تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
لا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فى أَيْمَنِكُمْ وَ لَكِن يُؤَاخِذُكم بِمَا عَقَّدتُّمُ الاَيْمانَ
«لغو» چيزى را گويند كه اثرى از آثار عملى بر آن مترتب نشود، و «ايمان » جمع «يمين » و به معناى سوگند است .
راغب در مفردات گفته است : «يمينى » كه به معناى قسم است استعاره است از يمين به معناى دست ، به اعتبار كارهائى كه شخصى معاهد و صاحب سوگند و غير او انجام مى دهند، و يمين به اين معنا در چند جاى قرآن بكار رفته ، از آن جمله مى فرمايد: «ام لكم ايمان علينا بالغه الى يوم القيمه » و نيز مى فرمايد: «و اقسموا بالله جهد ايمانهم » و نيز مى فرمايد: «لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم » و«عقدتم » را اگر با تشديد قاف بخوانيم از تعقيد و به معناى مبالغه در عقد و گره زدن است ، و ليكن «عقدتم » به تخفيف هم قرائت شده ،«فى ايمانكم » متعلق است به جمله «لا يواخذكم » يا به جمله «باللغو» البته دومى به صحت نزديك تر است ،
سوگندهاى لغو سوگندهاى است كه عقد و التزام نداشته باشد
و تقابلى كه بين دو جمله «باللغوفى ايمانكم » و جمله «بما عقدتم الايمان » هست مى رساند كه مراد از لغو در سوگندها، سوگندهاى بيهوده ايست كه غرض از آنها عقد و پيمان و معاهده اى نباشد، و صرفا از روى عادت يا سبب ديگرى بر زبان جارى شود، و سوگند لغو عبارتست از همان گفتن نه ، و الله و آرى و الله ، كه مخصوصا در معامله ها و خريد و فروش ها بيشتر بر زبان جريان مى يابد، و اما سوگندهائى كه بمنظور عقد و التزام به عملى و يا به ترك آن بر زبان جارى مى شود مثلا گفته مى شود و الله فلان عمل نيك را انجام مى دهم ، و يا و الله فلان عمل زشت را ترك مى كنم ، سوگند لغو نيستند. اين است آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود، و اين منافات ندارد با اينكه شارع مقدس گفتن : و الله فلان حرام را مرتكب و يا و الله فلان واجب را ترك مى كنم ، را جزو سوگند لغو بشمارد، و اثرى براى آن قائل نشود، و بفرمايد: «هر عملى كه سوگند بر انجام آن و يا ترك آن خورده مى شود بايد آن عمل و يا آن ترك رجحان و حسن داشته باشد، و گرنه لغو و بى اثر است » زيرا اين حكمى است كه از ناحيه سنت به حكم قرآن ضميمه و ملحق شده است ، و لازم نيست آنچه را كه سنت بر آن دلالت دارد قرآن نيز بخصوص آن دلالت كند. ممكن است كسى خيال كند كه جمله «و لكن يواخذكم بما عقدتم الايمان » دليل است بر اينكه سوگند همين كه در عقد و التزام بكار رفت صحيح و موثر و مورد مواخذه است ، چون مطلق است و شامل مى شود جائى را كه رجحان داشته باشد، و مواردى را كه فاقد رجحان باشد، و ليكن اين خيال باطل است و در آيه چنين دلالتى نيست ، براى اينكه آيه سوگندى را مى گويد كه بر حسب موازين شرع صحيح و ممضى باشد، زيرا در ذيل آيه اين جمله است : «و احفظوا ايمانكم » و اگر مراد مطلق سوگند بود لازمه اش اين بود كه در اين ذيل فرموده باشد مطلق سوگند را چه داراى رجحان باشد و چه نباشد حفظ كنيد، و حال آنكه شارع از اين دو يكى را كه همان فاقد رجحان است لغو فرموده ، پس معين شد كه در صدر آيه مراد از سوگند لغو، سوگندى است كه عقد و التزام نداشته باشد، و سوگندهائى كه عقد و التزام دارد سوگند لغو نيست .
بيان كفار حنث (شكستن ) قسم
فَكَفَّرَتُهُ إِطعَامُ عَشرَةِ مَساكينَ ... أَوْ تحْرِيرُ رَقَبَةٍ «كفاره » عبارتست از عملى كه بوجهى از وجوه ، زشتى معصيت را بپوشاند، و اصل اين كلمه از كفر است كه به معناى پوشاندن است ، خداى تعالى مى فرمايد: «نكفر عنكم سياتكم »، راغب گفته است : كفاره چيزى است كه گناه را بپوشاند، و از همين باب است كفاره سوگند «فكفارته » اين كفاره به يك اعتبار از متفرعات سوگند است ، و آن اعتبار مقدر و عبارتست از شكستن سوگند، و تقدير اين است : «فان حنثتم فكفارته - اگر سوگند را شكستيد كفاره اش اين است كه فلان طور كنيد» چون از خود لفظ كفاره گناهى كه كفاره دارد فهميده مى شود، و اين گناه خود سوگند نيست ، چه اگر سوگند معصيت بود در ذيل همين آيه نمى فرمود: «و احفظوا ايمانكم » چون معنا ندارد خداوند سبحان سفارش به حفظ چيزى كند كه خود معصيت است ، پس كفاره ، مربوط به شكستن سوگند است نه به خود آن ، و از همين جهت مواخذه اى هم كه در «و لكن يواخذكم » است مواخذه بر شكستن سوگند است نه بر خود آن . خواهيد پرسيد پس چرا فرمود خداوند شما را بخاطر عقد سوگند به آن مواخذه مى كند؟! با اينكه بنابراين بيان عقد سوگند خودش مواخذه ندارد، و مواخذه در شكستن آنست ، جواب اين است كه چون متعلق مواخذه كه همان شكستن سوگند است از متعلقات آنست ، به عبارت ساده تر چون اگر سوگندى نبود حنثى (شكستن ) پيش نمى آمد، از اين جهت فرمود: بخاطر سوگندتان مواخذه مى كند. پس كفاره متفرع است برحنث ، كه چون قرينه در كلام بود ذكر نشده است ، و آن قرينه جمله «يواخذكم » است و نظير اين بيانى كه در «كفارته » گذشت عينا در جمله «ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم » نيز جارى است ، يعنى تقدير در آنجا نيز چنين است : «ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم و حنثتم - اين است كفاره سوگندهايتان هر وقت قسم خورديد و شكستيد». إِطعَامُ عَشرَةِ مَسكِينَ مِنْ أَوْسطِ مَا تُطعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسوَتُهُمْ أَوْ تحْرِيرُ رَقَبَةٍ ... بيان خصال سه گانه كفارات است كه چون با لفظ «او» كه براى ترديد است عطف شده و دلالت دارد بر اينكه يكى از آن سه ، وجوب دارد نه هر سه ، و از اين هم كه فرمود: «فمن لم يجد فصيام ثلاثه ايام » استفاده مى شود كه خصال مذكور تخييرى است ، و چنان نيست كه سومى در صورت عجز از دومى و دومى در صورت عجز از اولى واجب باشد، بلكه هر سه در عرض هم واجبند، و ترتيبى در بينشان نيست چه اگر ترتيبى در ذكر آنها بود اين تفريع كه در جمله «فمن لم يجد...» است لغو بود، و بطور متعين سياق اقتضاى اين را داشت كه بفرمايد: «او صيام ثلاثه ايام » در اين آيه ابحاث و فروع فقهى زيادى است كه مرجع آنها علم فقه است و بايد آنجا بحث شود.
ذَلِك كَفَّرَةُ أَيْمَنِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ ... گفتيم در اين جمله لفظ «حنثتم » مقدر است ، و در اين جمله و همچنين در جمله «كذلك يبين الله لكم » نوعى التفات بكار رفته است ، و وجه كلام از خطاب به مؤ منين به خطاب برسول (صلى الله عليه و آله ) معطوف شده است ، و شايد نكته اش اين باشد كه اين دو جمله هر دو بيان مى كنند حكم الهى را، و چون بيان پروردگار براى بندگانش بوسيله و وساطت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) انجام مى گيرد پس كانه در اين التفات خواسته است مقام وساطت رسول خود را در بيان آنچه بر او نازل مى شود حفظ فرموده باشد، كما اينكه در جاى ديگر اشاره به اين مقام نموده مى فرمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ». كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ يعنى بوسيله نبى خود احكام خود را بيان مى كند تا شايد شما به ياد گرفتن و عمل كردن آن او را شكرگزار باشيد. بحث روايتى رواياتى درباره نزول آيه شريفه : «لاتحرموا طيبات ...» در شاءن جمعى از صحابهپيامبر (ص ) كه امورى را بر خود ممنوع كرده بودند در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم ...» گفته است پدرم از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اين آيه درباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و بلال و عثمان بن مظعون نازل شده ، چون اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سوگند ياد كرده بود كه هيچگاه - تا زنده است - در شب نخوابد، و همه شبها را به عبادت بسر برد، و اما بلال او نيز قسم ياد كرده بود كه هيچ روزى افطار نكند، و تمامى عمر خود را روزه بگيرد، و اما عثمان بن مظعون او نيز سوگند ياد كرده بود كه هيچگاه با زنان جمع نشود، اتفاقا روزى زن عثمان بن مظعون بر عايشه وارد شد، عايشه وقتى او را كه زنى زيبا بود ديده و ديد كه خود را زينت نكرده پرسيد چرا چنين دست از خود كشيده اى ؟! و خود را زينت نكرده اى ؟! زن عثمان گفت : براى كى خود را زينت كنم ؟ به خدا سوگند از فلان موقع تاكنون شوهرم بسر وقت من نيامده ، مثل اينكه رهبانيت اختيار كرده و به من توجهى ندارد، لباس هاى موئى و زبر پوشيده و نسبت به دنيا زهد ورزيده است .
اين بود تا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) وارد بر عايشه شد، عايشه داستان وى را با آن جناب در ميان گذاشت ، حضرت از خانه بيرون شد و دستور داد تا مردم براى نماز جمع شوند، وقتى جمع شدند پيامبر به بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: چه شده است كه اقوامى طيبات و رزق حلال را بر خود حرام كرده اند؟! هان اى مردم آگاه باشيد، من از پيشواى شمايم در شب مى خوابم ، و با زنان نكاح مى كنم ، تمامى روزها را روزه نمى گيرم ، و با اين حال اگر كسى از رفتار و سنت من اعراض نمايد از من نيست ، اين سه نفر برخاستند و عرض كردند تكليف ما كه سوگند ياد كرده ايم چيست ؟! در جوابشان اين آيه نازل شد: «لا يواخذكم الله ». مؤ لف : انطباق آيه «لا يواخذكم ...» بر اين داستان و سوگند خوردن اين سه نفر خيلى روشن نيست ، سابقا هم گفتگوى مختصرى درباره اين حديث شد، مرحوم طبرسى در مجمع البيان همين قصه را از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده است . چيزى كه هست ذيل آنرا نقل نكرده . پس جا دارد در اين حديث دقت و تامل بيشترى بعمل آيد. و در احتجاج حديثى از حسن بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده كه به معاويه و اصحابش فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا هيچ مى دانيد كه على (عليه السلام ) در بين اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اول كسى است كه شهوات را بر خود حرام كرد و اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا...» و در مجمع البيان در ذيل همين آيه مى گويد: مفسرين گفته اند: روزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نشسته بود و داشت مردم را به عواقب وخيمشان تذكر مى داد، و قيامت و احوالش را براى آنها توصيف مى فرمود، مردم چنان رقت كردند كه به گريه درآمدند، دنبال اين قصه ده نفر از آنها در منزل عثمان بن مظعون جمحى جمع شدند، و بنا گذاشتند كه همواره روزها را روزه بگيرند و شبها را به عبادت بپردازند، و هيچگاه در بستر نخوابند، و گوشت و چربى نخورند، و با زنان نزديكى نكنند، و از استعمال عطر خوددارى نموده و لباس موئى و زبر بپوشند، و خلاصه يكباره دنيا را ترك گفته و به سياحت در اقطار زمين بپردازند، حتى بعضى ها تصميم گرفتند آلت رجوليت خود را قطع كنند، كه يكباره دل از اين جهت آسوده دارند، و آن ده نفر عبارت بودند از: ۱ - على (عليه السلام ) ۲ - ابوبكر ۳ - عبدالله بن مسعود ۴ - ابوذر غفارى ۵ - سالم مولى ابى حذيفه ۶ - عبدالله بن عمر ۷ - مقداد بن اسود كندى ۸- سلمان فارسى ۹ - معقل بن مقرن .۱ - عثمان بن مظعون . اين خبر به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) رسيد بى درنگ به خانه عثمان آمد، ليكن او را نديد، به عيالش ام حكيم دختر اميه كه اسمش حولاء و كارش گرفتن عطر بود فرمود: آيا اين مطلب كه من درباره شوهرت و رفقاى شوهرت شنيده ام صحيح است ؟ حولاء كه دشوارش بود به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دروغ بگويد، و از طرفى هم ميل نداشت سر شوهر را فاش نمايد، ناچار عرض كرد: يا رسول الله اگر اين داستان را از خود عثمان شنيده ايد صحيح است ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) برگشت ، وقتى عثمان به خانه آمد همسرش داستان را برايش گفت ، عثمان رفقاى خود را خبر كرده و نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آمدند، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: مى خواهيد خبر دهم كه تصميم بر چنين و چنان گرفته ايد؟ گفتند آرى يا رسول الله ، و ما غرض بدى نداشتيم ، غرض ما جز خير نبود، حضرت فرمود: آرى و ليكن من به چنين روشى مامور نيستم ، آنگاه فرمود: نفس شما هم حقى به گردن شما دارد، پس ناگزير براى اينكه هم حق خدا و هم حق نفس خود را ادا كرده باشيد گاهى افطار كنيد، پاره اى از شبها را بخوابيد و در پاره اى از آن به عبادت بپردازيد، زيرا مى بينيد كه من نيز چنين مى كنم ، هم عبادت مى كنم و هم مى خوابم ، هم روزه مى گيرم و هم افطار مى كنم ، گوشت و چربى مى خورم و بسراغ زنان مى روم ، هر كسى كه از سنت من اعراض كند از من نيست ، آنگاه مردم را جمع كرده و در برابرشان اين خطبه را ايراد فرمود: چه شده است اقوامى را كه زنان و طعام و عطريات و خواب و شهوات دنيا را بر خود حرام كرده اند؟ اما من شما را به چنين روشى كه روش كشيشان و رهبانان است دعوت نمى كنم ، زيرا ترك خوردن گوشت و دورى از زنان و گوشه گيرى و اتخاذ صومعه براى عبادت ، در دين من نيست ، جهان گردى امت من همان روزه دارى آنهاست ، و رهبانيتشان همان جهاد آنها است ، خدا را عبادت كنيد و چيزى را انبازش مگيريد، حج و عمره و نماز بجاى آريد، زكات بپردازيد، روزه رمضان را بر پا داريد، در دين استقامت بورزيد، تا آنكه خدا هم براى شما استقامت را بخواهد، چه مللى كه قبل از شما بودند و هلاك شدند هلاكتشان از اين جهت بود كه بر خود دشوار گرفتند، خدا هم بر آنان سخت گرفت ، و اين رهبانانى كه در گوشه و كنار بيابانها مى بينيد از بقاياى آنانند، بعد از اين جريان اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا...» اين بود گفتار مفسرين درباره شان نزول آيه .
مؤ لف : از مراجعه به روايات عامه بر مى آيد كه اين تفصيل خلاصه ايست از روايات بسيار زيادى كه در اين باب نقل شده ، و گلچينى است كه از تلفيق مضامين روايات درست شده ، و بصورت روايتى در آمده است . و اما خود آن روايات با همه كثرتى كه دارند مع ذلك در هيچ كدامش اين ده نفر اسم برده نشده است ، بلكه صحابه در هر كدام به لفظى تعبير شده است ، مثلا در بعضى ازآنها دارد: بعضى رجالى از اصحاب نبى (صلى الله عليه و آله )، و همچنين كلماتى كه در اين روايت از خطبه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل شده به اين تفصيل در هيچ روايتى نيست ، بلكه هر فقره از آن از روايتى گرفته شده است . و همچنين تصميمى كه عثمان بن مظعون و اصحابش در اين روايت گرفته اند آن تصميم هم در ساير روايات مختلف است ، و هيچ روايتى با همه آن ها مطابقت ندارد، بلكه بعضى از آنها تصريح دارد كه اين چند نفر تصميم هايشان يكى نبوده ، و هر كدام تصميم بر ترك چيزى گرفته اند، غير از آنچه ديگرى گرفت . چنانكه در صحيح بخارى و مسلم از عايشه روايت شده كه گفت جمعى از اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از زنان آن حضرت پرسيدند از رفتار آن جناب كه در خلوت چگونه است ؟ آنگاه بعضى گفتند ما بنا گذاشته ايم كه گوشت نخوريم ، و بعضى گفتند ما بنا داريم با زنان نزديكى نكنيم ، و بعضى گفتند ما تصميم داريم در بستر نيارميم ، اين مطلب از ناحيه زنان بگوش آن جناب رسيد، فرمود اين چه حرفهائى است كه اين مردم مى زنند؟ يكى مى گويد: من چنين مى كنم ديگر مى گويد: من چنان مى كنم ، و ليكن من كه پيغمبر خدايم هم روزه مى گيرم ، و هم افطار مى كنم ، هم پاسى از شب را مى خوابم ، و هم در ساعتى از آن ، شب زنده دارى مى كنم ، هم گوشت مى خورم و هم با زنان مى آميزم ، پس اگر كسى از روش من اعراض كند از من نخواهد بود.
بنابراين با اين همه اختلافى كه در روايات هست نمى شود به روايت مجمع البيان اعتماد نمود، و تصميم بر ترك همه آن امور را به همه آن ده نفر حتى على (عليه السلام ) نسبت داد، مگر اينكه كسى بگويد: گر چه در روايت مجمع البيان هم جمله : بنا را گذاشتند بر اينكه همه روزها را روزه بدارند و...، وجود دارد، ليكن نمى خواهد بگويد همه آنها بنا را گذاشتند بر ترك اين امور، پس بعيد نيست كه روايت مزبور روايتى جداگانه باشد، نه گلچين از ساير روايات ، به هر حال چه روايت مجمع البيان روايت مستقلى باشد و چه نباشد تامل در آن و در روايات ديگر، گر چه هم در مضمون و هم در سند مختلفند - يعنى سند بعضى ضعيف و بعضى مرسل و بعضى معتبر است - براى آدمى اطمينان مى آورد كه اجمالا عده اى از اصحاب كه از آن جمله على (عليه السلام ) و عثمان بن مظعون بوده اند چنين تصميمى گرفتند، و بنا را بر اين چنين زهد و عبادتى گذاشتند و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم آنها را تخطئه كرد، و به آنها فرمود: كسى كه از سنت من اعراض كند از من نيست (و خدا داناتر است ). و همچنين كسانى كه بخواهند بيشتر و بيش از اين مقدار درباره اين قضيه اطلاع بدست آورند بايد به تفسيرهاى روايتى از قبيل تفسير طبرى و الدر المنثور و فتح القدير و امثال آن مراجعه نمايند. در الدر المنثور است كه ترمذى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن عدى در كامل و طبرانى و ابن مردويه همگى اين روايت را كه ترمذى آنرا حسن دانسته از ابن عباس نقل كرده اند، كه گفت : مردى آمد خدمت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و عرض كرد يا رسول الله من هر وقت گوشت مى خورم رغبتم به زنان بيشتر شده و شهوتم تحريك مى گردد، لذا جز اين چاره نديدم كه گوشت را بر خود حرام كنم ، و چنين كردم ، در جواب آن مرد اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوالا تحرموا...». و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از زيد بن اسلم نقل كرده اند كه عبدالله بن رواحه را شخصى از بستگانش ميهمان شد، وقتى به خانه اش وارد شد كه او نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بود، همسر عبد الله به انتظار آمدن وى ميهمان را طعام نداد، وقتى عبدالله وارد شد زن را عتاب كرد كه چرا ميهمان را حبس كرده و طعام ندادى ؟! حرامم باد اين طعام ، همسرش هم از روى خشم گفت : حرامم باد اين طعام ، ميهمان هم چون چنين ديد گفت : حرامم باد اين طعام ، عبدالله وقتى ديد كار به اينجا كشيد دست به طعام برده ، و گفت : بنام خدا تناول كنيد، بعد از صرف غذا خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و آله ) رفته و ماجرا را بعرض آن حضرت رسانيد، حضرت فرمود: تكليف همان بود كه كردى ، آنگاه اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوا...»
مؤ لف : ممكن است اين دو سببى كه در اين دو روايت اخير براى نزول آيه ذكر شده ، يعنى داستان تحريك شدن شهوت آن مرد و داستان عبدالله بن رواحه ، شان نزول آيه نبوده باشد، و راوى وقتى داستان را نقل كرده آيه را از پيش خود بعنوان استشهاد ذكر كرده است ، و از اين قبيل استشهادات روايات اسباب نزول زياد ديده مى شود، و ممكن هم هست براى نزول آيه اسباب و حوادث متعددى واقع شده باشد.
چندى روايت درباره سوگند لغو
و در تفسير عياشى از عبدالله بن سنان نقل شده كه گفت از امام (عليه السلام ) پرسيدم از مردى كه به زنش مى گويد: اگر از اين به بعد من شربت حلال و يا حرامى بياشامم تو طالق باشى ، و يا به بردگان خود مى گويد اگر چنين كنم شما آزاد باشيد. آيا طلاق و عتق او صحيح است ؟ حضرت فرمود: اما حرام ، كه نبايد نزديكش برود چه سوگند بخورد و چه نخورد، و اما حلالى كه سوگند بر آن خورده چون تحريم حلال است آن نيز حرام نمى شود، بايد كه آنرا بياشامد، زيرا حق ندارد حلالى را حرام كند. خداى تعالى مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم » پس در سوگندى كه بر ترك حلال خورده چيزى بر او نيست . و مرحوم كلينى در كافى به سند خود از مسعده بن صدقه نقل كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه در ذيل آيه شريفه «لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم » مى فرمود: سوگند لغو، گفتن نه و الله و آرى و الله كه در هيچ چيزى عقد و التزام نياورد. مؤ لف : عياشى هم در تفسير خود نظير اين روايت را از عبد الله بن سنان نقل كرده و نيز نظير همان را از محمد بن مسلم روايت نموده ، با اين تفاوت كه در آخرش دارد: با سوگند لغو عقدى بسته نمى شود.
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از ابن عباس نقل مى كند كه گفت : وقتى آيه «يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم » درباره قومى كه زنان و گوشت را بر خود حرام كرده بودند نازل شد، گفتند يا رسول الله پس تكليفمان نسبت به سوگندهائى كه خورده ايم چيست ؟ در جواب ، اين آيه نازل شد: «لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم ». مؤ لف : اين روايت بى شباهت نيست به ذيل اولين روايتى كه در اين بحث نقل كرديم ، الا اينكه با ظاهر آيه منطبق نيست براى اينكه سوگند خوردن بر ترك واجب يا ترك مباح چنين نيست كه هيچ گونه عقدى در آن نباشد، با اينكه در آيه شريفه ، جمله «باللغو فى ايمانكم » مقابل جمله «بما عقدتم الايمان » قرار گرفته ، و اين خود دليل است بر اينكه سوگند لغو سوگندى است كه هيچگونه عقدى در آن نباشد، و در اين روايت سوگند آن مردم بر ترك زن و گوشت بوده ، و خواسته اند با سوگند اين عقد و التزام ببندند، پس سوگندشان لغو و بيهوده نبوده ، و ظاهر اين آيه موافق روايت است كه سوگند لغو را تفسير مى كند، و مى فرمايد: سوگند لغو عبارتست از گفتن نه و الله و آرى و الله ، كه بيهوده و از روى عادت بر زبان جارى مى شود، و گوينده اش نمى خواهد با آن چيزى بر خود واجب كند، پس آيه شامل سوگندى كه عقد و التزام دارد و ليكن شارع آنرا لغو و بى اثر دانسته ، نمى شود، چه لغويت چنين سوگندى مستند به سنت است نه به كتاب ، علاوه بر اينكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه آيه در صدد بيان كفاره سوگند و امر به حفظ آنست بطور استقلال نه بر سبيل تطفل و تبعيت ، كما اينكه لازمه اين تفسير است .
آيات ۹۳ - ۹۰ ، سوره مائده
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الخَْمْرُ وَ الْمَيْسرُ وَ الاَنصاب وَ الاَزْلَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشيْطنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(۹۰) إِنَّمَا يُرِيدُ الشيْطنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فى الخَْمْرِ وَ الْمَيْسرِ وَ يَصدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتهُونَ(۹۱) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ وَ احْذَرُوا فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلى رَسولِنَا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(۹۲) لَيْس عَلى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جُنَاحٌ فِيمَا طعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَّ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ ثُمَّ اتَّقَوا وَّ ءَامَنُوا ثُمَّ اتَّقَوا وَّ أَحْسنُوا وَ اللَّهُ يحِب المُْحْسِنِينَ (۹۳) ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد، جز اين نيست كه شراب و قمار و بت ها، يا سنگ هائى كه براى قربانى نصب شده و چوبه هاى قرعه ، پليد و از عمليات شيطان است . پس دورى كنيد از آنها، شايد كه رستگارشويد .(۹۰) و جز اين نيست كه شيطان ميخواهد بوسيله شراب و قمار بين شما عداوت و خشم بيندازد و شما را از ذكر خدا و از نماز باز دارد، پس آيا دست بردار از آنها هستيد؟! .(۹۱) فرمانبرى خدا و اطاعت رسول كنيد و دورى كنيد از منهيات چه اگر گوش ندهيد و اعراض كنيد بايد بدانيد كه تنها بر عهده رسول ما بلاغ آشكار است و بس .(۹۲) بر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح كرده اند گناه و حرجى نيست در آنچه كه قبل از اين از محرمات خورده اند، البته وقتى كه پرهيز كرده و ايمان آورند و عمل صالح كنند آنگاه پرهيز كرده و ايمان آورند سپس پرهيز كرده و نيكوئى كنند و خداوند دوست ميدارد نيكوكاران را .(۹۳)
بيان آيات اين آيات به حسب سياق بى ارتباط به هم نيستند، و مثل اين است كه پشت سر هم يا يكدفعه نازل شده اند، و آيه آخرى بمنزله دفع توهمى است كه آن توهم را بعدا تفصيل خواهيم داد، به هر حال اين آيات همگى در مقام بيان احكام شراب هستند و در بعضى از آنها قمار و در بعضى ديگر انصاب و ازلام هم علاوه شده است ، و ما سابقا در ذيل آيه «يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثم هما اكبر من نفعهما» در جلد اول و نيز در تفسير آيه : «يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون »، در جلد چهارم از اين كتاب گفتيم كه اين دو آيه با آيه «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم » و آيه مورد بحث تا جمله «انتم منتهون » اگر همه به هم منضم و يكجا در نظر گرفته شوند سياقهاى مختلفشان اين معنا را مى رساند كه شارع مقدس شراب را بتدريج تحريم فرموده است ، نمى خواهيم بگوييم نخست نهى تنزيهى سپس نهى اعافه و در مرتبه سوم نهى كراهتى و در آخرين مرحله نهى تحريمى كرده تا سر از نسخ در آورد. و نيز نمى خواهيم بگوييم بمنظور رعايت سياست در اجراى احكام دينى نخست نهى را بطور مبهم سپس روشن تر يا اول خفى و سپس صريح تر بيان فرموده تا كسى بگويد، كلمه «اثم » در آيه شريفه «قل انما حرم ربى الفواحش » كه آيه ايست مكى و واقع در سوره اعراف به ضميمه «قل فيهما اثم كبير و منافع للناس » كه آيه ايست مدنى در سوره بقره يعنى اولين سوره مفصلى كه بعد از هجرت نازل شده اين نتيجه را مى دهد كه شراب حرام است چون داراى اثم است ، و خداوند بطور كلى اثم و فواحش را تحريم فرموده ، و اين نتيجه قطعى است ، و مجالى براى تاويل و جائى براى عذر باقى نمى گذارد، بلكه مى خواهيم بگوييم نهى تحريمى از خصوص شراب را بتدريج بيان فرموده ، به اين معنا كه نخست شراب را در ضمن عنوان گناه كه عنوانى است عام تحريم كرده ، و فرموده است : بگو پروردگار من فواحش (چه علنى و چه در پنهانى ) و همچنين اثم را تحريم نموده آنگاه همان را به تحريم خاص و به صورت نصيحت بيان كرده و فرموده است : بگو كه گر چه براى مردم در اين دو يعنى شراب و قمار منافعى است ، الا اينكه گناه آندو از نفعشان بزرگتر است . و نيز فرمود: مبادا با اينكه مست هستيد در صدد نماز خواندن برآييد، بلكه صبر كنيد تا آنكه بحال خود آمده و بفهميد چه مى گوييد. البته بنابراينكه مراد از اين مستى ، مستى شراب باشد نه مستى و بيخودى خواب ، بار سوم هم او را باز به تحريم خاص و ليكن با تشديد و تاكيد هر چه بيشتر بيان كرده و فرموده : «انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ... فهل انتم منتهون »
ده خصوصيت در اين آيات كه تشديد و تاءكيد حرمت شراب را مى رسانند
چون اين چند آيه كه آخرين آياتى است كه راجع به تحريم شراب نازل شده از چند جهت مشتمل بر تشديد و تاكيد است .
يكى از جهت اينكه كلمه «انما» در آن بكار رفته . دوم از اينكه شراب را پليد و رجس خوانده ، سوم اينكه آنرا عمل شيطان ناميده ، چهارم از جهت اينكه مشتمل بر امر صريح است به اجتناب از آن ، پنجم از جهت اينكه فرموده است در آن اجتناب انتظار و توقع رستگارى هست ، ششم از اين جهت كه مشتمل است بر بيان مفاسدى كه بر آشاميدن شراب مترتب است ، هفتم از اينكه مى پرسد، آيا اين مقدار از بيان مرتكبين اين عمل را از عمل زشتشان باز مى دارد يا نه ؟ هشتم از اينكه بعد از آنهمه تاكيد آنان را به اطاعت خداو رسول امر نموده از مخالفتشان بر حذر مى دارد، نهم آنكه مى فرمايد خداوند از اينكه شما اطاعتش بكنيد يا نكنيد بى نياز است ، دهم اينكه در يك آيه بعد مى فرمايد: «ليس على الذين آمنوا و عملوا الصالحات ...» چون بنابر توضيحى كه بعدا خواهيم داد اين آيه نيز خالى از دلالت بر تشديد نيست . يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الخَْمْرُ وَ الْمَيْسرُ ... سابقا يعنى در اول همين سوره بحثى درباره «خمر» و «ميسر» و «انصاب » و «ازلام » گذشت ، و گفتيم كه «خمر» عبارتست از هر مايعى كه در اثر تخمير (ورآمدن ) خاصيت سكر و مستى بخود گرفته باشد، و خوردنش عقل را تيره و بيهوده كند،
معناى «ميسر» و «انصاب » و «ازلام » ونقل يك قول و «ميسر» عبارتست از جميع انحاء قمار، و «انصاب » عبارتست از همان بت ها و يا سنگ هائى كه براى ذبح قربانيها در اطراف خانه كعبه نصب مى كرده اند، سنگهائى بوده كه مردم به آن تبرك مى جسته و درباره آن عقيده هائى داشتند، و «ازلام » عبارتست از چوبهائى كه با آن بطرز مخصوصى قمار مى كرده اند، و چه بسا اطلاق بر چوبه تيرهائى مى شده كه در ابتداى هر كار مثلا در موقع عزيمت به سفر و امثال آن با آنها تفال مى زده اند، ليكن اين كلمه در اول همين سوره به معناى اول آمده است ، زيرا در بين چيرهائى ذكر شده بود كه تصرف و خوردنش حرام بود، از اين رو بعيد نيست كه در اين آيه هم به همان معنا باشد، نه به معناى تفال . خواهيد گفت : كلمه «ازلام » در اين آيه نمى شود به معناى قمار باشد، زيرا كلمه ميسر خود تمامى انحاء قمار حتى قمار با ازلام را شامل هست ، و با ذكر ميسر حاجت به اين نيست كه ازلام به معناى قمار ذكر شود، درست است كه اگر ذكر شد از قبيل ذكر خاص بعد از عام است ، كه خود تعبيرى است شايع ، ليكن ذكر خاص بعد از عام براى افاده نكته ايست ، و در اينجا هيچ فائده اى در ذكر ازلام بعد از ميسر نيست . پس ازلام در اينجا متعينا به معناى تيرهاى تفال است كه خيلى در عرب شايع بوده ، در ابتداى هر كار بزرگى با پاره چوب هائى بنام ازلام استخاره و فال مى گرفته اند، و به همين معنا است اين شعر شاعر كه مى گويد: فلئن جذيمه قتلت ساداتها فنساوها يضربن بالازلام يعنى اگر بزرگان قبيله جذيمه بسيار كشته شدند، بارى زنان آنها در عوض براى ما با ازلام فال مى زنند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |