نَبْتَهِل
«مُباهَله» در اصل از مادّه «بَهْل» (بر وزن اهل) به معناى رها کردن و قید و بند را از چیزى برداشتن است، و به همین جهت هنگامى که حیوانى را به حال خود واگذارند، و پستان آن را در کیسه قرار ندهند، تا نوزادش بتواند به آزادى شیر بنوشد، به آن «باهِل» مى گویند، و «اِبْتِهال» در دعا به معناى تضرع و واگذارى کار به خدا است. و اگر آن را گاهى به معناى هلاکت و لعن و دورى از خدا گرفته اند نیز به خاطر این است که رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود این نتائج را به دنبال مى آورد، این بود معناى «مباهله» از نظر ریشه لغت.
و از نظر مفهوم متداول که از آیه فوق گرفته شده، به معناى نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است، بدین ترتیب، افرادى که با هم گفتگو درباره یک مسأله مهم مذهبى دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند.
ریشه کلمه
- بهل (۱ بار)
قاموس قرآن
تضرّع. [آل عمران:61] سپس تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. راغب گويد: بهل و ابتهال در دعا به معنى تضرّع است و هر كه ابتهال را (در آيه) به لعن تفسير كرده براى آنست كه ابتهال در آيه به جهت لعن است. مجمع البيان آن را لعن معنى كرده و از ابن عباس، تضرّع و مبالغه در دعاست. معانى ديگرى نيز براى آن ذكر كردهاند كه لازم به نقل نيست. در كافى كتاب الدعاء باب الرغبة از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه ابتهال برداشتن دستهاست به هنگام دعا آنگاه كه حالت رقّت و گرى باشد. حديث مباهله جريان مباهله به انصارى اى نجران در سال دهم هجرى اتّفاق افتاده و يكى از عجيبترين حوادث اسلامى است كه تا آن را در پيش خود مجسّم نكنيم به اهميّت آن متوجّه نخواهيم شد. هيئتى از نصاراى نَجران (شهريست ميان حجاز و يمن) پيش حضرت رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمدند و آن در موقعى بود كه مردم غير نصاراى آن شهر، اسلام آورده بودند. در مسجد مدينه ناقوس زدند و نماز خواندند و در مصاحبه با آن حضرت گفتند: ما را بچه مىخوانى؟ فرمود: به شهادت اَلّا اِلهَ اِلّا اللّهَ وَ اَنّى رَسُولُ اللّه و اين كه عيسى بنده و مخلوق است، مىخورد، مىنوشد و حَدَث ميكرد... گفتند: پدرش كى بود؟ مىخواستند بگويند: در صورت بنده و مخلوق بودن لازم است كه پدر داشته باشد فرمود: مَثَلِ عيسى در پيش خدا همچون آدم است كه از خاك همچون آدم است كه از خاك آفريده شد او پدر و مادر نداشت، در جواب عاجز ماندند و متحيّر شدند (ولى از لجاجت دست بردار نبودند) [آل عمران:61] يعنى: هر كه با وجود اين علم كه به سوى تو آمده درباره عيسى با تو مجادله كند بگو: بائيد كه پسران و زنان و نفوس ما و شما را بخوانيم و تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. به دنبال اين آيه، حضرت فرمود با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم لعنت بر شما نازل خواهد شد و اگر دروغگو باشم بر من. گفتند: با انصاف آمدى و قرار مباهله گذاشتند. چه دعوت بزرگ و حيرت انگيزى!!! رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پيش خود چه مىانديشيد؟ اين دعوت چهار احتمال داشت. 1- نفرين آن حضرت پذيرفته شده نصارى منكوب شوند. 2- بالعكس. 3- نفرين هيچ طرف به اجابت نرسد. 4- نفرين هر دو مستجاب شود و همه از بين بروند. فقط بيت خويش را نمىآورد وقت صبح ديدند با چهار نفر مىآيد كه عبارتند از دئو پسر و يك مرد و يك زن. گفتند اينها كيستند؟ جواب شنيدند: اين پسر عمّ و دامادش على كه محبوبترين خلق پيش اوست واين زن دختر او فاطمه است كه پيش از همه عزيزتر است. در نقل مجمع البيان هست كه آن حضرت در وقت آمدن دست در دست على داشت و حسن و حسين پيش رويش بودند و فاطمه در پى ايشان مىآمد «صلوات اللّه عليهم اجمعين». آن حضرت پيش آمد و بر دو زانو نشست! ابو حارثه كه اُسقف نصارى بود از ديدن آن وضع گفت: به خدا مانند انبیاء به زانو نشست گويند اسقف گفت: صورتهائى مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بر كند البتّه خواهد كند! مباهله نكنيد هلاك مىگرديد بعد گفت: يا اباالقاسم ما مباهله نمىكنيم و مصالحه كن بر مبلغى كه به پرداخت آن قادر باشيم. بالاخره با وضع جزيه بر نصاراى نجران، اين واقعه پايان يافت. ذيل اين مطلب ناگفته نماند: به اتفاق شيعه و اهل سنّت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فقط على و فاطمه و حسنين «عليه السلام» را با خود به مباهله برد، با آنكه «نِسائَنا وَ اَبْنائَنا وَ اَنْفُسَنا» در آيه شريفه جمع است و خدا به دعوت جمع دستور داده بود. ناچار بايد گفت و واقع هم اين است كه در آن روز مصداق واقعى «ابنائنا» دو نفر بيشتر نبودند و مصداق واقعى «نسائنا» فقط حضرت فاطمه ع و مصداق واقعى «اَنفسنا» فقط على «عليه السلام» بود و گرنه لازم بود كه ديگران را نيز ببرد تا صيغه جمع مصداق پيدا كند، على هذا اين آيه، عظمت شأن اين چهار بزرگوار را بيشتر از آنچه به تصوّر آيد روشن مىكند، مخصوصاً كلمه «انفسنا» كه حضرت مولى الموالى در آن مصداق نفس رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گرديده است. در المنار بعد از نقل اينكه: روايات در رفتن اين چهار نفر با آن حضرت، متفقاند مطلب نا صحيحى آورده كه مىشود از بزرگترين اغلاط و تعصّبات نا بجاى محمد عبده به حساب آورد. عجبا!!!! تعصّب و تحت تأثير محيط بودن با دانشمندان چهها مىكند با آنكه چند سطر پيش مىگويد: مسلم و ترمذى و ديگران آن را از سعد (وقّاص) نقل كردهاند باز در ذيل مىگويد: حديث را شيعه وضع كردهاند! واقعاً موى بر اندام آدمى راست مىشود اى روى تعصّب سياه!! دانشمندى مثل محمد عبده كه از ديدن نهج البلاغه بى خود مىشود و به شرح آن كمر مىبندد و هر جا در تفسيرش بيخردان و نادانان و حتى ابوهريره را كه پيش دنياى اهل سنّت مقبول است به باد انتقاد مىگيرد، ولى در زمينه ما نحن فيه و امثال آن چنان كج مىرود كه باعث اعجاب هر بيننده است. ناگفته نماند: علّامه طباطبائى در ج 3 الميزان ذيل آيه شريفه در بحث روائى، سخن المنار را نقل و ردّ كرده و لغزشهاى آن را بررسى كرده است، طالبين به آنجا رجوع كنند.