روایت:الکافی جلد ۸ ش ۴۱۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن ابن ابي عمير و علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن الحسين بن ابي حمزه عن ابي عبد الله ع قال :

لَمَّا أَرَادَتْ‏ قُرَيْشٌ‏ قَتْلَ‏ اَلنَّبِيِّ ص‏ قَالَتْ كَيْفَ لَنَا بِأَبِي لَهَبٍ‏ فَقَالَتْ‏ أُمُّ جَمِيلٍ‏ أَنَا أَكْفِيكُمُوهُ أَنَا أَقُولُ لَهُ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَقْعُدَ اَلْيَوْمَ فِي اَلْبَيْتِ نَصْطَبِحُ فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنَ اَلْغَدِ وَ تَهَيَّأَ اَلْمُشْرِكُونَ‏ لِلنَّبِيِّ ص‏ قَعَدَ أَبُو لَهَبٍ‏ وَ اِمْرَأَتُهُ يَشْرَبَانِ فَدَعَا أَبُو طَالِبٍ‏ عَلِيّاً ع‏ فَقَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ اِذْهَبْ إِلَى عَمِّكَ‏ أَبِي لَهَبٍ‏ فَاسْتَفْتِحْ عَلَيْهِ فَإِنْ فُتِحَ لَكَ فَادْخُلْ وَ إِنْ لَمْ يُفْتَحْ لَكَ فَتَحَامَلْ عَلَى اَلْبَابِ وَ اِكْسِرْهُ وَ اُدْخُلْ عَلَيْهِ فَإِذَا دَخَلْتَ عَلَيْهِ فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ أَبِي إِنَّ اِمْرَأً عَمُّهُ عَيْنُهُ فِي اَلْقَوْمِ فَلَيْسَ بِذَلِيلٍ قَالَ فَذَهَبَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ فَوَجَدَ اَلْبَابَ مُغْلَقاً فَاسْتَفْتَحَ فَلَمْ يُفْتَحْ لَهُ فَتَحَامَلَ عَلَى اَلْبَابِ وَ كَسَرَهُ وَ دَخَلَ فَلَمَّا رَآهُ‏ أَبُو لَهَبٍ‏ قَالَ لَهُ مَا لَكَ يَا اِبْنَ أَخِي فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَبِي يَقُولُ لَكَ إِنَّ اِمْرَأً عَمُّهُ عَيْنُهُ فِي اَلْقَوْمِ لَيْسَ بِذَلِيلٍ فَقَالَ لَهُ صَدَقَ أَبُوكَ فَمَا ذَلِكَ يَا اِبْنَ أَخِي فَقَالَ لَهُ يُقْتَلُ اِبْنُ أَخِيكَ وَ أَنْتَ تَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ فَوَثَبَ وَ أَخَذَ سَيْفَهُ فَتَعَلَّقَتْ بِهِ‏ أُمُّ جَمِيلٍ‏ فَرَفَعَ يَدَهُ وَ لَطَمَ وَجْهَهَا لَطْمَةً فَفَقَأَ عَيْنَهَا فَمَاتَتْ وَ هِيَ عَوْرَاءُ وَ خَرَجَ‏ أَبُو لَهَبٍ‏ وَ مَعَهُ اَلسَّيْفُ فَلَمَّا رَأَتْهُ‏ قُرَيْشٌ‏ عَرَفَتِ اَلْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ فَقَالَتْ مَا لَكَ يَا أَبَا لَهَبٍ‏ فَقَالَ أُبَايِعُكُمْ عَلَى اِبْنِ أَخِي ثُمَّ تُرِيدُونَ قَتْلَهُ وَ اَللاَّتِ وَ اَلْعُزَّى لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أُسْلِمَ ثُمَّ تَنْظُرُونَ مَا أَصْنَعُ فَاعْتَذَرُوا إِلَيْهِ وَ رَجَعَ‏


الکافی جلد ۸ ش ۴۱۷ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۴۱۹
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ نُوحٍ ع يَوْمَ الْقِيَامَة
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۹۷

حسين بن ابى حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: هنگامى كه قريش تصميم بكشتن پيغمبر (ص) گرفتند با هم گفتند: با ابو لهب چه كنيم؟ (چون او روى حمايت كشى فاميلى و خانوادگى هم كه شده حاضر نيست تن باين كار دهد و اگر بفهمد حتما از ما هم جلوگيرى خواهد كرد) ام جميل (همسر ابو لهب) گفت: من او را از سر شما دور ميكنم و باو ميگويم: امروز ميل دارم در خانه بنشينى و با هم مى صبوح بنوشيم. چون فردا شد و مشركين آماده كشتن پيغمبر (ص) شدند، ابو لهب (طبق پيشنهاد ام جميل) با همسرش در خانه نشست و بميخوارگى مشغول شدند، ابو طالب (فرزندش) على عليه السّلام را طلبيد و باو گفت: پسر جانم بنزد عمويت ابو لهب برو و در خانه‏اش را بزن اگر در را باز كردند كه داخل شو و اگر باز نكردند در را بشكن و داخل شو و باو بگو: پدرم ميگويد: كسى كه عموئى (چون تو) بزرگ و نگهبان در قوم خويش دارد خوار نباشد. امير مؤمنان عليه السّلام (طبق دستور پدرش) بدر خانه ابو لهب آمد و مشاهده كرد كه در بسته است، پس در را كوبيد ولى باز نكردند، پس بدر حمله كرده آن را شكست و وارد خانه شد، ابو لهب كه او را ديدار كرد گفت: برادرزاده ترا چه شده؟ فرمود: پدرم ميگويد: كسى كه چون تو عموئى (بزرگ و نگهبان) در قوم خويش دارد خوار نباشد، ابو لهب گفت: پدرت راست گفته اكنون بگو چه اتفاقى افتاده؟ فرمود: برادرزاده‏ات را ميكشند و تو نشسته‏اى و ميخورى و مى‏نوشى؟ ابو لهب از جا جست و شمشير خود برگرفت، ام جميل پيش آمده (براى جلوگيرى او از رفتن) باو درآويخت، ابو لهب دست خود را بالا برد و چنان سيلى بصورت ام جميل زد كه چشمش از حدقه بيرون افتاد و تا وقتى كه مرد همچنان يك چشم نداشت، و پس از اين جريان ابو لهب با شمشير از خانه خارج شد، قريش كه او را ديدند آثار خشم در چهره‏اش مشاهده كردند و بدو گفتند: اى ابا لهب تو را چه شده؟ گفت: من بر ضد برادرزاده‏ام با شما بيعت كردم (و در هر گونه آزارى با شما همدست شدم) ولى شما (از حد گذرانده) قصد كشتن او را داريد، سوگند بلات و عزى من تصميم گرفته‏ام مسلمان شوم و آن وقت است كه شما خواهيد ديد من چه خواهم كرد! قريش (كه اين سخن را شنيدند) از او عذرخواهى كردند و او بازگشت.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۳۲۶

حسين بن ابو حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: هنگامى كه قريش آهنگ كشتن پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كردند گفتند: با ابو لهب چه كنيم؟ ام جميل [همسر ابو لهب‏] گفت: من براى او بس، به او مى‏گويم: امروز مى‏خواهم در خانه باشى و با هم صبوحى كنيم. چون فردا شد و مشركان براى كشتن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آماده شدند ابو لهب با همسرش در خانه نشست و مى گسارد. ابو طالب على عليه السّلام را خواند و بدو گفت: فرزندم! به سوى عمويت ابو لهب برو و درب خانه او را بكوب، اگر درب خانه را باز كرد وارد شو و گر نه بر درب يورش ببر و آن را بشكن و داخل شو و به او بگو: پدرم مى‏گويد: كسى كه عمويش در ميان قومى، چشم اوست، خوار نگردد. ابو لهب گفت: پدرت راست گفته، اينك بگو چه شده است؟ گفت: برادرزاده‏ات را مى‏كشند و تو نشسته‏اى و شراب مى‏گسارى! ابو لهب از جا برجست و شمشير خود برداشت. ام جميل پيش آمد و به او آويخت، ابو لهب دست خود بالا برد و چنان تپانچه‏اى بر صورت او نواخت كه چشمش از حدقه بيرون افتاد و تا هنگام مرگ همچنان يك چشم نداشت.پس از آن ابو لهب با شمشير از خانه بيرون رفت. قريش او را ديدند و آثار خشم را از چهره او خواندند و گفتند: تو را چه مى‏شود؟ گفت: من با شما عليه برادرزاده‏ام بيعت كردم ولى شما اينك مى‏خواهيد او را بكشيد؟ به لات و عزّى سوگند تصميم گرفته‏ام اسلام بياورم و اينك مى‏بينيد چه مى‏كنم. آنها از او پوزش طلبيدند و او بازگشت.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)