ریشه فتح
تکرار در قرآن: ۳۸(بار)
قاموس قرآن
گشودن. باز كردن. خواه محسوس باشد مثل [يوسف:65]. چون متاع خويش گشودند ديدند سرمايه شان به خودشان بر گردانده شده و خواه معنوى مثل [شعراء:118]. كه مراد پيروزى و رهائى از ستمكاران است. [بقره:76]. مراد از «ما فَتَحَ اللَّهُ» بشارات رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» است در تورات که گاهى بعضى از يهود آنها را به مؤمنين نقل مىكردند لذا بزرگانشان در خلوت آنها را از اين كار نهى كرده و مىگفتند: آيا آنچه را كه خدا به شما فهمانده به آنها حكايت مىكنيد تا پيش خدا به وسيله آن با شما محاجّه كنند؟ گوئى يهود خيال مىكردند اگر آنها نگويند خدا نخواهد دانست لذا در آيه بعدى فرموده آيا نمىدانند كه خدا آنچه پنهان يا آشكار مىكنند مىداند. [فتح:1-2]. رجوع شود به «ذنب» [ابراهيم:15]. فاعل «اسْتَفْتَحُوا» ظاهراً «رسل» است در آيات قبل، يعنى پيامبران از خدا فتح و پيروزى خواستند در نتيجه عذاب آمد و هر ستمگر لجوج از سعادت نوميد شد. ممكن است فاعل هم پيامبران باشند و هم كفار كه آنها نيز از روى مسخره و عناد يكسره شدن كار را مىخواستند و مىگفتند [سجده:28]. در اين صورت مقصود آن است كه هر دو گروه فتح را خواستند ولى به نوميدى كفار تمام شد. فتاح: بسيار گشاينده و آن از اسماء حسنى است مراد از آن عموم است و از جمله فتح و فيصله ميان حق و ناحق مىباشد. [سباء:26]. و آن يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است. *** مفاتح: [انعام:59]. [نور:61]. [قصص:76]. اين لفظ بيشتر از سه بار در قرآن مجيد نيامده است. مفتح (به كسر ميم و سكون فاء و فتح تاء) و مفتاح به معنى كليد و مفتح (بر وزن مقعد) به معنى خزانه و انبار است جمع اولى و دومى مفاتح و مفاتيح و جمع سومى فقط مفاتح آيد (اقرب). على هذا مفاتح در سه آيه گذشته احتمال دارد كه به معنى كليد و يا خزانه باشد ولى در آيه اول به قرينه [منافقون:7]. [حجر:21].بايد گفت كه مراد خزائن است يعنى خزائن و انبارهاى غيب نزد خدا است و جز او كسى به آنها دانا نيست و در آيه دوم اگر مراد كليدها باشد منظور آن است از جاهائيكه كليد آنها دست شماست مىتوانيد بخوريد و يا از چيزى به خوردن مجازيد كه انبارهاى آن دست شماست و درآيه سوم قريب به علم است كه مراد خزائن باشد يعنى به قارون از گنجها آنقدر داديم كه حمل گنجهاى او بر گروه نيرومند ثقيل بود.
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
فَتَحَ | ۱ |
يَسْتَفْتِحُونَ | ۱ |
فَتْحٌ | ۲ |
بِالْفَتْحِ | ۱ |
فَتَحْنَا | ۴ |
مَفَاتِحُ | ۱ |
تُفَتَّحُ | ۱ |
افْتَحْ | ۱ |
الْفَاتِحِينَ | ۱ |
لَفَتَحْنَا | ۱ |
تَسْتَفْتِحُوا | ۱ |
الْفَتْحُ | ۳ |
فَتَحُوا | ۱ |
اسْتَفْتَحُوا | ۱ |
فُتِحَتْ | ۳ |
مَفَاتِحَهُ | ۲ |
فَافْتَحْ | ۱ |
فَتْحاً | ۴ |
الْفَتْحِ | ۲ |
يَفْتَحُ | ۱ |
الْفَتَّاحُ | ۱ |
يَفْتَحِ | ۱ |
مُفَتَّحَةً | ۱ |
فَفَتَحْنَا | ۱ |
فُتِحَتِ | ۱ |