۹۵۲
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
پیامبر در سال [[سال میلادی:: 613 | ۶۱۳ میلادی]] مصادف با سال [[نازل شده در سال::4 |۴ بعثت]] شروع به دعوت علنی در مکه کرد. | پیامبر در سال [[سال میلادی:: 613 | ۶۱۳ میلادی]] مصادف با سال [[نازل شده در سال::4 |۴ بعثت]] شروع به دعوت علنی در مکه کرد. مرحله دعوت علنی از دشوارترین مراحل دعوت الهی پیامبر اسلام به شمار می آید. آن حضرت با پشت سرگذاشتن مرحله تبلیغ و «[[دعوت پنهانی به اسلام|دعوت پنهانی]]» و فراهم آوردن زمینه های دعوت علنی، آشکارا به تبلیغ دین اسلام همت گماشت؛ ایشان سعی و کوشش بسیار مبذول داشته، سختیهای بسیار به جان خرید؛ اما مقاوم و استوار به راهش ادامه داد تا این که دین آسمانی اش رفته رفته همه جا را فراگرفت. | ||
==آغاز دعوت علنی== | |||
پیامبر اسلام دعوت علنی خود را در مرحله اول با نزول آیه {{قاب | متن = [[الشعراء ٢١٤ | وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ]] }} با دعوت از خویشاوندان خود آغاز کردند. <ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۲ و ابن اسحاق؛ السیرة النبویه، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۷.</ref> | |||
[[رده: رویداد]] | این کار بسیار سخت و دشوار بود؛ چرا که سران قریش به آسانی حاضر نمی شدند دست از بت پرستی بردارند و به نبوت آن حضرت اقرار کنند. پس پیامبر به امام علی علیه السلام دستور دادند تا غذایی فراهم کنند؛ سپس بزرگان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کردند. | ||
در این جلسه پیامبر اسلام امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کردند و به آنان فرمودند که «هر که با ایشان بیعت کند، برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی علیه السلام کسی به این خواسته حضرت جواب مثبت نداد.<ref>طبری؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۲، ص۳۲۱-۳۲۰ و بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۵، ج۲، ص۱۷۹–۱۸۰ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر – دار بیروت، ج۲، ص۶۰ ابن کثیر، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۶، ج۳، ص۳۹-۴۰ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۴۵–۱۴۶.</ref> | |||
بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد. روایت شده پس از نزول آیه شریفه مذکور و انذار نزدیکان، پیامبر بر بالای کوه صفا ایستادند و فریاد زدند: «یا صباحاه!» (خبر مهم)؛ قریشیان در اطرافشان جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می کند، مرا تصدیق می کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم».<ref>ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶ و دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۱ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۲۱ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۳ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۳۸.</ref> | |||
سپس ادامه داد و فرمودند: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول خدا به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم که شما می میرید چنان که می خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می شوید چنان که عمل می کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده اید».<ref>ابن شهرآشوب؛ المناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹، ج۱، ص۴۶.</ref> | |||
بعد از گذشت مدتی، با نزول آیه: {{قاب | متن = [[الحجر ٩٤ | فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ ]] }} {{قاب | متن = [[الحجر ٩٥ | إِنَّا کفَینَاک الْمُسْتَهْزِئِینَ ]] }}، رسول خدا ، مرحله ای دیگر از دعوت علنی را به مرحله اجرا درآوردند. با آشکارشدن دعوت الهی رسول خدا، تمام مردم درباره دعوت آن حضرت صحبت می کردند و این امر بر کسی از اهل مکه مخفی نمانده بود. حتی اخبار آن به خارج مکه نیز سرایت کرده بود.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۲.</ref> با این حال در ابتدا با مخالفتهای چندانی از سوی قریش روبرو نگردید.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و ذهبی؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتابل العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳، ج۱، ص۱۴۸.</ref> | |||
ابن اسحاق می گوید: «هنگامی که رسول خدا شروع به دعوت مردم به اسلام کرد و امر الهی را آشکار نمود، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند، تا این که او بت پرستی را عیب دانست و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتش اند. مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند»، آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی ایمان چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بی همتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگی ای که به شیوه آیین و دین جاهلی بدست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام توان به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند.<ref> سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۴۸ و ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۶ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۸ و یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی، بیروت دارالصادر، چاپ دوم، ۱۹۸۸، ج۲، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۴.</ref> | |||
حضرت رسول با وجود همه این مخالفتها با نرمی و مدارا، به طرح دعوت و عرضه اصولی که به آن دعوت می کرد، می پرداختند.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳.</ref> | |||
==شکایت قریش نزد ابوطالب== | |||
بزرگان قریش، چون دیدند که پیامبر از دعوت خویش دست برنمی دارد، ابتدا نزد ابوطالب رفته، جهت حل و فصل مسالمت آمیز مسأله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند؛<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۸.</ref> آنان گفتند: «ای ابوطالب برادرزاده ات خدایان ما را ناسزا می گوید و بر دین ما عیب می گیرد و عقول ما را سبک می شمارد و پدران ما را گمراه می داند؛ یا وی را از این کار برحذر دار، یا او را به ما واگذار».<ref>همان و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۳ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۷–۱۴۸.</ref> | |||
ابوطالب در پایان این دیدار با خوشرویی و ملاطفت آنها را راضی و سپس روانه کرد.<ref>همان.</ref> پیامبر همچنان به کار تبلیغ و انجام رسالت خویش مشغول بود تا این که رفته رفته بار دیگر، مخالفت قریش با آن حضرت، بالا گرفت.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵.</ref> سران قریش راهی نیافتند جز آن که دوباره نزد ابوطالب رفته با او گفتگو کنند. این بار آنها با شدت بیشتری از او خواستند تا مانع فعالیتهای حضرت شود.<ref> | |||
همان و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۴ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۴.</ref> حتی سعی کردند به وسیله تطمیع آن حضرت با مال و املاک و... ایشان را از ادامه دعوتش، منصرف کنند.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۴ و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵.</ref> | |||
اما حضرت در جواب گروه قریش فرمودند: «به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند از دعوت خویش دست برندارم و از پای نخواهم نشست تا خدا دین مرا رواج دهد یا جان بر سر آن گذارم».<ref>دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۷ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۶ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۰ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۶ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۴۲ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۴.</ref> | |||
این جواب پیامبر به سران کفر، آنان را از پذیرفته شدن هر گونه پیشنهادی، مأیوس کرد. | |||
== آزار و استهزای مسلمانان == | |||
پس از ناامید شدن مشرکین قریش از تطمیع پیامبر اسلام، آنها که در تمام برخوردهای خود تا حدودی احترام پیامبر را حفظ کرده و متانت خود را از دست نداده بودند، تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده از نفوذ آیین او جلوگیری کنند. پس در مخالفت با رسول خدا هم قسم شدند و تصمیم گرفتند که فرزندان و افراد قبیله خویش را از مسلمانی برگردانند.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۸ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۸.</ref> | |||
آنان قبایل خود را ملزم کردند که در قبیله خود جستجو کنند و هر کس را که به دین اسلام درآمده، بیازارند.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۸۹.</ref> قریشیان عده ای جاهل و نادان و اوباش را تحریک کرده بودند تا در صدد تکذیب و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله برآیند و خود نیز او را به شاعری و جادوگری و دیوانگی متهم ساختند.<ref>همان.</ref> کار بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده بودند، سخت شد.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۹ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۹ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۸.</ref> | |||
مشرکان چون قادر به اذیت کردن مسلمانانی که از حمایت عشیره خود برخوردار بودند، نبودند پس به سخت ترین وجهی به آزار و اذیت ضعفای مسلمانان پرداختند<ref>تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۳۱۷ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۶ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۶.</ref> و انواع شکنجه ها را نسبت به آنان روا می داشتند، برخی را می زدند، گروهی را به گرسنگی می آزردند و جمعی را برهنه بر روی ریگهای داغ و تفتیده مکه می خواباندند.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۳۱۷ والکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۶ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷.</ref> | |||
قریشیان که با استهزاء و آزار و ارعاب، سعی در جلوگیری از ادامه کار حضرت رسول کرده بودند،<ref>انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۰.</ref> با مرگ ابوطالب به این آزارها و شکنجه ها شدت بخشیدند تا حدی که عده ای از مسلمانان مجبور شدند به حبشه هجرت کنند. | |||
به نقلی پنج نفر از قریشیان، به نامهای ولید بن مغیره، عاص بن وائل سهمی، اسود بن عبد یغوث، اسود بن مطلب و حارث بن طلاطله ثقفی، بیش از همه پیامبر را مورد تمسخر قرار می دادند<ref>شیح صدوق؛ خصال، قم، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۵، ص۲۷۸ و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۸ و ابن اسحاق؛ السیرة النبویه، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۵.</ref> و به نقلی دیگر، استهزاءکنندگان پیامبر هفده نفر برشمرده شدند که همگی به شدیدترین وجهی به هلاکت رسیدند.<ref>طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۶ و ابن شهر آشوب؛ مناقب، قم، مؤسسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، چاپ اول، ۱۴۰۹، ج۱، ص۷۳.</ref> | |||
ولید بن مغیره از سرسخت ترین این دشمنان بود. گروهی از قریش نزد او که مردی مسن و باتجربه بود و در مراسم حج شرکت کرده بود، جمع شدند. او به آنها گفت: «ای جماعت قریش موسم حج فرارسیده و گروههای عرب بزودی به مکه روی می آورند آنها مسأله دعوت محمد را شنیده اند، پس نظر واحدی را اتخاذ کنید و متفاوت صحبت نکنید که باعث تکذیب همدیگر شوید و قول همدیگر را رد کنید».<ref>سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۵۰ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۰ و تاریخ الاسلام ذهبی، پیشین، ص۱۵۵.</ref> | |||
گفتند: «چه بگوییم؟» گفت: «بهترین حرفی که می توانید، بگویید این است که او را افسونگر بخوانید که سخنان سحرانگیز آورده است».<ref>همان.</ref> قریش از نزد ولید بیرون رفته سر راه کاروانیان نشسته به هر که برخورد می کردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا برحذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش می ساختند.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۱.</ref> | |||
گویا این اختلاف آراء و اقوال بین کفار قریش در مورد پیامبر در موسم اول حج صورت گرفته بود و ولید بن مغیره سعی داشته این اختلاف را از بین برده و گفته هایشان را علیه رسول خدا، در یک جهت متمرکز کند. | |||
ابولهب بن عبدالمطلب نیز از دیگر دشمنانی بود که حضرت را به شدت آزرده خاطر می ساخت، او ضمن ریختن خار و خاشاک و احشای حیوانات بر سر و روی پیامبر، مانع از انجام تبلیغ از سوی حضرت میشد. او به دنبال حضرت می رفت و فریاد می زد: «ای مردم، این مرد شما را از دین خود و دین پدرانتان نفریبد».<ref>دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۵.</ref> | |||
==پانویس== | |||
<references /> | |||
==منابع== | |||
*سید علی اکبر حسینی، دعوت علنی، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، بازیابی: ۱۷ اسفند ۱۳۹۱. | |||
[[رده: قرن هفت میلادی]] [[رده: قرن یک هجری]] [[رده: رویداد]] |