تفسیر:نمونه جلد۲۱ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۶ - ۳۰
آيه و ترجمه
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنى بَرَاءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ(۲۶) إِلا الَّذِى فَطرَنى فَإِنَّهُ سيهْدِينِ(۲۷) وَ جَعَلَهَا كلِمَةَ بَاقِيَةً فى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۲۸) بَلْ مَتَّعْت هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى جَاءَهُمُ الحَْقُّ وَ رَسولٌ مُّبِينٌ(۲۹) وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الحَْقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَفِرُونَ(۳۰) ترجمه : ۲۶ - به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش (عمويش آذر) و قومش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ! ۲۷ - مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد. ۲۸ - او كلمه توحيد را كلمه باقيه در اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند. ۲۹ - ولى ما اين گروه و پدران آنها را از مواهب دنيا بهره مند ساختيم تا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغشان آمد. ۳۰ - اما هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم ! تفسير: توحيد سخن جاويدان انبياء در اين آيات اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست
بابل شده است ، تا بحث نكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند، زيرا اولا ابراهيم (عليه السلام ) بزرگترين نياى عرب بود كه همه او را محترم مى شمردند و به تاريخش افتخار مى كردند، هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند. اگر بنا هست تقليدى از نياكان شود چرا از بت پرستان تقليد كنند؟ از ابراهيم پيروى نمايند. ثانيا: بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (پيروى از پدران ) تكيه مى كردند، و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت ، چنانكه قرآن در سوره انبياء آيه ۵۳ و ۵۴ مى گويد: قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين : ((بت پرستان گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند (ابراهيم ) گفت مسلما شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد))! ثالثا: اين يك نوع دلدارى براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان نخستين است كه بدانند اينگونه مخالفتها و بهانه جوئيها هميشه بوده است ، نبايد سست و ماءيوس شوند. نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش (عمويش آذر) و قوم بت پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ))! (و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ). و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله او را استثناء كرده ، مى گويد: ((مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او
هدايتم خواهد كرد (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ). او در اين عبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبر است ، و همه قبول داشتند كه خالق خدا است و هم اشاره به مساءله هدايت تكوينى و تشريعى خدا است كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند. نظير همين معنى در سوره شعراء از آيه ۷۷ تا ۸۲ نيز آمده است . ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هر گونه بت پرستى بود، بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان باقى و برقرار بماند، چنانكه در آيه بعد مى گويد: «او كلمه توحيد را كلمه باقيه در فرزندان و اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند» (و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ). جالب اينكه امروز تمام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات توحيدى ابراهيم (عليه السلام ) الهام مى گيرند، و سه پيامبر بزرگ الهى موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دودمان او هستند، و اين دليل صدق پيشگوئى قرآن در اين زمينه است . درست است كه قبل از ابراهيم (عليه السلام ) انبياى ديگرى همچون نوح (عليه السلام ) با شرك
و بت پرستى مبارزه كردند و جهانيان را به سوى توحيد دعوت نمودند، ولى كسى كه به اين كلمه استقرار بخشيد، و پرچم آن را همه جا برافراشت ابراهيم (عليه السلام ) بتشكن بود. او نه تنها در زمان خود كوشش فراوان براى تداوم خط توحيد نمود بلكه در دعاهاى خويش نيز از ساحت قدس پروردگار همين معنى را طلب كرد و عرضه داشت : و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام : «من و فرزندانم را از اينكه پرستش بتها كنيم دور دار» (ابراهيم - ۳۵). در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد، و آن اينكه ضمير در «جعل » به خداوند بازمى گردد، و مفهوم جمله چنين مى شود: خداوند كلمه توحيد را در دودمان ابراهيم باقى و برقرار ساخت . ولى بازگشت ضمير به خود ابراهيم (عليه السلام ) (تفسير اول ) مناسبتر به نظر مى رسد، زيرا جمله هاى قبل ، از ابراهيم و كارهاى او سخن مى گويد، و مناسب است كه اين هم جزء كارهاى ابراهيم باشد، به خصوص اينكه در آيات متعددى از قرآن روى اين معنى تكيه شده است كه ابراهيم اصرار داشت فرزندان و اعقابش بر آئين الهى باقى بمانند، چنانكه در سوره بقره آيه ۱۳۱ و ۱۳۲ مى خوانيم : اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون : «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار ابراهيم به او گفت : اسلام بياور و تسليم در برابر حق باش ، او گفت : در برابر پروردگار جهانيان تسليمم ، و ابراهيم فرزندان خود را به اين آئين توحيد وصيت كرد همچنين يعقوب و گفت : اى فرزندان من خداوند اين دين را براى شما برگزيده است ، جز به آئين اسلام از دنيا نرويد». و اگر تصور شود تعبير به «جعل » به معنى آفرينش و خلقت است و مخصوص خدا است تصور نادرستى است ، چرا كه «جعل » بر اعمال انسانها و غير انسانها
نيز اطلاق مى شود و در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد، فى المثل در مورد افكندن يوسف در چاه كه از ناحيه برادران صورت گرفت قرآن تعبير به جعل (قرار دادن ) كرده است فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب (يوسف - ۱۵) از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير مفعولى در «جعلها» به كلمه توحيد و شهادت لااله الا الله بازمى گردد كه از جمله اننى براء مما تعبدون : «من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم » استفاده مى شود، و خبر از تلاشهاى ابراهيم براى تداوم خط توحيد در نسلهاى آينده مى دهد. در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) رسيده مرجع ضمير، مساءله امامت قلمداد شده است ، و طبعا ضمير فاعلى هم به خدا برمى گردد، يعنى خداوند مساءله امامت را در دودمان ابراهيم تداوم بخشيد، همانگونه كه از آيه ۱۲۴ سوره بقره استفاده مى شود كه وقتى خداوند به ابراهيم فرمود من تو را امام قرار دادم ، او تقاضا كرد كه در فرزندانش نيز امامان باشند، خداوند دعاى او را اجابت كرد به استثناى كسانى كه آلوده ظلم و ستم مى شوند: قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين . ولى مشكل در بدو نظر اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از امامت در ميان نيست مگر اينكه گفته شود جمله «سيهدين » (خداوند مرا هدايت مى كند) را اشاره به اين معنى بدانيم ، چرا كه هدايت پيامبر و امامان نيز شعاعى از هدايت مطلقه الهى است ، و حقيقت امامت با حقيقت هدايت يكى است . و از آن بهتر كه گفته شود مساءله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخه هائى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است ، و مى دانيم امامان ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اينكه از خود استقلالى داشته باشند، و به اين ترتيب اين روايات از قبيل بيان يك مصداق و شاخه از مفهوم كلى «جعلها كلمة باقية » محسوب مى شود،
بنابراين منافات با تفسيرى كه در آغاز گفتيم ندارد (دقت كنيد). اين نكته نيز قابل توجه است كه مفسران در تفسير «فى عقبه » احتمالات متعددى داده اند بعضى آن را به تمام ذريه و دودمان ابراهيم تا پايان جهان تفسير كرده اند، و بعضى آن را مخصوص به قوم ابراهيم و امت او دانسته اند، و بعضى به آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير كرده اند، اما ظاهر اين است كه مفهوم آن وسيع و گسترده است و تمام دودمانش را تا پايان جهان شامل مى شود، و تفسير به آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از قبيل بيان مصداق روشن است . آيه بعد در حقيقت پاسخ به سؤ ال متعددى است و آن اينكه : با اينحال چگونه خداوند مشركان مكه را عذاب نمى كند؟ مگر در آيات قبل نخوانديم فانتقمنا منهم : «ما از اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند و در كار خود اصرار ورزيدند انتقام گرفتيم »؟!. در پاسخ مى گويد: ((بلكه ما اين گروه (مشركان مكه ) و پدران آنها را از مواهب دنيا بهره مند ساختيم تا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغ آنان آمده (بل متعت هؤ لاء و آبائهم حتى جائهم الحق و رسول مبين ). ما تنها به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم ، و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است ، و اين پيامبر بزرگ محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى هدايت آنان قيام كند. به تعبير ديگر جمله «لعلهم يرجعون » در آيه گذشته نشان مى دهد كه هدف از تلاشهاى ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه همه دودمان او به خط توحيد باز گردند، در حالى كه عرب مدعى بود از دودمان ابراهيم است و با اينحال بازنگشت ،
ولى خداوند باز هم به آنها مهلت داد تا پيامبر بزرگ و كتاب جديدى بيايد تا از اين خواب گران بيدار شوند و گروه عظيمى بيدار شدند. ولى عجب اينكه : هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمد بجاى اينكه به اصلاح و جبران خطاهاى گذشته خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و گفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم (و لما جائهم الحق قالوا هذا سحر و انا به كافرون ). آرى قرآن را سحر خواندند، و پيامبر بزرگ خدا را ساحر، و اگر باز نمى گشتند عذاب الهى دامانشان را مى گرفت .
آيه ۳۱ - ۳۲
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينِ عَظِيمٍ(۳۱) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت رَبِّك نحْنُ قَسمْنَا بَيْنهُم مَّعِيشتهُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضهُم بَعْضاً سخْرِيًّا وَ رَحْمَت رَبِّك خَيرٌ مِّمَّا يجْمَعُونَ(۳۲) ترجمه : ۳۱ - و گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟! ۳۲ - آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است . تفسير: چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده ؟ در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سحر مى خواندند و گاه به تقليد نياكانشان متوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده مى فرمايد: ((آنها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين
دو شهر (مكه و طائف ) مردى ثروتمند و سرشناس ! نازل نشده است ))؟! (و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ). آنها از يك نظر حق داشتند سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انسانها مال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى كردند ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقربترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مى كردند كه اين موهبت نبوت و رحمت بزرگ الهى ، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است ؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، اين باور كردنى نيست ! آرى آن نظام ارزشى نادرست چنين استنباطى هم به دنبال داشت ، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد. حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انسانى آگاه ، با اراده ، مصمم ، شجاع ، عادل ، و آشنا به درد محرومان و مظلومان ، اين است ارزشهائى كه براى حمل اين رسالت آسمانى لازم است ، نه لباسهاى زيبا و قصرهائى گرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات ، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود. در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى غالبا «وليد بن مغيره » را از مكه «و عروة بن مسعود ثقفى » را از طائف شمرده اند، هر چند بعضى نام «عتبة بن ربيعه » از مكه و «حبيب بن عمر ثقفى » از طائف را نيز به ميان آورده اند. ولى گفتار آنها ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است .
قرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندانشكنى مى گويد، و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد، نخست مى گويد: «آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند»؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ). تا به هر كس بخواهند نبوت بخشند، و كتاب آسمانى بر او نازل كنند، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است ، چنانكه در آيه ۱۲۴ سوره انعام نيز آمده است الله اعلم حيث يجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد)). از اين گذشته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست ، بلكه : «ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم ، و بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تا آنها يكديگر را تسخير كنند به يكديگر خدمت نمايند» (نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا). آنها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است ، و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست ، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زندگى و استعداد، و در يك پايه از نظر مقامات اجتماعى باشند اصل تعاون و خدمت به يكديگر و بهره گيرى هر انسانى از ديگران متزلزل مى شود. بنابراين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.
((بلكه رحمت پروردگار تو از تمام آنچه گردآورى مى كنند (از مال و جاه و مقام ) برتر و بهتر است )) (و رحمة ربك خير مما يجمعون ). بلكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد. تعبير به «ربك » كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پروردگار در مورد پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.
نكته :
پاسخ به دو سؤ ال مهم در اينجا سؤ الهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است . نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده ؟، آيا اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست . از اين گذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده ، و تفاوتها همه از ناحيه او است ، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست ؟ پاسخ اين سؤ الها با دقت در متن آيه روشن مى شود: كسانى كه چنين ايرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروه معينى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهرهكشى كردن ظالمانه ، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام
عمومى مردم نسبت به يكديگر است ، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمادگيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعا خدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران در رشته هاى ديگر در اختيار آنها قرار مى گيرد، خلاصه استخدامى است متقابل ، و خدمتى است طرفينى ، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر. ناگفته پيداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش ، و استعداد روحى و جسمى ، يكسان باشند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از نظر ساختمان و ظرافت و مقاومت همه شبيه هم بودند نظام جسم انسان مختل مى شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو ماءموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند. مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تنفس ، و گردش خون ، و تغذيه ، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن «ليتخذ بعضهم بعضا سخريا» است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنين تسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!. و اگر گفته شود جمله «رفعنا بعضهم فوق بعض درجات » دليل بر عدم عدالت اجتماعى است ، مى گوئيم اين در صورتى است كه «عدالت » به معنى «مساوات » تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جاى خود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى ، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است . ممكن است افرادى در مقام شعار كلمه «مساوات » را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير
نيست ، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله انسان گردد، همه بايد آزاد باشند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شكوفا سازند و از نتائج فعاليتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند. و اما در مورد سؤ ال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش و كوشش را روشن نگاهداشت ؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوند براى تلاش و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است . درست است كه خداوند استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده ، و درست است كه عواملى بيرون از اراده انسان در مسير زندگى او مؤ ثر است ، ولى با اينحال يكى از عوامل بنيادى را نيز تلاش و كوشش او قرار داده است و با بيان اصل ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - ۳۹) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد. به هر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يك كارخانه ساخته مى شود، يك شكل ، يك نواخت ، يك اندازه ، و با يك نوع فايده ، و اگر چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند. و نه مانند پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و به طور اجبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه ، در عين تفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خرده گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد. كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات
امتياز نبخشيده ، بلكه جمله «رفع بعضهم فوق بعض درجات » اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گروه ديگر درست از همين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است .
آيه ۳۳-۳۵
آيه و ترجمه
وَ لَوْ لا أَن يَكُونَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتهِمْ سقُفاً مِّن فِضةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيهَا يَظهَرُونَ(۳۳) وَ لِبُيُوتهِمْ أَبْوَباً وَ سرُراً عَلَيهَا يَتَّكِئُونَ(۳۴) وَ زُخْرُفاً وَ إِن كلُّ ذَلِك لَمَّا مَتَعُ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةُ عِندَ رَبِّك لِلْمُتَّقِينَ(۳۵) ترجمه : ۳۳ - اگر تمكن كفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما براى كسانى كه كافر مى شدند خانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره و نردبانهائى كه از آن بالا روند! ۳۴ - و براى خانه هاى آنها درها و تختهائى (زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند. ۳۵ - و انواع وسائل تجملى ، ولى تمام اينها متاع زندگى دنياست و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است . تفسير: قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى ! (ارزشهاى دروغين ). اين آيات همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.
در نخستين آيه مى فرمايد: «اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه به خداوند رحمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم » (و لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ). خانه هائى كه چندين طبقه داشته باشد، «و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبى قرار مى داديم كه از آن بالا روند» (و معارج عليها يظهرون ). جمعى از مفسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است ، و عدم تكرار كلمه «فضة » (نقره ) به خاطر وضوح آن است ، ولى گويا آنها وجود پله ها را به تنهائى دليل بر اهميت خانه ها ندانسته اند در حالى كه چنين نيست ، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است . «سقف » (بر وزن شتر) جمع سقف است و بعضى آن را جمع «سقيفه » به معنى مكان مسقف مى دانند ولى قول اول مشهورتر است . سپس مى افزايد «علاوه بر اين ، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند» (و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤ ن ). ممكن است اين جمله اشاره به درها و تختهاى نقره باشد كه چون در آيه قبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده ، و نيز ممكن است
وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براى اهميت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى متعدد نمى گذارند، اين مخصوص قصرها و خانه هاى مجلل است ، و همچنين وجود تختهاى بسيار. باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد: علاوه بر همه اينها «انواع وسائل تجملى و زينت آلات براى آنها قرار مى داديم » (و زخرفا). تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقفهائى از نقره ، و درها و تختهاى متعدد، و انواع وسائل زينتى ، و هر گونه نقش و نگار آنچنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است . سپس مى افزايد: «اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است » (و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ). «زخرف » در اصل به معنى هر گونه زينت و تجمل تواءم با نقش و نگار است ، و از آنجا كه يكى از مهمترين وسائل زينت طلا است به آنهم زخرف گفته شده است ، و اينكه به سخنان بيهوده «مزخرف » مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند. كوتاه سخن اينكه اين سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى
در پيشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار و منكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر متمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .
نكته ها:
۱ - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند به راستى تعبيرى رساتر از آنچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تعداد شتران ، مقدار درهم و دينار، و تعداد غلامان و كنيزان و خانه ها و وسائل تجملى است ، تا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده ، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شكسته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى ، تقوى و پرهيزگارى ، و علم و دانش ، ايثار و فداكارى ، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات ، روبنائى و سطحى ، و ناپايدار خواهد بود. و اين همان كارى است كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عاليترين وجهى انجام داد، و به همين دليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه ، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت .
جالب اينكه در حديثى از پيغمبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تكميل اين برنامه مى خوانيم : لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء: «اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى نوشانيد». امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز در «خطبه قاصعه » سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى فرمايد: ((موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى ) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان خدا شود حكومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت ، اما او گفت : آيا از اين دو تعجب نمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بستگى به خواسته آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟ «اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن ، و تحقير پشمينه پوشى گفت ». «اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت ، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد»!. و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:
((مگر نمى بينيد خداوند انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان ، با سنگهائى كه نه زيانى مى رساند و نه سودى ، نه مى بيند و نه مى شنود، آزمايش نموده ، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه ) قرار داده ، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است ، آن را در پر سنگلاخ ترين مكانها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين ، در تنگناى دره هائى مستقر ساخته ، در ميان كوههاى خشن ، شنهاى متراكم ، چشمه هاى كم آب ، آباديهاى جدا و پر فاصله كه هيچ مركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...)). اگر خدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاى هموار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته ، در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه ، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب ، در وسط باغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت ، ولى در اين حالت آزمايش و امتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاى فريبنده ظاهرى مشغول مى شدند و از ارزشهاى واقعى الهى غافل مى گشتند). به هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست ، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سخت و ناگوار تحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين است كه آن ارزشهاى اصيل را رها ساخته ، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گرفته است ، مقياس شخصيت مال و مقام دنيا شده ، و علم و تقوا و فضيلت را به فراموشى سپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته ، و از اسلام بيگانه شده اند، و تا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،
و تا تحول را از ارزشهاى حاكم بر وجودشان شروع نكنند مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد - ۱۱). ۲ - پاسخ به يك سؤ ال با مطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى ، و ثروت و مقام مادى ، اين سؤ ال مطرح مى شود كه پس چرا قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيمة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون : ((بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و طيبات را حرام كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى آنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم )) (اعراف - ۳۲). يا در جاى ديگر مى فرمايد: يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد: «اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد» (اعراف - ۳۱). چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است ؟! در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغين است ، هدف اين است كه مقياس شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه اينكه امكانات مادى بد چيزى است ، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى . وانگهى اينها در صورتى ارزش دارد كه در حد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهائى از طلا و نقره و گرد آوردن
زينتهاى انبوهى از سيم و زر! و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بر شخصيت آنها است ، و نه محروم بودن مؤ منان از آن ، و نه استفاده از اين امور در حد معقول ، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |