تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
امر به نيكى به والدين و نهى از پيروى ايشان، در شرك ورزيدن به خدا
«وَ وَصيْنَا الانسانَ بِوَالِدَيْهِ حُسناً وَ إِن جَاهَدَاك لِتُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا»:
كلمۀ «وَصَّينَا» از مصدر «توصيه» است، كه به معناى عهد سپردن است، ولى در اين جا منظور از آن، امر است. و كلمۀ «حُسناً» مصدر است، كه در اين جا، معناى وصفى را مى دهد، و خود به جاى مفعول مطلقى نشسته كه در تقدير است. و تقدير كلام: «وَ وَصَّينَا الإنسَانَ بِوَالِدَيهِ تُوصِيَةً حَسَنَةً»، و يا «تَوصِيَةً ذَاتَ حُسنٍ» مى باشد. يعنى ما دستور داديم به اين كه به پدر و مادر احسان شود.
نظير اين تعبير، در آيه «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً» آمده، كه تقدير آن «قُولُوا لِلنَّاسِ قَولاً حَسَناً»، و يا «قُولاً ذَاتَ حُسنٍ» است. يعنى به مردم گفتارى نيك بگوييد و يا گفتارى داراى صفت نيكى بگوييد.
بعيد هم نيست كه اگر به جاى صفت، مصدر را آورده، براى اين بوده باشد كه مبالغه را برساند، همچنان كه به مردى كه بى نهايت عادل است، مى گوييم: «فلانى، عدل است». البته تعبير مورد بحث، به توجيهاتى ديگر توجيه شده است.
«وَ إن جَاهَدَاكَ لِتُشرِكَ بِى...» - اين جمله، تتمه همان توصيه است، كه آن را به انسان خطاب كرده، و انسان را نهى كرده از اين كه پدر و مادر را در شرك اطاعت كند. چون توصيه قبلى در معناى امر است و ممكن است كسى خيال كند اين كه دستور داده اند پدر و مادر را اطاعت كنند، اين اطاعت در صورتى هم كه پدر و مادر فرزند را دعوت به شرك كردند، واجب است. لذا دنبالش از اين گونه اطاعت نهى كرده و فرموده: اگر اصرار كردند كه شرك بورزى، اطاعتشان مكن.
با اين كه در سابق انسان غايب فرض شده بود، و مى فرمود: «ما به انسان چنين و چنان توصيه كرديم»، در جمله مورد بحث، ناگهان انسان مورد خطاب قرار گرفته، مى فرمايد: و اگر پدر و مادر تو اصرار كردند، كه چه و چه، اطاعتشان مكن و اين التفات، بدين منظور به كار رفته كه با انسان صريح تر سخن را گفته باشد، و ديگر نقطه ابهامى باقى نماند. و باز به همين جهت فرمود: «لِتُشرِكَ بِى: كه به من شرك بورزيد»، و نفرمود: «لِتُشرِكَ بِالله» - دقت بفرماييد.
و برگشت معناى جمله به اين است كه: ما انسان را نهى كرديم از شرك، هرچند كه شرك ورزيدنش اطاعت پدر و مادرش باشد، و در اين دستور خود، هيچ نقطه ابهامى باقى نگذاشتيم.
و در اين كه فرمود: «مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ»، اشاره است به علت نهى از اطاعت، و حاصل آن، اين است كه: اگر گفتيم پدر و مادر را در شرك به خدا اطاعت مكن، براى اين است كه اگر پدر و مادرى، فرزند خود را دعوت كنند به اين كه نسبت به خدا شرك بورزد، در حقيقت دعوت كرده اند به جهل و نادانى و افتراء به خدا، و خدا همواره از پيروى غير علم نهى كرده. از آن جمله فرموده: «وَ لَا تَقفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ: چيزى را كه بدان علم ندارى، پيروى مكن».
و به همين مناسبت، در ذيل جمله مورد بحث فرموده: «إلَىَّ مَرجِعُكُم فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُون». يعنى: به زودى به شما مى فهمانم كه اعمالتان، كه يكى از آن ها بت پرستى و شرك به خداى سبحان بود، چه معنا داشت.
و معناى آيه اين است كه: ما به انسان ها، در خصوص پدر و مادرشان عهد خوبى كرديم، و دستورشان داديم كه به پدر و مادر احسان كنند. و اگر كوشش كردند كه به من شرك بورزيد، اطاعتشان مكنيد. براى اين كه اين اطاعت، پيروى چيزى است كه علمى بدان نداريد.
در اين آيه شريفه - همان طورى كه قبلا اشاره كرديم - توبيخ كنايه اى است به بعضى از كسانى كه به خدا ایمان آورده و سپس به اصرار پدر و مادر، از ايمان خود برگشته اند.
«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِى الصَّالِحِينَ»:
معناى آيه روشن است. چيزى كه هست، چون دنبال آيه قبلى و در سياق آن قرار گرفته، بر اين معنا دلالت دارد كه مى خواهد به كسانى كه گرفتار پدر و مادر مشرك اند و آن پدر و مادر اصرار مى ورزند كه ايشان را به سوى شرك بكشانند، و ايشان زير بار نرفته، به حكم اجبار، ترك پدر و مادر را گفته اند، تسليت گفته، با وعده اى جميل دلخوش سازد.
مى فرمايد: اگر پدر و مادر او را به سوى شرك خواندند، و او به حكم خدا نافرمانی شان كرده، و ناچار از ايشان كناره گيرى كرد، و پدر و مادر را به خاطر خدا از دست داد، مسؤوليتى از اين بابت ندارد، و ما در برابر پدر و مادرى كه از دست داده، بهتر از آن دو به او مى دهيم، و به پاداش ايمان و عمل صالحش، او را در زمره صالحان در مى آوريم. به همان صالحان كه نزد ما در بهشت متنعم هستند. و اين معنا را آيه شريفه: «يَا أيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنّةُ * ارجِعِى إلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرضِيَةً * فَادخُلِى فِى عِبَادِى * وَ ادخُلِى جَنَّتِى» نيز افاده مى كند.
ممكن است بعضى احتمال دهند كه منظور از جملۀ «نُدخِلَنَّهُم فِى الصَّالِحِين» اين باشد كه در دنيا در جامعه صالح درآورد، ولى اين احتمال از سياق آيات مورد بحث، بعيد است.
وصف مؤمنان زبانى، كه ايمان عاريتى دارند
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِى فى اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ ...»:
افرادى كه ايمان عاريتى دارند، از آن جايى كه ايمانشان مقيد به عافيت و سلامتى، و تا حد ضرر و اذيت نديدن از آن است، لذا قرآن كريم، ايمانشان را به طور مطلق ايمان نخواند، و نفرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُؤمِنُ بِالله: بعضى از مردم اند كه به خدا ايمان مى آورند»، بلكه فرمود: بعضى از مردم اند كه مى گويند ايمان آورديم.
پس آيه مورد بحث، به وجهى شبيه به آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللهَ عَلَى حَرفٍ فَإن أصَابَهُ خَيرٌ اطمَأنَّ بِهِ وَ إن أصَابَتهُ فِتنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجهِهِ» است.
«فَإذَا أُوذِىَ فِى الله» - يعنى: و چون به جرم اين كه به خدا ايمان آورده، اذيت ببيند.
چون - به طورى كه گفته اند - كلمۀ «فِى» براى سببيت است، و در همين كلمه، عنايت لطيفى از نظر لفظ هست، كه خداى تعالى را - يعنى ايمان به خدا را - ظرف براى اذيت دادن كفار و اذيت ديدن مؤمنان قرار داده، تا بفهماند كه اين اذيت، منتسب و مستند به خداى تعالى است، آن طور كه مظروف منسوب به ظرف است. و اين لطيفه، هم با سببيت مى سازد، و هم با غرضيت. نظير اين تعبير، در آيه: «يَا حَسرَتَا عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ الله»، و نيز در آيه: «وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا» آمده است.
بعضى از مفسران گفته اند: معناى «إيذاء در خدا»، اين است كه: «ايذاء در راه خدا» باشد. گويا خواسته اند بگويند مضافى در كلام بوده و حذف شده، و آن كلمه «سبيل» است.
ليكن بايد دانست كه عنايت كلامى مختلف است. ايذاء در خدا جايى گفته مى شود كه علت آن ايذاء، تنها و تنها ايمان به خدا باشد، تا ديگر نگويند «رَبُّنَا اللهُ»، و «ايذاء در راه خدا»، در جايى گفته مى شود كه علت اذيت، طى كردن راه دين باشد. همچنان كه همين عنايت در آيه: «فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَ أُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم وَ أُوذُوا فِى سَبِيلِى» به كار رفته است.
شاهد بر اختلاف اين دو عنايت و اين دو اعتبار، آيه آخر همين سوره است كه مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنَا»، كه جهاد در راه خدا را، طريقه پيدا كردن سُبُل خود خوانده، و اگر هر دو به يك معنا بود، ديگر اين آيه معناى صحيحى نداشت.
«جَعَلَ فِتنَةً النَّاسِ كَعَذَابِ الله» - يعنى: ايمان آن قدر در نظرش خوار شده، كه حكم عقل را بر اين كه از آزار و اذيت بايد دورى جست، درباره اذيت مردم و عذاب خدا به يك اندازه مى پندارد. و به همين جهت، وقتى ايمانش باعث آزار ديدنش شد، با خود مى گويد: هيچ عقلى به من نگفته كه تو خودت را به خاطر ايمان به خدا به زحمت و عذاب بيفكنى. آنگاه از ايمان چشم مى پوشد، و به شرك مى گرايد، تا مبادا مردم اذيتش كنند.
و حال آن كه اين پندار، بسيار غلط است. براى اين كه عذاب و شكنجه اى كه كفار به او بدهند، اندك و تمام شدنى است، بالاخره روزى از شرّ آنان خلاص مى شود، و لو اين كه زير شکنجه شان بمیرد. چون
چون همين كه مُرد، ديگر شكنجه اى نمى بيند. به خلاف عذاب خدا كه هم عظيم است، و هم ابدى است، و هلاكت دائمى در پى دارد.
«وَ لَئِن جَاءَ نَصرٌ مِن رَبِّك لَيَقُولَنَّ إنَّا كُنَّا مَعَكُم» - يعنى: اگر از ناحيه خدا راه نجاتى براى شما مؤمنان واقعى رسيد، بعد از آن شدت و تنگى كه از كفار مى ديدند، مؤمنان قلابى به شما مى گويند: ما هم با شماييم. يعنى ما هم از اين گشايش سهم مى بريم.
كلمۀ «لَيَقُولَنَّ» - با ضمه لام - صيغۀ جمع است، و ضميرش به مؤمنان قلابى بر مى گردد، كه در آيه به لفظ «مَن» از آنان تعبير شده. خواهى گفت: در آيه ضمائرى ديگر به اين كلمه بر مى گردد، كه همه مفرد است. در جواب مى گوييم: اين ضمير جمع، به اعتبار معناى «من»، و ساير ضمائر كه مفردند، به اعتبار لفظ آن به آن بر مى گردد.
«أوَ لَيسَ اللهُ بِأعلَمَ بِمَا فِى صُدُورِ العَالَمِين» - استفهام در اين جمله، انكارى است كه دعوى آنان را رد مى كند، به اين كه شما گمان كرده ايد به صرف ادعاى ايمان، خدا را فريب مى دهيد؟ نه، خدا به آنچه كه در دل هاى مردم است، آگاه است، و مى داند كه دل هاى شما ايمان ندارد.
مراد از «عَالَمِين»، جماعت هايى از انسان، و يا جماعت هايى از صاحبان عقل است. چه انسان و چه جن، و چه ملك. و اگر مراد از آن تمامى مخلوقات باشد، چه ذوى العقول و چه آنان كه عقل ندارند، آن وقت مراد از سينه ها، باطن ها خواهد بود، ولى اين احتمال بعيد است.
صاحبان ایمان عاریتی، همان منافقان اند
«وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ»:
اين جمله، تتمه كلامى است كه در آيه قبلى بود، و حاصل معناى آن، اين است كه: خدا با همه اين احوال به وسيله امتحان بين مؤمنان واقعى و منافقان، جدايى خواهد انداخت و از يكديگر متمايزشان خواهد كرد.
و در آيه شريفه، اشاره است به اين كه طائفه اى كه مورد بحث در آيات سابق بودند، همان منافقان اند، كه ايمان آوردنشان در واقع مقيد بود به اين كه دردسرى برايشان ايجاد نكند، ولى در ظاهر وانمود مى كرد كه ما در هر حال ايمان داريم. ولى سنت الهى بر امتحان اشخاص كار خود را كرده، رسواشان ساخت. چون هيچ چيز جلو اين سنت را نمى گيرد.
بعضى از مفسران، به اين دو آيه كه گفتيم درباره منافقان است، استدلال كرده اند به اين كه سوره مورد بحث، يا خصوص اين چند آيه در مدينه نازل شده است. چون آيات پيرامون نفاق و منافقان بحث
می کند، كه ظهور و پيدايش منافقان، آغازش در مدينه و بعد از هجرت بود، كه اسلام ، شوكت و نيرويى به خود گرفت. و اما در مكه كه اسلام در شدت ضعف و ذلت بود، و همواره به مؤمنان اهانت مى شد، و در تنور فتنه ها و گرفتاری ها مى سوختند، در آن روز، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و جامعه اسلامى، نيرويى نداشت.مخصوصا در مقابل قريش عزتى و شوكتى نداشت، تا كسى از ترس شوكتش تظاهر به اسلام كند، و كفر باطنى خود را پنهان بدارد.
علاوه بر اين، آيه شريفه «وَ لَئِن جَاءَ نَصرٌ مِن رَبِّكَ لَيَقُولَنَّ إنَّا كُنَّا مَعَكُم»، از نصرت و فتح و غنيمت خبر مى دهد، و معلوم است كه همۀ اين ها در مدينه اتفاق افتاده، نه در مكه.
و نظير دو آيه مورد بحث، آيه «وَ مَن جَاهَدَ فَإنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفسِهِ» است كه گفتگو از جهاد مى كند، و معلوم است كه جهاد و جنگ، همه در مدينه و بعد از هجرت اتفاق افتاده است.
وليكن اين نظريه سخيف و باطل است، و ادله اى كه آورده، هيچ دلالت بر مدعايش ندارد. اما داستان منافقان، اتفاقا دليل بر اين است كه آيه شريفه در مكه نازل شده. براى اين كه در آيه گفتگو از آزار و اذيت شده، و در مدينه، مسلمانان از كسى آزار و اذيت نديدند. هرچه اذيت و شكنجه ديدند، در مكه ديدند.
و اما آن ملاكى كه در آيه براى نفاق ذكر كرد، كه منافقان مى گويند: «آمَنَّا بِاللهِ فَإذَا أُوذِىَ فِى الله...»، يعنى مى گويند ايمان آورديم و بر اين دعوى ادامه مى دهند، تا آن جا كه به خاطر ايمان به خدا اذيت شوند. آن وقت از حرف خود بر مى گردند. اين ملاك، ملاكى است كه هم ممكن است در مكه تحقق پيدا كند و هم در مدينه.
و اما داستان نصرت آنان نيز، مستلزم فتح و غنيمت نيست، بلكه مصاديق ديگرى نيز دارد، كه خداوند با آن گشايشى به كار بندگانش بدهد. علاوه بر اين، آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد كه نصرت خدا به ايشان رسيد، بلكه مى فرمايد: اهل نفاق مادام كه اذيتى نديده اند، دَم از اسلام مى زنند. همين كه آزار ديدند، به عقب بر مى گردند، و اگر نصرتى از خدا به مؤمنان برسد، آن ها نيز خود را جزو مسلمانان قلمداد كرده و براى اين كه از آن پيروزى سهمى ببرند، مى گويند: ما هم مسلمانيم، و با شماييم.
و اين عبارت درباره آزار ديدن دلالت بر وقوع آن دارد. چون مى فرمايد: «و همين كه اذيت ديدند»، ولى درباره نصرت اين دلالت را ندارد، چون فرموده: «و اگر نصرتى از خدا به مؤمنان برسد»، و معلوم است كه كلمۀ «اگر»، تنها امكان تحقق را مى رساند. نه وقوع آن را.
ساده تر بگوييم: كلمۀ «اگر»، تنها دلالت دارد كه چنين چيزى ممكن است واقع شود، و اما اين كه واقع هم شده، دلالت ندارد.
و اما اين كه استدلال كرده به جملۀ «وَ مَن جَاهَدَ...»، اين نيز دلالت ندارد. براى اين كه در سابق توضيح داديم كه مراد از اين جهاد، جهاد با نفس است. نه قتال با كفار. پس حق مطلب اين است كه: آيات شريفه هيچ دلالتى ندارد بر اين كه سوره و يا بعضى از آن، در مدينه نازل شده است.
مشركان، نه تنها عذاب ديگران را به دوش نمى كشند، بلكه عذابشان مضاعف خواهد بود
«وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سبِيلَنَا وَ لْنَحْمِلْ خَطايَاكُمْ وَ مَا هُم بحَامِلِينَ مِنْ خَطايَاهُم مِّن شئٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»:
مراد از جملۀ «آنان كه كافر شدند»، مشركان مكه است، كه براى اولين بار، نسبت به دعوت حقه اسلام اظهار كفر كردند. و مراد از جملۀ «كسانى كه ايمان آوردند»، مؤمنان به آن دعوت است، كه براى اولين بار، به آن دعوت ايمان آوردند.
و اين كه آن كفار به اين مؤمنان گفتند: «اگر راه ما را پيروى كنيد، خطاهايتان را گردن مى گيريم»، در حقيقت، نوعى دلجويى از مؤمنان است. خواسته اند بگويند اگر به شرك قبلى برگرديد، و راه ما را كه همان شرك است پيروى كنيد، به هر حال ضرر نمى بينيد. براى اين كه اگر اين برگشتن خطا نباشد، كه هيچ، و اگر هم خطا و گناه باشد، ما گناهتان را گردن مى گيريم. و به همين جهت نگفتند: اگر خطا باشد، گردن مى گيريم، بلكه به طور مطلق گفتند: ما خطاهاى شما را گردن مى گيريم.
پس گويا گفته اند: به فرض كه پيروی تان از طريقه ما خطا باشد، ما آن را از شما گردن مى گيريم، و تمامى لوازمى هم كه بر آن خطا مترتب شود، گردن مى گيريم. و يا گفته اند: ما از شما تمامى خطاها را كه از جملۀ آن ها، يكى همين خطاى برگشتن به شرك است، گردن مى گيريم.
«وَ مَا هُم بِحَامِلِينَ مِن خَطَايَاهُم مِن شَئ» - اين جمله، ردّ كلام مشركان است، كه گفتند ما حتما خطاهاى شما را گردن مى گيريم. البته ردّى است كه محفوف به حجت است. چون اگر پيروى طريقه مشركان و برگشتن از ايمان به خدا به راستى خطا باشد، اين خطا نزد خدا محفوظ خواهد بود، و روزى به صاحبش برگشت خواهد كرد. و انتقال اين خطا از عهدۀ مرتكب آن، به عهدۀ ديگرى، محتاج به اذن خدا است.
چون اوست كه در برابر خطا مؤاخذه و كيفر مى كند، و خدا هم، نه تنها چنين اجازه اى نداده، بلكه صريحا فرموده: «آنان، نمى توانند خطاهاى ايشان را گردن بگيرند»، و به طور عموم، گردن گرفتن تمامى خطاهاى ايشان را از آنان نفى كرده، نه يك خطاى معين.
جملۀ «إنَّهُم لَكَاذِبُون»، مشركان نامبرده را تكذيب مى كند. چون سخن مشركان به طور ضمنی دلالت
داشت بر اين كه اگر حاضر شوند و خطاهاى مؤمنان را گردن بگيرند، آن خطا، به عهده آنان منتقل مى شود، و خدا هم چنين اجازه اى به ايشان مى دهد. جمله مورد بحث مى فرمايد كه در اين دعوايشان دروغ مى گويند. پس تكذيب جمله مورد بحث، مربوط به دعوايى است كه از فحواى كلام آنان استفاده مى شد، نه از خود كلامشان. چون در كلامشان دروغى نمى گفتند.
«وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالهَُمْ وَ أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالهِِمْ وَ لَيُسئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْترُونَ»:
اين آيه، تتمه كلام سابق است، كه مشركان را رد مى كرد، و جنبه استدراك دارد. و معنايش اين است كه: كفار نمى توانند عين خطاهاى مؤمنان را حمل كنند. براى اين كه خطاى هر كسى، به گردن خود اوست، وليكن خطاهاى خود را، با مثل وزر و وبال مؤمنانى كه به دست آنان كافر شده اند، حمل مى كنند، بدون اين كه چيزى از وبال خود آن شخص از ايمان برگشته، كم شود. اما از وبال آنان كم نمى شود؟
براى اين كه به اختيار خود، دست از اسلام برداشتند. و اما مشركان، كه مثل خطاهاى آنان را با خطاهاى خود حمل مى كنند، براى اين كه باعث گمراهى آنان شدند. پس دو عذاب خواهند ديد .يكى براى ضلالتشان، و يك عذاب ديگر براى اضلالشان.
پس مى توان گفت: آيه مورد بحث، در معناى آيه: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً يَومَ القِيَامَة وَ مِن أوزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيرِ عِلمٍ»، مى باشد.
«وَ لَيُسئَلُنَّ يَومَ القِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفتَرُونَ» - اين جمله مى فهماند كه شرك مشركان، افتراء بر خداى سبحان است، و همچنين اين ادعايشان كه ما مى توانيم به آنچه وعده داديم كه خطاياى شما را حمل كنيم، وفا كنيم، و خدا چنين اجازه اى به ما داده.
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
در الدر المنثور است كه ابن ضريس، و نحاس و ابن مردويه و بيهقى، در دلائل، از ابن عباس، و نيز ابن مردويه، از عبدالله بن زبير، روايت كرده كه گفت: سوره «عنكبوت» در مكه نازل شد.
مؤلف: در روح المعانى، از بحر، از ابن عباس روايت آورده كه گفت: اين سوره مدنى است.
و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه «أحَسِبَ النَّاسُ أن يُترَكُوا»، درباره عمار بن ياسر نازل شده، كه در راه خدا شكنجه مى ديد، - نقل از ابن جريح.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و ابن ابى حاتم، از شعبى روايت كرده كه در ذيل آيه: «ألم أحَسِبَ النَّاسُ أن يُترَكُوا» گفته: اين سوره درباره مردمى از مكه نازل شد كه اقرار به اسلام آورده بودند، و اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از مدينه به ايشان نامه نوشتند كه آيه اى در باب هجرت نازل شده، كه به حكم آن، هيچ اقرار و اسلامى از شما پذيرفته نمى شود، مگر وقتى كه هجرت هم بكنيد.
بعد مى گويد: پس آن عده، با عمد و اختيار خود به مدينه آمدند، ولى مشركان از دنبال تعقيبشان كرده، به مكه برگرداندند. پس اين آيه درباره ايشان نازل شد، و اصحاب نامه اى به ايشان نوشتند كه چنين آيه اى نازل شده. مسلمانان مكه خود گفتند: يك بار ديگر از مكه بيرون مى شويم، اگر كسانى ما را دنبال كردند، با ايشان مى جنگيم.
اين بار چون بيرون شدند، مشركان به تعقيبشان برخاستند، در راه با آنان كارزار كردند. بعضى كشته شدند، و بعضى ديگر نجات يافتند. و آيه: «ثُمَّ إنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعدِ مَا فَتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صَبَرُوا إنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»، درباره آنان نازل شد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير، از قتاده روايت كرده كه گفت: از آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِالله» - تا جملۀ «وَ لَيَعلَمَنَّ المُنَافِقِين»، درباره آن عده نازل شد كه مشركان، آن ها را به زور به مكه برگرداندند، و اين ده آيه در مدينه نازل شده.
باز، در همان كتاب است كه ابن جرير، از ضحاك روايت كرده كه گفت: آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِالله»، درباره جمعى از منافقان مكه نازل شده، كه ايمان مى آوردند، ولى همين كه خود را در معرض خطر مى ديدند، و يا شكنجه مى شدند، به كفر سابق خود بر مى گشتند، و اذيت مردم را در دنيا، با عذاب آخرت خدا يكسان مى شمردند.
و نيز، در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از سعد بن ابى وقاص،
روايت كرده اند كه گفت: مادرم به من مى گفت: من لب به هيچ طعام و آبى نمى زنم تا آن كه به محمد كفر بورزى، و همين كار را هم كرد، و اين اعتصاب غذا را آن قدر ادامه داد كه دهانش را با عصا باز مى كردند. پس اين آيه نازل شد: «وَ وَصَّينَا الإنسَانَ بِوَالِدَيه حُسناً...».
داستان نزول آیه ای در باره «عياش بن ابى ربيعه»
و در مجمع البيان، از كلبى نقل كرده كه گفت: آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ...»، درباره عياش بن ابى ربيعه مخزومى نازل شد. و جريان چنين بود كه:
وى، مسلمان شد و از ترس خاندانش، قبل از آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مهاجرت كند، به مدينه هجرت نمود. مادرش، اسماء دختر مخرمة بن ابى جندل تميمى سوگند خورد كه هرگز غذا و آبى نخورد، و سر خود را نشويد، و هرگز در زير سقف قرار نگيرد، تا وى به نزدش برگردد.
وقتى دو پسر ديگرش، كه از شوهر ديگر داشت، يعنى «ابوجهل» و «حارث»، پسران هشام از جريان خبردار شدند، و جزع و بیتابى مادر را ديدند، سوار شدند و به تعقيب او رفتند، تا به مدينه رسيدند، و در مدينه برادر را ديده، داستان مادر را بدو گفتند.
عياش، زير بار نمى رفت، تا در آخر از برادران پيمان محكم گرفت كه به دين او كارى نداشته باشند. آنگاه با برادران روانه مكه شد. از سوى ديگر، مادرش اعتصاب غذا را تا سه روز بيشتر ادامه نداد، و بعد از سه روز غذا خورد، و آب نوشيد.
و اما عياش، همين كه از مدينه بيرون آمد، برادران او را گرفته و دست ها و پاهايش را محكم بستند، و سپس هر يك، صد تازيانه به او زدند، كه بايد از دين محمد بيزارى جويى. عياش از شدت ناراحتى، بيزارى جست و آنچه كه نبايد بگويد، گفت. پس آيه شريفه نازل شد.
از آن دو برادر، «حارث»، بيشتر از «ابوجهل»، به عياش بدرفتارى كرد، و عياش سوگند خورد كه هرگاه او را در جايى خارج از حرم مكه گير بياورد، گردنش را بزند.
و چون وارد مكه شدند، چند روزى بيشتر نگذشت، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و مؤمنان به مدينه مهاجرت كردند. عياش نيز، مهاجرت نموده، اسلامش نيكو گشت.
بعد از او، «حارث بن هشام»، برادر مادرى او نيز مسلمان شد و به مدينه هجرت كرد، و با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بيعت بر اسلام نمود. در آن هنگام، عياش در مدينه نبود و از مسلمان شدن برادرش آگهى نداشت. تصادفا روزى او را در بيرون آبادى «قبا» بديد، پس بى درنگ گردنش را زد.
مردم گفتند: چرا يك مسلمان را كشتى، او مسلمان شده بود؟ عياش گفت: «إنَّا لله وَ إنَّا إلَيهِ رَاجِعُون»، و گريه كنان نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رفت، و جریان را باز گفت.
درباره كار او، اين آيه نازل شد: «وَ مَا كَانَ لِمُؤمِنٍ أن يَقتُلَ مُؤمِناً إلّا خَطَأً...».
مؤلف: خواننده عزيز توجه دارد كه چگونه روايت در شأن نزول آيات مورد بحث اختلاف دارد، و ما قبلا گفتيم كه آنچه از سياق آيات بر مى آيد، اين است كه: اين سوره، تمامش در مكه نازل شده است.
روايات بیانگر آزمایش امت اسلام، پس از پيامبر«ص»
و در كافى آمده كه عده اى از اصحاب ما، از احمد بن محمد، از معمّر بن خلاد، روايت كرده اند كه گفت: من از ابا الحسن «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: «أحَسِبَ النَّاسُ أن يُترَكُوا أن يَقُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ هُم لَا يُفتَنُون»، و كلمۀ «بِالله» را اضافه مى كرد.
بعدا به من فرمود: هيچ مى دانى فتنه چيست؟ عرضه داشتم: فدايت شوم! منظور فتنه در دين است. فرمود: آن چنان آزمايش مى شوند، كه طلا مى شود، و آن چنان خالص مى گردند، كه طلا مى گردد.
و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: معناى كلمۀ «يُفتَنُون»، اين است كه در جان و مالشان دچار بلا و امتحان مى گردند. و اين معنا از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت شده.
و در همان كتاب، در ذيل جملۀ «أو يَلبِسَكُم شِيَعاً»، و نيز در تفسير كلبى آمده كه وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» برخاست و وضوى شادابى گرفت، و به نماز ايستاد و نمازى نيكو به جاى آورد. آنگاه از خداى تعالى درخواست كرد كه عذابى از بالاى سر، و يا از زير پا نفرستد، و مسلمانان را فرقه فرقه نكند، و آنان را به جان هم نيندازد.
در اين هنگام، جبرئيل نازل شد، خبر استجابت دعاى آن حضرت را نسبت به دو درخواست اولش آورد، و گفت: اما دو درخواست اخيرت، مستجاب نيست. پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» گفت: اى جبرئيل! اگر بنا شود خداوند، امت مرا به جان يكديگر بيندازد، ديگر از من امتى باقى نمى ماند.
پس برخاست و دوباره دعا را از سر گرفت. در استجابتش، آيه: «ألم * أحَسِبَ النَّاسُ أن يُترَكُوا»، و آيه بعدى اش نازل شد، و گفت: هيچ چاره اى از فتنه نيست. چون امت بعد از پيغمبرش بايد آزمايش شود، تا راستگو از دروغگو جدا گردد. براى اين كه ديگر وحيى نيست، تا با آن مشخص شوند. ناگزير شمشير مى ماند، و اختلاف كلمه تا روز قيامت.
و در نهج البلاغه آمده كه مردى، در محضر على بن ابى طالب «عليه السلام» برخاست و گفت: ما را از معناى «فتنه» خبر بده، و بفرما آيا خودت معناى آن را از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيده اى؟
على «عليه السلام» فرمود: وقتى آيه «ألم * أحَسِبَ النَّاسُ أن يُترَكُوا أن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُم لَا يُفتَنُون» نازل شد، من فهميدم كه مادام كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در بين ما است، فتنه اى به ما نازل نمى شود. از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيدم: اين فتنه چيست، كه خدا از آن به تو خبر داده؟ فرمود: يا على! امت من، به زودى بعد از من، در بوتۀ فتنه و آزمايش قرار مى گيرند.
و در كتاب توحيد، از على «عليه السلام» روايت آمده كه در ضمن حديثى طولانى، كه در پاسخ سؤالات مردى از آن جناب، از آيات قرآنى است، فرموده: در آيه «مَن كَانَ يَرجُوا لِقَاءَ الله فَإنَّ أجَلَ الله لَآتٍ»، مقصود از «مَن كَانَ يُؤمِنُ»، كسى است كه ايمان داشته باشد، به اين كه روزى مبعوث مى شود، و وعده خدا از ثواب و عقاب خواهد آمد.
پس «لقاء» در اين آيه، به معناى ديدن با چشم نيست، بلكه مراد از آن بعث است. پس هر جا كه در كتاب خدا به كلمه «لقاء: ديدار» برخوردى، معنايش را بفهم، و بدان كه منظور آن، بعث و قيامت است.
مؤلف: مراد امام «عليه السلام» اين است كه ديدن به چشم را نفى كند، و آيه را با لازمه معنا، معنا كرده است. نه اين كه معناى «لقاء»، بعث باشد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «مَن كَانَ يَرجُوا لِقَاءَ الله» آمده كه: «هر كس لقاى خدا را دوست بدارد».
و در معناى جمله «وَ مَن جَاهَدَ» آمده كه: يعنى بر سر لذات و شهوات و گناهان، با نفس خود مبارزه كند: «فَإنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفسِهِ أنَّ اللهَ لَغَنِىٌّ عَنِ العَالَمِين» به نفع خود مبارزه كرده. چون خدا بى نياز از عالَميان است. و در معناى جملۀ «وَ وَصَّينَا الإنسَانَ بِوَالِدَيهِ حُسناً» آمده كه: مراد از والدين، پدر و مادر تنى است.
و نيز، در همان كتاب، در ذيل آيه «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلنَحمِل خَطَايَاكُم» فرمود: كفار به مؤمنان مى گفتند: بياييد با ما باشيد، و دست از دين خود برداريد. براى اين كه آن قيامتى كه از آن مى ترسيد، چيزى نيست، و به فرضى هم كه حق باشد، ما گناهان شما را به دوش خود مى كشيم، و گردن مى گيريم. خداوند هم، دو بار ايشان را عذاب مى كند. يكى به خاطر گناهان خودشان و بارى ديگر، به گناهان ديگران.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، در كتاب المصنف، و ابن منذر، از ابى حنيفه، روايت آورده اند كه گفت ابوجهل و بزرگان قريش، افرادى را كه نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رفته، و مسلمان مى شدند، مى ديدند و مى گفتند: محمد «صلى الله عليه و آله و سلم»، شراب را حرام كرده، و زنا و هر عملى كه عرب انجام مى داد، تحريم نموده، از دين او برگرديد، و ما گناه شما را به گردن مى گيريم. پس اين آيه نازل شد: «لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم».
و نيز، در همان كتاب آمده كه احمد، از حذيفه روايت كرده كه گفت: مردى در عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از مردم گدايى كرد. مردم چيزى به او ندادند، تا آن كه يك نفر چيزى به او داد، مردم هم دادند.
حضرت فرمود: كسى كه كار خيرى را فتح باب كند، و مردم هم آن را انجام دهند، هم اجر خودش را به او مى دهند، و هم اجر كسانى كه از او پيروى كردند، بدون اين كه از اجر آنان چيزى كاسته شود.
و همچنين، كسى كه عمل شرى را فتح باب كند، و ديگران هم به پيروى او، آن كار را مرتكب شوند، هم وزر گناه خود او را به او مى دهند، و هم وزر كسانى را كه پيروى اش كردند، بدون اين كه از وزر آنان بكاهند.
مؤلف: اين مضمون در رواياتى ديگر نيز آمده، و در بعضى از آن ها، جملۀ «وَ لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم» به آن تفسير شده است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |