تفسیر:نمونه جلد۲۳ بخش۲۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱-۴
آيه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قَدْ سمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتى تجَدِلُك فى زَوْجِهَا وَ تَشتَكِى إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسمَعُ تحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ(۱) الَّذِينَ يُظهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَتِهِمْ إِنْ أُمَّهَتُهُمْ إِلا الَّئِى وَلَدْنَهُمْ وَ إِنهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكراً مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ(۲) وَ الَّذِينَ يُظهِرُونَ مِن نِّسائهِمْ ثمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسا ذَلِكمْ تُوعَظونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۳) فَمَن لَّمْ يجِدْ فَصِيَامُ شهْرَيْنِ مُتَتَابِعَينِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسا فَمَن لَّمْ يَستَطِعْ فَإِطعَامُ سِتِّينَ مِسكِيناً ذَلِك لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۴)
ترجمه : بنام خداوند بخشنده بخشايشگر ۱ - خداوند قول زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مى كرد شنيد (و تقاضاى او را اجابت كرد) خداوند گفتگوى شما را با هم (و اصرار آن زن را درباره حل مشكلش ) مى شنيد و خداوند شنوا و بينا است . ۲ - كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مى كنند (و مى گويند انت على كظهرامى «تو نسبت به من به منزله مادرم هستى ») آنها هرگز مادرانشان نيستند مادرانشان تنها كسانى هستند كه آنها را به دنيا آورده اند، آنها سخنى منكر و زشت و باطل مى گويند و خداوند بخشنده و آمرزنده است . ۳ - كسانى كه از همسران خود «ظهار» مى كنند سپس به گفته خود باز مى گردند بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند، اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است . ۴ - و كسى كه توانائى (بر آزاد كردن برده ) نداشته باشد دو ماه متوالى قبل از آميزش جنسى روزه بگيرد، و كسى كه توانائى اين را هم نداشته باشد شصت مسكين را اطعام كند، اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد، اينها مرزهاى الهى است و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى دارند. شان نزول : غالب مفسران براى آيات نخستين اين سوره شاءن نزولى نقل كرده اند كه مضمون همه اجمالا يكى است ، هر چند در جزئيات با هم متفاوت مى باشند، اما
اين تفاوت تاءثيرى در آنچه ما در بحث تفسيرى به آن نياز داريم ندارد. ماجرا چنين بود كه زنى از طايفه انصار بنام «خوله » (نامهاى ديگرى نيز در روايات ديگر براى او ذكر شده است ) كه از طايفه «خزرج » و همسرش «اوس بن صامت » بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت ، و او كه مرد تندخو و سريع التاءثرى بود تصميم بر جدائى از او گرفت ، و گفت «انت على كظهرامى » (تو نسبت به من همچون مادر من هستى !) و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد. چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد و چون «ظهار» (گفتن جمله فوق ) در عصر جاهليت نوعى طلاق غير قابل بازگشت بود به همسرش گفت : فكر مى كنم براى هميشه بر من حرام شدى ! زن گفت چنين مگو، خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برو و حكم اين مساءله را از او بپرس ، مرد گفت من خجالت مى كشم ، زن گفت : پس بگذار من بروم ، گفت : مانعى ندارد. زن خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و ماجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همسرم «اوس بن صامت » زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل ، اموال من را مصرف كرد، و جوانيم از بين رفت ، و فاميلم پراكنده شدند، و سنم زياد شد، حالا ظهار كرده و پشيمان شده ، آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم ؟! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو بر او حرام شده اى ! عرض كرد يا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) او صيغه طلاق جارى نكرده ، و او پدر فرزندان من است ، و از همه در نظر من محبوبتر، فرمود: تو بر او حرام شده اى ! و من دستور ديگرى در اين زمينه ندارم .
زن پى درپى اصرار و الحاح مى كرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد: اشكو الى الله فاقتى و حاجتى ، و شدة حالى ، اللهم فانزل على لسان نبيك : «خداوندا! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم ، خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا». و در روايتى آمده است كه زن عرضه داشت : اللهم انك تعلم حالى فارحمنى فان لى صبية صغار، ان ضممتهم اليه ضاعوا، و ان ضممتهم الى جاعوا: «خداوندا! تو حال مرا مى دانى ، بر من رحم كن ، كودكان خردسالى دارم كه اگر در اختيار شوهرم بگذارم ضايع مى شوند، و اگر خودم آنها را برگيرم گرسنه خواهند ماند»! در اينجا حال وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دست داد، و آيات آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل «ظهار» را به روشنى نشان مى دهد، فرمود همسرت را صدا كن ، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: آيا مى توانى يك برده را به عنوان كفاره ظهار آزاد كنى ؟ عرض كرد: اگر چنين كنم چيزى براى من باقى نمى ماند، فرمود: مى توانى دو ماه پى درپى روزه بگيرى ؟ عرض كرد من اگر نوبت غذايم سه بار تاءخير شود چشمم از كار مى افتد، و مى ترسم نابينا شوم ، فرمود: آيا مى توانى شصت مسكين را اطعام كنى ، عرض كرد نه ، مگر اينكه شما به من كمك كنيد، فرمود: من به تو كمك مى كنم و پانزده صاع (۱۵ من كه خوراك شصت مسكين مى باشد، هر يكنفر يك مد يعنى يك چهارم من ) به او كمك فرمود، او كفاره را داد، و به زندگى سابق بازگشتند. چنانكه گفتيم اين شاءن نزول را بسيارى از مفسران از جمله «قرطبى » «روح البيان »، «روح المعانى »، «الميزان »، و «فخر رازى »، «فى ظلال القرآن »، «ابوالفتوح رازى »، «كنزالعرفان » و بسيارى از كتب تاريخ و حديث با تفاوتهائى نقل كرده اند.
تفسير: «ظهار» يك عمل زشت جاهلى با توجه به آنچه در شاءن نزول گفته شد و نيز با توجه به محتواى آيات تفسير آيات نخستين سوره روشن است ، مى فرمايد: «خداوند قول زنى را كه درباره همسرش به تو مراجعه كرده بود، و بحث و مجادله مى كرد، شنيد، و تقاضاى او را اجابت فرمود» (قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها). «تجادل » از «مجادله » از ماده «جدل » گرفته شده كه در اصل به معنى تابيدن طناب است ، و از آنجا كه به هنگام گفتگوهاى طرفينى و اصرارآميز هر يك از دو طرف مى خواهد ديگرى را قانع كند مجادله بر آن اطلاق شده است . سپس مى افزايد: «آن زن علاوه بر اينكه با تو مجادله داشت به درگاه خداوند نيز شكايت كرد و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود» (و تشتكى الى الله ). «اين در حالى بود كه خداوند گفتگوى شما و اصرار آن زن را در حل مشكلش مى شنيد» (و الله يسمع تحاوركما). «تحاور» از ماده «حور» (بر وزن غور) به معنى مراجعه در سخن يا در انديشه است و «محاوره » به گفتگوهاى طرفينى اطلاق مى شود. «و خداوند شنوا و بيناست » (ان الله سميع بصير). آرى خداوند، آگاه از همه «مسموعات » و «مبصرات » است ، بى آنكه نيازى به اعضاى بينائى و شنوائى داشته باشد، او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و هر سخنى را مى شنود.
سپس به سراغ بيان حكم ظهار مى رود، به عنوان مقدمه ريشه اين عقيده خرافى با جمله هاى كوتاه و قاطع در هم مى كوبد، مى فرمايد: ((كسانى از شما كه نسبت به همسرانشان ظهار مى كنند (و به همسرشان مى گويند انت على كظهر امى (تو نسبت به من به منزله مادرم هستى ) آنها هرگز مادرشان نيستند، مادرانشان تنها كسانى هستند كه آنها را به دنيا آورده اند))! (الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى ولدنهم ). مادر و فرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود، يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود، بنابراين اگر انسان صد بار هم به همسرش بگويد: تو همچون مادر منى ! حكم مادر پيدا نمى كند و اين يك سخن خرافى و گزافه گوئى است . و به دنبال آن مى افزايد: «آنها سخنى منكر و زشت مى گويند، و گفتارى باطل و بى اساس » (و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا). درست است كه گوينده اين سخن به اصطلاح قصد اخبار ندارد بلكه مقصود او انشاء است ، يعنى مى خواهد اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار دهد، ولى به هر حال محتواى اين جمله محتوائى است بى اساس ، درست شبيه خرافه «پسرخواندگى » كه در زمان جاهليت بود بچه هائى را پسر خود مى خواندند، و احكام پسر را درباره او اجرا مى كردند، كه قرآن آنرا نيز محكوم كرده ، و سخنى باطل و بى اساس شمرده است ، و مى گويد ذلكم قولكم
بافواهكم : «اين سخنى است كه تنها با دهان مى گوئيد و هيچ واقعيتى در آن نيست » (احزاب - ۴). مطابق اين آيه «ظهار» عملى است حرام و منكر، ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود، و از لحظه نزول حاكميت دارد، در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند بخشنده و آمرزنده است » (و ان الله لعفو غفور). بنابراين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايد نگران باشد، خداوند او را مى بخشد. بعضى از فقها و مفسران معتقدند كه الان هم ظهار گناهى است بخشوده ، همانند گناهان صغيره كه خداوند وعده عفو - در صورت ترك كبائر - نسبت به آن داده است ولى دليلى بر اين معنى وجود ندارد، و جمله بالا نمى تواند گواه آن باشد. اما به هر حال مساءله كفاره به قوت خود باقى است . در حقيقت اين تعبير شبيه همان است كه در آيه ۵ سوره احزاب آمده كه بعد از نهى از مساءله پسرخواندگى ، مى افزايد: و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما: «گناهى بر شما نيست در خطائى كه در اين مورد از شما سر مى زند، ولى آنچه را از روى عمد بگوئيد خداوند مؤ اخذه مى كند، و خداوند غفور و رحيم است » يعنى در مورد خطاها و گذشته ها. در اينكه ميان «عفو» و «غفور» چه تفاوتى است ؟ بعضى گفته اند: «عفو» اشاره به بخشش خداوند است ، «غفور» اشاره به پوشش گناه است ، زيرا ممكن است كسى گناهى را ببخشد اما هرگز آنرا مكتوم ندارد، ولى خداوند هم مى بخشد و هم مستور مى سازد.
بعضى نيز «غفران » را به معنى پوشاندن شخص از عذاب معنى كرده اند كه مفهوم آن با «عفو» متفاوت است هر چند در نتيجه يكى است . ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كفاره نسبتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند، مى فرمايد: «كسانى كه نسبت به همسران خود ظهار مى كنند، سپس به گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند» (و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا). در تفسير جمله «ثم يعودون لما قالوا»: «سپس بازگشت به گفته خود مى كنند مفسران احتمالات زيادى داده اند و فاضل مقداد در ((كنزالعرفان » شش تفسير براى آن ذكر كرده است ، ولى ظاهر آن (مخصوصا با توجه به جمله «من قبل ان يتماسا») اين است كه از گفته خود نادم و پشيمان مى شوند و قصد بازگشت به زندگى خانوادگى و آميزش جنسى دارند، در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده است . تفسيرهاى ديگرى براى اين جمله گفته شده است كه چندان مناسب با معنى آيه و ذيل آن نيست ، مانند اينكه مراد از «عود» تكرار ظهار است ، يا اينكه منظور از «عود» بازگشت به سنت جاهليت در اينگونه امور است ، و يا اينكه «عود» به معنى تدارك و جبران اين عمل مى باشد، و مانند اينها.
«رقبة » در اصل به معنى گردن است ولى در اينجا كنايه از انسان مى باشد و اين به خاطر آن است كه گردن از حساسترين اعضاى بدن محسوب مى شود، همانگونه كه گاهى واژه «راءس » (سر) را به كار مى برند و منظور انسان است ، مثلا به جاى پنج نفر پنج «سر» گفته مى شود. سپس مى افزايد: «اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد» (ذلكم توعظون به ). گمان نكنيد كه چنين كفاره اى در مقابل «ظهار» كفاره سنگين و نامتعادلى است ، زيرا اين سبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شما است ، تا بتوانيد خود را در برابر اينگونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد. اصولا تمام كفارات جنبه بازدارنده و تربيتى دارد، و اى بسا كفاره هائى كه جنبه مالى دارد تاءثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است . و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زير بار كفاره خالى كنند و بدون اينكه كفاره دهند با همسر خود بعد از ظهار آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مى افزايد: «خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است » (و الله بما تعملون خبير). هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفاره و هم از نيات شما! و نيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همه مردم امكان پذير نيست ، همانگونه كه در شاءن نزول آيه ديديم «اوس بن صامت » كه اين آيات نخستين بار درباره او نازل گرديد خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشت من قادر بر پرداختن چنين كفاره سنگينى نيستم ، و اگر چنين كنم تمام هستى خود را بايد از دست بدهم ، و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى اين كار پيدا نشود، همانگونه كه در عصر ما چنين است ، لذا جهانى
و جاودانگى بودن اسلام ايجاب مى كند كه در مرحله بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: «و هر كس توانائى بر آزادى برده نداشته باشد دو ماه پى درپى قبل از آميزش جنسى روزه بگيرد» (فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتماسا). اين كفاره نيز اثر عميق بازدارنده اى دارد، بعلاوه از آنجا كه روزه در تصفيه روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اينگونه اعمال را در آينده بگيرد. البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى درپى انجام شود، و بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز بر طبق آن فتوا داده اند، ولى در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را (حتى يكروز) به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو ماه پى درپى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است . اين نشان مى دهد كه منظور از «تتابع » در آيه فوق و آيه ۹۲ سوره نساء (كفاره قتل خطاء) پى درپى بودن فى الجمله است و البته چنين تفسيرى تنها از امام معصوم (عليه السلام ) كه وارث علوم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است مسموع مى باشد، و اين نوع روزه گرفتن تسهيلى است براى مكلفان (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در كتب فقهى در كتاب الصوم ، و ابواب ظهار، و كفاره قتل خطاء، بايد مطالعه كرد). ضمنا منظور از جمله «فمن لم يجد» (كسى كه نبايد) اين نيست كه مطلقا
چيزى در بساط نداشته باشد، بلكه منظور اين است زائد بر نيازها و ضرورتهاى زندگى چيزى ندارد كه بتواند با آن برده اى را بخرد و آزاد كند. و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفاره دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند، جانشين ديگرى براى آن ذكر كرده ، مى فرمايد: «و هرگاه كسى نتواند دو ماه متوالى روزه بگيرد شصت مسكين را اطعام كند» (فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا). ظاهر از «اطعام » اين است كه به اندازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايات اسلامى در يك «مد» طعام (يك چهارم من يا حدود ۷۵۰ گرم ) تعيين شده است هر چند بعضى از فقهاء آنرا معادل دو مد (يك كيلو و نيم ) تعيين كرده اند. سپس در دنباله آيه بار ديگر به هدف اصلى اينگونه كفارات اشاره كرده مى افزايد: «اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (ذلك لتؤ منوا بالله و رسوله ). آرى جبران گناهان به وسيله كفارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد! و در پايان آيه براى اينكه همه مسلمانان اين مساءله را يك امر جدى تلقى
كنند مى گويد: «اين احكام ، حدود و مرزهاى الهى است ، و كسانى كه با آن به مخالفت برخيزند و كافر شوند عذاب دردناكى دارند» (و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم ). بايد توجه داشت كه واژه «كفر» معانى مختلفى دارد كه يكى از آنها «كفر عملى » يعنى معصيت و گناه است ، و در آيه مورد بحث همين معنى اراده شده ، همانگونه كه در آيه ۹۷ سوره آل عمران در مورد كسانى كه فريضه حج را بجا نمى آورند مى فرمايد: و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين : ((بر مردم لازم است آنها كه استطاعت دارند براى خدا آهنگ خانه او كنند، و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند) به خود ستم كرده چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است )). «حد» به معنى چيزى است كه در ميان دو شى ء مانع گردد، و لذا به مرزهاى كشورها «حدود» گفته مى شود، و قوانين الهى را از اين رو حدود الهى مى گويند كه عبور از آن مجاز نيست ، شرح بيشترى در اين زمينه در جلد اول ذيل آيه ۱۸۷ سوره بقره داشته ايم . قسمتى از احكام ظهار ۱ - «ظهار» كه در دو آيه از قرآن مجيد (آيه مورد بحث و آيه ۴ سوره احزاب ) به آن اشاره شده ، از كارهاى زشت عصر جاهليت بود كه مرد هنگامى كه از همسرش ناراحت مى شد براى اينكه او را در مضيقه و فشار قرار دهد مى گفت : انت على كظهرامى (تو نسبت به من همچون مادرم هستى ) و به
دنبال آن معتقد بودند كه آن زن براى هميشه بر همسرش حرام مى شود، و حتى نمى تواند همسر ديگرى انتخاب كند! و همچنان بلاتكليف مى ماند، اسلام اين موضوع را - چنانكه ديديم - محكوم مى كند و دستور كفاره را درباره آن صادر نموده است . بنابراين هرگاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند، همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود و يا به زندگى زناشوئى بازگردد، اما پيش از بازگشت بايد كفاره اى را كه در آيات فوق خوانديم بدهد، يعنى در صورت توانائى يك برده را آزاد كند، و اگر نتوانست دو ماه پى درپى روزه بگيرد، و اگر آن هم مقدور نبود، شصت مسكين را اطعام كند، يعنى اين كفاره جنبه تخييرى ندارد بلكه جنبه ترتيبى دارد. ۲ - ظهار از گناهان كبيره است ، و لحن آيات فوق شاهد گوياى اين مطلب مى باشد، و اينكه بعضى آنرا از صغائر شمرده و مورد عفو مى دادند نظر نادرستى است . ۳ - هرگاه كسى قادر به اداى كفاره در هيچ مرحله نباشد، آيا مى تواند تنها به توبه و استغفار قناعت كند و به زندگى زناشوئى بازگردد؟ در ميان فقهاء اختلاف نظر است ، جمعى به اتكاء حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده معتقدند در كفارات ديگر، توبه و استغفار به هنگام عدم قدرت كافى است ، ولى در كفاره ظهار كفايت نمى كند، و بايد از طريق طلاق ميان آن دو، جدائى افكند. در حالى كه جمعى ديگر معتقدند در اينجا نيز استغفار و توبه ، جانشين كفاره مى شود و دليل آنها روايت ديگرى است كه از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده است .
بعضى نيز معتقدند در صورت امكان هيجده روز روزه بگيرد كافى است . جمع ميان روايات نيز بعيد نيست به اين ترتيب كه در صورت عدم توانائى به هر شكل و صورت ، مى تواند استغفار كرده به زندگى زناشوئى بازگردد، هر چند مستحب است كه در چنين صورتى از همسرش جدا گردد (زيرا اينگونه جمع ، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حديث ، جمعى است شناخته شده و در فقه نظائر فراوانى دارد). ۴ - بسيارى از فقهاء معتقدند اگر چند بار ظهار كند (يعنى جمله مزبور را با قصد جدى تكرار نمايد) بايد چند كفاره بدهد هر چند در مجلس واحدى صورت گيرد مگر اينكه منظور او از تكرار تاءكيد باشد، نه ظهار جديد. ۵ - هرگاه قبل از دادن كفاره با همسرش آميزش جنسى كند بايد دو كفاره بدهد، كفاره اى براى ظهار، كفاره اى براى آميزش جنسى قبل از دادن كفاره ظهار، و اين حكم در ميان فقهاء مورد اتفاق است ، البته آيات فوق از اين مساءله ساكت است ولى در روايات اهلبيت (عليهم السلام ) به آن اشاره شده است . ۶ - برخورد قاطع اسلام با مساءله ظهار بيانگر اين واقعيت است كه اسلام هرگز اجازه نمى دهد حقوق زن به وسيله مردان خودكامه با استفاده از رسوم و عادات ظالمانه مورد تجاوز قرار گيرد بلكه هر سنت غلط و خرافى را در اين زمينه هر قدر در ميان مردم محكم باشد در هم مى شكند. ۷ - آزادى يك برده كه نخستين كفاره ظهار است علاوه بر اين كه تناسب جالبى با مساءله مبارزه با بردگى زن در چنگال مردان خودكامه دارد نشان مى دهد كه اسلام مى خواهد از تمام طرق ممكن به بردگى بردگان پايان دهد،
لذا نه تنها در كفاره «ظهار» كه در كفاره قتل خطا و همچنين در كفاره «روزه ماه رمضان » (كسى كه عمدا روزه خورده باشد) و همچنين كفاره «مخالفت با سوگند» يا «شكستن نذر» اين امر وارد شده است كه اين خود وسيله مؤ ثرى است براى تحقق بخشيدن به برنامه آزادى نهائى بردگان .
آيه ۵-۷
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ يحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِت الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَا ءَايَتِ بَيِّنَتٍ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۵) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسوهُ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ(۶) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ مَا يَكونُ مِن نجْوَى ثَلَثَةٍ إِلا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسةٍ إِلا هُوَ سادِسهُمْ وَ لا أَدْنى مِن ذَلِك وَ لا أَكْثرَ إِلا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كانُوا ثمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۷) ترجمه : ۵ - كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل مى شوند، آنگونه كه پيشينيان آنها خوار و ذليل شدند، ما آيات روشنى نازل كرديم ، و براى كافران عذاب
خواركننده اى است . ۶ - در آن روز كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد، و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد، اعمالى كه خداوند آن را احصا نمود و آنها فراموش كردند، و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است . ۷ - آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند، هيچگاه سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنها است ، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنها است ، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنها است هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا كه خداوند به هر چيزى دانا است . تفسير: آنها كه با خدا دشمنى مى كنند از آنجا كه آخرين جمله از آيات گذشته به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى را رعايت كنند، و از آن تجاوز ننمايند، در آيات مورد بحث از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها از اين حدود تجاوز كرده بلكه به مبارزه با خدا و پيامبر او (صلى اللّه عليه و آله ) برخاسته اند، و سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد. نخست مى فرمايد: «كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل مى شوند، همانگونه كه پيشينيان آنها خوار و ذليل شدند» (ان الذين يحادون الله و رسوله كبتوا كما كبت الذين من قبلهم ). «يحادون » از ماده «محاده » به معنى مبارزه مسلحانه و استفاده از حديد (آهن ) است ، و به مبارزه غيرمسلحانه نيز گفته مى شود. بعضى گفته اند «محاده » در اصل به معنى ممانعت است از ماده «حد» كه به معنى مانع ميان دو شى ء است ، و لذا به دربان «حداد» مى گويند، و هر
دو معنى از نظر نتيجه به هم نزديك است هر چند از دو ريشه متفاوت گرفته شده . «كبتوا» از ماده «كبت » (بر وزن ثبت ) به معنى مانع شدن تواءم با عنف و ذليل كردن است ، اشاره به اينكه خداوند مجازات كسانى را كه با او و پيامبرش به مبارزه برمى خيزند ذلت و خوارى قرار مى دهد و آنها را از لطف بيكرانش منع مى كند. اين تعبير نظير تعبيرى است در آيه ۱۱۴ بقره آمده است كه درباره افرادى كه مردم را از مساجد و عبادت خدا باز مى دارند و به مبارزه با آئين حق برمى خيزند، مى فرمايد: لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم : «براى آنها خوارى در دنيا است و در آخرت عذاب دردناكى دارد». و يا آنچه در آيه ۳۳ سوره مائده درباره كسانى كه به محاربه با خدا و رسولش برمى خيزند و در زمين فساد مى كنند آمده است كه مى فرمايد: ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم : «اين براى آنها مايه خوارى در دنياست و در آخرت عذاب عظيمى دارند». سپس مى افزايد: «ما آيات روشنى نازل كرديم » (و قد انزلنا آيات بينات ). بنابراين به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است ، و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند. نه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه «براى كافران عذاب خواركننده در قيامت است » (و للكافرين عذاب مهين ). به اين ترتيب در جمله قبل به عذاب دنيوى آنها اشاره شده ، و در اين
جمله به عذاب اخروى آنها، و شاهد بر اين معنى جمله «كما كبت الذين من قبلهم » (آنچنانكه پيشينيان آنها خوار شدند) مى باشد، آيه بعد نيز بر اين معنى گواهى مى دهد. به هر حال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و قرآن ايستاده بودند به وقوع پيوست ، و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت و شكست روبرو شدند، و سرانجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا پيروز گشت . آيه بعد در توصيف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد: «ين در روزى خواهد بود كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد» (يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا). آرى «خداوند همه اعمال و كردار آنها را احصار و شماره كرده ، هر چند خود آنها آنرا به فراموشى سپردند» (احصاه الله و نسوه ). و به همين دليل هنگامى كه چشم آنها به نامه اعمالشان مى افتد فريادشان بلند مى شود: ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها: «اين نامه از كيست كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا ثبت و ضبط كرده است » (كهف ۴۹). و اين خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شده آنها را به يادشان مى آورد و در صحنه محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند. و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند بر همه چيز شاهد و در همه جا حاضر است » (و الله على كل شى ء شهيد).
اين در حقيقت به منزله دليلى است بر آنچه در جمله قبل ذكر شد. آرى حضور خداوند در همه جا، و در هر زمان ، و در درون و برون ما، ايجاب مى كند كه نه فقط اعمال بلكه نيات و عقائد ما را احصا كند، و در آن روز بزرگ كه «يوم البروز» است همه را بازگو فرمايد، تا هم خود انسان و هم ديگران بدانند، اگر عذاب و مجازات سختى در كار است دليلش چيست ؟ سپس براى تاءكيد بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را به مساءله «نجوى » (گفتگوهاى در گوشى ) مى كشد و مى فرمايد: «آيا نميدانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند» (الم تر ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ). گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است ولى مقصود عموم مردم مى باشد. و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان مساءله نجوى و سخنان در گوشى . سپس مى افزايد: «هيچگاه سه نفر با هم در گوشى صحبت نمى كنند، مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست ، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست » (ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم ). «و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن ، مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا باشند» (و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا).
«سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هر چيزى دانا است » ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيامة ان الله بكل شى ء عليم ). در اين آيه چند نكته جلب توجه مى كند. ۱ - «نجوى » و «نجات » در اصل به معنى مكان بلندى است كه به خاطر ارتفاعش از اطراف جدا شده ، و از آنجا كه هرگاه انسان بخواهد ديگرى بر سخنانش آگاه نشود به نقطه اى مى رود كه از ديگران جدا باشد به سخنان در گوشى «نجوى » گفته اند، و يا از اين نظر كه نجوى كننده مى خواهد اسرار خود را از اينكه در دسترس ديگران قرار گيرد نجات بخشد. ۲ - بعضى معتقدند كه «نجوى » حتما بايد ميان سه نفر يا بيشتر باشد و اگر دو نفر باشند به آن «سرار» (بر وزن كنار) گفته مى شود، ولى اين برخلاف ظاهر خود آيه است ، چرا كه جمله «و لا ادنى من ذلك » اشاره به كمتر از سه نفر يعنى دو نفر مى كند، البته هنگامى كه دو نفر با هم نجوى مى كنند حتما بايد شخص ثالثى در آن نزديكى حضور داشته باشد، و الا لزومى براى نجوى نيست ، اما اين سخن ارتباطى با آنچه گفتيم ندارد. ۳ - قابل توجه اينكه در آيه فوق نخست از نجواى سه نفرى و بعد پنج نفرى سخن مى گويد، و اما از نجواى چهار نفرى كه در ميان اين دو قرار دارد سخنى به ميان نيامده است ، گرچه همه اينها از باب مثال است ولى بعضى از مفسران وجود مختلفى براى آن ذكر كرده اند كه از همه مناسبتر اين است كه منظور رعايت فصاحت در كلام و عدم تكرار است زيرا اگر مى فرمود هر سه نفرى كه به نجوى بنشينند خداوند چهارمين آنها است و هر چهار نفرى كه به نجوى بنشينند خداوند پنجمين آنها است عدد «چهار» تكرار مى شد، و اين از فصاحت دور است بعضى نيز گفته اند كه اين آيات درباره گروهى از منافقان نازل شده كه درست به همين عدد يعنى عدد سه و پنج نفر بودند.
۴ - منظور از اينكه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و ناظر و از همه چيز آگاه است ، و گرنه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگز توصيف به اعداد مى شود، و يگانگى او نيز وحدت عددى نيست بلكه به اين معنى است كه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد. ۵ - اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه سخن را از نجوى فراتر برده و مى فرمايد: «خداوند همه جا با مردم است و آنها را از اعمالشان روز قيامت با خبر مى سازد» و آيه را با احاطه علمى خداوند پايان مى دهد، همانگونه كه شروع آيه نيز از احاطه علمى خداوند نسبت به همه چيز است . ۶ - بعضى از مفسران براى آيه شاءن نزولى از ابن عباس نقل كرده اند كه درباره سه نفر به نام «ربيعه » و «حبيب » و «صفوان » نازل شده ، آنها با هم سخن مى گفتند، يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا خدا آنچه را ما مى گوئيم مى داند؟ دومى گفت مقدارى را مى داند و مقدارى را نمى داند! سومى گفت اگر مقدارى را مى داند همه را مى داند! (آيه فوق نازل شد و اعلام كرد كه خداوند در هر نجوى حاضر است و از همه چيز در زمين و آسمان آگاه است ، تا اين غافلان كوردل از اشتباه خود درآيند).
نكته :
حضور خداوند در هر نجوى همان گونه كه گفتيم خداوند نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد و به همين دليل زمان و مكانى براى او تصور نمى شود، ولى در عين حال اگر تصور كنيم ممكن است جائى باشد كه خدا در آنجا حاضر و ناظر نباشد او را محدود ساخته ايم .
به تعبير ديگر او احاطه علمى به همه چيز دارد در عين اينكه مكانى براى او متصور نيست بعلاوه فرشتگان او همه جا حاضرند و همه اعمال و اقوال را مى شنوند و ثبت مى كنند. و لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم : انما اراد بذلك استيلاء امنائه بالقدرة التى ركبها فيهم على جميع خلقه و ان فعلهم فعله : «منظور اين است كه امناء خداوند با قدرتى كه به آنها بخشيده بر تمام مخلوقاتش سلطه دارند و چون كار آنها كار او است اين حضور به وى نسبت داده شده است ». البته اين يك بعد قضيه است ، و اما در بعد ديگر حضور ذات خداوند مطرح است ، چنانكه در حديث ديگرى مى خوانيم كه يكى از بزرگان علماى مسيحيت از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پرسيد: خداوند كجا است ؟ فرمود: هو هاهنا و هاهنا و فوق و تحت ، و محيط بنا و معنا، و هو قوله : «ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم ...» او در اينجاست و در آنجا، و در بالا و در پائين ، و محيط به ما است ، و همه جا با ما است ، و اين است كه خداوند مى گويد: سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنها است ...)) و در حديث معروف «اهليلجه » از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اينكه خداوند «سميع » ناميده شده به خاطر آن است كه سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه او چهارمين آنها است ... سپس افزود: يسمع دبيب النمل على الصفا! و خفقان الطير فى الهواء! لا يخفى عليه خافية و لا شى ء مما ادركه الاسماع و الابصار، و ما لا تدركه الاسماع و الابصار، ما جلّ من ذلك و ما دقّ، و ما صغر و ما كبر «صداى راه رفتن مورچه را بر سنگ سخت مى شنود، و صداى برخورد بالهاى پرندگان را در هوا، چيزى بر او پنهان نمى ماند، و آنچه را
گوشها و چشمها درك مى كنند و آنچه را درك نمى كنند از كوچك و بزرگ همه براى او ظاهر و آشكار است ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |