تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۲۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۹-۲۳
آيه و ترجمه
أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّت وَ الْعُزَّى (۱۹) وَ مَنَوةَ الثَّالِثَةَ الاُخْرَى (۲۰) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الاُنثى (۲۱) تِلْك إِذاً قِسمَةٌ ضِيزَى (۲۲) إِنْ هِىَ إِلا أَسمَاءٌ سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سلْطنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَنفُس وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِمُ الهُْدَى (۲۳) ترجمه : ۱۹ - به من خبر دهيد آيا بتهاى «لات » و «عزى »... ۲۰ - و منات كه سومين آنها است (دختران خدا هستند)؟! ۲۱ - آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند). ۲۲ - در اين صورت اين تقسيمى است غير عادلانه ! ۲۳ - اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بى محتوا و اسمهائى است بى مسمى !) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده ، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت
از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است . تفسير : اين بتها زائيده هواى نفس شما است پس از بيان بحثهاى مربوط به «توحيد» و «وحى » و «معراج » و «آيات عظمت خداوند يگانه در آسمانها» به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد. مى فرمايد: «بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيا بتهاى ((لات » و «عزى »...)) (افراءيتم اللات و العزى ). «و همچنين ((بت مناة » كه سومين آنهاست ، و به دنبال آنها از آن ياد مى كنيد، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براى شما مى باشند))؟! (و مناة الثالثة الاخرى ). «آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر»؟! (ا لكم الذكر و له الانثى ). در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى
كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد! «اگر چنين باشد اين تقسيمى است غير عادلانه كه ميان خود و خدا قائل شديد»! (تلك اذا قسمة ضيزى ). چرا كه سهم خدا را پست تر از سهم خود مى دانيد! به اين ترتيب قرآن افكار منحط و خرافى آنها را به باد استهزاء مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مى كنيد و عيب و ننگ مى دانيد، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد، نه تنها خودشان را مى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شما اين همه احترام دارد، در برابر آن سجده مى كنيد، در مشكلات به آنها پناه مى بريد، و حاجات خود را از آنها مى خواهيد، راستى مسخره است و شرم آور! و از اينجا روشن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عرب واقع مى شد به زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را رب النوع و مدير و مدبر عالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى پنداشتند. هنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه درباره دختران داشتند قرار داده مى شود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست ، و چه جالب است كه در چند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده ، و مسخره بودن آنها را آشكار مى سازد. و از اينجا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ
او بكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نظر ارزش انسانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد، اينها فرضياتى است بى پايه بر اساس فرضيه هاى بى پايه ديگر، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافه پرستان بهترين پاسخ است . در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن با قاطعيت مى گويد: ((اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است )) (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ). نه دليلى از عقل بر آن داريد، و نه دليلى از طريق وحى الهى ، و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست . و در پايان مى افزايد: «آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند و اين موهومات همه زائيده پندار و هوا است » (ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ). «در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است » (و لقد جائهم من ربهم الهدى ). اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند، و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.
نكته ها:
بتهاى سه گانه معروف عرب
مشركان عرب بتهاى زيادى داشتند، ولى از ميان آنها سه بت «لات » و «عزى » و «منات » بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند. درباره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها، و همچنين سازنده نخستين اين بتها، و محل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند، گفتگو و اختلاف است ، و ما تنها به آنچه در كتاب «بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب » آمده است ، در اينجا اكتفا مى كنيم : «نخستين بت معروفى را كه عرب انتخاب كرد بت ((منات » بود كه بعد از آنكه «عمرو بن لحى » بت پرستى را از شام به حجاز منتقل كرد، ساخته شد، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر، در ميان مدينه و مكه ، قرار داشت ، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند، و نزد آن قربانى مى كردند، ولى بيش از همه دو قبيله «اوس » و «خزرج » به آن اهميت مى دادند، تا اينكه در سال هشتم هجرت كه سال «فتح مكه » بود به هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از مدينه به سوى مكه ميرفت امير مؤ منان على (عليه السلام ) را فرستاد و آنرا در هم شكست )). عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ «لات » رفت كه به صورت سنگى چهار گوشه بود، و در سرزمين طائف قرار داشت ، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجد طائف قرار دارد، خدمه اين بت بيشتر طايفه «ثقيف » بودند، هنگامى كه آنها مسلمان شدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مغيره را فرستاد و آنرا در هم شكست و در آتش سوزاند. سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود «عزى » و در محلى در
مسير مكه به سوى عراق نزديك «ذات عرق » قرار داشت ، و قريش براى آن اهميت فراوانى قائل بود. آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانه خدا مى گفتند: و اللات و العزى ، و مناة الثالثة الاخرى ، فانهن الغرانيق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى : «لات » و عزى و منات ، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود))!! و آنها را دختران خدا مى پنداشتند (ظاهر اين است كه آنها را تمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند). عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسماء خداوند استفاده كرده بودند، منتها با علامت «تانيث »! تا بيانگر اعتقاد فوق باشد، به اين ترتيب كه «اللات » در اصل «اللاهه » بود، سپس حرف «ه » ساقط شد و اللات شده است و «العزى » مؤ نث «اعز» است و «منات » از «منى الله الشى ء» به معنى تقدير چيزى از ناحيه خدا گرفته شده است . بعضى نيز آنرا از ماده «نؤ ء» مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقاد داشت به هنگام طلوع آنها بارانى همراه دارد، و بعضى آنرا از ماده «منى » (بر وزن سعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند. به هر حال عرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى
همچون «عبد العزى » و «عبد منات » براى افراد يا براى بعضى از قبائل انتخاب مى كردند.
اسمهاى بى مسمى !
يكى از قديمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوع موجودات عالم است ، از آنجا كه افراد كوته فكر نمى توانستند باور كنند اين همه موجودات گوناگون و متنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد (زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط و مهارت داشتند) لذا براى هر نوعى از انواع موجودات خدائى قائل بودند، كه از آن تعبير به «رب النوع » مى كردند، مانند رب النوع دريا، رب النوع صحرا، رب النوع باران ، رب النوع آفتاب ، رب النوع جنگ ، و رب النوع صلح ! اين خدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنها حكمرانان اين جهان بودند، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مى بردند، سپس از آنجا كه ربالنوعها موجودات محسوسى نبودند، تمثالهائى براى آنها ساخته و آنها را عبادت مى كردند. اين عقايد خرافى از يونان به مناطق ديگر، و سرانجام به محيط حجاز منتقل شد، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگار مانده بود نمى توانست وجود الله را منكر شود، اين عقائد را به هم آميخت ، و در عين عقيده به وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطه دختر و پدر بود، و بتهاى سنگى و چوبى مظهر
و تمثالهائى از آن مى دانست . قرآن در يك عبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد: «اينها همه نامهائى است بى محتوا، و اسمهائى است بى مسمى ، كه شما و نياكانتان بدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد»! نه از خداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالى آفتاب و دريا و جنگ و صلح . همه چيز از ناحيه خدا است ، و همه عالم هستى سر بر فرمان او هستند، و هماهنگى اين موجودات مختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر «آلهه » و خدايانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مى انجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.
سرچشمه روانى بت پرستى
سرچشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرى سرچشمه هاى ديگرى دارد كه در آيات فوق به آن اشاره شده است ، و آن پيروى از گمانهاى بى اساس و هواى نفس است . پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود، و مقلدان چشم و گوش بسته آن را از يكديگر مى گيرند، و نسل به نسل منتقل مى شود. البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد، نه معاد و رستاخيز و حساب و كتابى دارد، و نه بهشت و دوزخى ، و به آنها كاملا آزادى مى دهد و تنها در مشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او استمداد مى جويند با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگار است ، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد.
اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است . ۴ - باز هم افسانه «غرانيق »! در لابلاى بحثى كه پيرامون بتهاى سه گانه عرب ، لات و عزى و منات از نظر تاريخى داشتيم ، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه ! مى دانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( «غرانيق » جمع «غرنوق » بر وزن - مزدور - به معنى نوعى پرنده آبى سفيد رنگ يا سياه رنگ است ) و لذا گاه به دنبال ذكر نام اين بتها با جمله هاى «تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى » آنها را بدرقه مى كردند. در اينجا يك داستان خرافى در بعضى از كتب ، نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) هنگامى كه به آيه مورد بحث (افراءيتم اللات و العزى ) رسيد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود: «تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى »! و همين سبب شد كه مشركان خوشحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مساءله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بدانند! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراه مسلمانان به سجده افتادند!، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد، و حتى به گوش مسلمانان مهاجر حبشه رسيد و گروهى چنان خوشحال شدند و احساس امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند.
اما همانگونه كه در تفسير «آيه ۵۲ سوره حج » مشروحا بيان كرديم اين نسبتى است ناروا و دروغى است رسوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند، كسانى كه اين دروغ را به هم بافته اند هيچ فكر نكرده اند كه قرآن در ذيل همين آيات مورد بحث صريحا بت پرستى را مى كوبد، و آنرا پيروى پندار خام و هواى نفس مى شمرد، و در آيات بعد نيز با صراحت ، و شدت تمام ، عقائد بت پرستان را محكوم مى كند، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد، و صريحا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روى برتابد. با اين حال چگونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، و يا مشركان آنقدر گرفتار حماقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه با صراحت بت پرستى را در هم مى كوبد ناديده بگيرند و سرانجام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤ منان سجده كنند؟! حقيقت اين است كه سازندگان اين افسانه آنرا بسيار ناشيانه و بى مطالعه جعل كرده اند. ممكن است به هنگام قرائت اين آيه ا فراءيتم اللات و العزى ... از سوى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمع مشركان حاضر آن دو جمله را افزوده باشد (چرا كه اين دو جمله تقريبا به صورت شعارى براى آنها درآمده بود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند) و گروهى موقتا به اشتباه افتاده باشند. اما نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد، و نه انعطاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در زمينه بت پرستى ، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى او گوياى اين واقعيت است كه او هرگز در مساءله مبارزه با بت پرستى در هر شكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه
نپذيرفت ، چرا كه تمام اسلام در توحيد و «لا اله الا الله » خلاصه مى شد، و چگونه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معامله پردازد؟! در اين زمينه دلائل و استدلالات بيشترى ذيل آيه ۵۲ سوره حج (جلد ۱۴ صفحه ۱۴۱ تا ۱۴۵) داشته ايم .
آيه ۲۴-۲۶
آيه و ترجمه
أَمْ لِلانسنِ مَا تَمَنى (۲۴) فَللَّهِ الاَخِرَةُ وَ الاُولى (۲۵) وَ كم مِّن مَّلَكٍ فى السمَوَتِ لا تُغْنى شفَعَتهُمْ شيْئاً إِلا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرْضى (۲۶) ترجمه : ۲۴ - آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد؟ ۲۵ - در حالى كه آخرت و دنيا از آن خدا است . ۲۶ - و چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت ) دهد. تفسير : شفاعت هم به اذن او است اين آيات همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند، و ادامه اى است براى آيات قبل . نخست به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مى گويد: «آيا آنچه انسان آرزو مى كند به آن مى رسد»؟! (ام للانسان ما تمنى ). آيا ممكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟
«در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است » (فلله الاخرة و الاولى ). عالم اسباب بر محور اراده او مى چرخد، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود او است ، شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است . قابل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى گويد، و بعد از دنيا، چرا كه بيشترين چيزى كه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگر از اين سرا آشكارتر مى باشد. و به اين ترتيب قرآن مشركان را به كلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى كند، و اين بهانه را از دست آنها مى گيرد كه ما به اين علت آنها را پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند: و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله (يونس - ۱۸). در تفسير دو آيه فوق احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن توجه دادن به وجود پروردگار، از طريق عدم دسترسى انسان به آرزوها و خواسته هايش ، چرا كه در آيه اول به صورت يك استفهام انكارى مى گويد: «آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مى يابد»؟! و چون جواب اين سؤ ال قطعا منفى است ، زيرا انسان هرگز به بسيارى از آرزوهايش نائل نمى شود و به اصطلاح آنرا به گور مى برد، اين نشان مى دهد تدبير اين عالم به دست ديگرى است ، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى باشد، و لذا در آيه دوم مى گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است . اين معنى شبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه السلام ) آمده است عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم : «خدا را از ناكام ماندن تصميمها و شكستن اراده ها شناختم »! جمع ميان اين تفسير و تفسير
سابق نيز بعيد نيست . در آخرين آيه مورد بحث براى تاءكيد بيشتر روى همين مساءله مى افزايد: چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى بخشد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد (و كم من ملك فى السموات لاتغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى ). جائى كه فرشتگان آسمان با آنهمه عظمت ، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نيستند، جز به اذن و رضاى پروردگار، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى داريد؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى ريزد از پشه هاى ناتوان چه كارى ساخته است ؟ آيا شرم آور نيست كه مى گوئيد ما اين بتها را مى پرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند؟! تعبير به «كم » (چه بسيار) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگان نمى توانند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنى جمعى به كار مى رود، همانگونه كه واژه كثير در آيه ۷۰ سوره اسراء به معنى عموم است : و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: «ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترى بخشيديم » و نيز در آيه ۲۲۳ سوره شعرا درباره شياطين مى خوانيم : و اكثرهم كاذبون : «اكثر آنها دروغگو هستند» در حالى كه مى دانيم همه آنها دروغگو هستند. اما فرق ميان «اذن » و «رضا» از اين نظر است كه اذن در جائى مى گويند كه شخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند، ولى رضايت اعم از آن
است ، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است ، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مى دهد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تاءكيد بعد از اذن مساءله رضا نيز آمده است ، هر چند در مورد خداوند متعال «اذن » از «رضا» جدا نيست و تقيه درباره او معنى ندارد.
نكته ها:
۱ - گسترش دامنه آرزوها! آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى گيرد، و اگر هميشه خواستن توانستن بود و هر چه مى خواست فورا به آن دست مى يافت آرزو معنى نداشت . البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد و عاملى است براى حركت و تلاش و جهاد و سير تكاملى او، مثل اينكه انسان آرزو مى كند در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد. ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است ، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلت و بيخبرى و تخدير و عقبماندگى است ، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان ، و خلود در زمين ، و در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروتها، و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل . و به همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : من تمنى شيئا و هو لله عز و جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه : «كسى كه تمنى چيزى
كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نميرود مگر به آن برسد»!. و از بعضى روايات استفاده مى شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداش آن خواهد رسيد. ۲ - سخنى درباره شفاعت آيه اخير از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى دهد، جائى كه آنها حق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبياء و اولياى معصوم به طريق اولى چنين حقى را دارند. ولى نبايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى گويد: اين شفاعت بى قيد و شرط نيست ، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است ، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حساب نيست بايد رابطه اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش بدهد، و اينجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان در مى آيد، و مانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |