۸٬۹۳۳
ویرایش
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۵ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۷}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۱۹: | خط ۲۱: | ||
بيان آيات | بيان آيات | ||
اين آيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد به دعوت ، و اينكه حقايقى از دعوت خود و اباطيل شرك را بيان كند، آنگاه مؤ منين را دستور مى دهد به فعل خير كه خلاصه شريعت است و مراد از آن اين است كه خدا را بندگى نموده ، عمل خير انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى كند، و با همين دستور سوره را ختم مى نمايد. | اين آيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد به دعوت ، و اينكه حقايقى از دعوت خود و اباطيل شرك را بيان كند، آنگاه مؤ منين را دستور مى دهد به فعل خير كه خلاصه شريعت است و مراد از آن اين است كه خدا را بندگى نموده ، عمل خير انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى كند، و با همين دستور سوره را ختم مى نمايد. | ||
لِّكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسكاً هُمْ نَاسِكوهُ فَلا يُنَزِعُنَّك فى الاَمْرِ... | |||
كلمه منسك مصدر ميمى از ((نسك (( به معناى عبادت است ، مؤ يد اين مطلب جمله ((هم ناسكوه (( است يعنى همان عبادت را انجام مى دادند و اگر مصدر ميمى نبود و اسم مكان مى بود - همچنانكه بعضى احتمال داده اند - آن وقت برگشت ضمير ((هاء(( به منسك معناى درستى نمى داد. | كلمه منسك مصدر ميمى از ((نسك (( به معناى عبادت است ، مؤ يد اين مطلب جمله ((هم ناسكوه (( است يعنى همان عبادت را انجام مى دادند و اگر مصدر ميمى نبود و اسم مكان مى بود - همچنانكه بعضى احتمال داده اند - آن وقت برگشت ضمير ((هاء(( به منسك معناى درستى نمى داد. | ||
و مراد از ((كل امة (( امتهاى گذشته است كه هر يك پس از ديگرى آمده تا منتهى به امت اسلام شده ، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قبيل امت عرب و عجم و روم ، چون مى دانيم كه شريعت خدا همواره يكى بوده و نبوت هم جهانى بوده است . | و مراد از ((كل امة (( امتهاى گذشته است كه هر يك پس از ديگرى آمده تا منتهى به امت اسلام شده ، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قبيل امت عرب و عجم و روم ، چون مى دانيم كه شريعت خدا همواره يكى بوده و نبوت هم جهانى بوده است . | ||
خط ۲۹: | خط ۳۱: | ||
و چون نهى ايشان از منازعه به معناى دلخوش داشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و نهى آن جناب از اعتنا كردن به اعتراضات آنها است ، لذا جمله ((و ادع الى ربك - تو به كار دعوت به سوى پروردگارت بپرداز(( را بر آن جمله عطف نموده ، گويا فرموده : ناراحت مشو و اعتنايى به منازعت آنان مكن ، تو به آنچه ماءمور شده اى - يعنى به دعوت به سوى پروردگارت - بپرداز. | و چون نهى ايشان از منازعه به معناى دلخوش داشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و نهى آن جناب از اعتنا كردن به اعتراضات آنها است ، لذا جمله ((و ادع الى ربك - تو به كار دعوت به سوى پروردگارت بپرداز(( را بر آن جمله عطف نموده ، گويا فرموده : ناراحت مشو و اعتنايى به منازعت آنان مكن ، تو به آنچه ماءمور شده اى - يعنى به دعوت به سوى پروردگارت - بپرداز. | ||
آنگاه همين مطلب را با جمله ((انك لعلى هدى مستقيم (( تعليل كرد، و اگر هدايت را مستقيم خواند با اينكه مستقيم صفت راهى است كه به هدايت منتهى مى شود، از باب مجاز عقلى است . | آنگاه همين مطلب را با جمله ((انك لعلى هدى مستقيم (( تعليل كرد، و اگر هدايت را مستقيم خواند با اينكه مستقيم صفت راهى است كه به هدايت منتهى مى شود، از باب مجاز عقلى است . | ||
وَ إِن جَدَلُوك فَقُلِ | وَ إِن جَدَلُوك فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ | ||
سياق آيه قبلى تاءييد مى كند كه مراد از اين جدال ، مجادله و بگو مگوى در همان مساءله طرز عبادت باشد، بعد از آنكه آن حجت مذكور را در پاسخشان آورد، رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه (اگر زير بار نرفتند) به حكم خدا ارجاعشان ده . حكم ، حكم خدا است ، و تو خودت را با ايشان يكى مكن . | سياق آيه قبلى تاءييد مى كند كه مراد از اين جدال ، مجادله و بگو مگوى در همان مساءله طرز عبادت باشد، بعد از آنكه آن حجت مذكور را در پاسخشان آورد، رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه (اگر زير بار نرفتند) به حكم خدا ارجاعشان ده . حكم ، حكم خدا است ، و تو خودت را با ايشان يكى مكن . | ||
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله ((ان جادلوك (( مطلق جدال در امر دين است بعضى ديگر گفته اند: مراد جدال در امر ذبيحه است ، ولى سياق سابق با اين احتمال نمى سازد. | بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله ((ان جادلوك (( مطلق جدال در امر دين است بعضى ديگر گفته اند: مراد جدال در امر ذبيحه است ، ولى سياق سابق با اين احتمال نمى سازد. | ||
جمله ((فقل اللّه اعلم بما تعملون (( زمينه چينى است براى اينكه ايشان را به حكم خدا ارجاع دهد و معنايش اين است كه : خدا داناتر است به آنچه مى كنيد، و ميان شما حكم مى كند حكم كسى كه حقيقت حال را كاملا مى داند، چيزى كه هست اين حكم را روز قيامت مى كند و در ازاى مخالفتتان با حق و اهل حق به حسابتان مى رسد. كلمه ((اختلاف (( و ((تخالف (( هر دو به يك معنا است ، همچنانكه ((استباق (( و ((تسابق (( به يك معنا است . | جمله ((فقل اللّه اعلم بما تعملون (( زمينه چينى است براى اينكه ايشان را به حكم خدا ارجاع دهد و معنايش اين است كه : خدا داناتر است به آنچه مى كنيد، و ميان شما حكم مى كند حكم كسى كه حقيقت حال را كاملا مى داند، چيزى كه هست اين حكم را روز قيامت مى كند و در ازاى مخالفتتان با حق و اهل حق به حسابتان مى رسد. كلمه ((اختلاف (( و ((تخالف (( هر دو به يك معنا است ، همچنانكه ((استباق (( و ((تسابق (( به يك معنا است . | ||
أَ لَمْ تَعْلَمْ | أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فى السمَاءِ وَ الاَرْضِ إِنَّ ذَلِك فى كِتَبٍ إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ | ||
اين آيه تعليل علم خدا است به آنچه مى كنند، و معنايش اين است : آنچه كفار مى كنند | اين آيه تعليل علم خدا است به آنچه مى كنند، و معنايش اين است : آنچه كفار مى كنند | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۶ </center> | ||
خط ۳۹: | خط ۴۱: | ||
جمله ((ان ذلك فى كتاب (( مطالب قبلى را تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: آنچه را خدا مى داند همه در كتابى ثبت است ، نه نسخه اش گم مى شود، نه او فراموش مى كند و نه دچار اشتباه مى گردد. پس كرده هاى ايشان همانطور كه بوده تا روزى كه خدا حكم كند محفوظ مى ماند. و جمله ((ان ذلك على اللّه (( يسير معنايش اين است كه ثبت و نگهدارى آنچه مى داند در كتابى محفوظ براى او آسان است . | جمله ((ان ذلك فى كتاب (( مطالب قبلى را تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: آنچه را خدا مى داند همه در كتابى ثبت است ، نه نسخه اش گم مى شود، نه او فراموش مى كند و نه دچار اشتباه مى گردد. پس كرده هاى ايشان همانطور كه بوده تا روزى كه خدا حكم كند محفوظ مى ماند. و جمله ((ان ذلك على اللّه (( يسير معنايش اين است كه ثبت و نگهدارى آنچه مى داند در كتابى محفوظ براى او آسان است . | ||
احتجاج بر اينكه مشركان برهان و علمى بر خدايى ((شركاء(( ندارند | احتجاج بر اينكه مشركان برهان و علمى بر خدايى ((شركاء(( ندارند | ||
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ | وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ سلْطناً وَ مَا لَيْس لهَُم بِهِ عِلْمٌ... | ||
حرف ((باء(( در ((به (( به معناى ((مع (( است و كلمه ((سلطان (( به معناى برهان و حجت است . و معناى آيه اين است كه : مشركين به جاى خدا چيزى - همان بتى كه شريك خدا مى گيرند - را مى پرستند كه خداوند هيچ حجت و دليلى نازل نكرده كه آنها بدان متمسك شوند و مشركين به چنين حجتى علم ندارند. | حرف ((باء(( در ((به (( به معناى ((مع (( است و كلمه ((سلطان (( به معناى برهان و حجت است . و معناى آيه اين است كه : مشركين به جاى خدا چيزى - همان بتى كه شريك خدا مى گيرند - را مى پرستند كه خداوند هيچ حجت و دليلى نازل نكرده كه آنها بدان متمسك شوند و مشركين به چنين حجتى علم ندارند. | ||
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر جمله ((و مشركين به چنين حجتى علم ندارند(( را اضافه كرد براى اين است كه آدمى بسيارى از چيزها را مى داند و به آن علم دارد، با اينكه هيچ حجتى بر آن ندارد مانند ضروريات بديهى . | بعضى از مفسرين گفته اند: اگر جمله ((و مشركين به چنين حجتى علم ندارند(( را اضافه كرد براى اين است كه آدمى بسيارى از چيزها را مى داند و به آن علم دارد، با اينكه هيچ حجتى بر آن ندارد مانند ضروريات بديهى . | ||
خط ۴۵: | خط ۴۷: | ||
در خصوص جمله ((و ما للظالمين من نصير(( بعضى از مفسرين گفته اند: تهديد مشركين است و مراد اين است كه مشركين ياورى ندارند كه ايشان را از عذاب محافظت نمايد. ولى به طورى كه از سياق بر مى آيد ظاهرا جمله مذكور در مقام احتجاج بر اين است كه مشركين برهان و علمى به خدايى شركائشان ندارند، به اين بيان كه اگر چنين حجتى و علمى مى داشتند، آن برهان ياور ايشان مى شد، چون برهان ياور صاحب برهان است ، و علم ياور عالم است ، ليكن مشركين ظالمند و براى ظالمان ياورى نيست . پس به همين دليل برهان و علمى هم ندارند و اين از لطيف ترين احتجاجات قرآنى است . | در خصوص جمله ((و ما للظالمين من نصير(( بعضى از مفسرين گفته اند: تهديد مشركين است و مراد اين است كه مشركين ياورى ندارند كه ايشان را از عذاب محافظت نمايد. ولى به طورى كه از سياق بر مى آيد ظاهرا جمله مذكور در مقام احتجاج بر اين است كه مشركين برهان و علمى به خدايى شركائشان ندارند، به اين بيان كه اگر چنين حجتى و علمى مى داشتند، آن برهان ياور ايشان مى شد، چون برهان ياور صاحب برهان است ، و علم ياور عالم است ، ليكن مشركين ظالمند و براى ظالمان ياورى نيست . پس به همين دليل برهان و علمى هم ندارند و اين از لطيف ترين احتجاجات قرآنى است . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷۷ </center> | ||
وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا | وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ تَعْرِف فى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكرَ يَكادُونَ يَسطونَ... | ||
كلمه ((منكر(( مصدر ميمى به معناى انكار است و مراد از ((شناختن انكار در روى كفار(( شناختن اثر انكار و كراهت است . و كلمه ((يسطون (( از ((سطوت (( است كه - بنا به آنچه در مجمع البيان آمده - به معناى اظهار حالتى خشمگين و وحشت آور است . مى گويند: ((سطا عليه ، يسطو، سطوه و سطاوة (( يعنى خشم گرفت بر او و ((و الانسان مسطو عليه (( يعنى انسان مورد خشم قرار گرفت . و كلمه ((سطوت (( و ((بطش (( هر دو به يك معنا است . | كلمه ((منكر(( مصدر ميمى به معناى انكار است و مراد از ((شناختن انكار در روى كفار(( شناختن اثر انكار و كراهت است . و كلمه ((يسطون (( از ((سطوت (( است كه - بنا به آنچه در مجمع البيان آمده - به معناى اظهار حالتى خشمگين و وحشت آور است . مى گويند: ((سطا عليه ، يسطو، سطوه و سطاوة (( يعنى خشم گرفت بر او و ((و الانسان مسطو عليه (( يعنى انسان مورد خشم قرار گرفت . و كلمه ((سطوت (( و ((بطش (( هر دو به يك معنا است . | ||
و معناى آيه اين است كه : چون آيات مرا برايشان تلاوت كنى ، در حالى كه آيات ما واضح الدلاله است در عين حال آثار انكار را در چهره هاى كفار مشاهده مى كنى ، آنقدر كه گويى از شدت خشم نزديك است بر خوانندگان قرآن بشورند. | و معناى آيه اين است كه : چون آيات مرا برايشان تلاوت كنى ، در حالى كه آيات ما واضح الدلاله است در عين حال آثار انكار را در چهره هاى كفار مشاهده مى كنى ، آنقدر كه گويى از شدت خشم نزديك است بر خوانندگان قرآن بشورند. | ||
خط ۵۱: | خط ۵۳: | ||
و جمله ((النار وعدها اللّه الذين كفروا و بئس المصير(( بيان همان بدتر است ، يعنى آنكه گفتيم برايتان ناگوارتر است . و جمله ((وعدها اللّه ...(( بيان شر بودن آن است . | و جمله ((النار وعدها اللّه الذين كفروا و بئس المصير(( بيان همان بدتر است ، يعنى آنكه گفتيم برايتان ناگوارتر است . و جمله ((وعدها اللّه ...(( بيان شر بودن آن است . | ||
تمثيلى براى نفى الوهيت آلهه مشركين و بيان عدم دخالت آنها در خلق و تدبير موجودات | تمثيلى براى نفى الوهيت آلهه مشركين و بيان عدم دخالت آنها در خلق و تدبير موجودات | ||
يَأَيُّهَا النَّاس ضرِب مَثَلٌ فَاستَمِعُوا لَهُ | |||
كلمه ((مثل (( به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست مجسم كند، چه اينكه آن وصف واقعيت خارجى داشته باشد، و چه اينكه صرف فرض و خيال باشد، مانند مثلهائى كه در قالب گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند. و ضرب مثل ، به معناى اين است كه مثل در اختيار طرف بگذارى ، و گويى پيش روى او نصب كنى تا در آن تفكر و مطالعه كند مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براى سكونت . | كلمه ((مثل (( به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست مجسم كند، چه اينكه آن وصف واقعيت خارجى داشته باشد، و چه اينكه صرف فرض و خيال باشد، مانند مثلهائى كه در قالب گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند. و ضرب مثل ، به معناى اين است كه مثل در اختيار طرف بگذارى ، و گويى پيش روى او نصب كنى تا در آن تفكر و مطالعه كند مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براى سكونت . | ||
و اين مثلى كه آيه مورد بحث از آن خبر مى دهد، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: | و اين مثلى كه آيه مورد بحث از آن خبر مى دهد، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: | ||
خط ۶۰: | خط ۶۲: | ||
مقتضاى مقام اين است كه مراد از ((طالب (( آلهه باشد كه بت پرستان آنها را مى خوانند، چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند و نيز ((مطلوب (( مگس باشد كه مطلوب آلهه است يا براى خلق كردن ، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده . | مقتضاى مقام اين است كه مراد از ((طالب (( آلهه باشد كه بت پرستان آنها را مى خوانند، چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند و نيز ((مطلوب (( مگس باشد كه مطلوب آلهه است يا براى خلق كردن ، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده . | ||
اين جمله نهايت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در اين جمله ضعف بتها به حدى كه از ضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد اثبات گرديده . | اين جمله نهايت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در اين جمله ضعف بتها به حدى كه از ضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد اثبات گرديده . | ||
مَا قَدَرُوا | مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِيزٌ | ||
((قدر(( هر چيزى ، اندازه تعيين مقدار آن است و به طور كنايه در مقام و منزلتى كه اشياء بر حسب اوصاف و خصوصيات دارند استعمال مى شود. مى گويند: ((قدر الشى ء حق قدره (( يعنى فلان چيز را آنطور كه در خور آن بود و سزاوارش بود معرفى نمود. | ((قدر(( هر چيزى ، اندازه تعيين مقدار آن است و به طور كنايه در مقام و منزلتى كه اشياء بر حسب اوصاف و خصوصيات دارند استعمال مى شود. مى گويند: ((قدر الشى ء حق قدره (( يعنى فلان چيز را آنطور كه در خور آن بود و سزاوارش بود معرفى نمود. | ||
((و قدر خدا حق قدر(( اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد، و با او آن طور كه مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد و بس ، و غير او را ربوبيت ندهد و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد. ولى مشركين ، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خود نگرفتند بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتها قادر به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آنها را ذليل كند و اين نهايت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامى خلايق و تدبير همه عالم به او منتهى مى شود. | ((و قدر خدا حق قدر(( اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد، و با او آن طور كه مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد و بس ، و غير او را ربوبيت ندهد و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد. ولى مشركين ، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خود نگرفتند بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتها قادر به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آنها را ذليل كند و اين نهايت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامى خلايق و تدبير همه عالم به او منتهى مى شود. | ||
خط ۶۷: | خط ۶۹: | ||
و جمله ((ان اللّه لقوى عزيز(( تعليل نفى سابق است و اگر قوت و عزت را مطلق آورده براى اين است كه بفهماند او نيرويى است كه هرگز دچار ضعفى نمى شود، و عزيزى است كه هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد همچنانكه خودش فرموده : ((ان القوة لله جميعا(( و نيز فرمود: ((فان العزة لله جميعا(( و اگر دو اسم مذكور را مختص به ذكر كرد و به جاى آن دو، اسم ديگرى را ذكر نكرد بدين مناسبت است كه در مقابل ضعف و ذلت بتها كه در مثل خاطر نشان شده بود قرار بگيرند. | و جمله ((ان اللّه لقوى عزيز(( تعليل نفى سابق است و اگر قوت و عزت را مطلق آورده براى اين است كه بفهماند او نيرويى است كه هرگز دچار ضعفى نمى شود، و عزيزى است كه هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد همچنانكه خودش فرموده : ((ان القوة لله جميعا(( و نيز فرمود: ((فان العزة لله جميعا(( و اگر دو اسم مذكور را مختص به ذكر كرد و به جاى آن دو، اسم ديگرى را ذكر نكرد بدين مناسبت است كه در مقابل ضعف و ذلت بتها كه در مثل خاطر نشان شده بود قرار بگيرند. | ||
پس مشركين درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كه نيرويى است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته ذليل هيچ كس نمى شود - و ميان بتها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزى از آنها عاجزند - برابرى انداختند و به اين هم قناعت نكردند بلكه خدا را از بتها هم كمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند. | پس مشركين درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كه نيرويى است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته ذليل هيچ كس نمى شود - و ميان بتها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزى از آنها عاجزند - برابرى انداختند و به اين هم قناعت نكردند بلكه خدا را از بتها هم كمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند. | ||
اللَّهُ يَصطفِى مِنَ الْمَلَئكةِ رُسلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ | |||
كلمه ((اصطفاء(( به معناى گرفتن خالص هر چيز است . راغب گفته : ((اصطفاء(( گرفتن صافى و خالص هر چيزى است همچنانكه اختيار به معناى گرفتن خير هر چيزى است و ((اجتباء(( به معناى گرفتن جبايه هر چيزى است . | كلمه ((اصطفاء(( به معناى گرفتن خالص هر چيز است . راغب گفته : ((اصطفاء(( گرفتن صافى و خالص هر چيزى است همچنانكه اختيار به معناى گرفتن خير هر چيزى است و ((اجتباء(( به معناى گرفتن جبايه هر چيزى است . | ||
پس ((اصطفاء خدا از ملائكه و از مردم رسولانى (( به معناى انتخاب و اختيار رسولانى از ميان آنان است ، كه آن رسول صافى و خالص وصالح براى رسالت باشد. | پس ((اصطفاء خدا از ملائكه و از مردم رسولانى (( به معناى انتخاب و اختيار رسولانى از ميان آنان است ، كه آن رسول صافى و خالص وصالح براى رسالت باشد. | ||
خط ۷۵: | خط ۷۷: | ||
تقرير حجت و برهانى كه از جمله ((ان الله سميع عليم (( براىاصل لزوم ارسال رسل استفاده مى شود | تقرير حجت و برهانى كه از جمله ((ان الله سميع عليم (( براىاصل لزوم ارسال رسل استفاده مى شود | ||
و جمله ((ان اللّه سميع بصير(( اصل ارسال رسول را تعليل مى كند كه اصلا چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش اين است كه : نوع بشر به طور فطرى محتاج به اين هستند كه خدا به سوى سعادتشان و كمالشان هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند همانطور كه ساير انواع موجودات را هدايت كرده . پس مساءله احتياج به هدايت حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آنها است . به عبارتى ديگر اظهار حاجت از ايشان همان سؤ ال و درخواست رفع حاجت است و خداى سبحان شنواى سؤ ال فطرى (و زبان حال ) ايشان و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان به هدايت است . پس مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم شايستگى اتصال به عالم قدس را ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است دهها ناپاكند و اگر يكى صالح باشد صدها طالح در آنها است پس بايد يكى را خودش برگزيند. و رسول دو نوع است يكى از جنس فرشته كه وحى را از ناحيه خدا گرفته به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى را از رسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند. و كوتاه سخن ، اينكه فرمود: ((ان اللّه سميع بصير(( متضمن حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل ، آن مضمون جمله ((يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم (( است . | و جمله ((ان اللّه سميع بصير(( اصل ارسال رسول را تعليل مى كند كه اصلا چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش اين است كه : نوع بشر به طور فطرى محتاج به اين هستند كه خدا به سوى سعادتشان و كمالشان هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند همانطور كه ساير انواع موجودات را هدايت كرده . پس مساءله احتياج به هدايت حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آنها است . به عبارتى ديگر اظهار حاجت از ايشان همان سؤ ال و درخواست رفع حاجت است و خداى سبحان شنواى سؤ ال فطرى (و زبان حال ) ايشان و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان به هدايت است . پس مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم شايستگى اتصال به عالم قدس را ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است دهها ناپاكند و اگر يكى صالح باشد صدها طالح در آنها است پس بايد يكى را خودش برگزيند. و رسول دو نوع است يكى از جنس فرشته كه وحى را از ناحيه خدا گرفته به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى را از رسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند. و كوتاه سخن ، اينكه فرمود: ((ان اللّه سميع بصير(( متضمن حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل ، آن مضمون جمله ((يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم (( است . | ||
يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ إِلى | يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ | ||
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه ((ايديهم (( و ((خلفهم (( به رسولان از ملك و انس برگردد و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اينكه چنين تعبيرى درباره رسولان شده يكى آيه سوره مريم است كه از ملائكه وحى حكايت مى كند كه گفته اند: ((و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا(( و يكى ديگر آيه ((فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم (( است | از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه ((ايديهم (( و ((خلفهم (( به رسولان از ملك و انس برگردد و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اينكه چنين تعبيرى درباره رسولان شده يكى آيه سوره مريم است كه از ملائكه وحى حكايت مى كند كه گفته اند: ((و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا(( و يكى ديگر آيه ((فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم (( است | ||
<span id='link397'><span> | <span id='link397'><span> | ||
خط ۸۴: | خط ۸۶: | ||
از همين جا روشن مى شود كه مراد از ((ما بين ايديهم ((، ما بين ايشان و بين آن كسى كه وحى را به او مى دهند مى باشد. پس ((ما بين ايدى رسول ملكى (( ما بين او و بين رسول انسانى است كه وحى به او مى دهد و ((ما بين ايدى رسول انسانى (( عبارت است از ما بين او بين مردم كه رسول انسانى وحى را به ايشان مى رساند. و مراد از ((ما خلف ملائكه (( ما بين ملائكه و بين خدا است كه همه آنان از جانب خدا به سوى مردم روان هستند. پس وحى از روزى كه از ساحت عظمت و كبريايى حق صادر مى شود در ماءمنى محكم است تا روزى كه به مردم برسد و لازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در گرفتن وحى و معصوم در حفظ آن و معصوم در ابلاغ آن به مردم . | از همين جا روشن مى شود كه مراد از ((ما بين ايديهم ((، ما بين ايشان و بين آن كسى كه وحى را به او مى دهند مى باشد. پس ((ما بين ايدى رسول ملكى (( ما بين او و بين رسول انسانى است كه وحى به او مى دهد و ((ما بين ايدى رسول انسانى (( عبارت است از ما بين او بين مردم كه رسول انسانى وحى را به ايشان مى رساند. و مراد از ((ما خلف ملائكه (( ما بين ملائكه و بين خدا است كه همه آنان از جانب خدا به سوى مردم روان هستند. پس وحى از روزى كه از ساحت عظمت و كبريايى حق صادر مى شود در ماءمنى محكم است تا روزى كه به مردم برسد و لازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در گرفتن وحى و معصوم در حفظ آن و معصوم در ابلاغ آن به مردم . | ||
در جمله ((و الى اللّه ترجع الامور(( در مقام تعليل علم خدا به ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان است و معنايش اين است كه چگونه ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان بر خدا پوشيده مى ماند؟ و حال آنكه بازگشت همه امور به سوى او است . چون اين بازگشت بازگشت زمانى نيست تا كسى بگويد خداوند قبل از بازگشت امور به آنها علمى ندارد بلكه بازگشت ذاتى است چون همه مملوك خدا هستند و از وجود خدا مستقل نيستند در نتيجه پس براى خدا در خفا نخواهند بود - دقت فرماييد. | در جمله ((و الى اللّه ترجع الامور(( در مقام تعليل علم خدا به ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان است و معنايش اين است كه چگونه ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان بر خدا پوشيده مى ماند؟ و حال آنكه بازگشت همه امور به سوى او است . چون اين بازگشت بازگشت زمانى نيست تا كسى بگويد خداوند قبل از بازگشت امور به آنها علمى ندارد بلكه بازگشت ذاتى است چون همه مملوك خدا هستند و از وجود خدا مستقل نيستند در نتيجه پس براى خدا در خفا نخواهند بود - دقت فرماييد. | ||
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ارْكعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيرَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ | |||
امر به ركوع و سجود در اين آيه امر به نماز است و مقتضاى اينكه ركوع و سجود را در مقابل عبادت قرار داده اين است كه مراد از جمله ((اعبدوا ربكم (( امر به ساير عبادات تشريع شده در دين به غير نماز باشد مانند حج و روزه . باقى مى ماند جمله آخرى كه فرمود: ((و افعلوا الخير(( كه مراد از آن ساير احكام و قوانين تشريع شده در دين خواهد بود، چون در عمل كردن به آن قوانين خير جامعه و سعادت افراد و حيات ايشان است . همچنانكه فرموده : ((استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (( و در آيه شريفه به طور اجمال امر فرموده به انجام شرايع اسلامى از عبادات و غير آن . | امر به ركوع و سجود در اين آيه امر به نماز است و مقتضاى اينكه ركوع و سجود را در مقابل عبادت قرار داده اين است كه مراد از جمله ((اعبدوا ربكم (( امر به ساير عبادات تشريع شده در دين به غير نماز باشد مانند حج و روزه . باقى مى ماند جمله آخرى كه فرمود: ((و افعلوا الخير(( كه مراد از آن ساير احكام و قوانين تشريع شده در دين خواهد بود، چون در عمل كردن به آن قوانين خير جامعه و سعادت افراد و حيات ايشان است . همچنانكه فرموده : ((استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (( و در آيه شريفه به طور اجمال امر فرموده به انجام شرايع اسلامى از عبادات و غير آن . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۸۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۸۲ </center> | ||
معناى ((جهاد(( و اينكه فرمود: ((جاهدوا فى الله حق جهاده (( | معناى ((جهاد(( و اينكه فرمود: ((جاهدوا فى الله حق جهاده (( | ||
وَ جَهِدُوا فى | وَ جَهِدُوا فى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ... | ||
كلمه ((جهاد(( به معناى بذل جهد و كوشش در دفع دشمن است و بيشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق مى شود و ليكن گاهى به طور مجاز توسعه داده مى شود به طورى كه شامل دفع هر چيزى كه ممكن است شرى به آدمى برساند مى شود. مانند شيطان كه آدمى را گمراه مى سازد و نفس اماره كه آن نيز آدمى را به بديها امر مى كند و امثال اينها. در نتيجه جهاد شامل مخالفت با شيطان در وسوسه هايش و مخالفت با نفس در خواسته هايش مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين قسم جهاد را ((جهاد اكبر(( ناميد و ظاهرا مراد از جهاد در آيه مورد بحث معناى اعم از آن و از اين باشد و همه را شامل شود مخصوصا وقتى مى بينيم كه آن را مقيد به قيد (در راه خدا) كرده به خوبى اين عموميت را مى فهميم چون اين آيه جهاد را متعلق كرده بر كارى كه در راه خدا انجام شود پس جهاد اعم است . باز مؤ يد | كلمه ((جهاد(( به معناى بذل جهد و كوشش در دفع دشمن است و بيشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق مى شود و ليكن گاهى به طور مجاز توسعه داده مى شود به طورى كه شامل دفع هر چيزى كه ممكن است شرى به آدمى برساند مى شود. مانند شيطان كه آدمى را گمراه مى سازد و نفس اماره كه آن نيز آدمى را به بديها امر مى كند و امثال اينها. در نتيجه جهاد شامل مخالفت با شيطان در وسوسه هايش و مخالفت با نفس در خواسته هايش مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين قسم جهاد را ((جهاد اكبر(( ناميد و ظاهرا مراد از جهاد در آيه مورد بحث معناى اعم از آن و از اين باشد و همه را شامل شود مخصوصا وقتى مى بينيم كه آن را مقيد به قيد (در راه خدا) كرده به خوبى اين عموميت را مى فهميم چون اين آيه جهاد را متعلق كرده بر كارى كه در راه خدا انجام شود پس جهاد اعم است . باز مؤ يد | ||
اين احتمال آيه ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(( است و بنابراين | اين احتمال آيه ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(( است و بنابراين | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۲: | ||
و نيز در دعايش گفت : ((و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (( كه مقصودش ((از فرزندانم (( مسلمانان است ، چون به طور قطع مى دانيم كه او براى مشركينى كه از صلب او هستند دعا نمى كند، و نيز خداى تعالى فرموده : ((ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا(( | و نيز در دعايش گفت : ((و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (( كه مقصودش ((از فرزندانم (( مسلمانان است ، چون به طور قطع مى دانيم كه او براى مشركينى كه از صلب او هستند دعا نمى كند، و نيز خداى تعالى فرموده : ((ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا(( | ||
((هو سما كم المسلمين من قبل و فى هذا(( - اين منت دومى است كه خداى تعالى بر مؤ منين مى گذارد. و ضمير ((هو(( به خداى تعالى بر مى گردد. و كلمه ((من قبل (( به معناى قبل از نزول قرآن است و كلمه ((و فى هذا(( به معناى در اين كتاب است . و از اينكه ايشان را مسلمان ناميده معلوم مى شود كه خدا اسلام آنان را قبول فرموده . | ((هو سما كم المسلمين من قبل و فى هذا(( - اين منت دومى است كه خداى تعالى بر مؤ منين مى گذارد. و ضمير ((هو(( به خداى تعالى بر مى گردد. و كلمه ((من قبل (( به معناى قبل از نزول قرآن است و كلمه ((و فى هذا(( به معناى در اين كتاب است . و از اينكه ايشان را مسلمان ناميده معلوم مى شود كه خدا اسلام آنان را قبول فرموده . | ||
لِيَكُونَ | لِيَكُونَ الرَّسولُ شهِيداً عَلَيْكمْ وَ تَكُونُوا شهَدَاءَ عَلى النَّاسِ | ||
مراد از اين شهادت گواهى بر اعمال است كه بحث مفصل آن ، در تفسير آيه ۱۴۳ از سوره بقره و جاهاى ديگر گذشت ، و اين آيه مطالب گذشته ، يعنى داستان اجتباء، و مساءله نفى حرج و وجه تسميه مسلمين به مسلمين را تعليل مى كند. | مراد از اين شهادت گواهى بر اعمال است كه بحث مفصل آن ، در تفسير آيه ۱۴۳ از سوره بقره و جاهاى ديگر گذشت ، و اين آيه مطالب گذشته ، يعنى داستان اجتباء، و مساءله نفى حرج و وجه تسميه مسلمين به مسلمين را تعليل مى كند. | ||
((فاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اعتصموا باللّه (( - اين جمله تفريع بر همه مطالب قبل است كه خدا با آنها بر مسلمين منت نهاد، يعنى : پس بنابراين واجب است بر شما كه نماز به پا داريد، و زكات بپردازيد. - كه اين دو اشاره است به واجبات عبادى و مالى - و در همه احوال متمسك به خدا شويد يعنى به آنچه امر مى كند موتمر شده ، از آنچه نهى مى كند منتهى گرديد، و در هيچ حالى از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولى و سرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاى خود ببرد و آدمى را نمى رسد كه با اينكه از هر جهت ضعيف است از ياور خود قطع كند. البته اين دو معنا به خاطر اين است كه كلمه مولى دو معنا دارد يكى سرپرست و آقا و ديگرى ياور. | ((فاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اعتصموا باللّه (( - اين جمله تفريع بر همه مطالب قبل است كه خدا با آنها بر مسلمين منت نهاد، يعنى : پس بنابراين واجب است بر شما كه نماز به پا داريد، و زكات بپردازيد. - كه اين دو اشاره است به واجبات عبادى و مالى - و در همه احوال متمسك به خدا شويد يعنى به آنچه امر مى كند موتمر شده ، از آنچه نهى مى كند منتهى گرديد، و در هيچ حالى از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولى و سرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاى خود ببرد و آدمى را نمى رسد كه با اينكه از هر جهت ضعيف است از ياور خود قطع كند. البته اين دو معنا به خاطر اين است كه كلمه مولى دو معنا دارد يكى سرپرست و آقا و ديگرى ياور. | ||
خط ۱۲۸: | خط ۱۳۰: | ||
پايان | پايان | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۵ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۷}} | |||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
ویرایش