گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۵}}
__TOC__
__TOC__




مقصود از اينكه قرآن ((ذكر مبارك (( است
مقصود از اينكه قرآن ((ذكر مبارك (( است
وَ هَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَهُ أَ فَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ
وَ هَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَهُ أَ فَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ
كلمه ((هذا - اين (( اشاره است به قرآن و اگر آن را ذكر مبارك خواند بدين جهت بود كه قرآن ذكرى است ثابت و دائم و كثير البركات ، هم مؤ من از آن بهره مند مى شود و هم آسايش كافر را در جامعه بشرى تاءمين نموده است ، و خلاصه همه اهل دنيا از آن منتفع مى گردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه به حقانيت آن اقرار داشته باشند و چه منكر آن باشند. دليل بر اين معنا تجزيه و تحليل آثار رشد و صلاحى است كه همين امروز در مجتمع بشرى مشاهده مى كنيم زيرا اگر به عقب برگرديم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پيش برويم مى فهميم كه در اثر قرآن بشر از كجا به كجا رسيد، چه بود و چه شد، آن وقت مى فهميم كه قرآن ذكرى است مبارك كه همه افراد بشر به وسيله آن رشد يافتند، حال چه اينكه خودشان با زبان اقرار كنند و يا آنكه از اقرار زبانى به حقانيت آن خوددارى نمايند و منكرين حق آن را از زير پا بگذارند و نعمت عظماى آن را كفران كنند گو اينكه مسلمين هم در انكار منكرين و كفران آنان بى دخالت نبوده اند چون مسلمانان در امر قرآن كريم اهمال نمودند، همچنان كه خود قرآن از زبان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه در قيامت مى گويد ((يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا((
كلمه ((هذا - اين (( اشاره است به قرآن و اگر آن را ذكر مبارك خواند بدين جهت بود كه قرآن ذكرى است ثابت و دائم و كثير البركات ، هم مؤ من از آن بهره مند مى شود و هم آسايش كافر را در جامعه بشرى تاءمين نموده است ، و خلاصه همه اهل دنيا از آن منتفع مى گردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه به حقانيت آن اقرار داشته باشند و چه منكر آن باشند. دليل بر اين معنا تجزيه و تحليل آثار رشد و صلاحى است كه همين امروز در مجتمع بشرى مشاهده مى كنيم زيرا اگر به عقب برگرديم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پيش برويم مى فهميم كه در اثر قرآن بشر از كجا به كجا رسيد، چه بود و چه شد، آن وقت مى فهميم كه قرآن ذكرى است مبارك كه همه افراد بشر به وسيله آن رشد يافتند، حال چه اينكه خودشان با زبان اقرار كنند و يا آنكه از اقرار زبانى به حقانيت آن خوددارى نمايند و منكرين حق آن را از زير پا بگذارند و نعمت عظماى آن را كفران كنند گو اينكه مسلمين هم در انكار منكرين و كفران آنان بى دخالت نبوده اند چون مسلمانان در امر قرآن كريم اهمال نمودند، همچنان كه خود قرآن از زبان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه در قيامت مى گويد ((يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا((
<span id='link298'><span>
<span id='link298'><span>
==مقصود از اينكه فرمود: ما به ابراهيم رشد او را داديم ==
==مقصود از اينكه فرمود: ما به ابراهيم رشد او را داديم ==
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ
در اين آيه به ما قبل موسى و هارون ، و نزول تورات ، انعطافى شده ، و كلمه ((من قبل (( آن را به خوبى مى رساند و مراد اين است كه بفرمايد: دادن تورات به موسى و هارون از ما امر نو ظهورى نيست ، بلكه سوگند مى خورم كه ما قبل از موسى و هارون اين رشد را به ابراهيم داده بوديم .
در اين آيه به ما قبل موسى و هارون ، و نزول تورات ، انعطافى شده ، و كلمه ((من قبل (( آن را به خوبى مى رساند و مراد اين است كه بفرمايد: دادن تورات به موسى و هارون از ما امر نو ظهورى نيست ، بلكه سوگند مى خورم كه ما قبل از موسى و هارون اين رشد را به ابراهيم داده بوديم .
و مقصود از ((رشد(( معنايى است كه در مقابل ((غى (( و گمراهى قرار دارد، و آن رسيدن به واقع است ، و در ابراهيم اهتداى فطرى و تام و تمام او به توحيد و به ساير معارف حقه است ، و اضافه رشد به ضميرى كه به ابراهيم بر مى گردد، اختصاص رشد را به وى مى رساند،
و مقصود از ((رشد(( معنايى است كه در مقابل ((غى (( و گمراهى قرار دارد، و آن رسيدن به واقع است ، و در ابراهيم اهتداى فطرى و تام و تمام او به توحيد و به ساير معارف حقه است ، و اضافه رشد به ضميرى كه به ابراهيم بر مى گردد، اختصاص رشد را به وى مى رساند،
خط ۱۵: خط ۱۷:
<span id='link299'><span>
<span id='link299'><span>
==گفتگوى ابراهيم (عليه السلام ) با قوم بت پرست خود ==
==گفتگوى ابراهيم (عليه السلام ) با قوم بت پرست خود ==
إِذْ قَالَ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتى أَنتُمْ لهََا عَكِفُونَ
إِذْ قَالَ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتى أَنتُمْ لهََا عَكِفُونَ
كلمه ((تمثال ((، به معناى هر چيزى است كه صورتگرى شده باشد، كه جمع آن ((تماثيل (( مى آيد، و كلمه : ((عكوف (( به معناى روى آوردن به سوى چيزى و ملازمت و مداومت برتعظيم آن است ، راغب در معناى آن چنين گفته .
كلمه ((تمثال ((، به معناى هر چيزى است كه صورتگرى شده باشد، كه جمع آن ((تماثيل (( مى آيد، و كلمه : ((عكوف (( به معناى روى آوردن به سوى چيزى و ملازمت و مداومت برتعظيم آن است ، راغب در معناى آن چنين گفته .
و مقصود آن جناب از كلمه ((اين تماثيل (( همان بتهايى است كه به منظور پرستش و پيشكش قربانى نصب كرده بودند، و پرسش آن جناب از حقيقت آنها براى اين بود كه از خاصيت آنها سر در آورد، چون اين سؤ ال را در اولين بارى كه به داخل اجتماع قدم نهاد كرده ، وقتى وارد اجتماع شده ، اجتماع را اجتماعى دينى يافته ، كه سنگ و چوبهايى را مى پرستيدند و با اين همه سؤ ال او دو سؤ ال است يكى از پدر و ديگرى از قوم و سؤ الش از پدر قبل از سؤ ال از مردم بوده ، چنانكه از آيات سوره انعام چنين بر مى آيد، و معناى آيه روشن است .
و مقصود آن جناب از كلمه ((اين تماثيل (( همان بتهايى است كه به منظور پرستش و پيشكش قربانى نصب كرده بودند، و پرسش آن جناب از حقيقت آنها براى اين بود كه از خاصيت آنها سر در آورد، چون اين سؤ ال را در اولين بارى كه به داخل اجتماع قدم نهاد كرده ، وقتى وارد اجتماع شده ، اجتماع را اجتماعى دينى يافته ، كه سنگ و چوبهايى را مى پرستيدند و با اين همه سؤ ال او دو سؤ ال است يكى از پدر و ديگرى از قوم و سؤ الش از پدر قبل از سؤ ال از مردم بوده ، چنانكه از آيات سوره انعام چنين بر مى آيد، و معناى آيه روشن است .
قَالُوا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لهََا عَبِدِينَ
قَالُوا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لهََا عَبِدِينَ
اين جمله جوابى است كه مردم به وى دادند، وچون برگشت سؤ ال آن جناب از حقيقت اصنام به سؤ ال از علت پرستش آنها است لذا ايشان هم در پاسخ دست به دامان سنت قومى خود شده ، گفتند: اين عمل از سنت ديرينه آباء و اجدادى ما است .
اين جمله جوابى است كه مردم به وى دادند، وچون برگشت سؤ ال آن جناب از حقيقت اصنام به سؤ ال از علت پرستش آنها است لذا ايشان هم در پاسخ دست به دامان سنت قومى خود شده ، گفتند: اين عمل از سنت ديرينه آباء و اجدادى ما است .
قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمْ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ
قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمْ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ
و وجه اينكه در ضلال مبين بوده اند، همان است كه به زودى در محاجه با قوم و بعد از شكستن بتها، خاطر نشان مى كند و مى فرمايد: ((افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم و لا يضركم - آيا به جاى خدا چيزى را مى پرستيد كه نه منفعتى برايتان دارد، و نه ضررى ؟((
و وجه اينكه در ضلال مبين بوده اند، همان است كه به زودى در محاجه با قوم و بعد از شكستن بتها، خاطر نشان مى كند و مى فرمايد: ((افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم و لا يضركم - آيا به جاى خدا چيزى را مى پرستيد كه نه منفعتى برايتان دارد، و نه ضررى ؟((
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۰ </center>
قَالُوا أَ جِئْتَنَا بِالحَْقِّ أَمْ أَنت مِنَ اللَّعِبِينَ
قَالُوا أَ جِئْتَنَا بِالحَْقِّ أَمْ أَنت مِنَ اللَّعِبِينَ
سؤ ال تعجب و استبعاد است ، و شيوه مردم مقلد و تابع بدون بصيرت همين است كه وقتى مى بينند شخصى منكر روش و سنت ايشان است ، استبعاد مى كنند، و به هيچ وجه احتمال نمى دهند كه ممكن است آن شخص درست بگويد، و لذا مردم زمان ابراهيم هم از او مى پرسند: راستى نمى دانى اينها چيستند، و يا شوخى مى كنى ، و مراد از اينكه گفتند: ((حق آورده اى ((، - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اين است كه جدى اين حرف را مى زنى ، و يا شوخى مى كنى ؟.
سؤ ال تعجب و استبعاد است ، و شيوه مردم مقلد و تابع بدون بصيرت همين است كه وقتى مى بينند شخصى منكر روش و سنت ايشان است ، استبعاد مى كنند، و به هيچ وجه احتمال نمى دهند كه ممكن است آن شخص درست بگويد، و لذا مردم زمان ابراهيم هم از او مى پرسند: راستى نمى دانى اينها چيستند، و يا شوخى مى كنى ، و مراد از اينكه گفتند: ((حق آورده اى ((، - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اين است كه جدى اين حرف را مى زنى ، و يا شوخى مى كنى ؟.
قَالَ بَل رَّبُّكمْ رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ الَّذِى فَطرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذَلِكم مِّنَ الشهِدِينَ
قَالَ بَل رَّبُّكمْ رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ الَّذِى فَطرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذَلِكم مِّنَ الشهِدِينَ
ابراهيم (عليه السلام ) به طورى كه ملاحظه مى كنيد حكم مى كند به اينكه رب مردم ، رب آسمانها و زمين است ، و همين رب ، آن كسى است كه آسمانها و زمين را بيافريده ، و او اللّه تعالى است ، و در اين تعبير مقابله كاملى در بر ابر مذهب مردم در دو مساءله ربوبيت و الوهيت نموده است ، چون مشركين معتقدند كه يك و يا چند اله دارند، غير آن اله كه آسمان و زمين دارد، و همه آن آلهه غيراللّه سبحان است ، و مشركين اللّه تعالى را اله خود، و اله آسمانها و زمين نمى دانند، بلكه معتقدند كه اللّه تعالى اله آلهه ، و رب ارباب ، و خالق همه است .
ابراهيم (عليه السلام ) به طورى كه ملاحظه مى كنيد حكم مى كند به اينكه رب مردم ، رب آسمانها و زمين است ، و همين رب ، آن كسى است كه آسمانها و زمين را بيافريده ، و او اللّه تعالى است ، و در اين تعبير مقابله كاملى در بر ابر مذهب مردم در دو مساءله ربوبيت و الوهيت نموده است ، چون مشركين معتقدند كه يك و يا چند اله دارند، غير آن اله كه آسمان و زمين دارد، و همه آن آلهه غيراللّه سبحان است ، و مشركين اللّه تعالى را اله خود، و اله آسمانها و زمين نمى دانند، بلكه معتقدند كه اللّه تعالى اله آلهه ، و رب ارباب ، و خالق همه است .
پس اينكه فرمود: ((بل ربكم رب السموات و الارض الذى فطرهن ((، مذهب مشركين را در الوهيت از همه جهاتش رد كرده ، و اثبات نموده كه هيچ معبودى نيست جز اللّه تعالى ، و اين همان توحيد است .
پس اينكه فرمود: ((بل ربكم رب السموات و الارض الذى فطرهن ((، مذهب مشركين را در الوهيت از همه جهاتش رد كرده ، و اثبات نموده كه هيچ معبودى نيست جز اللّه تعالى ، و اين همان توحيد است .
خط ۳۳: خط ۳۵:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۱ </center>
فايده اى در تعرض آن نديديم ، از نقل آنها صرفنظر كرديم ، چون نه با سياق آيات سازگارى دارد و نه با مذاهب وثنيت منطبق است .
فايده اى در تعرض آن نديديم ، از نقل آنها صرفنظر كرديم ، چون نه با سياق آيات سازگارى دارد و نه با مذاهب وثنيت منطبق است .
وَ تَاللَّهِ لاَكيدَنَّ أَصنَمَكم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ
وَ تَاللَّهِ لاَكيدَنَّ أَصنَمَكم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ
اين جمله عطف است بر جمله ((بل ربكم ...(( يعنى گفت : ((لاكيدن اصنامكم ((، كلمه ((كيد((، به معناى تدبير و چاره جويى پنهانى عليه كسى و به ضرر او است ، و اينكه فرمود: ((بعد ان تولوا مدبرين (( دلالت دارد بر اينكه مردم آن شهر گاهگاهى دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند، حال يا عيدشان بوده و يا مراسمى ديگر، و در آن روز شهر خالى مى شده ، و ابراهيم (عليه السلام ) مى توانسته نقشه خود را عملى كند.
اين جمله عطف است بر جمله ((بل ربكم ...(( يعنى گفت : ((لاكيدن اصنامكم ((، كلمه ((كيد((، به معناى تدبير و چاره جويى پنهانى عليه كسى و به ضرر او است ، و اينكه فرمود: ((بعد ان تولوا مدبرين (( دلالت دارد بر اينكه مردم آن شهر گاهگاهى دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند، حال يا عيدشان بوده و يا مراسمى ديگر، و در آن روز شهر خالى مى شده ، و ابراهيم (عليه السلام ) مى توانسته نقشه خود را عملى كند.
سياق داستان ، و طبع اين كلام اقتضا دارد كه جمله ((و تاللّه لاكيدن اصنامكم (( به معناى تصميم عزم آن جناب عليه بتها باشد، چون بسيار مى شود كه از تصميم عزم ، تعبير به قول مى كنند، مثلا مى گويند: من اين كار را حتما مى كنم ، چون حرفش را زده ام ، يعنى تصميمش را عزم كرده ام .
سياق داستان ، و طبع اين كلام اقتضا دارد كه جمله ((و تاللّه لاكيدن اصنامكم (( به معناى تصميم عزم آن جناب عليه بتها باشد، چون بسيار مى شود كه از تصميم عزم ، تعبير به قول مى كنند، مثلا مى گويند: من اين كار را حتما مى كنم ، چون حرفش را زده ام ، يعنى تصميمش را عزم كرده ام .
خط ۳۹: خط ۴۱:
<span id='link300'><span>
<span id='link300'><span>
==ابراهيم (ع ) بتها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگترين آنها را ==
==ابراهيم (ع ) بتها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگترين آنها را ==
فَجَعَلَهُمْ جُذَذاً إِلا كبِيراً لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ
فَجَعَلَهُمْ جُذَذاً إِلا كبِيراً لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ
راغب گفته : كلمه ((جذ(( به معناى خرد كردن چيزى است ، به شمش خرده شده طلا، و يا طلاهاى تكه تكه هم جذاذ مى گويند، و از اين باب است آيه شريفه ((فجعلهم جذاذا(( و بنا به گفته وى معناى آيه اين مى شود كه : ابراهيم (عليه السلام ) بتها را قطعه قطعه
راغب گفته : كلمه ((جذ(( به معناى خرد كردن چيزى است ، به شمش خرده شده طلا، و يا طلاهاى تكه تكه هم جذاذ مى گويند، و از اين باب است آيه شريفه ((فجعلهم جذاذا(( و بنا به گفته وى معناى آيه اين مى شود كه : ابراهيم (عليه السلام ) بتها را قطعه قطعه
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۲ </center>
خط ۵۰: خط ۵۲:
و ليكن خواننده محترم توجه كرد كه منظور از اظهار اميد، اظهار اميد واقعى نيست ، بلكه منظور از آن بيان آن صحنه ايست كه عمل او به وجود مى آورد.
و ليكن خواننده محترم توجه كرد كه منظور از اظهار اميد، اظهار اميد واقعى نيست ، بلكه منظور از آن بيان آن صحنه ايست كه عمل او به وجود مى آورد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۳ </center>
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِئَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظلِمِينَ
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِئَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظلِمِينَ
استفهامى كه مردم كردند به داعى تاءسف و در عين حال تحقيق از مرتكب جرم است ، مؤ يد اين معنا جمله بعدى آيه است كه مى گويد: ((قالوا سمعنا فتى يذكرهم ...((، پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((من (( موصوله و به معناى ((كسى كه (( مى باشد، صحيح نيست .
استفهامى كه مردم كردند به داعى تاءسف و در عين حال تحقيق از مرتكب جرم است ، مؤ يد اين معنا جمله بعدى آيه است كه مى گويد: ((قالوا سمعنا فتى يذكرهم ...((، پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((من (( موصوله و به معناى ((كسى كه (( مى باشد، صحيح نيست .
و جمله ((انه لمن الظالمين (( نظريه اى است كه مردم عليه مرتكب اين جرم داده اند، و آن اين است كه هر كه بوده مردى ستمكار بوده ، كه بايد به جرم ستمى كه كرده سياست شود، چون هم به خدايان توهين و ظلم كرده و حق آنها را كه همان تعظيم است پامال كرده ، و هم به مردم ظلم كرده و حرمت خدايان ايشان را رعايت نكرده و مقدسات آنان را توهين نموده ، و هم به خودش ظلم كرده چونكه به كسانى تعدى كرده كه نبايد مى كرد، و عملى مرتكب شده كه نبايد مى شد.
و جمله ((انه لمن الظالمين (( نظريه اى است كه مردم عليه مرتكب اين جرم داده اند، و آن اين است كه هر كه بوده مردى ستمكار بوده ، كه بايد به جرم ستمى كه كرده سياست شود، چون هم به خدايان توهين و ظلم كرده و حق آنها را كه همان تعظيم است پامال كرده ، و هم به مردم ظلم كرده و حرمت خدايان ايشان را رعايت نكرده و مقدسات آنان را توهين نموده ، و هم به خودش ظلم كرده چونكه به كسانى تعدى كرده كه نبايد مى كرد، و عملى مرتكب شده كه نبايد مى شد.
خط ۵۶: خط ۵۸:
مراد از ذكر - به طورى كه از مقام استفاده مى شود - ذكر به بدى است ، و معناى آيه اين است كه : ما شنيديم جوانى هست كه به خدايان بد مى گويد، و نامش ابراهيم است ، اگر كسى اين كار را كرده باشد قطعا او كرده ، چون جز او كسى چنين جراءتى به خود نمى دهد.
مراد از ذكر - به طورى كه از مقام استفاده مى شود - ذكر به بدى است ، و معناى آيه اين است كه : ما شنيديم جوانى هست كه به خدايان بد مى گويد، و نامش ابراهيم است ، اگر كسى اين كار را كرده باشد قطعا او كرده ، چون جز او كسى چنين جراءتى به خود نمى دهد.
و در جمله ((يقال له ابراهيم (( كلمه ((ابراهيم (( به صداى پيش ‍ خوانده مى شود، تا خبر مبتدايى محذوف باشد، و تقدير آن ((هو ابراهيم (( است ، اين نظريه اى است كه زمخشرى در اين باره دارد.
و در جمله ((يقال له ابراهيم (( كلمه ((ابراهيم (( به صداى پيش ‍ خوانده مى شود، تا خبر مبتدايى محذوف باشد، و تقدير آن ((هو ابراهيم (( است ، اين نظريه اى است كه زمخشرى در اين باره دارد.
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ
مراد از آوردن ابراهيم ((على اعين الناس (( اين است كه او را در محضر عموم مردم ، و مرآ و منظر ايشان احضار كنند، و معلوم مى شود اين انجمن در همان بتخانه بود به شهادت اينكه ابراهيم در جواب مى فرمايد: ((بل فعله كبيرهم هذا(( و به آن اشاره مى كند.
مراد از آوردن ابراهيم ((على اعين الناس (( اين است كه او را در محضر عموم مردم ، و مرآ و منظر ايشان احضار كنند، و معلوم مى شود اين انجمن در همان بتخانه بود به شهادت اينكه ابراهيم در جواب مى فرمايد: ((بل فعله كبيرهم هذا(( و به آن اشاره مى كند.
و گويا مراد از اينكه گفتند: ((لعلهم يشهدون (( اين است كه مردم همه شهادت دهند كه از او بدگويى به بتها را شنيده اند، و به اين وسيله او را وادار به اقرار بكنند. و اما اينكه بعضى گفته اند كه : مراد حضورشان در هنگام عقاب ابراهيم است ، سخن بعيد است .
و گويا مراد از اينكه گفتند: ((لعلهم يشهدون (( اين است كه مردم همه شهادت دهند كه از او بدگويى به بتها را شنيده اند، و به اين وسيله او را وادار به اقرار بكنند. و اما اينكه بعضى گفته اند كه : مراد حضورشان در هنگام عقاب ابراهيم است ، سخن بعيد است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۴ </center>
قَالُوا ءَ أَنت فَعَلْت هَذَا بِئَالهَِتِنَا يَإِبْرَهِيمُ
قَالُوا ءَ أَنت فَعَلْت هَذَا بِئَالهَِتِنَا يَإِبْرَهِيمُ
اين استفهام - به طورى كه گفته اند - براى تقرير به فاعل است ، زيرا اصل فعل مسلم و به اصطلاح مفروغ عنه است ، و همه وقوع آن را مى دانند (و منظور از سؤ ال تعيين فاعل است ) و در اينكه گفتند: ((به خدايان ما(( اشاره است به اينكه مردم مى دانستند كه ابراهيم جزو پرستندگان بت نيست .
اين استفهام - به طورى كه گفته اند - براى تقرير به فاعل است ، زيرا اصل فعل مسلم و به اصطلاح مفروغ عنه است ، و همه وقوع آن را مى دانند (و منظور از سؤ ال تعيين فاعل است ) و در اينكه گفتند: ((به خدايان ما(( اشاره است به اينكه مردم مى دانستند كه ابراهيم جزو پرستندگان بت نيست .
<span id='link301'><span>
<span id='link301'><span>
خط ۷۷: خط ۷۹:
<span id='link302'><span>
<span id='link302'><span>
==تنبه مردم بعد از شنيدن كلام ابراهيم (ع ) ==
==تنبه مردم بعد از شنيدن كلام ابراهيم (ع ) ==
فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ
فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ
اين جمله تفريع و نتيجه بر جمله ((فسئلوهم ان كانوا ينطقون (( است ، چون مردم وقتى كلام ابراهيم (عليه السلام ) را شنيدند و منتقل شدند به اينكه اصنام جماداتى بى شعورند كه حرف نمى زنند، حجت بر آنان تمام و هر يك از حضار در دل خود را خطا كار دانسته ، حكم كرد به اينكه ظالم او است ، نه ابراهيم .
اين جمله تفريع و نتيجه بر جمله ((فسئلوهم ان كانوا ينطقون (( است ، چون مردم وقتى كلام ابراهيم (عليه السلام ) را شنيدند و منتقل شدند به اينكه اصنام جماداتى بى شعورند كه حرف نمى زنند، حجت بر آنان تمام و هر يك از حضار در دل خود را خطا كار دانسته ، حكم كرد به اينكه ظالم او است ، نه ابراهيم .
پس جمله ((فرجعوا الى انفسهم (( استعاره به كنايه است ، و با كنايه از تنبه مردم و تفكرشان در دل خبر مى دهد، و معناى جمله ((فقالوا انكم انتم الظالمون (( اين است كه هر يك به نفس خود خطاب كرد كه : تو چقدر ظالمى كه جماد بى زبان را مى پرستى ؟.
پس جمله ((فرجعوا الى انفسهم (( استعاره به كنايه است ، و با كنايه از تنبه مردم و تفكرشان در دل خبر مى دهد، و معناى جمله ((فقالوا انكم انتم الظالمون (( اين است كه هر يك به نفس خود خطاب كرد كه : تو چقدر ظالمى كه جماد بى زبان را مى پرستى ؟.
خط ۸۳: خط ۸۵:
و بر فرض هم كه از بى تناسبى با مقام صرفنظر كنيم ، و معناى مزبور را اختيار كنيم ، اشكال ديگرى در آن هست ، و آن اين است كه در چنين مقامى بايد گفته باشند: ما ستمكاريم نه ابراهيم ، همچنان كه در نظاير آن همينطور آمده مثلا فرموده : ((فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ، قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين (( و يا فرموده : ((فظلتم تفكهون انا لمغرمون بل نحن محرومون .
و بر فرض هم كه از بى تناسبى با مقام صرفنظر كنيم ، و معناى مزبور را اختيار كنيم ، اشكال ديگرى در آن هست ، و آن اين است كه در چنين مقامى بايد گفته باشند: ما ستمكاريم نه ابراهيم ، همچنان كه در نظاير آن همينطور آمده مثلا فرموده : ((فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ، قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين (( و يا فرموده : ((فظلتم تفكهون انا لمغرمون بل نحن محرومون .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۶ </center>
ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ
ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ
راغب در مفردات گفته : كلمه ((نكس (( به معناى سرازير كردن هر چيزى است ، و از اين باب است ((نكس فرزند((، وقتى كه پاهايش ‍ قبل از سرش بيرون آيد و در قرآن آمده : ((ثم نكسوا على روسهم ((
راغب در مفردات گفته : كلمه ((نكس (( به معناى سرازير كردن هر چيزى است ، و از اين باب است ((نكس فرزند((، وقتى كه پاهايش ‍ قبل از سرش بيرون آيد و در قرآن آمده : ((ثم نكسوا على روسهم ((
پس اينكه فرمود: ((ثم نكسوا على روسهم (( كنايه و يا استعاره به كنايه است از اينكه باطل را در جاى حقى كه برايشان روشن شده جا دادند، و حق را در جاى باطل ، گويا حق در دلهايشان بالاى باطل قرار داشت ، ولى چون سر را پايين ، و پاها را بالا گرفتند، قهرا باطل رو قرار گرفت و حق در زير آن ، چون خود آنان به حق ظلم كردند، و آن وقت نسبت ظلم به حق را به ابراهيم داده گفتند: ((لقد علمت ما هولاء ينطقون .((
پس اينكه فرمود: ((ثم نكسوا على روسهم (( كنايه و يا استعاره به كنايه است از اينكه باطل را در جاى حقى كه برايشان روشن شده جا دادند، و حق را در جاى باطل ، گويا حق در دلهايشان بالاى باطل قرار داشت ، ولى چون سر را پايين ، و پاها را بالا گرفتند، قهرا باطل رو قرار گرفت و حق در زير آن ، چون خود آنان به حق ظلم كردند، و آن وقت نسبت ظلم به حق را به ابراهيم داده گفتند: ((لقد علمت ما هولاء ينطقون .((
و معناى اينكه گفتند: تو كه مى دانى كه اينها حرف نمى زنند اين است كه اين دفاع كه از خود مى كنى (كه از بت بزرگ اگر حرف مى زند بپرسيد چه كسى بتها را شكسته با اينكه خودت مى دانى كه بتها حرف نمى زنند )، خود دليل بر اين است كه كار زير سر خود تو است ، و تو اين ظلم را مرتكب شده اى .
و معناى اينكه گفتند: تو كه مى دانى كه اينها حرف نمى زنند اين است كه اين دفاع كه از خود مى كنى (كه از بت بزرگ اگر حرف مى زند بپرسيد چه كسى بتها را شكسته با اينكه خودت مى دانى كه بتها حرف نمى زنند )، خود دليل بر اين است كه كار زير سر خود تو است ، و تو اين ظلم را مرتكب شده اى .
پس جمله مذكور كنايه از ثبوت جرم و حكم عليه ابراهيم است .
پس جمله مذكور كنايه از ثبوت جرم و حكم عليه ابراهيم است .
قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكمْ شيْئاً وَ لا يَضرُّكُمْ... أَ فَلا تَعْقِلُونَ
قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكمْ شيْئاً وَ لا يَضرُّكُمْ... أَ فَلا تَعْقِلُونَ
بعد از اينكه از دهانشان جست كه : ((اين بتها حرف نمى زنند((، و ابراهيم آن را شنيد، به دفاع از خود نپرداخت ، از اول هم قصد نداشت كه از خود دفاع كند، بلكه از كلام آنها براى دعوت حقه خود استفاده كرده ، با لازمه گفتار آنان ، عليه آنان احتجاج نموده ، حجت را بر آنان تمام كرد، و گفت : پس اين اصنام بى زبان اله و مستحق عبادت نيستند.
بعد از اينكه از دهانشان جست كه : ((اين بتها حرف نمى زنند((، و ابراهيم آن را شنيد، به دفاع از خود نپرداخت ، از اول هم قصد نداشت كه از خود دفاع كند، بلكه از كلام آنها براى دعوت حقه خود استفاده كرده ، با لازمه گفتار آنان ، عليه آنان احتجاج نموده ، حجت را بر آنان تمام كرد، و گفت : پس اين اصنام بى زبان اله و مستحق عبادت نيستند.
پس حاصل تفريع جمله ((افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم (( اين شد كه : لازمه بى زبان بودن اصنام اين است كه هيچ علم و قدرتى نداشته باشند، و لازمه آن هم اين است كه هيچ نفع و ضررى نداشته باشند، و لازمه اين بيم اين است كه عبادت و پرستش آنها لغو باشد، چون عبادت يا به اميد خير است ، و يا از ترس شر، و در اصنام نه اميد خيرى هست نه ترسى از شر، پس اله نيستند.
پس حاصل تفريع جمله ((افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم (( اين شد كه : لازمه بى زبان بودن اصنام اين است كه هيچ علم و قدرتى نداشته باشند، و لازمه آن هم اين است كه هيچ نفع و ضررى نداشته باشند، و لازمه اين بيم اين است كه عبادت و پرستش آنها لغو باشد، چون عبادت يا به اميد خير است ، و يا از ترس شر، و در اصنام نه اميد خيرى هست نه ترسى از شر، پس اله نيستند.
خط ۹۴: خط ۹۶:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۲۷ </center>
شهادتش بر وحدانيت خداى تعالى را بعد از اثبات آن اظهار نمود و فرمود ((و انا على ذلكم من الشاهدين (( و در جمله ((افلا تعقلون (( ايشان را توبيخ نمود.
شهادتش بر وحدانيت خداى تعالى را بعد از اثبات آن اظهار نمود و فرمود ((و انا على ذلكم من الشاهدين (( و در جمله ((افلا تعقلون (( ايشان را توبيخ نمود.
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كنتُمْ فَعِلِينَ
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كنتُمْ فَعِلِينَ
ابراهيم (عليه السلام ) گو اينكه با كلام سابقش الوهيت اصنام را باطل نمود و لازمه ضمنى كلامش اين بود كه شكستن بتها ظلم نيست و ليكن اين را نيز به طور اشاره فهماند كه اگر تقصير را به گردن بت بزرگ انداخت و اگر به ايشان گفت از بتها بپرسيد، منظورش دفاع از خودش نبود بلكه همه عنوان زمينه چينى براى ابطال الوهيت بتها را داشت . به خاطر همين مقدار از سكوت و دفاع نكردن از خود، جرم را به گردن او انداخته محكومش كردند به اينكه بايد در آتش سوخته شود.
ابراهيم (عليه السلام ) گو اينكه با كلام سابقش الوهيت اصنام را باطل نمود و لازمه ضمنى كلامش اين بود كه شكستن بتها ظلم نيست و ليكن اين را نيز به طور اشاره فهماند كه اگر تقصير را به گردن بت بزرگ انداخت و اگر به ايشان گفت از بتها بپرسيد، منظورش دفاع از خودش نبود بلكه همه عنوان زمينه چينى براى ابطال الوهيت بتها را داشت . به خاطر همين مقدار از سكوت و دفاع نكردن از خود، جرم را به گردن او انداخته محكومش كردند به اينكه بايد در آتش سوخته شود.
و به همين جهت به منظور تحريك عواطف دينى و عصبيت مردم گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد و امر آنها را بزرگ بداريد و كسى را كه به آنها اهانت كرده مجازات كنيد و اين تهييج و تحريك از جمله ((ان كنتم فاعلين - اگر مرد عمليد(( به خوبى نمايان است .
و به همين جهت به منظور تحريك عواطف دينى و عصبيت مردم گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد و امر آنها را بزرگ بداريد و كسى را كه به آنها اهانت كرده مجازات كنيد و اين تهييج و تحريك از جمله ((ان كنتم فاعلين - اگر مرد عمليد(( به خوبى نمايان است .
خط ۱۰۳: خط ۱۰۵:
وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَهُمُ الاَخْسرِينَ
وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَهُمُ الاَخْسرِينَ
يعنى عليه ابراهيم حيله انديشيدند، تا نورش را خاموش كنند، و حجتش را باطل و خنثى سازند، پس ما ايشان را زيانكارتر قرار داديم ، چون كيدشان باطل و بى اثر گشت ، و خسارت و زيان بيشترشان اين بود كه خدا ابراهيم را بر آنان غلبه داده ، از شرشان حفظ فرمود و نجات داد.
يعنى عليه ابراهيم حيله انديشيدند، تا نورش را خاموش كنند، و حجتش را باطل و خنثى سازند، پس ما ايشان را زيانكارتر قرار داديم ، چون كيدشان باطل و بى اثر گشت ، و خسارت و زيان بيشترشان اين بود كه خدا ابراهيم را بر آنان غلبه داده ، از شرشان حفظ فرمود و نجات داد.
وَ نجَّيْنَهُ وَ لُوطاً إِلى الاَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا لِلْعَلَمِينَ
وَ نجَّيْنَهُ وَ لُوطاً إِلى الاَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا لِلْعَلَمِينَ
منظور از اين سرزمين ، سرزمين شام است ، كه ابراهيم (عليه السلام ) بدان مهاجرت كرد، و لوط اولين كسى است كه به وى ايمان آورده و با وى مهاجرت نمود، همچنان كه قرآن كريم فرموده : ((فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى ((
منظور از اين سرزمين ، سرزمين شام است ، كه ابراهيم (عليه السلام ) بدان مهاجرت كرد، و لوط اولين كسى است كه به وى ايمان آورده و با وى مهاجرت نمود، همچنان كه قرآن كريم فرموده : ((فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى ((
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب نَافِلَةً
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب نَافِلَةً
كلمه ((نافله (( به معناى عطيه است ، و چون درباره مضمون دو آيه مذكور مكرر بحث كرده ايم ديگر بدان نمى پردازيم .
كلمه ((نافله (( به معناى عطيه است ، و چون درباره مضمون دو آيه مذكور مكرر بحث كرده ايم ديگر بدان نمى پردازيم .
وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...
وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...
ظاهر آيه به طورى كه آيات راجعه به امامت ذريه ابراهيم هم دلالت دارد، اين است كه ضمير در ((جعلناهم (( به ابراهيم و اسحاق و يعقوب برگردد.
ظاهر آيه به طورى كه آيات راجعه به امامت ذريه ابراهيم هم دلالت دارد، اين است كه ضمير در ((جعلناهم (( به ابراهيم و اسحاق و يعقوب برگردد.
و ظاهر جمله ((يهدون بامرنا(( اين است كه هدايت به امر، جارى مجراى مفسر معناى امامت است و ما در ذيل آيه ((انى جاعلك للناس اماما(( در جلد اول اين كتاب بحثى در معناى هدايت امام به امر خدا گذرانديم .
و ظاهر جمله ((يهدون بامرنا(( اين است كه هدايت به امر، جارى مجراى مفسر معناى امامت است و ما در ذيل آيه ((انى جاعلك للناس اماما(( در جلد اول اين كتاب بحثى در معناى هدايت امام به امر خدا گذرانديم .
خط ۱۲۵: خط ۱۲۷:
مؤ يد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: ((و كانوا لنا عابدين ((، زيرا اين جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ائمه قبل از وحى هم خداى را عبادت مى كرده اند و وحى ، ايشان را تاءييد نموده است ، و عبادتشان با اعمالى بوده كه وحى تشريعى قبلا برايشان تشريع كرده بود، پس اين وحى كه متعلق به فعل خيرات شده ، وحى تسديد (تاءييد ) است ، نه وحى تشريع .
مؤ يد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: ((و كانوا لنا عابدين ((، زيرا اين جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ائمه قبل از وحى هم خداى را عبادت مى كرده اند و وحى ، ايشان را تاءييد نموده است ، و عبادتشان با اعمالى بوده كه وحى تشريعى قبلا برايشان تشريع كرده بود، پس اين وحى كه متعلق به فعل خيرات شده ، وحى تسديد (تاءييد ) است ، نه وحى تشريع .


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۵}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۸٬۹۳۳

ویرایش