روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۵۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن محمد عن ابي عبد الله بن صالح قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۵۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۵۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۳۷
از أبى عبد اللَّه بن صالح گفت: (بودم) كه سالى از سالها به بغداد رفتم و اجازه خروج خواستم، به من اجازه داده نشد و ۲۲ روز ماندم تا كاروان به نهروان رفت و براى روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و گفته شد، در آن روز بيرون برو، من بيرون شدم ولى از رسيدن به كاروان نوميد بودم و چون به نهروان رسيدم، ديدم كاروان در آنجا مانده است و بيش از اين نشد كه من شترانم را قدرى علوفه دادم كه كاروان كوچيد و من هم كوچيدم و براى من دعاى سلامت كرده بود و بدى نديدم و الحمد لله.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۵۷
ابو عبد اللَّه بن صالح گويد: سالى از سالها ببغداد رفتم و (از حضرت قائم عليه السلام) اجازه خارج شدن خواستم، بمن اجازه نفرمود، بيست و دو روز در آنجا ماندم، و كاروان هم بسوى نهروان (چهار فرسنگى بغداد) رفت، تا در روز چهار شنبه بمن اجازه خروج داده شد و بمن گفته شد: در اين روز خارج شو، من بيرون رفتم ولى مأيوس بودم كه بكاروان توانم رسيد، تا بنهروان رسيدم، ديدم كاروان هنوز آنجا است، باندازهاى كه شترانم را علوفه دادم، كاروان كوچ كرد، منهم كوچ كردم و آن حضرت براى سلامتى من دعا فرموده بود، منهم بدى نديدم و الحمد لله.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۷۱
على بن محمد، از ابو عبداللَّه بن صالح روايت كرده است كه گفت: سالى از سالها در بغداد بودم و در باب بيرون رفتن، از آن حضرت رخصت طلبيدم و مرا مرخّص نفرمود، پس بيست و دو روز ماندم و قافله به سوى نهروان بيرون رفته بودند و در روز چهارشنبه، در باب بيرون رفتن رخصت يافتم و به من گفته شد كه: در همين روز بيرون رو، پس بيرون رفتم- و حال آنكه من از قافله و رسيدن به ايشان نوميد بودم- و چون به نهروان آمدم، ديدم كه قافله در آنجا ماندهاند. پس فايده تخلّف من چيزى نبود، مگر آنكه به جمّال خويش چيزى از بابت علوفه ندادم؛ زيرا كه متعارف بود كه قافله، در هر منزلى كه لنگ كنند، علوفه و خراجات شتران را به جمّال دهند. و چون راوى به فرموده حضرت، همراه قافله نرفت، اين مبلغ او نفع شد (بعضى، معنى عبارت را چنين فهميدهاند و ظاهر در نزد فقير آن است كه معنى عبارت اين باشد كه: بعد از آنكه به نهروان رسيدم، درنگى نشد، مگر آن قدر كه من شتران خويش را قدرى علوفه دادم تا قافله كوچ كردند). و من نيز با ايشان كوچ كردم و از براى من، به سلامت دعا شده بود و هيچ ناخوشى و بدى نديدم، والحمد للَّه.