۱۶٬۲۷۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
و همين خود بهترين شاهد است بر | و همين خود بهترين شاهد است بر اين كه مراد از «تسبيح» در آيه شريفه، صرف دلالت به نفى شريك و نفى جهات نقص نيست. زيرا خطاب به اين كه «وليكن شما تسبيح ايشان را نمى فهميد»، يا خطاب به مشركان است، يا به تمام مردم (اعم از مؤمن و مشرك)، و مشركان در هر حال، دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را مى فهمد، در حالى كه آيه كريمه، قوۀ فهم را از آنان نفى مى كند. | ||
پس به سخن اين گروه نمى شود اعتنا كرد كه گفته اند خطاب به | پس به سخن اين گروه نمى شود اعتنا كرد كه گفته اند: خطاب به مشركان است و مشركان، در اثر تدبر نكردن در آيات و كمى انتفاعشان از آن، فهمشان به منزله عدم فهم، فرض شده است. | ||
و همچنين به حرف آنان كه ادعا كرده اند كه: «چون مشركان حتى يك معناى از تسبيح را نمى فهميدند، از اين نظر قرآن، فهم تمامى معناى تسبيح را از ايشان نفى كرده است»، نمى شود اعتنا كرد. زيرا «با فهم» را «بى فهم» فرض كردن، يا «بعض» را «جميع» تصور نمودن، با مقام احتجاج و استدلال سازگار نيست. خداى تعالى، در آيه قبل ايشان را مخاطب قرار داده، تا به حجتش توجه كنند، آنگاه چطور ايشان را نفهم فرض كرده است؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۴ </center> | ||
از همه | از همه بالاتر، اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و يا امثال آن است كه قرآن كريم، تحمل آن را ندارد و نمى شود چنين چيزهایى را به آن نسبت داد. | ||
و اما نفى فهم و فقه از مشركان در آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ إذَا قَرَأتَ القُرآنَ...»، به هيچ وجه نمى تواند مؤيد حرف هاى قبل واقع شود. زيرا در آيه مذكور، فهم قرآن را از ايشان نفى مى كند و فهم قرآن، چه ربطى به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزّه بودن آن دارد؟ آرى، تا اين را نفهمند، هيچ حجتى بر آنان تمام نمى شود. | |||
پس حق اين است كه: «تسبيح» - كه آيه شريفه آن را براى تمامى موجودات اثبات مى كند - تسبيح به معناى حقيقى است كه در كلام خداى تعالى، به طور مكرر، براى آسمان و زمين وآنچه در بين آن دو است، (اعم از موجودات عاقل و غيرعاقل) اثبات شده، و ما مى بينيم كه در ميان نامبردگان، موردى است كه جز تسبيح حقيقى را نمى شود بدان نسبت داد، و چون تسبيح در آن مورد حقيقى است، قهرا بايد در تمامى نامبردگان به نحو حقيقت باشد. | |||
مثلا يكى از اين سنخ آيات، آيه شريفه: «إنَّا سَخَّرنَا الجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحنَ بِالعَشِىِّ وَ الإشرَاق»، و آيه شريفه «وَ سَخَّرنَا مَعَ دَاوُدَ الجِبَالَ يُسَبِّحنَ مَعَهُ وَ الطَّيرَ» است، كه به يك سياق و يك بيان فرموده: كوه ها و مرغ ها، با او تسبيح مى گفتند. و قريب به اين مضمون است آيه: «يَا جِبَالُ أوِّبِى مَعَهُ وَ الطَّيرُ»، و با اين حال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوه ها و مرغان «زبان حال» گرفت، و نسبت به آن پيغمبر «زبان قال»! | |||
علاوه بر | علاوه بر اين، روايات بسيارى، هم از طريق اهل سنّت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است. از آن جمله، روايات بى شمارى است كه مى گويد: «سنگريزه هاى در دست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تسبيح گفتند»، كه إن شاء اللّه، در بحث روايتى آينده، مقدارى از آن ها از نظر خواننده خواهد گذشت. | ||
«''' | «'''إنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً'''» - يعنى: خداوند حلم و حوصله اش بسيار است، و در عقوبت اينان عجله نمى كند، بلكه مهلتشان مى دهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد، بيامرزد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵۵ </center> | ||
اين دو | اين دو وصف، يعنى «حلم» و «غفران»، دلالت بر منزّه بودن خداى تعالى از هر نقص مى كند. زيرا لازمه «حلم» اين است كه از فوت هدفى نهراسد، و لازمه «آمرزش» اين است كه از آمرزيدن و صرف نظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضررى نبيند. پس مُلك و ربوبيت او، نقص و زوال پذير نيست. | ||
بعضى، در معناى جملۀ آخر آيه گفته اند كه اشاره است به اين كه: انسان چون در فهم اين تسبيح (كه تمامى موجودات دائما مشغول آنند و حتى خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است)، قصور مى ورزد، خطاكار است، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است. اما خداى سبحان، چون حليم و غفور است، در مؤاخذه وى شتاب نمى كند، و نسبت به هر كه بخواهد، صرف نظر مى نمايد. | |||
و اين توجيه خوبى است | و اين توجيه خوبى است و لازمه اش، اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات - از خودش و غيرخودش - را بشنود و درك كند، و درك آن برايش محال نباشد. و شايد إن شاء اللّه، در جاى مناسب، اين حقيقت را بيان نموده و شرح و بسط بيشترى بدهيم. | ||
<span id='link105'><span> | <span id='link105'><span> | ||
==مقصود از (حجاب مستور) كه خداوند آنرا بين قارى قرآن ومشركين حائل قرار مى دهد == | ==مقصود از (حجاب مستور) كه خداوند آنرا بين قارى قرآن ومشركين حائل قرار مى دهد == | ||
«'''وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً'''»: | |||
از اينكه ((حجاب (( را به وصف ((مستور(( توصيف نموده ، مى رساند كه حجاب مزبور حجابى است كه به چشم نمى آيد، به خلاف ساير حجاب هاى معمولى كه با آن چيزى را از چيز ديگر پنهان مى كنند، و معلوم مى شود كه اين حجاب حجاب معنوى است كه خداوند ميان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) (از اين جهت كه خواننده قرآن وحامل آن است) و ميان مشركين (كه ايمان به روز جزا ندارند) افكنده و او را از ايشان پنهان مى نموده ودر نتيجه نمى توانستند حقيقت آنچه كه از معارف قرآن نزد وى است بفهمند وبدان ايمان آورند، ويا اذعان كنند كه او به راستى فرستاده خداست كه به حق به سوى ايشان فرستاده شده، و از همين جهت وقتى اسم خداى يگانه را مى آورد از او اعراض مى كنند، ودر انكار معاد پافشارى نموده و او را مردى جادوشده مى خوانند، آيات بعدى هم اين معنا را تاييد مى كنند. | از اينكه ((حجاب (( را به وصف ((مستور(( توصيف نموده ، مى رساند كه حجاب مزبور حجابى است كه به چشم نمى آيد، به خلاف ساير حجاب هاى معمولى كه با آن چيزى را از چيز ديگر پنهان مى كنند، و معلوم مى شود كه اين حجاب حجاب معنوى است كه خداوند ميان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) (از اين جهت كه خواننده قرآن وحامل آن است) و ميان مشركين (كه ايمان به روز جزا ندارند) افكنده و او را از ايشان پنهان مى نموده ودر نتيجه نمى توانستند حقيقت آنچه كه از معارف قرآن نزد وى است بفهمند وبدان ايمان آورند، ويا اذعان كنند كه او به راستى فرستاده خداست كه به حق به سوى ايشان فرستاده شده، و از همين جهت وقتى اسم خداى يگانه را مى آورد از او اعراض مى كنند، ودر انكار معاد پافشارى نموده و او را مردى جادوشده مى خوانند، آيات بعدى هم اين معنا را تاييد مى كنند. | ||
ویرایش