تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ»:
«لام» در ابتداى اين آيه، لام غايت و غرض است، و به آيه چنين معنا مى دهد: هر كس كه بميرد، خداوند مبعوثش مى كند تا برايشان بيان نمايد كه...
و اين غايت، و غايت بعدش، يعنى: «و تا بداند»، در حقيقت يك غايت است. چون دومى از متفرعات اولى و از لوازم آن است. به جهت اين كه وقتى اختلاف كافران با پيامبرانشان با آمدن معاد حل گرديد، قهرا مى فهمند كه در انكار معاد دروغ مى گفته اند. و اختلاف مردم هم بر سر شؤون روز قيامت حل مى گردد. چون به چشم خود، اوضاع آن را مشاهده مى كنند.
رفع اختلاف در بارۀ «دین حق»، يكى از معرّفات روز قيامت است
و در كلام خداى سبحان، اين تعبير و نظير آن مكرر آمده، و آن قدر تكرار شده كه مى توان مسأله رفع اختلاف و تبيّن آن را، يكى از معرّفات روز قيامت شمرد. روزى كه سنگينى اش، نه تنها كمر بشر را خم مى كند، بلكه بر آسمان و زمين هم سنگينى مى كند، و تفاصيلى هم كه خداى تعالى، در كلام مجيدش براى اين روز بيان مى كند، از قبيل عبور از صراط و تطاير كتب و سنجش اعمال و حساب و فصل قضاء، همه از فروعات اين معرف است.
پُر واضح است - مخصوصا از سياق آيات قيامت - كه مقصود از «اختلاف»، اختلاف از لحاظ خلقت به نحو ذكوريت و انوثيت و بلندى و كوتاهى و سفيد و سياهى نيست، بلکه مقصود از اختلاف،
اختلافى است كه در باره دين حق از نظر اعتقاد و يا از لحاظ عمل داشتند، و خداى تعالى آن را در دنيا در كتاب هايى فرستاده بود و در زبان انبيايش، به هر طريقى كه ممكن بود، بيان كرده بود، همچنان كه خودش فرمود: «وَ مَا أنزَلنَا عَلَيكَ الكِتَابَ إلّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفُوا فِيهِ».
از همين جا براى روشنفكر متدبر روشن مى شود كه آن بيانى كه خدا در قيامت دارد، غير بيان دنيايى او، يعنى كتاب او و زبان انبياء و حكمت و موعظه و جدال پسنديده ايشان است. بيانى است كه ظهورش از همه اين ها بيشتر است، و بيانى كه اين قدر روشن باشد، جز عيان چيز ديگرى نمى توانند باشد. عيانى كه ديگر جايى براى شك و ترديد و وسوسه درونى باقى نمى گذارد. همچنان كه در آيه: «كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ»، و آيه: «يَومَئِذٍ يُوَفِّيهُمُ اللهُ دِينَهُمُ الحَقَّ وَ يَعلَمُونَ أنَّ اللهَ هُوَ الحَقُّ المُبِينُ»، به اين معنا اشاره مى فرمايد.
پس آن روز، آن حقايق و معارف دينى را كه در باره اش اختلاف مى كردند، به چشم خود مى بينند، اعمال صالح را از كارهاى باطلى كه به طور دايم مى كردند، تميز مى دهند و حق برايشان مكشوف مى شود.
اشاره به تعابير مختلف از ايجاد خداى تعالى به: «قول»، «كلمه»، «امر»، «اراده» و «قضاى خدا»
«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَئٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»:
اين آيه، نظير آيه ۸۲ سوره «يس» است كه مى فرمايد: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ: همانا فرمان خدا بر اين است كه وقتى اراده خلقت چيزى را بكند تا بگويد موجود باش، موجود مى شود». از تركيب اين دو آيه، به دست مى آيد كه: خدا امر خود را «قول» هم ناميده، همچنان كه امر و قولش را از جهت قوت و محكمى و ابهام ناپذيرى، «حكم» و «قضاء» نيز خوانده و فرموده: «وَ مَا أُغنِىَ عَنكُم مِنَ اللهِ مِن شَئ إنِ الحُكمُ إلّا لِلّهِ».
و نیز فرموده: «وَ قَضَينَا إلَيهِ ذَلِكَ الأمرَ أنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقطُوعٌ مُصبِحِينَ». و نيز فرموده: «وَ إذَا قَضَى أمراً فَإنَّما يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ».
همچنان كه قول خاص خود را «كلمه» ناميده و فرموده: «وَ لَقَد سَبَقَت كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرسَلِينَ إنَّهُم لَهُمُ المَنُصُورُونَ». و نيز فرموده: «إنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَاَلَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». و سپس در باره همان عيسى فرمود: «وَ كَلِمَةٌ ألقَيهَا إلَى مَرَیَمَ وَ رُوحٌ مِنهُ».
پس از همه اين ها به دست آمد كه: «ايجاد» خداى تعالى، يعنى آنچه كه از وجود بر اشياء افاضه مى كند - كه به وجهى همان وجود اشياء موجود است - همان «امر» او و «قول» او و «كلمه» اوست، كه قرآن در هر جا، به يك نحو تعبيرش فرموده، ليكن از ظاهر تعابير قرآن بر مى آيد كه «كلمۀ خدا»، همان «قول» اوست، به اعتبار خصوصيت و تعيّنش.
و از اين معنا روشن مى گردد كه: «اراده» و «قضاى خدا» نيز، يكى است، و بر حسب اعتبار، از قول و امر مقدم است. پس خداى سبحان، نخست چيزى را اراده مى كند و قضايش را می راند، سپس به آن امر مى كند و مى گويد «باش»، و او مى شود.
و عدم تخلف اشياء از امر او را تعليل كرده كه چون قول او حق است، و فرموده: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ بِالحَقِّ وَ يَومَ يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ قَولُهُ الحَقُّ»، كه از آن به دست مى آيد: «قول او»، حق است. يعنى ثابت به حقيقت معناى ثبوت است. يعنى عين خارجيت است، كه همان فعل او است.
پس ديگر فرض تخلف و عروض كذب يا بطلان ندارد. زيرا از بديهيات است كه هر واقع و ثابتى، آن طور كه واقع شده، تغيّر نمى پذيرد. پس خدا در فعلش، كه همان واقع است، خطاء و غلط مرتكب نمى شود و امرش، رد و قولش دروغ و وعده اش، خُلف نمى گردد.
از اين آيه و از آيه: «وَ قَالَ الَّذِينَ أشرَكُوا لَو شَاءَ اللهُ مَا عَبَدنَا مِن دُونِهِ مِن شَئ...»، اين نكته هم روشن مى شود كه براى خدا دو اراده است: «اراده تكوينى»، كه غيرقابل تخلف است و «اراده تشريعى»، كه ممكن است هم عصيان شود و هم اطاعت. و ما به زودى، إن شاء الله، اين بحث را تا حدى استيفاء مى كنيم.
بحث روايتى: (روایاتی درباره برخی از آیات گذشته)
در تفسير قمى، به سند خود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «قَد مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبلِكُم فَأتَى اللهُ بُنيَانَهُم مِنَ القَوَاعِد...» فرموده: منظور خانۀ مكر ايشان است. يعنى مُردند، و خدا در آتش نگه شان داشت، و اين مَثَل است براى دشمنان آل محمد.
مؤلف: ظاهر اين روايت، اين است كه جملۀ «فَأتَى اللهُ بُنيَانَهُم...»، كنايه از بطلان مكر ايشان است، نه خانه ظاهری شان.
و در تفسير عياشى، از محمّد بن مسلم، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: منظور از «فَأتَى اللهُ بُنيَانَهُم مِنَ القَوَاعِد»، آن خانه اى بوده كه براى مشورت در آزار و اذيت انبياء، در آن جا جمع مى شدند.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلم...»، از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: منظور از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم»، ائمه اند كه به دشمنان مى گويند: كجايند شركاى شما و آن هایى كه در دنيا اطاعتشان مى كرديد؟
آنگاه مى گويد: امام فرمود: آن هايى هم كه ملائكه جانشان را مى گيرند، در حالى كه به خود ستم كردند، همين طایفه اند كه: «فَألقَوُا السَّلَم» در برابر بلاهايى كه بر سرشان مى آيد، تسليم گشته مى گويند: «مَا كُنَّا نَعمَلُ مِن سُوءٍ: ما هيچ بدى نكرديم». خدا هم سخنشان را رد نموده، مى فرمايد: «بَلى...».
و شيخ در امالى، به سند خود، از ابو اسحاق همدانى، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن نامه اى كه به اهل مصر نوشتند، فرمودند:
«يَا عِبَادَ الله! إنّ أقرَبَ مَا يَكُونُ العَبدُ مِنَ المَغفِرَةِ وَ الرَّحمَةِ حِينَ يَعمَلُ بِطَاعَتِهِ وَ يَنصَحُ فِى تَوبَتِهِ. عَلَيكُم بِتَقوَى اللهِ فَإنَّهَا يَجمَعُ الخَيرَ وَ لَا خَيرَ غَيرَهَا وَ يُدرِكُ بِهَا مِن خَيرِ الدُّنيَا وَ خَيرِ الآخِرَة. قَالَ اللهُ عَزّوَجَلّ: وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوا مَاذَا أنزَلَ رَبُّكُم قَالُوا خَيراً لِلَّذِينَ أحسَنُوا فِى هَذِهِ الدُّنيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الآخِرَةِ خَيرٌ وَ لَنِعمَ دَارُ المُتَّقِين»:
يعنى: «اى بندگان خدا! نزديكترين حالى كه انسان به آمرزش خدا و رحمت او دارد، آن موقعى است كه به طاعت خدا عمل كند و به طور جدى توبه نمايد. بر شما باد تقوا، كه تمامى خيرات را براى شما جمع مى كند، و اصولا غير از تقوا، چيز ديگرى نيست.
به وسيلۀ تقوا است كه آدمى به سهمى از خير دنيا و آخرت مى رسد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: و به كسانى كه پرهيز كردند، گفته مى شود پروردگارتان چه چيز نازل كرده بود؟ مى گويند: خير را. آرى، براى كسانى كه خوبى كنند، در اين دنيا حسنه اى است و البته آخرت براى متقين، بهترين سرمنزل است».
و در تفسير عياشى، از ابن مسكان، از ابى جعفر «عليه السلام»، در ذيل جملۀ «وَ لَنِعمَ دَارُ المُتَّقِين»، روايت كرده كه فرمود: يعنى دنيا.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «الَّذِينَ تَتَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ»، از امام نقل كرده كه فرمود: منظور مؤمنان اند كه ميلادشان در دنيا، ميلادى طيّب است.
مؤلف: با در نظر گرفتن اين كه جمله «الَّذِينَ تَتَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَةُ ظَالِمِى أنفُسِهِم...» در مقابل آن قرار دارد، معناى روشنى از روايت مذكور به دست نمى دهد، ولى چون روايت ضعيف است، امر سهل است. و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از «سدى» نقل كرده كه گفت:
قريش جمع شدند و با هم گفتند محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم»، مردى شيرين زبان است. وقتى شخصى با او هم صحبت شود، آن چنان در وى اثر مى گذارد كه گويى عقلش را مى برد و لذا بايد بگرديد و از اشراف خود، عده معدودى انتخاب كنيد كه انسابشان معروف باشد، و غريبه ها همه آنان را بشناسند، و آنگاه هر يك را، هر شب و يا يك شب در ميان، به سرِ راهى از راه هاى مكه بفرستيد، تا غريبه هايى كه به سر وقت وى مى آيند، آنان را از آمدن منصرف سازند.
همين كار را هم كردند و هر يك بر سر راهى رفته، هر كس را مى ديدند كه از خارج به مكه مى آيد تا هم از بستگان خود در مكه خبر گرفته و هم شخصا محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را ديدار كنند، نزديك شده، خود را معرفى مى كرد، و شخص وارد او را مى شناخت. و سپس مى گفت:
من تو را از وضع محمّد آگهى مى دهم. او، مردى دروغگو است، كه جز مردم سفيه و بى شعور و مشتى برده و يا كسانى كه خير در آن ها نيست، پيروی اش نكردند. شيوخ و شخصيت هاى قومش، همه از او كناره گيرى نمودند.
از اين گونه دروغ ها به هم مى بافتند تا طرف را از همان وسط راه برگردانند. و آيه شريفه: «وَ إذَا قِيلَ لَهُم مَاذَا أنزَلَ رَبُّكُم قَالُوا أسَاطِيرُ الأوَّلِين» در اين باره نازل شد.
وليكن اگر آن شخص وارد شونده، از كسانى بود كه خدا مى خواست ارشادش كند، در جواب كارشكنان مى گفت: ما از طرف مردم خود به عنوان سفير آمده ايم، و چه بد سفيرى خواهيم بود اگر بعد از آمدن اين همه راه، كه بيش از مسير يك روز از راه نمانده، بدون اين كه اين مرد را ديدار نموده و ببينيم چه مى گويد، تا خبرش را براى قوممان ببريم، به ديار خود برگرديم.
نه، چنين چيزى ممكن نيست. بايد اين مرد را ديد و با او گفتگو نموده، خبرش را براى مردم خود ببريم. و همين كار را هم مى كردند، داخل شهر مكه شده، گروندگان به آن جناب را ديدار نموده، از ايشان مى پرسيدند: محمّد چه مى گويد؟ آن ها مى گفتند: خير مى گويد و نويد مى دهد كه براى هر كسى كه احسان كند، در دنيا مال و رفاه زندگى است، و البته خانه آخرت كه بهشت است، بهتر است.
مؤلف: اعتبار عقلى، با اين روايت مساعد است، وليكن قسمت آخرش، كه «خير» را به معناى «مال» تفسير كرده، قابل قبول نيست.
و در كافى، به سند خود، از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت: به ابى الحسن «عليه السلام» عرض كردم: فرق ميان اراده خدا و اراده خلق چيست؟
فرمود: «اراده خلق»، عبارت است از نيت ضمير و عملى كه بعد از آن انجام مى دهد. و اما «اراده خداى تعالى»، عبارت است از احداث و ايجاد، نه غير آن. زيرا خدا فكر نمى كند و تصميم نمى گيرد، و اين گونه صفات از ساحت مقدس او دور است.
آرى، اين صفات، صفات مخلوقات اوست. پس «اراده خدا»، همان فعل اوست و لا غير. هرچه را اراده كند، مى گويد (موجود) باش، پس (موجود) مى شود. تازه همين گفتنش هم به زبان و لفظ و حتى به همت و تفكر نيست، و حتى نمى توان گفت چگونه است، چون براى خدا چگونگى نيست.
و در الدر المنثور است كه احمد و ترمذى (وى سند را حسن دانسته)، و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب «شعب الايمان» و همگى، عبارت شعب الايمان را نقل كرده اند كه وى، از ابوذر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرمود:
خداى تعالى به آدميان فرمايد: اى بنى آدم! همه شما گناهكاريد، مگر آن كسى كه من عافيتش داده باشم. پس، از من طلب آمرزش كنيد، شما را ببخشم. و همه شما فقيريد، مگر كسى كه من او را غنى كرده باشم. پس، از من بخواهيد، تا به شما بدهم. و همه شما گمراهيد، مگر كسى كه من هدايتش كرده باشم. پس از من هدايت بخواهيد تا هدايتتان كنم. و كسى كه از من طلب مغفرت كند، با علم به اين كه من قادر بر آمرزش وى هستم، مى آمرزم و هيچ باكى ندارم.
و اگر اول و آخر و زنده و مُرده و تر و خشك شما، همگى جمع شوند تا دل شقى ترين خود را به حال شقاوت نگه دارند، هرگز از سلطان و قدرت من، به قدر بال مگسى نمى كاهند. و باز اگر بخواهم به سوى خير تمايلش مى دهم، و اگر اول و آخر و مُرده و زنده و تر و خشك شما، همگى بر قلب باتقواترين شما جمع شوند تا كمكش كنند، باز بر سلطان و قدرت من، به قدر بال مگسى نمى افزايند. پس كمك شما تأثيرى در قدرت خدا ندارد.
و اگر اولين و آخرين و مُرده و زنده و تر و خشك شما، همگى از من مسئلت نمايند، آن قدر كه ديگر سؤالى نماند و درخواست هاى همه شما را بدهم، از درياى كرم من، حتّى به قدر سر سوزنى كه با آب دريا تر كنيد، كم نمى شود. و اين، بدان جهت است كه من «جواد» و «ماجد» و «يكتا» يم. عطاى من، كلام و عذابم، كلام است. امر من به چيزى كه اراده اش كنم، همين است كه بگويم (موجود) باش، او، بى درنگ موجود مى شود.
آيات ۴۱ - ۶۴ سوره نحل
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشئٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۴۰)
وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ لاَجْرُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۴۱)
الَّذِينَ صَبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(۴۲)
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِك إِلّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۴۳)
بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(۴۴)
أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بهِمُ الاَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشعُرُونَ(۴۵)
أَوْ يَأْخُذَهُمْ فى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ(۴۶)
أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۴۷)
أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَئٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ(۴۸)
وَ للَّهِ يَسجُدُ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَ الْمَلَائكَةُ وَ هُمْ لا يَستَكْبرُونَ(۴۹)
يَخَافُونَ رَبَّهُم مِن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (۵۰)
وَ قَالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلَهَينِ اثْنَينِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّاى فَارْهَبُونِ(۵۱)
وَ لَهُ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَ فَغَيرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ(۵۲)
وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ(۵۳)
ثُمَّ إِذَا كَشفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبّهِمْ يُشرِكُونَ(۵۴)
لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْف تَعْلَمُونَ(۵۵)
وَ يجْعَلُونَ لِمَا لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللَّهِ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْترُونَ(۵۶)
وَ يَجْعَلُونَ للَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَ لَهُم مَّا يَشتهُونَ(۵۷)
وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ(۵۸)
يَتَوَارَاى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فى الترَابِ أَلا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ(۵۹)
لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ للَّهِ الْمَثَلُ الاَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۶۰)
وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِظُلْمِهِم مَّا تَرَك عَلَيهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(۶۱)
وَ يَجْعَلُونَ للَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِب أَنَّ لَهُمُ الحُْسنى لا جَرَمَ أَنَّ لهَُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُم مُّفْرَطُونَ(۶۲)
تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلى أُمَمٍ مِن قَبْلِك فَزَيَّنَ لهَُمُ الشَّيْطانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۶۳)
وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب إِلّا لِتُبَيّنَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۶۴)
و كسانى كه از پس آن كه ستم ديدند، در راه خدا مهاجرت كردند، در دنيا مكان نيكوی شان دهيم، و پاداش دنياى ديگر بهتر است، اگر بدانند. (۴۱)
همان كسانى كه صبورى پيشه كردند و به پروردگارشان توكل مى كنند. (۴۲)
پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه حجت ها و زبورها به ايشان وحى كرديم، اگر خودتان نمى دانيد، از اهل كتاب بپرسيد. (۴۳)
و اين قرآن را به تو نازل كرديم، تا براى مردم آنچه را به ايشان نازل شده، بيان كنى، شايد انديشه كنند. (۴۴)
كسانى كه نيرنگ هاى بد كرده اند، مگر ايمن شده اند از اين كه خدا آن ها را به زمين فرو برد، يا عذاب از آن جايى كه احساس نمى كنند، به ايشان رسد. (۴۵)
يا در حال آمد و رفتشان، گريبانشان را بگيرد، كه فرار كردن نتوانند. (۴۶)
يا دچار كمبودشان كند، كه پروردگارتان، مهربان و رحيم است. (۴۷)
مگر آن چيزها را كه خدا خلق كرده، نمى بينيد كه سايه هاى آن از راست و چپ ها مى آيد و با تذلل سجده كنان خدايند. (۴۸)
هرچه در آسمان و زمين از فرشتگان و جنبندگان است، خدا را سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند. (۴۹)
از پروردگارشان (كه از) فوق ايشان است، مى ترسند و آنچه را دستور دارند، انجام مى دهند. (۵۰)
خدا گفته است: دو خدا مگيريد، كه خدا، فقط خداى يگانه است و از من بترسيد. (۵۱)
هرچه در آسمان و زمين است، از اوست و اطاعت خاص اوست، چرا از غير خدا مى ترسيد. (۵۲)
هر نعمتى داريد، از خداست و باز وقتى محنتى رسدتان، در پيشگاه او زارى مى كنيد. (۵۳)
و چون آن محنت را از شما بردارد، آن وقت گروهى از شما به پروردگارشان شرك آورند. (۵۴)
تا عطيه اى را كه به ايشان داده ايم، كفران كنند، خوشى كنيد، به زودى خواهيد دانست. (۵۵)
براى بتانى كه چيزى ندانند از آنچه روزی شان داده ايم، نصيبى نهند، به خدا قسم از آن دروغ ها كه مى ساخته ايد، بازخواست مى شويد. (۵۶)
براى خدا دختران انگارند و او منزّه است و براى خودشان، هرچه هوس دارند. (۵۷)
و چون يكی شان را بشارت دختر دهند، چهره اش تيره گردد و غمزده شود. (۵۸)
از قباحت چيزى كه بدان بشارتش داده اند، از قوم نهان شود و نداند آن را به ذلت نگه دارد، يا در خاكش نهان كند؟ چه بد است قضاوتى كه مى كنند. (۵۹)
كسانى كه به دنياى ديگر ايمان ندارند، صفت قبيح دارند و صفت اعلى خاص خداست و او، نيرومند و فرزانه است. (۶۰)
اگر خدا اين مردم را به ستمشان مؤاخذه مى كرد، روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت، ولى تا مدتى معين مهلتشان دهد و چون مدتشان سر آيد، نه ساعتى ديرتر روند و نه جلوتر. (۶۱)
چيزى را كه از آن كراهت دارند، خاص خدا كنند، زبان هايشان به دروغ نقل كند، كه نيكى خاص ايشان است. حق اين است كه جهنم از آن هاست و خودشان به سوى آن روانند. (۶۲)
قسم به خدا، به تحقيق ما پيغمبران را به سوى جمعى كه پيش از تو بودند، فرستاديم، پس شيطان اعمالشان را در نظرشان بياراست، و او، امروز ولىّ و مصاحب آن هاست و عذابى الم انگيز دارند. (۶۳)
ما اين كتاب را به تو نازل كرديم، مگر براى آن كه مطالبى را كه در باره آن اختلاف كرده اند، براى ايشان بيان كنى، و هدايت و رحمتى براى گروه مؤمنان است. (۶۴)
دو آيه اول اين آيات، داستان هجرت را يادآورى نموده و به مهاجران در راه خدا، وعدۀ نيكويى در دنيا و آخرت مى دهد، و مابقى آيات، داستان شرك مشركان و تشريع احكام بدون اذن خدا را كه كار مشركان بود، تعقيب و بر حسب معنا جواب مفصلى است به گفتار مشركان، كه دعوت نبوى به ترك عبادت آلهه و ترك تشريع احكام را امرى محال مى دانستند و مى گفتند: «لَو شَاءَ اللهُ مَا عَبَدنَا...».
«وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ لاَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»:
وعده جميلى است كه به مهاجران می دهد، و مؤمنان، دو هجرت داشتند: يكى هجرت از مكه به حبشه، كه عده اى از گروندگان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و به اذن خدا و رسولش انجام دادند و مدتى در آن جا، ايمن از شرّ مشركان و عذاب و فتنه ايشان به سر بردند.
دوم: هجرت از مكه به مدينه، كه مؤمنان بعد از مهاجرت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، يكى پس از ديگرى، بدان شهر مهاجرت نمودند. و ظاهرا مراد از هجرت در آيه مورد بحث، هجرت دومى است. سياق دو آيه نيز، با هجرت دومى بيشتر مى سازد، تا اولى.
و جملۀ «فِى الله»، متعلق است به «هَاجَرُوا»، و مراد از «مهاجرت در خدا»، اين است كه مهاجرت براى كسب رضاى خدا باشد و اين هدف، محيط به ايشان باشد و جز آن، هدف ديگرى نداشته باشند. همچنان كه وقتى گفته مى شود: «سَافَرَ فِى طَلَبِ العِلم»، و يا «خَرَجَ فِى طَلَبِ المَعِيشَة»، معنايش اين است كه مسافرت كرد به غرض كسب علم و بيرون شد براى به دست آوردن معيشت، و غرض ديگرى نداشت.
و از سياق بر مى آيد كه جملۀ «مِن بَعدِ مَا ظُلِمُوا» نيز، از نظر معنا، مقيد به همان جملۀ «فِى الله» است، و تقديرش اين است كه: «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللهِ مِن بَعدِ مَا ظُلِمُوا فِيه: و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كردند، بعد از آن كه در راه خدا ستم ديدند».
و اگر كلمۀ «فيه» حذف شد، به منظور اختصار بود. و اگر در تقييد مهاجرت به همين جملۀ «فِى الله» اكتفاء كرد، براى اين كه همين جمله محل ابتلاء بود. پس ايستادن براى توضيح خصوص اين جمله، از ساير فقرات آيه مهم تر است.
مقصود از «حسنه» در دنيا، كه خداوند به مهاجران وعده داده؟
بعضى در تفسير كلمه «حَسَنة» كه در جملۀ «لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنيَا حَسَنَةً» قرار دارد، گفته اند: يعنى شهر خوبى به جاى آن شهرى كه ترك گفتند، و آن، مكه و حوالى آن بود كه وطن ايشان بود. آنگاه استدلال كرده اند به اين كه كلمۀ «لَنُبَوِّئَنَّهُم» از باب «بَوَّأتُ لَهُ مَكَاناً» است. يعنى مكانى را جهت جاى دادن كسى صاف كردم.
بعضى ديگر گفته اند: يعنى حالت خوبى، كه منظور از آن، فتح و پيروزى و نجات از ذلت و زيردستى كفار است. و بنابر اين تفسير، جملۀ «لَنُبَوِّئَنَّهُم...»، استعاره به كنايه است.
اين دو تفسير، مآلاً يكى است. براى اين كه مهاجران در راه خدا، براى دين مهاجرت كردند، كه مجتمعى اسلامى و پاك تشكيل دهند كه در آن مجتمع، جز خدا كسى پرستش نشود، و جز عدل و احسان، چيزى حكومت نكند. و يا براى اين بود كه به مجتمعى وارد شوند و در آن منزل كنند كه وضعش چنين باشد.
پس اگر از مهاجرتشان اميد حسنه اى داشتند، و يا وعده حسنه اى داده شدند، آن حسنه، همين مجتمع صالح بود، و نيز اگر آن شهر را كه بدان مهاجرت كردند، ستودند، براى اين بود كه جاى تشكيل چنين مجتمعى بوده، نه براى اين كه آب و هوايش خوب بوده. پس هدف و غرض از حسنه اى كه وعده داده شدند كه در دنيا به آن برسند، همين مجتمع صالح بوده. چه اين كه مقصود از «حسنه»، شهر باشد و يا حالت حسنه اى كه در آن شهر، به خود مى گيرند.
«وَ لَأجرُ الآخِرَةِ خَيرٌ لَو كَانُوا يَعلَمُونَ »: اين، تتميم وعده قبلى و اشاره به اين نكته است كه اجر اخروى، از اجر دنيوى كه گفته شد، بهتر است. اگر مردم بدانند كه خدا در آخرت چه نعمت هايى برايشان آماده كرده، زيرا در آخرت، سعادت آميخته با بدبختى نيست، بلكه خلودى است كه فنا در آن راه ندارد و كام و لذتش، با ناكامى توأم نيست. جوار رحمت ربّ العالمين است.
«الَّذِينَ صَبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»:
بعيد نيست كه از سياق دو آيه مورد بحث، استفاده شود كه بيشترين عنايتى كه در آن دو است، نسبت به وعده اى است كه خدا به مهاجران داده، بدون اين كه نظرى داشته باشد كه خبر دهد قبل از اين هجرت اتفاق افتاده، يا نه.
و خلاصه از سياق استفاده مى شود كه: وضع اين دو آيه، وضع جمله شرطيه است، و گويا مى خواهد بفهماند هر كس كه در راه خدا مهاجرت كند، اجرى چنين و چنان مى برد. نه اين كه بخواهد از وقوع هجرت خبر داده و به مهاجرينش وعده نيكو دهد.
آن وقت، در جملۀ «الَّذِينَ صَبَرُوا»، مهاجران در راه خدا را توصيف به صبر و توكّل مى كند، بدون اين كه بخواهد نسبت به عكس العمل مهاجران در برابر آزار و اذيت مشركان در ايام توقفشان در ميان آنان، اظهار نظرى كرده باشد.
علت توصيف مهاجران، به دو صفت «صبر» و «توكل»
و اگر به اين دو صفت توصيف فرموده، به اين عنايت است كه اين دو صفت، در رسيدن به آن غايت حسن كه خدا وعده داده، كمال دخالت را دارد. زيرا اگر بر تلخى جهاد، صبر نمى كردند و در هنگام هجوم بلاها، توكلى به خدا نمى داشتند و همه اعتمادشان به خودشان بود، با آن ضعفى كه از هر جهت داشتند، جا خالى مى كردند، و نمى توانستند ايستادگى كنند.
آن هم با آن دشمنانى كه اصرار و پافشارى در دشمنى خود داشتند، و وقتى به دست دشمن متلاشى مى شدند، آن اجتماع صالح كه خدا وعده داده بود، درست نمى شد و از آن بهره برده نمى شد، و قهرا امر آخرتشان هم، تباه مى گرديد.
و اگر مراد از اين دو آيه، وعده به خصوص مهاجران صدر اسلام، كه قبل از نزول آيه، هجرت كرده بودند، بوده باشد، كه آيه خواسته باشد بعد از عمل دلخوششان نموده و در ازاى اين كه از وطن و مال و زندگى دست كشيده و فتنه ها و محنت ها ديده بودند، تسليت داده باشد، در اين صورت، جملۀ «الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَى رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون»، مدح ايشان خواهد بود. مدح در مقابل عكس العمل هايى كه در ايام اقامت در مكه و در راه و در مدينه از خود نشان دادند، و صبرى كه در برابر آزار مشركان كردند، و توكلى كه بر خداى تعالى نموده و تسليمى كه در برابر دستور خدا از خود نشان دادند.
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِك إِلّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ»:
در اين جا، به بيان كيفيت ارسال رُسُل و انزال كتب، كه قبلا اشاره داشت، بازگشت نموده است، تا براى مشركان روشن سازد كه دعوت دينى، دعوتى عادى و معمولى است، با اين تفاوت كه خداوند به صاحبان اين دعوت وحى مى فرستد، و به وسيله وحى، آنچه كه صلاح دنيا و آخرت مردم است، به ايشان مى رساند.
و هيچ يك از فرستادگان خدا ادعا نكرده و در هيچ يك از كتاب هاى فرستاده شده از ناحيه خدا، ادعا نشده كه دعوت دينى، ظهور قدرت غيبيه اى است كه هر چيزى را مقهور مى سازد، و اراده تكوينيه اى است كه مى تواند نظام عالَم را بر هم زند و سنّت اختيار را باطل كند و مردم را مجبور به قبول نمايد، تا در پاسخش بگويند: «لَو شَاءَ اللهُ مَا عَبَدنَا مِن دُونِهِ مِن شَئٍ...».
بنابراين، جملۀ «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ إلّا رِجَالاً نُوحِى إلَيهِم»، سياقش حصر رسالت است بر بشر عادى و معمولى، منتهى بشرى كه به او وحى شود. و اين حصر، در قبال ادعاى مشركان است كه مى پنداشتند اگر خداوند بشرى را فرستاده خود كند، نظام طبيعت را نقض كرده، اختيار و استطاعت را از بين برده است.
با اين بيان روشن مى گردد سخنى كه بيشتر مفسران در تفسير آيه گفته اند، صحيح نيست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |