تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ عَلَيهَا غَبرَةٌ»:
كلمۀ «غَبَرَة»، به معناى غبار و كدورت است، كه منظور از آن، سيما و نشانه هاى غم و اندوه است.
«تَرْهَقُهَا قَترَةٌ»:
يعنى سياهى و تاريكى بر آن چهره ها نشسته. در اين چهار آيه، حال دو طايفه را، با بيان حال چهره هايشان بيان كرده. چون چهره و قيافه، آينۀ دل است. هم مسرّت درونى در آن جلوه مى كند و هم اندوه و گرفتارى.
«أُولَئك هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»:
يعنى اين طايفه، جامع بين دو صفت «كفر» و «فجور» اند. كفر كه كار قلب، و فُجُور كه كار بدنى و به معناى گناهان شنيع است. و ممكن هم هست منظور از كفر، كفران نعمت ها، و منظور از فجور، همان گناهان باشد. و اين جمله، تعريف طايفۀ دوم است، كه اهل شقاوت اند.
چيزى كه هست، در اين آيات، طايفۀ اول يعنى اهل سعادت را به مثل چنين تعريفى توصيف نكرده و اين، بدان جهت بوده كه سياق كلام و غرض اصلى، بيان حال طايفۀ دوم بوده، و مى خواسته آن طايفه را انذار و از سرانجام وخيمى كه در پيش دارند، بيم دهد.
بحث روایتی
در الدرّ المنثور است كه ابن منذر، از عكرمه روايت كرده كه در تفسير آيه «قُتِلَ الإنسَانُ مَا أكفَرَهُ» گفته: اين آيه در شأن عتبة بن ابى لهب نازل شده، كه وقتى آيه «وَ النَّجمِ إذَا هَوَى» را شنيد، گفت: من كفر مى ورزم به پروردگار «نجم»، وقتى كه فرو مى ريزد. ناگزير رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» او را نفرين كرد، و در سفرى كه به شام مى رفت، شير او را پاره كرد.
و در احتجاج از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى طولانى، در معناى «قُتِلَ الإنسَانُ مَا أكفَرَهُ» فرمود: يعنى انسان لعنت شده است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «ثُمَّ السّبِيلَ يَسَّرَهُ» آمده كه: خداوند، راه خير را براى بشر آسان كرده است.
مؤلّف: مراد از اين حديث، اين است كه: خداى تعالى، انسان را در عملش مختار كرده، به طورى كه راه سعادت و رسيدن به كمالش را آسان ساخته، همان كمالى كه براى رسيدن به آن آفريده شده. پس اين خبر، با آن معنايى كه ما در تفسير آيه آورديم، منطبق است.
و نيز، در معناى كلمۀ «وَ قَضباً»، در همان كتاب آمده كه: «قَضب»، به معناى «قت» است. (گياهى است كه حيوانات علفخوار، آن را مى چرند).
و نيز، در معناى جملۀ «وَ فَاكِهَةً وَ أبّاً» فرموده: «أبّ»، به معناى علف خشكى است كه علفخواران مى خورند.
و در الدرّ المنثور است كه ابوعبيد، در كتاب «فضائل» خود، از ابراهيم تيمى روايت كرده كه گفت: شخصى از ابوبكر صدّيق پرسيد: «وَ أبّاً» يعنى چه؟ در پاسخ گفت: به زير كدام آسمان و روى كدام زمين پناهنده شوم، وقتى درباره كتاب خدا چيزى بگويم كه نمى دانم.
و نيز، در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن سعد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن مردويه، بيهقى (در كتاب شعب الايمان)، خطيب و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، از انس روايت كرده اند كه: روزى عُمَر، آيات «فَأنبَتنَا فِيهَا حَبّاً * وَ عِنَباً وَ َقضبَاً» را، تا كلمۀ «وَ أبّاً» قرائت كرد. آنگاه گفت: همه اين ها را مى شناسيم، اما بايد ديد كلمۀ «أبّ»، به چه معنا است.
آنگاه چوب دستی اى كه در دست داشت، از دست انداخت و گفت: عُمَر! بيهوده خودت را به اين در و آن در نزن، اگر تو معناى كلمۀ «أب» را ندانى چه گناهى دارى، اى مردم! برويد به دنبال كسى كه از خود قرآن، شما را به معناى آن هدايت كند، آنگاه عمل كنيد، و وقتى چيزى از كتاب خدا را نفهميديد، آن را به پروردگار كتاب واگذاريد!
و نيز، در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد، از عبد الرحمان بن يزيد روايت كرده كه گفت: مردى از عُمَر پرسيد: معناى كلمۀ «وَ أبّاً» چيست؟ همين كه ديد حضار مجلس به دادن جواب پرداختند، شلاق خود را گرفته، به آنان حمله ور شد.
مؤلّف: اين حديث مى خواهد بگويد: عُمَر، مردم را از بحث پيرامون معارف قرآن و حتّى تفسير الفاظ آن، منع مى كرد.
و در ارشاد مفيد آمده كه روايت شده شخصى، از ابوبكر، از كلام خداى عزّوجلّ كه فرموده: «وَ فَاكِهَةً وَ أبّاً» پرسيد. ابوبكر معناى كلمۀ «أب» از قرآن را ندانست، در پاسخ گفت: كدام آسمان و كدام زمين، مرا پناه مى دهد و يا چه خاكى به سر كنم اگر درباره قرآن چيزى بگويم كه بدان علم ندارم؛ امّا كلمۀ «فَاكِهَة» كه معنايش را همه مى دانيم، و اما كلمۀ «أب» را من نمى دانم، خدا داناتر است.
اين سخن به اميرالمؤمنين «عليه السلام» رسيد، فرمود: سبحان اللّه! چطور نمى داند كه كلمۀ «أب» به معناى علف و چريدنی ها است؟ و اين كه خداى تعالى، در اين آيه مى خواهد نعمت هايى را كه به خلقش داده و از آن جمله، آنچه غذاى آنان و غذاى چهار پايان ايشان است كه به وسيله آن، هم جانشان زنده مى مانَد و هم جسمشان نيرو مى گيرد، به رُخ آنان بكشد.
و در مجمع البيان است كه از عطاء بن يسار، از سوده، همسر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت شده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: مردم پا برهنه و لخت. و ختنه نشده محشور مى شوند و عرق، آن چنان از ايشان مى ريزد، كه حتّى تا نرمۀ گوش ها مى رسد. مى گويد عرضه داشتم: يا رسول اللّه! خاك بر سرم، آيا در آن روز مردم لخت و عريان به يكديگر نگاه مى كنند؟ فرمود: در آن روز، مردم به هيچ چيز، جز گرفتارى خود نمى انديشند و نمى پردازند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «لِكُلّ امرِئٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأنٌ يُغنِيه».
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «لِكُلّ امرِئٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأنٌ يُغنِيه» فرموده: يعنى شغلى است كه از هر شغل ديگرى، بازش مى دارد.
آيات ۱ - ۱۴ سوره تكوير
- سوره «تكوير»، مكّى است و بيست و نه آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت (۱)
وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَت (۲)
وَ إِذَا الجِْبَالُ سُيرَت (۳)
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطلَت (۴)
وَ إِذَا الْوُحُوش حُشِرَت (۵)
وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَت (۶)
وَ إِذَا النُّفُوس زُوِّجَت (۷)
وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ سُئلَت (۸)
بِأَى ذَنبٍ قُتِلَت (۹)
وَ إِذَا الصُحُف نُشِرَت (۱۰)
وَ إِذَا السمَاءُ كُشِطت (۱۱)
وَ إِذَا الجَْحِيمُ سُعِّرَت (۱۲)
وَ إِذَا الجَْنَّةُ أُزْلِفَت (۱۳)
عَلِمَت نَفْسٌ مَّا أَحْضرَت (۱۴)
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
زمانى كه آفتاب در هم پيچيده مى شود. (۱)
و آن روز كه ستارگان سقوط مى كنند. (۲)
و وقتى كه كوه ها، از شدت زلزله به راه مى افتند. (۳)
و هنگامى كه نفيس ترين اموال بى صاحب مى ماند. (۴)
و روزگارى كه وحشى ها هم، مانند انسان ها زنده مى شوند. (۵)
و زمانى كه درياها افروخته گردند. (۶)
و آن وقت كه نفوس، هر يك به جفت مناسب و لايق خود مى رسد. (۷)
و روزى كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود. (۸)
كه به كدامين گناه كشته شدند؟ (۹)
و روزى كه نامه هاى اعمال، براى حساب باز مى شود. (۱۰)
و روزى كه آسمان چون طومار پيچيده مى شوند. (۱۱)
و روزى كه دوزخ را مى افروزند. (۱۲)
و زمانى كه بهشت را به اهلش نزديك مى سازند. (۱۳)
در چنين روزى، هر كس مى فهمد كه چه كرده است. (۱۴)
مفاد كلى سوره تكوير و زمان نزول آن
اين سوره، روز قيامت را با ذكر پاره اى از مقدمات و نشانی هاى آن و پاره اى از آنچه در آن روز واقع مى شود، متذكر و يادآور مى شود و آن روز را چنين توصيف مى كند كه:
روزى است كه در آن، عمل انسان هرچه باشد، كشف مى گردد. و سپس قرآن را توصيف مى كند به اين كه از القاآتى است كه رسولى آسمانى - كه فرشته وحى است - آن را به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» القاء كرده، و از القاآت شيطانى نيست. و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم، ديوانه نيست، كه شيطان ها او را دست انداخته باشند.
و چنين به نظر مى رسد كه اين سوره از سوره هاى قديمى باشد، كه در اوائل بعثت نازل شده؛ همچنان كه در متن خود سوره، شاهدى بر اين معنا ديده مى شود و آن، اين است كه خداى تعالى، رسول گرامی اش را از آنچه كه دشمنان در باره اش مى گفتند - مثلا ديوانه اش مى خواندند - منزّه مى دارد. و معلوم است كه اتهام ها مربوط به اوائل دعوت آن جناب است، همچنان كه سوره «نون» هم - كه مشتمل بر تنزيه آن جناب از اين تهمت ها است - در اوائل بعثت نازل شده. پس سوره، بدون هيچ حرف و ترديدى، در مكّه نازل شده است.
حوادث و وقايع زمان وقوع قيامت
«إِذَا الشَمْسُ كُوِّرَت»:
كلمۀ «تكوير» - كه مصدر فعل «كُوِّرَت» است - به معناى پيچيدن چيزى، و به شكل مدوّر در آوردن آن است. نظير پيچيدن عمامه بر سر. و شايد «تكوير خورشيد»، استعاره باشد از اين كه تاريكى بر جرم خورشيد احاطه پيدا مى كند.
«وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَت»:
مصدر «انكدار» به معناى سقوط است، و انكدار مرغ از هوا، به معناى آمدنش به طرف زمين است. و بنابراين، مراد از اين جمله، اين است كه: در آن روز، ستارگان مى ريزند، همچنان كه آيه: «وَ إذَا الكَوَاكِبَ انتَثَرَت» نيز، همين را مى رساند. البته ممكن هم هست از باب كدورت و تيرگى باشد، و مراد اين باشد كه در آن روز، ستارگان بى نور مى شوند.
«وَ إِذَا الجِْبَالُ سُيرَت»:
روزى كه از شدت زلزله آن، كوه ها به راه مى افتند؛ مندك و متلاشى مى شوند؛ غبارى پراكنده مى گردند؛ سرابى (خالى از حقيقت كوهى) مى شوند. همه اين ها، تعبيرهايى است كه در قرآن درباره وضع كوه ها در آن روز آمده.
مراد از آیه: «وَ إذَا العِشَارُ عُطّلَت * وَ إذَا الوُحُوشُ حُشِرُت ...»
«وَ إِذَا الْعِشارُ عُطلَت»:
بعضى گفته اند: «عِشار»، جمع عشراء است، همچنان كه «نِفاس»، جمع نفساء - زن زائو - است. و «عشراء»، به معناى ماده شتر حامله اى است كه ده ماه از حملش گذشته باشد، و همچنان عشرائش مى نامند، تا وقتى كه بچه اش را بزايد. و چه بسا كه بعد از زائيدن هم، آن را «عشراء» بخوانند. چون چنين شترى از نفيس ترين اموال عرب به شمار مى رود.
و معناى تعطيل شدن «عشراء» اين است كه در آن روز، عرب چنين مال نفيسى را رها مى كند، و هيچ چوپان و دشتبانى - كه آن را حفظ كند - بر آن نمى گمارد. و گويا در اين جمله، اشاره اى به طور كنايه به اين معنا باشد كه همين اموال نفيسى كه مردم در دنيا بر سر آن، پنجه به روى هم مى كشند، آن روز بى صاحب مى ماند. كسى نيست كه از آن ها استفاده كند، براى اين كه مردم آن روز، آن قدر به خود مشغولند كه از هيچ چيز ديگرى ياد نمى كنند. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «لِكُلّ امرِئٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأنٌ يُغنِيه».
«وَ إِذَا الْوُحُوش حُشِرَت»:
كلمه «وُحُوش»، جمع وحش است و اين كلمه، به معناى حيوانى است كه هرگز با انسان ها، انس نمى گيرد؛ مانند درندگان و امثال آن.
و ظاهر آيه، از اين جهت كه در سياق آياتى قرار دارد كه روز قيامت را توصيف مى كند، اين است كه: وحشى ها هم، در روز قيامت مانند انسان ها محشور مى شوند. آيه شريفه: «وَ مَا مِن دَابّةٍ فِى الأرضِ وَ لا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيهِ إلّا أُمَمٌ أمثَالُكُم مَا فَرَطنَا فِى الكِتَابِ مِن شَئٍ ثُمّ إلَى رَبِّهِم يُحشَرُونَ» نيز، اين احتمال را تأييد مى كند.
و اما اين كه وحشيان بعد از محشور شدن چه وضعى دارند، و سرانجام كارشان چه مى شود، در كلام خداى تعالى و در اخبارى كه قابل اعتماد باشد، چيزى كه از اين اسرار پرده بردارد، نيامده.
بله، چه بسا بتوان از آيه سورۀ انعام، آن جا كه مى فرمايد: «أُمَمٌ أمثَالُكُم» و نيز آن جا كه مى فرمايد: «مَا فَرَطنَا فِى الكِتَابِ مِن شَئٍ»، پاره اى رمزها - كه فى الجمله وضع را روشن كند - استفاده نمود و آن رموز، بر اهل دقت و تدبّر پوشيده نيست.
و چه بسا بعضى گفته باشند كه: محشور شدن «وحشى ها» مربوط به روز قيامت نيست، بلكه از نشانه هاى قبل از قيامت است. و منظور از آن، اين است كه قبل از قيامت (در اثر زلزله هاى پى در پى)، همه وحشى ها از بيشه خود بيرون بجهند.
«وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَت»:
تسجير و افروختن درياها، به دو معنا تفسير شده: يكى افروختن دريايى از آتش، و دوم پُر شدن درياها از آتش. و معناى آيه - بنا به تفسير اول - اين است كه روز قيامت، درياها، آتشى افروخته مى شود. و بنا بر دوم، اين مى شود كه درياها، پُر از آتش مى شود.
«وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت»:
اما «نفوس سعيده» با زنان بهشت تزويج مى شوند، همچنان كه فرمود: «لَهُم فِيهَا أزوَاجٌ مُطَهّرَةٌ»، و نيز فرمود: «وَ زَوَّجنَاهُم بِحُورٍ عِين». و اما «نفوس اشقياء» با قرين هاى شيطانی شان ازدواج مى كنند، همچنان كه فرمود: «أُحشُرُوا الّذِينَ ظَلَمُوا وَ أزوَاجَهُم وَ مَا كَانُوا يَعبُدُونَ»، و نيز فرموده: «وَ مَن يَعشُ عَن ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيّض لَهُ شَيطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ».
«وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ سُئلَت * بِأَىّ ذَنبٍ قُتِلَت»:
كلمۀ «مَؤُودَة»، به معناى آن دخترى است كه زنده زنده در گور شده؛ و اين مربوط به رسم عرب است كه دختران را - از ترس اين كه ننگ به بار آورند - زنده زنده، در گور مى كردند، همچنان كه آيه زير هم به آن اشاره دارد و مى فرمايد: «وَ إذَا بُشِّرَ أحَدُهُم بِالأنثى ظَلَّ وَجهُهُ مُسوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ القَومِ مِن سُوء مَا بُشِّرَ بِهِ إيُمسِكُهُ عَلى هُونٍ أم يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ».
دلیل پرسش از دختران زنده به گور شده که: «به کدامین گناه کشته شد»؟
و در حقيقت، مسؤول قتل اين دختر، پدر اوست تا انتقام وى را، از او بگيرند. ليكن در آيه، خود آن دختر را مسؤول دانسته و مى فرمايد: «از خود او مى پرسند به چه جرمى كشته شد»؟
اين هم، نوعى تعريض و توبيخى است از قاتل آن دختر و هم زمينه چينى است براى اين كه آن دختر، جرأت كند و از خداى تعالى بخواهد كه انتقام خون او را بگيرد؛ و آنگاه خداى تعالى از قاتل او، سبب قتل او را بپرسد و سپس انتقامش را بگيرد. در نتيجه مى توان گفت: اسلوب كلام در اين آيه، نظير اسلوب در آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ إذ قَالَ اللّهُ يَا عِيسى بنَ مَريَم ءَأنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتّخِذُونِى وَ أُمّى إلهَين مِن دُونِ الله».
و بعضى گفته اند: اگر نسبت مسؤوليت را به خود «مؤوده» داده، از باب مجاز عقلى است، و مراد اين است كه: از وضع او پرسش مى شود، نظير مجازى كه در آيه «إنّ العَهدَ كَانَ مَسئُولاً» به كار رفته.
«وَ إِذَا الصُحُف نُشِرَت»:
يعنى: روزى كه نامه هاى اعمال، براى حساب باز مى شود.
«وَ إِذَا السَّمَاءُ كُشِطت»:
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «كشط» به معناى قلع و كندن چيزى است كه سخت به چيز ديگر چسبيده، و قهرا كندنش نيز به شدّت انجام مى شود. و «كشط آسمان» قهرا با آيه «وَ السَّمَاوَاتِ مَطوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ»، و آيه «وَ يَومَ تَشَقّقَ السَّمَاءُ بِالغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَلَائكَةُ تَنزِيلاً» و ساير آيات مربوطه، به اين معنا منطبق مى شود.
«وَ إِذَا الجَْحِيمُ سُعِّرَت»:
مصدر «تسعير» - كه فعل «سَعِّرَت» مشتق از آن است - به معناى شعله ور ساختن آتش است، به طورى كه زبانه بكشد.
«وَ إِذَا الجَْنَّةُ أُزْلِفَت»:
مصدر «إزلاف» - كه فعل مجهول «أُزلِفَت» از آن گرفته شده، به معناى نزديك آوردن است، منظور اين است كه: در قيامت، بهشت را به اهل آن نزديك مى كنند تا داخلش شوند.
«عَلِمَت نَفْسٌ مَّا أَحْضرَت»:
اين جمله، جواب كلمۀ «إذَا» است، كه در دوازده آيه تكرار شده بود، و منظور از كلمۀ «نفس»، جنس آدميان است، و مراد از جملۀ «مَا أحضَرَت»، اعمالى است كه هر فردى در دنيا انجام داده. وقتى گفته مى شود: «أحضَرتُ الشَّئ»، معنايش اين است كه: من آن چيز را حاضر يافتم؛ همچنان كه وقتى گفته مى شود: «أحمَدتُ الشَّئ»، معنايش اين است كه: من آن چيز را محمود و پسنديده يافتم.
بنابراين، آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَاعَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ».
بحث روایتی: (رواياتى در معناى آيات گذشته)
در تفسير قمى، در ذيل آيه «إذَا الشَّمسُ كُوِّرَت» فرموده: يعنى خورشيد، سياه و تاريك مى شود. و در معناى آيه «وَ إذَاالنُّجُومُ انکَدَرَت» فرموده: يعنى نورش از بين مى رود. و در «وَ إذَا الجِبَالُ سُيِّرَت» فرموده: حركت مى كند؛ اين همان است كه در آيه «تَحسَبُهَا جَامِدَة وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَاب: كوه ها را جامد مى پندارى و حال آن كه مانند ابرها در حركت اند» فرمود. و در آيه «وَ إذَا العِشَارُ عُطِّلَت» فرموده :اشتران، وقتى كه همۀ خلق مُردند، بى صاحب مى مانند؛ كسى نيست شير آن ها را بدوشد. و در جملۀ «وَ إذَا البِحَارُ سُجِّرَت» فرمود: درياهايى كه پيرامون كره زمين هستند، همه آتش مى شوند. و در جملۀ «وَ إذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت» فرمود: يعنى با حورالعين تزويج مى كنند.
و نيز در آن كتاب، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در معناى آيه: «وَ إذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت» فرموده : اما اهل بهشت با خيرات حسان (حورالعين) ازدواج مى كنند؛ و اما اهل دوزخ، بايد دانست كه با هر انسانى از دوزخيان، شيطانى است. يعنى هر يك از آن كفّار و منافقين با شيطان خود - كه قرين اوست - ازدواج مى كند.
مؤلّف: ظاهرا از كلمۀ «يعنى تا آخر» روايت، جزو كلام راوى باشد.
و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى حاتم و ديلمى، از ابى مريم روايت كرده اند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در معناى آيه: «إذَا الشَّمسُ كُوِّرَت» فرمود: «در جهنّم، تكوير مى شود». و در معناى آيه: «وَ إذَا النُّجُومُ انكَدَرَت» نيز فرمود: «در جهنّم، منكدر مى شود». و هر چيزى و كسى كه به جاى خداى تعالى پرستيده شود، در جهنّم خواهد بود؛ به جز عيسى بن مريم و مادرش كه معبود واقع شدند، ولى داخل جهنّم نمى شوند. آنان نيز اگر به اين پرستش راضى مى بودند، داخل جهنّم مى شدند.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ إذَا الصُّحُفُ نُشِرَت» فرموده: منظور صحف اعمال است، و در معناى آيه «وَ إذَا السَّمَاءُ كُشِطَت» فرموده: يعنى باطل شود.
و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از نعمان بن بشير روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم كه در معناى آيه: «وَ إذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت» مى فرمود: منظور، هر دو نفرى است كه به شركت كارى خير و يا گناهى را انجام مى دهند، كه با هم داخل بهشت و يا آتش مى شوند.
آيات ۱۵ - ۲۹ سوره تكوير
فَلا أُقْسِمُ بِالخُْنَّسِ(۱۵)
الجَْوَارِ الْكُنَّسِ(۱۶)
وَ اللَّيْلِ إِذَا عَسعَس (۱۷)
وَ الصُبْح إِذَا تَنَفَّس (۱۸)
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ(۱۹)
ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ(۲۰)
مُّطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ(۲۱)
وَ مَا صاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ(۲۲)
وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالاُفُقِ المُْبِينِ(۲۳)
وَ مَا هُوَ عَلى الْغَيْبِ بِضنِينٍ(۲۴)
وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شيْطانٍ رَّجِيمٍ(۲۵)
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ(۲۶)
إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ(۲۷)
لِمَن شاءَ مِنكُمْ أَن يَستَقِيمَ(۲۸)
وَ مَا تَشاءُونَ إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(۲۹)
گرچه سوگند به ستارگان كه در روز پنهان مى شوند. (۱۵)
و آن ها كه سيارند و در مغرب خود غروب مى كنند. (۱۶)
و سوگند مى خورم به شب، هنگامى كه تاريك مى شود. (۱۷)
و به روز وقتى كه مى دمد. (۱۸)
كه قرآن، گفتار فرستاده بزرگوار خداست (جبرئيل امين). (۱۹)
فرشته اى ارجمند، كه نزد صاحب عرش مقامى دارد. (۲۰)
و فرمانش براى ساير فرشتگان مطاع است. (۲۱)
و اين كه رفيق شما (محمّد)، ديوانه نيست. (۲۲)
او، وى را در افق مبين ديده است. (۲۳)
و در موارد غيبى كه بدو وحى مى شود، بخيل نيست. (۲۴)
و اين كه قرآن، كلام شيطان رجيم نمى باشد. (۲۵)
پس با اين حال به كجا مى رويد؟ (۲۶)
كه اين به جز روشنگرى مردم عالَم غرضى ندارد. (۲۷)
تا هر كس مى خواهد، مستقيم شود. (۲۸)
ولى از شما كسى نمى خواهد، مگر وقتى خداى تعالى، كه ربّ عالَميان است، خواسته باشد. (۲۹)
اين آيات، در مقام منزّه داشتن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از جنون است - كه مشركان، آن جناب را بدان متهم كرده بودند - و نيز، منزّه داشتن قرآنى كه آورده از مداخله شيطان است. مى فرمايد: قرآن او، كلام خداى تعالى است، كه ملك وحى آن را به وى القاء مى كند. ملكى كه هرگز در رسالت خود خيانت نمى كند. و نيز قرآن او، هشدارى است كه به اذن خدا هر كسى را كه بخواهد راه راست را بيابد، هدايت مى كند.
مراد از سوگند به «الخُنَّس الجَوَارِ الكُنّس»
«فَلا أُقْسِمُ بِالخُْنَّسِ * الجَْوَارِ الْكُنَّسِ»:
كلمۀ «خُنَّس»، جمع خانس است، همچنان كه كلمۀ «طُلَّب»، جمع طالب است و مصدر آن، «خنوس» است، كه به معناى گرفتگى و تأخّر و استتار مى آيد. و كلمه «جوارى»، جمع جاريه است، و مصدر «جَرى» به معناى سير سريع است، كه معنايى است استعاره از جريان آب .
و كلمۀ «كُنّس»، جمع كانس است، و مصدر «كنوس» به معناى داخل شدن وحشى هايى از قبيل آهو و طيور به درون لانه اش است. لانه اى كه براى خود اتخاذ كرده و در آن جايگزين شده.
و اين كه به دنبال جملۀ «فَلَا أُقسِمُ بِالخُنَّس ...»، جملۀ «وَ اللَّيلِ إذَا عَسعَسَ * وَ الصُّبحِ إذَا تَنَفَّسَ» را آورده، اين احتمال را تأييد مى كند كه منظور از «خُنَّس وَ جَوَارِ كُنَّس» ستارگان است، يا همۀ آن ها و يا بعضى از آن ها. چيزى كه هست، چون ستارگان بعضى سيّار و بعضى ثابت اند، آن هايى كه سيار هستند، با صفاتى كه در اين آيات براى «مُقسمٌ بِهَا» آن چيزهايى كه با آن سوگند خورده آمده، مناسبت بيشترى دارد.
چون از جمله صفات مقسم بها، صفت «خنوس» و «جرى» و «كنوس» را آورده، و اين صفات با وضع پنج سياره سرگردان، يعنى زحل، مشترى، مريخ، زهره و عطارد، منطبق است. زيرا اين ها در حركتشان - بر حسب آنچه ما مى بينيم - استقامت و رجعت و اقامت دارند. استقامت دارند براى اين كه حركتشان از نظر زمان شبيه هم است و رجعت دارند، چون انقباض و
تأخّر و خنوس زمانى دارند، و اقامت دارند. چون در حركت استقامتى و رجعتى خود، زمانى توقف دارند. گويى آهوى وحشى اند كه زمانى در آشيانه خود اقامت مى كند.
بعضى از مفسّران گفته اند: مراد همۀ ستارگان است، و «خنوس ستارگان»، يعنى ناپديد شدن آن ها در روز روشن. و مراد از جرى آن ها، حركتى است كه مى بينيم در شب دارند. و مراد از كنوس آن ها، غروب كردن هر يك در مغرب مخصوص به خودش است.
بعضى ديگر گفته اند: منظور گاو وحشى و يا آهو است، و بعيد نيست كه منظور اين مفسّر، از بردن نام اين دو حيوان از باب مثال بوده، و منظورش همه وحشيان باشد.
و به هر حال، از ميان اين اقوال، قول اول به ذهن نزديكتر است؛ و اما قول دوم، بعيد و قول سوم، از آن بعيدتر است.
معناى «وَ اللّيلِ إذَا عَسعَسَ * وَ الصُّبحِ إذَا تَنَفَّسَ»
«وَ اللَّيْلِ إِذَا عَسعَس»:
اين آيه، عطف است بر كلمۀ «خُنّس»، و جملۀ «إذَا عَسعَسَ»، قيدى است براى كلمۀ «ليل»، و كلمۀ «عسعسه» هم، به رو آوردن شب اطلاق مى شود، و هم به رفتن آن.
راغب گفته: معناى «وَ اللَّيلِ إذَا عَسعَسَ» اين است كه: سوگند به شب وقتى كه رو مى آورد، و وقتى كه مى رود، كه منظور اول و آخر شب است. پس «عسعسه» و «عساس»، به معناى تاريكى مختصر است. نظير تاريكى اول مغرب و قبل از آفتاب.
مناسب تر با اتصال جملۀ مورد بحث با آيه «وَ الصُّبحِ إذَا تَنَفَّسَ»، اين است كه بگوييم منظور تنها رفتن شب است.
بعضى هم گفته اند: منظور آمدن شب است، ولى به همان جهتى كه دانستى، بعيد است.
«وَ الصبْح إِذَا تَنَفَّس»:
اين جمله، عطف است بر كلمۀ «خُنّس»، و جملۀ «إذَا تَنَفَّسَ»، قيد كلمه صبح است، و اگر صبح را داراى تنفس خوانده - به طورى كه از بعضى ها استفاده مى شود - به اين مناسبت بوده كه صبح، نور خود را در افق مى گستراند، و ظلمت را كه افق را فراگرفته بود از بين مى برد و اين، نوعى استعاره است كه صبح،
بعد از آن كه ظلمت شب را شكافته و طلوع كرده، به كسى تشبيه كرده كه بعد از اعمال دشوارى كه انجام داده و لحظه فراغتى يافته تا استراحت كند، نفسى عميق مى كشد، روشنى افق هم تنفسى است از صبح.
زمخشرى، درباره اين استعاره وجهى ديگر ذكر كرده، مى گويد: اگر بپرسى «تنفس صبح» چه معنا دارد؟ مى گويم: وقتى صبح مى آيد، با آمدنش، روح و نسيمى مى آورد و همين نسيم، به طور مجاز تنفس صبح خوانده شده. اين بود گفتار زمخشرى، ليكن وجه قبلى به ذهن نزديك تر است.
شش ویژگی در مدح و توصيف جبرئيل
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسولٍ كَرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُّطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»:
اين آيات، جواب قسم است و ضمير در «إنّه» به قرآن بر مى گردد. ممكن هم هست به آيات اين سوره، به عنوان اين كه آن ها نيز قرآن است، برگردد. چون فرموده: «لَقَولُ رَسُولٍ ...»، اين ها كلام رسول است. و مراد از «رسول» جبرئيل است. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «مَن كَانَ عَدُوّاً لِجبرِيلَ فَإنّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِكَ بِإذنِ الله».
و در اين كه «قَول» را به جبرئيل، به عنوان رسول نسبت داده، مى فهماند كه در حقيقت، «قول» از آنِ خود خداست و نسبتش به جبرئيل، نسبت رسالت به رسول است، و در اين مقام، جبرئيل را به شش صفت توصيف كرده:
اول اين كه: او را رسول خواند، كه مى فهماند او، قرآن را به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وحى مى كند.
و دوم اين كه: كريمش خواند، كه مى رساند نزد خداى تعالى، كرامت و احترام دارد، و به اعزاز او عزيز شده.
سوم اين كه: ذى قوّتش خواند، كه مى فهماند او داراى قوّت و قدرت و شدّت بالغه اى است.
و چهارم اين كه: او را نزد خداى صاحب عرش، «مكين» خواند. يعنى داراى مقام و منزلت است.
پنجم اين كه: «مُطَاعٍ ثَمَّ» اش خوانده، كه دلالت دارد بر اين كه جبرئيل، در آن جا، يعنى نزد خدا، دستور دهنده اى است كه زير دستانش، دستوراتش را به كار مى بندند، معلوم مى شود در آن جا، ملائكه هستند كه جبرئيل به آنان امر مى كند و ايشان اطاعتش مى كنند. از همين جا معلوم مى شود كه جبرئيل در كار خودش، ياورانى هم دارد.
و ششم اين كه: او را «امين» خواند كه مى رساند جبرئيل، خدا را در دستوراتى كه مى دهد و در رساندن وحى و رسالت، خيانت و دخل و تصرفى نمى كند.
بعضى ها گفته اند: مراد از «رسول» - كه اين صفات براى او ذكر شده - خود رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، ولى اين حرف درست نيست، چون با آيات بعدى نمى سازد.
وجه اين كه فرمود: «صاحب شما» ديوانه نيست
«وَ مَا صاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ»:
اين آيه، عطف است بر جملۀ «إنّهُ لَقَولُ ...»، و ردّ تهمتى است كه كفّار به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» مى زدند و او را مجنون مى خواندند.
و اين كه از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به عبارت «صَاحِبُكُم: همنشين شما» تعبير كرده، به قول آن مفسّر خواسته است تهمت كفّار را تكذيب كند، كه او را مجنون مى خوانده اند، و ساحتش را از چنين چيزهايى منزه بدارد.
پس اين جمله اشاره دارد به اين كه او از اول عمرش تاكنون با شما معاشرت داشته، در بين شما بوده، و شما او را از هر كس ديگر بهتر مى شناسيد، و او را داراى كمالى از عقل، و رزانتى از رأى، و صدقى در قول يافته ايد، و كسى را كه چنين كمالاتى داشته باشد، به جنون نسبت نمى دهند.
و اگر جبرئيل را به آن صفات شش گانه بستود، و چنين مدحى از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نكرد، دليل نمى شود بر اين كه جبرئيل مقامى بلندتر از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دارد. براى اين كه زمينه گفتار اين است كه بفهماند اين قرآن، اوهام ديوانگان و القاآت شيطانى نيست؛ بلكه از طريق وحى و به وسيله چنين فرشته اى نازل شده.
و خلاصه اين كه راه نزول آن، راه سالمى بوده، و حتى احتمال خيانت و خطا هم در آن نيست. زيرا فرشته وحى، صفاتى چنين و چنان دارد و در چنين زمينه اى، جاى ستودن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيست و اين توجيه را ديگران هم كرده اند.
البته در مطاوى و لابلاى كلام خدا، صفات كريمه اى از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ديده مى شود، كه با در نظر گرفتن آن، هيچ شكى باقى نمى ماند در اين كه آن جناب، افضل از جبرئيل و از همه ملائكه است. براى اين كه مى بينيم همه را مأمور ساخته كه براى بشر سجده و خضوع كنند. براى اين كه انسان، خليفۀ خدا در زمين است.
«وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالاُفُقِ المُْبِينِ»:
ضمير فاعل در جملۀ «رَآهُ» به كلمۀ «صاحب»، و ضمير «هُ» كه ضمير مفعول است، به رسول كريم - كه همان جبرئيل باشد - بر مى گردد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |