تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجه اين كه فرمود: «در آسمان ها و زمین، علامت ها هست»
«إِنَّ فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ لاَيَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ»:
كلمه «آيات»، جمع «آيت» است، كه به معناى علامت و نشانه اى است كه بر وجود چيزى دلالت كند، و بدان اشاره نمايد. و مراد از اين كه فرمود: «در آسمان ها و زمين، علامت ها هست»، اين است كه اصلا آسمان و زمين، آياتى هستند كه بر هستى پديد آورندۀ خود دلالت مى كنند. نه اين كه آيت ها چيز ديگر باشند، و در ظرف آسمان ها و زمين قرار داشته باشند.
دليل بر گفتار ما اين است كه: تعبيرات قرآن كريم، از اين معنا مختلف است. گاهى مى فرمايد: «فلان چيز آيت است»، و گاهى مى فرمايد: «در فلان چيز، آيت است»، و گاهى هم مى فرمايد: «در خلقت فلان چيز، آيت است».
مثلا يك جا فرموده: «إنّ فِى خَلقِ السّماواتِ وَ الأرضِ وَ اختِلَافِ اللّيلِ وَ النّهَارِ لَآيَات». جاى ديگر آيه مورد بحث است، كه آيت را در خود آسمان ها و زمين دانسته، نه در خلقت آن ها. و يك جا هم فرموده: «وَ مِن آيَاتِهِ خَلقُ السّماواتِ وَ الأرض»، و نظاير اين اختلاف تعبير بسيار است. و از همين اختلاف استفاده مى شود معناى اين كه: «در چيزى آيت باشد»، اين است كه خود آن چيز «آيت» باشد. همچنان كه از اختلاف تعبير ديگرى كه در آيات بالا بود، و در يكى مى فرمود: «در آسمان ها و زمين»، و در ديگرى مى فرمود: «در خلقت آسمان ها و زمين»، استفاده مى شود كه مراد از خلقت آسمان ها و زمين، خود آسمان ها و زمين است، نه چيز ديگر.
حال بايد ديد چرا آسمان ها و زمين را ظرف آيت دانسته، با اين كه خودش آيت است؟
در پاسخ مى گوييم: اين، بدان عنايت است كه بفهماند جهات وجود آسمان ها و زمين مختلف است، و هر جهت از جهات آن ها، خود آيتى است از آيات. و اگر خود آسمان ها و زمين در نظر گرفته مى شد، چاره اى جز اين نبود كه همه آن ها را يك آيت بگيريم، در حالى كه مى بينيم مثلا زمين را به تنهايى آيات شمرده و فرموده «وَ فِى الأرضِ آيَاتٌ لِلمُوقِنِين»، و اگر خود زمين در نظر گرفته مى شد، بايد مى فرمود: «وَ الأرضُ آيَةٌ لِلمُوقِنِين: زمين، آيتى است براى اهل يقين»، و آن وقت آن منظور فوت مى شد، و ديگر نمى فهمانيد كه در هستى زمين، جهاتى است كه هر يك از آن جهات به تنهايى آيتى است مستقل.
پس معناى اين كه فرمود: «إنّ فِى السّماواتِ وَ الأرض...»، اين است كه براى وجود آسمان ها و زمين، جهاتى است كه هر جهتش دلالت دارد بر اين كه آفريدگار و مدبّرش، تنها خداست، و شريكى براى او نيست. براى اين كه آسمان ها و زمين با حاجت ذاتی اش به پديد آورنده، و با عظمت خلقتش و بى نظير بودن تركيبش، و اتصالى كه در وجود اجزاء بى شمار و هول انگيز آن به يكديگر است، و ارتباط و اندراجى كه نظام هاى جزئى و مخصوص به يك يك موجودات در تحت نظام عمومى و كلى حاكم بر كلّ عالَم دارد، همه دلالت دارد بر اين كه خالقى يكتا دارد، و همان خالق يكتا، مدبّر آن است.
آرى، اگر براى اين عالَم، پديد آورنده اى نمى بود، پديد نمى آمد، و اگر مدبّرش يكتا نبود، نظام هاى جزئى آن، با يكديگر متناقض مى شد و تدبير مختلف مى گشت.
از آنچه گذشت، روشن گرديد اين كه بعضى از مفسران گفته اند: جمله «فِى السّماوات»، در تقدير «فِى خَلقِ السّماوات» است، صحيح نيست، و بدون هيچ حاجتى، بيهوده خود را به زحمت انداخته.
«وَ فى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»:
كلمه «يَبُثّ»، از مصدر «بث» است كه به معناى متفرق كردن و افشاندن است. و بثّ جنبندگان، به معناى اين است كه خداى تعالى، آن ها را در زمين منتشر و متفرق كرده، همچنان كه در جاى ديگر، در باره خلقت انسان فرموده: «ثِمّ إذَا أنتُم بَشَرٌ تَنشِرُون».
و معناى آيه شريفه اين است كه: و در خود شما از حيث وجودتان كه وجودى است مخلوق و نيز در جنبندگان از اين حيث كه خداى تعالى خلقشان كرده و در زمين متفرق و پراكنده ساخته، آياتى است براى مردمى كه راه يقين را سلوك مى كنند.
و خلقت انسان، علاوه بر اين كه موجودى است زمينى و مرتبط به ماده، نوع ديگرى است از خلقت كه با خلقت آسمان ها و زمين، اختلاف دارد. براى اين كه آسمان ها و زمين تنها موجودى مادى هستند، ولى انسان موجودى است مركب از بدنى مادى و تركيب يافته از مواد عنصرى و زمينى كه با مرگ فاسد و متلاشى مى شود، و از چيزى ديگر وراى ماده، چيزى كه از نسج عالم بالا، و مجرد از ماده است، و به همين جهت با مرگ فاسد نمى شود، بلكه در هنگام مرگ، بدن متوفى مى شود. يعنى به تمام و كمال گرفته مى شود، و نزد خدا محفوظ مى ماند. و اين چيز، همان است كه قرآن آن را «روح» ناميده و فرموده: «وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى».
و نيز بعد از آن كه خلقت انسان از نطفه، و سپس علقه، و آنگاه مضغه، و در آخر تكميل ساختمان بدنى او را ذكر مى كند، مى فرمايد: «ثُمّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر». و نيز در باره حقيقت مرگ انسان فرموده: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكّلَ بِكُم».
پس كسى كه در خلقت انسان تدبر و نظر مى كند، در حقيقت، در آيتى ملكوتى نظر مى افكند. آيتى وراى آيات مادى. و همچنين است ناظر در خلقت جنبندگان. چون آن ها نيز جان دارند، داراى حيات و شعورند، هرچند از نظر حيات و شعور، و همچنين از نظر تجهيزات بدنى، پایين تر از انسان اند، ولى همۀ آن ها براى كسى كه اهل يقين باشد، آيت اند. و اهل يقين با سير و تفكر در خلقت آن ها، خداى سبحان را مى شناسند، و به وحدانيت و بى شريك بودن او در ربوبيت و الوهيت، پى مى برند.
«وَ اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَ النّهَارِ ...»:
اين قبيل آيات، جزو آياتى است كه بين زمين و آسمان قرار دارند. آسمان ها، خود آيتى هستند، زمين هم خود آيتى است، و اختلاف شب و روز، آيتى است بين زمين و آسمان. و منظور از اختلاف شب و روز، اختلاف آن دو از نظر كوتاهى و بلندى است. اختلاف منظم كه از آغاز خلقتش تاكنون دگرگونى نيافته، و به طور هماهنگ، فصول چهارگانه بهار و تابستان و پاييز و زمستان را پديد آورده. و اين چهار فصل، در هر ناحيه از نواحى زمين، به هر صورتى كه بوده، اكنون نيز به همان صورت است، و از اين به بعد نيز، به همين منوال مكرر مى شود. اختلافى كه به آن وسيله، خداى سبحان، رزق اهل زمين را تدبير نموده، به ترتيبى صالح رشدشان مى دهد، همچنان كه خودش فرموده: «وَ قَدّرَ فِيهَا أقوَاتَهَا فِى أربَعَةِ أيّام سَوَاءً لِلسّائِلِين».
باران رزقى است كه خداوند متعال از آسمان نازل مى كند
«وَ مَا أنزَلَ اللّهُ مِنَ السّمَاءِ مِن رِزقٍ فَأحيَا بِهِ الأرضَ بَعدَ مَوتِهَا» - مراد از رزقى كه خداى تعالى از آسمان نازل مى كند، باران است. و اگر باران را رزق ناميده، از باب ناميدن سبب به اسم مسبّب است، و اين گونه نامگذاری ها، مجازى و شايع است.
و نيز ممكن است بدين جهت باشد كه «باران» نيز، رزق است. چون همۀ آب هاى زمين از باران است. و منظور از كلمه «سماء»، بالاى سر و يا ابر است، چون ابر را هم مجازاً آسمان مى گويند. و منظور از «احياء زمين بعد از مُردنش»، زنده كردن گياهان و درختانى است كه در زمستان مى ميرند. و تعبير از آن به زنده كردن بعد از موت، خالى از اشاره به مسأله معاد نيست.
«وَ تَصرِيفِ الرّيَاحِ» - يعنى گرداندن بادها از اين سو به آن سو، و فرستادنش از سويى به سويى ديگر، كه در همين گرداندن بادها، فوايد عمومى بسيارى نهفته است. و از همۀ فوائدش عمومى تر، حركت دادن ابرها است به نقاط مختلف جهان. و يكى ديگر تلقيح گياهان، و دفع عفونت ها، و بوهاى بد است.
«آيَاتٌ لِقَومٍ يَعقِلُون» - يعنى در آنچه گفته شد، آياتى است براى مردمى كه تعقّل مى كنند. يعنى با عقلى كه خدا در آنان به وديعت سپرده، بين حق و باطل و خوب و بد تمييز مى دهند.
در اين آيات، مى بينيم هر دسته از آن ها به قومى اختصاص داده شده. يك دسته به مؤ منان. يك دسته به قومى كه اهل يقين اند. دسته ديگر، به قومى كه تعقل مى كنند.
و شايد وجهش اين باشد كه آيت احياء زندگان، به دلالتى ساده و همه كس فهم، دلالت مى كند بر اين كه خودش، خود را ايجاد نكرده، و به طور اتفاق و تصادفى هم پيدا نشده، بلكه پديد آورنده اى ايجادش كرده، و به دنبالش، آثار و افعال آن ها را پديد آورده. آثار و افعالى كه اين نظام مشهود از آن آثار پديد آمده است. پس خالق آسمان ها، خالق همۀ عالَم و ربّ همه است، و انسان اين معنا را با فهم ساده خود مى فهمد، و انسان هاى با ايمان هم، همين را مى فهمند و از آن منتفع مى شوند.
ولى اين معنا را كه خالق انسان و ساير جنبندگان داراى حيات و شعور، خداست از اين جهت كه ارواح و نفوس موجودات زنده با شعور از عالَمى وراى عالَم ماده است - كه نامش را «عالَم ملكوت» مى گذاريم - قرآن كريم، كمال ادراك و مشاهده اين معنا را مختص به اهل يقين دانسته، نه به عموم مردم و فهم هاى ساده آنان، و در اين باره فرموده: «وَ كَذَلِكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوت السّمَاوات وَ الأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِين».
و اما آيت اختلاف ليل و نهار، و باران هايى كه زمين را زنده مى كند، و چرخاندن بادها، از آن جا كه انواع مختلف و جهات متعدد دارد و مرتبط با زمين و زمينى ها است، و داراى فوايد بى شمار و منافعى دامنه دار و بسيار است كه درك همه آن ها، محتاج به تعقّل فكرى و تفصيلى و عميق است، و فهم ساده عموم مردم از درك آن عاجز است، لذا درك آن را به قومى كه تعقّل كنند، اختصاص داده. گو اين كه آيات مزبور، براى همه آيت مى باشند، ليكن از آن جا كه تنها دانشمندان و صاحبان تعقّل از آن ها بهره مند مى شوند، بدين جهت اين آيات را به ايشان اختصاص داده.
در اين ميان مى بينيم كه از اين طبقه، گاهى تعبير فرموده به قومى كه «يوقنون»، و گاهى به قومى كه «يَعقِلُون». و از تعبد مردم كه با فهم ساده خود پى به حقيقت مى برند، تعبير فرموده به «مؤمنين». از اين اختلاف در تعبير فهميده مى شود كه مراد از «ايمان»، اصل آن است كه آياتش ساده و بسيط است و چون به دست آمدن ايمان تدريجى نيست، از دارندگان «ايمان» تعبير به وصف كرد. به خلاف ايمان اهل يقين و عقل كه به خاطر دقت آيات آن، و بلندى افق آن ها، و به خاطر اين كه خرده خرده و به تدريج به دست مى آيد، از آنان به مضارع «يَعقِلُون»، «يُوقِنُون» تعبير كرد، كه دلالت بر استمرار تجددى دارد.
بعضى از مفسران در توجيه ترتيبى كه براى مصاديق و اهل آيات سه گانه هست، و اينكه چرا اول اهل ايمان، و دوم اهل ايقان، و سوم اهل عقل را ذكر كرده، گفته اند:
اين ترتيب از نظر ترقى دادن مطلب است. چون «ايقان»، مرتبۀ خاصى است در ايمان، و معلوم است كه بايد بعد از ايمان ذكر شود، و «عقل» هم، مدار ايمان و ايقان است، چون منظور ما از عقل، عقلى است كه مؤيّد به نور بصيرت باشد، و به وسيله چنين عقلى است كه ايمان و يقين از قرار گرفتن در دسترس شك و ترديد خلاص مى شود، و در نتيجه، ايمان به حد يقين مى رسد، و با رسيدنش به حد يقين و محكم شدنش، همه خيرات رو مى آورد. و در ترتيب آيات نيز، همين ترتيب كه در مراتب سه گانه است، رعايت شده. اين توجيه از گفتار زمخشرى در كشاف استفاده مى شود.
اشكالى كه ما به كلام زمخشرى داريم، اين است كه مقتضاى توصيفى كه وى براى عقل كرده اين است كه قبل از دومى و حتى قبل از اولى قرار گيرد. يعنى مرتبه اول شمرده شود، نه سوم. علاوه بر اين كه ما نفهميديم كه چگونه ممكن است شك عارض بر يقين شود، حتى تصورش هم براى ما ممكن نيست.
بعضى ديگر - كه همان صاحب تفسير كشف باشد - در توجيه ترتيب مزبور، گفته است: بدين جهت اول «ايمان» و سپس «ايقان» و در آخر «تعقّل» را ذكر كرده، كه تماميت نظر و تدبّر در دوم ناگزير و محتاج است به نظر در اولى. چون آسمان ها و زمين، به وجهى، از اسباب پيدايش حيوان است، و به همين جهت بايد قبل از يادآورى خلقت حيوان، يادآورى شود. و همچنين نظر در سومى ناگزير مى سازد كه ما در دو تاى اول نيز، نظر كنيم. اما اين كه بايد به اولى (خلقت آسمان ها و زمين) نظر كنيم كه روشن است و احتياج به بيان ندارد. و اما نظر و توجه به دومى (خلقت حيوان)، براى اين است كه خلقت حيوان، علت غائى است. پس معرفت سومى، موقوف است بر معرفت علت غائی اش كه دومى است، چون علت قبل از معلول است.
اين توجيه نيز، به فرض اين كه درست باشد، توجيه ترتيب آيات سه گانه است، نه مراتب صفات سه گانه ايمان و ايقان و عقل. علاوه بر اين كه سومى هم، مانند اولى از اسباب به وجود آمدن حيوان است. پس بايد آن نيز قبل از دومى ذكر مى شد. و به وجهى، دومى علت غائى اولى است. پس بايد آن هم قبل از اولى ذكر مى شد، همان طور كه قبل از سومى ذكر شد.
فخر رازى در توجيه اين ترتيب گفته است: سبب آن، اين است كه اين معنا را بفهماند كه اگر ايمان داريد، اين دلالت ها را بفهميد، و اگر ايمان نداريد، و در عين حال مى خواهيد داراى جزم و يقين باشيد و از شك و ترديد درآييد، اين دلایل ديگر را بفهميد، و اگر نه ايمان داريد و نه مى خواهيد اهل يقين باشيد، پس حداقل در فهميدن دلایل سوم كوشش كنيد.
اين وجه هم به فرضى كه صحيح باشد، توجيه ترتيب صفات سه گانه ايمان و ايقان و عقل است، نه توجيه اين كه چرا آيات سه گانه را بدين ترتيب ذكر كرده. علاوه بر اين كه لازمۀ اين توجيه، آن است كه آيات سه گانه، هيچ اختصاصى به صفات سه گانه نداشته باشد، بلكه همه اش مربوط به همه صفات باشد، و سياق آيات با چنين احتمالى مساعد نيست. از اين هم كه بگذريم، از ظاهر كلام فخر رازى بر مى آيد كه «يقين» را به «جزم» - كه همان علم باشد - تفسير كرده. و بنابر اين تفسير، براى عقل چيزى جز حكم ظنى نمى ماند، و آن هم در معارف اعتقادى هيچ اعتبارى ندارد.
«تِلْك ءَايَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْك بِالْحَقِّ فَبِأَىّ حَدِيثِ بَعْدَ اللَّهِ وَ ءَايَاتِهِ يُؤْمِنُونَ»:
ايمان به هر چيز، عبارت است از: علم به آن با التزام عملى به آن. پس صرف علم و يقين به وجود چيزى بدون التزام عملى، ايمان به آن چيز نيست. خداى تعالى، در اين باره مى فرمايد: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَنَتهَا أنفُسُهم». و نيز فرموده: «وَ أضَلّهُ اللّهُ عَلى عِلمٍ».
و كلمه «آيات»، به معناى علامت هاى دلالت كننده است. پس آيات تكوينيه خدا، عبارت است از امورى وجودى كه با وجود خارجى خود دلالت مى كند بر اين كه خداى تعالى در خلقت عالَم، يگانه است، و در اين كار شريكى ندارد، و به صفات كماليه متصف است و از هر نقص و حاجت منزّه است.
مقصود از ايمان به آيات خدا و معناى جمله «فَبِأىّ حَدِيثٍ بَعدَ الله وَ آيَاتِهِ يُؤمِنُون»
و ايمان به اين آيات، معنايش ايمان داشتن به دلالت آن ها بر هستى خدا است، كه لازمۀ داشتن چنين ايمانى، ايمان داشتن به خدا بر طبق دلالت اين ادله است، نه خدايى كه اين ادله بر آن دلالت نكند.
و آيات قرآن كريم نيز، از اين جهت آيات ناميده شده اند، كه بيانگر آيات تكوينيه هستند. آيات تكوينيه اى كه گفتيم بر هستى و صفات خدا دلالت دارند. و يا از اين جهت آيات ناميده شده اند كه بيانگر معارف اعتقادى و يا احكام عملى، و يا احكام اخلاقى مى باشند. احكامى كه خدا آن را مى پسندد، و بدان امر مى كند، و از بندگانش مى خواهد كه به آن ها عمل كنند. چون مضامين آن آيات بر آن احكامى دلالت دارد كه از ناحيه خدا نازل شده است، و ايمان به اين آيات، ايمان به دلالت آن ها بر خداى تعالى است، كه قهرا ملازم با ايمان به مدلول آن ها نيز هست.
و نيز معجزات را از اين رو آيات مى نامند كه اگر از قبيل مُرده زنده كردن و امثال آن باشد. آياتى كونيه است، و همان دلالت آيات كونيه را دارد. و اگر از قبيل پيشگويی ها و يا خود قرآن كريم باشد كه برگشت دلالت آن ها نيز به دلالت آيات كونيه خواهد بود. چون با هستى خود، دلالت مى كند بر هستى خداى تعالى و صفات او.
«تِلكَ آيَاتُ اللّهِ نَتلُوهَا عَلَيك» - اين جمله، اشاره است به آيات قرآنى كه بر آن جناب تلاوت شده، و ممكن هم هست اشاره باشد به آيت هاى وجوديى كه در سه آيه قبل بدان اشاره شده بود. اين سؤال پيش مى آيد كه: پس چرا فرمود «نَتلُوهَا». در پاسخ مى گوييم: به اين عنايت كه دالّ و مدلول با هم متحدند. پس بنابراين احتمال، در اين جمله، در عين حال كه فرموده: «نَتلُوهَا»، نظرى به آيت بودن قرآن ندارد.
«فَبِأىّ حَدِيثٍ بَعدَ اللّهِ وَ آيَاتِهِ يُؤمِنُون» - بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله از قبيل اين سخن است كه كسى بگويد: «من از زيد و كرمش در شگفتم»، با اين كه از زيد در شگفت نيست، بلكه از كَرَم و سخاوت او در شگفت است. و معناى جمله، بر حسب نظر دقيق، اين است كه كَرَم زيد مرا به شگفت آورده، و زيد از حيث كرمش مرا به شگفت درآورده. در نتيجه معناى جمله مورد بحث هم، اين مى شود كه بعد از آيات خدا - يعنى آيات قرآنش - ديگر به چه سخنى ايمان مى آورند. يعنى وقتى به اين سخن ايمان نياورند، ديگر بعد از آن به چه سخنى ايمان خواهند آورد.
بعضى ديگر گفته اند: در اين جمله چيزى حذف شده، و تقديرش چنين است: «إذَا لَم يُؤمِنُوا فَبِأىّ حَدِيثٍ بَعدَ حَدِيثِ اللّه وَ آيَاتِهِ يُؤمِنُون». يعنى: اينان كه ايمان نياوردند، ديگر به چه حديثى بعد از حديث خدا و آياتش ايمان مى آورند.
ولى بنابراين كه تقدير چنين باشد، مناسب تر آن است كه بگوييم: مراد از آيات، آيات تكوينى است، نه آيات قرآنى. و به همين جهت، مرحوم طبرسى بعد از نقل اين قول گفته: فرق بين حديث به معناى قرآن و بين آيات، اين است كه: «حديث»، عبارت است از داستان هاى عبرت آموزى كه بين حق از باطل جدایى مى افكند، و «آيات»، عبارت است از ادله اى كه بين صحيح و فاسد جدايى مى اندازد.
و از بين اين دو قول، قول اول لطيف تر است.
وصف حال هر «أفّاك أثِيم»، كه به آيات خدا استكبار ورزيده، استهزاء مى كنند
«وَيْلٌ لِكلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ»:
«ويل»، به معناى «هلاكت»، و «أفّاك»، مبالغه از «إفك» است كه به معناى دروغ است. و كلمه «أثيم»، مشتق از «إثم» است كه به معناى گناه و نافرمانى است. و معناى آيه اين است كه: هلاكت و مرگ بر هر دروغگوى گناهكار.
«يَسمَعُ ءَايَاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثمَّ يُصِرُّ مُستَكْبراً كَأَن لَّمْ يَسمَعْهَا ...»:
اين جمله، صفت هر افّاك اثيم است. و كلمه «ثُمّ»، تأخّر رتبى را مى رساند، و معناى استبعاد را مى فهماند. و كلمه «يُصِرُّ»، مضارع از «اصرار» است، كه به معناى ملازمت و دست برنداشتن از فعلى است.
و معناى جمله اين است كه: افاك اثيم، آيات خدا را - كه همان آيات قرآنى است - مى شنود كه برايش مى خوانند، و باز هم از كفر خود دست برنداشته، همچنان در برابر حق، مقاومت و گردنكشى مى كند و در مقابل آن، خاضع نمى گردد. مثل اين كه اصلا اين آيات را نشنيده. پس تو او را به عذابى دردناك بشارت بده.
«وَ إِذَا عَلِمَ مِنْ ءَايَاتِنَا شيْئاً اتّخَذَهَا هُزُواً ...»:
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير «اتّخَذَها» به آيات بر مى گردد، و كلمۀ «هُزُواً» هم، مربوط به همه آيات است، نه آنچه كه بدان عالم شده. چون اگر متعلق و مربوط به خصوص آن آيات بود، بايد مى فرمود: «اتّخَذَهُ»، و اين كه ضمير مؤنث آورده، خود كمال جهل آن افّاك اثيم را مى رساند، و معنايش اين مى شود: اين افّاك اثيم و اين مُصرّ و مستكبر، چون به بعضى از آيات ما عالم مى شود، همۀ آن ها را استهزاء مى كند.
«أُولئِكَ لَهُم عَذَابٌ مُهِينٌ» - چنين كسانى عذابى مهين دارند. يعنى عذابى ذليل كننده. و اگر عذاب را به اين صفت توصيف فرمود، براى اين است كه در مقابل استكبار و خودپرستى آنان و استهزاءشان قرار گيرد. و اشاره به «أُولئِكَ» - كه مخصوص جماعت است - اشاره به كلّ افّاك اثيم است. البته در تفسير آيه، وجوهى ديگر گفته اند كه چون فایده اى در نقل آن ها نديديم، از نقل و ايراد آن اقوال صرف نظر كرديم.
«مِن وَرَائهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنى عَنهُم مَا كَسبُوا شيْئاً وَ لا مَا اتّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ»:
به خاطر اين كه مشتغل به دنيا شدند، و از حق اعراض نموده، توجهى به آثار سوء اعمال خود نكردند، جهنم را پشت سر آنان قرار داد، و فرمود: در پشت سر، جهنمى دارند. با اين كه جهنّم، در پيشِ رو و آيندۀ آنان قرار دارد، و دارند به طرف آن مى روند.
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «وَرَائِهِم»، به معناى «قُدّامِهِم: پيشِ رويشان» است. از آن جمله، مرحوم طبرسى در مجمع البيان گفته: كلمه «وَرَاء»، هم به معناى پشت سر است و هم، پيش رو. هر چيزى از تو گُم شود، وراى تو قرار مى گيرد. چه اين كه پشت سرت باشد، و چه پيشِ رويت. و تعبير به «مِن وَرَائِهِم جَهَنّم»، مى فهماند كه اين قضاء رانده شده حتمى است.
و مراد از آنچه كسب كرده اند در جملۀ «وَ لَا يُغنِى عَنهُم مَا كَسَبُوا شَيئاً»، اموال و هر چيز ديگرى است كه در دنيا به دست آورده اند. و كلمۀ «شيئاً»، از آن جا كه نكره آمده، تحقير را افاده مى كند، و چنين معنا مى دهد كه: در روز حساب، آنچه از مال و جاه و ياوران كه در دنيا كسب كرده بودند، حتى به قدر پشيزى به دردشان نمى خورد.
و كلمۀ «ما» در جمله «وَ لَا مَا اتّخَذُوا مِن دُونِ اللّه أولِيَاء»، مصدريه است، و مراد از «اولياء»، همان ارباب اصنام است، كه مشركان، آن ها را براى خود ارباب پنداشته، و معتقد بودند كه در درگاه خدا ايشان را شفاعت مى كند. ممكن هم هست مراد از آن ها، همان بت ها باشند.
و جمله «وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيم»، تأكيد همان وعيد و تهديدى است كه در جمله «وَيلٌ لِكُلّ أفّاكٍ أثِيم»، و هم در جمله «فَبَشّرهُ بِعَذَابٍ ألِيم»، و بار سوم در جمله «أُولئِكَ لَهُم عَذَابٌ مُهِين»، و بار چهارم در جمله «مِن وَرَائِهِم جَهَنّمُ»، و بار پنجم در جمله «وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيم» داده بود، كه در خلال اين پنج جمله فهمانده بود كه عذابشان هم «اليم» است، و هم «مهين»، و هم «عظيم».
«هَذَا هُدًى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَاتِ رَبّهِمْ لهَُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ»:
كلمه «هذا»، اشاره به قرآن است، و اگر فرمود: «اين، هدايت است» و نفرمود: «اين، هادى است»، به منظور مبالغه در هدايت است. همچنان كه وقتى مى خواهيم بگوييم: زيد بى اندازه عادل است، مى گوييم: «زيد، عدل است». و كلمه «رِجز» - به طورى كه گفته اند - به معناى شديدترين عذاب است، و در اصل به معناى اضطراب بوده.
اين آيه شريفه، در مقام ردّ آن نسبتى است كه به قرآن دادند، و آن را با استهزاء خود خوار شمردند، و خلاصه، تهديد كسانى است كه به آيات خدا كفر بورزند.
«اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِى الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ ...»:
بعد از آن كه خداى سبحان، حال افّاكان را بيان كرد كه از ايمان به آيات خدا وقتى كه براى آنان تلاوت مى شود، آن آيات را استكبار مى ورزند، و استهزاء مى كنند، با اين كه علم به حقانيت آن دارند. و سپس با بيانى مبالغه آميز، آنان را به سخت ترين عذاب تهديد نمود، اينك در اين آيه، با خطاب دسته جمعى، كفار و مؤمنان را مخاطب قرار مى دهد و پاره اى از آيات ربوبيت را كه در آن منتى عظيم بر آنان هست و به هيچ وجه نمى توانند آن را انكار كنند، بر مى شمارد.
و به اين منظور، نخست مسأله تسخير دريا، و سپس تسخير تمامى موجودات در زمين و آسمان را خاطرنشان مى سازد، و معلوم است كه هيچ انسانى به خود اجازه نمى دهد كه اين گونه آيات را انكار كند، مگر آن كه فطرت انسانيت خود را از دست داده باشد، و فراموش كرده باشد كه موجودى است داراى تفكر، و به خاطر همين خاصيت تفكر از ساير جانداران متمايز شده است.
و بنابراين، حرف لام در كلمه «لَكُم»، لام غايت خواهد بود، و به آيه چنين معنا مى دهد: خداوند به خاطر شما دريا را مسخّر كرد. يعنى آن را طورى آفريد كه كشتى شما بتواند بر روى آن جريان يابد و انسان ها از آن بهره مند شوند. ممكن هم هست «لام» را، لام تعديه بگيريم. در نتيجه، مسخّر كننده دريا، خود انسان مى شود، كه آن را به اذن خدا، مسخّر خود مى كند.
و جمله «لِتَجرِىَ الفُلكُ فِيهِ بِأمرِهِ»، غايت و نتيجه تسخير بحر است، و جريان كشتى در دريا به امر خدا، عبارت است از: ايجاد جريان با كلمه «كُن». چون آثار اشياء نيز مانند خود اشياء منسوب به خداى تعالى است. و معناى جمله «وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ»، اين است كه خداى تعالى، درياها را اين چنين رام كرد، تا شما عطيه او را طلب كنيد. يعنى با سفرهاى دريايى، رزق خود را به دست آوريد.
و معناى جمله «وَ لَعَلّكُم تَشكُرُون»، اين است كه: خداى تعالى چنين كرد، به اميد اين كه شما در مقابل آن، او را شكر گزاريد.
«وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ...»:
اين سخن از باب ترقى دادن كلام، و عطف عام بر خاص است. قبلا داستان تسخير درياها را فرموده بود كه جزئى از اجزاء آسمان و زمين است و در اين جا، تسخير همه موجودات در آسمان ها و زمين را براى انسان ها، به رُخ مى كشد. و سخن در باره كلمه «لَكُم»، همان سخنى است كه در نظير آن در آيه قبل گذشت. و كلمه «جميعاً»، تأكيد است براى آنچه در آسمان ها و زمين است. ممكن هم هست حال از آن باشد.
«وَ سَخّرَ لَكُم مَا فِى السّماوَاتِ وَ الأرضِ جَمِيعا» - معناى تسخير آنچه در آسمان ها و زمين است براى انسان، اين است كه اجزاء عالَم مشهود همه بر طبق يك نظام جريان دارد، و نظامى واحد بر همۀ آن ها حاكم است و بعضى را به بعضى ديگر مرتبط، و همه را با انسان مربوط و متصل مى سازد. و در نتيجه، انسان در زندگى خود از موجودات علوى و سفلى منتفع مى شود، و روز به روز، دامنۀ انتفاع و بهره گيرى جوامع بشرى از موجودات زمينى و آسمانى گسترش مى يابد، و آن ها را از جهات گوناگون، واسطه رسيدن به اغراض خود، يعنى مزاياى حياتى خود قرار مى دهد. پس به همين جهت، تمامى اين موجودات مسخّر انسان اند.
و كلمه «مِن» در «مِنهُ»، ابتداء را مى رساند، و ضمير آن به خداى تعالى بر مى گردد، و اين جار و مجرور، حال است براى آنچه در آسمان ها و زمين است. و معنايش اين مى شود كه: خداى تعالى، تمامى آنچه را كه در آسمان ها و زمين است، مسخّر شما كرد، در حالى كه هستى همه آن ها، از ناحيه خدا آغاز شده است.
پس ذوات همه موجودات از ناحيه خدا آغاز شده. چون او آن ها را ايجاد كرده، در حالى كه قبل از ايجاد، الگويش را از جايى نگرفته. و همچنين آثار و خواص آن ها نيز، مخلوقات اويند كه يكى از آثار و خواص آن ها، همين ارتباط آن ها به يك ديگر است كه نظام جارى در آن ها به وجود آورده. نظامى كه با زندگى انسان ها مرتبط است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «اللّهُ يَبدَؤُ الخَلقَ ثُمّ يُعِيدُهُ». و نيز فرموده: «إنّهُ هُوَ يُبدِئُ وَ يُعِيدُ».
مفسران براى كلمه «منه»، معانى ديگرى ذكر مى كنند، كه هيچ يك از آن ها خالى از تكلّف نيست، و به همين جهت متعرض آن ها نشديم.
«إنّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَومٍ يَتَفَكّرُون» - وجه ارتباط آيات نامبرده با تفكّر روشن است.
آيات ۱۴ - ۱۹ سوره جاثيه
قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِى قَوْمَا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۱۴) مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيهَا ثمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ(۱۵) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا بَنى إِسرائيلَ الْكِتَاب وَ الحُْكمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطيِّبَاتِ وَ فَضّلْنَاهُمْ عَلى الْعَالَمِينَ(۱۶) وَ ءَاتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِّنَ الاَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّك يَقْضى بَيْنهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(۱۷) ثُمَّ جَعَلْنَاك عَلى شرِيعَةٍ مِّنَ الاَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ(۱۸) إِنّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنك مِنَ اللَّهِ شيْئاً وَ إِنَّ الظالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلىُّ الْمُتَّقِينَ(۱۹)
به كسانى كه ايمان آورده اند بگو، بر كفارى كه به ايام خدا اميد ندارند، ببخشايند تا خدا هر قومى را به آنچه عمل كرده اند، كيفر دهد (۱۴).
هر كس عمل صالح كند، به نفع خود كرده و هر كس بدى كند، عليه خود كرده و سپس همگى به سوى پروردگارتان بر مى گرديد (۱۵).
و به تحقيق، ما به بنى اسرائيل كتاب و حكمت و نبوت داديم و ارزاق طيّب روزيشان كرديم و بر عالَميان عصر خود، برتريشان داديم (۱۶).
و از امر دين آياتى روشن داديم، پس اگر اختلاف كردند، اختلافشان پس از آن بود كه به حقانيت دين يقين پيدا كردند و انگيزه اختلاف آن ها، تنها حسادتى بود كه به يكديگر مى ورزيدند، به درستى پروردگار تو روز قيامت، بين آنان در آن چيزهايى كه اختلاف مى كردند، داورى خواهد كرد (۱۷).
سپس نوبت به تو رسيد و ما تو را هم بر شريعتى از امر دين واقف ساختيم. پس همان را پيروى كن، نه هواهاى كسانى را كه علم ندارند (۱۸)
چون آنان هيچ تو را از اراده خدا بى نياز نكنند و ستمكاران در ظلم و ستم، دوستدار و مددكار يكديگرند و خدا دوستدار متقيان است (۱۹).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |