تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توضيحى درباره ویژگی كشتى نوح «ع»
«وَ لَقَد تَّرَكْنَاهَا ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ»:
ضمير در جملۀ «تَرَكنَاهَا»، به سفينه بر مى گردد. چون هرچند اين كلمه قبلا ذكر نشده بود، ولى از سياق فهميده مى شد و «لام» در اول جمله، لام قسم است.
و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه ما آن كشتى كه نوح و مؤمنين همراه او را كه در آن بودند، نجات داديم، همچنان نگه داشتيم و آن را آيتى كرديم مايه عبرت. حال آيا متذكرى هست كه از آن عبرت گرفته، به وحدانيت خداى تعالى پى ببرد و بفهمد كه دعوت انبياى او حق است؟ و اين كه عذاب او دردناك است؟
و لازمه اين آيه، آن است كه كشتى نوح تا ايامى كه اين آيات نازل مى شده، محفوظ مانده باشد، تا علامتى باشد كه به وقوع طوفان دلالت كند و آن را يادآور شود. و اتفاقا بعضى از مفسران - به طورى كه نقل مى كنند - در تفسير اين آيه گفته اند: خداى سبحان، كشتى نوح را بر فراز كوه «جودى» محفوظ داشته بود، حتى مردم دست اول اين امت آن را ديده بودند. اين جريان را، الدر المنثور از عبدالرزاق، عبد بن حميد، ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده.
و ما در تفسير سوره «هود»، در آخر بحث هايى كه پيرامون داستان كشتى نوح داشتيم، خبرى را نقل كرديم كه راوى مى گفت: ما در بعضى از قله هاى كوه آرارات - كه نامش جودى است - قطعاتى از چوب هاى كشتى نوح را ديديم که متلاشى شده بود. خواننده محترم بدان جا مراجعه كند.
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير مذكور به سفينه بر نمى گردد، بلكه به قصه بر مى گردد، و اين كه فرموده ما آن قصه را باقى گذاشتيم، بدين جهت است كه بقاى خاطره نوح، كار خداى تعالى است.
«فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ»:
كلمه «نُذُر»، جمع «نذير» است و «نذير»، به معناى انذار مى باشد.
بعضى گفته اند: كلمه مذكور، خودش مصدر و به معناى انذار است، و ظاهراً كلمۀ «كان» ناقصه و داراى اسم و خبر باشد. اسمش كلمۀ «عذابى» و خبرش، كلمۀ «فَكَيفَ» باشد. ممكن هم هست تامّه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش، كلمۀ «عَذَابِى» و كلمۀ «فَكَيفَ» حالى از آن باشد.
به هر حال استفهام در آن، استفهام تهويل و ايجاد هول و هراس است، و مى خواهد با آن استفهام، شدت عذاب و صدق انذار را برساند.
معنای آسان کردن قرآن برای ذکر
«وَ لَقَدْ يَسّرْنَا الْقُرْآنََ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ»:
كلمه «يَسّرنَا»، متكلم مع الغير از ماضى است و مصدر آن، «تيسير» است كه به معناى آسان كردن است. و «آسان كردن قرآن براى ذكر»، اين است كه آن را طورى به شنونده القاء كند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه، براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد. هر يك به قدر فهم خود، چيزى از آن بفهمد.
ممكن هم هست مراد از آن، اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را که بلندتر از افق فهم هاى عادى است، در مرحله القاء در قالب عباراتى عربى آورديم، تا فهم عامّه مردم آن را درك كند، همچنان كه اين معنا از آيه «إنّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلّكُم تَعقِلُونَ * وَ إنّهُ فِى أُمّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٍ» استفاده مى شود.
و مراد از «ذكر»، ذكر خداى تعالى است به اسماء و صفات و افعالش. در مفردات مى گويد: گاهى كلمه «ذكر» گفته مى شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى شود كه با بودش، آدمى مى تواند هر شناختى را كه به دست مى آورد، ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه است، با اين تفاوت كه به اين اعتبار حافظه اش مى گويند كه معرفتى است به دست آمده، و به اين اعتبار آن را «ذكر: ياد» مى گويند كه همين الان در نظر است. (چون ممكن است بسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد، ولى الان در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).
و گاهى ديگر كلمۀ «ذكر» گفته مى شود و منظور از آن، حضور چيزى است يا در قلب و يا در زبان، و به همين جهت گفته اند «ذكر» دو جور است: يكى به قلب، و يكى هم به زبان،
و هر يك از اين دو قسم ذكر، خود دو قسم است: يكى ذكر با نسيان و فراموشى، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ. البته به هر قولى هم ذكر مى گويند.
و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا به وسيلۀ آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤون او را ياد آورند. آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته، به خدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند، متدين شود؟!
پس آيه شريفه، دعوتى است عمومى به تذكر به قرآن، بعد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده.
«كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ»:
از اين جا، داستانى ديگر از داستان هايى كه در آن ازدجار و انذار است، آغاز مى كند. و اگر اين قصه را عطف به سابق نكرده و بدون كلمۀ «واو» فرمود: «كَذّبَت»، و همچنين قصه هاى بعدى را هم بدون «واو» عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستان ها، مستقل و جداى از ديگرى است، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است، اگر كسى با آن پند پذيرد.
جملۀ «فَكَيفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُر»، در مقام توجيه دادن دل هاى شنونده به چيزى است كه به ايشان القاء مى كند و آن، عبارت است از: كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله «إنّا أرسَلنَا...» شروع مى شود. و اين جمله، مانند جمله قبلی اش، در مقام هول انگيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله «فَكَيفَ كَانَ...» باشد، و اين وجه خوبى است، همان طور كه ديگران نيز گفته اند.
بيان كيفيت عذاب قوم عاد
«إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِى يَوْمِ نَحْسٍ مُّستَمِرٍّ»:
اين جمله، بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى كرد و مى فرمود: «پس عذاب من چگونه بود»؟ و كلمۀ «صَرصَر» - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى باد سخت و تند است، و كلمۀ «نَحس» - فتحه نون و سكون حاء - مانند كلمۀ «نُحُوست»، مصدر و به معناى شوم است. و كلمۀ «مستمر»، صفتى است براى نحس. و معناى فرستادن باد در روزى نحس مستمر، اين است كه: خداى تعالى، آن باد را در روزى فرستاد که نسبت به ايشان نحس و شوم بود و نحوستش، مستمر بود. چون ديگر اميد خير و نجاتى برايشان نبود.
و مراد از كلمۀ «يَوم»، قطعه اى از زمان است، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است. چون در جاى ديگر فرموده: «فَأرسَلنَا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً فِى أيّامٍ نَحِسَات». و باز در جاى ديگر درباره همين قوم فرموده: «سَخّرَهَا عَلَيهِم سَبعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أيّامٍ حُسُوماً».
بعضى هم كلمۀ «نحس» را به سرد معنا كرده اند.
«تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ»:
فاعل فعل «تَنزِعُ»، ضميرى است كه به كلمۀ «ريح» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: باد، انسان ها را از زمين مى كند، و همچنين تنه هاى درخت خرما را از «اعجاز» آن ها، يعنى از پايين آن ها مى كَند، و كلمۀ «مُنقَعر»، به معناى چيزى است كه از ريشه كنده شود، و معناى آيه روشن است. چيزى كه از آيه استفاده مى شود و بايد خاطرنشان كرد، اين است كه: قوم عاد، مردمى قوى هيكل بوده اند.
«فَكَيْف كانَ عَذَابى ... مُّدَّكِرٍ»:
تفسير اين دو آيه قبلا گذشت.
سعادت و نحوست ايام، از نظر عقل، قرآن و سنت
۱ - در سعادت و نحوست ايام: «نحوست روز» و يا مقدارى از زمان به این معنا است كه در آن زمان به غير از شر و بدى، حادثه اى رُخ ندهد و اعمال آدمى و يا حداقل نوع مخصوصى از اعمال براى صاحب عمل، بركت و نتيجۀ خوبى نداشته باشد. و «سعادت روز»، درست بر خلاف اين است.
و ما به هيچ وجه نمى توانيم بر سعادت روزى از روزها، و يا زمانى از ازمنه و يا نحوست آن، اقامه برهان كنيم. چون طبيعت زمان از نظر مقدار، طبيعتى است كه اجزا و ابعاضش مثل هم هستند،
و خلاصه يك چيزند. پس از نظر خود زمان، فرقى ميان اين روز و آن روز نيست، تا يكى را «سعد» و ديگرى را «نحس» بدانيم.
و اما عوامل و عللى كه در حدوث حوادث مؤثرند، و نيز در به ثمر رساندن اعمال تأثير دارند، از حيطۀ علم و اطلاع ما بيرونند. ما نمى توانيم تكه تكه زمان را با عواملى كه در آن زمان دست در كارند، بسنجيم، تا بفهميم آن عوامل در اين تكه از زمان چه عملكردى دارند، و آيا عملكرد آن ها طورى است كه اين قسمت از زمان را «سعد» مى كند يا «نحس». و به همين جهت است كه تجربه هم به قدر كافى نمى تواند راه گشا باشد. چون تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشيم، و با هر عاملى هم سنجيده باشيم تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است، و ما زمان جداى از عوامل نداريم، و عوامل هم براى ما معلوم نيست.
و به عين همين علت است كه راهى به انكار سعادت و نحوست هم نداريم و نمى توانيم بر نبودن چنين چيزى اقامه برهان كنيم. همان طور که نمى توانستيم بر اثبات آن اقامه برهان كنيم، هرچند كه وجود چنين چيزى بعيد است، ولى بعيد بودن، غير از محال بودن است. اين از نظر عقل.
سعادت و نحوست در آيات قرآن كريم
و اما از نظر شرع: در كتاب خداى تعالى، نامى از نحوست ايام آمده. در همين سوره، آيه ۱۹ فرموده: «إنّا أرسَلنَا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً فِى يَومِ نَحسٍ مُستَمِر». و جايى ديگر فرموده: «فَأرسَلنَا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً فِى أيّامٍ نَحِسَات».
و هرچند از سياق داستان قوم عاد - كه اين دو آيه مربوط بدان است - استفاده مى شود كه نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است كه در آن زمان، «باد» به عنوان عذاب بر قوم عاد وزيد و آن زمان، هفت شب و هشت روز پشت سرِ هم بوده، كه عذاب به طور مستمر بر آنان نازل مى شده. اما بر نمى آيد كه اين تأثير و دخالت زمان به نحوى بوده كه با گردش هفته ها، دوباره آن زمان نحس برگردد. اين معنا به خوبى از آيات استفاده مى شود، و گرنه همۀ زمان ها نحس مى بود، بدون اين كه دائر مدار ماه ها و يا سال ها باشد.
در مقابل «زمان نحس»، نامى هم از «زمان سعد» در قرآن آمده و فرموده : «وَ الكِتَابِ المُبِين * إنّا أنزَلنَاهُ فِى لَيلَةٍ مِبَارَكَة»، و مراد از آن شب، شب قدر است، كه در وصف آن فرموده: «لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن ألفِ شَهر».
و اين پر واضح است كه مبارك بودن آن شب و سعادتش از اين جهت بوده كه آن شب به نوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى و تأثيرهاى معنوى، از قبيل حتمى كردن قضا و نزول ملائكه و روح و سلام بودن آن شب. همچنان كه درباره اين امور فرموده: «فِيهَا يُفرَقُ كُلّ أمرٍ حَكِيمٍ». و نيز فرموده: «تَنَزّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبّهِم مِن كُلّ أمرٍ * سَلَامٌ هِىَ حَتّى مَطلَعِ الفَجرِ».
و برگشت معناى مبارك بودن آن شب و سعادتش به اين است كه: عبادت در آن شب داراى فضيلت است، و ثواب عبادت در آن شب، قابل قياس با عبادت در ساير شب ها نيست، و در آن شب، عنايت الهى به بندگانى که متوجه ساحت عزّت و كبريايى شده اند، نزديك است.
اين بود آن مقدار از معناى «سعادت» و «نحوست» كه در قرآن آمده بود.
سعادت و نحوست در روايات
و امّا در سنّـت : روايات بسيار زيادى درباره «سعد» و «نحس» ايّام هفته و سعد و نحس ايّام ماه هاى عربى و نيز از ماه هاى فارسى و از ماه هاى رومى رسيده، كه در نهايت كثرت است و در جوامع حديث نقل شده. و در كتاب بحارالأنوار احاديث زيادى از آن ها نقل شده، و بيشتر اين احاديث ضعيف اند. چون يا مُرسَل و بدون سندند، و يا اين كه قسمتى از سند را ندارند، هرچند كه بعضى از آن ها سندى معتبر دارد، البته به اين معنا كه خالى از اعتبار نيست.
و اما رواياتى كه ايّام نحس را مى شمارد، و از آن جمله چهارشنبۀ هر هفته، و چهارشنبۀ آخر ماه، و هفت روز از هر ماه عربى، و دو روز از هر ماه رومى و امثال آن را نام مى برد، در بسيارى از آن ها و مخصوصا رواياتى كه نحوست ايام هفته و ايام ماه هاى عربى را نام مى برد، علت اين نحوست هم آمده و آن، عبارت است از اين كه:
در اين روزهاى نحس، حوادث ناگوارى به طور مكرر اتفاق افتاده، آن هم ناگوار از نظر مذاق دينى، از قبيل رحلت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و شهادت سيّدالشهداء «عليه السلام» و انداختن ابراهيم «عليه السلام» در آتش، و نزول عذاب بر فلان امّت، و خلق شدن آتش و امثال اين ها.
و اين ناگفته پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى، استحكام بخشيدن به روحيۀ تقوا است.
وقتى افرادى فقط به خاطر اين كه در اين ايام، بت شكنان تاريخ، ابراهيم و حسين «علیهما السلام» گرفتار دست بت هاى زمان خود شده اند، دست به كارى نمى زنند، و از اهداف و لذت هاى خويش چشم مى پوشند، چنين افرادى روحيه دينی شان قوى مى گردد.
بر عكس، اگر مردم هيچ حرمتى براى چنين ايامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و همچنان افسار گسيخته، سرگرم كوشش در برآوردن خواسته هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه به اين كه امروز چه روزى است و ديروز چه روزى بود، و بدون اين كه اصلا روز برايشان مطرح باشد، چنين مردمى از حق رويگردان خواهند بود، و به آسانى مى توانند حرمت دين را هتك كنند و اولياى دين را از هدايت خود نوميد و در نتيجه ناراحت سازند.
بنابراين، برگشت نحوست اين ايام، جهاتى از شقاوت هاى معنوى است، كه از علل و اسباب اعتبارى منشأ مى گيرد، كه نوعى از ارتباط، مرتبط به اين ايام است ، و بى اعتنايى به آن علل و اسباب، باعث نوعى شقاوت دينى مى شود.
و نيز، در عده اى از اين روايات آمده كه براى دفع نحوست اين ايام، بايد به خدا پناه برد، يا روزه گرفت، يا دعا كرد، يا مقدارى قرآن خواند، و يا صدقه اى داد، و يا كارى ديگر از اين قبيل كرد.
برخى از احاديث ائمه«ع»، که بر عدم نحوست ذاتى زمان دلالت مى كند
مانند روايت ابن الشيخ، كه در كتاب مجالس، به سند خود، از سهل بن يعقوب، ملقّب به ابى نواس، از امام عسكرى «عليه السلام» نقل كرده كه در ضمن حديثى گفته است: من به آن حضرت عرضه داشتم:
اى سيد من! در بيشتر این ايام به خاطر آن نحوست ها كه دارند، و براى دفع وحشتى كه انسان از اين روزها دارد، و اين نحوست و وحشت نمى گذارد، انسان به مقاصد خود برسد، چه كند؟ لطفا مرا به چيزى كه رفع اين نگرانى كند، دلالت بفرما. براى اين كه گاهى حاجتى ضرورى پيش مى آيد، كه بايد فورا در رفع آن اقدام كرد، و وحشت از نحوست، دست و پاگير آدم است، چه بايد كرد؟
به من فرمود: اى سهل! شيعيان ما، همان ولايتى كه از ما در دل دارند، حرز و حصن شان است. آن ها اگر در لجّه درياهاى بیكران و يا وسط بيابان هاى بى سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جنّى و انسى قرار گيرند، از خطر آن ها ايمن اند. به خاطر اين كه ولايت ما را در دل دارند. پس بر تو باد که به خداى عزّوجلّ اعتماد كنى و ولايت خود را نسبت به امامان طاهرينت خالص گردانى. آن وقت هر جا كه خواستى برو، و هرچه خواستى بكن، (تا آخر حديث).
و سپس در آخر، او را دستور مى دهد به خواندن مقدارى از قرآن و دعا، تا به این وسيله نحوست و شومى را از خود دفع نموده، به دنبال هر هدفى مى خواهد برود.
و در خصال، به سند خود، از محمّد بن رياح فلاح روايت آورده كه گفت: من امام ابوابراهيم، موسى بن جعفر «عليه السلام» را ديدم كه روز جمعه حجامت مى كرد. عرضه داشتم: فدايت شوم، چرا روز جمعه حجامت مى كنيد؟ فرمود: من آية الكرسى خوانده ام. تو هم هر وقت خونت هيجان يافت، چه شب باشد و چه روز، آية الكرسى بخوان و حجامت كن.
باز در خصال، به سند خود، از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت: نامه اى به امام ابوالحسن دوم «عليه السلام» نوشتم و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسيدم. در پاسخم نوشتند: كسى كه در چهارشنبه آخر ماه، برغم اهل طيره (و خرافه پرستان) مسافرت كند، از هر آفتى ايمن خواهد بود، و از هر گزندى محفوظ مانده، خدا حاجتش را هم بر مى آورد.
همين شخص، نوبتى ديگر نامه به آن جناب نوشته، از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسيد، و امام «علیه السلام» در پاسخش نوشته است: هر كس برغم اهل طيره (كه به نفوس معتقدند و مى گويند: النفوس كالنصوص) حجامت كند، خداوند از هر آفتى، عافيتش داده، از هر گزندى حفظش مى كند، و محل حجامتش كبود هم نمى شود.
اين جمله، اشاره است به ردّ پاره اى از روايات كه در آن ها آمده: هر كس در روز چهارشنبۀ آخر ماه و يا هر چهارشنبه حجامت كند، محل حجامتش كبود مى شود و خلاصه عفونت پيدا مى كند. (و در بعضى ديگر آمده كه ترس آن هست كه محل حجامتش عفونت پيدا كند).
و در معناى اين حديث، روايتى است كه در تحف العقول آمده، كه حسين بن مسعود گفت: روزى خواستم به حضور ابى الحسن امام هادى «عليه السلام» شرفياب شوم. در آن روز، هم انگشتم به سنگ خورد و هم سواره اى به سرعت از من گذشت و به شانه ام زد و شانه ام صدمه ديد. و هم اين كه وقتى مى خواستم وارد شوم، از بس شلوغ بود، لباسم را پاره كردند. با خود گفتم: خدا مرا از شرّت حفظ كند، چه روز شومى هستى!
و چون شرفياب شدم، حضرت فرمود: اى حسن! اين چه پندارى است؟ تو همواره دور و برِ ما هستى، نبايد گناهت را گردن كسى كه بيگناه است، بگذارى.
امام با اين گفتار خود، عقل مرا بيدار كرد و فهميدم كه خطا رفته ام. عرضه داشتم: اى مولاى من! از خدا برايم طلب مغفرت كن. فرمود: اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان مى رسيد، آن ناراحتى را به گردن روز گذشته، آن روز را روزى «شوم» مى خوانيد؟ عرضه داشتم: من به نوبه خود از اين گناه و خطا براى ابد استغفار مى كنم، و همين توبه من است يابن رسول اللّه.
فرمود: اين تنها كافى نيست كه شما از تفأل به ايام دست برداريد و سودى به حالتان ندارد. چون خدا شما را از اين جهت عقاب مى كند كه ايام را به جرمى مذمّت كنيد كه مرتكب نشده اند. اى حسن! تا حالا متوجه اين معنا نشده اى كه اين خداى تعالى است كه ثواب و عقاب در دست اوست، و اوست كه ثواب و عقاب بعضى از كارها را فورى و در همين دنيا داده، و ثواب و عقاب بعضى ديگر را در آخرت مى دهد؟
عرضه داشتم : بله اى مولاى من. فرمود: هيچ وقت تندروى نكنيد، و براى ايام، هيچ دخالتى در حكم خداى تعالى قائل مشويد. عرضه داشتم: چشم، اى مولاى من.
و از روايات قبلى هم - كه نظايرى دارد - استفاده مى شود كه ملاك در نحوست ايام نحس، صرفاً تفأل زدن خود مردم است. چون تفأل و تطيّر اثرى نفسانى دارد، كه بيانش مى آيد، ان شاء اللّه.
و اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شرّ تفأل (و نفوس) است. مى خواهد بفرمايد: اگر قوت قلبت به اين حد هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى، كه چه بهتر. و اگر چنين قوت قلبى ندارى، دست به دامن خدا شو، و قرآنى بخوان و دعايى بكن.
رواج عقيده به سعادت و نحوست ايام، در بين اهل سنّت
بعضى از علما آن رواياتى را كه نحوست بعضى از ايام را مسلّم گرفته، حمل بر تقيه كرده اند، و خيلى هم بعيد نيست. براى اين كه تفأل به زمان ها و مكان ها و اوضاع و احوال، و شوم دانستن آن ها، از خصايص عامّه است، که خرافاتى بسيار نزد عوام از امت ها و طوايف مختلف آنان يافت مى شود. و از قديم الايام تا به امروز، اين خرافات در بين مردمان مختلف رايج بوده، و حتى در بين خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام، رواياتى بوده كه آن ها را به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت مى دادند، در حالى كه احدى جرأت نكرده آن ها را رد كند، همچنان كه در كتاب «مسلسلات»، به سند خود، از فضل بن ربيع روايت كرده كه گفت:
روزى با مولايم مأمون بودم، خواستيم به سفرى برويم، چون روز چهارشنبه بود، مأمون گفت: امروز، سفر كردن مكروه است، زيرا من از پدرم رشيد شنيدم مى گفت: از مهدى شنيدم كه مى گفت،
از منصور شنيدم که مى گفت، از پدرم محمد بن على شنيدم مى گفت، من از پدرم على شنيدم مى گفت، من از پدرم عبداللّه بن عباس شنيدم مى گفت، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم مى فرمود: آخرين چهارشنبۀ هر ماه، روز نحسى است مستمر.
و اما رواياتى كه دلالت دارد بر سعادت ايامى از هفته و يا غير هفته، توجيه آن ها نيز نظير اولين توجيهى است كه قبلا در اخبار دالّۀ بر نحوست ايام بدان اشاره كرديم. براى اين كه در اين گونه روايات، سعادت آن ايام و مبارك بودنش را چنين تعليل كرده كه: چون در فلان روز، حوادثى متبرّك رُخ داده، حوادثى كه از نظر دين بسيار مهم و عظيم است، مانند ولادت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و بعثتش، همچنان كه روايت شده كه خود آن جناب دعا كرد و عرضه داشت: بار الها! روز شنبه و پنجشنبه را از همان صبح براى امتم مبارك گردان.
و نيز روايت شده كه: خداى تعالى، آهن را در روز سه شنبه براى داوود نرم كرد.
و اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، روز جمعه به سفر مى رفت.
و اين كه كلمۀ «أحد - يكشنبه»، يكى از اسماى خداى تعالى است.
پس از آنچه گذشت - هرچند طولانى شد - اين معنا روشن گرديد كه:
اخبارى که درباره نحوست و سعادت ايام وارد شده، بيش از اين دلالت ندارد كه سعادت و نحوست به خاطر حوادثى دينى است، كه بر حسب ذوق دينى و يا بر حسب تأثير نفوس يا در فلان روز ايجاد حسن كرده، و يا باعث قبح و زشتى آن شده. و اما اين كه خود آن روز و يا آن قطعه از زمان، متصف به ميمنت و يا شئامت شود، و تكويناً خواص ديگرى داشته باشد، که ساير زمان ها آن خواص را نداشته باشد، و خلاصه علل و اسباب طبيعى و تكوينى آن قطعه از زمان را غير از ساير زمان ها كرده باشد، از آن روايات بر نمى آيد. و هر روايتى كه بر خلاف آنچه گفتيم ظهور داشته باشد، بايد يا حمل بر تقيه كرد و يا به كلى طرح نمود.
سعادت و نحوست كواكب
۲ - در سعادت و نحوست كواكب : در اين فصل راجع به اين مطلب بحث مى كنيم كه آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعيد بودن و يا نحس بودن حوادث زمين تأثير دارند، يا خير؟
و گفتار در اين بحث از نظر عقل، همان گفتارى است كه در مسأله سعادت و نحوست ايام گذشت. در اين جا نيز، راهى براى اقامۀ برهان بر هيچ طرف نداريم. نه مى توانيم با برهان، سعادت خورشيد و مشترى و قِرانِ سعدين را اثبات كنيم، و نه نحوست مريخ و قرانِ نحسين و قمر در عقرب را، (و نه نفى اينها را).
بله منجمان قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمين ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و به طور مطلق، چه ثوابت آسمان و چه سياراتش، در وضع زمين اثر دارند. و بعضى ديگر از منجمان غير هند، اين ارتباط را تنها ميان اوضاع سيارات هفتگانه آن روز و حوادث زمين قائل بودند، نه ثوابت. و آنگاه براى اوضاع مختلف آن ها، آثارى شمرده اند كه به آن ها احكام نجوم مى گويند، كه هر يك از آن اوضاع پيش آيد، مى گويند به زودى در زمين چنين و چنان مى شود.
و همين منجمان دربارۀ خود ستارگان اختلاف كرده اند:
بعضى گفته اند:این اجرام موجوداتى هستند داراى نفوسى زنده و داراى اراده، و كارهايى مى كنند به عنوان يك علّت فاعلى مى كنند.
و بعضى ديگر گفته اند: اجرامى هستند بدون نفس، ولى در عين حال هر اثرى كه از خود بروز مى دهند، به عنوان يك علّت فاعلى بروز مى دهند.
بعضى ديگر گفته اند: اصلاً علت فاعلى آثار خود نيستند، بلكه زمينه فراهم ساز فعل خدايند و فاعل حوادث خداى تعالى است.
جمعى ديگر گفته اند: كواكب و اوضاع آن، صرفا علامت هايى هستند براى حوادث، و اما خود آن ها هيچ كاره اند و حوادث، نه فعل آن هاست و نه آن ها زمينه چين فعل خدا در آن حوادث اند.
بعضى هم گفته اند: اصلا هيچ ارتباطى ميان اوضاع كواكب و حوادث زمينى نيست. حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث هم نيستند، بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثۀ زمينى را مقارن با فلان وضع آسمانى پديد آورد.
و هيچ يك از اين احكام كه گفته شد دائمى و عمومى نيست، و چنان نيست كه در هنگام پديد آمدن فلان وضع آسمانى، بتوان حكم قطعى كرد به اين كه فلان حادثۀ زمينى حادث مى شود. گاهى اين پيشگويی ها درست در مى آيد، و گاهى هم دروغ مى شود، وليكن داستان هاى عجيب و حكايات غريبى كه از استخراجات اين طائفه به ما رسيده، اين معنا را مسلّم مى كند كه چنان هم نيست كه ميان اوضاع آسمانى و حوادث زمينى هيچ رابطه اى نباشد، بلكه رابطه جزئى هست. اما همان طور كه گفتيم، رابطۀ جزئى، نه رابطۀ صد در صد. و اتفاقا در رواياتى هم كه از ائمه معصومين «عليهم السلام» در این باب آمده، اين مقدار تصديق شده است.
بنابراين، نمى توان حكم قطعى كرد به اين كه فلان كوكب يا فلان وضع آسمانى، «سعد» است يا «نحس». و اما اصل ارتباط حوادث زمينى با اوضاع آسمانى را هيچ دانشمند اهل بحثى نمى تواند انكارش كند و اين مقدار، از نظر دين، ضررى به جايى نمى رساند. حال چه اين كه بگويند اين اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، يا اين را نگويند، به هر حال، با هيچ يك از ضروريات دينى مخالفت ندارد.
مگر اين كه كسى توهم كند كه اعتقاد به چنين تأثيرى شرك است. چون در حقيقت كسى كه ستارگان را در پديد آوردن حوادث زمين مؤثر مى داند، آن ها را خالق آن حوادث مى شمارد، و مى تواند خلقت حوادث را منتهى به خداى تعالى نسازد. ليكن اين توهم صحيح نيست. چون احدى چنين حرفى نزده، حتى وثنى مذهبان از صابئه - كه كواكب را مى پرستند - چنين ادعايى نكرده اند.
ممكن است كسى اشكال كند كه وقتى ستارگان، پديد آورندۀ حوادث زمين اند، پس در حقيقت مدبر نظام كون و مستقل در تدبير آن هستند، در نتيجه، داراى ربوبيت هستند، كه خود مستوجب معبوديت نيز هست، و اين همان شرك در پرستش است، كه صابئه ستاره پرست بر آنند.
و اما روايات وارده، در اين كه اوضاع ستارگان در سعادت و نحوست اثر دارند و يا ندارند، بسيار زياد و بر چند قسم اند:
بعضى از آن روايات، به ظاهرش مسأله سعادت و نحوست را پذيرفته، مانند روايتى كه صاحب رساله الذهبيه، در كتاب خود، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده، كه فرمود: بدان كه جماع با زنان در وقتى كه قمر در برج حمل (فروردين) و يا برج دلو (بهمن) است، بهتر است و از آن بهتر، وقتى است كه قمر در برج ثور (ارديبهشت) باشد، كه شرف قمر است.
و در بحار، از نوادر، و او به سند خود، از حمران، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: كسى كه مسافرت و يا ازدواج كند، در حالى كه قمر در عقرب باشد، هرگز خوبى نخواهد ديد (تا آخر حديث).
و ابن طاووس، در كتاب نجوم، از على «علیه السلام» روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است، و همچنين وقتى كه در عقرب است، خوب نيست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |