الأحزاب ١
کپی متن آیه |
---|
يَا أَيُّهَا النَّبِيُ اتَّقِ اللَّهَ وَ لاَ تُطِعِ الْکَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ إِنَ اللَّهَ کَانَ عَلِيماً حَکِيماً |
ترجمه
سوره الأحزاب | آیه ١ | الأحزاب ٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«إِتَّقِ اللهَ»: مراد مداومت بر تقوا و ترس از خدا است. «لا تُطِعْ»: مراد پذیرش سخنان کافران و منافقان، و قبول پیشنهادهای سازشکارانهای است که از طرف ایشان مطرح میگردد.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
نزول
«شیخ طوسى» گویند: سبب نزول آیه چنین بوده که ابوسفیان با جماعتى از کفار به مدینه آمده بر رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شدند و چند چیز از وى خواسته بودند و مسلمین قصد کرده بودند که آنها را به قتل برسانند سپس این آیه نازل گردید.[۱][۲]
تفسیر
- آيات ۱ - ۸، سوره احزاب
- اشاره به زمينه نزولآيه : ((يا ايهاا النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ...))
- معناى جمله : ((ما جعل الله من قلبين فى جوفه )) و ارتباط آن را باقبل و بعد
- الغاء رسم و سنت ((ظهار)) و ((دعاء و تبنى - فرزند خواندگى
- توضيح مفاد و مراد از اينكه فرمود: ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و ازواجه امهاتهم))
- بيان الويت در توراث صاحبان رحم از مؤ منين
- الغاء سنت توراث غير ارحام از يكديگر - مراد از ميثاقى كه خداوند از پيامبران گرفت
- وجوهى كه درباره مراد از اينكه فرمود: ((تا از راستى راستگويان بپرسد)) گفته اند
- بيان اينكه مراد از راستى در جمله : ((ليسئل الصادقين عن صدقهم )) انطباق پيمان الهىدر عالم ذربا كردار و عمل در اين عالم است
- بحث روايتى
- چند روايت حاكى از اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود هر كه را من مولايمعلى (عليه السلام ) مولا است در ذيل جمله : ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ))
تفسیر نور (محسن قرائتی)
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً «1»
اى پيامبر! از خداوند پروا كن و از كافران و منافقان اطاعت مكن كه خداوند دانا و حكيم است.
نکته ها
كلمهى «أَيُّهَا» به دنبال حرف نداى «يا» براى آن است كه غير از مخاطب، ديگران نيز متوجّه باشند؛ وقتى گفته مىشود: «يا رسول الله» مخاطب، تنها پيامبر است، ولى «يا ايها الرسول» يعنى: اى مردم! من پيامبر را صدا مىزنم. «1»
پیام ها
1- پيامبر اسلام، در پيشگاه خداوند مقام خاصّى دارد. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» (در قرآن ساير انبيا با نام خوانده شدهاند؛ يا ابراهيم! يا نوح! يا موسى! يا يحيى! ولى «يا محمّد» در قرآن نيامده است.)
2- حتّى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز، به موعظهى الهى نيازمند است. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ»
3- دستور به پيامبر، در حقيقت دستور به پيروان است. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ»
4- با احياى معروف، جلو منكر را بگيريم. (اوّل، اطاعت از خدا، بعد دورى از كافران و منافقان) «اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ»
«1». تفسير كبيرفخررازى.
جلد 7 - صفحه 327
5- پيروى از كافران و منافقان، بىتقوايى است. «اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ»
6- كفّار و منافقان در نظر دارند به هر نحو ممكن نظر رهبران دينى را به خود جلب كنند. «لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ»
7- زمانى مىتوان با انحرافها و پيشنهادهاى سازشكارانه مبارزه كرد كه ايمان و تقوا قوى باشد. «اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ»
8- كافران و منافقان در يك خط هستند. «الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ»
9- اطاعت از خداى عليم و حكيم توجيه دارد، «عَلِيماً حَكِيماً» ولى پيروى از كافران و منافقان بىعلم وحكمت چه توجيهى دارد؟ اتَّقِ اللَّهَ ... عَلِيماً حَكِيماً
10- سرچشمهى دستورهاى خداوند مبنى بر ترك اطاعت از كفّار و منافقين، علم و حكمت اوست. «عَلِيماً حَكِيماً»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً «1»
شأن نزول: مفسرين نقل نمودهاند كه ابو سفيان بن حرب، و عكرمة بن ابى جهل، و ابو الاعور سلمى، بعد از واقعه احد از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله امان طلبيده بودند به مدينه آمدند. در مركز نفاق. عبد اللّه ابىّ رئيس منافقين وارد و با ديگران روز ديگر نزد حضرت آمدند و گفتند: ما را به «لات» و «عزى» واگذار و بگو بتان را در قيامت مقام شفاعت باشد، ما نيز تو را بگذاريم تا خدمت خداى خود كنى. اين كلام بر حضرت ناگوار و روى از ايشان بگردانيد، عمر گفت: دستور فرما تا آنها را به قتل رسانيم. حضرت فرمود: من ايشان را امان دادم و نقض عهد روا نيست، ايشان را از مدينه بيرون كنيد «1» و فرمود: (اخرجوا فى لعنة اللّه و غضبه) پس آيه شريفه نازل شد:
يا أَيُّهَا النَّبِيُ: اى پيغمبر خبر دهنده، يا رفيع منزلت (عدم تصريح به اسم مبارك به جهت تعظيم و تكريم آن حضرت است)، اتَّقِ اللَّهَ: دائم و ثابت باش بر تقوى، يا زياده نما تقوى را، چه تقوى را بابى است واسع، يا بترس و بيانديش خدا را از نقض عهد.
على بن ابراهيم قمى (رحمه اللّه) فرمايد: هذا هو الّذى قال الصادق عليه السّلام: انّ اللّه بعث نبيّه بايّاك اعنى و اسمعى يا جاره، فالمخاطبة للنّبىّ و المعنىّ للنّاس. يعنى اين آن معنائى است كه حضرت صادق فرمايد: خدا مبعوث فرمود پيغمبر را در خطابات خود: به تو گويم و همسايه بشنود، پس
«1» مجمع البيان، ج 4 ص 335.
جلد 10 - صفحه 401
مخاطب حضرت پيغمبر، و مراد امت باشند «1».
و ديگر آنكه مقام شامخ آن حضرت متعالى است از آنكه آنى از توجه به خدا غافل گردد.
وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ: و اطاعت مكن كفار و منافقين را در هر چه موجب اهانت باشد در دين، يعنى رأى و مشورت ايشان را استماع مكن در باب دين، چه ايشان دشمن خدا و رسول و اهل ايمانند و غير از ضرر مقصود ديگرى ندارند. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً: بدرستى كه خداى تعالى دانا به مقاله ايشان، حكم كننده بوفاى عهد؛ يا عالم به مصالح و مفاسد، و حكم نماينده به آنچه مقتضى حكمت است.
تبصره: اين مطلب مسلم است كه حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله پيروى نمىكرد كفار و منافقين را، زيرا اطاعت خدا و اطاعت كفار دو امر متضاد و جمع آن غير ممكن، و صدور آن از مقام شامخ حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله محال خواهد بود. بنابراين خطاب متوجه آن حضرت، و مراد امت باشد؛ چون آن حضرت واسطه در ارسال است.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً «1» وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «2» وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً «3» ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ «4»
ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «5»
ترجمه
اى پيغمبر بپرهيز از خدا و اطاعت مكن كافران و منافقانرا همانا خدا داناى درست كردار است
و پيروى كن آنچه را كه وحى ميشود بتو از پروردگارت همانا خدا بآنچه ميكنيد آگاه است
و واگذار كارت را بخدا و كافيست كه باشد خدا كارگزار
قرار نداد خدا براى مردى دو دل در درونش و قرار نداد جفتهاى شما را كه ظهار ميكنيد از آنها مادرانتان و قرار نداد پسر خواندههاى شما را پسرانتان اين گفتار شما است بدهانهاتان و خدا ميگويد سخن راست را و ارائه ميكند راه را
بخوانيد آنانرا بپدرانشان آن راست و درستتر است نزد خدا پس اگر ندانيد پدرانشان را پس برادران شما در دين و دوستان شمايند و نيست بر شما گناهى در آنچه بخطا كرديد ولى هست آنچه قصد كند دلهاتان و باشد خدا آمرزنده مهربان.
تفسير
قمى ره نقل نموده از امام صادق عليه السّلام كه خداوند مبعوث فرمود پيغمبر خود را بنحو تو را قصد ميكنم و بشنو اى همسايه پس مخاطبه با پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و مقصود مردمند حقير عرض ميكنم اين مثلى است در عرب مانند آنكه در فارسى ميگويند در بنو ميگويم ديوار تو گوش كن و حكمت آن در اينجا ظاهرا قطع طمع
جلد 4 صفحه 300
كفار از موافقت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله با آنها است و اهمّيت حكم در نظر مردم كه خداوند پيغمبر معصوم خود را امر بپرهيزكارى و نهى از پيروى كفار و منافقين فرموده چه رسد بسائر خلق كه بايد باو تأسّى نمايند و خداوند عالم بمصالح و مفاسد امور است و اوامر و نواهيش بر طبق مصلحت و حكمت است و در مجمع شأن نزولى ذكر فرموده كه حاصلش آنستكه ابو سفيان پدر معاويه با جمعى از كفار مكه و منافقين مدينه بعد از گرفتن امان خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيدند و تقاضا نمودند حضرت بتهاى آنها را واگذارد و قائل بشفاعت آنها از پرستش كنندگانشان شود آنانهم آنحضرت را واگذارند بعبادت خدايش و اين سؤال بقدرى بر حضرت گران آمد كه عمر از آن سرور اجازه خواست كه حكم قتل آنها را صادر فرمايد و حضرت فرمود من بآنان امان دادم و آنها را از مدينه اخراج فرمود و اين آيه نازل شد و مفادش آنستكه اطاعت آن كفار مكه و منافقين مدينه را منما كه منافى با تقوى و پرهيزكارى است و بنظر حقير اطاعت كليه كفار و منافقين خواه از اهل مكه و مدينه باشند خواه از اهل بلاد ديگر و خواه تقاضاى قول بشفاعت بتها را نموده باشند خواه تقاضاى نقض امان منافات با تقوى دارد و مفاد آيه عام است اگر چه مورد خاص باشد و كافر آنستكه ظاهرا و باطنا ايمان ندارد و منافق آنستكه ظاهرا مؤمن و باطنا كافر است و آن بدتر است از كافر چون تكليف مسلمانان با كافر معلوم و با منافق نامعلوم است لذا خداوند جاى آنها را در درك اسفل از آتش قرار داده است و خداوند بعد از نهى از اطاعت خلق امر فرموده پيغمبر خود را بمتابعت و پيروى از احكام الهى كه بطريق وحى بآنحضرت ميرسد و فرموده خداوند از اعمال بندگان آگاه است و در مقابل آنها پاداش خواهد داد و آنكه از مخالفت خلق بيم و هراس نداشته باش و توكّل كن و تفويض نما امرت را بخدا و اميد بغير او نداشته باش خدا كافى است كه حافظ و نگهدار و معين و كارگزار تو باشد و دفع شرّ كفار را از مسلمانان بنمايد و چون اعراب بشخص خردمند زيرك كه مىتوانست با دو دسته مخالف سازگار باشد و هر دو را از خود راضى نگهدارد مرد دو دله ميگفتند و بزنى كه با او ظهار نموده بودند كه يك نوع جدائى مرد از زن است و احكام مخصوصى دارد مادر ميگفتند و پسرى را كه مردى بفرزندى قبول نموده بود پسر او ميخواندند و اين اقوال بر خلاف حق و دور از حقيقت بود خداوند
جلد 4 صفحه 301
در دو آيه اخيره آنها را ردّ و منع فرموده و بمناسبت سبق ذكر امر بتوكل بر خدا و نهى از موافقت با كفار بدوا فرموده كه قرار نداده است خدا براى مردى دو دل در جوفش تا بيكدل متوجه بحق و بيكدل متوجه بخلق و بيكدل دوست و مطيع خدا و بيكدل دوست و مطيع دشمنان خدا باشد پس اگر كسى مطيع وحى الهى و دوست خدا و اميدوار باو است نميشود مطيع دشمنان خدا و دوست آنها و متوجه بغير خدا باشد و بعدا فرموده و قرار نداده است خدا زنانى را كه بصيغه ظهار و گفتن تو بر من مانند پشت مادر منى از آنها جدائى مينمائيد مادران شما و نيز قرار نداده است پسر خواندههاى شما را پسران شما اين قبيل سخنان ناحق بيرون از حقيقت گفتار زبانى شما است كه خودتان هم ميدانيد خلاف واقع است و خدا حق است و بحق و حقيقت و راستى سخن ميگويد و براه حق و حقيقت و راستى شما را هدايت مينمايد نسبت دهيد پسرها را بپدر حقيقى آنها آن بعدالت و حقيقت و راستى نزديكتر است نزد خدا و در حكم او و گفتهاند اقسط در اينمقام از معناى تفضيل تجريد و در مطلق زياده استعمال شده يعنى بسيار راست و درست است نزد خدا و بنظر حقير اراده تفضيل هم مانعى ندارد چون اين نسبتها مجازا صحيح است لذا جائز است كسيرا كه حق پدرى دارد پدر بخوانند مجازا ولى چون در بعضى از موارد كه از آن جمله مورد نزول بوده و ذكر ميشود انشاء اللّه تعالى اين نسبتها خالى از مفسده نيست خداوند نسبت بپدران را نزديكتر بعدالت اجتماعى و صلاح واقعى در علم حق خوانده و در حكم خود از غير آن منع فرموده است در هر حال دستور فرموده كه اگر پدران آنها را نمىشناسيد و نميدانيد كيست پس آنان برادران دينى و دوست و يا معين و ناصر و رفيق و خويش و قوم و آقا و بنده و همسايه و هم سوگند شمايند ميتوانيد آنها را برادر بخوانيد و دينى قصد كنيد و ميتوانيد مولى بخوانيد و يكى از معانى مذكوره يا غير آنها را كه در لغت عرب براى مولى ثابت است قصد نمائيد و نيست گناهى براى شما هرگاه تا كنون از روى جهالت و نادانى يا بعد از اين بخطا و نسيان چنين نسبتى بكسى داده يا بدهيد بلى اگر بعد از اين كسيرا بغير پدر واقعى يا شرعى او نسبت دهيد گناهكار خواهيد بود در صورتى كه قاصد بدل و عامد بزبان باشيد و خداوند آمرزنده و مهربان است بر عمد سابق و خطاى لاحق مؤاخذه نخواهد فرمود و از عمد لاحق هم بعد از
جلد 4 صفحه 302
توبه خواهد گذشت و يعملون بياء و الّلاى بدون همزه و تظاهرون بفتح تاء و بتشديد ظاء و بحذف الف و تشديد ظاء و هاء نيز قرائت شده است و راجع بشأن نزول اين آيه مجمع اقوالى نقل نموده كه اجمالش آنستكه جمعى گفتهاند نازل شده در باره ابو معمر كه مردى با هوش و زيرك و پر حافظه بود و ميگفت من دو دل دارم كه بهر يك از آن دو ميفهمم بيش از فهم محمد صلى اللّه عليه و اله و قريش هم او را دو دله ميخواندند و در جنگ بدر حاضر بود و بعد از هزيمت كفار ابو سفيان او را ديد كه يك لنگه كفش در پا و يك لنگه در دست دارد و ميدود باو گفت چرا به اين فرار ميكنى ابو معمر گفت متوجه نبودم كه باينحالم تصوّر ميكردم هر دو را در پاى دارم پس مردم دانستند كه او دو دل نداشته و بعضى گفتهاند مردم پيغمبر صلى اللّه عليه و اله را بواسطه كثرت عقل و هوش داراى دو دل ميدانستند و او را باين عنوان ميخواندند و بعضى گفتهاند مردى مدّعى بود كه من دو نفس دارم كه يكى امر ميكند مرا و ديگرى نهى ميكند و آيه در ردّ او است و اقوال ديگرى هم كه حاجت بذكر آنها نيست نقل نموده و آيه اخيره مسلّما ناظر و راجع بزيد بن حارثه كلبى است كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم قبل از بعثت در بازار عكاظ او را خريده بود و بعد از بعثت مسلمان شد و چون پدرش خبر دار شد بمكه آمد و از حضرت رسول بتوسط حضرت ابو طالب خواهش نمود كه او را بپدرش بفروشد يا آزاد كند و حضرت او را آزاد كرد و پدرش خواست او را با خود ببرد حاضر نشد و گفت من ملازمت پيغمبر صلى اللّه عليه و اله را از دست نميدهم و پدرش متغيّر گرديد و او را از پسرى خود نفى نمود و حضرت او را بفرزندى قبول فرمود و باين عنوان معروف شد و پيغمبر صلى اللّه عليه و اله او را دوست ميداشت لذا بعد از نزول بمدينه زينب بنت جحش دختر عمه خود را بعقد او در آورد و پس از چندى زيد از سوء خلق او نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و اله شكايت كرد و طلاقش داد و حضرت او را بزنيت اختيار فرمود و ياوه گويان گفتند پيغمبر زن پسر را بر پدر حرام مؤبّد نموده و خودش زوجه پسرش را گرفته است و شرح اين قصّه بيايد در آيات اين سوره انشاء اللّه تعالى و از صادقين عليهما السلام راجع بآيه قبل رواياتى نقل شده كه دلالت دارد بر آنكه مراد از قرار ندادن خداوند دو دل را در درون مرد آنستكه دو محبت متضادّ در يكدل جمع نميشود محبت پيغمبر و اهل بيت اطهارش با محبت دشمنان ايشان نمىسازد خدا براى كسى دو دل قرار نداده تا
جلد 4 صفحه 303
بيكى خدا و اولياء او را دوست داشته باشد و بيكى دشمنان ايشانرا محبت اولياء خدا مانند محبّت خدا بايد خالص باشد و شركت پذير نيست اگر كسى به بيند محبت كفار و منافقين را در دل دارد بايد بداند كه دوست خدا نيست و خدا و تمام ملائكه او را دشمن دارند و همچنين كسيكه دشمنان اهل بيت را دوست داشته باشد از دوستان ايشان محسوب نخواهد شد و ايشان از چنين دوستى بيزارند چون دوست دشمن و دشمن دوست دشمن است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لا تُطِعِ الكافِرِينَ وَ المُنافِقِينَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً «1»
اي پيغمبر اكرم پرهيزكار باش نزد خداوند متعال و اطاعت نفرما كفار و منافقين را محققا خداوند متعال هست دانا و حكيم.
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ خطاب به پيغمبر است و تكليف بر تمام افراد است.
اتَّقِ اللّهَ يعني از مخالفت دستورات الهي و مراتب تقوي را مكرر بيان كردهايم که اعلا مراتب تقوي عصمت است که در تمام انبياء و اوصياء آنها شرط است و اولين شرط نبوت و امامت است و پيغمبر اكرم و آل اطهارش فوق مقام عصمت را داشتند که حتي از ترك اولي هم مصون بودند.
وَ لا تُطِعِ الكافِرِينَ وَ المُنافِقِينَ دو دسته دشمن دين اسلام داشته و دارد دشمن خارجي تمام كفار و مشركين و دشمن داخلي منافقين و معاندين و مخالفين ظاهر مسلمان باطن كافر و آنچه لطمه به اسلام و مسلمين و ائمه طاهرين وارد شده و ميشود از اينکه دسته دوم است چنانچه دزد داخلي ضررش هزار برابر دزد خارجي است و لذا عقوبت آنها اشد از مشركين و كفار است إِنَّ المُنافِقِينَ فِي الدَّركِ الأَسفَلِ مِنَ النّارِ و هر دو دسته توقعات
جلد 14 - صفحه 472
زيادي داشتند از پيغمبر كفار و مشركين که ديت از دعوت به اسلام بردارد و موافقت با آنها كند و منافقين که طبق توقعات آنها رفتار كند و بر خلاف نظريات آنها مشي نكند خداوند براي رفع طمع آنها ميفرمايد اعتناء به آنها نداشته باش و بر طبق دستورات من عمل نما.
إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً آنچه صلاح دنيا و آخرت است ميداند و دستور ميدهد و البته پيغمبر (ص) هم اعلي مراتب تقوي را دارا بود و خردلي اعتناء به كفار و منافقين نداشت و از حضرت صادق است فرمود
«ان اللّه بعث نبيه باياك اعني و اسمعي يا جاره فالمخاطبة للنبي (ص) و المعني للناس».
برگزیده تفسیر نمونه
]
اشاره
(آیه 1)
شأن نزول:
در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد، گفتهاند: این آیات در مورد «ابو سفیان» و بعضی دیگر از سران کفر و شرک نازل شده که بعد از جنگ «احد» از «پیامبر اسلام» صلّی اللّه علیه و آله امان گرفتند و وارد مدینه شدند و خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمدند و عرض کردند: «ای محمّد! بیا و از بدگویی به خدایان ما صرف نظر کن، و بگو آنها برای پرستش کنندگانشان شفاعت میکنند.»
این پیشنهاد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را ناراحت کرد، عمر بر خاست و گفت: اجازه ده تا آنها را از دم شمشیر بگذرانم! پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «من به آنها امان دادم چنین چیزی ممکن نیست» اما دستور داد آنها را از مدینه بیرون کنند.
این آیات نازل شد و به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستور داد که به این گونه پیشنهادها اعتنا نکند.
ج3، ص585
تفسیر:
تنها از وحی الهی پیروی کن! از خطرناکترین پرتگاههایی که بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مسأله پیشنهادهای سازشکارانهای است که از ناحیه مخالفان مطرح میگردد.
مشرکان «مکّه» و منافقان «مدینه» بارها کوشیدند که با طرح پیشنهادهای سازشکارانه پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله را از خط «توحید» منحرف سازند.
اما نخستین آیات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آنها پایان داد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به ادامه روش قاطعانهاش در خط توحید بدون کمترین سازش دعوت نمود.
این آیات مجموعا چهار دستور مهم به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله میدهد:
دستور اول: در زمینه تقوا و پرهیزکاری است که زمینه ساز هر برنامه دیگری میباشد، میفرماید: «ای پیامبر! تقوای الهی پیشه کن» (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ).
حقیقت «تقوا» همان احساس مسؤولیت درونی است و تا این احساس مسؤولیت نباشد انسان به دنبال هیچ برنامه سازندهای حرکت نمیکند.
دستور دوم: نفی اطاعت کافران و منافقان است، میفرماید: «و از کافران و منافقان اطاعت مکن»! (وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ).
و در پایان این آیه برای تأکید این موضوع میگوید: «خداوند عالم و حکیم است» (إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً). اگر فرمان ترک پیروی آنها را به تو میدهد روی علم و حکمت بیپایان اوست.
به هر حال، بعد از تقوا و احساس مسؤولیت، نخستین وظیفه، شستشوی صفحه دل از اغیار و ریشه کن نمودن خارهای مزاحم از این سر زمین است.
نکات آیه
۱ - پیامبر(ص)، مأمور به رعایت تقواى الهى بود. (یأیّها النبىّ اتّق اللّه)
۲ - پیامبر(ص) در پیشگاه خداوند، شخصیتى گرامى و با عظمت (یأیّها النبىّ) مخاطب قرار دادن پیامبراکرم(ص) با صفت «النبىّ» به جاى نام آن حضرت، مى تواند براى تعظیم و بزرگداشت آن بزرگوار باشد.
۳ - دعوت از پیامبر(ص) براى رعایت تقوا و پرهیز از تبعیت از کافران، دعوتى خطیر بود. (یأیّها النبىّ اتّق اللّه) منادا، وقتى با «أیّها» آورده مى شود، یا به خاطر از غفلت بیرون آوردن منادا است و یا به خاطر خطیر بودن ندا، چون درباره پیامبر(ص) غفلت، صادق نیست، به خصوص با توجه به این که از او به «النبىّ» تعبیر شده است، پس نکته دوم باعث شده است که خطاب به پیامبر، با واژه «أیّها» صورت گیرد.
۴ - پیامبر(ص) به تبعیت نکردن از کافران و منافقان، موظف بود. (یأیّها النبىّ ... و لاتطع الکفرین و المنفقین)
۵ - تبعیت نکردن از کافران و منافقان، نمودى از تقواى الهى است. (اتّق اللّه و لاتطع الکفرین و المنفقین) بنابراین احتمال که عبارت «و لاتطع...» ذکر خاص بعد از عام (اتّق اللّه) باشد. نکته یاد شده به دست مى آید.
۶ - کافران و منافقان، در صدد بودند تا پیامبر(ص) را از اهداف خود باز دارند و کارى کنند تا آن حضرت، خواسته هایشان را قبول کند. (و لاتطع الکفرین و المنفقین) دستور صریح به پیامبر(ص) مبنى بر اطاعت نکردن از کافران و منافقان و تأکید بر آن در آیه بعد، این نکته را مى رساند که گروه هاى یاد شده، در صدد بودند تا نظر آن حضرت را به سوى خود جلب کنند. لازم به ذکر است که قضیه اى که درباره سبب نزول آیه وارد شده، برداشت بالا را تقویت مى کند. سبب نزول آیه، این است که سران مشرکان از پیامبر(ص) خواستند تا او شفیع بودن بت ها را بپذیرد و اعلام کند.
۷ - خداوند، پیامبر(ص)، را تحت مراقبت داشت تا رسالت خویش را صحیح انجام دهد. (یأیّها النبىّ اتّق اللّه و لاتطع الکفرین و المنفقین)
۸ - شایسته است که رهبران دینى، تقواى الهى را رعایت کرده و از افراد ناشایست، تبعیت نکنند. (یأیّها النبىّ اتّق اللّه و لاتطع الکفرین و المنفقین) اگرچه مخاطب آیه، شخص پیامبر(ص) است، اما فرمان هاى داده شده، مى تواند حکمى کلّى براى هر رهبر دینى باشد.
۹ - خداوند، همواره علیم (بسیار دانا) و حکیم (استوار کار) است. (إنّ اللّه کان علیمًا حکیمًا)
۱۰ - فرمان به پیامبر(ص) براى رعایت تقوا، برخاسته از علم و حکمت الهى است. (یأیّها النبىّ اتّق اللّه ... إنّ اللّه کان علیمًا حکیمًا) جمله «إنّ اللّه...» مى تواند تعلیل براى فرمان به رعایت تقوا باشد; یعنى، چون خداوند، داراى آگاهى فراوان و صاحب حکمت است، چنین فرمانى را صادر کرده است.
۱۱ - فرمان به تبعیت نکردن از کافران و منافقان، برخاسته از علم گسترده و حکمت خداوندى است. (یأیّها النبىّ ... و لاتطع الکفرین و المنفقین إنّ اللّه کان علیمًا حکیمًا)
موضوعات مرتبط
- اسماء و صفات: حکیم ۹; علیم ۹
- اطاعت: اجتناب از اطاعت کافران ۳
- تقوا: دعوت به تقوا ۳; رعایت تقوا ۸; منشأ دعوت به تقوا ۱۰; موارد تقوا ۵
- خدا: آثار حکمت خدا ۱۰; آثار علم خدا ۱۰; حکمت خدا ۱۱; وسعت علم خدا ۱۱
- رهبران دینى: مسؤولیت رهبران دینى ۸
- عصیان: عصیان از کافران ۴، ۵، ۱۱; عصیان از منافقان ۴، ۵، ۱۱
- کافران: کافران و محمد(ص) ۶
- محمد(ص): توطئه علیه محمد(ص) ۶; دعوت از محمد(ص) ۳; محمد(ص) و تقوا ۱; مراقبت از محمد(ص) ۷; مسؤولیت محمد(ص) ۱، ۴; مقامات محمد(ص) ۲
- منافقان: منافقان و محمد(ص) ۶
منابع
- ↑ صاحب مجمع البیان گوید: این آیه درباره ابوسفیان بن حرب و عکرمة بن ابی جهل و ابوالاعور السلمى نازل شده است بدین توضیح که اینان بعد از جنگ احد به مدینه آمده و به عبدالله بن ابى وارد گردیدند و قبلاً هم امان خواسته بودند و میخواستند با رسول خدا صلى الله علیه و آله سخن بگویند. لذا با همراهى عبدالله بن ابى و عبدالله بن ابى سرح و طعمة بن ابیرق نزد پیامبر آمده و گفتند: یا محمد از ذکر نام خدایان ما یعنى لات و عزّى و منوة صرفنظر کن و بگو که آنها شفاعت کننده هستند. از براى کسى که آنها را بپرستند ما نیز تو را وامى گذاریم و با خداى تو کارى نخواهیم داشت، این موضوع بر پیامبر گران آمد. عمر بن الخطاب گفت: یا رسول اللّه اجازه بده آنها را به قتل برسانم. پیامبر فرمود: من به آنها امان داده ام سپس دستور فرمود: از مدینه خارج گردند و این آیه نازل گردید، و نیز گویند: درباره طائفه اى از ثقیف نازل شده که یک چنین موضوعاتى را از پیامبر خواسته بودند.
- ↑ جویبر از ضحاک او از ابن عباس نقل نماید که اهل مکه مانند ولید بن مغیرة و شیبة بن ربیعة از پیامبر خواسته بودند که از قول و گفتار خود برگردد و مقدارى از اموال آنها را پس بدهد و منافقین و یهودیان نیز پیامبر را ترسانیده بودند که اگر از گفتار خود برنگردد او را به قتل رسانند سپس این آیه نازل شد.