تفسیر:نمونه جلد۲۳ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۳-۳۲
آيه و ترجمه
كَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ(۲۳) فَقَالُوا أَ بَشراً مِّنَّا وَحِداً نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَّفِى ضلَلٍ وَ سعُرٍ(۲۴) أَ ءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ(۲۵) سيَعْلَمُونَ غَداً مَّنِ الْكَذَّاب الاَشِرُ(۲۶) إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبهُمْ وَ اصطبرْ(۲۷) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسمَةُ بَيْنهُمْ كلُّ شِرْبٍ محْتَضرٌ(۲۸) فَنَادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعَاطى فَعَقَرَ(۲۹) فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ(۳۰) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ صيْحَةً وَحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ المُْحْتَظِرِ(۳۱) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۳۲)
ترجمه : ۲۳ - طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تكذيب كردند. ۲۴ - و گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود! ۲۵ - آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ؟ نه ، او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است . ۲۶ - ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است ! ۲۷ - ما «ناقه » را براى آزمايش آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن . ۲۸ - و به آنها خبر ده كه آب (قريه ) بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز سهم ناقه ، و يكروز براى آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند. ۲۹ - آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد. ۳۰ - (اكنون بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟! ۳۱ - ما فقط يك صيحه (صاعقه عظيم ) بر آنها فرستاديم و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان در آغل جمع آورى مى كند! ۳۲ - ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود. تفسير: سرانجام دردناك قوم ثمود سومين قومى كه شرح زندگى آنها به طور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است قوم ثمود است كه در سرزمين «حجر» كه در شمال حجاز قرار داشت زندگى داشتند، و پيامبرشان صالح نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد. نخست مى فرمايد: طايفه ثمود نيز انذارهاى الهى را تكذيب كردند، و تهديدها را به هيچ گرفتند)) (كذبت ثمود بالنذر). گرچه بعضى از مفسران «نذر» را در اينجا به معنى «پيامبران انذار
كننده » گرفته اند، و تكذيب قوم ثمود را نسبت به صالح به عنوان تكذيب تمام پيامبران شمرده اند، چرا كه دعوت تمام انبياء هماهنگ بود، ولى ظاهر اين است كه «نذر» در اينجا جمع انذار به معنى بياناتى است كه تواءم با بيم دادن است كه طبعا در كلام هر پيغمبرى وجود دارد. سپس به علت تكذيب آنها پرداخته ، مى افزايد: «آنها گفتند: آيا ما از انسانى از جنس خود پيروى كنيم ؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود» (فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر). آرى كبر و غرور و خودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود، آنها مى گفتند: صالح فردى مانند ما است ، دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم ! او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد، و ما پيرو و تابع او؟! اين همان اشكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند. جمعى از مفسران تعبير به «واحدا» چنين استفاده كرده اند كه منظور دشمنان صالح اين بوده كه او يك فرد عادى است ، مال و ثروت هنگفت ، و يا نژاد و نسب فوق العاده اى ندارد، بعضى نيز آنرا به اين معنى تفسير كرده اند كه او يك نفر است جمعيت و گروهى ندارد، در حالى كه يك رهبر بايد جمعيتى در اختيار داشته باشد و با اين امتياز ديگران را به پيروى خود بخواند. ولى تفسير سومى نيز در اينجا وجود دارد كه آنها روى واحد عددى تكيه نمى كردند، بلكه هدفشان واحد نوعى بود، مقصود اين بود كه او فردى از نوع و جنس ماست و نوع بشر نمى تواند رسالت الهى را بر عهده گيرد بلكه بايد پيامبر از جنس فرشتگان باشد، البته جمع ميان هر سه تفسير ممكن است ،
ولى به هر حال ادعائى واهى و بى اساس بود. «سعر» (بر وزن شتر) جمع «سعير» در اصل به معنى آتش برافروخته و پرهيجان است ، و گاه به معنى «جنون » نيز آمده چرا كه در حالت جنون ، هيجان خاصى به انسان دست مى دهد، و لذا به «شتر ديوانه » «ناقه مسعوره » مى گويند. اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم ثمود اين تعبير را از پيامبرشان صالح (عليه السلام ) گرفته بودند كه به آنها مى گفت : اگر شما دست از بت پرستى برنداريد، و از دعوت من پيروى نكنيد، در «ضلال و سعر» (در گمراهى و آتشهاى افروخته جهنم ) خواهيد بود، آنها در پاسخ مى گويند: اگر ما از بشرى مثل خودمان پيروى كنيم در «ضلال و سعر» خواهيم بود! به هر حال ذكر «سعر» به صورت «جمع » در حقيقت براى تاءكيد و دوام است ، خواه به معنى جنون باشد يا به معنى آتش برافروخته . سپس افزودند به فرض كه وحى الهى بر انسانى نازل شود «آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده »؟! با اينكه افرادى سرشناستر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود (ااءلقى الذكر عليه من بيننا). در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان مكه داشت كه گاهى ايراد مى كردند مال هذا الرسول ياءكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: «چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند»؟ (فرقان - ۷). و گاه مى گفتند: لو لا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم : «چرا اين قرآن بر يكى از مردان بزرگ و ثروتمند مكه و طائف نازل نشده
است »؟! (زخرف - ۳۱). حال كه بناست رسول الهى بشر باشد چرا بشرى تهيدست و بيكس و كار؟! اين كوردلان كه گوئى در طول تاريخ مطالب را يكنواخت بيخ گوش هم مى گفتند گمان مى كردند اگر كسى ثروت يا قوم و قبيله و مقام و منصب و نسب معروفى دارد دليل بر شخصيت او است ، در حالى كه ستمكارترين مردم غالبا در ميان اينگونه افراد بودند. اين احتمال در تفسير آيه نيز از سوى بعضى از مفسران پذيرفته شده است كه آنها مى گفتند: آيا فقط وحى بر او نازل شده ؟ چرا بر همه ما نازل نمى شود مگر ما چه تفاوتى با هم داريم ؟ همانگونه كه در آيه ۵۲ سوره مدثر آمده است : بل يريد كل امرى ء منهم ان يؤ تى صحفا منشرة : «بلكه هر يك از آنها انتظار دارد كتابهائى از آسمان بر او نازل شود»! سپس در پايان آيه مى گويد: «آنها همين موضوع را دليل بر كذب پيامبرشان ((صالح » گرفتند و گفتند: او آدم بسيار دروغگوى هوسباز و متكبر است ))! (بل هو كذاب اشر). چرا كه مى خواهد بر ما حكومت كند، و همه چيز را در قبضه خود بگيرد، و بر طبق هوسهايش رفتار كند. واژه «اشر» وصف است از ماده «اشر» (بر وزن قمر) كه به معنى «شدت خوشحالى تواءم با هوسبازى » است . ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد «فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است »؟ (سيعلمون غدا من الكذاب الاشر). همان زمان كه عذاب الهى فرارسد و آنها را در هم كوبد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند، و سپس «مجازات بعد از مرگ » نيز دامانشان را
بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايسته چه كسى بوده است ؟ و قبائى است براى قامت چه شخصى ؟! روشن است كه منظور از غدا (فردا) آينده نزديك است و اين تعبير جالب لطيفى است . در اينجا ممكن است سؤ الى طرح شود و آن اينكه در حال نزول اين آيات آنها مجازات خود را مسلما ديده بودند، ديگر جاى اين ندارد كه گفته شود فردا مى فهمند دروغگوى هوسباز كيست ؟ در پاسخ اين سؤ ال دو جواب مى توان گفت : نخست اينكه اين سخن در حقيقت به پيامبر خدا «صالح » گفته شده ، و در آن روز و در آن شرائط بيان گرديده و مسلم است كه آن روز هنوز عذاب نازل نشده بود. ديگر اينكه منظور از فردا فرداى قيامت است كه همه چيز به وضوح آشكار مى شود (ولى تفسير اول مناسبتر و با آيات بعد سازگارتر است ). در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح است و آن اينكه مشركان قوم ثمود قبل از نزول عذاب نيز به واقعيت دعوت صالح پى برده ، و معجزه انكارناپذيرش را مشاهده كرده بودند، پس چرا مى گويد فردا مى فهمند؟. پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن است و آن اينكه : علم همواره مراتبى دارد، در بعضى از مراتب ممكن است طرف مقابل انكار كند، اما گاه به مرحله اى مى رسد كه ديگر جاى انكار نيست ، و همه چيز به راءى العين ديده مى شود، و منظور از علم در اينجا همين مرحله كامل آن است . سپس به داستان «ناقه » كه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح (عليه السلام ) فرستاده شده بود اشاره كرده ، مى افزايد: به صالح وحى كرديم كه ما ناقه را براى آزمايش و امتحان براى آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش
و شكيبائى پيشه كن )) (انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر). «ناقه » همان شتر ماده اى كه به عنوان معجزه صالح فرستاده شد مسلما يك ناقه معمولى نبود، بلكه داراى ويژگيهاى خارق العاده اى بود، از جمله اينكه طبق روايت مشهورى اين ناقه از دل صخره اى از كوه برآمد، تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد. «فتنه » چنانكه قبلا نيز گفته ايم به معنى بردن طلا در بوته و آتش براى روشن ساختن ميزان خلوص آن است ، سپس به هر گونه آزمايش و امتحان اطلاق شده . روشن است كه قوم ثمود در اينجا در برابر آزمايش بزرگى قرار گرفتند، لذا در آيه بعد مى افزايد: ((به صالح گفتيم به آنها خبر ده كه آب قريه بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز از براى ناقه ، و يك روز براى اهل قريه ) و هر كدام از آنها در نوبت خود بايد حضور يابد و ديگر مزاحم او نشود))(و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر). گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده است ، ولى بسيارى از مفسران گفته اند كه ناقه صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد، ولى بعضى ديگر گفته اند وضع و هيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كردند و نزديك نمى شدند، و لذا چاره اى جز اين نبود كه يكروز آب را در اختيار ناقه قرار دهند، و روز ديگر را در اختيار خودشان .
به هر حال اين قوم در مضيقه آب قرار گرفتند و تحمل نداشتند كه يك روز تمام آب در اختيار «ناقه » باشد و يك روز در اختيار آنها، مخصوصا طبق احتمالى كه بعضى از مفسران داده اند كه آب در آبادى آنها خيلى كم بود (هر چند اين معنى با آيات ۱۴۶ تا ۱۴۸ تناسب ندارد چرا كه از آن استفاده مى شود اين قوم در سرزمينى پر از باغها و چشمه ها زندگى مى كردند). به هر حال اين قوم سركش و خودخواه و لجوج تصميم گرفتند «ناقه » را از پاى درآورند، در حالى كه صالح به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصله كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت ، اما آنها بدون اعتنا به اين امر «يكى از ياران خود را صدا زدند، و او به سراغ اين كار آمد، و ناقه را پى كرد» (فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر). «صاحب » در اينجا ممكن است اشاره به يكى از رؤ ساى قوم عاد باشد، و يكى از اشرار معروف آنها كه در تاريخ به عنوان «قدارة بن سالف » از او ياد شده است . «تعاطى » در اصل به معنى برگرفتن چيزى يا به سراغ مطلبى رفتن است ، و نيز به انجام كارهاى مهم و خطرناك گفته مى شود، يا انجام كارهاى پرزحمت ، و يا كارى كه در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است . همه اين تفسيرها در آيه مورد بحث جمع است چرا كه اقدام به كشتن ناقه جرات و جسارت زيادى لازم داشت ، و هم كارى پرزحمت بود، و قاعدتا در برابر آن اجر و مزدى هم قرار داده بودند. «عقر» از ماده «عقر» (بر وزن ظلم ) در اصل به معنى اساس و ريشه
است ، و هنگامى كه اين واژه در مورد شتر به كار رود به معنى كشتن و نحر كردن و يا پى كردن است . قابل توجه اينكه قرآن در اينجا كشتن ناقه را به يك فرد نسبت داده است ، در حالى كه در سوره «والشمس » به همه آنها نسبت مى دهد و مى فرمايد: فعقروها (قوم ثمود ناقه را كشتند) اين به خاطر آن است كه آن يك نفر به نمايندگى و به رضايت همه قوم اقدام به اين كار كرد، و مى دانيم كسى كه راضى به فعل ديگرى باشد شريك در عمل او است . در بعضى روايات آمده كه «قداره » قبلا شراب نوشيد، و در حال مستى اقدام بر اين عمل زشت و جنايت بزرگ نمود. در مورد طرز كشتن ناقه نيز اقوال گوناگونى است : بعضى گفته اند با شمشير آنرا پى كرد، و بعضى گفته اند در كمين آن پشت صخره اى قرار گرفت نخست آنرا با تير زد و بعد با شمشير به آن حمله كرد. آيه بعد به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد: «اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فكيف كان عذابى و نذر). و سپس مى افزايد: يك صيحه بر آنها فرستاديم ، و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشك شده كوبيده اى درآمدند كه صاحب چهارپايان براى حيوانات خود در آغل جمع آورى مى كند))! (انا ارسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر).
«صيحة » در اينجا به معنى صداى عظيمى است كه از آسمان برمى خيزد، و ممكن است اشاره به صاعقه وحشت زائى باشد كه بر فراز شهر آنها در گرفت ، چنانكه در آيه ۱۳ سوره فصلت آمده است فان اءعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود: «اگر آنها سرپيچى كنند به آنها بگو شما را صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم »! «هشيم » از ماده «هشم » (بر وزن خشم ) در اصل به معنى شكستن اشياء سست است ، مانند گياهان ، لذا به گياهان خرد شده كه صاحبان گوسفندان براى آنها مى كوبند و آماده مى كنند هشيم گفته مى شود، و گاه به گياهان خشكى تفسير شده كه زير دست و پاى حيوانات در آغل كوبيده مى شود. «محتظر» در اصل از ماده «حظر» (بر وزن مغز) به معنى «منع » است ، و لذا آغلى را كه براى گوسفندان و حيوانات درست مى كنند كه مانع خروج آنها يا حمله حيوانات وحشى گردد «حظيره » مى نامند، و «محتظر» (بر وزن محتسب ) شخصى است كه صاحب چنين مكانى است . تعبيرى كه در اين آيه درباره عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پرمعنى است ، چرا كه خداوند براى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد، تنها با يك صيحه آسمانى ، يك صاعقه گوشخراش ، يك موج عظيم انفجار، كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد كار آنها را ساخت ! قصرها و خانه هاى آباد آنها همچون «حظيره » گوسفندان شد، و اجساد بيجان و در هم شكسته آنها به صورت گياه خشك كوبيده اى كه زير دست و پاى گوسفندان مى ريزند درآمد. درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود، اما براى ما كه امروز از تاءثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى
و خرد مى كند درك آن آسان است ، البته صاعقه عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قابل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقه عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟ و در آخرين آيه مورد بحث و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فرمايد: «ما قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پيدا مى شود»؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر). تعبيراتش زنده و روشن ، داستانهايش گويا، و انذارها و تهديدهايش تكاندهنده و بيدارگر است .
آيه ۳۳-۴۰
آيه و ترجمه
كَذَّبَت قَوْمُ لُوطِ بِالنُّذُرِ(۳۳) إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ حَاصِباً إِلا ءَالَ لُوطٍ نجَّيْنَهُم بِسحَرٍ(۳۴) نِّعْمَةً مِّنْ عِندِنَا كَذَلِك نجْزِى مَن شكَرَ(۳۵) وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطشتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ(۳۶) وَ لَقَدْ رَوَدُوهُ عَن ضيْفِهِ فَطمَسنَا أَعْيُنهُمْ فَذُوقُوا عَذَابى وَ نُذُرِ(۳۷) وَ لَقَدْ صبَّحَهُم بُكْرَةً عَذَابٌ مُّستَقِرُّ(۳۸) فَذُوقُوا عَذَابى وَ نُذُرِ(۳۹) وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ(۴۰) ترجمه : ۳۳ - قوم لوط انذارهاى (پى درپى پيامبرشان را) تكذيب كردند. ۳۴ - ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت درمى آورد فرستاديم (و همه را هلاك
كرديم ) جز خاندان لوط را كه سحرگاهان آنها را نجات داديم . ۳۵ - اين نعمتى بود از ناحيه ما، اينگونه كسى را كه شكرگزار است پاداش مى دهيم . ۳۶ - او آنها را در مورد مجازات ما انذار كرد، ولى آنها اصرار بر مجادله و القاء شك داشتند. ۳۷ - آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيار آنان بگذارد!، ولى ما چشمانشان را نابينا و محو كرديم (و گفتيم ) بچشيد عذاب و انذارهاى مرا. ۳۸ - سرانجام صبحگاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغشان آمد. ۳۹ - (و گفتيم ) اكنون بچشيد عذاب و انذارهاى مرا. ۴۰ - ما قرآن را براى يادآورى آسان كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود؟ تفسير: قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند در اين آيات اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت ننگين و گمراه ديده مى شود، و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است . نخست مى گويد: «قوم لوط انذارهاى پى درپى پيامبرشان را تكذيب كردند» (كذبت قوم لوط بالنذر). «نذر» چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم جمع «انذار» به معنى تهديد و بيم دادن است ، و ذكر آن به صيغه جمع ممكن است اشاره به انذارهاى پى درپى اين پيامبر بزرگ باشد كه اين قوم لجوج همه آنها را تكذيب كردند، و يا اشاره به انذار حضرت لوط (عليه السلام ) و پيامبران پيش از او است ، زيرا دعوتهاى انبياء همگى يك حقيقت را تعقيب مى كند. سپس در يك جمله كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانواده حضرت لوط اشاره كرده ، مى گويد: «ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در
مى آورد فرستاديم » (انا ارسلنا عليهم حاصبا). و همه را در زير اين باران ريگ مدفون ساختيم . «جز خاندان لوط كه ما آنها را سحرگاهان از آن سرزمين بلا رهائى بخشيديم » (الا آل لوط نجيناهم بسحر). «حاصب » به معنى تندبادى است كه «حصباء» يعنى ريگ و سنگ را به حركت درمى آورد. در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شهرهاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد، چنانكه در آيه ۸۲ هود مى خوانيم : فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود: «هنگامى كه فرمان ما فرارسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ از گلهاى متحجر و متراكم آنها نازل نموديم ». آيا اين دو نوع عذاب بود يكى تندبادى كه سنگ و ريگ بيابان را با خود برداشت و بر آنها كوبيد، و ديگر بارانى از سنگهاى آسمانى ، و يا هر دو به يك معنى باز مى گردد، چرا كه گاهى گردبادهاى عظيم در بيابانها توده هائى از سنگ و ريگ را از زمين برداشته با خود به آسمان مى برد و هنگامى كه فشار گردباد فرونشست يكمرتبه آنها را بر نقطه ديگرى فرومى ريزد؟ بعيد نيست كه در اينجا نيز به فرمان خدا گردبادى ماءموريت يافت تا توده هاى عظيمى از سنگ و ريگ بيابان را به آسمان برد، و بعد از زلزله ويرانگر بر شهرهاى قوم لوط فروريزد، و اجساد آلوده آنها را در زير آن دفن كند، و حتى ويرانه هاى شهرهاى آنها را از صفحه روى زمين محو نمايد تا براى هميشه درس عبرتى براى ديگران باشد.
ضمنا آيه فوق مى گويد: نجات خاندان حضرت لوط به هنگام سحر بود، اين به خاطر آن بود كه وعده عذاب اين قوم ستمگر نيز هنگام صبح بود ، لذا در آخر شب به فرمان خدا اين خانواده باايمان (جز همسرش كه راه خود را از راه لوط جدا كرده بود) از شهر بيرون رفتند و چيزى نگذشت كه زلزله و سپس باران سنگ شروع شد، چنانكه در آيه سوره هود آمده : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب : «در قسمتى از شب با خانواده ات حركت كن ، و هيچيك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او نيز به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند مبتلا خواهد شد، موعد آنها صبح است آيا صبح نزديك نيست »؟! و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران به پيروى بعضى از ارباب لغت «سحر» را در اينجا به معنى «بين الطلوعين » تفسير كرده اند هيچگونه مناسبتى با آيه فوق ندارد. در آيه بعد براى تاءكيد مى فرمايد: «نجات خاندان لوط نعمتى بود از ناحيه ما، آرى اين گونه كسى را كه شكرگزارى كند پاداش مى دهيم » (نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر). و در آيه بعد اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده
«و آنها را از مجازات ما آگاه ساخته بود، ولى آنها در انذارهاى الهى ترديد كردند، و اصرار بر مجادله و القاء شك و شبهه داشتند» (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر). «بطش » (بر وزن فرش ) در اصل به معنى گرفتن چيزى است با قدرت ، و از آنجا كه هنگام مجازات قبلا مجرم را با قدرت مى گيرند اين كلمه به معنى مجازات نيز آمده است . «تماروا» از ماده «تمارى » به معنى گفتگوى طرفينى براى ايجاد شك و القاى شبهه و مجادله در برابر حق است ، در حقيقت آنها دست به دست هم دادند و از طرق گوناگون براى ايجاد شك و شبهه در افكار عمومى وارد شدند تا اثرات انذارهاى اين پيامبر بزرگ را خنثى كنند. آنها به القاء شبهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بى شرمى كار را به جائى رسانيدند كه وقتى فرشتگان ماءمور عذاب به صورت جوانانى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانه لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنها آمدند و چنانكه آيه بعد مى گويد از لوط خواستند كه ميهمانانش را در اختيار آنان بگذارد))! (و لقد راودوه عن ضيفه ). «لوط» به قدرى از اين مساءله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از اين رسوائى و آبروريزى بردارند، و حتى طبق آيه ۷۱ سوره حجر به آنها وعده داد دختران خود را به ازدواج آنها (در صورت توبه از اين اعمال ) درآورد، و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد. ولى چيزى نگذشت كه اين گروه مهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند، چنانكه خداوند در دنباله همين آيه مى فرمايد: «ما چشمهاى آنها را نابينا و محو كرديم و به آنها گفتيم بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا» (فطمسنا
اعينهم فذوقوا عذابى و نذر). آرى اينجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفته بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش را بر چشم آنان بكوبد، فورا همگى نابينا شدند، و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها به كلى صاف و همانند صورتشان شد! گرچه در آيه سخنى از اين معنى به ميان نيامده است كه چه افرادى به سراغ فرشتگان آمدند ولى مسلما تمام قوم لوط نبودند بلكه اوباشانى كه در وقاحت از ديگران پيشى گرفته بودند در اين كار پيشقدم شدند، و سرنوشت آنها درس عبرتى براى افرادى ديگر شد، چرا كه با همان حال زار به ميان جمع برگشتند، اما دلى آماده در آن ميان نبود كه از اين عذاب مقدماتى عبرتى گيرد. مى گويند: اينكه خداوند مجازات آنها را تا هنگام طلوع صبح تاءخير انداخت براى اين بود كه اين حادثه در روز قبل صورت گرفت ، و به آنها مجال داد كه يك شب ديگر را درباره سرنوشت خود بينديشند، و نمونه اى از عذاب الهى را در وجود اين نابينايان بدبخت ببينند، شايد بيدار شوند و توبه كنند، ولى افسوس كه حتى طبق روايتى خود اين نابينايان نيز عبرت نگرفتند و هنگامى كه دست به ديوارها گرفته و به خانه خود برگشتند سوگند ياد كردند كه فردا صبح يكنفر از خاندان لوط را زنده نخواهيم گذاشت . عاقبت عذاب نهائى فرارسيد، و با زلزله اى ويرانگر كه با نخستين شعاع صبحگاهى آن سرزمين را تكان داد شهرهايشان زير و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشى و زير آوارها فرورفت ، باران شديدى از سنگ بر آنها فروريخت ،
و آثار ويرانه هاى آنها را نيز محو كرد! چنانكه آيه بعد به صورت سربسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده مى گويد: «سرانجام صبحگاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغ آنها آمد» (و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر). آرى در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند. تعبير به «بكرة » (آغاز روز) به خاطر اين است كه «صبحهم » معنى گسترده اى دارد كه تمام صبح را در بر مى گيرد در حالى كه منظور آغاز صبح است . آيا اين ماجرا آغاز طلوع فجر بوده ، يا آغاز طلوع آفتاب ؟ دقيقا معلوم نيست ولى شايد تعبير «بكرة » بيشتر مناسب آغاز طلوع آفتاب باشد. واژه «مستقر» به معنى ثابت و پابرجاست ، و در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين عذاب به قدرى كوبنده و قوى و نيرومند بود كه هيچ قدرتى مقابله با آنرا نداشت . اين معنى نيز گفته شده است كه چون اين عذاب دنيوى با عذاب برزخى آنها اتصال پيدا كرد از آن تعبير به «مستقر» شده است . سپس مى افزايد: بار ديگر به آنها گفته شد: «اكنون بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا» (فذوقوا عذابى و نذر). تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد. گرچه اين جمله دو بار در اين ماجرا ذكر شده ولى پيداست جمله اول اشاره به همان عذاب مقدماتى يعنى نابينا شدن گروهى است كه به خانه لوط هجوم آوردند، و بار دوم اشاره به عذاب نهائى يعنى زلزله ويرانگر و باران سنگ
مى باشد. و بالاخره در آخرين آيه مورد بحث براى چهارمين بار در اين سوره اين جمله پرمعنى و بيدارگر را تكرار مى كنند: «ما قرآن را براى پند گرفتن و يادآورى آسان كرديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود» (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر). قوم لوط پند نگرفتند، نه از انذارها، و نه از عذاب مقدماتى و هشداردهنده ، آيا ديگران كه آلوده همان گناهانند از شنيدن اين آيات قرآن به خود مى آيند و پشيمان مى شوند توبه مى كنند؟!
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |