تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
فصل پنجم: جمع و تدوين قرآن بر اساس يك قرائت، در زمان عثمان
بعد از آن كه تدوين و جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر شروع شد، در نتيجه ادامه اين كار، قرآن هاى مختلفى و قرائت هاى زيادى به وجود آمد و لذا عثمان براى بار دوم به جمع آورى آن پرداخت.
يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: عثمان قرآن را جمع آورى و تأليف كرد. سوره هاى طولانى را در يك رديف، و سوره هاى كوتاه را در يك رديف ديگر قرار داد و آنگاه تمامى مصحف ها را كه در اقطار آن روز اسلام بود، جمع نمود و با آب داغ و سركه بشست. و به قول بعضى، ديگر بسوزانيد و جز مصحف ابن مسعود، هيچ مصحفى نماند، مگر آن كه همين معامله را با آن نمود.
ابن مسعود در آن موقع در كوفه بود. حاكم كوفه: «عبدالله بن عامر»، خواست قرآن او را بگيرد و او، از دادن قرآن امتناع نمود. حاكم، قضيه را به عثمان نوشت. در جواب دستور آمد كه او را به مدينه بفرست تا اين دين، رو به فساد ننهاده، نقصانى در آن پديد نيايد.
ابن مسعود وارد مدينه شد. وقتى به مسجد در آمد كه عثمان بر فراز منبر مشغول خطابه بود. وقتى ابن مسعود را ديد، رو كرد به مردم و گفت: جانور بدى دارد بر شما وارد مى شود.
ابن مسعود هم جواب تندى به او داد. عثمان دستور داد با پايش او را به زمين بكشند، و در نتيجه اين عمل، دو تا از دنده هاى سينه اش شكست. عايشه وقتى جريان را شنيد، زبان به اعتراض گشود و بگومگوى بسيار كرد.
به امر عثمان مصحف هاى نوشته شده، به همه شهرها از قبيل كوفه، بصره، مدينه، مكه، مصر، شام، بحرين، يمن و جزيره فرستاده شد و به مردم دستور داده به يك نسخه، قرآن را قرائت كنند.
و اين اقدام عثمان، بدين جهت بود كه به گوشش رسيده بود كه مى گويند قرآن فلان قبيله، و خواست تا اين اختلاف را از ميان بردارد.
بعضى گفته اند: همين ابن مسعود، اين حرف را براى عثمان نوشته بود. ولى وقتى شنيد كه نتيجه گزارشش اين شده كه عثمان قرآن ها را مى سوزاند، ناراحت شد و گفت: من نمى خواستم اين طور بشود. بعضى ديگر گفته اند: گزارش مذكور را «حذيفة بن يمان» داده بود.
و در كتاب الاتقان آمده كه: بخارى، از انس روايت كرده كه گفت: حذيفة بن يمان، در روزگارى كه با اهل شام به سرزمين ارمنيه و با اهل عراق به سرزمين آذربايجان مى رفت و سرگرم فتح آنجا بود، به اين مطلب برخورد كه مردم، هر كدام قرآن را يك جور قرائت مى كنند، خيلى وحشت زده شد. وقتى به مدينه آمد و بر عثمان وارد شد، رو كرد به عثمان و گفت:
عثمان! بيا و امت اسلام را درياب و نگذار مانند امت يهود و نصارا، دچار اختلاف شوند. عثمان، نزد حفصه فرستاد كه قرآنى كه نزد توست، بده تا از روى آن نسخه برداريم و دوباره نسخه خودت را به تو برگردانيم. آنگاه زيد بن ثابت، عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام را مأمور كرد تا از آن نسخه بردارند.
و به سه نفر قريشى گفت: اگر قرائت شما با قرائت زيد بن ثابت اختلاف داشت، به قرائت قريش بنويسيد. زيرا قرآن به زبان قريش نازل شده. اين چهار نفر، اين كار را كردند و صحف را در مصحف وارد نمودند. آنگاه عثمان، صحف حفصه را به او برگردانيد، و از مصاحف نوشته شده، به هر ديارى، يكى فرستاد و دستور داد تا بقيه قرآن ها ر،ا چه در صحف و چه در مصاحف، آتش زدند.
زيد بن ثابت مى گويد: در آن موقع كه قرآن ها را جمع آورى مى كرديم، به اين مطلب برخورديم كه در سوره «احزاب»، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، آيه اى را قرائت مى كرد، ولى در نسخه هايى كه در اختيار داشتيم، نبود. بعد از تحقيق معلوم شد تنها خزيمة بن ثابت انصارى آن را دارد. آن را كه عبارت بود از آيه: «مِنَ المُؤمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيهِ» در جاى خودش قرار داديم.
باز، در همان كتاب است كه ابن اشته، از طريق ايوب، از ابى قلابه روايت كرده كه گفت:
مردى از بنى عامر، كه «انس بن مالكش» مى گفتند، گفت: در عهد عثمان، اختلافى بر سرِ قرآن پديد آمد و آن چنان بالا گرفت كه آموزگاران و دانش آموزان به جان هم افتادند. اين مطلب به گوش عثمان رسيد و گفت: در حكومت من، قرآن را تكذيب مى كنيد و آن را به دلخواه خود قرائت مى نماييد؟ قهرا آن هايى كه بعد از من خواهند آمد، اختلافشان بيشتر خواهد بود. اى اصحاب محمّد! جمع شويد و براى مردم امامى بنويسيد.
اصحاب گرد هم آمدند و به نوشتن قرآن پرداختند. و چون در آيه اى اختلاف مى كردند و يكى مى گفت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين آيه را به فلانى ياد داد، عثمان می فرستاد تا با سه نفر شاهد از اهل مدينه بيايد. آنگاه مى پرسيدند: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين آيه را چگونه به تو ياد داده؟ آيا اين جور يا اين جور؟ مى گفت: نه، اين طور به من آموخته است. آيه را آن طور كه گفته بود، در جاى خالى كه قبلا برايش گذاشته بودند، مى نوشتند.
باز در همان كتاب، از ابن ابى داوود، از طريق ابن سيرين، از كثير بن افلح روايت كرده كه گفت: وقتى عثمان خواست مصاحف را بنويسد، براى اين كار، دوازده نفر از قريش و انصار را انتخاب نمود. ايشان فرستادند تا «ربعه» را كه در خانه عُمَر بود آوردند. عثمان با ايشان قرار گذاشت كه در هر قرائتى كه اختلاف كردند، تأخير بيندازند، تا از او دستور بگيرند.
محمّد مى گويد: به نظر من، منظور از تأخير انداختن، اين بود كه آخرين عرضه قرآن را پيدا نموده، آيه را بر طبق آن بنويسند. (چون جبرئيل، سالى يك بار، همۀ قرآن را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» عرضه می كرد).
و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى داوود، به سند صحيح، از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت: على «عليه السلام» فرمود: در باره عثمان جز خوبى نگوييد،
زيرا به خدا قسم كه آنچه او در خصوص قرآن انجام داد، همه با مشورت ما و زير نظر ما بود. مرتب مى پرسيد: شما چه مى گوييد در باره اين قرائت؟
(و جريان چنين بود كه روزى گفت) شنيدم: بعضى به بعضى مى گويند قرائت من، از قرائت تو بهتر است، و اين كار، سر از كفر در مى آورد. ما گفتيم: نظر خودت چيست؟ گفت: من نظرم اين است كه همه مردم را بر يك قرائت وادار سازيم، تا در قرائت قرآن، فرقه فرقه نشوند. ما گفتيم: بسيار نظر خوبى است.
در الدر المنثور است كه ابن ضريس، از علباء بن احمر روايت كرده كه: عثمان بن عفان، وقتى خواست مصاحف را به صورت يك كتاب در آورد، بعضى خواستند حرف «واو» را از اول جمله «وَ الَّذِينَ يَكنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ»، در سوره «برائت» بيندازند. أُبَىّ گفت: يا «واو» آن را بنويسيد و يا شمشير خود را به دوش مى گيرم. پس، از حذف آن منصرف شدند.
و در كتاب الاتقان از احمد، ابى داوود، ترمذى، نسائى، ابن حيان و حاكم نقل كرده كه همگى، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: من به عثمان گفتم چه چيز وادارتان كرد كه سوره «انفال» و سوره «برائت» را پهلوى هم بنويسيد، با اين كه يكى از سوره هاى طولانى است و ديگرى از سوره هاى صد آيه اى است، و ميان آن دو «بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحِيم» نگذاشتيد و ميان هفت سوره طولانى گذاشتيد؟
عثمان گفت: سوره اى داراى آيات بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل مى شد و وقتى چيزى نازل مى شد، به بعضى از نويسندگان وحى مى فرمود: اين آيات را بگذاريد در آن سوره اى كه در آن چنين و چنان آمده، و سوره «انفال»، از سوره هايى است كه در اوائل هجرت در مدينه نازل شد، و سوره «برائت»، از سوره هايى است كه در اواخر نازل شد. ولى چون مطالب آن شبيه به مطالب «انفال» بود، من شخصا خيال كردم كه اين سوره، جزو آن سوره است.
و چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از دنيا رفت و تكليف ما را در باره اين مطلب معين نفرمود، به همين جهت، من از يك سو، اين دو سوره را پهلوى هم قرار دادم، و ميان آن دو «بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحِيم» قرار ندادم، و از سوى ديگر، آن را پهلوى هفت سوره طولانى گذاردم.
مؤلف: مقصود از هفت سوره طولانى، به طورى كه از اين روايت و از روايت ابن جبير بر مى آيد، سوره هاى «بقره»، «آل عمران»، «نساء»، «مائده»، «انعام»، «اعراف» و «يونس» است كه در جمع اول، ترتيب آن ها بدين قرار بوده و سپس عثمان آن را تغيير داده، «انفال» را كه از مثانى است، و «برائت» را كه از صد آيه ها است و بايد قبلا از مثانى باشد، ميان «اعراف» و «يونس» قرار داد و «انفال» را جلوتر از «برائت» جاى داد.
فصل ششم: آنچه از روايات مربوط به جمع و تأليف قرآن استفاده مى شود
رواياتى كه در دو فصل گذشته نقل شد، معروف ترين روايات وارده در باب جمع آورى قرآن است، كه بعضى از آن ها، صحيح و بعضى ديگر غيرمعتبر است، و از مجموع آن ها بر مى آيد كه جمع آورى قرآن در «نوبت اول»، عبارت بوده از جمع آورى سوره ها، كه يا بر شاخه هاى نخل و يا در سنگ هاى سفيد و نازك و يا كتف هاى گوسفند و غير آن، و يا در پوست و رقعه ها نوشته شده بود، و پيوستن آيه هايى كه نازل شده و هر كدام در دست كسى بوده، به سوره هايى كه مناسب آن بوده است.
و اما جمع در «نوبت دوم»، يعنى جمع در زمان عثمان، عبارت بوده از اين كه: جمع اول را كه آن روز دچار تعارض نسخه ها و اختلاف قرآن ها شده بود، به يك جمع منحصر كردند و تنها آيه اى كه در اين جمع ملحق شد آيه «مِنَ المُؤمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيه...» بود، كه آن را در سوره «احزاب» جاى دادند، چنان كه از قول «زيد بن ثابت» نقل شد، در حالى كه مدت پانزده سال كه از رحلت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى گذشت، كسى اين آيه را در سوره «احزاب» نمى خواند و جزو آن محسوب نمى شد.
همچنان كه بخارى از ابن زهير روايت كرده كه گفت: من به عثمان گفتم آيه: «وَ الَّذِينَ يَتَوَفَّونَ مِنكُم وَ يَذَرُونَ أزوَاجاً» را آيه ديگرى نسخ كرده و شما ناسخش را ننوشتيد و يا نخواستيد بنويسيد؟ گفت برادر زاده! من هيچ آيه اى را از قرآن از جاى خودش تغيير نمى دهم.
و آنچه كه تفكر آزاد در پيرامون اين روايات - كه عمده و مهمترين روايات اين باب است - و همچنين در دلالت آن ها به آدمى مى فهماند، اين است كه هر چند روايات، آحاد و غير متواتر است،
وليكن قرائن قطعيه همراه دارد كه آدمى را ناگزير از پذيرفتن آن ها مى كند. چون به طورى كه قرآن كريم تصريح فرموده: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هرچه كه از قرآن برايش نازل مى شده، بدون اين كه چيزى از آن را كتمان كند، به مردم ابلاغ مى كرده، و حتى به مردم ياد مى داده و برايشان بيان مى كرده، و همواره عده اى از صحابه ايشان، مشغول ياد دادن و ياد گرفتن بودند كه چطور قرائت كنند، و بيان هر كدام چيست. آن عده كه به ديگران ياد مى دادند، همان «قرّاء» بودند كه بيشترشان، در جنگ يمامه كشته شدند.
مردم آن زمان هم رغبت شديدى در گرفتن قرآن و حفظ كردنش داشتند، و اين گرمى بازار تعليم و تعلم قرآن، همچنان ادامه داشت تا آن كه قرآن جمع آورى شد. پس حتى يك روز و بلكه يك ساعت هم بر مسلمانان صدر اول پيش نيامد كه قرآن از ميانشان رخت بر بسته باشد، و آنچه كه بر سرِ تورات و انجيل و كتاب هاى ساير انبياء آمد، بر سرِ قرآن كريم نيامد.
علاوه بر اين كه روايات بى شمارى از طريق شيعه و سنّى داريم كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، بيشتر سوره هاى قرآنى را در نمازهاى يوميه و غير آن مى خواند، و اين قرآن خواندن در نماز در حضور انبوه جمعيت بود، و در بيشتر اين روايات اسامى سوره ها، چه مكى و چه مدنى آن، برده شده است.
از اين هم كه بگذريم، رواياتى در دست است كه مى رساند هر آيه اى كه مى آمده، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مأمور مى شده آن را در چه سوره اى و بعد از چه آيه اى جاى دهد. مانند روايت عثمان بن ابى العاص، كه ما آن را در تفسير آيه: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان» نقل مى كنيم، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: جبرئيل اين آيه را برايم آورد و دستور داد آن را در فلان جاى از سوره «نحل» قرار دهم.
و نظير اين روايت، رواياتى است كه مى رساند رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، سوره هايى را كه آياتش به تدريج نازل شده بود، خودش خواند، مانند سوره «آل عمران» و «نساء» و غير آن.
پس از اين روايات، آدمى يقين كند كه آن جناب، بعد از نزول هر آيه، به نويسندگان وحى دستور مى داد كه آن را در چه سوره اى در چه جايى قرار دهند.
از همه شواهد قطعى تر، همان دليلى است كه در ابتداى اين مباحث آورديم، كه قرآن موجود در عصر ما، داراى تمامى اوصافى است كه خداى تعالى، قرآن نازل بر پيغمبر را به آن توصيف مى كند.
دلالت روايات مربوط به جمع قرآن، بر عدم تحريف
و كوتاه سخن، مطالبى كه از روايات مذكور استفاده مى شود، چند مطلب است:
۱ - اين كه آنچه ما بين دو جلد قرآن كريم هست، همه كلام خداى تعالى است، چيزى بر آن اضافه نشده و تغييرى نيافته. و اما اين كه چيزى از قرآن نيفتاده باشد، اين ادله دلالت قطعى بر آن ندارد، همچنان كه به چند طريق روايت هم شده كه عُمَر، بسيار به ياد آيه «رجم» مى افتاد و نوشته نشد. و نمى توان اين گونه روايات را كه به گفته آلوسى از حد شماره بيرون است، حمل بر منسوخ التلاوه كرد. زيرا گفتيم منسوخ التلاوه، سخنى بيهوده بيش نيست و روشن ساختيم كه سخن از منسوخ التلاوه كردن از اثبات تحريف قرآن، شنيع تر و رسواتر است.
علاوه بر اين، كسانى كه به غير آن قرآنى كه «زيد» به امر ابوبكر و در نوبت دوم به امر عثمان نوشت، قرآن ديگرى داشتند - مانند على بن ابى طالب «عليه السلام» و أُبَىّ - بن كعب و عبدالله بن مسعود - چيزى را از آنچه كه در قرآن دائر در ميان مردم بود، انكار نكردند و نگفتند فلان چيز، غير قرآن و داخل قرآن شده.
تنها چيزى كه از نامبردگان در مخالفت با آن قرآن رسيده، اين است كه از ابن مسعود نقل شده كه: او در قرآن خود، معوذتين را ننوشته بود، و مى گفت اين ها، دو حرز بودند كه جبرئيل براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آورد تا حسن و حسين را با آن معوّذ كند و از گزند حوادث بيمه سازد. ولى بقيه اصحاب، اين سخن ابن مسعود را رد كرده اند و از امامان اهل بيت «عليهم السلام» به طور تواتر، تصريح شده كه اين دو سوره از قرآن است.
و كوتاه سخن: روايات سابق همان طور كه مى بينيد، روايات آحادى است محفوف به قرائن قطعى، كه به طور قطع، تحريف به زياده و تغيير را نفى كند، و نسبت به نفى تحريف به نقيصه دليلى است ظنى. پس از اين كه بعضى ادعا كرده اند كه روايات نافيه هر سه قسم تحريف، متواتر است، ادعاى بدون دليل كرده اند.
قرآن، خود عمده ترين دليل بر عدم وقوع تحريف است
عمده دليلى كه در باب تحريف نشدن قرآن كريم به آن اتكاء مى شود، همان دليلى است كه در ابتدا بر اين ابحاث آورده و گفتيم: قرآنى كه امروز در دست ماست، همه آن صفات را كه خداى تعالى، در قرآن براى كلام خود آورده، واجد است.
اگر آن قرآن واقعى كه بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شد، قول فصل و رافع اختلاف در هر چيزى است، اين نيز هست. اگر آن ذكر و هادى و نور است، اين نيز هست. اگر آن مبين معارف حقيقى و شرايع فطرى است، اين نيز هست. اگر آن معجزه است و كسى نمى توانند سوره اى مانندش بياورد، اين نيز هست. و هر صفت ديگرى كه آن دارد، اين نيز دارد.
آرى، جا دارد كه به همين دليل اتكاء كنيم، چون بهترين دليل بر اين كه قرآن كريم، كلام خدا و نازل بر رسول گرامى اوست، خود قرآن كريم است، كه متصف به آن صفات كريمه است، و هيچ احتياج به دليل ديگرى غير خود و لو هر چه باشد، ندارد. پس قرآن كريم، هر جا باشد و به دست هر كس باشد و از هر راهى به دست ما رسيده باشد، حجت و دليلش با خودش است.
و به عبارت ديگر: قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى به قلب رسول گرامى اش، در متصف بودن به صفات كريمه اش، احتياج و توقف ندارد بر دليلى كه اثبات كند اين قرآن، مستند به آن پيغمبر است، نه به دليل متواتر، و نه متظافر. گو اين كه اين چنين دليلى دارد، ليكن كلام خدا بودنش، موقوف بر اين دليل نيست؛ بلكه قضيه به عكس است. يعنى از آن جايى كه اين قرآن متصف به آن اوصاف مخصوص است، مستند به پيغمبرش مى دانيم، نه اين كه چون به حكم ادله مستند به آن جناب است، قرآنش مى دانيم.
پس قرآن كريم در اين جهت به هيچ كتاب ديگرى شبيه نيست. در كتاب ها و رساله هاى ديگر وقتى مى توانيم به صاحبش استناد دهيم كه دليلى آن را اثبات كرده باشد. و همچنين اقوالى كه منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظران است، صحت استنادش به ايشان موقوف است بر دليل نقلى قطعى، يعنى متواتر و يا مستفيض، ولى قرآن، خودش دليل است بر اين كه كلام خدا است.
ترتيب سور قرآن در جمع اول و دوم، كار صحابه بوده است
۲ - اين كه ترتيب سوره هاى قرآنى در جمع اول كار اصحاب بوده، و همچنين در جمع دوم - به دليل رواياتى كه گذشت - و در بعضى داشت كه عثمان سوره «انفال» و «برائت» را ميان «اعراف» و «يونس» قرار داد، در حالى كه در جمع اول، بعد از آن دو قرار داشتند.
و نيز به دليل رواياتى كه داشت ترتيب مصاحف ساير اصحاب با ترتيب در جمع اول و دوم مغايرت داشته، مثلا روايتى كه مى گويد: مصحف على «عليه السلام» بر طبق ترتيب نزول مرتب بوده، و چون اولين سوره اى كه نازل شد سوره «علق» بود، در قرآن على «عليه السلام» هم، اولين سوره، سوره «علق» و بعد از آن «مدّثر» و بعد از آن «نون». آنگاه «مزمّل»، آنگاه «تبّت»، پس از آن «تكوير»، و بدين طريق تا آخر سوره هاى مكى و بعد از آن ها، سوره هاى مدنى قرار داشته است.
و اين روايت را صاحب الاتقان، از ابن فارس نقل كرده. و در تاريخ يعقوبى، ترتيب ديگرى براى مصحف آن جناب ذكر شده است.
و از ابن اشته نقل كرده كه او - در كتاب المصاحف - به سند خود، از ابى جعفر كوفى، ترتيب مصحف أُبَىّ را نقل كرده كه به هيچ وجه شباهتى با قرآن هاى موجود ندارد. و همچنين وى، به سند خود، از جرير بن عبدالحميد، ترتيب مصحف عبدالله بن مسعود را نقل كرده كه با قرآن هاى موجود مغايرت دارد. عبدالله بن مسعود، اول از سوره هاى طولانى شروع كرده و پس از آن، سوره هاى صدى و آنگاه مثانى و آنگاه مفصلات را آورده، و حال آن كه قرآن هاى موجود، اين طور نيست.
در مقابل اين قول، كه ما اختيار كرديم، قول بسيارى از مفسران است كه گفته اند: ترتيب سوره هاى قرآن، توقيفى و به دستور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بوده، و آن جناب، به اشاره جبرئيل و به امر خداى تعالى، دستور داده تا سوره هاى قرآنى را به اين ترتيب بنويسند.
حتى بعضى از ايشان، آن قدر افراط كرده كه در ثبوت اين مطلب، ادعاى تواتر نموده اند. ما نمى دانيم اين اخبار متواتر كجاست كه به چشم ما نمى خورد. روايات اين باب، همان بود كه ما عمده آن را نقل كرديم و در آن ها، اثرى از اين حرف نبود.
و به زودى، استدلال بعضى از مفسران را بر اين مطلب به رواياتى كه گويد «قرآن يك نوبت از اول تا به آخر، از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر، به تدريج از آن جا به رسول خدا نازل گرديد» خواهيم آورد.
۳ - اين كه رديف كردن آيات به ترتيبى كه الآن در قرآن ها است، با اين كه اين آيات متفرق نازل شده، بدون دخالت اصحاب نبوده است، و از ظاهر رواياتى كه در گذشته، داستان جمع آورى نوبت اول را نقل مى كرد، بر مى آيد كه اصحاب در اين كار، اجتهاد و نظريه و سليقه خود را به كار زده اند.
و اما روايت عثمان بن ابى العاص، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كه فرمود: جبرئيل، نزد من آمد و گفت: بايد آيه: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان...» را در فلان موضع، از سوره جاى دهى، بيش از اين دلالت ندارد كه عمل رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در پاره اى آيات چنين بوده باشد، نه در تمام آن ها.
و به فرض هم كه تسليم شويم و قبول كنيم كه روايت چنين دلالتى دارد، ربطى به قرآن موجود در دست ما ندارد. زيرا رواياتى كه در دست داريم و در ابحاث گذشته نقل كرديم، دلالت ندارد بر مطابقت ترتيب اصحاب با ترتيب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم». و صرف حسن ظنّى كه ما به اصحاب داريم، باعث نمى شود كه چنين دلالتى در آن روايات پيدا شود.
بله، اين معنا را افاده مى كند كه اصحاب، تعمّدى بر مخالفت ترتيب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در آن جا كه علم به ترتيب آن جناب داشته اند، نورزيده اند، و اما آن جايى كه از ترتيب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اطلاعى نداشتند، باز مطابق ترتيب او، سوره ها و آيه ها را ترتيب داده باشند، از كجا؟
و اتفاقا، در روايات مربوط به جمع اول، بهترين شواهدى هست كه شهادت مى دهند بر اين كه اصحاب، ترتيب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را در همه آيات نمى دانستند، و به اين كه جاى هر آيه اى كجاست علم نداشتند، و حتى حافظ تمامى آيات هم نبودند.
علاوه بر لحن روايات مذكور، روايات مستفيضى از طرق شيعه و اهل سنّت آمده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و صحابه اش، وقتى تمام شدن سوره را مى فهميدند كه «بسم الله» ديگرى نازل مى شد. آن وقت فهميدند سوره قبلى تمام شد. و اين معنا را به طورى كه در الاتقان آورده، ابوداوود و حاكم و بيهقى و بزار، از طريق سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل كرده اند.
و ابن عباس گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نمى دانست چه وقت سوره تمام مى شود، تا آن كه «بسم الله الرحمن الرحيم» نازل گردد. و بزار اضافه كرده كه: وقتى «بسم الله» نازل مى شد، معلوم مى گشت كه آن سوره خاتمه يافته و سوره ديگرى شروع شده است.
و نيز، الاتقان، از حاكم، به طريق ديگر، از سعيد، از ابن عباس نقل كرده كه گفت: مسلمانان نمى دانستند سوره، چه وقت و در كدام آيه تمام مى شود، تا «بسم الله الرحمن الرحيم» ديگرى نازل مى گرديد و چون نازل مى شد، مى دانستند كه سوره تمام شده است. حاكم در باره اين روايت گفته است: همه شرايط بخارى و مسلم را، واجد است.
و نيز از وى، به طريقى ديگر، از سعيد از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى جبرئيل بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل مى شد و «بسم الله الرحمن الرحيم» را مى خواند، آن حضرت مى فهميد كه از اين جا، سوره اى ديگر شروع مى شود - حاكم روايت را صحيح دانسته است.
مؤلف: قريب به اين معنا، در تعدادى از روايات ديگر و همچنين عين اين معنا، از طرق شيعه، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده است.
و اين روايات، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، صريح اند در اين كه ترتيب آيات قرآن در نظر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، همان ترتيب نزول بوده. در نتيجه همه آيه هاى مكى در سوره هاى مكى و همه آيه هاى مدنى در سوره هاى مدنى قرار داده شده اند، جز آن سوره اى كه (فرضا) بعضى آياتش در مكه و بعضى ديگر در مدينه نازل شده، و به فرضى هم كه چنين چيزى باشد، حتما بيش از يك سوره نيست.
لازمۀ اين مطلب، اين است كه: اختلافى كه ما در مواضع آيات مى بينيم، همه ناشى از اجتهاد صحابه باشد.
توضيح اين كه: روايات بى شمارى در اسباب نزول داريم كه نزول بسيارى از آيات كه در سوره هاى مدنى است، در مكه و نزول بسيارى از آياتى كه در سوره هاى مكى است، در مدينه معرفى كرده است.
و نيز آياتى را مثلا نشان مى دهد كه در اواخر عمر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل شده و حال آن كه مى بينيم در سوره هايى قرار دارد كه در اوائل هجرت نازل شده است.
و ما مى دانيم كه از اوايل هجرت تا اواخر عمر آن جناب، سوره هاى زياد ديگرى نازل شده است. مانند سوره «بقره» كه در سال اول هجرت نازل شد، و حال آن كه آيات چندى در آن است كه روايات، آن ها را آخرين سوره آيات نازله بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى داند.
حتّى از عُمَر نقل شده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از دنيا رفت، در حالى كه هنوز آيات ربا را بر ما بيان نكرده بود و در اين سوره است آيه: «وَ اتَّقُوا يَوماً تُرجَعُونَ فِيهِ إلَى الله...»، كه در روايات آمده كه آخرين آيه نازل بر آن جناب است.
پس معلوم مى شود: اين گونه آيات كه در سوره هاى غيرمناسبى قرار گرفته اند و ترتيب نزول آن ها رعايت نشده، به اجتهاد اصحاب در آن مواضع قرار گرفته اند.
مؤيد اين معنا، روايتى است كه صاحب الاتقان، از ابن حجر نقل كرده كه گفته است: روايتى از على «علیه السلام» وارد شده كه بعد از درگذشت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، قرآن را به ترتيب نزولش جمع آورى كرده است. اين روايت را، ابن ابى داوود هم آورده و مضمون آن از روايات مسلّم و صحيح شيعه است.
آيا ترتيب آيات قرآنى، توقيفى است؟
اين بود آنچه كه ظاهر روايات اين باب، بر آن دلالت مى كرد. ليكن عده زيادى اصرار دارند بر اين كه ترتيب آيات قرآنى، «توقيفى» است، و آيات قرآن موجود در دست ما، كه معروف است به قرآن عثمانى، به دستور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ترتيب يافته، كه دستور آن جناب هم به اشاره جبرئيل بوده.
اين عده، ظاهر رواياتى كه ذكر شد را، تأويل نموده و گفته اند: جمعى كه صحابه كردند، جمع ترتيبى نبوده، بلكه همان ترتيبى را كه به ياد داشته اند، در آيات و سوره ها رعايت نموده اند، و آن را در مصحفى ثبت كرده اند.
و حال آن كه خواننده محترم خوب مى داند كه كيفيت جمع اول، كه در زمان ابوبكر اتفاق افتاد، و روايات آن را بيان مى كرد، صريحا اين تأويل را رد مى كند.
و چه بسا كه بعضى استدلال كرده اند بر مطلب فوق الذكر به اين كه: مرتب بودن آيات عثمانى، اجماعى است، همچنان كه سيوطى، در كتاب الاتقان، از زركشى دعوى آن را نقل كرده. و از ابى جعفر بن زبير چنين آورده كه گفته است: «در اين مورد، اختلافى در ميان مسلمانان نيست».
وليكن ما در پاسخ اين استدلال مى گوييم: اجماع مذكور، منقول است، كه با وجود خلاف در اصل تحريف و با وجود روايات گذشته كه دلالت بر خلاف آن داشت، به هيچ وجه قابل اعتماد نيست.
و چه بسا بعضى ديگر كه بر دعوى مذكور استدلال تواتر اخبار كرده اند، و اين معنا در كلمات بسيارى از ايشان ديده مى شود، كه اخبار در اين كه «ترتيب آيات قرآن عثمانى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است» به حد تواتر است.
و اين ادعاى عجيبى است، با اين كه سيوطى، در الاتقان، بعد از نقل روايت بخارى و غيره، به چند طريق، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از دنيا رفت، در حالى كه هنوز قرآن را جز چهار نفر جمع نكرده بودند، و آن چهار نفر عبارت بودند از: ابوالدرداء، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت، و ابوزيد.
و در روايتى به جاى ابوالدرداء، أُبَىّ بن كعب آمده.
و از مازرى نقل كرده كه گفته است: جماعتى از ملحدين به اين گفتار انس تمسك بر الحاد خود كرده اند، و حال آن كه اين روايت، دلالتى بر مرام آن ها ندارد.
چون اولا: ما قبول نداريم كه ظاهر آن مقصود باشد، و لاجرم حمل بر خلاف ظاهرش مى كنيم، و ثانيا: به فرضى كه ظاهرش را بگيريم، از كجا معلوم است كه واقع امر همف همين طور بوده. (ممكن است انس اشتباه كرده باشد).
و ثالثا: تسليم شويم كه انس اشتباه نكرده، وليكن اين كه فرد فرد گروه بسيارى، تمامى قرآن را حفظ نكرده باشند، لازمه اش اين نيست كه تمامى قرآن را مجموعا گروه بسيار حفظ نكرده باشند، و شرط تواتر اين نيست كه تمامى قرآن را يك يك مسلمانان حفظ كرده باشند، بلكه اگر همه قرآن را همه افراد حفظ داشته باشند، هرچند كه به نحو توزيع بوده باشدف در تحقق تواتر كافى است.
اما اين كه ادعا كرد كه: «ظاهر كلام انس مقصود نبوده»، سخنى است كه در بحث هاى لفظى (كه اساس آن ظاهر الفاظ است، و تنها وقتى از ظاهر صرف نظر مى شود كه قرينه اى از كلام خود متكلم، يا از نائب مناب متكلم در بين باشد)، هرگز پذيرفته نيست، و اهل بحث اين معنا را نمى پذيرند كه شما به خاطر كلمات ديگران، از ظاهر كلام كسى صرف نظر كنيد.
علاوه بر اين، اگر هم بنا شود كلام انس بر خلاف ظاهرش حمل شود، لازم است حمل شود بر اين كه چهار نفر مذكور در عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، معظم قرآن و بيشتر سوره ها و آياتش را جمع كرده بودند،
نه اين كه حمل كنيد بر چهار نفر مذكور و ديگر صحابه كه همه قرآن را بر طبق ترتيب قرآن عثمانى جمع كرده بودند و موضع يك يك آيات را تا به آخر ضبط كرده بودند. چون زيد بن ثابت، كه يكى از آن چهار نفر از حديث انس است و متصدى جمع آورى قرآن، هم در جمع اول و هم در جمع دوم بوده است، خودش تصريح مى كند بر اين كه حافظ تمام آيات قرآن نبوده.
نظير كلام زيد بن ثابت، كلامى است كه الاتقان از ابن اشته - در كتاب المصاحف - به سند صحيح، از محمد بن سيرين نقل مى كند كه گفت: ابوبكر از دنيا رفت و قرآن را جمع نكرد، و همچنين عُمَر كشته شد، در حالى كه قرآن را جمع نكرده بود.
و اما اين كه گفت: «و ثانيا به فرضى كه ظاهرش را بگيريم، از كجا معلوم است كه واقع امر هم همين طور بوده باشد؟» عينا به خودش بر مى گردد. و طرف مى گويد: اگر واقع امر معلوم نيست آن طور باشد كه انس گفته، از كجا آن طور باشد كه تو مى گويى، و حال آن كه شواهد، همه بر خلاف گفته ات شهادت مى دهند؟
و اين كه گفت: «بلكه اگر همه را همه حفظ داشته باشند، هر چند كه به نحو توزيع باشد، در تحقق تواتر كافى است»، مغالطه واضحى كرده. براى اين كه چنين لفظى، تنها اين معنا را به تواتر ثابت مى كند كه مجموع قرآن به تواتر نقل شده، و اما اين كه يك يك آيات قرآنى، با حفظ موضع و ترتيبش ،به تواتر ثابت شده باشد، از كجا؟
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |