روایت:الکافی جلد ۸ ش ۲۱۴
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
علي بن محمد عن علي بن العباس عن الحسن بن عبد الرحمن عن علي بن ابي حمزه عن ابي بصير عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۲۱۳ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۲۱۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۶۹
ابو بصير گويد از امام صادق عليه السّلام (تفسير اين آيات را) پرسيدم: «ثموديان بيم دهندگان را تكذيب كردند، و گفتند آيا ما از بشرى مانند خود پيروى كنيم، در اين صورت ما در گمراهى و جنون خواهيم بود، آيا تنها از ميان ما باو وحى نازل گردد بلكه او دروغگوئى خودپسند و پرمدّعا است» سوره قمر آيه ۲۴- ۲۶). فرمود: اين همان جريان تكذيبى بود كه از صالح (پيغمبر) كردند، و خداى عز و جل هيچ گاه قوم و ملتى را هلاك و نابود نكرده تا اينكه پيش از آن رسولانى براى آنها بفرستد و آن رسولان بر آن قوم حجت آورند. و خداى تعالى بسوى آن مردم صالح را فرستاد، و او آنها را بخداوند دعوت كرد ولى پاسخش را نداده اجابتش نكردند و بر او گردنكشى كرده گفتند: بتو ايمان نياوريم تا بيرون آورى براى ما از ميان اين سنگ شترى ده ماهه، و آن سنگى بود كه آن را بزرگ ميشمردند و آن را مىپرستيدند و در هر سال يك بار بپاى آن مىآمدند و اجتماع كرده و در آنجا قربانى ميكردند. آنها بصالح گفتند: اگر تو براستى چنانچه مىپندارى پيغمبر هستى از خداى خويش بخواه تا براى ما از اين سنگ سخت يك ماده شتر ده ماهه بيرون آورد، و خداوند نيز همان طور كه خواسته بودند شترى بآن وصف بيرون آورد. سپس خداى تبارك و تعالى بصالح وحى فرمود: كه باينها بگو: خداوند براى اين شتر [از آب (آبادى شما)] يك روز «حق آشاميدن» قرار داده و يك روز هم آبشخور را براى شما ميگذارد، و اين چنان بود كه هر روز نوبت آشاميدن آب حق شتر بود مردم همگى در آن روز آن شتر را ميدوشيدند و كوچك و بزرگى (از مردم) بجاى نميماند جز آنكه از شير آن شتر در آن روز ميخوردند، و چون شب ميشد فرداى آن روز بسراغ آب (كه آشاميدن آن حق خودشان بود) ميرفتند و ديگر شتر در آن روز از آب نميخورد، و تا زمانى كه خدا ميخواست بدان حال باقى ماندند. تا اينكه آن مردم نسبت بخدا سركشى و طغيان كردند و بيكديگر گفتند: اين شتر را پى كنيد و از دستش آسوده شويد، ما حاضر نيستيم كه يك روز آبشخور نوبت ما باشد و روز ديگر نوبت اين شتر، و با هم گفتند: كيست كه متصدى كشتن و پى كردن اين شتر گردد تا هر چه خواست باو بدهيم، مردى سرخ رو و قرمز مو، و كبود چشم، و زنازاده كه پدرش معلوم نبود كيست و نامش «قدار» بود و مردى شقى و ميشوم بود حاضر شد اين كار را انجام دهد، براى او مزدى مقرر كردند و هنگامى كه آن شتر بسراغ آب (كه يك روز در ميان روى نوبت بجانب آن) ميرفت صبر كرد تا شتر آبش را خورد و چون برگشت سر راهش نشست و با شمشير ضربتى بر آن شتر زد، ولى آن ضربت كارگر نشد پس ضربت ديگرى بزد و شتر را كشت، شتر به پهلو روى زمين غلطيد و بچهاش كه چنان ديد فرار كرد و بالاى كوه رفته سر بسوى آسمان بلند كرده سه بار ناله و شيون كرد. قوم صالح كه از جريان مطلع شدند همگى بسوى آن شتر هجوم آورده هر كدام ضربتى بآن شتر زدند و گوشتش را بين خود تقسيم كردند، و هيچ كوچك و بزرگى نماند جز آنكه از آن گوشت خوردند صالح كه چنان ديد بسوى آن مردم آمده فرمود: چه چيز باعث شد كه شما دست باين كار بزنيد آيا نافرمانى پروردگارتان را كرديد؟ از آن سو خداى تبارك و تعالى بصالح وحى فرستاد كه قوم تو طغيان و تجاوز كردند و شترى را كه من بعنوان حجت و نشانه براى آنها فرستاده بودم و هيچ گونه زيانى بر آنها نداشت و بلكه بزرگترين سود و منفعت را نيز براى ايشان در بر داشت كشتند، اكنون بآنها بگو: من تا سه روز ديگر عذاب خود را بر آنها ميفرستم و اگر در ظرف اين سه روز توبه كرده و بازگشتند من عذابم را از آنها جلوگيرى كنم و اگر توبه نكرده و بازنگشتند روز سوم عذاب بر ايشان ميفرستم. صالح بنزد آنها آمده فرمود: اى مردم من فرستاده پروردگار شمايم كه مرا بنزد شما فرستاده و فرموده: شما اگر توبه كرديد و بازگشته آمرزش خواهى كرديد من شما را مىآمرزم و توبهتان را مىپذيرم! اين سخن را كه صالح بآنها فرمود بطغيان و سركشى خود افزوده و بدتر شدند و بصالح گفتند: «اى صالح اگر راست ميگوئى هر آنچه را بدان تهديد ميكنى بر سر ما بياور» فرمود: اى مردم فردا صبح كه مىشود رنگ صورتتان زرد ميگردد، و در روز دوم رنگتان سرخ مىشود، و در روز سوم سياه ميگردد. چون بامداد فردا شد ديدند صورتهاشان زرد شده پيش همديگر رفته گفتند: آنچه صالح گفته بود آمد سركشان و متجاوزين آنها گفتند: ما گفته صالح را نميشنويم و سخنش را نمىپذيريم اگر چه براى ما گران تمام شود. و چون روز دوم شد ديدند صورتهاشان قرمز شد پيش همديگر رفته گفتند: اى مردم آنچه صالح گفته بود آمد! باز هم متجاوزين گفتند: اگر يكسره نابود بشويم ما هرگز سخن صالح را نمىپذيريم و دست از خدايان خود كه پدرانمان مىپرستيدهاند برنميداريم، بدين ترتيب باز هم توبه نكرده بسوى خدا بازگشت نكردند. چون بامداد روز سوم شد ديدند روهاشان سياه گشته، بنزد يك ديگر رفته گفتند: اى مردم آنچه صالح گفته بود آمد! سران متجاوز سركش گفتند: آرى آنچه صالح گفت آمد (و ديگر كار از كار گذشته) و چون شب به نيمه رسيد جبرئيل بر سر آنها بيامد و بانگى بر آنها زد كه گوشهاشان از هيبت آن بانگ دريد و دلهاشان بشكافت و جگرهاشان پاره شد، و در ظرف آن سه روز حنوط كرده كفن پوشيدند و دانستند كه عذاب بر آنها نازل خواهد شد، و در يك چشم بر هم زدن همهشان از كوچك و بزرگ مردند، و جاندارى از ايشان بجاى نماند و نه چيز ديگرى جز آنكه خداوند نابودشان كرد و همگى در خانهها و بسترهاشان بصورت مردگانى درآمدند، و پس از آن بانك آسمانى، خداوند آتشى از آسمان فرستاد و همه را يكباره بسوخت. اين بود داستان آنها.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۲۳۳
ابو بصير مىگويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ* فَقالُوا أَ بَشَراًمِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ* أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ «۱»، يعنى چه؟ حضرت عليه السّلام فرمود: اين همان داستان تكذيبى است كه از صالح كردند، و خداوند عزّ و جل هيچ گاه مردمى را هلاك نكرد مگر اينكه پيش از آن پيامبرانى براى آنها فرستاد و آن پيامبران بر آن قوم حجّت آوردند، و خداوند صالح را براى قوم ثمود فرستاد و صالح آنها را به سوى خدا فراخواند و آنها پاسخش ندادند و بر او عصيان كردند و گفتند: هرگز به تو ايمان نياوريم مگر آنكه براى ما از اين كوه شترى ده ماهه برآورى. آنها اين كوه را پرستش مىكردند و در سر هر سال براى آن قربانى مىدادند و نزديك آن گرد مىآمدند. آنها به صالح گفتند: اگر آن گونه كه خود مىپندارى رسول و پيامبرى از خداى خود بخواه تا از اين سنگ سخت براى ما شترى ده ماهه برآورد، و خداوند آن گونه كه خواسته بودند اين شتر را براى آنها برآورد. سپس خداوند به صالح وحى فرستاد كه به آنها بگو: همانا خدا براى اين ماده شتر [از اين آب] يك روز را حق الشرب قرار داده و براى شما نيز يك روز را. هر گاه كه شتر در نوبت خود به روز مقرّر، آب مىآشاميد شير او را مىدوشيدند و خرد و كلانى در ميان آنها نمىماند مگر اينكه در روز خود از اين شير مىآشاميدند، و چون شب مىشد و روز مىكردند چاشت بر سر آب خود مىرفتند و در نوبت خودشان از آن مىنوشيدند، و آن روز آن ماده شتر آب نمىنوشيد و تا آن گاه كه خدا اراده كرده بود بر همين وضع بماندند. سپس آنها بر خداوند شوريدند و كنار يك ديگر گرد آمدند و گفتند: اين ماده شتر را دنبال كنيد و از آن آسودگى يابيد. ما بدين راضى نيستيم كه حقّ آب، يك روز از ما باشد و يك روز از آن. سپس گفتند: چه كسى عهدهدار كشتن آن مىشود تا ما هر چه او مىخواهد بدو دهيم. مردى سرخ مو و گلى مو و كبود چشم و زنازاده كه پدرى براى او شناخته نبود و «قدار» نام داشت و نگون بختى بود از نگون بختان و براى ايشان شوم __________________________________________________
(۱) «ثموديان، بيم دهندگان را تكذيب كردند، آيا ما پيروى انسانى چون خود را بكنيم؟ در اين صورت ما در گمراهى و در آتشيم، آيا از ميان ما همه دستورات الهى به آن يكى القا شده؟ بلكه او بسيار دروغگو و پرمدّعاست» (سوره قمر/ آيه ۲۳ تا ۲۵).و ناميمون بود، نزد آنها آمد و براى او مزدى مقرّر كردند، و چون آن مادّه شتر به سوى آب رفت تا در نوبت خود از آن آب بنوشد. آن را رها كرد تا آبش را نوشيد و خواست بازگردد كه او بر سر راه آن در كمين شد و با شمشير ضربتى بدو زد ولى كارگر نيفتاد و ضربت ديگرى بدو نواخت كه اين شتر را بكشت. شتر به پهلو به روى زمين افتاد و كره آن گريخت تا بالاى آن كوه رسيد و سه بار به سوى آسمان شيون كرد، و قوم صالح بر سر آن شتر ريختند و كسى از ايشان نماند مگر آنكه در زدن ضربتى به او شركت جست. آنها گوشت شتر را ميان خود تقسيم كردند و خرد و كلانى در ميان آنها نماند مگر اينكه از آن گوشت خورد.
صالح چون اين بديد به سوى ايشان آمد و گفت: اى جماعت! چه چيز شما را به اين كار واداشت؟ آيا خدايتان را عصيان كرديد؟ پس از سوى خداوند تبارك و تعالى بدو وحى رسيد كه: اى صالح! همانا قوم تو طغيان كردند و ناقهاى را كشتند كه من چونان حجّتى، براى آنان فرستاده بودم و آن نه تنها بر ايشان زيانى نداشت كه بيشترين سود را داشت، پس به ايشان بگو: من سه روز بر ايشان عذاب فرستم، اگر توبه كردند و بازگشتند من توبه آنها را بپذيرم و عذاب از آنها بگردانم، و اگر توبه نكنند و باز نگردند در روز سوم عذاب خود بر آنها فرو فرستم. صالح نزد ايشان آمد و گفت: اى جماعت! من فرستاده خدا هستم به سوى شما، او به شما مىگويد: اگر توبه كرديد و بازگشتيد، و مغفرت طلبيديد من شما را ببخشم و توبهتان بپذيرم. چون اين سخن بديشان گفت، آنها بيشتر سركشى و پليدى در پيش گرفتند و گفتند: اى صالح! اگر راست مىگويى هر چه را مىگويى و وعده مىدهى به سر ما آر. صالح به آنها گفت: اى جماعت! شما فردا را صبح خواهيد كرد در حالى كه چهرهاى زرد خواهيد داشت و در روز بعد، چهرهاى سرخ و در روز دگر، چهرهاى سياه. چون روز نخست رسيد صبح كردند در حالى كه چهرهاى زرد داشتند و نزد يك ديگر مىرفتند و مىگفتند: آنچه صالح گفت به سر شما آمد. سركشان ايشان گفتند: سخن صالح را نخواهيم شنيد و نخواهيم پذيرفت اگر چه بسى سترگ باشد. چون روز دوم رسيد صبحكردند در حالى كه چهرههاشان سرخ بود. باز نزد يك ديگر مىرفتند و مىگفتند: آنچه صالح گفت به سرتان آمد، و سركشان ايشان گفتند: اگر همه ما را هم بكشد سخن صالح را گوش نخواهيم كرد و خدايان خود را كنار نخواهيم نهاد؛ خدايانى كه پدران ما آنها را مىپرستيدهاند و هرگز توبه نكردند و باز نگشتند. چون روز سوم فرا رسيد صبح كردند در حالى كه چهرههاشان سياه شده بود و باز نزد يك ديگر رفتند و گفتند: اى قوم! آنچه صالح گفت به سر شما آمد، و سركشان ايشان گفتند: به سر ما آمد آنچه صالح گفت. پس چون شب به نيمه رسيد جبرئيل عليه السّلام بر آنها فرود آمد و بر آنها بانگى زد كه از آن گوششان دريده گشت و دلشان شكافت و جگرشان پاره پاره شد. آنها در اين سه روز حنوط كرده كفن پوشيده بودند و مىدانستند كه عذاب بر آنها فرستاده خواهد شد. همه آنها از خرد و كلان در چشم بهم زدنى بمردند و براى آنها جاندارى از گوسفند و شتر و نه چيز ديگر نماند مگر آنكه خدا همه را از ميان برد و همگى در خانهها و بسترهاشان به اجسادى بدل شدند و سپس خداوند به همراه آن بانگ آسمانى آتشى از آسمان فرو فرستاد تا آنها همه را بسوخت. و اين داستان ايشان است.