تفسیر:نمونه جلد۱ بخش۷۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۶۳ - ۶۴
آيه و ترجمه
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(۶۳) ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَلَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الخَْسِرِينَ(۶۴) ترجمه : ۶۳ و زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم (وبشما گفتيم ) آنچه را (از آيات و دستورات خداوند بشما داده ايم با قدرت بگيريد، و آنچه را در آن هست بخاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد. ۶۴ سپس شما بعد از اين جريان روگردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زيانكاران بوديد. تفسير:
آيات خدا را با قوت بگيريد
در اين آيات مساءله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل به محتويات تورات و سپس تخلف آنها از اين پيمان اشاره شده است : نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم (و اذا اخذنا ميثاقكم ). «و طور را بالاى سر شما قرار داديم »(و رفعنا فوقكم الطور). «و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد» (خذوا ما آتيناكم بقوة ). ((و آنچه را در آن است دقيقا به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا
پرهيزكار شويد)) (و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ). ولى شما پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد «و بعد از اين ماجرا، روى گردان شديد» (ثم توليتم من بعد ذلك ). «و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از زيانكاران بوديد» (فلو لا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين ).
نكته ها
منظور از پيمان
در اينجا همانست كه در آيه ۴۰ همين سوره آمده ، و در آيه ۸۳ و ۸۴ نيز خواهد آمد، مواد اين پيمان عبارت بود از توحيد پروردگار نيكى به پدر و مادر و بستگان و يتيمان و مستمندان ، گفتار نيك ، برپا داشتن نماز اداء زكات ، پرهيز از خونريزى ، كه در تورات نيز بيان شده است . از آيه ۱۲ سوره مائده نيز استفاده مى شود كه خدا از يهود پيمان گرفت كه به همه پيامبران الهى ايمان داشته باشند و از آنان پشتيبانى كنند، و در راه خدا صدقه و انفاق نمايند، و در ذيل همان آيه براى آنها تضمين مى كند كه اگر به اين پيمان عمل كنند، اهل بهشت خواهند بود.
چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ابن زيد چنين نقل مى كند هنگامى كه موسى (عليه السلام ) از كوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خويش اعلام كرد كتاب آسمانى آورده ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرام است ، دستوراتى كه خداوند برنامه كار شما قرار داده ، آنرا بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.
يهود به بهانه اينكه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى و سركشى گذاشتند، خدا هم فرشتگان را ماءمور كرد، تا قطعه عظيمى از كوه طور را بالاى سر آنها قرار دهند. در اين هنگام موسى (عليه السلام ) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خدا عمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نمائيد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود وگرنه همه هلاك خواهيد شد. آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، در حالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند، ولى به بركت توبه سرانجام اين عذاب الهى از آنها دفع شد)). همين مضمون در آيه ۹۳ بقره و ۱۵۴ نساء و ۱۷۱ اعراف با مختصر تفاوتى آمده است . يادآورى اين نكته در اينجا نيز ضرورى است كه در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل جمعى از مفسران معتقدند كه به فرمان خداوند، طور از جا كنده شد و همچون سايبانى بر سر آنها قرار گرفت . در حالى كه بعضى ديگر مى گويند: زلزله شديدى در كوه واقع شد و چنان كوه به لرزه درآمد كه افرادى كه پائين كوه بودند، سايه قسمتهاى بالاى آن را بر سر خود مشاهده كردند و احتمال مى دادند هر لحظه ممكن است بر سر آنها فرود آيد، ولى به لطف الهى زلزله آرام گرفت و كوه به جاى خود قرار گرفت . اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت به طورى كه چند لحظه آن را بر فراز سر خود ديدند و تصور كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد.
پيمان اجبارى چه سودى دارد؟
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه ارهاب و ترسانيدن داشته نه اجبار، وگرنه پيمان اجبارى ارزشى ندارد ولى صحيحتر اين است كه گفته شود: هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد، غرور آنها را در هم مى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند و در ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مى كند. و به هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمى توان با اكراه تغيير داد.
كوه طور
در اينكه منظور از «طور» در اينجا اسم جنس به معنى مطلق كوه است و يا كوه معينى ؟ دو تفسير وجود دارد: بعضى گفته اند طور اشاره به همان كوه معروفى است كه محل وحى بر موسى بوده است ، در حالى كه بعضى ديگر احتمال داده اند طور در اينجا به همان معنى لغوى آن است ، همان چيزى كه در آيه ۱۷۱ سوره اعراف از آن تعبير به جبل شده است (و اذ نتقنا الجبل فوقهم ). ۵ در تفسير جمله خذوا ما آتيناكم بقوه از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه از آنحضرت پرسيدند: اقوة الابدان او قوة القلب : «آيا منظور از گرفتن آيات الهى با قوت و قدرت ، قوت جسمانى است يا معنوى و روحانى ؟» امام در پاسخ فرمود: «فيهما جميعا» ((هم با قدرت جسمانى و هم روحانى هر دو.
و اين دستورى است براى همه پيروان اديان آسمانى در هر عصر و زمان كه براى حفظ اين تعليمات و اجراى آنها بايد هم به نيروهاى مادى مجهز باشند و هم قواى معنوى .
آيه ۶۵ - ۶۶
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فى السبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَسِئِينَ(۶۵) فجَعَلْنَهَا نَكَلاً لِّمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ(۶۶) ترجمه : ۶۵ بطور قطع حال كسانى را از شما كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد، ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه هاى طرد شده اى در آئيد. ۶۶ ما اين جريان را مجازات و درس عبرتى براى مردم آن زمان و كسانى كه بعد از آنان آمدند، و هم پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم . تفسير:
عصيانگران روز شنبه
اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند:
نخست مى گويد: «قطعا حال كسانى را كه از ميان شما در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد» (و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت ). و نيز دانستيد كه ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى در آئيد و آنها چنين شدند (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين ). «ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرار داديم » (فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها). «و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران » (و موعظة للمتقين ). خلاصه ماجرا چنين بود: «خداوند به يهود دستور داده بود، روز ((شنبه » را تعطيل كنند، گروهى از آنان كه در كنار دريا مى زيستند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شنبه كه مى شد، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنها به فكر حيله گرى افتادند و با يكنوع كلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت )). آيا اين مسخ و دگرگونى چهره جنبه جسمانى داشته يا روانى و اخلاقى ؟ و نيز اين قوم در كجا مى زيستند؟ و با چه نيرنگى براى گرفتن ماهى متوسل شدند؟ پاسخ تمام اين سؤ الات و مسائل ديگر را در اين رابطه در جلد ششم ذيل آيات ۱۶۳ تا ۱۶۶ سوره اعراف مطالعه خواهيد فرمود (جلد ششم صفحه ۳۱۸ تا ۳۲۸). جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك
اشاره و فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد. جالب اينكه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در معنى اين آيه نقل شده كه فرمودند: منظور از «ما بين يديها» نسل آن زمان و مراد از «ما خلفها» ما مسلمانان هستيم ، يعنى اين درس عبرت مخصوص بنى اسرائيل نبود، و همه انسانها را شامل مى شود.
آيه ۶۷ - ۷۴
آيه و ترجمه
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجَْهِلِينَ(۶۷) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوَانُ بَينَ ذَلِك فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(۶۸) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسرُّ النَّظِرِينَ(۶۹) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشبَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّا إِن شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ(۷۰) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَرْض وَ لا تَسقِى الحَْرْث مُسلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت بِالْحَقِّ فَذَبحُوهَا وَ مَا كادُوا يَفْعَلُونَ(۷۱) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ(۷۲) فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِك يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۷۳) ثُمَّ قَست قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَهِىَ كالحِْجَارَةِ أَوْ أَشدُّ قَسوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهَرُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يَشقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يهْبِط مِنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۷۴)
ترجمه : ۶۷ (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آنرا به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند آيا ما را مسخره مى كنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم ! ۶۸ گفتند (پس ) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده ، و نه بكر و جوان ، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد.
۶۹ گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت : خداوند مى گويد: گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد! ۷۰ گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!. ۷۱ گفت : خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آبكشى نكند، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى ! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آنرا سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند!. ۷۲ و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس درباره (قاتل ) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مى سازد. ۷۳ سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند) خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد شايد درك كنيد. ۷۴ سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ ، يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه ) به زير مى افتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) و خداوند از اعمال شما غافل نيست . تفسير:
ماجراى گاو بنى اسرائيل
در اين آيات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شايد به اين دليل كه اين داستان تنها يكبار در قرآن ذكر شده ، بعلاوه نكات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد كه ايجاب چنين شرحى مى كند، از جمله : بهانه جوئى شديد بنى اسرائيل در سراسر اين داستان نمايان است ، و نيز درجه
ايمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى كند و از همه مهمتر اينكه گواه زنده اى است بر امكان رستاخيز. ماجرا (آنگونه كه از قرآن و تفاسير بر مى آيد) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست . در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنانكه در تفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.
نخست مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد» (و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ). آنها از روى تعجب «گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى »؟! (قالوا اتتخذنا هزوا). «موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم » (قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ). يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل است ، و پيامبر خدا هرگز چنين نيست . پس از آنكه آنها اطمينان پيدا كردند استهزائى در كار نيست و مساءله جدى مى باشد گفتند: «اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد»؟! (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ). جمله از «خدايت بخواه » كه در خواسته هاى آنها چند بار تكرار شده يكنوع اسائه ادب و يا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (عليه السلام ) را از خداى خويش جدا مى دانستند؟ به هر حال ، موسى (عليه السلام ) در پاسخ آنها «گفت : خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد»
(قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ). و براى اينكه آنها بيش از اين مساءله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاءخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد: «آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد» (فافعلوا ما تؤ مرون ). ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد»؟! (قال ادع لنا ربك يبين ما لونها). موسى (عليه السلام ) در پاسخ «گفت : خدا مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد» (قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ). خلاصه اين گاو بايد كاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زيبا كه بينندگان را به اعجاب وادارد. و عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جوئى كار خود را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند. باز «گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد»؟ (از نظر نوع كار كردن ) (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ). «چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده » (ان البقر تشابه علينا).
«و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد»! (و انا ان شاء الله لمهتدون ) مجددا «موسى گفت : خدا مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند» (قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث ). «و از هر عيبى بر كنار باشد»(مسلمة ). و «حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد» (لاشية فيها). در اينجا كه گويا سؤ ال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند «گفتند حالا حق مطلب را ادا كردى »! (قالوا الان جئت بالحق ). سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند «و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند»! (فذبحوها و ما كادوا يفعلون ). قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و كلى در دو آيه بعد چنين مطرح مى كند: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند (با دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت )) (و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ). «سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد» (تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند) (فقلنا اضربوه ببعضها). «آرى خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند» (كذلك يحيى الله الموتى ). «و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل كنيد»
(و يريكم آياته لعلكم تعقلون ). در آخرين آيه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة ). چرا كه «پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود» (و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار). يا لااقل «بعضى از آنها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد» (و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء). و گاه ((پاره اى از آنها (از فراز كوه ) از خوف خدا فرو مى افتد)) (و ان منها لما يهبط من خشية الله ). اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى كند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد. و در آخرين جمله مى فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست » (و ما الله بغافل عما تعملون ). و اين تهديدى است سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند.
نكته ها
پرسشهاى فراوان و بيجا
بدون شك «سؤ ال » كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما مانند هر چيز اگر از حد و معيار خود تجاوز كند، و يا بى مورد انجام گيرد،
دليل انحراف و موجب زيان است ، همانگونه كه نمونهاش را در اين داستان مشاهده كرديم . بنى اسرائيل ماءمور بودند گاوى را ذبح كنند بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مى داشت تاخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد بيان مى فرمود، بنابراين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته ، و لذا «بقره » به صورت «نكره » در اينجا ذكر شده است . ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم ، شروع به سؤ الات گوناگون كردند، شايد براى اينكه مى خواستند حقيقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و اين اختلاف همچنان ميان بنى اسرائيل ادامه يابد، جمله فذبحوها و ما كادوايفعلون نيز اشاره به همين معنى است ، مى گويد: آنها گاو را ذبح كردند ولى نمى خواستند اين كار انجام گيرد!. از ذيل آيه ۷۲ همين داستان نيز استفاده مى شود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مى شناختند، و از اصل جريان مطلع بودند، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها صورت گرفته بود اما كتمان مى كردند، زيرا در ذيل همين آيه مى خوانيم : و الله مخرج ما كنتم تكتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى داريد آشكار و بر ملا مى سازد)). از اين گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چيز بهانه جوئى مى كنند. قرائن نشان مى دهد كه اصولا آنها نه معرفت كاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعيت موسى (عليه السلام )، لذا بعد از همه اين سؤ الها گفتند الان جئت بالحق : «حالا حق را بيان كردى »! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است !. به هر حال ، هر قدر آنها سؤ ال كردند خداوند هم تكليف آنها را سختتر كرد، چرا كه چنين افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روايات مى خوانيم
كه در هر مورد خداوند سكوت كرده ، پرسش و سؤ ال نكنيد كه حكمتى داشته و لذا در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) چنين آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب كرده و سر بريده بودند كافى بود، و لكن شدوا فشدد الله عليهم : «آنها سختگيرى كردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت ».
اين همه اوصاف براى چه بود ؟
همانگونه كه گفتيم تكليف بنى اسرائيل در آغاز، مطلق و بى قيد و شرط بود، اما سختگيرى و سرپيچى آنها از انجام وظيفه ، حكم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد. با اين حال اوصاف و قيودى كه بعدا براى اين گاو ذكر شده ممكن است اشاره به يك حقيقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گويا مى خواهد اين نكته را بيان كند كه گاوى كه بايد نقش احيا كننده داشته باشد، ذلول يعنى تسليم بدون قيد و شرط، و باربر و اسير و زير دست نباشد، همچنين نبايد رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلكه بايد يكرنگ و خالص باشد. به طريق اولى كسانى هم كه در نقش رهبرى و احياء كردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى خواهند قلبها و افكار مرده را احيا كنند، بايد رام ديگران نگردند، مال و ثروت فقر و غنى ، قدرت و نيروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، كسى جز خدا در دل آنها جاى نداشته باشد، تنها تسليم حق و پايبند دين باشند هيچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى يافت نشود، و اين افراد هستند
كه مى توانند بدون اضطراب و تشويش به كارهاى مردم رسيدگى كرده ، مشكلات را حل نموده ، و آنها را احياء كنند. ولى دلى كه متمايل به دنيا و رام دنيا است ، و اين رنگ وى را معيوب ساخته ، چنين كسى نمى تواند با اين عيب و نقصى كه در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احيا كننده داشته باشد.
انگيزه قتل چه بود؟
آنچنانكه از تواريخ و تفاسير استفاده مى شود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را مال و يا مساءله ازدواج دانسته اند. بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت ، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد. بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (عليه السلام ) شكايت آورد كه عموى مرا كشته اند! بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند پسر عموى شكست خورده دست به كشتن پدر دختر زد، سپس شكايت به موسى (عليه السلام ) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد! به هر حال ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد، قتلها و جنايات غالبا دو موضوع است : «ثروت » و «بى بندوباريهاى جنسى ».
نكات آموزنده اين داستان
اين داستان عجيب ، علاوه بر اينكه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است ، دليلى بر مساءله معاد نيز مى باشد، و لذا در آيه ۷۳ خوانديم كذلك يحيى الله الموتى كه اشاره به مساءله معاد است ، و يريكم آياته كه اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى باشد. از اين گذشته نشان مى دهد كه اگر خداوند بر گروهى غضب مى كند بى دليل نيست ، بنى اسرائيل در تعبيراتى كه در اين داستان در برابر موسى (عليه السلام ) داشتند، نهايت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند. در آغاز گفتند: آيا تو ما را مسخره مى كنى ؟ و به اين ترتيب پيامبر بزرگ خدا را متهم به سخريه نمودند. در چند مورد مى گويند از خدايت بخواه ... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت ؟ با اينكه موسى صريحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد. در يك مورد مى گويند اگر پاسخ اين سؤ ال را بگوئى ما هدايت مى شويم كه مفهومش آنست كه بيان قاصر تو موجب گمراهى است و در پايان كار مى گويند: حالا حق را آوردى ! اين تعبيرات همه دليل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد. از اين گذشته اين داستان به ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بيرون براند. نيكى به پدر مفسران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد
بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند. مى گويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مى شد، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد، در نتيجه از معامله صرفنظر كرد. و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به اين شرط كه نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده است كه پدر را بيدار كند و كليد صندوقها را از او بگيرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد كه به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بيدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد. خداوند به جبران اين گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد. بعضى از مفسران نيز مى گويند: پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود ميبخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مى آورد. پيامبر اسلام در اين مورد مى فرمايد: انظروا الى البر ما بلغ باهله :«نيكى را بنگريد كه با نيكو كار چه مى كند ؟!».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |