تَسْکُنُون
ریشه کلمه
- سکن (۶۹ بار)
قاموس قرآن
آرام گرفتن بعد از حركت است [قصص:72]. در وطن گرفتن و سكونت نيز به كار مىرود [ابراهيم:45]. به معنى آرامش باطن و انس نيز آمده است [اعراف:189]. آن را در آيه اطمينان، ميل و انس گفتهاند [روم:21]. زموج نسبت به زوج مايه آرامش و انس است . سَكَنَ (بر وزن فرس) آرامش و محل آرامش. چنانكه گفتهاند [توبه:103]. بر آنها دعا كن دعاى تو براى آنها آرامش و اطمينان خاطر است [نحل:80]، [انعام:96]. خداوند از خانههاى شما محل آرامش قرار داد - شكافنده صبح است و شب را محل آرامش كرد. اسكان: سكونت دادن [ابراهيم:37]. خدايا من بعضى از خانواده خود را به درّه غير قابل كشت سكونت دادم. [طلاق:6]. زنان مطلّقه را در قسمتى از مسكن خود سكونت دهيد. مسكن اسم مكان جمع آن مساكن مىباشد [ابراهيم:45]. سكينة: آرامش قلب و اطمينان خاطر. طبرسى گويد: مصدر است به جاى اسم مصدر آمده مثل قضيّه و بقيّه و عزيمت [فتح:4]. اين كلمه شش بار در قرآن آمده و همه درباره آرامش ظاهرى است. راغب گويد: گفتهاند سكينه و سكن به معنى زوال ترس است [بقره:248]. شرح آن در «تابوت» گذشت. مسكنه: درماندگى. طبرسى گويد: آم مصدر مسكين است و در اقرب آن را اسم گرفته به معنى فقر، ذلّت و ضعف. راغب گويد: اصح القولين آن است كه ميم آن زايد است. اين كلمه دو بار در قرآن آمده و هر دو درباره يهود است [بقره:61] بار دوم در [آل عمران:112]. در هر دو آيه مقرر شدن ذلّت و مسكنت و قرين شدن با غضب خدا ذكر شده و علّت آن بدبختىها، كفر به آيات حق و قتل پيامبران است. اين دو آيه با هم تفاوتى ندارند مگر در استثناء «اِلّا بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ» كه در «حبل» مشروحاً گفته شد. مسكنت را ابن اثير و طبرسى فقر قلبى گفتهاند. به هر حال آن از سكون است و آن درماندگى بخصوصى است كه از ذلّت و خوارى ناشى مىشود و شخص پيش خود شرمنده مىشود و اينكه بيضاوى در تفسير آيه دوم گفته: يهود در بيشتر اوقات فقراء و مساكين اند درست نيست گرچه سخنش در ايه اوّل وسيعتر از دوّم است. زيرا مسكنت فقر نيست. المنار در فرق ما بين ذلّت و مسكنت گويد: مسكنت حالتى است در شخص كه از خود حقير شمردن ناشى است به طوريكه براى خود حقى قائل نيست. و ذلّت حالتى است كه منشأ و سبب ذلّت ديگران اند نه خود شخص. به هر حال در نتيجه كفر به آيات كفر به آيات خدا و قتل پيامبران خوارى و ذلّت بر يهود مقرّر زده شد. مردم آنها را خوار و ذليل دانستند و خود نيز در پيش خود مسكين و درمانده شدند و رفع آن بحبل من اللّه و حبل من الناس بسته است. به طوريكه هر شخص ستمكار در نظر ديگران خوار و در پيش خودش شرمنده است و اگر به سوى خودش شرمنده است و اگر به سوى خدا باز گردد و مردم در وى توبه احساس كنند هر دو رفع مىشود آيه نمىگويد چنين شدند بلكه مىگويد: رفع ذلّت و مسكنت به آن دو است . مسكين: درمانده بايد دانست در قرآن كريم فقط در يك محل مساكين با فقراء در رديف هم ذكر شدهاند [توبه:60]. اين باعث گفتگو شده كه آيا هر دو به يك صنفند و يا صنف مستقلّى اند. بعضىها گفتهاند: مسكسن آن است كه هيچ چيز نداشته باشد و آن از فقير شديدتر است ولى نمىكند كه در آيه [كهف:79]. مساكين به صاحب كشتى اطلاق شده است. با توجّه به اصل ماده خواهيم دانست هر يك صنف بخصوصى است گرچه در بعضى مصاديق قابل جمع اند فقر در لغت به معنى حاجت است، فقير يعنى حاجتمند و مستمند. مسكين از سكون است يعنى درمانده. درماندگى ممكن است در اثر فقر باشد و يا از مرض، فلج، نقص عضو و دورى از مال و اهل و غيره. على هذا مسكين از فقير را اعمّ است بر خلاف بعضى از بزرگان كه فقير از لحاظ حاجت مسكين و درمانده است ولى بعضى مسكين و درمانده است ولى بعضى مسكين فقير نيست مثل مساكين سوره كهف كه صاحب كشتى بودند. در مجمع از شافعى و ابن انبارى نقل شده كه فقير از مسكين اسوء حال است و با آيه «اَم+ا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ» استدلال كردهاند. عياشى در تفسير خود ذيل آيه [توبه:60]. از محمدبن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل كرده: فقير آن است كه سؤال نمىكند. و از ابى بصير از آن حضرت نقل مىكند: فقير آن است كه سؤال مىكند. مسكين پر زحمتتر از اوست و بائس از هر دو پر مشقّتتر است. ولى در وسائل هر دو حديث به عكس نقل شده. خلاصه سخن آنكه: مسكين به معنى درمانده. به نظر از فقير اعم است. و اينكه امام عليه السلام مسكين را اسوء خالاً فرموده ظاهراً راجع به آيه صدقات است و گرنه از حيث لغت و آيه صدقات است و گرنه از حيث لغت و آيه صدقات آست و گرنه از حيث لغت و آيه 79 كهف شايد مسكين فقير نباشد و مراد در آيه صدقات مال كسانى است كه فقيراند و مالك قوت يكساله نيستند و نيز مال آنهائى است كه مالك قوت يك روزه هم نيستند. * [يوسف:31]. سكّين بر وزن سجّين به معنى كارد است در اقرب گويد: آن آلت ذبح است در اقرب گويد: آن آلت ذبح است مذكّر و مؤنث هر دو آيد و در غالب مذكر است جمع آن سكاكين مىباشد يعنى به هر يك از آنان كاردى داد و به يوسف گفت نزد ايشان برو. اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.