أُم
«أُمّ» به معناى اصل، اساس، ابتداء و آغاز هر چیزى است. با توجّه به آنچه گفته شد، روشن مى شود که اگر به مکّه «أُمّ القرى» مى گویند به خاطر این است که اصلوآغاز پیدایش تمام خشکى هاى روى زمین است; و این که عرب به مادر «اُمّ» مى گوید، به خاطر آن است که ریشه خانواده و پناهگاه فرزندان است.
ریشه کلمه
- امم (۱۲۴ بار)
قاموس قرآن
مادر، اصل و پايه هر چيزى كه چيزهاى ديگر به آن منضم شود معظم چيزها ام النجوم يعنى كهكشان (قاموس مفردات) در حديث آمده: از خمر بپرهيزيد كه آن ام الخبائث است (نهايه) به جرأت مىتوان گفت كه «امّ» مشترك معنوى است و معنى جامع آن همان اصل و پايه است، النهايه استعمال آن در مادر حقيقى بقدرى شهرت دارد كه احتمال داده مىشود: در (مادر) حقيقت و در معنى ديگر مجاز است. موارد استعمال آن در كلام اللّه مجيد به قرار ذيل مىباشد. 1- مادر حقيقى [قصص:7]. 2- اصل و پايه. مثل ام الكتاب در آيه [آل عمران:7]. يعنى: خدا كسى است كه بر تو كتاب نازل كرد، بعضى از آن، آيات محكم و واضح الدلالة است و آنها پايه كتاب اند و بعضى ديگر متشابهاند. در تفسير الميزان از عيون اخبار صدوق از امام رضا «عليه السلام» نقل است كه فرمود: هر كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند به صراط مستقيم هدايت يافته است بعد فرمود: در اخبار ما نيز مانند قرآن متشابه هست متشابه آن به آن پيروى نكنيد مبادا گمراه شويد. بنابراين آيات محكم و واضح الدلاله از آن جهت ام الكتاب ناميده شدهاند كه ريشه و پايه كتابند و آيات متشابه با برگرداندن به آنها روشن مىشود مثلا در سوره حجر مىخوانيم [حجر:78] نمىدانيم اصحاباى كه قوم كدام پيغمبرند آنگاه [شعراء:176]، معلوم مىشود كه اصحاب اى كه قوم شعيب اند يا مثلا در يك جا مىخوانيم [قيامة:23] از اين آيه به نظر مىآيد كه خداوند جسم است و روز جزا بعضىها به او نگاه مىكنند و در آيه ديگر مىخوانيم [انعام:103] پى مىبريم كه مراد از آيه فوق، معنى ديگرى است زيرا كه اين آيه فوق، معنى ديگرى است زيرا كه اين آيه محكم و صريح است در اين كه چشمها، خدا را درك نمىكند، چه بسيار از آيات متشابه كه با ارجاع به آيات محكم واضح و روشن مىشود رجوع شود به (شبه) [رعد:39] به نظر مىآيد كه مراد از امّ در اين آيه، علّت و ريشه باشد و نيز احتمال دارد كه كتاب به معناى مصدرى باشد نه به معناى مكتوب اين مطلب در «اَجَلِ معلق» تحقيق شده است. [زخرف:4] در اينجا مىفرمايد: قرآن در اصل كتاب كه نزد ماست، بلند پايه و محكم است اگر «لَدَينا» را صفت اُمّ الكتاب بگيريم، روشن مىشود كه اُمّ الكتاب نزد خداست، و (فى) در فى اُمّ الكتاب به معنى ظرفيت است مىرساند كه اُمّ الكتاب ظرف قرآن است و قرآن در آن بوده و بر ما نازل شده است، براى روشن شدن اين امر، دو آيه ديگر نقل مىكنيم [واقعة:77-79]، در اينجا نيز آمده كه قرآن در كتابى پوشيده است، «كتابٌ» نكره، است و «فى» دلالت بر ظرف دارد يعنى قرآن در يك جور كتاب پوشيده است [بروج:21-22] بلكه آن قرآن مجيد است و در صفحه ايست محفوظ. (لوح محفوظ). لوح محفوظ و كتاب مكنون و اُمّ الكتاب هر سه، قهراً يك چيزاند و ظرف قرآن مىباشند قهراً اين سه چيز محلّى است كه مقدّرات انسانها، در آن جاست و آن در نزد خداست و محفوظ از هر جهت و پوشيده از همه است، بعضى از ملائكه به اِذن خدا به آنجا راه دارند و براى پيامبران مىآورند، ممكن است بگوئيم كه مراد از اين سه چيز، قلب حضرت رسول «صلى الله عليه و آله» است كه قرآن در آنجاست، ولى كلمه ى «لَدَينا» در آيه اوّل و كلمه ى «مكنون» و «محفوظ» در دو آيهى ديگر مانع از آن است، زيرا اولّى حاكى است كه آن نزد خداست و مكنون و محفوظ هم دلالت بر دوام و هميشگى دارند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هميشگى نيست و وفات يافته است ولى قرآن، اكنون هم در كتاب مكنون و لوح محفوظ هست. 3- معناى سوم اُم معظم شيئى و مراكز آن است. مثل اُمّ القرى كه بمكّه معظّمه گفته شده [انعام:92]، [شورى:7]، مكّه معظّمه را از آن جهت ام القرى گويند كه مراكز آبادىهاى حجاز بود مثل مراكز ممالك كنونى. راغب و ديگران گفتهاند: اُمّ القرى بودن مكّه به جهت آنست كه زمين از زير آن گسترده شده. به موجب روايات، مكّه معظّمه، اوّلين محّل منعقد شده و خشكيده از زمين است، ولى تَدّبر در قرآن نشان مىدهد كه اُمّ القرى بودن بدين تناسب نيست، بلكه به مناسبت مركز بودن آنست. زيرا در قرآن هست [قصص:59] اين آيه، مىگويد: ابتدا در مركز آبادىها و شهرها، رسولى برانگيخته مىشود، پس از آن دوران هلاكت آنها مىرسد، بنابراين، اُمّ القرى بودن مخصوص مكّه نيست تا بگوئيم زمين زير آن گسترده شده، بلكه تمام آبادىها و شهرها، اُمّ (مركز) دارند. [قارعة:9] و امّا هر كه ميزانهاى او سبك شده، مسكن و قرارگاه او هاويه است، طبرسى فرمايد: به جهنم از آن سبب امّ گفته شده كه آدمى در آن جاى مىگيرد چنان كه در كنار مادرش. مىشود گفت: اين مثل «مَأواكُم النَّار» است زيرا مأوى به معنى جايگاه و محلّى است كه آدمى در آن جاى مىگيرد. ناگفنه نماند جمع اُمّ، مىبايست اُمّات باشد ولى اُمَّهات آمده، راغب گويد: گويند اصل اُمّ اُمّهة است زيرا در جمع آن گويند: اُمّهات در مصّغر آن گويند: اُمِيهه، و گويند اصل آن از مضاعف «اُمم» است، زيرا گفتهاند: اُمّات و اُميمه، و بعضى گويند: اُمّات اكثراً در بهائم و امهّات در انسان بكار مىرود. اُمهات مؤمنين: مراد از امّهات مؤمنين، زنان حضرت رسول «صلى الله عليه و آله»اند [احزاب:6] يعنى پيامبر، به مؤمنان از خودشان برتر است و همسران وى مادر مؤمناناند. در اين آيه، همسران حضرت نازل بمنزله مادران مؤمنان شدهاند و مراد از اين تنزيل چنان كه شيعه و سنّى تصريح كردهاند، حرمت ترويج است مثل مادران حقيقى. و نيز احترام منظور است. ولى آنها به مؤمنين مَحرَم نيستند نگاه كردن به آنها جايز نيست، ميان آنها و مؤمنين توراث نيست و دختران شان بر مؤمنان حرام نيستند. گذشته از آيهى فوق آيهى 53 همان سوره، در اين مطلب صريح است «وَ ما كانَ لَكُمْ اَنْ تُوذوا رَسُولَ اللَّه و لا اَنْ تَنكِحوا اَز واجَهُ مِنْ بَعدِهِ اَبَداً اِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِندَاللّهِ عَظيماً». يعنى شما را نرسد كه رسول خدا را آزار كنيد، و نه اينكه زنان وى را از پس وى بنكاح آريد، اين نزد خدا گناهى بزرگ است. شيعه و سنّى نقل كردهاند: بعد از نزول آيه حجاب درباره زنان آن حضرت، طلحة بن عبيداللّه گفت: محمّد ما رااز دختر عمّههايمان محجوب مىكند ولى خود بعد از ما زنان ما را تزويج مىنمايد، اگر از دنيا برود زنان او را به نكاح خود در خواهيم آورد، در نتيجه آيه فوق نازل شد. نظر نگارنده اين مطلب خيلى سبك است، حرمت نكاح زنان آن حضرت حكمت بخصوصى دارد كه در -نساء النبى- خواهد آمد انشاء اللّه.كلمه «مِن بَعِده» در آيه مىرساند كه حرمت نكاح نسبت به زنانى است كه حضرت از آنها فوت كرده و آنها ماندهاند، نه زنانى كه آن حضرت در حال حيات طلاقشان داده است. ابن كثير در تفسير خود ذيل آيه فوق گويد: درباره زنانى كه آن حضرت دخول كرده و در حال حيات خود طلاق داده، اختلاف كردهاند كه آيا مىشود با آنها ازدواج كرد يا نه؟... امّا در حليّت زنانى كه آن حضرت پيش از دخول طلاق داه، اختلافى سراغ نداريم. بيضاوى نقل مىكند: اَشْعَث بن قيس: مَستَعيذه (زنى كه بعد از ديدن آن حضرت، گفت: اعوذ باللّه منك. بعد از اين كلمه حضرت او را ترك كرد جريان مخصوصى دارد) را تزويج كرد، عمر بين خطاب خواست، باشعث حَدّ بزند، گفتند حضرت رسول با اين زن همبستر نشده است، عمر از وى دست كشيد.