تعالى، در كتاب مجيدش، در ضمن سرگذشت قوم هود و صالح و اصحاب مدين و اهل سبا، و داستان سليمان و خبرى كه هدهد از آن سرزمين برايش آورد، داشتن اين مسلك را به اين اقوام نسبت داده و اين اعتقاد را از آنان حكايت كرده است.

وضع نياكان عرب بدين منوال بود، تا آن كه ابراهيم «عليه السلام»، فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر را به سرزمين مكه آورد، كه سرزمينى خشك و بدون آب و علف بود، و تنها قبيلۀ «جُرهُم» در آن زندگى مى كردند. ابراهيم «عليه السلام»، آن دو را در آن سرزمين گذاشت، و اسماعيل در آن جا رشد كرد و به تدريج شهر مكه ساخته شد.

آنگاه ابراهيم «عليه السلام»، كعبه بيت الحرام را در آن جا بنا نهاد و مردم را به دين حنيف خود، كه همان دين اسلام بود، دعوت نمود و مردم حجاز و اطراف آن، دين آن جناب را پذيرفتند. و ابراهيم «عليه السلام»، حج خانه خدا و مراسم آن را براى آنان تشريع نمود، كه آيه شريفه زيرف به همه اين مطالب دلالت داشته و فرمان خداى تعالى، به ابراهيم را اين طور حكايت مى كند: «وَ أذِّن فِى النَّاسِ بِالحَجِّ يَأتُوكَ رِجَالاً وَ عَلَى كُلّ ضَامِرٍ يَأتِينَ مِن كُلّ فَجٍّ عَمِيقٍ».

پس از گذشت ايام، بعضى از اعراب در اثر معاشرتشان با يهوديانى كه در ناحيه اى از حجاز ساكن بودند، به دين يهود گرايش پيدا نموده و كيش نصرانيت نيز، در بعضى از نواحى جزيره رخنه يافت و همچنين كيش مجوسيت، در ناحيه اى ديگر، براى خود جا باز كرد.

بعد از اين حوادث، وقايعى در مكه، بين دودمان اسماعيل و قوم «جُرهُم» اتفاق افتاد و سرانجام دودمان اسماعيل، قوم «جُرهُم» را از مكه بيرون كرد و «عمرو بن لحى»، بر شهر مكه و اطراف آن مستولى گرديد.

زمانى كه «عمرو بن لحى» به مرض سختى مبتلا شد، به او گفتند: در «بلقاء»، از سرزمين شام، آبگرمى هست كه اگر در آن استحمام كنى، بهبودى مى يابى. عمرو به شام رفت و در ناحيه «بلقاء»، در آن آبگرم استحمام كرد و بهبودى يافت، و در آن سرزمين به مردمى برخورد كه بت مى پرستيدند. از آنان پرسيد كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۳

اين چه مراسمى است؟ گفتند: اين بت ها، ارباب ما هستند كه ما آن ها را به شكل هياكل علوى و به شكل افرادى از بشر ساخته ايم، تا از آن ها يارى بخواهيم و آن ها ما را يارى كنند و در هنگام خشكسالى از آن ها باران بخواهيم و براى ما باران بفرستند.

«عمرو بن لحى»، از اين سخن خوشش آمد و از آن مردم خواست تا بتى از بت هايشان را به وى بدهند.

آن ها نيز، بتى به نام «هُبَل» به وى دادند. عمرو، «هُبَل» را به مكه آورد و بر بام كعبه نهاد. بت «أساف» و بت «نائله»، كه به گفته شهرستانى، در كتاب «ملل و نحل»، به شكل زن و شوهرى بودند، و بنا به گفته ديگران، به شكل دو جوان بودند، نيز با او بود.

عمرو، مردم را دعوت كرد به اين كه بت ها را بپرستند و اين پيشنهاد را در بين قوم خود ترويج كرد و قوم او، كه همان دودمان اسماعيل بودند، پس از آن كه سال ها بر دين توحيد بودند و مردم دنيا آنان را پيروان دين حنيف مى شناختند - چون پيروان ملت ابراهيم «عليه السلام» بودند - به كيش بت پرستى برگشتند. در حقيقت معناى «حنفيت» را از دست داده و فقط اسم آن برايشان باقى ماند و «حنفاء»، اسم شد براى بت پرستان عرب.

و يكى از عواملى كه باعث شد كيش وثنيّت را زود بپذيرند و آنان را به كيش وثنيت نزديك سازد، اين بوده كه مردم حجاز، چه يهود و چه نصارا و چه مجوس و چه بت پرستش، احترام بسيارى براى كعبه قائل بودند، و اين شدت احترام به حدّى رسيده بود كه وقتى مى خواستند از اين سرزمين خارج شوند و به نقطه اى سفر كنند، سنگى از سنگ هاى حرم را به عنوان تبرك و محفوظ بودن از خطر با خود مى بردند، و هر جا كه منزل مى كردند، آن سنگ را زمين گذاشته، دورش طواف مى كردند، تا هم به اين وسيله، سفر خود را مبارك سازند و هم محبّت خود نسبت به كعبه و حرم را اظهار كرده باشند.

اين كارها باعث شد كه وثنيّت در عرب شايع شود. چه عرب اصلى و چه آن هايى كه در اصل عرب نبودند، بعدها عرب شدند و ديگر از اهل توحيد، كسى از اين انحراف سالم نماند، مگر عدد اندكى كه در هيچ جا نامشان برده نمى شد.

و از جمله بت هاى معروف در بين آنان، بت «هُبَل» و «أساف» و «نائله» بود، كه گفتيم: عمرو بن لحى، آن ها را از شام آورد و مردم را به پرستش آن ها دعوت كرد. (و از ديگر بتان آنان)، بت «لات» و «عُزّى» و «مَنَاة» و «وُدّ» و «سُوَاع» و «يَغُوث» و «يَعُوق» و «نَسر» بود، كه نام اين هشت بت، در قرآن كريم آمده و پنج بت اخير آن ها را به قوم نوح نسبت داده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۴

در كافى، به سند خود، از عبدالرحمان بن اشلّ بياع الانماط، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: بت «يَغُوث»، در برابر درب كعبه نصب شده بود و جاى بت «يَعُوق»، دست راست كعبه و محل بت «نَسر»، دست چپ كعبه بود.

و نيز در همين روايت آمده كه: بت «هُبَل» بر بام كعبه، «اساف» و «نائله»، بر بالاى صفا و مروه نصب شده بودند.

و در تفسير قمى آمده كه امام «عليه السلام» فرمود: بت «وُدّ»، متعلق به قبيلۀ «كلب» و بت «سُوَاع»، متعلق به «هُذَيل»، و بت «يَغُوث»، مربوط به «مراد»، و بت «يَعُوق»، متعلق به «هَمدان»، و بت «نسر»، از آنِ «حُصَين» بود.

و در وثنيّت عرب، آثارى از وثنيّت «صابئه» از قبيل غسل كردن بعد از جنابت و امثال آن وجود داشت. و آثارى ديگر، از وثنيّت «براهمه»، در آن ديده مى شد. نظير اعتقاد به «انواع». (اعتقاد به تأثير داشتن ۲۲ ستاره در اوضاع كره زمين، كه طلوع و غروب هر يك به دنبال ديگرى است). و اعتقاد به دهر (و اين كه عالَم از ازل بوده و تا ابد خواهد بود و صانعى آن را نيافريده)، كه بيانش در وثنيّت بودا گذشت.

و خداى تعالى، از بت پرستان عرب، همين اعتقاد را حكايت نموده، مى فرمايد: «وَ قَالُوا مَا هِىَ إلَّا حَيَاتُنَا الدُّنيَا نَمُوتُ وَ نَحيَا وَ مَا يُهلِكُنَا إلَّا الدَّهرُ». هر چند كه بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه، مربوط به مادّيّون است، كه اصلا وجود صانع تبارك و تعالى را قبول ندارند.

در وثنيّت عرب، آثارى هم از دين حنيف، يعنى اسلام ابراهيم باقى مانده بود. مانند ختنه كردن و حج رفتن. چيزى كه هست، همين سنت ها را نيز با سنن وثنيت مخلوط كرده بودند. مثلا وقتى به زيارت خانه خدا (حج) مى آمدند، دستى هم به سر و گوش بت هاى دور كعبه مى كشيدند و هنگام طواف، لخت مادر زاد مى شدند، و «لبّيك» را به اين عبارت مى گفتند: «لَبَّيكَ لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لَبَّيكَ لَا شَرِيكَ لَكَ إلّا شَرِيكٌ هُوَ لَكَ، تَملِكُهُ وَ مَا مَلَكَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۵

وثنيّت عرب، مراسم و معتقدات ديگرى نيز داشتند كه نمى توان گفت از آثار كدام كيش است، بلكه از تراشيده هاى خود آنان بوده. مانند اعتقاد به «بُحَيرة» و «سَائِبه» و «وَصِيلَة» و «حام»، و اعتقاد به «صدى» و «هام» و «أنصاب: بت ها» و «أزلام: تيره چوب هايى كه با آن تار مى زدند»، و امورى ديگر، كه بيان و شرحش در كتب تاريخ آمده، و ما در سوره «مائده»، در ذيل آيه ۱۰۳، كلمات «بحيره» و «سائبه» و «وصيله» و «حام» را، و نيز در ذيل آيه ۳ و آيه ۹ آن سوره، كلمات «أزلام» و «أنصاب» را تفسير كرديم.

* ۹- دفاع اسلام از توحيد و نبردش با وثنيّت:

دعوت الهى، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، همواره با وثنيّت در جنگ بوده و در برابر آن ايستاده و مردم را به سوى دين توحيد خوانده است. همچنان كه خداى تعالى، در قرآن كريم، در ضمن سرگذشت دعوت انبياء و رسولانى چون نوح و هود و صالح و ابراهيم و شعيب و موسى «عليهم السلام»، اين معنا را آورده و در ضمن سرگذشت عيسى و لوط و يونس «عليهم السلام»، به آن اشاره فرموده است.

و در آيه شريفه زير، مطلب را به طور اجمال آورده، مى فرمايد: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ إلّا نُوحِى إلَيهِ أنَّهُ لَا إلَهَ إلّا أنَا فَاعبُدُونِ».

رسول گرامى اسلام، حضرت محمّد مصطفى «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيز، دعوت عمومى خود را نخست با دعوت وثنى مذهبان قوم خود، به طريق «حكمت» و «موعظۀ حسنه» و «جدال به بهترين وجه»، به دين توحيد آغاز كرد و آنان، جز با مسخره كردن و آزار و اذيت آن جناب و شكنجه دادن به مؤمنان، عكس العملى نشان ندادند و كار فتنه انگيزى و شكنجه مسلمانان را به حدّى از شدت رساندند كه جمعى از مسلمين را ناچار كردند تا مكه را ترك گفته، به سرزمين حبشه هجرت كنند. مشركان، وقتى چنين ديدند، نقشه كشتن آن جناب را ريختند. لذا آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و به دنبالش، دسته دسته مردم با ايمان، به مدينه هجرت كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۶

و چيزى نگذشت كه در صحنه هايى چون بدر و احد و خندق و جنگ هاى بسيارى ديگر، با مسلمين گلاويز شدند، تا آن كه خداى تعالى، آن جناب را در فتح مكه بر آنان پيروز ساخت و آن جناب، خانه كعبه و حرم را از لوث بت هاى مشركان پاك نموده و بت هايى كه پيرامون كعبه مشرفه نصب شده بود، بشكست و چون كه «هُبَل» بر بالاى بام كعبه نصب شده بود، لذا على «عليه السلام» را به بالاى بام فرستاد، و آن جناب، آن بت بزرگ را به پايين پرت كرد. (و به طورى كه گفته اند: «هُبَل»، بزرگترين بت مشركان بوده. و باز به طورى كه ذكر كرده اند: آن را در عتبۀ مسجدالحرام دفن كردند).

اسلام عنايت شديدى دارد بر اين كه ماده «وثنيّت» را ريشه كن كرده و دل ها را از خاطراتى كه انسان ها را به سوى شرك مى كشاند، پاك كند و نفوس بشر را از اين كه پيرامون آن بگردند و به اين اعتقاد خرافى نزديك بشوند، برگرداند و اين شدت عنايت اسلام، از معارف اصولى و اخلاقى و احكام شرعيه اسلام، به خوبى مشهود است. زيرا اعتقاد حق را تنها اين می داند كه:

«لا إلَهَ إلّا هُوَ لَهُ الأسمَاءُ الحُسنَى». معبودى جز «اللّه» نيست و آنچه كلمۀ حُسنَى است، از آنِ اوست، و او مالك هر چيز است و هستى اصيل، از آنِ اوست. خدايى است كه مستقل به ذات خود و غنىّ از عالميان است، و هر موجودى غير او، هستی اش از ناحيه او آغاز شده و برگشتش نيز به سوى اوست. خدايى كه كل موجودات در تمام شؤون ذات، و در حدوث و بقايش، نيازمند به او هستند.

پس اگر كسى نسبت استقلالى، هرچند ناچيزى به شيئى از اشياء دهد و آن را به همان مقدار از خداى تعالى - نه از غير خدا - مستقل بداند، حال يا ذاتش را مستقل از آن جناب بداند و يا صفات و اعمالش را، چنين كسى به حسب اين نسبت دادن، مشرك خواهد بود.

و نيز اسلام را مى بينى كه خلق را دستور مى دهد به توكل جستن بر خداى تعالى و داشتن ثقه و اعتماد به او و داخل شدن در تحت ولايت و سرپرستى او و دوستى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او و دشمنى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او.

و نيز دستور مى دهد به اين كه خلق، اعمال خود را خالص براى او انجام دهند و از اعتماد و ركون و دلبستگى به غير خدا نهى مى كند. و نيز از اطمينان داشتن به اسباب ظاهرى و اميد بستن به غير او و از عجب ورزيدن و تكبر كردن نهى مى كنند. و همچنين از هر عمل قلبى و بدنى، كه معنايش استقلال دادن به غير او و شرك ورزيدن به اوست، نهى مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۷

و نيز مى بينى كه اسلام از سجده كردن براى غير خداى تعالى و از ساختن مجسمه به شكل هر موجود سايه دار و از كشيدن تصوير هر موجود زنده و از اطاعت غير خدا كردن و به امر و نهى غير خدا گوش دادن و عمل كردن نهى مى كند، مگر آن كه برگشت اطاعت غير خدا به اطاعت خدا باشد. مانند اطاعت كردن از انبياء و امامان دين، كه خود خداى تعالى، دستور داده آنان را اطاعت كنيم. و نيز اسلام را مى بينى كه از بدعت نهادن و يا بدعت ديگران را متابعت نمودن و از پيروى گام هاى شيطان، نهى مى كند.

و روايات وارده، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، پُر است از اين كه شرك به خداى تعالى، دو قسم است: «شرك جلى» و واضح، و «شرك خفى»، كه جايش درون دل است. و اين كه شرك، داراى مراتب بسيار است و به جز افراد مخلص، هيچ كس نمى تواند از همه مراتب آن مبرّا باشد. و اين كه شرك، آن قدر دقيق و نهفته است كه تشخيص آن براى صاحبش، از تشخيص صداى پاى مورچه بر روى سنگ بلورين، آن هم در شب ظلمانى، دشوارتر است.

در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه آن جناب، در تفسير آيه شريفه: «يَومَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ * إلّا مَن أتَى اللّهَ بِقَلبٍ سَلِيمٍ: فرمود: «قلب سليم»، آن قلبى است كه وقتى به ديدار خدا مى آيد، غير خدا كسى در آن نباشد.

و نيز فرمود: هر قلبى كه در آن شرك و يا شكى باشد، آن قلب ساقط است.

و اگر اين همه سفارش به زهد در دنيا كرده اند، براى اين است كه دل هايشان براى آخرت، از هر چيز غير خدا فارغ و تهى شود.

و نيز روايت وارد شده كه: عبادت كردن خدا به طمع بهشت، عبادت اجيران است و عبادت كردن از ترس عذاب خدا، عبادت بردگان زيردست است، و حق عبادت آن است كه: آدمى، خداى تعالى را به خاطر اين كه دوستش مى دارد، عبادت كند و اين عبادت، عبادت بندگان گرامى و بزرگوار استف و اين مقامى است مكنون، كه جز پاكان، كسى به آن دسترسى ندارد. و در سابق، در بحث هايى كه گذشت، رواياتى چند در اين باب نقل شد.

* ۱۰ - بناى سيره رسول خدا «ص»، بر توحيد و نفى شركاء:

خداى تعالى، در آيه زير، برنامه اى را كه به رسول گرامی اش دستور داده، تا آن را سيره خود در مجتمع بشرى قرار دهد، به طور اجمال بيان كرده و مى فرمايد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۸

«قُل يَا أهلَ الكِتَابِ تَعَالَوا إلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَينَنَا وَ بَينَكُم أن لَا نَعبُدَ إلّا اللّه وَ لَا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً وَ لَا يَتَّخِذَ بَعضُنَا بَعضاً أربَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشهَدُوا بِأنّا مُسلِمُونَ».

و نيز، در آيه زير، به رخنه يافتن عقايد «وثنيّت» در دين حنيف آنان اشاره نموده، مى فرمايد: «قُل يَا أهلَ الكِتَابِ لَا تَغلُوا فِى دِينِكُم غَيرَ الحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعُوا أهوَاءَ قَومٍ قَد ضَلُّوا مِن قَبلُ وَ أضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبيِل».

و نيز در مقام مذمت اهل كتاب فرموده: «اتَّخَذُوا أحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم أربَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَ المَسِيحَ بنَ مَريَمَ وَ مَا أُمِرُوا إلّا لِيَعبُدُوا إلَهاً وَاحِداً لَا إلَهَ إلّا هُو سُبحَانَهُ عَمَّا يُشرِكُونَ».

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در اجراى احكام و حدود، با تمامى طبقات به طور مساوى عمل مى كرد و هيچ گونه تبعيضى را روا نمى داشت، و سيره اش بر اين جارى بود كه فاصله طبقاتى را تا حد ممكن به حداقل رسانده و طبقه حاكم را به محكوم، و رئيس را به مرئوس، خادم را به مخدوم، غنى را به فقير، و مردان را به زنان، و شريف را به افراد بى خانمان و گمنام نزديك سازد.

در نظر آن جناب، هيچ كرامت و فخر و تحكمى براى احدى بر احدى نيست، مگر كرامت و مزيت تقوا، و حساب سنجش افراد در دست خدا، و حكم از آنِ اوست.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، غنائم جنگى و اموال بيت المال را بين عموم مردم بالسّويه تقسيم مى كرد، و از اين كه شخص قوى، نيرومندى خود را به رُخ بكشد و به اين وسيله، دل ضعيف و افراد خوار و ذليل را بشكند و متأثر نمايد، نهى مى فرمود و اجازه نمى داد ثروتمند با زينت آلات خود، پيش روى فقير مسكينى خودنمايى كند، و به اصطلاح معروف پُز بدهد، و يا حاكمان و رؤسا، شوكت خود را به رُخ رعيت بكشند.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مانند يكى از افراد معمولى زندگى مى كرد و هيچ امتيازى براى خود قائل نبود، نه در خوراك و كيفيت آن،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۹

نه در نوشيدنی ها، نه در پوشيدنی ها و كيفيت آن، نه در نشستن و جاى آن، نه در راه رفتن و نه در هيچ چيز ديگر، كه ما جوامع و كليات سيره آن جناب را، در جلد ششم اين كتاب آورديم.

بحثى ديگر، در ادامه بحث سابق

در اين بحث، تعليم قرآن كريم را به طور اجمال و كلى، به قياس با تعاليم «ويدا» و «اوستا» و تورات و انجيل، يعنى كتاب بودائيان و مجوسيان و يهوديان و نصارا مى سنجيم و اين بحث، بحثى است تحليلى و شريف.

* ۱ - تناسخ در نظر وثنى مذهبان:

يكى از اصول اوليه اى كه كيش برهميه و امثال آن، از قبيل بودائيه و صابئيه دارند، اعتقاد به «تناسخ» است. و «تناسخ»، اين است كه بگوييم: عالَم، محكوم به كون و فساد دائمى است. پس اين عالَم مشهود، كه حس ما آن را احساس مى كند و همچنين اجزايى كه در آن هست، از عالَم ديگرى مثل خود و سابق بر خود تكون يافته و همچنين آن عالَم سابق، بر اين عالَم نيز، از عالَمى قبل از خود متولد شده و پديد آمده و همچنين تا بى نهايت، هر عالَمى از عالَم سابق بر خود متولد شده است، و اين عالَم، به زودى فاسد مى شود، همان طور كه مى بينيم تك تك اجزاى آن فاسد مى شود.

پس از فساد عالَم ما نيز، عالمى ديگر پديد مى آيد و انسان، در همه اين عوالم، زندگى مى كند، اما زندگی اش در اين عالَم، مطابق و هم سنخ اعمالى است كه در عالَم قبلى انجام داده. اگر در عالَم قبلى، اعمالى صالح انجام داده و در اثر تكرار اعمال خير، ملكه اى خوب براى خود كسب كرده باشد، هنگام مرگ جانش از بدنش بيرون مى آيد و به كالبد بدنى ديگر مى رود و در آن بدن، زندگى خوش را از سر مى گيرد و اين زندگى خوش، پاداش اعمال صالحى است كه در عالَم قبلى انجام داده بود.

و كسى كه در زندگى، إخلاد به زمين كند، يعنى صرفا دل به ماديات ببندد و هوا و هوس خود را پيروى كند، همين كه مى ميرد، جانش به بدنى بدبخت حلول مى كند و در عالَم بعدى، با انواع عذاب ها و ناملايمات دست و پنجه نرم مى كند، مگر آن كه «برهم» را شناخته و با او متحد شده باشد كه در اين صورت، از شرّ ولادت دوم و عذاب هايى كه گفتيم در آن هست، نجات مى يابد و ذاتى ازلى و ابدى مى شود، كه خود عين بها و ارزش و سرور و زندگى و قدرت و علم است و فنا و بطلان در آن راه ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۳۰

به همين جهت يك واجب دينى بر هر انسان اين است كه هرچه زودتر با «برهم» كه همان «اللّه» مبدأ همه موجودات است، آشنا شود و به وى ايمان آورد، و با قربانى دادن و عبادت كردن به او تقرب بجويد، و نفس را با اخلاق كريمه و اعمال صالحه بيارايد، كه اگر انسانى نفس خود را از ماديات و دنيا پرهيز دهد و متخلق به اخلاق كريمه گردد و نفس را با تكرار اعمال نيك و كسب ملكات نيك بيارايد و با شناختن خود، «برهم» را بشناسد، خودش برهمن مى شود و با «برهم» متحد مى گردد و اين خود، سعادت كبرا و حيات خالص است، و گرنه حدّاقل به «برهم» ايمان بياورد و عمل صالح كند، تا در حيات و عالَم بعدى، كه آخرت اوست، زندگى سعيد و پاكيزه اى داشته باشد.

ليكن «برهم» از آن جا كه ذاتى است مطلقه و محيط به كلّ جهان و هيچ چيزى به او احاطه ندارد، لذا بلند مرتبه تر و اجلّ از اين است كه انسان او را بشناسد، مگر به نوعى توصيف به نفى نقايص. يعنى گفتن اين كه او جاهل و عاجز و... نيست - و نمى تواند بگويد او عالِم و قادر و... هست - انسان يا از اين راه مى تواند او را بشناسد و يا از راه عبادت و قربانى دادن.

پس بر ما انسان ها واجب است كه از طريق عبادت با اولياى او و اقوياء خلقش تقرب بجوييم، تا آن ها شفيعان ما نزد او شوند، و آن اوليا و اقوياى خلق، همان آلهه اى هستند كه به جاى خدا عبادت مى شوند - البته از راه عبادت شدن مجسمه ها و اصنامشان - و اين آلهه، كه عددشان بسيار است، يا از جنس ملائكه اند و يا از جنس جن و يا از ارواح مكملين براهمه. اما پرستش شدن جنّ به خاطر ترس از شرّ آن هاست و پرستش شدن ديگران، به خاطر طمع و رحمت آن ها و ترس از خشم آن هاست، كه بعضى از آن آلهه، همسران خدا و بعضى پسران خدا و بعضى دختران او هستند.

اين ها، كلّ معارف دينى «برهميه» و تعليماتى است ،كه علماى مذهب براهمه، به مردم مى آموزند.

ليكن آنچه از كتاب «اوپانيشاد»، كه فصل چهارم از كتاب «ويدا» و به منزله خاتمه اى است براى آن كتاب، به دست می آيد، چه بسا با آن كلياتى كه از عقايد براهمه گذشت، مطابقت ندارد، هرچند كه علماى مذهب براهمه، اين عدم تطابق و توافق را تأويل، و يك دانشمند متفكر، وقتى رساله هاى اوپانيشاد را كه آموزنده معارف الهى است، مطالعه مى كند، مى بيند كه هر چند اين رسائل، عالم الوهيت و شؤون مربوط به آن، از قبيل اسماء و صفات و افعال آن، يعنى آغاز خلقت،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۳۱

و اعاده خلق، و اصل خلقت، و رزق، و زنده كردن، و ميراندن و غير اين ها را توصيف مى كند، طورى توصيف مى كند كه امور جسمانى و مادى آن طور توصيف مى شود.

مثلا عالم الوهى را به اوصافى توصيف مى كند كه مستلزم انقسام پذيرى و تكه تكه شدن و داشتن حركت و سكون و انتقال و حلول و اتحاد و بزرگ شدن و كوچك گشتن و ساير احوال جسمانيت و ماديت است، وليكن در چند جاى آن رساله ها تصريح شده به اين كه عالم الوهى «برهم»، ذاتى است مطلقه و متعالى از اين كه حد و تعريفى آن را محدود كند. ذاتى است كه داراى اسماء حسنى و صفات عليا از قبيل: علم و قدرت و حيات مى باشد. و ذاتى است منزّه از صفات نقص و عوارض ماده و جسمانيت. ذاتى است كه مثل او چيزى نيست، و اين مطالب، آن قدر در اغلب فصول «اوپانيشاد» تكرار شده، كه هر كس آن كتاب را بخواند، به اين مطالب بر خواهد خورد.

و در تحت عنوان «شيت استر»، در ادهياى ششم، آيه هشتم «سرّ الاكبر»، عين اين عبارت آمده:

«لَم يُولَد مِنهُ شَئٍ وَ لَم يَتَوَلَّد مِن شَئ وَ لَيسَ لَهُ كُفُواً أحَد»، و اين خود تصريح است به اين كه «برهم»، احدى الذات است. نه از چيزى متولد شده و نه چيزى از او متولد مى شود و احدى، مثل و مانند او نيست.

و در «اوپانيشاد»، ادهياى چهارم، آيه ۱۳ مى خوانيم كه شيت استر گفته است: «آيا براى اين ذات نورانى اعمال صالح به جاى آورم و يا آن ذات روشن و ظاهر را ترك گفته، به درگاه هر فرشته اى قربانى تقديم كنم».

و اين، خود صريح است در اين كه حق اين است كه غير خداى تعالى، هيچ كس و هيچ چيز عبادت نشود و به درگاه غير خدا قربانى تقديم نگردد، بلكه سزاوار به عبادت، تنها اوست و هيچ شريكى برايش نيست.

و اگر كسى به «اوپانيشاد» مراجعه كند، در بسيارى از فصول آن مى بيند كه تصريح شده به اين كه قيامتى هست، و اين كه قيامت، عالَمى است جليل، كه خلقت بدان منتهى مى شود و مى بيند كه در بيان ثواب اعمال و عقاب آن ها، بعد از مرگ عباراتى آورده، كه هر چند قابل انطباق با مسأله تناسخ هست، اما متعين در آن نيست، بلكه با مسأله برزخ نيز قابليت انطباق دارد.

و در بحث هاى ايراد شده در «اوپانيشاد»، آنچه هيچ ديده نمى شود، خبر از اوثان و اصنام و عبادت كردن براى آن ها و تقديم قربانى به آن هاست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۳۲

و اين هايى كه ما از كتاب و يا به عبارت ديگر از رسائل «اوپانيشاد» نقل كرديم (كه البته آنچه نقل نكرديم، بيشتر از اين ها است)، حقايقى است بس بلند و معارفى است حق، كه هر انسان سليم الفطره اى به آن اعتماد مى كند و اين مطالب - همان طور كه ملاحظه مى فرماييد - تمامى اصول «وثنيّت» را كه در اول بحث برشمرديم، نفى مى كند.

و آنچه كه نظر عميق و بحث دقيق ما را بدان رهنمون مى شود، اين است كه:

اين گونه مطالب، حقايق عاليه اى است كه بعضى از افراد انگشت شمارى كه اهل ولايت اللّه بوده اند، آن را كشف كرده و به بعضى از شاگردان خود، كه صلاحيت آنان را به دست آورده بودند، تعليم و خبر داده اند. چيزى كه هست، اين مردان برجسته و انگشت شمار، آنچه به شاگردان خود گفته اند، غالبا به طريق رمز بوده و در تعليم خود، مثال هايى نيز به كار برده اند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←