تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۴

از الکتاب



تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۷

آيه ۱۹ - ۲۵

آيه و ترجمه

وَ لَهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَنْ عِندَهُ لا يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لا يَستَحْسرُونَ(۱۹) يُسبِّحُونَ الَّيْلَ وَ النهَارَ لا يَفْترُونَ(۲۰) أَمِ اتخَذُوا ءَالِهَةً مِّنَ الاَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ(۲۱) لَوْ كانَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسدَتَا فَسبْحَنَ اللَّهِ رَب الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ(۲۲) لا يُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسئَلُونَ(۲۳) أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالهَِةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلى بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الحَْقَّ فَهُم مُّعْرِضونَ(۲۴) وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ إِلا نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ(۲۵)

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۸

ترجمه : ۱۹ - براى اوست آنچه در آسمانها و زمين است ، و آنها كه نزد او هستند هيچگاه از عبادتش استكبار نمى كنند و هرگز خسته نمى شوند. ۲۰ - شب و روز تسبيح مى گويند و ضعف و سستى به خود راه نمى دهند. ۲۱ - آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند كه خلق مى كنند و منتشر مى سازند؟ ۲۲ - اگر در آسمان و زمين خدايانى جز الله بود فاسد مى شدند (و نظام جهان برهم مى خورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند. ۲۳ - هيچكس بر كار او نمى تواند خرده بگيرد، ولى در كارهاى آنها جاى سؤ ال و ايراد است . ۲۴ - آيا آنها جز خدا معبودانى برگزيدند؟ بگو دليلتانرا بياوريد اين سخن من و سخن (پيامبرانى است ) كه پيش از من بودند، اما اكثر آنها حق را نمى دانند و به اين دليل از آن رويگردانند. ۲۵ - ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست بنابراين تنها مرا پرستش كنيد. تفسير: شرك از پندار سرچشمه مى گيرد در آيات گذشته سخن از اين واقعيت در ميان بود كه عالم هستى ، بى هدف نيست ، نه شوخى و بازيچه است و نه لهو و سرگرمى ، بلكه داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها. و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟ آيات مورد بحث نخست به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند» (و له من فى السماوات و الارض ). «و فرشتگانى كه در محضر قرب پروردگار هستند هيچگاه از پرستش ‍ او تكبر ندارند و هرگز خسته نمى شوند» (و من عنده لا يستكبرون عن عبادته

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۷۹

و لا يستحسرون ). دائما شب و روز تسبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند)) (يسبحون الليل و النهار لا يفترون ). با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد، اين همه فرشتگان بزرگ ، شب و روز مشغول تسبيحند، او حتى نياز به عبادت آنها هم ندارد، پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده ، سود و فايده اش متوجه خود شما است . اين نكته نيز جالب توجه است كه در نظام بندگان و موالى ظاهرى هر قدر بنده اى به مولا نزديكتر باشد، خضوعش در برابر او كمتر است ، چرا كه خصوصيت بيشترى دارد و مولا نسبت به او نياز فزونتر! اما در نظام عبوديت «خلق » و «خالق » قضيه بر عكس است ، هر قدر فرشتگان و اولياى خدا به او نزديكتر مى شوند، مقام عبوديتشان بيشتر مى گردد. پس از آنكه بيهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ، نفى شد و مسلم گشت كه اين عالم داراى هدف مقدسى است ، در آيات مورد بحث به مساله وحدت معبود و مدير و مدبر اين جهان پرداخته ، چنين مى گويد: «آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند، خدايانى كه مى توانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پخش كنند»؟! (ام اتخذوا الهة من الارض هم ينشرون ).

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۰

اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد، مخصوصا خالق حيات و زندگى كه روشنترين چهره هاى خلقت است ، اين در حقيقت شبيه به همان چيزى است كه در آيه ۷۳ سوره حج مى خوانيم : ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له : «تمام معبودهائى را كه جز خدا مى خوانيد حتى قدرت ندارند مگسى بيافرينند هر چند دست بدست هم دهند و متحد شوند» با اين حال آنها چگونه شايسته پرستش هستند. تعبير به «الهة من الارض » (خدايانى از زمين ) اشاره به بتها و معبودهائى است كه از سنگ و چوب و مانند آن مى ساختند، و حاكم بر آسمانها مى پنداشتند. آيه بعد، يكى از دلائل روشن نفى «آلهه » و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند «اگر در آسمان و زمين ، معبودها و خدايانى جز الله بود هر دو فاسد مى شدند و نظام جهان بر هم مى خورد» (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا). «منزه و پاك است خداوند، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند» (فسبحان الله رب العرش عما يصفون ). اين نسبتهاى ناروا، و اين خدايان ساختگى و آلهه پندارى ، اوهامى بيش ‍ نيستند و دامان كبريائى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۱

برهان تمانع دليلى كه براى توحيد و نفى آلهه در آيه فوق ، آمده است ، در عين سادگى و روشنى ، يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن ، به عنوان «برهان تمانع » ياد مى كنند، خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد: ما بدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم ، نظامى كه در همه جهات هماهنگ است ، قوانينش ثابت و در آسمان و زمين جارى است ، برنامه هايش با هم منطبق ، و اجزايش متناسب است . اين هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبدءها متعدد بود و اراده ها مختلف ، اين هماهنگى هرگز وجود نداشت و همان چيزى كه قرآن از آن تعبير به «فساد» مى كند در عالم به وضوح ديده مى شد. ما اگر كمى اهل تحقيق و مطالعه باشيم ، از بررسى يك كتاب به خوبى مى توانيم بفهميم آن را يك نفر نوشته يا چند نفر؟ كتابى كه تاليف يك نفر است ، هماهنگى و انسجام مخصوص در ميان عبارات ، جمله بنديها، تعبيرات مختلف ، كنايات و اشارات ، عناوين و تيترها، طرز ورود و خروج در بحثها، خلاصه تمام قسمتهايش يكپارچه و همصدا است چرا كه زائيده يك فكر و تراوش يك قلم است . اما اگر دو يا چند نفر - هر چند همه دانشمند باشند و صميمى و داراى روح همكارى نزديك - هر كدام تاليف بخشى از آن را بر عهده گيرد، باز در اعماق عبارات و الفاظ، طرز بحثها، آثار اين دوگانگى و چندگانگى نمايان است . دليل آن هم روشن است ، زيرا دو نفر هر قدر همفكر و هم سليقه باشند بالاخره دو نفرند، اگر همه چيز آنها يكى بود، يك نفر مى شدند، بنابراين بطور قطع بايد تفاوتهائى داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و اين تفاوت سرانجام كار

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۲

خود را خواهد كرد، و اثرش را در نوشته هاى آنها خواهد گذاشت . حال هر قدر اين كتاب ، بزرگتر و مفصلتر باشد و در موضوعات متنوعترى بحث كند زودتر اين ناهماهنگى احساس مى شود. كتاب بزرگ عالم آفرينش كه عظمتش بقدرى است كه ما با تمام وجودمان در لابلاى عباراتش گم مى شويم ، نيز مشمول همين قانون است . درست است كه ما حتى در تمام عمر نمى توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همين اندازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است ، آنچنان هماهنگى دارد كه از وحدت مؤ لف به خوبى حكايت مى كند، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مى زنيم در همه جا آثار يك نظم عالى و انسجام و هماهنگى غير قابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است . اگر در اداره اين جهان و نظامات آن ، اراده ها و مبدءهاى متعددى دخالت داشت اين هماهنگى امكانپذير نبود. راستى چرا دانشمندان فضائى مى توانند سفينه هاى فضاپيما را با دقت كامل به فضا بفرستند، و قايق ماه نشين آن را دقيقا در همان محلى كه از نظر علمى پيش بينى كرده اند فرود آورند، سپس آنرا از آنجا حركت داده در محل پيش بينى شده در زمين پائين بياورند؟! آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كه نظام حاكم بر كل هستى كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق و منسجم و هماهنگ است كه اگر يك ذره ناهماهنگى (از نظر زمان يكصدم ثانيه ) كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى خورد. كوتاه سخن اينكه : اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود، هر يك اقتضائى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گرائيد.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۳

سؤ ال : در اينجا سؤ الى مطرح است كه پاسخ آن را از توضيحات گذشته مى توان دريافت ، سؤ ال اين است : تعدد خدايان در صورتى منشا فساد در جهان مى شود كه آنها به مبارزه با يكديگر برخيزند، اما اگر قبول كنيم آنها افرادى حكيم و آگاهند، حتما با كمك هم جهان را اداره مى كنند. پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، حكيم بودن آنها، تعدد آنها را از بين نمى برد، هنگامى كه بگوئيم آنها متعددند، مفهومش اين است كه از هر نظر يكى نيستند، چرا كه اگر از تمام جهات يكى بودند، يك خدا مى شدند، بنابراين هر جا تعدد است حتما تفاوتها و اختلافاتى وجود دارد، كه خواه ناخواه در اراده و عمل اثر مى گذارد و جهان هستى را به هرج و مرج و فساد مى كشاند. (دقت كنيد). اين برهان تمانع را به صورتهاى ديگرى نيز بيان كرده اند كه از حوصله بحث ما بيرون است و آنچه در بالا گفتيم بهترين طرز بيان آن است . در بعضى از اين استدلالها، روى اين تكيه شده است كه اگر دو اراده در آفرينش حكمفرما بود، اصلا جهانى موجود نمى شد، در حالى كه آيه فوق ، سخن از فساد جهان و اختلال نظم مى گويد، نه از موجود نشدن جهان (دقت كنيد). جالب اينكه در حديثى كه هشام بن حكم از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده چنين مى خوانيم : كه امام ( عليه السلام ) در پاسخ مرد بى ايمانى كه سخن از تعدد خدايان مى گفت : فرمود: اين دو خدائى كه تو مى گوئى يا هر دو قديم و ازلى و نيرومندند و يا هر دو ضعيف و ناتوان ، يا يكى قوى و ديگرى ضعيف ؟. اگر هر دو قوى باشند چرا هر كدام ديگرى را كنار نمى زند و تدبير جهان را به تنهائى بر عهده نمى گيرد، و اگر چنين گمان كنى كه يكى قوى و ديگرى

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۴

ضعيف است ، توحيد خدا را پذيرفته اى ، زيرا دومى ضعيف است و ناتوان ، بنابراين خدا نيست . و اگر بگوئى آنها دو هستند، از دو حال خارج نيست ، يا از تمام جهات متفقند يا مختلف ، اما هنگامى كه ما آفرينش را منظم مى بينيم و كواكب آسمان هر كدام در مسير ويژه خود سير مى كنند و شب و روز با نظم خاصى جانشين يكديگر مى شوند و خورشيد و ماه هر يك ، برنامه ويژه خود را دارند، اين هماهنگى تدبير جهان و انسجام امورش دليل بر اين است كه مدبر يكى است . از اين گذشته ، اگر ادعا كنى خداوند دو تا است لابد در ميان آنها بايد فاصله اى (امتيازى ) باشد تا دوگانگى درست شود، در اينجا آن فاصله (امتياز) خود موجود سومى : ازلى خواهد بود، و به اين ترتيب خدايان ، سه مى شوند، و اگر بگوئى سه هستند، بايد ميان آنها دو فاصله (امتياز) باشند، در اين صورت بايد به پنج وجود قديم ازلى قائل شوى ، و به همين ترتيب ، عدد ، بالا مى رود و سر از بينهايت در مى آورد)). آغاز اين حديث ، اشاره به برهان تمانع است ، و ذيل آن اشاره به برهان ديگرى است ، كه آن «برهان فرجه » يا «تفاوت ما به الاشتراك ، و ما به الامتياز» مى گويند. در حديث ديگرى مى خوانيم كه «هشام بن حكم » از «امام صادق » ( عليه السلام ) پرسيد : ما الدليل على ان الله واحد؟ قال : اتصال التدبير و تمام الصنع ، كما قال الله عز و جل : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا. ((هشام مى گويد: عرض كردم چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟ فرمود: پيوستگى و انسجام تدبير جهان ، و كامل بودن آفرينش ، آنگونه كه خداوند متعال فرموده : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۵

او بودند جهان به فساد كشانده مى شد). پس از آنكه با استدلالى كه در آيه آمد توحيد مدبر و اداره كننده اين جهان اثبات شد، در آيه بعد مى گويد «او آنچنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى هيچكس بر كار او نمى تواند خرده بگيرد و از آن سؤ ال كند ، در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤ ال بسيار است » (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ). گرچه در تفسير اين آيه مفسران ، سخن بسيار گفته اند، ولى آنچه در بالا گفته شد از همه نزديكتر به نظر مى رسد. توضيح اينكه : ما دو گونه سؤ ال داريم ، يكنوع سؤ ال ، سؤ ال توضيحى است كه انسان از مسائلى بى خبر است و مايل است حقيقت آن را درك كند، حتى با علم و ايمان به اينكه كار انجام شده كار صحيحى بوده باز مى خواهد نكته اصلى و هدف واقعى آن را بداند، اينگونه سؤ ال در افعال خدا نيز جائز است ، بلكه اين همان سؤ الى است كه سرچشمه كاوشگرى و پژوهش در جهان خلقت و مسائل علمى محسوب مى شود، و از اين گونه سؤ الات چه در رابطه با عالم تكوين ، و چه تشريع ياران پيامبر و امامان بسيار داشتند. اما نوع ديگر سؤ ال ، سؤ ال اعتراضى است ، كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده ، مثل اينكه به كسى كه عهد خود را بى دليل شكسته مى گوئيم تو چرا عهدشكنى مى كنى ؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيم بلكه هدف آنست كه ايراد كنيم . مسلما اين نوع سؤ ال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد، و اگر گاهى از كسى سر بزند حتما به خاطر ناآگاهى است ، ولى جاى اين گونه سؤ ال در

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۶

افعال ديگران بسيار است . در حديثى از امام باقر ( عليه السلام ) مى خوانيم كه در جواب سؤ ال «جابر جعفى » از اين آيه چنين فرمود: لانه لا يفعل الا ما كان حكمة و صوابا: «براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجام نمى دهد». ضمنا از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤ الى از نوع دوم داشته باشد دليل بر آنست كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاه نيست . آيه بعد مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينه نفى شرك است ، كه با دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود. نخست مى گويد: «آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند؟! بگو دليل خود را بياوريد» (ام اتخذوا من دونه الهة قل هاتوا برهانكم ). اشاره به اينكه اگر از دليل گذشته دائر به اينكه نظام عالم هستى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لااقل هيچگونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد، انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد؟ سپس به آخرين دليل اشاره كرده مى گويد: «اين تنها من و همراهانم نيستند كه سخن از توحيد مى گويند، بلكه تمام پيامبران و مؤ منان پيشين نيز همه موحد بودند» (هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ). اين همان دليلى است كه دانشمندان عقائد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كرده اند. و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان (مخصوصا در شرائط زندگى مسلمانان در مكه كه سوره انبياء ناظر به آن است ) براى بعضى مانع از

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۷

پذيرش توحيد گردد، چنين اضافه مى كند: «اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند» (بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ). هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است ، براى اعراض ناآگاهان ، و قرآن در بسيارى از آيات ، چه آياتى كه در سوره هاى مكى نازل شده يا سوره هاى مدنى تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است ، و براى آن هيچگونه ارزشى قائل نيست ، بلكه معيار را دليل و منطق مى شمرد. و از آنجا كه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبران مانند عيسى ( عليه السلام ) داريم كه دعوت به خدايان متعدد كرده است ، قرآن در آخرين آيه مورد بحث با صراحت تمام مى گويد: «ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى نموديم كه معبودى جز من نيست ، و تنها مرا پرستش كنيد» (و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ). و به اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند، و اينگونه نسبتها تهمت است .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۸

آيه ۲۶ - ۲۹

آيه و ترجمه

وَ قَالُوا اتخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ(۲۶) لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ(۲۷) يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُم مِّنْ خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ(۲۸)* وَ مَن يَقُلْ مِنهُمْ إِنى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِك نجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِك نجْزِى الظلِمِينَ(۲۹) ترجمه : ۲۶ - آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده ! منزه است (از اين عيب و نقص ) اينها (فرشتگان ) بندگان شايسته او هستند. ۲۷ - كه هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند، و به فرمان او عمل مى كنند. ۲۸ - او همه اعمال امروز و آينده آنها را مى داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز براى كسى كه خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده ) شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند. ۲۹ - و هر كس از آنها بگويد من معبود ديگرى جز خدا هستم كيفر او را جهنم مى دهيم ، و اينگونه ستمگران را كيفر خواهيم داد. تفسير: فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از پيامبران الهى و

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۸۹

هر گونه شرك (و ضمنا نفى فرزند بودن حضرت مسيح ) در ميان بود، آيات مورد بحث همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است . توضيح اينكه : بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان ، فرزندان خدا هستند، و به همين دليل گاه آنها را پرستش مى كردند، قرآن صريحا در آيات فوق ، اين عقيده خرافى و بى اساس را محكوم كرده و بطلان آن را با دلائل مختلف بيان مى كند. نخست مى گويد: «آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است » (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا). اگر منظورشان فرزند حقيقى باشد كه لازمه آن جسم بودن است ، و اگر «تبنى » (فرزند خواندگى ) كه در ميان عرب معمول بوده است باشد، آن نيز دليل بر ضعف و احتياج است ، و از همه اينها گذشته اصولا كسى نياز به فرزند دارد كه فانى مى شود، براى بقاء نسل و كيان و آثار او بايد فرزندش حيات او را در درازمدت ادامه دهد، يا براى عدم احساس ‍ تنهائى و انس گرفتن يا كسب قدرت است ، اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز، فرزند در مورد او معنى ندارد. لذا بلافاصله مى فرمايد: «منزه و پاك است او از اين عيب و نقص » (سبحانه ). سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها: ۱ - «آنها بندگان خدا هستند» (بل عباد). ۲ - «بندگانى شايسته و گرامى داشته » (مكرمون ). آنها همچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى ، تن به خدمت مى دهند بلكه بندگانى هستند، از هر نظر شايسته كه راه و رسم عبوديت را خوب مى دانند، و به آن افتخار مى كنند، خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۰

گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است . ۳ - آنها آنقدر مؤ دب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه «هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند» (لا يسبقونه بالقول ). ۴ - و از نظر عمل نيز «آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند» (و هم بامره يعملون ). آيا اين صفات ، صفات فرزندان است يا صفات بندگان ؟! سپس به احاطه علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره كرده مى فرمايد: «خداوند هم اعمال امروز و آينده آنها را مى داند، و هم اعمال گذشته را، هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان ، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان » (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ). مسلما فرشتگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنها دارد، و همين عرفان ، سبب مى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سرپيچى كنند و به اين ترتيب اين جمله مى تواند در حكم تعليل براى آيه سابق بوده باشد. ۵ - بدون شك آنها كه بندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از او خشنود است و اجازه شفاعت او را داده است (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ). مسلما خشنودى خداوند و اجازه شفاعت دادن او، بى دليل نمى تواند باشد

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۱

حتما به خاطر ايمان راستين و يا اعمالى است كه پيوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد، به تعبير ديگر انسان ممكن است آلوده گناه شود ولى اگر رابطه خويش را با پروردگار و اولياى الهى به كلى قطع نكند اميد شفاعت در باره او هست . اما اگر پيوندش را از نظر خط فكرى و عقيدتى به كلى بريد، و يا از نظر عملى آنقدر آلوده بود كه لياقت شفاعت را از دست داد، در اين موقع ، هيچ پيامبر مرسل يا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد كرد. اين همان مطلبى است كه در بحث فلسفه شفاعت ضمن بحثهاى گذشته آوره ايم كه شفاعت يك مكتب انسانساز است و وسيله اى است براى بازگرداندن آلودگان از نيمه راه و جلوگيرى از ياس و نوميدى كه خود عاملى است براى غرق شدن در انحراف و گناه ، ايمان به اين گونه شفاعت ، سبب مى شود كه افراد گنهكار رابطه خويش را با خدا و پيامبران و امامان قطع نكنند، همه پلها را پشت سر خود ويران ننمايند، و خط بازگشت را حفظ كنند. ضمنا اين جمله پاسخى است به آنها كه مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را. ۶ - به خاطر همين معرفت و آگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (و هم من خشيته مشفقون ). آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند، بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند. جالب اينكه «خشيت » از نظر ريشه لغت به معنى هر گونه ترس ‍ نيست ،

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۲

بلكه ترسى است كه تواءم با تعظيم و احترام باشد. مشفق از ماده اشفاق به معنى توجهى است كه آميخته با ترس باشد (چون در اصل از ماده شفق گرفته شده كه روشنى آميخته با تاريكى است ). بنابراين ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از يك حادثه وحشتناك نيست ، و همچنين اشفاق آنها همچون بيم انسان از يك موجود خطرناك نمى باشد بلكه ترس و اشفاقشان آميزه اى است از احترام ، عنايت و توجه ، معرفت و احساس مسئوليت . روشن است كه فرشتگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدائى نمى كنند، اما اگر فرضا «كسى از آنها بگويد من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهيم ، آرى اين چنين ظالمان را كيفر خواهيم داد» (و من يقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ). در حقيقت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى «كذلك نجزى الظالمين » درج است .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۳

آيه ۳۰ - ۳۳

آيه و ترجمه

أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السمَوَتِ وَ الاَرْض كانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كلَّ شىْءٍ حَىٍ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ(۳۰) وَ جَعَلْنَا فى الاَرْضِ رَوَسىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سبُلاً لَّعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ(۳۱) وَ جَعَلْنَا السمَاءَ سقْفاً محْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ ءَايَتهَا مُعْرِضونَ(۳۲) وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ الَّيْلَ وَ النهَارَ وَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ فى فَلَكٍ يَسبَحُونَ(۳۳) ترجمه : ۳۰ - آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم ؟، و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم ، آيا ايمان نمى آورند! ۳۱ - و در زمين كوه هاى ثابت و پابرجائى قرار داديم تا آنها در آرامش ‍ باشند ، و در آن درهها و راههائى قرار داديم تا هدايت شوند. ۳۲ - و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ، ولى آنها از آيات آن رويگردانند. ۳۳ - او كسى است كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك از آنها در مدارى در حركتند.

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۴

تفسير: باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون عقائد خرافى مشركان و دلائلى كه بر توحيد ذكر شد، در آيات مورد بحث ، يك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده ، و تاكيدى است بر آن بحثها. نخست مى گويد : «آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و ما آنها را باز كرديم »؟! (او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض ‍ كانتا رتقا ففتقناهما). «و هر موجود زنده اى را از آب آفريديم »؟ (و جعلنا من الماء كل شى ء حى ). «آيا با مشاهده اين آيات و نشانه هاى ، باز هم ايمان نمى آورند» (ا فلا يؤ منون ). در اينكه منظور از «رتق » و «فتق » (پيوستگى و جدائى ) كه در اينجا در مورد آسمانها و زمين گفته شده است چيست ؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنانكه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد. ۱ - به هم پيوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان ، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت ، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است . ۲ - منظور از پيوستگى ، يكنواخت بودن مواد جهان است به طورى كه

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۵

همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مى كرد، اما با گذشت زمان ، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خواص ويژه اى دارد، و هر كدام نشانه اى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش . ۳ - منظور از به هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به هم پيوستگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد. روايات متعددى از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آنها اشاره اى به تفسير اول دارد. بدون شك ، تفسير اخير چيزى است كه با چشم قابل رؤ يت است كه چگونه از آسمان باران نازل مى شود، و زمينها شكافته مى شوند و گياهان مى رويند، و با جمله «او لم ير الذين كفروا» (آيا كسانى كه كافر شدند نديدند...) كاملا سازگار است ، و با جمله «و جعلنا من الماء كل شى ء حى » نيز هماهنگى كامل دارد. ولى تفسير اول و دوم نيز با معنى وسيع اين جمله ها، مخالف نيست ، چرا كه رؤ يت گاهى به معنى علم مى آيد، درست است كه اين علم و آگاهى براى همه نيست تنها دانشمندانند كه مى توانند در باره گذشته زمين و آسمان و به هم پيوستگى آنها و سپس جدائيشان آگاهيهائى پيدا كنند، ولى ميدانيم قرآن كتاب يك قرن و يك عصر نيست ، بلكه راهنما و راهگشاى انسانها در تمامى قرون و اعصار است . به همين دليل آنچنان محتواى عميقى دارد كه براى هر گروه و هر عصر،

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۶

قابل استفاده است ، روى اين حساب ما معتقديم ، هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق داراى هر سه تفسير باشد كه هر كدام در جاى خود، صحيح و كامل است ، و بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معنى نه تنها ايراد ندارد بلكه گاهى دليل كمال فصاحت است ، و اينكه در روايات مى خوانيم : «قرآن داراى بطون مختلفى است » نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد. و اما در مورد پيدايش همه موجودات زنده از آب كه در ذيل آيه فوق به آن اشاره شده دو تفسير مشهور است : ۱ - حيات همه موجودات زنده - اعم از گياهان و حيوانات - به آب بستگى دارد، همين آبى كه بالاخره مبدء آن بارانى است كه از آسمان نازل شده . ديگر اينكه «ماء» در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند. جالب اينكه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است ، به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن آفرينش انسان را از خاك مى شمرد، نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين (گل ) است كه تركيبى است از آب و خاك . اين موضوع نيز قابل توجه است كه طبق تحقيقات دانشمندان قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد (در حدود هفتاد درصد!). و اينكه بعضى ايراد كرده اند كه آفرينش فرشتگان و جن با اينكه موجودات زنده اى هستند مسلما از آب نيست ، پاسخش روشن است ، زيرا هدف موجودات زنده اى است كه براى ما محسوس ‍ است . در حديثى مى خوانيم كه : شخصى از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيد: آب چه طعمى دارد؟ امام نخست فرمود: سل تفقها و لا تسئل تعنتا: «به منظور ياد گرفتن سؤ ال كن نه به منظور بهانه جوئى !» سپس ‍ اضافه فرمود: طعم الماء طعم

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۷

الحياة ! قال الله سبحانه و جعلنا من الماء كل شى ء حى : «طعم آب ، طعم حيات و زندگى است ! خداوند مى گويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم ». مخصوصا هنگامى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى و ممتد در آن هواى سوزان به آب گوارائى مى رسد، موقعى كه نخستين جرعه هاى آب را فرو مى برد، احساس مى كند كه روح و جان به كالبدش ‍ دميده مى شود، در واقع امام مى خواهد ارتباط و پيوستگى زندگى و آب را با اين تعبير زيبا مشخص كند. آيه بعد اشاره به قسمت ديگرى از نشانه هاى توحيد و نعمتهاى بزرگش ‍ كرده مى گويد: «ما در زمين كوه هاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند» (و جعلنا فى الارض رواسى ان تميد بهم ). در گذشته نيز گفته ايم كوهها همچون زرهى كرهاى زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند. بعلاوه همين وضع كوهها، حركات پوسته زمين را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى رساند. از سوى ديگر اگر كوهها نبودند سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد، همانگونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است .

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۸

سپس به نعمت ديگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت او است اشاره كرده مى گويد ما در لابلاى اين كوه هاى عظيم ، درهها و راههائى قرار داديم ، تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند (و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ). براستى اگر اين درهها و شكافها نبودند، سلسله هاى جبال عظيم موجود در زمين مناطق مختلف را آنچنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين به كلى گسسته مى شد، و اين نشان مى دهد كه همه اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است . و از آنجا كه آرامش زمين به تنهائى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طرف بالا نيز ايمنى داشته باشد در آيه بعد اضافه مى كند: «ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است رويگردانند» (و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون ). منظور از آسمان در اينجا - همانگونه كه سابقا هم گفته ايم - جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته ، و ضخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مى باشد، اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گازها تشكيل شده به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود، و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى شهاب كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند. بعلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مى شود، و از نفوذ اشعه كشنده كيهانى كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند. آرى اين آسمان سقف بسيار محكم و پايدارى است كه خدا آن را از انهدام

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۳۹۹

حفظ كرده است . و در آخرين آيه مورد بحث به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته مى گويد: «او است كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد» (و هو الذى خلق الليل و النهار و الشمس و القمر). «و هر كدام از اينها در مدارى در حركتند» (كل فى فلك يسبحون ). نكته ها: تفسير كل فى فلك يسبحون مفسران در تفسير اين جمله بيانات گوناگون دارند، اما آنچه با تحقيقات مسلم دانشمندان فلكى سازگار است ، اين است كه منظور از حركت خورشيد در آيه فوق يا حركت دورانى به دور خويش است ، و يا حركتى است كه همراه منظومه شمسى دارد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمه كل ممكن است اشاره به ماه و خورشيد و همچنين ستارگان باشد كه از كلمه ليل (شب ) استفاده مى شود. بعضى از مفسران بزرگ نيز احتمال داده اند كه اشاره به «شب » و «روز» و «ماه » و «خورشيد» (هر چهار) باشد، زيرا شب كه همان سايه مخروطى زمين است نيز براى خود مدارى دارد، اگر كسى در بيرون كره زمين از دور به آن نگاه كند اين سايه تاريك مخروطى را در گرد زمين دائما در حركت مى بيند و همچنين نور آفتاب كه به زمين مى تابد و روز را تشكيل مى دهد همانند استوانهاى

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۰۰

است كه در گرد اين كره دائما نقل مكان مى كند، بنابراين شب و روز نيز هر كدام براى خود مسير و مكانى دارند. اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از حركت خورشيد حركت آن در احساس ما باشد زيرا به نظر بينندگان زمينى خورشيد و ماه هر دو در گردشند. ۲ - آسمان سقف محكمى است قبلا هم گفته ايم كه «سماء» (آسمان ) در قرآن به معانى مختلفى آمده است گاهى به معنى جو زمين يعنى قشر ضخيمى از هوا كه دورادور كره خاك را فرا گرفته است آمده ، همانند آيه فوق ، در اينجا بد نيست توضيح بيشترى در باره استحكام اين سقف عظيم از زبان دانشمندان علوم طبيعى بشنويم : «فرانك آلن » استاد فيزيك زيستى چنين مى نويسد ((جوى كه از گازهاى نگهبان زندگى بر سطح زمين تشكيل شده آن اندازه ضخامت (و غلظت ) دارد كه بتواند همچون زرهى زمين را از شر مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگهاى آسمانى در روز كه با سرعت در حدود ۵۰ كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كنند در امان نگهدارد. جو زمين علاوه بر كارهاى ديگرى كه دارد درجه حرارت را بر سطح زمين در حدود شايسته براى زندگى نگاه مى دارد، و نيز ذخيره بسيار لازم آب و بخار آب را از اقيانوسها به خشكيها انتقال مى دهد كه اگر چنين نبود همه قاره ها به صورت كويرهاى خشك غير قابل زيستى در مى آمد، به اين ترتيب بايد گفت كه اقيانوسها و جو زمين عنوان چرخ لنگرى براى زمين دارند. وزن بعضى از اين شهابها كه به سوى زمين سرازير مى شود به اندازه يك هزارم يك گرم است ولى نيروى آن بر اثر آن سرعت فوق العاده معادل نيروى

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۰۱

ذرات اتمى است كه بمب مخرب را تشكيل مى دهد! و حجم آن شهابها احيانا بيشتر از حجم يك دانه شن نيست ! در هر روز ميليونها از اين شهابها پيش از رسيدن به سطح زمين مى سوزند و يا به بخار تبديل مى شوند، ولى احيانا حجم و سنگينى بعضى شهابها بقدرى زياد است كه از قشر گازى گذشته و به سطح زمين اصابت مى كند. از جمله شهابهائى كه از چنگال غلاف گازى نامبرده عبور كرده و به زمين رسيد شهاب عظيم و معروف «سيبرى » است كه در سال ۱۹۰۸ ميلادى به زمين اصابت كرد و قطر آن طورى بود كه حدود ۴۰ كيلومتر زمين را اشغال كرد و باعث تلفات زيادى شد! و ديگر شهابى است كه در «اريزونا» آمريكا فرود آمد كه به قطر ۱ كيلومتر و عمق ۲۰۰ متر بود و در هنگام سقوط آن شكاف عميقى در زمين ايجاد شد و بر اثر انفجار آن شهابهاى كوچك بسيارى كه مساحت نسبتا زيادى از زمين را اشغال مى كرد توليد گرديد. «كرسى موريسن » مى نويسد اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بود اجرام سماوى ، و شهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند، دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه آن را مورد اصابت قرار مى دادند. اين اجرام فلكى به سرعتى در ثانيه از ۶ تا چهل ميل حركت مى كنند! و به هر چيز برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند اگر سرعت و حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود همه آنها به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود از جمله اگر خود انسان در مسير كوچكترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد شدت حرارت آنها كه به سرعت نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره

تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۴۰۲

و متلاشى مى ساخت ! غلظت هوائى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، كليه جرثومه هاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد)).