سُلَيْمَان

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (افزودن نمودار دفعات)

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

از انبياء معروف بنى اسرائيل، نام مباركش هفده بار در قرآن ذكر شده و پسر داود نبى است حالات و قصه هايش در كلام اللّه مجيد بسيار و به تصريح آيه ذيل پيامبر صاحب وحى است [نساء:163]. ما ابتدا ثناء خداوند را نسبت به او و ايضاً قصص او را قرآن بررسى كرده سپس به افسانه هائيكه درباره آن حضرت آمده اشاره خواهيم كرد. 1- او پيامبرى است صاحب وحى و در رديف سائر پيامبران چنانكه از آيه سابق روشن شد، گرچه شريعت مستقل نداشته و مروّج احكام تورات بود. وى هدايت يافته خدا بود [انعام:84]. خداوند به وى علم و حكمت آموخته بود [انبياء:79]. او زبان پرندگان را مى‏دانست و از قضيّه وادى نمل كه از سخن گفتن مورچه خبر داد بدست مى‏آيد كه زبان حشرات را نيز مى‏دانسته [نمل:16]. درباره اوست [ص:40]. وى به خداوند بنده نيكوئى بود و پيوسته با ذكر و استغفار و دعا به خدا رجوع مى‏كرد [ص:30]. خداوند او و پدرش را بر بسيارى از بندگان مؤمن برترى داده بود. [نمل:15]. در سوره انبياء پس از ذكر احوال عدّه‏اى از پيامبران از جمله سليمان مى‏فرمايد: [انبياء:90]. قصص سليمان بايد دانست سليمان با آنكه پيامبر خدا بود سلطنت وسيعى داشت و خود به خدا عرض كرد: «خدايا به من سلطنتى ده كه به كسى بعد از من ميّسر نباشد» ص:35. ايات بعدى مى‏گويد كه باد و شياطين را به او مسخّر كرديم... و قطع نظر از اينها او را نزد ما تقرّبى است و بازگشت خوب. وسعت ملك او به واسطه تسخير باد و شياطين و دانستن زبان پرندگان و... بوده است و اين منافى مقام پيامبر نيست كه از خدا چنان ملكى بخواهد كه بتواند هر چه بيشتر در هدايت و سعادت بندگان بكوشد. و شايد خدا خواسته بفهماند كه نبوّت با جهاندارى منافات ندارد. قصه وادى نمل‏ [نمل:17-19]. آيات بعدى صريح است در اينكه رسيدن سليمان به وادى نمل در لشكر كشى به سباء بود كه هدهد وضع آنها را به وى گزارش كرد. درباره وادى نمل گفته‏اند: محلى است در شام و به قولى در طائف و بعضى گفته در اواخر يمن است. ولى طائف درست نيست كه محل سليمان فلسطين بود و قوم سباء در يمن سكونت داشت على هذا آن در شام يا در يمن است. آقاى صدر بلاغى از ياقوت و ابن بطوطه نقل مى‏كند كه آن: سرزمين عسقلان است. در اقرب الموارد گويد: عسقلان محلى ايت در شام. واقعه‏اى كه آنجا اتفاق افتاد سخن مورچه بود كه به مورچگان گفت: به لانه‏هاى خود داخل شويد تا سليمان و سپاهيانش بدون توجه شما را پايمال نسازند. اين سخن مى‏رساند كه مورچگان سخن گفتن دارند. و مخابرات دارند كه در اندك زمانى فرمان حكمران به همه مى‏رسد و شگفت‏تر از همه آنكه مورچگان مردم را با اسم و رسم مى‏شناسد كه گفت: تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند. سليمان از سخن مورچه تبسّم و تعجّب كرد و گفت: خدايا نصيبم كن شكر اين نعمت را كه به من و پدر و مادرم داده‏اى به جا آوردم و كارى كه مورد رضاى تو است انجام دهم و مرا رضاى تو است انجام دهم و مرا در زمره بندگان نيكوكارخود در آور. نمى‏دانيم سليمان سخن مورچه را چطورفهميد ولى آيه صريح است در اينكه متوجّه فرمان او شد. جمله «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» درباره لشكريان صحيح است ولى درباره سليمان صحيح نيست زيرا كه سليمان مورچگان را دانسته پايمال نمى‏كرد ممكن است آن از باب تغليب باشد و يا مورچه آن مقام را در سليمان نميدانسته است. معنى آيات چنين است: براى سليمان لشكريانش از جن و انس و پرندگان جمع شدند و آنها از پراكندگى منع مى‏گرديدند. تا بر وادى نمل آمدند مورچه‏اى گفت: اى مورچگان به لانه‏هاى خود داخل شويد... قصه هدهد و سباء اين قصه دنباله جريان وادى نمل است كه در سوره نمل از آيه 20 تا 43 بيان شده است «سليمان جوياى مرغان شد و گفت: چرا شانه به سر را نمى‏بينم مگر او غائب است. وى را عذاب مى‏كنم عذابى سخت، يا سرش را مى‏برم مگر آنكه دليل روشنى درباره غيبت خود بياورد. كمى بعد هدهد بيامد و گفت: چيزى ديده‏ام كه نديده‏اى و از قوم سباء برايت خبر درست آورده‏ام. زنى بديدم كه بر آنها سلطنت مى‏كند. و همه چيز دارد و از جمله او را تخت بزرگى هست. او و قومش را ديدم كه سواى خدا به افتاب سجده مى‏كردند، و شيطان اعمالشان را بر آنهاآراسته و از راه حق منحرفشان كرده و هدايت نيافته‏اند. به همين جهت به خدائيكه در آسمانهاو زمين، نهان را آشكار مى‏نمائيد مى‏داند، سجده نمى‏كنند. خدائيكه جز او معبودى نيست و پروردگار عرش عظيم است (اندازه فهم و شعور پرنده را ببيند). سليمان فرمود: خواهيم ديد كه راست مى‏گوئى يا از دروغگويانى. اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن سپس دور شو ببين چه مى‏گويند. زن چون نامه گرامى اى به نزد من افكنده شده، آن از سليمان است بدين مضمون شده، آن از سليمان است بدين مضمون: بِسْمِ اللّهِ الرِّحْمن الرّحيم كه بر من تفوق مجوئيد و تسليمانه پيش من آئيد. و اضافه كرد: اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من در كارى بى حضور شما تصميم نگرفته‏ام. در جواب گفتند: ما نيرومند و جنگاوران سر سخت ايم و كار به اراده تو است ببين چه فرمان مى‏دهى. زن گفت: پادشاهان وقتى به شهرى در آيند آن رافاسد و تباه مى‏كنند و عزيزانش را ذليل گردانند و كارشان چنين است. من هريه‏اى سوى سليمان و لشگرسلنس مى‏فرستم تا ببينم فرستادگان چه خبر مى‏آورند. چون فرستاده ملكه نزد سليمان آمد. سليمان به تندى گفت: مرا به مال مدد مى‏دهيد آنچه خدا به من داده بهتر از آن است كه به شما داده؟ نه بلكه شما به هديه خويش خوش دل مى‏شويد. نزد ايشان باز گرد حتماً سپاهيانى به سوى آنها آريم كه طاقت مقابله با آنها را نداشته باشند و از شهر، ذليل و حقير بيرونشان مى‏كنيم. (فرستاده به طرف سباء به راه افتاد). سليمان به حاضران گفت: كدامتان تخت ملكه را پيش از آنكه‏كطيعانه پيش من ايند، برايم مى‏آوريد؟ عفريتى از جنيان گفت: من پيش از اينكه از مجلس خويش برخيزى تخت را سوى تو مى‏آورم كه در مورد آن توانا و امينم. مردى كه دانشى ار كتاب نزد وى بود. گفت: من آن را پيش از آنكه چشم به هم بزنى نزد تو مى‏آورم. به دنبال اين سخن سليمان ديد تخت ملكه در پيش او حاضر است. گفت: اين از احسان پروردگار من است. مى‏خواهد امتحانم كند آيا شكر گزارم يا كفران مى‏كنم... گفت تخت را بر ملكه پس از آمدن ناشناس كنيد و نگوئيد: اين تخت تو است ببينيم آيا به شناختن آن راه مى‏برد يا از آنان مى‏شود كه راه نمى‏برند. چون ملكه بيامد گفتند: آيا تخت تو چنين است؟ گفت: گوئى همين است. ما پيش از اين به قدرت بوده و تسليم بوده‏ايم و همان تسليم به خدا او را از آنچه جز خداى مى‏پرستيد باز داشت كه وى از زمره قوم كافر بود و از آنها تبعيت مى‏كرد. بدو گفته شد: به قصر سليمان داخل شو چون آن را ديد پنداشت آب عميقى است. ساقهاى خويش را عريان كرد. سليمان گفت: اين قصرى است صاف از شيشه. زن چون اين قدرت و عظمت و آن قصه هدهد و آمدن تخت را بديد دانست كه او پيامبر و مؤيد من عنداللّه است لذا گفت: پروردگار جهانيان مى‏شوم». در اين قصه بايد به چند مطلب توجه كرد: 1- مرغان نيز از جمله لشكريان سليمان بودند. سليمان زبان هدهد را مى‏دانست و به وى مأموريت مى‏داد و با آن گفتگو مى‏كرد و او بود كه خبر قوم سباء را به سليمان گزارش كرد و نامه او را پيش آنان انداخت. ازاين جريان روشن مى‏شود كه پرندگان و يا قسمتى از آنها اگر در فهم درك بالاتر از انسان نباشد كمتر نيستند كه هدهد حكومت آنها و اينكه آفتاب پرستند و ملكه آنها را دانست بالاتر از همه گفت: «اَلّا يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذى يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فى السَّمواتِ والْاَرْضِ...» كه در «خب‏ء» گذشت. 2- جريان آمدن تخت آمدن تخت ملكه سباء از فاصله دور پيش سليمان. در «روح» زير عنوان «باد در طاعت سليمان بود» توضيحى درباره آن داده شد. آن علم نكره و مرموز كه آصف وزير سليمان دارا بود دانسته نيست. ولى مى‏توان گفت كه خدا به او چنان اراده خود كار خدائى كند البته با اراده و اذن خدا و در همان جا قضيه حضرت جواد عليه السلام را نقل كرديم كه نظير كار آصف بن برخيا بود. و شايد در آينده بشر به نيروى علم، پرده از اسرار آن بردارد. در اصول كافى كتاب الحجة باب آنچه به ائمه از اسم اعظم داده شده سه روايت نقل شده از جمله جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى‏كند: اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف است. در نزد آصف فقط يك حرف بود آن را بر زبان آورد، زمين ما بين او و تخت بلقيس فرو رفت تا تخت را با دستش گرفت سپس زمين در كمتراز يك چشم به هم زدن به حالت اول برگشت. و ما امامان هفتاد دو حرف از آن نزد ماست و يك ديگر (كه كسى به آن راه ندارد) در نزد خداست و آن مخصوص خداوند است در علم غيب كه پيش اوست ولا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم. از بعضى آيات و روايات روشن مى‏شود كه در روز قيامت قسمتى يا همه افعال اهل بهشت با اراده خواهدبود نه با ابزار، شايد انشاءاللّه اين مطلب را در «قيامة» توضيح بدهيم. 3- سليمان كاخ آئينه بند داشته است «قالَ اِنَّهُ صَرْحٌ مُمَّرَدٌ مِنْ قَواريرَ» و اگر جمله «وَ اُوتينا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمينَ» كلام ملكه باشد به نظر مى‏دهد كه او پيش از آن قضيه به قدرت و پيامبرى سليمان دانا بوده و اسلام آورده بود ولى در عبادت آفتاب از از قوم خود كنار نمى‏شد، لشكر كشى سليمان براى وى توفيق جبرى شد و شايد مرادرش از «ظَلَمْتُ نَفْسى» همان باشد كه دانسته از قوم خويش تبعيّت مى‏كرد. قصه اسبان‏ [ص:30-33]. صافنه اسبى است كه بر سه پاى ايستد و گوشه پاى چهارم را به زمين گذارد جمع آن صافنات است. جياد جمع جيّد يا جواد است يعنى اسب اصيل و تند رو. در مجمع «احببت» را اختيار كردن گفته است على هذا «حبّ الخير» مفعول آن است يعنى دوست داشتن اسبان را اختيار كردم. به قولى «عن» به معنى «على» است يعنى برگزيرم. ولى به نظر من «عن» براى تعليل است. ابن هشام در معنى براى تعليل است. ابن هشام در معنى براى «عن» ده معنى ذكر كرده از جمله تعليل است و گويد: آن در آيه «وَ ما كانَ اسْتَغْفارُ اِبْراهيمِ لِاَبيهِ اِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَ عَدَها اِيّاهُ» و نيز آيه «وَ ما نَحْنُ بِتاريكى اِلهَتِنا عَنْ قُوْلِكَ» براى تعليل است . قاموس و اقرب تعليل را يكى از معانى «عن» شمرده و آيه «اِلّا عَنْ مُوْعِدَةٍ»را شاهد آورده‏اند در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه «عن» در آيه «عَنْ ذِكْرِ رَبّى» براى تعليل باشد يعنى: من محبت اسبان را براى ذكر پروردگارم كه آنهارا براى جهاد در راه او آماده كرده‏ام برگزيده‏ام و شايد سان ديدن از اسبان براى آمادگى به جنگ بود كه آن راياد خدا خواند «تَوارَتْ بِالْحِجابِ» به قرينه «العَشّى» غروب شمس است كه عشّى طرف آخر عصر مى‏باشد يعنى آفتاب به پرده نهان شد. ضمير «رَدُّها» راجع به «صافنات» است يعنى آنها را نزد من برگردانيد. على هذا معنى آيات چنين است : به داود سليمان بخشيديم او بنده خوب و رجوع كننده به حق است. آنگاه كه در آخر روز اسبان اصيل و تيز رو به او نشان داده شدند. گفت: من اسبان را دوست مى‏دارم. آن براى ياد پروردگار است. (پيوسته به آنها تماشا مى‏كرد) تا آفتاب غروب كرد. گفت اسبان را پيش من برگردانيد و چون برگرداندن شروع كرد به ساق و گردن هاى آنها دست مى‏كشيد. اينكه گفته شد كاملاً طبيعى و قابل قبول است به قولى مراد از «عن» «على» و ذكر به معنى نماز است يعنى: من دوست داشتن اسبان را بر نماز ترجيح دادم. و به قولى مراد از «ردّوها»برگرداندن آفتاب است يعنى به ملائكه دستور داد كه آفتاب را برگردانند تا نماز قضا شده را در وقت آن بخواند به روايتى در «طَفِقَ مَسْحاً بِالسُّقِ وَ الْاَعْناقِ» سليمان و اصحابش به ساقها و گردن‏هاى خود دست كشيدند و آن وضوى آنها بود تا نماز بخوانند و به قولى شروع كرد گردنها و ساقهاى اسبان را با شمشير مى‏زد كه مانع نماز او شده بودند معلوم نيست آن زبان بسته‏ها چه تقصيرى داشته‏اند؟!! بعضى از بزرگان فرموده تماشاى اسبان و نماز هر دو عبادت بود و عبادتى او را از عبادت ديگر باز داشت ولى او نماز را نرجيح مى‏داد احتمالات غير از اينها نيز گفته‏اند ولى تنها آنچه گفته قابل قبول است . قصه جسد [ص:34-35]. در همين سوره [ص:24] درباره امتحان داود است «... وَ ظَنَّ داوُدُ اَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ اَنابَ» معنى آيه فوق چنين است: سليمان را امتحان كرديم و پيكر بيجانى به تخت وى افكنديم سپس توبه آورد و گفت پروردگارا مرا بيامرز و مرا سلطنتى ده كه به هيچ كس از پس من ميسّر نباشد كه تو بسيار بخشنده‏اى. ظاهر آيه نشان مى‏دهد كه جسدى به تخت سليمان انداخته شده و سليمان از آن احساس امتحان كرده و به خدا انابه نموده است. در الميزان فرموده: به قولى مراد از جسد خود سليمان بود خدا او را با مرضى امتحان كرد و تقدير كلام آن است: او را بر تخت خودش كه از شدّت مرض مانند جسد بى روح بود افكنديم. ولى حذف ضمير از «اَلْقَيْنادُ» و ايراد كلام به صورتى كه در آيه است مخل معنى مقصود مى‏باشد و كلام افصح الهى بدان حمل نمى‏شود. مفسّران ديگر را درباره مراد از آيه به پيروى از روايات مختلف، اقوال مختلفى است آنچه مى‏شود اجمالاً از ميان آنها انتخاب كرد اين است كه: آن جسد طفلى بود كه خدا او را كشت و بر تخت سليمان افكند و «ثُمَّ اَنابَ وَ قالَ رَبِّ اغْفِرْلى» اشعار يا دلالت مى‏كند كه سليمان عليه السلام را درباره آن طفل اميد و آرزوئى بود. خدا او را گرفت و جسدش را به تخت سليمان افكند و فهماند كه كار خود را بر خدا تفويض كند. به روايت ابوهريره: سليمان روزى در مجلس خود گفت: امشب با هفتاد نفر زن خود هم بستر خواهم شد از هر يك پسرى كه در راه خدا شمشير زند متولّد مى‏شود ولى انشاءاللّه نگفت در نتيجه فقطيكى از زنانش حامله شد آن هم فرزندى آورد كه فقط نصف بدن داشت و آن همان است كه بر روى تخت سليمان افكنده شد (مجمع) اين روايت فقط از ابو هريره برازنده است، احتمال دارد كه از كعب الاحبار رفيق دروغ پردازش گرفته، معركه‏گيرى ابوهريره روشن است. به روايتى: براى سليمان فرزندى متولّد شد، جنّ و شياطين گفتند: اگر اين فرزند باقى ماند در دست او مانند پدرش گرفتار خواهيم بود. سليمان از آنها ترسيد فرزند خود را ميان ابر دستور شير دادن داد. اتفاقاً روزى جسد فرزند روى تختش افكنده شد يعنى حذر از قدر فائده ندارد، چون از جنّ از قدر فائده ندارد، چون از جنّ ترسيد خدا عتابش كرد. در مجمع گويد: اين قول شعبى است. اين سخن را در برهان نيز از مجمع نقل كرده و گرنه به نقل مجمع اكتفا نمى‏كرد در صافى نيز گفته: از امام صادق عليه السلام چنين به جعل بيشتر شباهت دارد تا به روايت. و در روايات اهل سنّت هست كه حكومت سليمان بسته به انگشترش بود يكى از شياطين آن را ربود و بر حكومت مسلّط شد سپس خداوند انگشترش رب به وى باز گردانيد. حكومتش را باز يافت و مراد از جسد افكنده شده به تخت، همان جنّ است. در الميزان فرموده: عدّه‏اى از اين روايات به ابن عباس مى‏رسد و او در بعضى صريحاً گفته كه از كعب الاحبار اخذ كرده است. سپس فرموده اين‏ها را اعتنا نيست و دست حديث سازان در آن كار كرده. در مجمع پس از نقل صورتهائى از افسانه انگشتر، فرموده: بر اين چيزها اعتمادى نيست. تسخير شياطين قرآن مجيد صريح است در اينكه شياطين به حضرت سليمان مسخر بودند و براى او كار مى‏كردند و عده‏اى در حبس او بودند اين مطلب مجملاً در «جنّ» گذشت. آيات آن را در اينجا نقل مى‏كنيم: 1- [سباء:12-13]. معلوم مى‏شود كه جنّ در صورت عدم اطاعت مورد عذاب واقع مى‏شدند «نُذِقْهُ مِنْعَذابِ السَّعير» و شايد «مُقَرَّنينَ فى الْاَصفادِ» كه خواهد آمد همان‏ها باشندو و نيز آيه صريح است در اينكه براى سليمان كاخها، مجسمه‏ها، كاسه هائى به بزرگى حوض و ديگهاى ثابت مى‏ساختند. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه: به خدا قسم مجسمه زنان و مردان نبود بلكه مجسمه درخت و نظير آن بود. 2- [ص:37-38]. براى سليمان غوّاصى هم كرده و از دريا چيزهائى مى‏آورند و ديگران هم به زنجيرها بسته بوده‏اند. و از آيه [نمل:17]. روشن مى‏شود كه جنّ جزء لشكريان سليمان هم بوده‏اند و جريان عفريت در لشكركشى سباء گذشت. در «جنّ» در قسمت 7و12 مجسّم شدن شياطين توضيح داده شد به نظر مى‏آيد كه آنهادر ملك سليمان مجسّم شده و به صورت كارگر كار مى‏كرده‏اند آيه زير نيز در مضمون آيات سابق است [انبياء:82]. تسخير باد كيفيّت تسخير باد را نسبت به سليمان و نيز آيات آن را در «روح» آورده‏ايم. حاجتى به تكرا آن نيست و نيز قضاوت وى درباره گوسفندان در «داود» گذشت. مرگ سليمان [سباء:14]. مراد از دابة الارض موريانه و منسأة به معنى عصاست. يعنى: چون حكم مرگ وى را كرديم، مردم را به مرگ وى آگاه نكرد مگر موريانه كه عصاى او را مى‏خورد. چون سليمان به زمين افتاد. جنّيان دانستند كه اگر داناى غيب بودند در عذاب خوار كننده نمى‏ماندند. از اين آيه روشن مى‏شود كه سليمان در حال سر پا ايستاده فوت كرده و مدتى در همان حال مانده و كسى جرئت نكرده كه نزد او برود بالاخره موريانه (حشرات چوبخوار) عصاى وى را خورده در اثر شكستن عصا سليمان به زمين افتاده و مردم پى برده‏اند كه او را هز چندى پيش مرده است. در تفسير برهان از امام باقر ع‏ليع السلام نقل شده: سليمان به جنّ دستور داد براى از قبّه‏اى از شيشه ساختند. او در قبّه به عصا تكيه كرد جنّ تماشا مى‏كرد و جنّيان نيز به او مى‏نگريستند. ناگاه ديد كسى با او در قبّه است گفت: تو كيستى؟ گفت: آن كسم كه رشوه قبول نكنم و از پادشاهان نترسم، من ملك موتم: آنگاه جان سليمان را ايستاده گرفت مردم به او نگاه مى‏كردند. يكسال تمام به فرمان او كار مى‏كردند تا خداوند موريانه را مأمور خوردن عصاى او كرد «فَلَمّا خَرِّ تَبَيَّنَتِ الْجِنِّ...». اين حديث در الميزان از علل الشرايع نقل شده برهان نيز از صدوق نقل كرده است. يكسال ايستاده ماندن پس از مرگ در تفسير ابن كثير و كشّاف و غيره نيز نقل شده و به قولى موريانه را در چوبى قرار دادند و يك روز آن را خورد آن را با عصاى سليمان مقياس كرده دانستند كه يكسال تمام از مرگ سليمان مى‏گذرد. چون در تمام اين مدّت جنيان مشغول كار بودند به گمان آنكه سليمان زنده است و به آنهانگاه مى‏كند، روشن گرديد ادعاى جنّ درباره استراق سمع و دانستن غيب بى جاست و گرنه در طول آن مدّت از مرگ سليمان بيخبر نمى‏ماندند ظاهراً اشخاصى كه با جنّ سر و كار داشتند و خود جنّ با راههائى به مردم وانمود مى‏كردند كه غيب را مى‏دانند. اين مطلب كه سليمان يكسال همانطور بماند و كسى وارد آنجا نشود و بدنش متغيّر نشود بعيد به نظر مى‏رسد و اللّه العالم ولى قرآن صريح اسن كه عصاى او را موريانه خورد و شايد خانواده او از مردنش با خبر شده ولى براى اينكه امر حكومت پاشيده نشود او را همچنان نگاه داشته بودند تا پوسيدن عصا مطلاب را فاش ساخت و شايد مطالب ديگرى در بين بوده‏كه بر ما پوشيده است‏تعيين يكسال فقط در روايات فريقين است و قرآن مدت مكث رامعين نكرده است. مخفى نماند در نظر بود مقدارى از افسانه‏ها كه درباره اين پيامبر عظيم الشأن گفته‏اند نقل آنها مقتضى نشد و نبايد آنها را باور كرد در عين حال به يعضى اشاره گرديد. ارباب تحقيق خود مى‏توانند در كتب مفصل آنها را ديده و ردّ كنند و اليلام على من اتبع الهدى.


در حال بارگیری...