إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً «17»
چون حقّ تعالى ذات اقدس خود را به «تواب» و «رحيم» وصف نمود، در عقب آن بيان شرايط آن را مىفرمايد:
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ: اينست و جز اين نيست كه قبول توبه بر خداست. به اين معنى در حكم امرى است كه محتوم باشد بر خدا به جهت مقتضاى وعده او. به عبارت ديگر اگرچه قبول توبه در نفس الامر بر او سبحانه واجب نيست، لكن چون به آن وعده فرموده، لازم است كه به آن وفا نمايد؛ چه خلف در آن متصور نيست. و حق تعالى قبول توبه نفرمايد مگر، لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ: براى كسانى كه مىكنند بدى را در حالتى كه ملتبسند به نادانى و سفاهت؛ چه ارتكاب ذنب، سفه و تجاهل است. و لهذا قيل: من عصى اللّه فهو جاهل حتى ينزع من جهالة. و مياد طى گفته: گناه مؤمن به جهل است، نه از روى شك و عناد و جحود و استكبار. و مىشايد كه مراد جهل او باشد به عقوبت كسانى كه عاقل و دانا هستند به قبح معصيت، و مخبرند از حال نشاه آخرت و عقوبات آن، لذا نفس خود را در دام مكر و حيله و وسوسه شيطان
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 376
نمىاندازند و تابع شهوات نمىشوند تا به سبب آن مرتكب قبايح گردند.
تنبيه: در مجمع فرمايد: علما را در اين جهالت، وجوه متعدده است:
اول: ابن عباس گفته: هر معصيتى كه بنده مىكند، بر سبيل جهالت است؛ اگر چه عمدا از او صادر شده باشد، زيرا جهل، داعى او شده به اين، و تزيين آن نموده در نظر او.
و از ابى عبد اللّه عليه السّلام مروى است كه فرمود: كلّ ذنب عمله العبد و ان كان عالما فهو جاهل حين خاطر بنفسه فى معصية ربّه، فقد حكى اللّه سبحانه قول يوسف لاخوته: «هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون» فنسبهم الى الجهل لمخاطرتهم بانفسهم فى معصية اللّه. «1» يعنى: هر گناهى كه بنده مىكند، اگرچه عالم به آن باشد، پس او در حقيقت جاهل است؛ چه مخاطره مىكند به نفس خود در معصيت خداى خود. و حق تعالى حكايت نموده از قول يوسف عليه السّلام به برادران او كه: هل علمتم (الخ) و نسبت داده ايشان را به جهل، جهت مخاطره ايشان به نفس خود در معصيت حق تعالى.
دوم: فرّا گفته معنى بر اين وجه است كه ايشان نمىدانند گناه آنچه در معصيت است از عقوبت در نشاه آخرت، چنانچه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را به علم اليقين مىداند.
سوم: ذكر به جهالت به جهت آنست كه اختيار لذت فانيه بر نعيم باقيه، محض جهل است. پس كسى كه به جهت لذت فانيه، مرتكب معصيت شود، جاهل باشد.
حاصل آنكه حقّ تعالى توبه او را قبول نمىكند، مگر كه از روى جهالت مرتكب عمل قبيح شوند. ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ: پس توبه كنند و بازگشت نمايند به خداى تعالى پيش از حضور موت، چه امد حيات دنيا قريب است
«1» تفسير صافى، جلد اوّل، صفحه 431
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 377
نسبت به حيات اخرويه كه: قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ: پس توبه مقبول است قبل از نزول موت، لقوله: حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ، يعنى قبل از شواهد مرگ و زمانى كه موت را به معاينه ببينند. قول صحيح آنست كه زمان قريب، پيش از موت است، اگر چه به مقدار نوق ناقه باشد.
و از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيدند: تائب چند بار به معصيت عود كند و توبه نمايد، توبه او مقبول باشد؟ فرمود: «يغفر اللّه». عرض كردند: تا كى حق تعالى توبه او را قبول فرمايد؟ فرمود: تا آنكه شيطان از او كناره كند و ديگر او را بر عود معصيت ندارد. «1» در كتاب من لا يحضره الفقيه: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى اخر خطبة خطبها: من تاب قبل موته بسنة تاب اللّه عليه، ثمّ قال: و انّ السّنة لكثيرة، و من تاب قبل موته بشهر تاب اللّه عليه، ثمّ قال و انّ الشّهر لكثير، و من تاب قبل موته بيوم تاب اللّه عليه؛ ثمّ قال: و انّ يوما لكثير، و من تاب قبل موته بساعة تاب اللّه عليه؛ ثمّ قال: و السّاعة لكثيرة، من تاب و قد بلغت نفسه هذه- و اهوى بيده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الى حلقه- تاب اللّه عليه. «2» يعنى: حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خطبه آخرين فرمود: هر كه توبه كند پيش از موت به يك سال، حق تعالى توبه او را قبول فرمايد. بعد فرمود: سال زياداست، هر كه توبه كند به يك ماه، خداوند توبه او را قبول فرمايد. باز فرمود: يك ماه زياد است، هر كه توبه كند پيش از مرگ به يك روز، حق تعالى قبول نمايد. بعد فرمود، يك روز نيز زياد است، هر كه به ساعتى قبل از موت توبه كند، حق تعالى قبول نمايد. بعد فرمود: يك ساعت نيز بسيار است، هر كه توبه كند در حاليكه جان او به حلق او رسيده باشد، خداوند قبول فرمايد.
فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ: پس آن گروهى كه به مدد توفيق، از گناه
«1» همان مدرك.
«2» به نقل از نور الثقلين، جلد 1، صفحه 457، حديث 130.
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 378
توبه كرده باشند، قبول كند خدا و باز گردد به مغفرت بر ايشان. اين وعد است به وفاى آنچه وعده به آن داده، و بر ذات اقدس خود نوشته و فرض نموده به قول:
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ؛ لذا قبول توبه را از بندگان فرمايد. وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: و مىباشد خداوند تعالى دانا به اخلاص تائبان در توبه. حكيم، يعنى صواب كار است، پس تائب را عقوبت نكند، و يا حكم كننده به آنكه تائب را عقاب نباشد.
تنبيه: بايد دانست كه توبه مجرد استغفار كافى نيست، بلكه داراى شرائط خاصى است، چنانچه در نهج البلاغه فرمايش امير المؤمنين عليه السّلام است به آن قائمى كه در حضور او كلمه استغفار گفت، فرمود: مادرت به عزايت نشيند، آيا مىدانى كه چيست استغفارى كه بر وجه تام باشد و مقترن به جميع شرايط معتبره آن؟ بدرستى كه استغفار كردن، درجه جماعتى است كه بلند مرتبه و عالى رتبهاند در طاعت حضرت على اعلى، يا آنكه مرتبه جماعتى است كه مسكن ايشان در بهشت منازل اعلا است. و استغفار اسمى است كه واقع شد بر شش معنى، و مادامى كه اين شش معنى به فعل نيايد، استغفار معنى ندارد و ثمرهاى بر آن مترتب نمىشود: اول: پشيمانى است بر آنچه گذشت از گناه و معاصى. و دوم: عزم جزم كردن بر ترك عود به سوى آن هميشه. و سوم: آنكه ادا كنى به خلايق حقوق آنها را تا ملاقات كنى رحمت الهى را در حالتى كه پاك باشى از گناه و ساير مظالم، نباشد بر تو اثرى از حقوق واجبه. چهارم:
آنكه قصد كنى به هر فريضه كه بر توست، كه ضايع ساختى آن را، يعنى قضا كنى فرائضى را كه بر طبق شرع از تو صادر نشده، و اعمال خود را موافق سازى بر طريقه نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس ادا كنى آن را بر وجهى كه امر شده به آن. پنجم: آنكه: قصد كنى به گوشتى كه روئيده به اكل حرام، پس بگذارى و آب نمائى آن را به اندوهها و آلام، تا آنكه بچسبد پوست بدن به استخوان و برويد در ميان پوست و استخوان گوشت نوى از حلال. ششم آنكه:
بچشاند به بدن، الم طاعت را، چنانچه چشانيده بود او را لذت معصيت پس نزد
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 379
حصول اين امور ستّه مىگوئى: «استغفر اللّه» تا موجب مغفرت شود نزد حضرت اللّه. «1»