تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۵۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
الف - منظور از اولويت پيامبر نسبت به مؤ منان چيست ؟
قرآن در اين آيه اولويت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نسبت به مسلمانان بطور مطلق
ذكر كرده است و مفهومش اين است كه در كليه اختياراتى كه انسان نسبت به خويشتن دارد «پيامبر» (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خود او نيز اولى است . گرچه بعضى از مفسران آن را به مساله «تدبير امور اجتماعى » و يا اولويت در مساله قضاوت و يا اطاعت فرمان تفسير كرده اند اما در واقع هيچ دليلى بر انحصار در يكى از اين امور سه گانه نداريم . و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى ، اولويت به مساله «حكومت » تفسير شده ، در حقيقت بيان يكى از شاخه هاى اين اولويت است . لذا بايد گفت : پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم در مسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى ، هم در مسائل مربوط به حكومت ، و هم قضاوت و دعوت ، از هر انسانى نسبت به خودش اولى است ، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وى مى باشد. از اين مساله نبايد تعجب كرد چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است و نماينده خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد، هرگز تابع هوى و هوس نيست ، و هيچگاه منافع خود را بر ديگران مقدم نمى شمرد، بلكه به عكس برنامه او در تضاد منافع همواره ايثارگرى و فداكارى براى امت است . اين اولويت در حقيقت شاخه اى از اولويت مشيت الهى است ، زيرا ما هر چه داريم از خدا است . اضافه بر اين انسان هنگامى مى تواند به اوج ايمان برسد كه نيرومندترين علاقه او يعنى عشق به ذات خود را تحت الشعاع عشق به ذات خدا و نمايندگان او قرار دهد، لذا در حديثى مى خوانيم كه فرمود: لا يؤ من احدكم حتى يكون هواه
تبعا لما جئت به : «هيچيك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه خواست او تابع آنچه من از سوى خدا آورده ام باشد»!. و نيز در حديث ديگرى چنين آمده : و الذى نفسى بيده لا يؤ من احدكم حتى اكون احب اليه من نفسه و ماله و ولده و الناس اجمعين : «قسم به آن كسى كه جانم در دست او است ، هيچيك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه من نزد او محبوبتر از خودش و مالش و فرزندش و تمام مردم باشم ». و باز از خود آن حضرت نقل شده كه فرمود: ما من مؤ من الا و انا اولى الناس به فى الدنيا و الاخرة : «هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه من در دنيا و آخرت از او نسبت به خودش اولى هستم ». قرآن نيز در آيه ۳۶ همين سوره (احزاب ) مى گويد: ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم : «هيچ مرد با ايمان و زن با ايمانى نمى تواند هنگامى كه خدا و پيامبرش حكمى كند در برابر آن از خودشان اختيارى داشته باشند». باز تاكيد مى كنيم اين سخن مفهومش اين نيست كه خداوند بندگانش را در بست تسليم تمايلات يك فرد كرده باشد، بلكه با توجه به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داراى مقام عصمت است و به مصداق لا ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (نجم - ۳ و ۴) هر چه مى گويد سخن خدا است ، و از ناحيه او است ، و حتى از پدر هم دلسوزتر و مهربانتر است . اين اولويت در حقيقت در مسير منافع مردم ، هم در جنبه هاى حكومت و تدبير جامعه اسلامى ، و هم در مسائل شخصى و فردى است .
به همين دليل بسيار مى شود كه اين اولويت ، مسئوليتهاى سنگينى بر دوش پيامبر مى گذارد، لذا در روايت معروفى كه در منابع شيعه و اهل سنت وارد شده مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انا اولى بكل مؤ من من نفسه ، و من ترك مالا فللوارث و من ترك دينا او ضياعا فالى و على : «من از هر مؤ منى نسبت به او اولى هستم ، كسى كه مالى از خود بگذارد براى وارث او است ، و كسى كه بدهكار از دنيا برود و يا فرزند و عيالى بگذارد كفالت آنها بر عهده من است » (بايد توجه داشت كه «ضياع » در اينجا به معنى فرزندان و يا عيالى است كه بدون سرپرست مانده اند، و تعبير به دين قبل از آن نيز قرينه روشنى بر اين معنى مى باشد، زيرا منظور داشتن بدهى بدون مال است ). ب - حكم دوم در زمينه همسران پيامبر است كه آنها به منزله مادر براى همه مؤ منان محسوب مى شوند، البته مادر معنوى و روحانى ، همانگونه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پدر روحانى و معنوى امت است . اين ارتباط و پيوند معنوى ، تنها تاثيرش مساله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنان پيامبر بود، چنانكه در آيات همين سوره ، حكم صريح تحريم ازدواج با آنها بعد از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است ، و گر نه از نظر مساله ارث و همچنين ساير محرمات «نسبى » و «سببى »، كمترين اثرى ندارد، يعنى مسلمانان حق داشتند، با دختران پيامبر ازدواج كنند، در حالى كه هيچكس با دختر مادر خود نمى تواند ازدواج كند، و نيز مساله محرميت و نگاه كردن به همسران پيامبر براى هيچكس جز محارم آنها مجاز نبود.
در حديثى مى خوانيم كه زنى به عايشه گفت : يا امه !: «اى مادر»! عايشه پاسخ داد: لست لك بام ، انما انا ام رجالكم !: من مادر تو نيستم مادر مردان شما هستم )). اشاره به اينكه هدف از اين تعبير، حرمت تزويج است ، و اين تنها در مورد مردان امت صادق است . ولى همانگونه كه گفتيم غير از مساله ازدواج موضوع احترام و بزرگداشت نيز مطرح است ، و لذا زنان مسلمان نيز مى توانستند به عنوان احترام همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مادر خود خطاب كنند. شاهد اين سخن آنكه قرآن مى گويد: «النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم » اولويت پيامبر نسبت به همه زنان و مردان است و ضمير جمله بعد نيز به همين عنوان بر مى گردد كه مفهوم گسترده اى دارد، لذا در عبارتى كه از «ام سلمه » (يكى ديگر از همسران پيامبر نقل شده ) مى خوانيم كه مى گويد انا ام الرجال منكم و النساء: «من مادر مردان و زنان شما هستم ». در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا تعبير «ازواجه امهاتهم »: «همسران پيامبر مادران مؤ منين محسوب مى شوند» با چيزى كه در چند آيه قبل گذشت تضاد ندارد؟ زيرا در آنجا مى فرمايد: «كسانى كه گاهى همسرانشان را بمنزله مادر خود قرار مى دهند، سخن باطلى مى گويند، مادر آنها فقط كسى است كه از او متولد شده اند» با اين حال چگونه همسران پيامبر كه مسلمانان از آنان متولد نشده اند مادر محسوب مى شوند؟ در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه كرد كه خطاب مادر به يك زن يا بايد از نظر جسمانى باشد يا روحانى ، اما از نظر جسمانى تنها در صورتى اين
معنى واقعيت دارد كه انسان از او متولد شده باشد، و اين همان است كه در آيات پيشين آمده كه مادر جسمانى انسان تنها كسى است كه از او متولد شده است ، و اما پدر يا مادر روحانى كسى است كه يكنوع حق معنوى بر او داشته باشد، همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه پدر روحانى امت محسوب مى شود، و هم به خاطر او همسرانش احترام مادر را دارند. ايرادى كه به اعراب جاهلى در مورد «ظهار» متوجه مى شد اين بود كه وقتى همسران خود را مادر خطاب مى كردند مسلما منظور آنها مادر معنوى نبود، بلكه منظورشان اين بود كه آنها به منزله مادر جسمانى هستند، لذا آنرا يكنوع طلاق مى شمردند، و مى دانيم مادر جسمانى با الفاظ درست نمى شود، بلكه شرط آن تولد جسمانى است ، بنابر اين سخن آنها سخن منكر و زور و باطل بود. ولى در مورد همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اگر چه آنها مادر جسمانى نيستند، ولى به احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مادر روحانيند، و احترام يك مادر را دارند. و اگر مى بينيم كه قرآن در آيات آينده ازدواج با همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تحريم كرده آن نيز يكى از شئون احترام آنها و احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، چنانكه توضيح آن بطور مشروح به خواست خدا خواهد آمد. البته نوع سومى از مادر در اسلام به عنوان مادر رضاعى وجود دارد كه در آيه ۲۳ سوره نساء به آن اشاره شده (و امهاتكم اللاتى ارضعنكم ...) ولى آن در حقيقت يكى از شاخه هاى مادر جسمانى مى باشد. ج - سومين حكم ، مساله اولويت خويشاوندان در مورد ارث نسبت به ديگران است ، زيرا در آغاز اسلام كه مسلمانان بر اثر هجرت پيوند خود را با بستگانشان گسسته بودند قانون ارث بر اساس هجرت و مؤ اخات تنظيم شد، يعنى مهاجرين از يكديگر، و يا از انصار كه با آنها پيوند برادرى بسته بودند ارث مى بردند، اين يك حكم موقتى بود كه با وسعت يافتن اسلام و بر قرار شدن بسيارى
از ارتباطات گذشته خويشاوندى ، بر اثر اسلام آوردن آنها، ديگر ادامه اين حكم ضرورتى نداشت (توجه داشته باشيد سوره احزاب در سال پنجم هجرت سال جنگ احزاب نازل شده ). لذا آيه فوق نازل شد و اولويت اولوا الارحام (خويشاوندان ) را نسبت به ديگران تثبيت كرد البته قرائنى در دست است كه منظور از اولويت در اينجا اولويت الزامى است ، نه استحبابى ، زيرا هم اجماع علماى اسلام بر اين معنى است ، و هم روايات زيادى كه در منابع اسلامى وارد شده اين موضوع را اثبات مى كند. در اينجا به اين نكته نيز بايد دقيقا توجه كرد كه اين آيه در صدد بيان اولويت خويشاوندان در برابر بيگانگان است ، نه بيان اولويت طبقات سه گانه ارث نسبت به يكديگر، و به تعبير ديگر در اينجا «مفضل عليهم » مؤ منان و مهاجرانند كه در متن قرآن آمده (من المؤ منين و المهاجرين ). بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود: ((خويشاوندان از نظر ارث بردن بعضى از بعضى ديگر اولى از غير خويشاوندانند، و اما اينكه خويشاوندان چگونه ارث مى برند؟ و بر چه معيار و ضابطه اى است ؟ قرآن در اينجا از اين معنى ساكت است ، هر چند در آيات سوره نساء از آن مشروحا بحث نموده است . د - چهارمين حكمى كه به صورت يك استثناء در آيه فوق آمده مساله
بهره مند نمودن دوستان و افراد مورد علاقه از اموالى است كه انسان از خود به يادگار مى گذارد، كه با جمله الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا (مگر اينكه بخواهيد به دوستانتان نيكى كنيد) بيان شده است ، و مصداق روشن آن همان حكم وصيت است كه انسان مى تواند در يك سوم از اموالش در باره هر كس مايل باشد انجام دهد. به اين ترتيب هنگامى كه اساس ارث بر پايه خويشاوندى گذارده شد و جانشين پيوندهاى گذشته گرديد باز ارتباط انسان به كلى از دوستان مورد علاقه و برادران مسلمان او قطع نمى شود، منتها از نظر كيفيت و كميت بسته به ميل خود انسان است ، ولى در هر حال مشروط به اين مى باشد كه زائد بر ثلث مال نگردد و البته اگر انسان از وصيت كردن صرفنظر كند همه اموال او بين خويشاوندانش طبق قانون ارث تقسيم مى گردد و ثلثى براى او منظور نخواهد شد. نكته : روايات زيادى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) در تفسير آيه فوق در مورد اولوالارحام نقل شده كه در قسمتى از آنها اين آيه به مساله «ارث اموال » تفسير شده ، همانگونه كه معروف در ميان مفسران است ، در حالى كه در قسمت ديگر به مساله «ارث خلافت و حكومت » در خاندان پيامبر و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير
گرديده . از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه سؤ ال كردند امام (عليه السلام ) فرمود: ((اين در باره فرزندان حسين (عليه السلام ) نازل شده ، و هنگامى كه راوى سؤ ال كرد آيا اين در باره ارث اموال نيست ؟ امام فرمود نه در باره حكومت و ولايت است )) بديهى است منظور از اين احاديث نفى مساله ارث اموال نيست ، بلكه منظور توجه دادن به اين نكته است كه ارث مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث خلافت و ولايت را. اين توارث هيچگونه شباهتى با مساله توارث سلطنت در سلسله پادشاهان ندارداينجا توارثى است بخاطر شايستگيها و لياقتها و لذا در ميان فرزندان امامان تنها شامل حال كسانى مى شد كه داراى اين شايستگى بودند، درست شبيه آنچه ابراهيم (عليه السلام ) براى فرزندان خود از خدا مى خواهد، و خداوند به او مى گويد: امامت و ولايت من به آن گروه از فرزندان تو كه در صف ظالمان قرار داشته اند نمى رسد بلكه مخصوص پاكان آنها است . و نيز شبيه چيزى است كه در زيارات در مقابل قبور شهيدان راه خدا از جمله در مقابل قبر امام حسين (عليه السلام ) مى گوئيم : سلام بر تو اى حسينى كه وارث آدم ، وارث نوح ، وارث ابراهيم ، و وارث موسى و عيسى و محمدى ... كه اين ارثى است در جنبه هاى اعتقادى و اخلاقى و معنوى و روحانى .
آيه ۷ - ۸
آيه و ترجمه
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَقَهُمْ وَ مِنك وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى ابْنِ مَرْيمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَقاً غَلِيظاً(۷) لِّيَسئَلَ الصدِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكَفِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً(۸) ترجمه : ۷ - به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم ، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، و از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسئوليت تبليغ و رسالت و رهبرى كوتاهى نكنند). ۸ - تا خدا از صدق راستگويان سؤ ال كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است . تفسير: پيمان محكم الهى از آنجا كه در آيات گذشته اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحت عنوان «النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم » بيان شد، آيات مورد بحث وظائف سنگين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سائر پيامبران بزرگ را بيان مى كند، زيرا مى دانيم همواره اختيارات تواءم با مسؤ ليتها است ، و هر جا «حقى » وجود دارد تكليفى در مقابل آن نيز هست كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، بنابر اين اگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق وسيعى دارد تكليف و مسئوليت سنگينى نيز در برابر آن قرار داده شده
نخست مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و همچنين از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، آرى از همه آنها پيمان شديد و محكمى گرفتيم » (و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا). به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مساله ميثاق مطرح مى كند، سپس از پنج پيامبر اولواالعزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است ، و بعد از او چهار پيامبر اولواالعزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ) (عليهم السلام ) ذكر شده اند. اين نشان مى دهد كه پيمان مزبور پيمانى همگانى بوده كه از تمام انبياء گرفته شده ، هر چند پيامبران اولواالعزم به طور مؤ كدترى در برابر اين پيمان متعهد بوده اند، پيمانى كه با جمله اخذنا منهم ميثاقا غليظا تاكيد فوق العاده آن بيان شده است مهم اين است بدانيم اين چه پيمان مؤ كدى بوده كه پيامبران همه زير بار آن هستند، در اينجا مفسران سخنان گوناگونى دارند كه مى توان گفت همه آنها شاخه هاى مختلف يك اصل كلى است ، و آن ادا كردن مسؤ ليت تبليغ و رسالت و رهبرى و هدايت مردم در تمام زمينه ها و ابعاد است . آنها موظف بودند همه انسانها را قبل از هر چيز به سوى توحيد دعوت كنند. و نيز موظف بودند يكديگر را تاييد نمايند، و پيامبران پيشين امتهاى خود را براى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند، همانگونه كه پيامبران بعد دعوت پيامبران پيشين را تصديق و تاكيد نمايند.
خلاصه ، دعوت همه به يك سو باشد و همگى يك حقيقت را تبليغ كنند، و امتها را زير پرچم واحدى گرد آورند. شاهد اين سخن را در سائر آيات قرآن نيز مى توان يافت ، در آيه ۸۱ سوره آل عمران مى خوانيم : و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤ منن به و لتنصرنه قال ااءقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين : (((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند پيمان مؤ كد از پيامبران (و پيروان آنها) گرفت كه هر گاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شما است تصديق مى كند به او ايمان بياوريد، و او را يارى كنيد، سپس (خداوند) به آنها گفت : آيا اقرار به اين موضوع داريد؟ و پيمان مؤ كد بر آن بسته ايد؟ گفتند (آرى ) اقرار داريم ، (خداوند به آنها) فرمود: (بر اين پيمان مقدس ) گواه باشيد من هم با شما گواهم ))! نظير همين معنى در آيه ۱۸۷ سوره آل عمران نيز آمده است و در آن صريحا مى گويد خداوند از اهل كتاب پيمان گرفته بود كه آيات الهى را براى مردم تبيين كنند، و هرگز آن را كتمان ننمايند. به اين ترتيب خداوند هم از پيامبران پيمان مؤ كد گرفته كه مردم را دعوت به توحيد الله و توحيد آئين حق و اديان آسمانى نمايند و هم از علماى اهل كتاب كه آنان نيز تا آنجا كه در توان دارند در تبيين آئين الهى بكوشند و از كتمان بپرهيزند. آيه بعد هدف از بعثت انبياء و پيمان مؤ كدى را كه از آنها گرفته شده است چنين بيان مى كند: «هدف اين است كه خداوند از صدق راستگويان پرسش كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است » (ليسئل الصادقين عن
صدقهم و اعد للكافرين عذابا اليما). در اينكه منظور از «صادقين » در اينجا چه كسانى هستند؟ و اين سؤ ال چه سؤ الى است ؟ مفسران تفسيرهاى فراوانى دارند، اما آنچه هماهنگ با آيات اين سوره و آيات ديگر قرآن به نظر مى رسد، اين است كه منظور مؤ منانى است كه صدق ادعاى خود را در عمل اثبات كرده اند، و به تعبير ديگر از ميدان آزمايش و امتحان الهى سرفراز به در آمده اند. شاهد اين سخن اينكه : اولا «صادقين » در اينجا در مقابل «كافرين » قرار گرفته و از قرينه مقابله اين معنى به خوبى استفاده مى شود. ثانيا - در آيه ۲۳ همين سوره (احزاب ) چنين مى خوانيم : من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه : «گروهى از مؤ منان كسانى هستند كه در عهد و پيمانى كه با خدا بسته اند صادقند و بر سر پيمان خود ايستادند» بلا فاصله در آيه ۲۴ مى فرمايد: ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم : «هدف اين است كه صادقين را در برابر صدقشان پاداش دهد، و منافقين را هرگاه بخواهد عذاب كند و يا توبه آنها را بپذيرد. ثالثا در آيه ۱۵ حجرات و ۸ حشر ((صادقين » به خوبى معرفى شده اند در حجرات چنين مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون : «مؤ منان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و با مال و جان در راه خدا جهاد كرده اند، اينها صادقين هستند». و در سوره حشر مى فرمايد: للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون : «غنائمى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد متعلق به فقراى
مهاجرين است همانها كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شدند، در حالى كه خواستار فضل پروردگار و رضاى او بودند، همانها كه خدا و رسولش را يارى مى كنند، آنها صادقين هستند». به اين ترتيب روشن است كه منظور از صادقين كسانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آئين خدا، و جهاد و ايستادگى در برابر مشكلات ، و بذل جان و مال ، صداقت و راستگوئى خود را به ثبوت رسانده اند. اما اينكه منظور از «سؤ ال كردن از صدق صادقين » چيست ؟ با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است ، منظور اين است كه آيا در اعمال خود اخلاص نيت و صدق ادعاى خويش را به ثبوت مى رسانند يا نه ؟ در انفاق ، در جهاد، در شكيبائى در برابر مشكلات و مخصوصا سختيهاى ميدان جنگ . اين سؤ ال در كجا صورت مى گيرد؟ ظاهر آيه اين است كه در قيامت در دادگاه عدل پروردگار، آيات متعددى از قرآن نيز از تحقق چنين سؤ الى در قيامت به طور كلى خبر مى دهد، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه سؤ ال ، جنبه سؤ ال عملى داشته باشد، و در دنيا صورت گيرد، چرا كه با بعثت انبياء همه مدعيان ايمان در زير سؤ ال قرار مى گيرند، و عمل آنها پاسخى است به اين سؤ ال كه آيا در دعوى خود صادق هستند؟!
آيه ۹ - ۱۱
آيه و ترجمه
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً(۹) إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الاَبْصرُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوب الْحَنَاجِرَ وَ تَظنُّونَ بِاللَّهِ الظنُونَا(۱۰) هُنَالِك ابْتُلىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شدِيداً(۱۱) ترجمه : ۹ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است . ۱۰ - به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين (شهر) شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد! ۱۱ - در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند.
تفسير: آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب اين آيات و چندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد مؤ منان و منافقان و امتحان صدق گفتار آنها در عمل - كه در آيات گذشته از آن بحث شد - سخن مى گويد. اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام ، يعنى جنگ احزاب ، بحث مى كند، جنگى كه در حقيقت نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمين بر هم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزيهاى بزرگ آينده ، و در حقيقت كمر دشمنان در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند جنگ «احزاب » چنانكه از نامش پيدا است مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آئين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد. نخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود «بنى نضير» روشن شد كه به مكه آمدند و طايفه «قريش » را به جنگ با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان مى ايستند، سپس به سراغ قبيله «غطفان » رفتند، و آنها را نيز آماده كارزار كردند. اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيله «بنى اسد» و «بنى سليم »، نيز دعوت كردند، و چون همگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به قتل برسانند، مسلمين را در هم بكوبند، مدينه را غارت كنند، و چراغ اسلام را خاموش سازند.
مسلمانان كه خود را در برابر اين گروه عظيم ديدند به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به شور نشستند و قبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى ، اطراف مدينه را خندقى كندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور كند و شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد (و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ ، جنگ خندق است ). لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت ، جانها به لب رسيده بود، منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند، جمعيت انبوه دشمن و كمى لشگريان اسلام در مقابل آنها (تعداد لشكر كفر را ده هزار، و لشكر اسلام را سه هزار نفر نوشتهاند) و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى و فراهم كردن وسائل لازم ، آينده سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى ساخت . ولى خدا مى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد، صف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد، توطئه گران را افشا كند، و مسلمانان راستين را سخت در بوته آزمايش قرار دهد. سرانجام اين غزوه - چنانكه شرح آن خواهد آمد - به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت ، خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت ، رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند، و نيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان فرستاد. قدرت نمائيهاى شگرفى همچون قدرتنمائى امير مؤ منان على (عليه السلام ) در برابر عمرو بن عبدود بر آن افزوده شد، و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند. آيات هفده گانه فوق نازل شد و با تحليلهاى كوبنده و افشاگرانه خود به عاليترين وجه از اين حادثه مهم براى پيروزى نهائى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.
اين دورنمائى بود از جنگ احزاب كه در سال پنجم هجرى واقع شد. از اينجا به سراغ تفسير آيات مى رويم و ساير جزئيات اين غزوه را به بحث نكات وا مى گذاريم . قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند سپس در ۱۶ آيه ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد. مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت بزرگ خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند)) (يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود). «ولى ما باد و طوفانى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد، و به اين وسيله آنها را در هم كوبيديم » (فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها). ((و خداوند به تمام كارهائى كه انجام مى دهيد (و كارهائى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند) بصير و بينا است )) (و كان الله بما تعملون بصيرا). در اينجا چند مطلب قابل دقت است : ۱ - تعبير به اذكروا نشان مى دهد كه اين آيات بعد از پايان جنگ و گذشتن مقدارى از زمان كه به مسلمانان اجازه داد آنچه را ديده بودند در فكر خود مورد تحليل قرار دهند نازل گرديد تا تاثير عميقترى بخشد. ۲ - تعبير به جنود اشاره به احزاب مختلف جاهلى (مانند قريش ، غطفان بنى سليم ، و بنى اسد، و بنى فزاره و بنى اشجع و بنى مرة ) و طايفه يهود داخل مدينه است . ۳ - منظور از جنودا لم تروها كه به يارى مسلمانان آمدند همان
فرشتگانى است كه يارى آنها نسبت به مؤ منان در غزوه بدر نيز صريحا در قرآن مجيد آمده است ولى همانگونه كه در ذيل آيه ۹ سوره انفال بيان كرديم دليلى در دست نيست كه فرشتگان ، اين جنود الهى نا پيدا، رسما وارد ميدان و مشغول جنگ شده باشند، بلكه قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها براى تقويت روحيه مؤ منان و دلگرمى آنان نازل گشته اند. آيه بعد كه ترسيمى از وضع بحرانى جنگ احزاب ، و قدرت عظيم جنگى دشمنان ، و نگرانى شديد بسيارى از مسلمانان است چنين مى گويد: ((به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين شهر شما وارد شدند (و مدينه را در محاصره خود قرار دادند) و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد))! (اذ جائوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا). بسيارى از مفسران كلمه «فوق » را در اين آيه اشاره به جانب شرق مدينه مى دانند كه قبيله «غطفان » از آنجا وارد شدند و «اسفل » را اشاره به غرب كه قبيله قريش و همراهان آنها از آنجا ورود كردند. البته با توجه به اينكه مكه درست در جنوب مدينه واقع شده ، قبائل مشركين مكه بايد از جنوب آمده باشند، ولى شايد وضع جاده و مدخل مدينه چنان بوده كه آنها كمى شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره اين شهر از سوى دشمنان مختلف اسلام است جمله «زاغت الابصار» با توجه به اينكه «زاغت » از ماده «زيغ » به
معنى تمايل به يكسو است اشاره به حالتى است كه انسان به هنگام ترس و وحشت شديد پيدا مى كند كه چشمان او به يك سمت منحرف ، و روى نقطه معينى ثابت و خيره مى شود. جمله «بلغت القلوب الحناجر» (قلبها به گلوگاه رسيده بود) كنايه جالبى است شبيه آنچه در زبان فارسى داريم كه مى گوئيم «جانش به لب رسيد» و گرنه هرگز، قلب به معنى عضو مخصوص مركز پخش خون از جاى خود حركت نمى كند و هيچگاه به گلوگاه نمى رسد. جمله «و تظنون بالله الظنونا» اشاره به اين است كه در اين حالت ، گمانهاى ناجورى براى جمعى از مسلمانان پيدا شده بود، چرا كه هنوز از نظر نيروى ايمان به مرحله كمال نرسيده بودند، اينها همان كسانى بودند كه در آيه بعد مى گويد: شديدا متزلزل شدند. شايد بعضى فكر مى كردند ما سرانجام شكست خواهيم خورد، و ارتش دشمن با اين قدرت و قوت پيروز مى شود، روزهاى آخر عمر اسلام فرا رسيده است و وعده هاى پيامبر در زمينه پيروزى مطلقا تحقق نخواهد يافت ! البته اين افكار نه به صورت يك عقيده كه به صورت يك وسوسه در اعماق دلهاى بعضى پيدا شده بود، اين شبيه همانست كه در جنگ احد، قرآن مجيد از آن ياد كرده مى گويد: و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية : «گروهى از شما در آن لحظات بحرانى جنگ ، تنها به فكر جان خود بودند و گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت داشتند»! (سوره آل عمران آيه ۱۵۴). البته مخاطب در آيه مورد بحث مسلما مؤ منانند، و جمله يا ايها الذين آمنوا در آيه قبل دليل روشنى بر اين معنى است ، و كسانى كه مخاطب را منافقان دانسته اند گويا به اين نكته توجه نكرده اند و يا پنداشته اند كه اين قبيل گمانها
با ايمان و اسلام سازگار نيست در حالى كه بروز اين قبيل افكار در حد يك وسوسه آنهم در شرائط بسيار سخت و بحرانى ، براى افراد ضعيف الايمان و تازه مسلمان يك امر طبيعى است !. اينجا بود كه كوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنانكه در آيه بعد مى گويد: «در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند» (هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا). طبيعى است هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود، جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمى ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود، بسيار ديده ايم افرادى كه ناراحتى فكرى دارند در همان جاى خود كه نشسته اند مرتبا تكان مى خورند، دست بر دست مى مالند، و اضطراب خود را در حركات خود كاملا مشخص مى نمايند. يكى از شواهد اين وحشت شديد اين بود كه نقل كرده اند پنج قهرمان معروف عرب كه عمرو بن عبدود سرآمد آنها بود لباس جنگ پوشيده و با غرور خاصى به ميدان آمدند و هل من مبارز گفتند، مخصوصا «عمرو بن عبدود» رجز مى خواند و بهشت و آخرت را به مسخره گرفته بود، و مى گفت : «مگر نمى گوئيد مقتولين شما در بهشت خواهند بود؟ آيا كسى از شما شوق ديدار بهشت در سر ندارد»؟! ولى در برابر نعره هاى او سكوت بر لشكر حكمفرما بود، و كسى جرات مقابله را نداشت ، جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه به مقابله برخاست و پيروزى بزرگى نصيب مسلمانان نمود كه در بحث نكات مشروحا خواهد آمد.
آرى فولاد را در كوره داغ مى برند تا آبديده شود، مسلمانان نخستين نيز بايد در كوره حوادث سخت ، مخصوصا غزواتى همچون غزوه احزاب ، قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |