تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و به همين جهت خداى تعالى، در آيه مورد بحث، نخست فرموده: «ألَا إنّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ» و آنگاه اضافه كرده كه: «وَلَكِنّ أكثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ»، و در آخر، يعنى در يك آيه ديگر، در بيان مالكيت خود و ذكر نمونه اى از آن فرموده: «هُوَ يُحيِى وَ يُمِيتُ: او زنده مى كند و مى ميراند».

«هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»:

در اين جمله، بر مطلب آيه قبلى كه راجع به مالكيت خداى تعالى نسبت به نوع انسان بود، احتجاج و استدلال شده است. گويا مى فرمايد: تمامى امور شما انسان ها، از زندگى، مرگ و برگشتتان به سوى خداى تعالى، به خدا مربوط است و با اين حال، چگونه می توانيد بگویيد: ملك خداى تعالى نيستند؟

بحث روایتی: (دو روايت در ذيل آيات گذشته)

در تفسير قمى است كه در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در معناى آيه: «قُل أرَأيتُم إن أتَيكُم عَذَابُهُ بَيَاتاً» فرموده:

يعنى عذاب او، در شب و يا در روز، بر شما نازل شود، «مَاذَا يَستَعجِلُ مِنهُ المُجرِمُونَ». پس اين عذابى است كه در آخرالزمان بر فاسقان اهل قبله كه منكر نزول عذاب بر خود هستند، نازل خواهد شد.

مؤلف: اين روايت با آيات مورد بحث تأييد مى شود، و بيان قبلى ما را تأييد می كند.

و در همان كتاب، به سند خود، از حسن بن موسى الخشّاب، از مردى، از حماد بن عيسى، از كسى كه براى او روايت كرده، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۳

شخصی از آن جناب، از معناى كلام خداى تبارك و تعالى كه فرموده: «وَ أسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمّا رَأوُا العَذَاب» سؤال كرد، و گفت: بعد از اين كه اين ها داخل عذاب شدند، ديگر پنهان كردن ندامت چه سودى به حالشان خواهد داشت؟

امام فرمود: سودش اين است كه از شماتت دشمنان، ايمن اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۴

آيات ۵۷ - ۷۰ سوره يونس

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظةٌ مِن رَّبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ(۵۷)

قُلْ بِفَضلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِك فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِّمَّا يجْمَعُونَ(۵۸)

قُلْ أَرَءَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَاماً وَ حَلَالاً قُلْ ءَاللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلى اللَّهِ تَفْترُونَ(۵۹)

وَ مَا ظنُّ الَّذِينَ يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضلٍ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَشكُرُونَ(۶۰)

وَ مَا تَكُونُ فى شأْنٍ وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ مَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّك مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فى الاَرْضِ وَ لا فى السَّمَاءِ وَ لا أَصغَرَ مِن ذَلِك وَ لا أَكْبرَ إِلّا فى كِتَابٍ مُّبِينٍ(۶۱)

أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ(۶۲)

الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(۶۳)

لَهُمُ الْبُشرَى فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى الاَخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۶۴)

وَ لا يَحْزُنك قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ للَّهِ جَمِيعاً هُوَ السُّمِيعُ الْعَلِيمُ(۶۵)

أَلا إِنَّ للَّهِ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلّا الظنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلّا يَخْرُصونَ(۶۶)

هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسكنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسمَعُونَ(۶۷)

قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنىُّ لَهُ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِن سُلْطانِ بهَذَا أَتَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(۶۸)

قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ(۶۹)

مَتَاعٌ فى الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشدِيدَ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(۷۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۵
«ترجمه آیات»

هان اى مردم! از ناحيه پروردگارتان، موعظتى و شفاى قلبى و هدايتى براى عموم بشر و رحمتى براى خصوص مؤمنان بيامد. (۵۷)

(تو اى پيامبر) بگو كه شايسته است به فضل خدا و به رحمت او خرسندى كنند، كه فضل و رحمت خدا، بهتر است از آنچه جمع مى كنند. (۵۸)

بگو به من خبر دهيد آيا رزقى كه خدا برايتان نازل كرده و شما بعضى را حلال و بعضى را حرام كرديد، خدا به شما اجازه داده بود، يا از پيش خود، حلال و حرام درست كرديد و آنگاه آن را به افتراء، به خدا نسبت داديد؟ (۵۹)

و اين هایى كه دروغ را به خدا افتراء مى بندند، چه گمانى درباره روز قيامت دارند؟ و به چه جرأت، امروز خدایى را كه نسبت به مردم كريم است، ناشكرى مى كنند؟ ولى بيشتر مردم ناسپاس اند. (۶۰)

تو اى پيامبر! در هيچ وضعى قرار نمی گيرى و از ناحيه خدا هيچ آيه اى از قرآن نمی خوانى و شما عموم مردم هيچ عملى انجام نمی دهيد، مگر آن كه ما (خدا و فرشتگانش)، بر بالاى سرتان به شهادت ايستاده ايم. مى بينيم چگونه در كارتان فرو رفته و سرگرميد. (آرى، اى پيامبر!) از علم پروردگار تو، حتّى هم وزن ذره اى پوشيده نيست، نه در زمين و نه در آسمان، و هيچ كوچكتر و يا بزرگترى از آن نيست، مگر آن كه در كتابى روشن ضبط است. (۶۱)

آگاه باشيد كه اولياى خدا، از هيچ چيزى ترس و اندوه ندارند. (۶۲)

همان هایى كه ايمان آوردند، و پرواى از خدا، حالت هميشگى آن هاست. (۶۳)

و آنان، هم در دنيا بشارت دارند و هم در آخرت (و اين كلمه خداست)، و در كلمات خدا، دگرگونى وجود ندارد، و همين بشارت، خود رستگارى عظيمى است. (۶۴)

سخنانى كه مشركان (در افتخار و باليدن به خدايانشان) مى گويند، تو را اى پيامبر غمگين نسازد، كه عزت، همه اش از خداست، و تنها شنوایى و دانایى، از آنِ اوست. (۶۵)

آگاه باشيد كه هر كس (و هر چيز) كه در آسمان ها و زمين است، مِلك خدا است، و آنچه را مشركان از غير خدا پيروى مى كنند، گمان باطلى بيش نيست. كار آن ها، تنها حدس و تخمين است. (۶۶)

او، كسى است كه براى شما، شب درست كرد تا در آن آرامش گيريد، و روز درست كرد، تا همه چيز را برايتان روشن كند. (آرى)، در اين ها آياتى است براى مردمى كه گوش شنوا داشته باشند. (۶۷)

می گويند: خدا فرزند گرفته، منزّه است خدا از اين سخنان، او بى نياز است و ملك همه موجودات

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۶

آسمان ها و زمين، از آنِ اوست. شما مشركان هم، هيچ دليلى بر اين گفته خود نداريد، چرا چيزى را كه نمى دانید، به خدا نسبت می دهيد؟ (۶۸)

بگو آن هایى كه سخن و اعتقاد بى دليل و دروغ خود را به خدا افتراء می بندند، رستگار نخواهند شد. (۶۹)

(همه اين عقائد خرافى و گفتار باطل، براى طمع) متاع دنيا است و آنگاه بازگشتشان به سوى ما است. همين كه نزد ما منتقل شدند، به خاطر كفرى كه يك عمر ورزيدند، عذابى شديد به ايشان می چشانيم. (۷۰)

«بیان آیات»

در اين آيات، به اوصاف قرآن كريم و صفات كريمه آن برگشته و به دنبالش مطالبى متفرق آمده، كه با آيات قبل، كه مربوط به غرض سوره بود، مرتبط است.

و نيز در آن، كلماتى در موعظت و حكمت و استدلال بر اثبات مطالبى گوناگون، و كلماتى در اوصاف اولياء اللّه و بشارت به آنان آمده.

مراد از این که فرمود: قران، موعظه و شفاء و رحمت، برای مؤمنان است

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظةٌ مِّن رَّبِّكُمْ ...»:

راغب، در كتاب مفرداتش گفته: ماده «وعظ»، به معناى بازداشتن و منع كردن كسى است از كارى، همراه با ترسانيدن. و نيز گفته است كه خليل گفته: «وعظ»، به معناى تذكر دادن است به انجام عملى خير، به بيانى كه دل شنونده را براى پذيرفتن آن تذكر نرم كند. و كلمۀ «عِظَة» و همچنين كلمۀ «موعظة»، هر دو اسم مصدرند.

و كلمۀ «صدر: سينه»، معنايش معروف است و چون مردم مى بينند كه جاى قلب داخل قفسه سينه است، و از سوى ديگر معتقدند كه آدمى هر چه می فهمد، به وسيله قلبش احساس می كند، و با همين عضو است كه امور را تعقل نموده، يكى را محبوب مى دارد و يكى ديگر را مبغوض. يكى را دوست مى دارد و از ديگر كراهت دارد. به چيزى و يا كسى اشتياق می ورزد و به چيزى اميدوار و آرزومند مى شود.

از اين رو، «سينه» را مركز اسرار قلب و صفات روحى دانسته و آن را خزينه فضائل و رذائل شمرده اند. فضائل را اثر سلامتى قلب و استقامت آن دانسته، و رذائل را بيمارى آن، و رذالت را درد و مرض شمرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۷

و لذا می گويند: من سينه ام را مثلا با گرفتن انتقام از فلانى شفا دادم. پس «شِفَاءُ الصُّدُور»، و همچنين «شفاء آنچه در سينه هاست»، دو تعبير كنایى است، و كنايه است از اين كه آن حالت بد و خبيث روحى كه داشتم و مرا به سوى شقاوت و بدبختى سوق می داد و عيش خوش مرا مكدر مى ساخت، و خير دنيا و آخرت مرا از بين مى برد، از بين رفت و زائل گرديد.

و كلمۀ «هُدَى» به معناى راهنمایى به سوى مطلوب است، اما نه به هر نحو كه صورت بگيرد، بلكه به طورى كه راغب گفته: «راهنمایى به لطف و نرمى است»، و ما در تفسير آيه شريفه: «فَمَن يُرِدِ اللّهُ أن يَهدِيَهُ يَشرَح صَدرَهُ لِلإسلَام»، در جلد هفتم اين كتاب، بحثى در اين باره ايراد كرديم.

و كلمۀ «رحمت»، به معناى تأثر قلب است، اما نه هر تأثرى، بلكه تأثر خاصى كه از مشاهده ضرر و يا نقص در ديگران به آدمى دست مى دهد و آدمى را وا مى دارد كه در مقام جبران ضرر و اتمام نقص او بر آيد. ولى وقتى اين كلمه، به خداى تعالى، كه اجلّ از داشتن قلب است، نسبت داده شود، ديگر به معناى تأثر قلبى نيست، بلكه به معناى نتيجۀ آن تأثر است. نتيجه تأثر در ما آدميان، اين بود كه در مقام جبران نقص طرف بر آیيم، رحمت خداى تعالى، نيز به همين معنا است.

پس اين كه می گویيم: «خدا رحيم است»، معنايش اين است كه: نقص بنده را جبران نموده، حاجتش را برآورده و بيماريش را شفا مى دهد. و در يك عبارت جامع: «رحمت خدا، منطبق است به اعطاى او و افاضه وجود بر خلقش».

البته اين نسبت هم تفاوت مى كند. اگر «رحمت» او را به مطلق خلقش نسبت دهيم، منظور از اين رحمت (رحمت رحمانى او)، دادن هستى به خلق است. و نيز دادن بقاء و رزقى كه بقاى خلق را امتداد مى دهد. و نيز دادن ساير نعمت هایى كه به فرموده خودش قابل شمارش نيست: «وَ إن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّهِ لَا تُحصُوهَا».

و اما اگر «رحمت خدا» را به مؤمنان نسبت دهيم، در اين صورت، منظور از آن، (رحمت رحيميه او)، رحمتى خواهد بود كه مختص به مؤمنان است و آن، عبارت است از سعادت زندگى انسانى انسان، و آن سعادت، مظاهر مختلفى دارد كه خداى تعالى، آن ها را تنها به مؤمنان مرحمت مى كند. نظير داشتن معارف حقه الهيه، اخلاق كريمه، اعمال صالحه و حيات طيّبه در دنيا و آخرت و جنّت و رضوان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۸

و به همين جهت است كه وقتى قرآن را توصيف مى كند به اين كه: «رحمت، براى مؤمنان است»، معنايش اين است كه: تنها مؤمنان را غرق در انواع خيرات و بركات مى كند. خيرات و بركاتى كه خداى تعالى، آن ها را در قرآن نهفته و قرآن را خزينۀ آن خيرات كرده، تا هر كس كه متحقق به حقايق آن شود، و معانى آن را در خود پياده كند، از آن خيرات بهره مند شود. چنانچه مى فرمايد: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِينَ وَ لَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلّا خَسَاراً».

و ما اگر اين چهار صفتى را كه خداى سبحان، در اين آيه، براى قرآن برشمرده يعنى: ۱ - موعظه. ۲ - شفاى آنچه در سينه هاست. ۳ - هدايت. ۴ - رحمت، در نظر گرفته، آن ها را با يكديگر مقايسه نموده، آنگاه مجموع آن ها را با قرآن در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه:

آيه شريفه، بيان جامعى است براى همه آثار طيّب و نيكوى قرآن، كه در نفوس مؤمنان ترسيم مى شود. و آن اثر را از همان اولين لحظه اى كه به گوش مؤمنان مى رسد، تا آخرين مرحله اى كه در جان آنان استقرار دارد، در قلوبشان حكّ مى كند.

آرى، قرآن در اولين برخوردش با مؤمنان، آنان را چنين در مى يابد كه در درياى غفلت فرو رفته، و موج حيرت از هر سو به آنان احاطه يافته و در نتيجه، باطن آنان را به ظلمت هاى شك و ريب تاريك ساخته و دل هايشان را به انواع رذائل و صفات و حالات خبيثه بيمار ساخته، لذا با مواعظ حسنه، اندرزشان مى دهد و از خواب غفلت بيدارشان مى كند و از هر نيت فاسد و عمل زشت نهى شان نموده، به سوى خير و سعادت وادارشان مى سازد.

و در مرحله دوم، شروع مى كند به پاكسازى باطن آنان از هر صفت خبيث و زشت، و به طور دائم، آفاتى را از عقل آنان و بيماری هایى را از دل آنان، يكى پس از ديگرى زائل مى سازد، تا جایى كه بكلى رذائل باطنى انسان هاى مؤمن را زايل سازد.

و در مرحله سوم، آنان را به سوى معارف حقه و اخلاق كريمه و اعمال صالحه دلالت و راهنمایى مى كند. آن هم دلالتى با لطف و مهربانى. به اين معنا كه در دلالتش، رعايت درجات را مى كند، و به اصطلاح، دست آدمى را گرفته، پا به پا می برد و او را منزل به منزل نزديك مى كند، تا در آخر به سرمنزل مقربان رسانيده، به فوز مخصوص به مُخلَصين رستگار سازد.

و در مرحله چهارم، جامۀ رحمت بر آنان پوشانيده، در دار كرامت منزلشان می دهد و بر اريكۀ سعادت مستقرشان مى سازد، تا جایى كه به انبياء و صديقين و شهداء و صالحين (وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً)، ملحقشان نموده، در زمره بندگان مقرب خود در اعلى علّيّين جاى مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۹

پس قرآن كريم، واعظى است شفا دهنده بيماری هاى درونى، و راهنمایى است هادى به سوى صراط مستقيم، و افاضه كننده رحمتى است كه شفا دادن و هدايت و افاضه رحمتش، به اذن خداى سبحان است و بس. به اين معنا كه اين، خود قرآن است كه چنين آثار و بركاتى دارد، نه اين كه به وسيله چيز ديگرى، اين آثار را داشته باشد. چون قرآن، سبب متصلى است بين خدا و خلقش. پس خود اوست كه براى مؤمنان، «شفاء» و «رحمت» و «هدايت» است - دقت فرمایيد.

و به همين جهت، خداى سبحان، كلام را در اين آيه با خطاب به عموم مردم آغاز نمود و فرمود: «يَا أيُّهَا النَّاسُ»، روى سخن را به خصوص مشركان و يا خصوص مشركان مكه نكرد، با اين كه آيه شريفه در سياق، گفتگو با آنان بود، و اين، خود دليل بر گفته ما است كه گفتيم صفات چهارگانه قرآن: (۱ - موعظه، ۲ - وَ شِفَاءُ مَا فِى الصُّدُور، ۳ - هدايت، ۴ - و رحمت)، مربوط به عموم مردم است، نه يك طایفه خاصى از مردم.

اين بود نظريه ما، در تفسير آيه مورد بحث، ولى ديگر مفسران، حرف هاى ديگرى زده اند. و يكى از حرف هاى عجيبى كه بعضى از مفسران گفته اند، اين است كه: «منظور از رحمت، تنها آن مِهر و محبتى است كه مؤمنان در بين خود و با يكديگر دارند»، وليكن اين حرف خطاء است و به طور قطع، سياق آيه آن را دفع مى كند.

مراد از فضل و رحمت خدا، در آيه: «قُل بِفَضلِ اللّهِ وَ بِرَحمَتِهِ ...»

«قُلْ بِفَضلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِك فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»:

كلمۀ «فضل»، به معناى زيادت است، و اگر «عطيه» را فضل می نامند، بدين جهت است كه عطاء كننده، غالبا چيزى را عطاء مى كند كه مورد احتياج خودش نيست.

بنابراين، اگر در آيه مورد بحث، فيض هایى را كه خداى تعالى بر بندگانش افاضه فرموده، «فضل» خوانده، براى اين است كه اشاره كند به اين كه خداى تعالى بى نياز است. نه احتياج دارد به اين كه چيزى را به خلق افاضه كند و نه به آن خلقى كه مورد افاضه اوست، نيازمند است. (پس هم ايجاد خلق مورد افاضه اش فضل است، و هم افاضه به آنان).

و اين نيز، بعيد نيست كه منظور از «فضل خدا»، رحمت رحمانيه او و عطایى باشد كه بر عامّه خلق خود دارد، و منظور از كلمۀ «رحمت»، خصوص افاضه اى باشد كه بر مؤمنان از خلقش دارد. چون رحمت سعادت دينى وقتى منضم شود به نعمت عمومى در زندگى مادى - اعم از ارزاق و ساير بركات عامه - مجموع آن رحمت و اين نعمت، سزاوارتر به فرح و خوشحالى و بجاتر است براى انبساط و سرور، تا يكى از اين دو.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۰

ممكن است اين احتمال را بدين گونه تقويت كنيم كه:

در جملۀ «بِفَضلِ اللّه وَ بِرَحمَتِهِ»، حرف «باء» كه باء سببيت است، هم بر سرِ «فضل» در آمده و هم بر سرِ «رحمت». چون تكرار اين حرف، إشعار دارد بر اين كه هر يك از فضل و رحمت، سببى است مستقل، و منظور از هر دو يك چيز نيست. هر چند كه در جملۀ «فَبِذَلِكَ فَليَفرَحُوا»، حرف باء بر سرِ كلمۀ «ذلك»، كه اشاره به هر دو است، آمده، و آدمى خيال مى كند كه منظور از «فضل» و «رحمت»، يك چيز است، كه اشاره را مفرد آورده و نفرموده: «فَبِذَلِكُمَا: پس به اين دو».

وليكن اين مفرد آوردن براى اين نبوده كه بفهماند منظور از «فضل» و «رحمت»، يك چيز است، بلكه منظور اين بوده كه بفهماند سود حاصل از مجموع فضل و رحمت، آن قدر بيشتر از سود حاصل از فضل به تنهایى است كه جا دارد انسان عاقل، فرح و سرور خود را منحصر در آن كند، و در سود حاصل از فضل (منافع مادى و دنيایى)، به تنهایى مصرف نكند.

البته اين احتمال هم هست كه منظور از «فضل»، غير از «رحمت» باشد، ولى منظور منافع مادى دنيایى نباشد، بلكه منظور امورى باشد كه در آيه قبلى ذكر شده بود. يعنى «موعظه» و «شِفَاء مَا فِى الصُّدُور» و «هدى». و منظور از «رحمت»، خصوص رحمت اخروى خاص به مؤمنان نباشد، بلكه مراد همان معنايى باشد كه در آيه قبلى داشت، و آن، عبارت بود از: «عطيه خاصه الهى به مؤمنان، يعنى سعادت دنيايى و آخرتى آنان».

و معناى آيه، بنابر اين احتمال چنين مى شود:

آن موعظه و شِفَاء مَا فِى الصُّدُور و هدى، كه خداى تعالى، به عموم انسان ها تفضل كرده و آن رحمت كه به خصوص مؤمنان داده و آنان را به زندگى طيّب رسانيده، سزاوارتر است به اين كه به داشتن آن، فرح و سرور داشته باشند، تا اين اموالى كه براى خود جمع مى كنند.

و چه بسا كه اين وجه، به آيه زير نيز تأييد شود كه فرموده: «وَ لَولَا فَضلُ اللّهِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُهُ مَا زَكَى مِنكُم مِن أحَد أبَداً وَلَكِنَّ اللّهَ يُزَكِّى مَن يَشَاءُ». چون در اين آيه، تزكيه انسان ها را، به فضل و رحمت خدا نسبت داده، و اين به فهم آدمى بعيد است كه در آيه شريفه، «تزكيه» را مستند به «فضل»، به معناى عطيه عامه (منافع مادى دنيایى) كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۱

و باز از مؤيّداتى كه اين وجه را تأييد مى كند، اين است كه: با روايات وارده در تفسير آيه سازگار است، و در آن روايات - كه إن شاء اللّه، به زودى از نظر خواننده می گذرد - آمده كه منظور از «فضل» خداى تعالى در آيه مورد بحث، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و منظور از «رحمت» او، على «عليه السلام»، و يا منظور خصوص قرآن است.

«فَبِذَلِكَ فَليَفرَحُوا» - مفسران گفته اند: حرف «فاء» در كلمۀ «فَليَفرَحُوا»، زيادى است، همچنان كه در گفته شاعر، آن جا كه گفته: «فَإذَا قُتِلتُ فَعِندَ ذَلِكَ فَاجزَعِى: زمانى كه كشته شدم، در آن هنگام جزع كن»، زيادى آمده، و ظرف «فَبِذَلِكَ»، بدل است از جملۀ «بِفَضلِ اللّهِ وَ بِرَحمَتِهِ»، و متعلق است به جملۀ «فَليَفرَحُوا»، كه به منظور افادۀ حصر، بر مظروفش مقدّم آمده، و جملۀ «هُوَ خَيرٌ مِمَّا يَجمَعُون»، بيان ديگرى است براى معناى حصر.

پس با همه اين نكاتى كه آورديم، روشن شد كه: آيه شريفه، نتيجه گيرى از مضمون آيه سابق است.

چون خداى تعالى، بعد از آن كه مردم را مخاطب قرار داد و از درِ منت گذارى فرمود كه: «اين قرآن، براى آنان، موعظه و براى بيماری هاى درون سينه آنان، شفاء و نيز براى آنان، هدايت و براى خصوص مؤمنان ايشان، رحمت است»، از باب نتيجه گيرى فرمود:

حال كه چنين است، ديگر جا ندارد كسى به اموالى كه جمع كرده خوشحالى كند، بلكه سزاوار اين است كه مردم، تنها به اين نعمت ها خوشحالى كنند. نعمت هایى كه خدا بر آنان منت نهاد و از باب فضل و رحمتش، آن ها را در اختيارشان قرار داد.

آرى، اين نعمت ها كه مايه سعادت آنان است، و بدون آن ها سعادت عايدشان نمى شود، بهتر است از مالى كه نه تنها خيرى در آن نيست، بلكه مايه فتنه آنان، و چه بسا مايه هلاكت و شقاوتشان است.

وجه اين كه در آیه شریفه، از دادن روزى، به «انزال روزی» تعبير شده

«قُلْ أَرَءَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُم مِنْهُ حَرَاماً وَ حَلَالاً ...»:

اگر در اين آيه شريفه، «رزق»، يعنى آنچه مايه امداد انسان در بقايش می باشد را، به «انزال» منسوب كرده، با اين كه رزق آدمى از زمين پديد مى آيد و از آسمان نازل نمى شود، بر اساس حقيقتى است كه قرآن كريم، مبتكر آن است و آن، اين است كه:

تمامى اشياى محدود كه در اختيار بشر قرار گرفته، نامحدودى دارد كه در خزينه الهى و نزد خداى تعالى است ، و از آن خزينه، آن مقدارى بر زمين و اين عالَم طبيعت نازل مى شود، كه خداى تعالى مقدّر كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۲

(در این باره، به این آیات) توجه فرماييد:

  • «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ».
  • «وَ فِى السَّمَاءِ رِزقُكُم وَ مَا تُوعَدُونَ».
  • «وَ أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعاَمِ ثَمَانِيَةَ أزوَاجٍ».
  • «وَ أنزَلنَا الحَدِيدَ فِيهِ بَأسٌ شَدِيدٌ».

و اما اين كه بعضى گفته اند: «تعبير به انزال، از اين جهت است كه ارزاق بندگان، همه از باران است كه از سمت بالا، يعنى از آسمان نازل مى شود»، سخن درستى نيست. زيرا صرف نظر از اين كه وجهى عوامانه است، شامل همه آن مواردى كه درباره اش تعبير به «إنزال» شده، نمی گردد.

از قبيل: آيه سوره «زُمَر»، كه حتى گاو و گوسفند و امثال آن را، و آيه سوره «حديد»، كه آهن را نازل از ناحيه خداى تعالى دانسته، و اتفاقا رزقى كه در آيه مورد بحث آمده و فرموده كه از ناحيه خدا نازل شده، و مردم بعضى را حلال و بعضى را حرام كرده اند، چهار پايان، يعنى شتر و گوسفند است، كه مشركان، به بعضى از آن ها، عنوان «وصيله» دادند و بعضى را «سائبه» خواندند و بعضى ديگر را «حام» و...

حرف «لام» در جملۀ «لَكُم»، لام غايت است و معناى نفع را افاده می كند، و به آيه چنين معنا مى دهد كه: خداى تعالى، به سود شما و به خاطر شما و براى اين كه شما بهره مند شويد، رزق را برايتان نازل كرده.

چون مادۀ «إنزال»، اگر متعدى بشود، با حرف «عَلَى» و يا حرف «إلَى» متعدى می شود، و به همين جهت - كه گفتيم «لام» معناى نفع را افاده مى كند - است، كه آيه شريفه، معناى اباحه و حليت را می رساند و مى فرمايد: خدا، رزق شما را نازل كرد تا براى شما مباح و حلال باشد، ولى شما، بعضى را بر خود حرام و بعضى را حلال كرديد.

و باز، همين معنا باعث شده كه كلمۀ «حرام» را قبل از «حلال» بياورد و بفرمايد: «فَجَعلتُم مِنهُ حَرَاماً وَ حَلَالاً». يعنى خداى تعالى با انزال رزق، آن را برايتان حلال كرد، تا شما در زندگی تان از آن بهره مند شويد، ولى شما از پيش خود، آن رزق را دو قسم كرديد. قسمى را حرام و قسمى ديگر را حلال.

پس معناى آيه، اين شد: اى محمّد! به اين مشركان بگو به من خبر دهيد ببينم سبب چه بوده كه رزقى را كه خداى تعالى، براى شما نازل كرده تا از آن بهره مند شويد، شما دو قسمش كرديد، بعضى را بر خود حرام و بعضى ديگر را حلال ساختيد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۳

و اين، پُر واضح است كه عمل شما، افترایى است بر خداى تعالى، و بدون اذن او، چنين تقسيمى را مرتكب شده ايد.

بيان اين كه هر حكمى، بايد به اذن خدا باشد

«قُل اللّهَ أذِنَ لَكُم أم عَلَى اللّهِ تَفتَرُونَ » - اين جمله، سؤالى است از سبب آن تقسيم. يعنى دو قسم كردن رزق. و چون واضح بود كه اين عمل مشركان، بدون اذن خداى تعالى بوده، زيرا مشركان از راه وحى، اتصالى با خداى تعالى نداشته اند و رسولى هم براى آنان نيامده، تا بگویيم اين احكام را، او براى آنان آورده. قهرا جواب از آن استفهام اين مى شود كه مشركان، اين احكام را به خدا افتراء بسته اند.

و اگر ابتداء نفرمود: اين احكام را شما به خدا افتراء بسته ايد، بلكه به صورت ترديد فرمود: «آيا خدا به شما اذن داده ،يا شما به خدا افتراء می بنديد»، براى اين است كه افتراى آنان را، به طور كنايه، به رُخ آنان بكشد و به نحوى لطيف، ملامت و مذمتشان كرده باشد.

و آنچه در نظر ابتدایى به ذهن مى رسد، اين است كه ترديد در آيه، غير محصور است. (يعنى شامل همه احتمالات مى گردد). چون منشأ احكام جعلى مشركان، منحصر در آن دو احتمال نيست، همان طور كه ممكن است رسولى برايشان آمده و اذنى آورده باشد، و يا به خدا افترا بسته باشند.

همچنين، ممكن است هيچ يك از آن دو نباشد، بلكه مصلحت انديشى خودشان باشد. حال يا مصلحتى واقعى و يا مصلحتى خيالى. و نيز ممكن است اين نيز نباشد، بلكه منشأ جعل اين احكام، صرف هوا و هوس آنان بوده باشد، به طورى كه در پاسخ از آيه بگويند: نه از طرف خدا اذنى براى ما رسيده و نه ما اين احكام را به خدا افتراء می بنديم، بلكه دلمان خواسته چنين كنيم و كرده ايم.

و از طرف ديگر، از آيه شريفه و اين كه ترديد را بين اذن خدا و افتراء به خدا انداخته، استفاده مى شود كه در هر حكمى، بايد خدا در ميان باشد. پس اين حكمى كه فعلا بين مشركان رسم شده كه بعضى از حيوانات حرام و بعضى حلال شده، لابد يك منشأ خدايى داشته، در حالى كه چنين نيست. يعنى در نظر ابتدايى می توان گفت كه اين طور نيست. زيرا بسيارى از سنت هاى داير در بين مردم هست، كه طبيعت مجتمع و يا عادت قومى و يا عوامل ديگر، منشأ آن ها بوده.

وليكن اين دو اشكال، همه در نظر بدوى به ذهن مى رسد و اگر ما در كلام خداى تعالى تدبر كنيم و بحثى عميق و ريشه اى بنمایيم، خواهيم ديد كه از نظر قرآن كريم، حكم مختص به خداى تعالى است، و احدى از خلق، حق آن را ندارد كه به تشريع حكمى مبادرت جسته، آن را در ميان جامعه انسانى دائر و رسمى بسازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۴

قرآن كريم در اين باره فرموده: «إن الحُكمُ إلّا لِلّهِ».

و خداى تعالى، خودش به علت اين انحصار اشاره نموده و فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللّهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ».

پس به حكم اين آيه، حكم، مخصوص خداى تعالى است. و معناى اين انحصار، اين است كه: حكم او، معتمد بر خلقت و فطرت و منطبق بر آن است، و با وضعى كه عالَم هستى منطبق بر آن است، مخالفتى ندارد.

و علت اين عدم مخالفت، اين است كه: خداى سبحان، خلق را به عبث نيافريده، همچنان كه خودش فرموده: «أفَحَسِبتُم أنَّمَا خَلَقنَاكُم عَبَثاً»، بلكه خلق را به خاطر غرض هاى الهى و غايات و هدف هاى كمالى آفريده، به اين منظور آفريده تا به فرمان فطرت، متوجه آن اغراض گردند، و بدان سو حركت كنند، و خلقت و فطرتشان را، به اسباب و ادواتى مناسب با اين حركت مجهز فرموده، و از ميان راه هایى كه به آن هدف منتهی مى شود، راهى را برايشان انتخاب كرد و به سوى آن هدايتشان نمود، كه پيمودن آن، برايشان ممكن و آسان باشد.

به دو آيه زير توجه كنيد، كه يكى مسأله هدايت را تذكر داده و ديگرى انتخاب راه آسان تر را خاطرنشان ساخته و مى فرمايد: «أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَى». و نيز مى فرمايد: «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ».

بنابراين، هستى هر موجود در آغاز خلقتش، مناسب با آن هدف كمالى بوده كه برايش معين و مهيا شده، و نيز خلقتش، مجهز به قوا و ادواتى است كه آن موجود، با به كار بستن آن قوا و ادوات، می تواند به آن هدف ها برسد، و هيچ موجودى نمى تواند به كمالى كه برايش مهيا شده برسد، مگر از طريق صفات و اعمالى كه خودش بايد كسب كند.

با در نظر گرفتن اين معنا، واجب مى شود كه دين - يعنى قوانين جارى در صفات و اعمال اكتسابى - مو به مو، با نظام خلقت و فطرت منطبق باشد. چون تنها فطرت است كه هدف هاى خود را، نه فراموش مى كند و نه با هدفى ديگر اشتباه مى كند، و به انجام هیچ کاری امر، و از انجام هیچ عملی نهی

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۵

نمی کند، مگر به خاطر آن قوا و ادواتى كه به او داده شده و آن قوا و ادوات هم دعوت نمی كند، مگر به آن چيزى كه به خاطر رسيدن به آن مجهز شده، و آن عبارت است از: هدف نهایى و كمال واقعى موجود.

از ميان همه موجودات، انسان نيز همين وضع را دارد و از آن مستثناء نيست. از آن جا كه مجهز به جهاز تغذيه و نكاح است، ناچار حكم حقيقی اش در دين فطرت، اين است كه غذا بخورد و ازدواج بكند. نه اين كه چون مرتاضان هند و رهبانان مسيحيت از آن پرهيز كند.

و نيز از آن جا كه طبع بشر، اجتماعى زيستن و تعاون در زندگى است، حكم حقيقی اش، اين است كه در زندگى با ساير مردم شركت نموده، از مجتمع مردم جدا نگردد و به وظائف اجتماعی اش عمل كند، و بر همين قياس، ساير خصايص وجودى او اقتضاء احكامى متناسب با خود را دارد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←