تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
گوئى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است : «او مرتبا دستها را به هم مى ماليد و در فـكـر هـزيـنه هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج كـرده بـود، در حـالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود» (فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها و هى خاوية على عروشها).
درسـت در ايـن هـنـگـام بـود كـه از گـفـتـه هـا و انـديـشـه هـاى پـوچ و بـاطل خود پشيمان گشت «و مى گفت اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم ، و اى كـاش هـرگـز راه شـرك را نـمـى پـوئيـدم » (و يقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا).
اسـف انـگيزتر اينكه او در برابر اينهمه مصيبت و بلا، تنهاى تنها بود «كسانى را جز خدا نداشت كه او را در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ يارى دهند» (و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله ).
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه بجاى آن بنشاند، «و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد» (و ما كان منتصرا).
در حـقـيـقـت تـمـام پـنـدارهـاى غـرور آمـيـزش در ايـن مـاجـرا بـهـم ريـخـت و باطل گشت ، از يكسو مى گفت من هرگز باور نمى كنم اين ثروت و سرمايه عظيم فنائى داشته باشد، ولى به چشم خود فناى آن را مشاهده كرد.
از سوى ديگر به رفيق موحد و با ايمانش كبر و بزرگى مى فروخت و مى گفت
مـن از تـو قـويـتـر و پريار و ياورترم ، اما بعد از اين ماجرا مشاهده كرد كه هيچكس يار و ياور او نيست . از سـوى سوم او به قدرت و قوت خويش متكى بود و نيروى خود را نامحدود مى پنداشت ، ولى بـعـد از اين حادثه و كوتاه شدن دستش از همه جا و همه چيز، به اشتباه بزرگ خود پـى بـرد، زيرا چيزى كه بتواند گوشه اى از آن خسارت بزرگ را جبران كند در اختيار نداشت . اصـولا يار و ياورانى كه بخاطر مال و ثروت همانند مگسهاى دور شيرينى اطراف انسان را مـى گـيـرنـد، و گاه انسان آنها را تكيه گاه روز بدبختى خود مى پندارد، به هنگامى كه آن نعمت از ميان برود يكباره همگى پراكنده مى شوند، چرا كه دوستى آنها به صورت يك پيوند معنوى نبود، پشتوانه مادى داشت كه با از ميان رفتنش از ميان رفت . ولى هـر چـه بـود ديـر شـده بـود، و ايـن گـونـه بـيـدارى اضـطـرارى كـه بـه هـنـگـام نـزول بـلاهـاى سـنـگين ، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود بى ارزش است ، و به همين دليل نتيجه اى بحال او نداشت . درسـت اسـت كـه او در ايـنجا جمله «لم اشرك بربى احدا» را بر زبان جارى كرد، همان جـمـله اى كـه دوسـت بـاايـمـانـش قـبـلا مـى گـفـت ولى او در حال سلامت گفت و اين در حال بلا! «و در اين هنگام بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه ولايت و سرپرستى و قدرت از آن خدا است خداوندى كه عين حق است » (هنالك الولاية لله الحق ). آرى در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از او است و هر چه اراده او باشد آن مى شود، و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست .
آرى «او اسـت كـه بـرتـريـن پـاداش را دارد و او اسـت كه بهترين عاقبت را براى مطيعان فراهم مى سازد» (هو خير ثوابا و خير عقبا). پـس اگـر انـسـان مى خواهد به كسى دل به بندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كـسـى داشـته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى ، و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد. نكته ها: ۱ - غرور ثروت در اين داستان ترسيم زنده اى از آنچه ما غرور ثروتش مى ناميم ، مشاهده مى كنيم ، و به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مى شويم . انسانهاى كم ظرفيت هنگامى كه بجائى رسيدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بـر ديـگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى كنند امكانات خـود را بـه رخ ديـگـران بـكشند، و آنرا وسيله برترى جوئى قرار دهند، جمع شدن مگس صـفـتـان را دور ايـن شـيـريـنى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند، اين همان است كه قرآن با جمله «انا اكثر منك مالا و اعز نفرا» در آيات فوق از آن ياد كرده است . عـشـق و عـلاقـه آنـهـا بـه دنـيا كم كم پندار جاودانگى آنرا در نظرشان مجسم مى سازد، و فرياد «ما اظن ان تبيد هذه ابدا» را سر مى دهند! ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انكار معاد برمى خيزند «و ما اظن الساعة قائمة » مى گويند. خـودبـيـنـى و خـودپـسـنـديـشـان سـبـب مـى شـود كـه بـرتـرى مـادى را دليـل بـر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خويشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند، و بگويند اگر به سوى خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاى ما در آنجا
از اينجا هم بهتر است !! «و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا». اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهائى ديده مى شود در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع ، و به شرك و بت پرستى و كفر و انكار معاد ختم مى گردد، چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مى پرستند و غير آن را بدست فراموشى مى سپرند. ۲ - ايـن سـرگـذشـت عـبـرت انگيز در عين فشردگى ، علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز بما مى آموزد. الف - نعمتهاى دنياى مادى هر قدر وسيع و گسترده باشد نامطمئن و ناپايدار است ، برق صـاعـقـه اى مـى تـوانـد در يـك شـب و يـا حـتـى چـنـد لحظه كوتاه باغها و زراعتهائى كه مـحـصـول سـالهاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك و خاكستر و زمين خشك و لغزنده تبديل كند. زمـيـن لرزه مـخـتصرى چشمه هاى جوشانى را كه مبدء اينهمه حيات و بركت بود در كام خود فرو كشد آنگونه كه حتى قابل ترميم نباشد. ب - دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آنچنان بى اعتبار و بـى وفـا هـستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمتها از انسان جدا مى شوند با او وداع مى گويند، گوئى تصميم آنرا از قبل گرفته بودند «و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله ». ايـن گونه ماجراها كه نمونه هايش را بارها شنيده و يا ديده ايم ثابت مى كند كه جز بر خـدا نـمى توان دل بست ، دوستان باوفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه پيوندهاى مـعـنـوى ارتـبـاط آنـهـا را بـرقـرار مـى سـازد، ايـنـهـا دوسـتـان حـال ثـروت ، تـنگدستى ، پيرى و جوانى ، تندرستى و بيمارى ، و عزت و ذلتند، حتى رابطه هاى مودتشان بعد از مرگ نيز تداوم دارد.
ج - بـيـدارى بـعـد از بـلا غـالبـا بـيـهـوده است - بارها گفته ايم بيدارى اضطرارى نه دليـل بـر انـقـلاب درونـى و تـغـيـيـر خـط و مـسـيـر انـسان است ، و نه نشانه پشيمانى از اعـمـال گـذشته ، بلكه هر انسانى چشمش به چوبه دار، و يا امواج بلا و طوفان بيفتد، مـوقـتـا تحت تاءثير قرار مى گيرد، و در لحظاتى كوتاه كه عمرش بيش از عمر آن بلا نـيـسـت تـصـمـيـم بـر تغيير مسير خود مى گيرد اما چون ريشه اى در اعماق جانش ندارد با خـامـوش شـدن آن طـوفـان ايـن تـفـكـر نـيـز خـامـوش مـى شـود، و درسـت بـخـط اول باز مى گردد. اگر در سوره نساء آيه ۱۸ مى خوانيم كه به هنگام مشاهده نشانه هاى مرگ درهاى توبه بـه روى انـسـان بـسـتـه مـى شـود نـيز دليلش همين است ، و اگر مى بينيم قرآن در آيات سـوره يـونس (آيه ۹۰ و ۹۱ ) درباره فرعون مى گويد: هنگامى كه غرق او نزديك شد و در مـيـان امـواج مـى غـلطـيـد صـدا زد مـن بـه خـداى يـگـانـه ، خـداى بـنـى اسـرائيـل ، ايـمـان آوردم ، امـا ايـن تـوبـه هـرگـز از او قبول نشد، آن نيز دليلش همين است . د - نه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت - اين درس ديگرى است كه آيات فوق به ما مى آموزد. البـته در جوامع مادى و مكتبهاى ماده گرا، غالبا اين توهم پيش مى آيد كه فقر و ثروت دليـل ذلت و عـزت اسـت بـه هـمـيـن دليل مى بينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و يا تـهـيـدستى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعجب مى كردند و مى گفتند چرا ايـن قـرآن بـر يـكـى از ثـروتـمـنـدان مـكـه و طـائف نازل نشده ؟ لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (آيه ۳۱ سوره زخرف ). ه - راه شـكـسـتـن غـرور - يـك انـسـان آزاده هـنـگـامـى كـه وسـوسـه هـاى غـرور بـخـاطـر مـال و مـقـام در اعـمـاق دلش جـوانـه مـى زنـد بـايد ريشه آنرا با توجه به تاريخچه ى پيدايش خودش قطع كند، آنروز كه خاك بى ارزش بود، آنروز كه نطفه ناتوانى
بـود، آنـروز كـه بـه صـورت نـوزادى ضـعـيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت ، هـمـانـگـونـه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشته اش باز مى گرداند، و از زبان آن مرد باايمان مى گويد «اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سواك رجلا». و - جـهـان طـبـيـعـت بـه مـا درس مـى دهد - جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه توصيف آن بـاغـهـاى پـربـركت را مى خوانيم مى گويد: «و لم تظلم منه شيئا» آن باغها هيچگونه سـتـمـى در تـقـديـم ثـمرات خود به جهان انسانيت نداشتند ولى درباره صاحب آن باغ مى گـويـد: «و دخـل جـنـته و هو ظالم لنفسه ». يعنى اى انسان نگاهى به جهان آفرينش كن ببين اين درختان پرثمر و زراعتهاى پربركت ، چگونه هر چه دارند در طبق اخلاص گذارده ، و بـه تـو تـقـديـم مـى دارنـد نـه از انـحـصـارطـلبـى آنـهـا خـبـرى اسـت ، و نـه از بـخـل و حـسـد اثـرى ، جـهـان آفـريـنـش صـحـنـه ايـثـار اسـت و بـذل و بخشش ، زمين آنچه را در اختيار دارد به گياهان و حيوانات ايثارگرانه تقديم مى كـنـد، و درخـتـان و گـيـاهـان تـمـام مـواهـب خـويـش را در اخـتيار انسانها و جانداران ديگر مى گـذارند، قرص خورشيد روز به روز لاغرتر مى شود و نور افشانى مى كند، ابرها مى بارند و نسيمها مى وزند و امواج حيات را در همه جا مى گسترانند، اين نظام آفرينش است . ولى تـو اى انـسـان چـگـونـه مـى خـواهـى گـل سـرسـبـد ايـن جـهـان بـاشـى و روشنترين قوانين آنرا زير پا بگذارى ؟! وصله ناهمرنگ براى عالم خلقت شوى ، همه مواهب را به خويش اختصاص دهى و حق ديگران را بربائى ؟!
آيه ۴۵ ـ ۴۶
آيه و ترجمه وَ اضـرِب لهَُم مَّثـَلَ الحَْيـَوةِ الدُّنـْيـَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَهُ مِنَ السمَاءِ فَاخْتَلَط بِهِ نَبَات الاَرْضِ فَأَصبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ مُّقْتَدِراً(۴۵) الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ الْبَقِيَت الصلِحَت خَيرٌ عِندَ رَبِّك ثَوَاباً وَ خَيرٌ أَمَلاً(۴۶) ترجمه : ۴۵ - زنـدگـى دنـيـا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ، و به وسيله آن گياهان زمين ، سرسبز و درهم فرو مى روند، اما بعد از مدتى مى خشكند، به گونه اى بادها آنها را به هر سو پراكنده مى كنند، و خداوند بر هر چيز توانا است ۴۶ - مـال و فـرزنـدان ، زيـنـت حـيات دنيا هستند، و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار و شايسته ) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است . تفسير: آغاز و پايان زندگى در يك تابلو زنده در آيـات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت ۶۰ يا ۸۰ سال براى افراد عادى كار آسانى نيست ، قرآن در آيات مورد بحث ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى كند، تا غـافـلان مـغـرور بـا مـشاهده آن كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى شود از اين غرور و غفلت بيدار شوند. مـى گـويـد: «بـراى آنـهـا زنـدگـى دنـيـا را بـه قـطـره هـاى آب بـاران كـه از آسـمـان نازل مى كنيم تشبيه كن » (و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه
من السماء). ايـن قـطـره هـاى حـيـات بـخش بر كوه و صحرا مى ريزد، دانه هاى آماده اى كه در زمين هاى مستعد نهفته است ، با ريزش آن جان مى گيرد و حركت تكاملى خود را آغاز مى كند. پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود، و به جوانه گياه اجازه عبور مى دهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاك سر برمى دارد، آفتاب مى درخشد نسيم مى وزد، مـواد غـذائى زمـيـن كـمـك مـى كـنـد، و ايـن جـوانـه نـورس بـا نيرو گرفتن از همه اين عـوامـل حـيـات بـه رشد و نمو خود ادامه مى دهد، آنچنان كه «بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مى گذارند و درهم فرو مى روند» (فاختلط به نبات الارض ). صـفـحـه كـوه و صـحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود، شكوفه ها و گلها و ميوه ها يكى بـعـد از ديـگـرى زيـنـت بخش شاخه ها مى شوند، گوئى همه مى خندند، فرياد شادى مى كشند، به وجد و رقص درآمده اند. ولى ايـن صـحـنـه دل انگيز ديرى نمى پايد، بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مـرگ بـر سر آنها مى پاشد هوا به سردى مى گرايد، آبها كم مى شود «و چيزى نمى گـذرد كـه آن گياه خرم و سرسبز و خندان به شاخه ها و برگهاى پژمرده و بى فروغ تبديل مى شوند» (فاصبح هشيما). آن برگهائى كه در فصل بهار آنچنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ طوفانى نـمـى توانست آنها را جدا كند آنقدر سست و بيجان مى شوند كه «هر باد و نسيمى آنها را جدا كرده با خود به هر سو مى برد» (تذروه الرياح ).
«آرى خـداونـد بـر هـر چـيـزى تـوانـا بـوده و هـسـت » (و كـان الله عـلى كل شى ء مقتدرا). آيـه بـعـد مـوقـعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين مـيـان مـشـخـص مـى كـنـد، و مـى گـويـد «امـوال و فـرزنـدان زيـنـت حـيـات دنـيـا هـسـتـند» (المال و البنون زينة الحيوة الدنيا). شـكـوفـه هـا و گـل هـائى مـى بـاشـند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زود، گذرند، كمدوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير «الله » رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند. در حـقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شده اسـت كه بقيه به آن وابسته است ، «نيروى اقتصادى » و «نيروى انسانى » چرا كه بـراى رسـيـدن بـه هـر مـقـصـودى از مـقـاصـد مـادى حـتما اين دو نيرو لازم است ، و به همين دليل آنها كه بر تخت قدرت مى نشينند سعى در جمع آورى اين دو نيرو مى كنند، مخصوصا در زمانهاى گذشته هر كس فرزندان بيشترى داشت خود را نيرومندتر احساس مى كرد، چرا كـه آنـهـا يـكى از دو ركن اصلى قدرت او را تشكيل مى دادند، در آيات گذشته نيز ديديم كـه آن مـرد ثـروتمند بى ايمان اموال و نفرات خود را به رخ ديگران مى كشيد و مى گفت «انا اكثر منك مالا و اعز نفرا». و لذا روى «بـنـون » كـه جـمـع «ابـن » به معنى پسر است تكيه شده ، چرا كه آنها پسران را سرمايه و نيروى فعال انسانى مى دانستند، نه دختران . بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه ديـديـم پـابـرجـاتـريـن اموال كه عبارت از باغ و زمين زراعتى و چشمه آب بود چگونه در چند لحظه نابود شد، در مـورد فـرزنـدان نـيز گذشته از آنكه حيات و سلامتشان هميشه آسيب پذير است گاهى به صورت دشمنانى
درمى آيند كه به جاى كمك بودن مزاحم سرسختى خواهند شد! سـپـس اضـافـه مـى كـنـد «بـاقـيـات صـالحات يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته ، نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش تر است » (و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا). گـر چـه جـمـعـى از مـفسران خواسته اند مفهوم «باقيات صالحات » را در دائره خاصى مـانـند نمازهاى پنجگانه ، يا ذكر سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و امثال آن محدود كنند ولى روشن است كه مفهوم اين تعبير آنچنان وسيع و گسترده است كه هر فـكـر و ايـده و گـفـتـار و كـردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات و بـركـاتـش در اخـتـيـار افـراد و جـوامـع قـرار مـى گـيـرد شامل مى شود. اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات بـه نـمـاز شـب ، و يـا مـودت اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تـفسير شده بدون شك منظور بيان مصداقهاى روشن است ، نه منحصر ساختن مفهوم در اين امور، به خصوص اينكه در پاره اى از اين روايات «من » كه دلالت بر تبعيض مى كند بكار رفته است . مـثـلا در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: «لا تستصغر مودتنا فـانـهـا من الباقيات الصالحات »: «دوستى ما را كوچك مشمر كه از باقيات صالحات است ». و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: از گفتن تسبيحات اربع مضايقه نكنيد كه آنها از باقيات صالحات است )). حـتى اگر همان اموال ناپايدار و فرزندانى كه گاهى فتنه و مايه آزمايش هستند در مسير الله قرار بگيرند آنها هم به رنگ باقيات صالحات درمى آيند، چرا كه ذات پاك خداوند جاودانى است و هر چيزى براى او و در راه او قرار گيرد
جاودانه خواهد بود. نكته ها: ۱ - زرق و برق ناپايدار بـار ديـگـر در آيـات فـوق بـا نـقـش سـازنده مثال در تجسم معانى روبرو مى شويم كه چگونه قرآن مجيد، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانى امكانپذير نيست با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حس آنها قرار مى دهد. بـه انـسـانـهـا مـى گـويـد آغـاز و پـايـان زنـدگـى شـمـا هـمـه سـال در بـرابـر چـشـمـانـتـان تـكـرار مـى شـود، اگـر شـصـت سال عمر كرده ايد شصت سال اين صحنه را تماشا نموده ايد. در بـهـاران گـامـى بـه صـحـرا بـگـذاريـد و آن صـحـنـه زيـبـا و دل انـگـيـز را كـه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پائيز نيز به همان صحراى سرسبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمايان است . آرى شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويد همچون گـلى پـرطـراوت ، سـپـس پـيـر و نـاتـوان مـى شويد، به مانند گلهاى پژمرده خشكيده و بـرگـهـاى زرد و افـسرده ، و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چند صباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد. ولى ايـن مـاجـرا گـاهـى بـه صـورت غـيـر طبيعى است و در نيمه راه زندگى ، صاعقه يا طـوفـانـى آنـرا پـايـان مـى دهـد، آنـگـونـه كـه در آيـه ۲۴ سـوره يـونـس آمـده اسـت انـما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما
يـاءكـل النـاس و الانعام حتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن اهلها انهم قادرون عليها اتـاهـا امـرنـا ليـلا او نـهـارا و جعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس : ((زندگى دنيا همانند آبـى اسـت كـه از آسـمـان نـازل كـرده ايـم كـه بـر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم و چـهـارپـايـان از آن مـى خـورنـد مـى رويـد، تـا زمـانـى كـه روى زمين زيبائى خود را از آن گـرفـتـه ، و اهـل آن مـطمئن مى شوند، ناگهان فرمان ما شب هنگام يا در روز فرا مى رسد (سـرمـا يـا صـاعـقه اى را بر آن مسلط مى سازيم ) و آنچنان آنرا درو مى كنيم كه گوئى هرگز نبوده است ))!. ولى بـسـيـار مـى شـود كـه حـوادث نـيمه راه زندگى باعث نابودى آن نمى گردد و مسير طـبـيـعى خود را طى مى كند ولى پايان آن نيز پژمردگى و پراكندگى ، و فنا و نيستى است ، همانگونه كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است . بـنـابـرايـن زنـدگـى دنـيـا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت . ۲ - عـوامـل غـرورشـكـن - گـفـتـيم بسيارى از مردم با پيدا كردن امكانات مادى و رسيدن به مـال و مـقـام مـغـرور مى شوند و اين غرور دشمن بزرگى براى سعادت انسانها است ، و در آيات فوق ديديم كه چگونه غرور سر از شرك و كفر درمى آورد؟! به همين دليل قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است از طرق مختلف براى درهم شكستن اين غرور استفاده مى كند: گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادى را مجسم مى كند (همچون آيات فوق ). و گاه هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان
شود (مانند آيه ۵۵ سوره توبه ). گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ ، همچون قارونها و فرعونها به انسانها بيدار باش مى دهد. و گـاهـى دسـت انـسـان را گـرفـتـه و به گذشته زندگى او يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش و يـا خـاك بـى مـقـدارى بـود مـى بـرد، و يـا آينده او را كه نيز همين گونه است در بـرابـر چـشـمـانش مجسم مى سازد، تا بداند در ميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اى است (مانند آيه ۶ سوره طارق - آيه ۸ سوره سجده ، و ۳۸ سوره قيامت ). و بـه ايـن تـرتـيـب از هـر وسـيـله اى بـراى درهـم شـكـسـتـن ايـن خـوى شـيـطـانـى كـه در طول تاريخ سرچشمه جنايات بزرگى شده است بهره مى گيرد. ولى مـسـلم اسـت افـراد بـاايـمـان و پـرظرفيت و واقع بين هرگز با رسيدن به مقام و يا ثـروتـى گـرفـتـار اين خوى زشت نمى شوند، نه تنها مغرور نمى شوند بلكه كمترين تغييرى در برنامه زندگى آنها پديدار نمى گردد، آنها همه اين امور را زينتهاى عاريتى مى شمرند كه با وزش يك نسيم فرو مى ريزند!
آيه ۴۷ ـ ۴۹
آيه و ترجمه وَ يَوْمَ نُسيرُ الجِْبَالَ وَ تَرَى الاَرْض بَارِزَةً وَ حَشرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَداً(۴۷) وَ عُرِضوا عَلى رَبِّك صفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَكمْ أَوَّلَ مَرَّةِ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نجْعَلَ لَكم مَّوْعِداً(۴۸) وَ وُضِعَ الْكِتَب فَترَى الْمُجْرِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يَوَيْلَتَنَا مَا لِ هَذَا الْكتَبِ لا يُغَادِرُ صغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلا أَحْصاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَ لا يَظلِمُ رَبُّك أَحَداً(۴۹) ترجمه : ۴۷ - بـخـاطـر بـيـاور روزى را كـه كـوه ها را به حركت در مى آوريم ، و زمين را آشكار (و مـسـطـح ) مـى بـينى ، و همه آنها (انسانها) را محشور مى كنيم و احدى را فروگذار نخواهيم كرد. ۴۸ - آنـها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (و به آنها گفته مى شود) شـمـا هـمـگى نزد ما آمديد آنگونه كه در آغاز شما را آفريديم اما شما گمان مى كرديد ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد. ۴۹ - و كـتـاب (كـتـابـى كـه نـامـه اعـمـال هـمـه انسانها است ) در آنجا گذارده مى شود، اما گـنـهـكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند، و مى گويند: اى واى بـر مـا! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا شماره كرده است ؟ و همه اعمال خود را حاضر مى بينند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.
تفسير: واى بر ما اين چه كتابى است ! از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخن از انسان خودخواه و مغرورى به ميان آمد كه بخاطر غرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن ، آيات مورد بحث تشريحى از چگونگى قيامت در سه مرحله مى كند: ۱ - مرحله قبل از رستاخيز انسانها، و مرحله رستاخيز، و قسمتى از مرحله بعد. نـخـسـت مـى گـويـد: ((بخاطر بياوريد روزى را كه (نظام جهان هستى به عنوان مقدمه اى بـراى نـظـام نـويـن درهـم فـرو مـى ريـزد) كوهها را به حركت در مى آوريم ، و همه موانع سطح زمين از ميان ميرود، به گونه اى كه زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان ميبينى (و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة ). اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند، اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد، و به عنوان اشراط الساعة (نشانه هاى قيامت ) ناميده مى شود. مـجـمـوعه اين نشانه ها دليل بر آن است كه جهان امروز ما به كلى ويران و دگرگون مى شود، كوهها متلاشى مى گردد، درختان و بناها فرو مى ريزد، زمين صاف و مسطح مى شود و سـپـس زلزله هـا آن را درهـم مـى كـوبـد، آفـتـاب بـى فروغ و ماه بى نور و ستارگان خـامـوش مـى گـردنـد، سـپـس جـهانى نو، آسمان و زمينى تازه بر ويرانه هاى آن بنا مى گردد، و زندگى نوين انسانها در آن جهان نو بنا مى شود.
بعد اضافه مى كند: ما همه آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا). «نـغـادر» از مـاده «غـدر» بـه مـعـنـى تـرك گفتن چيزى است ، به همين - جهت كسى كه پـيـمان و عهد خود را بشكند و ترك كند مى گويند غدر كرده است ، و اينكه به گودالهاى آب غدير مى گويند بخاطر آن است كه مقدارى از آب باران در آنها، رها و ترك شده است . به هر حال جـمـله فـوق تـاكيدى است بر اين حقيقت كه معاد يك حكم عمومى و همگانى است و هيچكس از آن مستثنى نخواهد بود. آيـه بـعـد سـخـن از چـگـونـگـى رسـتـاخـيـز انـسـانـهـا مـى گويد: آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (و عرضوا على ربك صفا). ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه هـر گـروهـى از مـردم كه عقيده واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند، و يا اينكه همگى بدون هيچگونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت . و بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود: «شـمـا هـمـگـى نزد ما آمديد، همانگونه كه در آغاز شما را آفريديم » (لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة ). نـه خـبـرى از امـوال و ثـروتـهـا اسـت ، نـه زر و زيـورهـا، نه امتيازات و مقامات مادى ، نه لبـاسهاى رنگارنگ ، و نه يار و ياور، درست همانگونه كه در آغاز آفرينش بوديد، به همان حالت اول !. «امـا شـمـا گـمـان كـرديـد كـه مـا مـوعـدى بـرايـتـان قـرار نـخـواهـيـم داد» (بل زعمتم ان لن نجعل لكم موعدا). و ايـن هـنـگـامـى بـود كـه غـرور امـكـانـات مـادى شـمـا را فـرا مـيـگـرفـت و تمايل
بـه جـاودانـگـى دنـيـا شـمـا را از فـكـر آخـرت كـه در فـطـرت هـر انـسـانـى نـهـفـته است غافل مى كرد. سـپـس بـه مـراحـل ديـگـر از ايـن رسـتـاخـيز بزرگ پرداخته ، مى گويد: كتابى كه نامه اعمال همه انسانها است ، در آنجا گذارده مى شود (و وضع الكتاب ). ((گنهكاران هنگامى كه از محتواى آن آگاه مى شوند وحشتزده خواهند شد به گونه اى كه آثار وحشت را در چهره هاشان مى بينى (فترى المجرمين مشفقين مما فيه ). در ايـن هـنـگـام فـريـاد بـرمـى آورنـد و مـيـگـويند اى واى بر ما اين چه كتابى است ؟! هيچ عـمـل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا احصا و شماره كرده است (و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها). هـمـگـى را مـو بـه مـو بـه حـسـاب آورده ، ضبط كرده ، و چيزى را فروگذار ننموده است ، راسـتـى چـه وحشتناك است ؟ ما همه اين اعمال را به دست فراموشى سپرده بوديم ، آنچنان كـه گـاهـى فـكـر مـى كـرديـم اصـلا خـلافـى از مـا سـر نـزده ، امـا امـروز مى بينيم بار مسئوليتمان بسيار سنگين ، و سرنوشتمان تاريك است !. عـلاوه بـر ايـن سـنـد كـتـبـى اصـولا هـمـه اعـمـال خود را حاضر مى بينيد! (و وجدوا ما عملوا حاضرا). خـوبـيـهـا و بديها ظلمها و عدلها، هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسم مى يابد!. در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: و پروردگار تو به احدى ظلم نمى كند (و لا يظلم ربك احدا ). آنچه دامن آنها را ميگيرد كارهائى است كه در اين جهان انجام داده اند
بنابر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان . نكته ها:
كوهها و سر انهدام آنها
گـفـتـيـم در آسـتـانـه رسـتـاخـيز نظام جهان ماده بهم مى ريزد، از جمله كوهها از هم متلاشى ميشوند، ولى در زمينه متلاشى شدن كوهها در قرآن تعبيرات مختلفى ديده مى شود: در آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم كـه كـوهـهـا را بـه حـركـت درمـى آوريـم (نـسـيـر الجـبـال ) هـمـيـن تعبير در سوره نبا آيه ۲۰ و سوره تكوير آيه ۳ ديده مى شود. ولى در سوره مرسلات آيه ۱۰ ميخوانيم و اذا الجبال نسفت كوهها بر اثر طوفان شديد از جا كنده خواهد شد. در حـالى كـه در سـوره حـاقـه آيـه ۱۴ مـى خـوانـيـم : و حـمـلت الارض و الجـبـال فـدكتا دكة واحدة زمين و كوهها از جا كنده ميشوند، و يك مرتبه در هم كوبيده خواهند شد. و در سـوره مـزمـل آيـه ۱۴ مـى خـوانـيـم : يـوم تـرجـف الارض و الجـبـال و كـانـت الجـبـال كـثـيـبـا مـهـيـلا روزى كه زمين و كوهها به لرزه درمى آيد و كوهها تبديل به تلى از شن متراكم خواهند شد!. و آيـه ۵ سـوره واقعه مى گويد و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا كوهها از هم متلاشى و خرد و سپس به گرد و غبار پراكنده تبديل ميشوند. و بـالاخـره آيـه ۵ سـوره قـارعـه مـى گـويـد: و تـكـون الجبال كالعهن المنفوش كوهها همچون پشم رنگين و زده شده اى خواهند بود (كه به هر سو پراكنده مى شوند). واضـح اسـت مـيـان ايـن آيـات هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى وجـود نـدارد، بـلكـه مراحل مختلف در هم ريختن كوههاى جهان كه محكمترين و پابرجاترين اجزاء زمين
هـسـتـنـد، مـى بـاشـد، از حـركـت كـوهـهـا شـروع مـى شـود و تـا تـبـديـل شـدنـشـان بـه گرد و غبارى كه تنها رنگ آن در فضا به چشم مى خورد ادامه مى يابد. عـامـل ايـن جنبش عظيم و وحشتناك چيست ؟ مسلما بر ما معلوم نيست ممكن است خاصيت جاذبه موقتا برداشته شود و حركت دورانى زمين باعث درهم كوبيدن كوهها و سپس فرارشان به اعماق فـضـا گـردد، يـا بـخـاطـر انـفجارهاى عظيم اتمى در هسته مركزى زمين چنين حركت عظيم و وحشتناكى رخ دهد. بـه هـر حـال هـمه اينها دليل بر آن است كه رستاخيز جنبه انقلابى عظيمى هم در جهان ماده بـيـجـان ، و هـم در تـجـديـد حـيـات انسانها دارد كه تمام آنها آغازگر جهانى نو در سطح والاتـرى اسـت ، جـهان كه هر چند روح و جسم در آن حكومت مى كند ولى بافت آن از هر نظر گسترده تر و كاملتر خواهد بود. اين تعبير قرآن ضمنا اين واقعيت را به ما انسانها گوشزد مى كند كه باغ و چشمه آب كه سـهل است . كوههاى عظيم متلاشى ميشوند، و به اين ترتيب نقش فنا بر جبين همه موجودات اين جهان حتى عظيمترينشان ثبت شده است !
نامه اعمال
در تفسير الميزان در ذيل آيات فوق مى خوانيم : از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود كه در عالم قيامت سه نوع كتاب (نامه اعمال ) براى انسانها وجود دارد:
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |