تفسیر:نمونه جلد۲۴ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۶-۳۳
آيه و ترجمه
فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضالُّونَ(۲۶) بَلْ نحْنُ محْرُومُونَ(۲۷) قَالَ أَوْسطهُمْ أَ لَمْ أَقُل لَّكمْ لَوْ لا تُسبِّحُونَ(۲۸) قَالُوا سبْحَنَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظلِمِينَ(۲۹) فَأَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلَوَمُونَ(۳۰) قَالُوا يَوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طغِينَ(۳۱) عَسى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيراً مِّنهَا إِنَّا إِلى رَبِّنَا رَغِبُونَ(۳۲) كَذَلِك الْعَذَاب وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۳۳) ترجمه : ۲۶ - هنگامى كه (وارد باغ شدند، و) آن را ديدند گفتند: ما راه را گم كرده ايم !
۲۷ - (آرى همه چيز به طور كامل از دست ما رفته ) بلكه ما محروميم . ۲۸ - يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد؟ ۲۹ - گفتند: منزه است پروردگار ما، مسلما ما ظالم بوديم . ۳۰ - سپس آنها رو به هم كردند و به ملامت يكديگر پرداختند. ۳۱ - (و فريادشان بلند شد) گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم . ۳۲ - اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن را بجاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او دل بسته ايم . ۳۳ - اينگونه است عذاب خداوند (در دنيا) و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند. تفسير : سرانجام دردناك صاحبان باغ سرسبز اين آيات ادامه داستان «اصحاب الجنة » است كه در آيات پيشين گذشت صاحبان باغ به اين اميد كه محصول فراوان خود را بچينند، و دور از نظر مستمندان جمع آورى كنند، و همه را در انحصار خويش گيرند، و حتى يك فقير بر سر اين خوان نعمت گسترده الهى ننشيند، صبحگاهان به راه افتادند اما بى خبر از اينكه صاعقه اى مرگبار شب هنگام درست در موقعى كه آنها در خواب بوده اند باغ را تبديل به يك مشت خاكستر كرده است . قرآن مى گويد: «هنگامى كه آنها باغ خود را ديدند چنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند اين باغ ما نيست ، ما راه را گم كرده ايم »! (فلما راءوها قالوا انا لضالون ). منظور از «ضالون » ممكن است گم كردن راه باغ باشد، چنانكه در بالا گفتيم ، و يا گم كردن راه حق ، چنانكه بعضى احتمال داده اند. ولى معنى
اول مناسبتر به نظر مى رسد. سپس افزودند: «بلكه ما محرومان واقعى هستيم » (بل نحن محرومون ) مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيم اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم ، هم محروم از درآمد مادى ، و هم بركات معنوى كه از طريق انفاق در راه خدا و به نيازمندان به دست مى آيد. «در اين ميان يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد»: (قال اوسطهم ا لم اقل لكم لو لا تسبحون ). نگفتم خدا را به عظمت ياد كنيد، و از مخالفت او بپرهيزيد، شكر نعمت او را بجا آوريد، و نيازمندان را از اموال خود بهره مند سازيد؟ ولى شما گوش نكرديد، و به روزگار سياه افتاديد! از اين آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤ منى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد، و چون در اقليت بود كسى گوش به حرفش نمى داد، اما پس از اين حادثه دردناك ، زبان او گشوده شد، و منطقش تيزتر و برنده تر گشت ، و آنها را زير رگبار ملامت و سرزنش گرفت . آنها نيز لحظه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند، «و گفتند منزه است پروردگار ما، مسلما ما ظالم و ستمگر بوديم » هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين ). تعبير به «اوسط» در آيه قبل به معنى كسى است كه در سرحد اعتدال از نظر عقل و خرد و دانش باشد، بعضى آن را حد وسط در سن و سال معنى
كرده اند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه ارتباطى ميان سن و گفتن چنين سخن پرمحتوائى نيست ، ارتباط ميان عقل و خرد و چنين سخنانى است . تعبير به «لو لا تسبحون » (چرا تسبيح خدا نمى گوئيد؟) از اين جهت است كه ريشه همه اعمال نيك ايمان و معرفة الله و تسبيح و تنزيه خدا است . بعضى نيز تسبيح را در اينجا به معنى شكر نعمت كرده اند كه لازمه آن بهره مند ساختن محرومان است ، ولى اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد، و در مفهوم آيه جمع است . و اما تسبيح آنها قبل از اعتراف به گناه ممكن است از اين جهت باشد كه مى خواهند «خدا» را در مورد اين بلاى عظيمى كه بر باغشان فرود آمد و نابودش كرد از هرگونه ظلم و ستمى منزه شمرند، و بگويند خداوندا! اين ما بوديم كه بر خود و ديگران ستم كرديم و مستحق چنين عذاب دردناكى شديم ، اما كار تو عين عدالت و حكمت بود. در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز قبل از اقرار به ظلم همين تسبيح ديده مى شود، چنانكه در داستان يونس (عليه السلام ) مى خوانيم : موقعى كه در شكم آن ماهى عظيم قرار گرفت گفت : «لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين ». «معبودى جز تو نيست ، منزهى ، من از ظالمان و ستمگران بودم » (انبياء ۸۷). البته ظلم در مورد اين پيامبر بزرگ به معنى ترك اولى است چنانكه در تفسير همين آيه در جلد ۱۳ گفته ايم . ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت «آنها رو به هم كردند و شروع به ملامت و سرزنش يكديگر نمودند» (فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ).
و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت ، و او را شديدا سرزنش مى كرد كه تو عامل اصلى بدبختى ما شدى ؟ و گرنه ما اينقدر هم از خدا و عدالت بيگانه نبوديم ! آرى اينچنين است سرنوشت همه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند كه در عين اعتراف به گناه ، هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد، شايد به اين دليل كه در اينگونه موارد معمولا يكى پيشنهاد مى كند، و ديگرى تاءييد مى نمايد، و يكى اجراى آن را بر عهده مى گيرد و ديگرى با سكوت خود ابراز رضايت مى كند، ولى روشن است كه همه آنها شريك جرم و دخيل در گناهند. سپس مى افزايد: هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد و «گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم »! (قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين ). آنها در مرحله قبل اعتراف به «ظلم » و ستم كردند، و در اينجا اعتراف به «طغيان » و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم ، زيرا ظالم ممكن است اصل قانون را بپذيرد ولى بر اثر غلبه هواى نفس ستم كند، اما طغيانگر اصلا زيربار قانون نمى رود و آن را به رسميت نمى شناسد. اين احتمال نيز وجود دارد كه ظلم اشاره به «ظلم بر خويشتن » است ، و طغيان اشاره به «تجاوز بر حق ديگران ». اين نكته نيز قابل توجه است كه عرب هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شود و يا مى خواهد اظهار انزجار از چيزى كند گاه «ويس » مى گويد و گاه «ويح » و گاه «ويل » كه اولى در مصيبت خفيف است ، و دومى شديدتر،
و سومى اشد آنها است ، و اين نشان مى دهد كه صاحبان باغ خود را مستحق شديدترين سرزنشها مى دانستند. سرانجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا، رو به درگاه او آوردند، و گفتند: «اميد است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد، و باغستان بهتر از اين باغ بجاى آن در اختيار ما بگذارد» (عسى ربنا ان يبدلنا خيرا منها). «چرا كه ما به سوى او روى آورده ايم ، و به ذات پاكش دل بسته ايم ، و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم ». (انا الى ربنا راغبون ). آيا به راستى اين گروه از كار خود پشيمان شدند، و در برنامه خويش تجديد نظر كردند، و تصميم قاطع گرفتند كه اگر در آينده مشمول نعمت الهى شوند حق شكر آن را ادا كنند؟ و يا مانند بسيارى از ظالمان كه وقتى گرفتار طوفان عذاب مى شوند موقتا بيدار مى گردند اما همينكه طوفان فرو نشست باز همان برنامه ها تكرار مى گردد؟ در اين زمينه در ميان مفسران گفتگو است ، آنچه از لحن آيه بعد احتمالا استفاده مى شود اين است كه توبه آنها به خاطر اينكه شرائطش جمع نبود پذيرفته نشد، ولى در بعضى از روايات مى خوانيم كه آنها از روى خلوص نيت توبه كردند، و خداوند توبه آنها را قبول كرد، و باغى بهتر به آنها عنايت
فرمود كه مخصوصا درختان انگور پربار با خوشه هاى بسيار بزرگ داشت . در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد: «عذاب خداوند اينگونه است ، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند» (كذلك العذاب و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ). شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصارطلبى بر شما چيره گردد، همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد، سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت ، منتها يك روز «صاعقه » آمد و آن باغ را آتش زد، امروز ممكن است آفتهاى ديگر، و حتى جنگهاى خانمانسوز جهانى و منطقه اى اين نعمتها را بر باد دهد.
نكته ها:
۱ - انحصار طلبى بلاى بزرگ ثروتمندان انسان خواه ناخواه علاقه به مال دنيا دارد چرا كه گذران زندگى او به وسيله آن مى باشد، و اين علاقه در حد اعتدال مذموم نيست ، مهم آن است كه نيازمندان را هم در اموال خود سهيم كنيد، نه تنها حقوق واجب الهى را بپردازد بلكه از انفاقهاى مستحب نيز خوددارى نكند. مخصوصا در مورد باغ و زراعت در روايات اسلامى دستور داده شده كه به نيازمندان حاضر سهمى بدهند كه با اقتباس از آيه شريفه (و آتوا حقه يوم حصاده ) (حق آن را به هنگام درو بپردازيد) (انعام ۱۴۱) به عنوان «حق الحصاد» معروف شده است ، و آن حقى است غير از زكات معروف ، و منظور از
آن چيزى است كه هنگام حضور مستمندان در موقع چيدن ميوه ، يا درو كردن زراعت به آنها پرداخته مى شود، و حد معنى ندارد. ولى هنگامى كه علاقه به مال و ثروت در شكل افراطى و انحرافى ظاهر مى شود صورت انحصارطلبى به خود مى گيرد، و حتى گاهى بى آنكه خود نياز به چيزى داشته باشد دوست دارد ديگران از آن محروم باشند! و به تعبير ديگر از منحصر بودن مواهب الهى به خودش لذت مى برد، و اين بلاى بزرگى است كه مخصوصا امروز هم در جوامع انسانى نمونه هاى بسيار دارد، و مى توان آن را يكنوع بيمارى خطرناك شمرد. داستان «اصحاب الجنة » و صاحبان باغستان كه در آيات فوق آمده ترسيم روشنى از روحيه انحصار طلبى گروهى از ثروتمندان است كه چگونه دست به دست هم مى دهند، و براى محروم ساختن نيازمندان نقشه مى كشند، و دور از چشم آنها به برداشتن محصول و استفاده هاى كلان مى پردازند، ولى بسيار مى شود كه آه اين محرومان به صاعقه هاى سوزانى تبديل مى گردد و خرمن زندگى اين ثروتمندان انحصار طلب را به آتش مى كشد، و بسيار ديده شده است كه اين صاعقه ها در شكل انقلابها ظاهر مى شود، و آنچه را آنها باور نمى كردند با چشم خود مى بينند، آه و فريادشان به آسمان بلند مى شود و دم از توبه و جبران خطاهاى گذشته مى زنند اما كار از كار گذشته است . ۲ - رابطه ميان «گناه » و «قطع روزى » از داستان فوق ضمنا استفاده مى شود كه در ميان «گناه » و «قطع روزى »
رابطه نزديكى است ، لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الرجل ليذنب الذنب فيدراء عنه الرزق ، و تلا هذه الاية : اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون : «گاه انسان گناهى مى كند و روزى او قطع مى شود» سپس امام (عليه السلام ) آيات بالا را تلاوت فرمود: «هنگامى كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوه ها را بچينند، و اجازه ندهند حتى يك نفر غير از آنها استفاده كند، اما بلائى از سوى پروردگارت در حالى كه آنها در خواب بودند بر آن باغ مسلط شد و آن را نابود كرد». از ابن عباس نيز نقل شده كه ((رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشنتر است ، چنانكه خداوند آن را در سوره ن و القلم (سوره مورد بحث ) بيان فرموده ))!
آيه ۳۴-۴۱
آيه و ترجمه
إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبهِمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ(۳۴) أَ فَنَجْعَلُ المُْسلِمِينَ كالمُْجْرِمِينَ(۳۵) مَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ(۳۶) أَمْ لَكمْ كِتَبٌ فِيهِ تَدْرُسونَ(۳۷) إِنَّ لَكمْ فِيهِ لمََا تخَيرُونَ(۳۸) أَمْ لَكمْ أَيْمَنٌ عَلَيْنَا بَلِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ إِنَّ لَكمْ لمََا تحْكُمُونَ(۳۹) سلْهُمْ أَيُّهُم بِذَلِك زَعِيمٌ(۴۰) أَمْ لهَُمْ شرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشرَكائهِمْ إِن كانُوا صدِقِينَ(۴۱) ترجمه : ۳۴ - براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است ۳۵ - آيا مؤ منان را همچون مجرمان قرار مى دهيم ؟
۳۶ - شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟ ۳۷ - آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ ۳۸ - كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است ؟ ۳۹ - يا اينكه عهد و پيمان مؤ كد و مستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را به نفع خود اختيار مى كنيد براى شما قرار مى دهد؟ ۴۰ - از آنها بپرس كداميك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند؟ ۴۱ - يا اينكه معبودانى دارند (كه آنها را شريك خدا قرار داده اند و براى آنان شفاعت مى كنند) اگر راست مى گويند معبودان خود را ارائه دهند. تفسير : ۱ - بازپرسى كامل مى دانيم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد، تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند، و اين روش از نظر تربيتى بسيار مؤ ثر است . طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك «اصحاب الجنة » (صاحبان باغ خرم و سرسبز) در آيات گذشته به ذكر حال پرهيزگاران پرداخته مى گويد: «براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است » (ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ). باغهائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجا است ، علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است . ولى از آنجا كه جمعى از مشركان و ثروتمندان خودخواه بودند كه ادعا مى كردند همان طور كه در دنيا وضع ما عالى است در قيامت نيز بسيار خوب است ، خداوند در آيه بعد شديدا آنها را مؤ اخذه قرار داده بلكه محاكمه مى كند مى فرمايد: «آيا ما مؤ منانى را كه در برابر حق و عدالت تسليمند، همچون
مشركان و مجرمان قرار دهيم »؟ (ا فنجعل المسلمين كالمجرمين ). «شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد»؟! (ما لكم كيف تحكمون ) هيچ انسان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم ، مطيع و مجرم ، ايثارگر و انحصارطلب ، يكسان باشد؟ آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و برنامه حكيمانه است . در سوره فصلت (آيه - ۵۰ ) نيز اشارهاى به اين قبيل افراد كرده مى فرمايد: (و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ): «و هرگاه به او رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بودن است ، و گمان نمى كنم قيامتى برپا شود، و به فرض كه قيامتى باشد هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است »! آرى اين گروه مغرور و از خود راضى دنيا و آخرت را متعلق به خودشان مى دانند! سپس مى افزايد: «اگر عقل و خرد، شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از ((نقل » بر آن داريد «آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد»؟! (ام لكم كتاب فيه تدرسون ). «كه آنچه را شما اختيار مى كنيد و تمايل داريد از آن شما است »؟!
(ان لكم فيه لما تخيرون ). شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند، اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است . در آيه بعد چنين ادامه مى دهد: «اگر شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا نداريد آيا عهد و پيمانهاى مؤ كدى بر ما داريد كه تا روز قيامت استمرار دارد كه هر چه را به نفع خود حكم مى كنيد براى شما قرار مى دهد»؟! (ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون ). چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد، و هر امتياز و مقامى مى خواهد بى چون و چرا به او بدهد؟! تا آنجا كه مجرمان همرديف مؤ منان شوند. باز در ادامه اين پرسشها كه راهها را از هر سو به روى آنان مى بندد مى افزايد: «از آنها بپرس كداميك از آنان تضمين مى كنند كه مجرمان و مؤ منان يكسان باشند يا هر چه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد» (سلهم ايهم بذلك زعيم ).
و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد: «يا اينكه آنها معبودانى دارند كه نزد خداوند براى آنان شفاعت و حمايت مى كنند، اگر راست مى گويند آنها را بياورند و معرفى كنند»! (ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين ). آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اينكه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعور و شريك خدا و شفيع درگاه اويند؟ بعضى از مفسران «شركاء» را در اينجا به معنى «شهداء» (گواهان ) گرفته اند. به اين ترتيب در يك جمعبندى از مجموع آيات فوق مى توان چنين نتيجه گرفت كه آنها براى اثبات مدعاى خود كه همرديف مؤ منان ، بلكه از آنها برترند، بايد به يكى از چهار وسيله متشبث شوند: يا دليلى از عقل ، يا كتابى از كتب آسمانى ، يا عهد و پيمانى از خداوند، و يا شفاعت شفيعان و گواهى گواهان ، و چون پاسخ همه اين سؤ الات منفى است بنابراين ادعاى مزبور به كلى بى اساس و بى ارزش است .
آيه ۴۲-۴۵
آيه و ترجمه
يَوْمَ يُكْشف عَن ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلى السجُودِ فَلا يَستَطِيعُونَ(۴۲) خَشِعَةً أَبْصرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلى السجُودِ وَ هُمْ سلِمُونَ(۴۳) فَذَرْنى وَ مَن يُكَذِّب بهَذَا الحَْدِيثِ سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْث لا يَعْلَمُونَ(۴۴) وَ أُمْلى لهَُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ(۴۵) ترجمه : ۴۲ - به خاطر بياوريد روزى را كه ساق پاها از وحشت برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند اما قادر بر آن نيستند! ۴۳ - اين در حالى است كه چشمهاى آنها (از شدت ندامت و شرمسارى ) به زير افتاده و ذلت و خوارى وجود آنها را فرا گرفته ، آنها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند (ولى امروز ديگر توانائى آن را ندارند) ۴۴ - اكنون مرا با آنها كه اين سخن را تكذيب مى كنند رها كن و ما آنها را از آنجا كه نمى دانند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم . ۴۵ - و به آنها مهلت مى دهم ، چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق است .
تفسير : آن روز مى خواهند سجده كنند اما قادر نيستند در تعقيب آيات گذشته كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد، در آيات مورد بحث گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد تا روشن شود اين گروه خودخواه و پر ادعا در آن روز چقدر ذليل و خوارند؟ مى فرمايد: «به خاطر بياوريد روزى را كه از شدت ترس و وحشت ساقها برهنه مى شود، و آنها را دعوت به سجده مى كنند اما قادر بر آن نيستند» (يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون ). جمله «يكشف عن ساق » (ساقها برهنه مى شود) به گفته جمعى از مفسرين كنايه از شدت هول و وحشت و وخامت كار است ، زيرا در ميان عرب معمول بوده هنگامى كه در برابر كار مشكلى قرار مى گرفت دامن را به كمر مى زد و ساق پاها برهنه مى كرد، لذا مى خوانيم هنگامى كه از «ابن عباس » مفسر معروف از تفسير اين آيه سؤ ال كردند گفت : هر گاه چيزى از قرآن بر شما مخفى شد به تعبيرات عرب در اشعار مراجعه كنيد، آيا نشنيده ايد كه شاعر مى گويد: و قامت الحرب بنا على ساق : «جنگ ما را بر ساق پا نگهداشت » كنايه از شدت بحران جنگ است . بعضى نيز گفته اند «ساق » به معنى اصل و اساس چيزى است ، مانند ساقه درخت ، بنا بر اين «يكشف عن ساق » يعنى در آن روز ريشه هاى هر چيز
آشكار مى شود، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد. آرى در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند، مؤ منان به سجده مى افتند، ولى مجرمان قدرت سجده را ندارند! زيرا روحيات زشتى كه در دنيا در وجود آنها راسخ شده بود و در آن روز به روز مى كند و مانع مى شود كه در برابر ذات پاك خدا كمر خم كنند. در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه روز قيامت روز تكليف نيست ، پس دعوت به سجود براى چيست ؟ پاسخ اين سؤ ال را مى توان از تعبيرى كه در احاديث آمده است به دست آورد، در حديثى مى خوانيم : «در قيامت حجابى از نور الهى برداشته مى شود، و مؤ منان به خاطر عظمت آن به سجده مى افتند، ولى پشت منافقان آنچنان خشك مى شود كه قدرت بر سجده را ندارند»! و به تعبير ديگر: در آن روز عظمت خدا آشكار مى گردد اين عظمت مؤ منان را به سجده دعوت مى كند و آنها به سجده مى افتند ولى كافران از اين سعادت محرومند. آيه بعد مى گويد «اين در حالى است كه چشمهاى آنها از شدت ندامت و شرمسارى به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجود آنها را دربرگرفته است » (خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة ). افراد مجرم هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند معمولا سر خود را به زير مى افكنند، و ذلت تمام وجودشان را فرا مى گيرد.
سپس مى افزايد: «آنها پيش از اين در دار دنيا دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند»، (و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون ). ولى آنها هرگز سجده نكردند، و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنه قيامت آوردند با اينحال چگونه قدرت بر سجده دارند. روشن است دعوت به سجود در دنيا هم از طريق پيام مؤ ذنين در موقع نماز و هم اجتماعات نماز جماعت ، و هم از سوى آيات قرآن و احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان معصوم (عليهمالسلام ) صورت مى گرفت ، اين دعوت مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه اينها را شامل مى شود. سپس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: ((مرا با تكذيب كنندگان اين سخن (يعنى قرآن ) رها كن تا حساب همه آنها را برسم ))! (فذرنى و من يكذب بهذا الحديث ). اين تهديدى است شديد از ناحيه خداوند قادر قهار كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: نمى خواهد تو دخالت كنى ، مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن ، تا آنچه مستحقند به آنها بدهم ! فراموش نكنيم اين را خداوندى مى گويد كه بر همه چيز توانا است ، اين تعبير ضمنا مايه دلدارى و قوت قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در مقابل كارشكنيها و توطئه هاى دشمنان است ، سپس مى افزايد: ((ما آنها را به زودى از آنجا كه نمى دانند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ).
«و به آنها مهلت مى دهم ، و در عذابشان عجله نخواهم كرد، چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق و عذاب من شديد است » (و املى لهم ان كيدى متين ). در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (اذا احدث العبد ذنبا جدد له نعمة ، فيدع الاستغفار فهو الاستدراج ): «گاه هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند خداوند به آنها نعمتى مى دهد، آنها از گناه خود غافل مى شوند، و توبه را فراموش مى كنند، اين همان استدراج و بلا و عذاب تدريجى است ». از اين حديث و احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده استفاده مى شود كه گاه خداوند براى مجازات بندگان معاند و لجوج ، در مقابل گناهانى كه انجام مى دهند نعمت مى بخشد، آنها تصور مى كنند اين لطف الهى است كه به خاطر شايستگى ، شامل حالشان شده ! و لذا در غرور و غفلت فرو مى روند، اما ناگهان خداوند آنها را مى گيرد و از ميان ناز و نعمت به كام عذاب و بلا فرو مى فرستد و اين دردناكترين شكل عذاب است . البته اين درباره كسانى است كه طغيان و سركشى را به حد اعلى رسانده ولى افرادى كه هنوز تا اين حد پيش نرفته اند خداوند در برابر گناهانشان آنها را گوشمالى مى دهد، و همان سبب بيدارى و توبه آنها مى گردد، و اين لطف خدا در حق آنها است . به تعبير ديگر: هنگامى كه انسان گناه مى كند از سه حال بيرون نيست : يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد، و يا خداوند تازيانه «بلا» بر او مى نوازد تا بيدار شود، و يا شايستگى هيچيك از اين دو را ندارد، خدا به جاى بلا نعمت به او مى بخشد و اين همان «عذاب استدراج » است كه در آيات قرآن يا
به همين تعبير، و يا به تعبيرات ديگر به آن اشاره شده است . لذا انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نكند اين امر كه ظاهرا نعمت است «عذاب استدراج » گردد، به همين دليل مسلمانان بيدار در اينگونه مواقع در فكر فرو مى رفتند، و به بازنگرى اعمال خود مى پرداختند، چنانكه در حديثى آمده است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشيد، خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد، من از اين مى ترسم نكند اين «استدراج » باشد! امام فرمود: «اگر اينها تواءم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست » (نعمت است ). تعبير به «املى لهم » (آنها را مهلت مى دهم ) اشاره به اين است كه خداوند در مجازات ظالمان هرگز عجله نمى كند، كسى عجله مى كند كه مى ترسد فرصتها از دست او برود، اما خداوند قادر متعال كه هر لحظه هر چه اراده كند صورت مى گيرد از دست رفتن فرصت براى او مفهوم ندارد، و به هر حال اين هشدارى است به همه ظالمان و گردنكشان كه سلامت و نعمت و امنيت هرگز آنها را مغرور نكند و هر لحظه در انتظار كيفر شديد خداوند باشند.
آيه ۴۶-۵۰
آيه و ترجمه
أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ(۴۶) أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ(۴۷) فَاصبرْ لحُِكْمِ رَبِّك وَ لا تَكُن كَصاحِبِ الحُْوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظومٌ(۴۸) لَّوْ لا أَن تَدَرَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ(۴۹) فَاجْتَبَهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصلِحِينَ(۵۰) ترجمه : ۴۶ - يا اينكه تو از آنها مطالبه مزدى مى كنى كه پرداخت آن براى آنها سنگين است ؟! ۴۷ - يا اسرار غيب نزد آنها است ، و آن را مى نويسند (و به يكديگر مى دهند)؟. ۴۸ - اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى (يونس ) نباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد) در آن زمان كه خدا را خواند در حالى كه مملو از اندوه بود. ۴۹ - و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى ) بيرون افكنده مى شد در حالى كه مذموم بود. ۵۰ - ولى پروردگارش او را برگزيد، و از صالحان قرار داد.
تفسير : در تقاضاى مجازات عجله مكن در ادامه بازپرسيهائى كه در آيات گذشته از مشركان و مجرمان شده بود، در اين آيات دو سؤ ال ديگر بر آن مى افزايد: نخست مى گويد: «يا اينكه تو از آنها مطالبه اجر و مزدى مى كنى كه پرداخت اين غرامت براى آنها سنگين است »؟ (ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ). اگر بهانه آنها اين است كه شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند كه اين سخن دروغى است ، و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى ، و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند. «مغرم » از ماده «غرامت » به معنى ضررى است كه به انسان مى رسد بى آنكه جنايت و خيانتى كرده باشد، و «مثقل » از ماده «ثقل » به معنى سنگينى است ، و به اين ترتيب بهانه ديگرى از دست بهانه جويان مى گيرد. آيه فوق ، و آيه بعد از آن ، عينا در سوره طور (آيه ۴۰ - ۴۱) آمده است . سپس در ادامه همين گفتگو، مى افزايد: «يا اينكه اسرار غيب نزد آنها است ، و آنها آن را مى نويسند و به يكديگر منتقل مى كنند، و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند»؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ). اين در حقيقت يكى از احتمالات بعيدى است كه ممكن است كفار به آن متشبث شوند و قرآن آن را نيز فروگذار نكرده است و آن اينكه ادعا كنند از طريق كاهنان و مانند آنها به عالم غيب مربوطند، و اسرار غيب را بدينوسيله
دريافت مى دارند و مى نويسند و به يكديگر مى دهند، و از اين طريق امتياز خود را بر مسلمين و يا لااقل مساواتشان را با آنها دريافته اند. مسلما آنها دليلى بر چنين ادعائى نيز نداشتند، و اين جمله معنى استفهام انكارى را دارد، و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از غيب لوح محفوظ است ، و مراد از نوشتن ، تقدير و قضا بوده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه آنها هرگز ادعا نداشتند كه امر قضا و قدر و لوح محفوظ به دست آنها است . و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند، خداوند در آيه بعد پيامبرش را دلدارى داده ، و امر به صبر و شكيبائى مى كند، مى فرمايد: «صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش » (فاصبر لحكم ربك ). منتظر باش تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد، هرگز براى عذاب آنها عجله مكن ، و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است . بنابراين منظور از «حكم ربك » فرمان نهائى خدا درباره پيروزى مسلمين است ، ولى بعضى گفته اند: منظور اين است كه در طريق ابلاغ احكام پروردگار صبر و استقامت داشته باش . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين است چون پروردگارت حكم كرده صابر باش . ولى تفسير اول مناسبتر است . سپس مى افزايد: ((و مانند صاحب داستان ماهى (يونس ) نباش كه براى
مجازات قومش عجله كرد، و گرفتار مجازات ترك اولى شد)) (و لا تكن كصاحب الحوت ). «در آن زمان كه خدا را از درون شكم ماهى خواند در حالى كه محبوس بود و سينه اش مملو از غم و اندوه » (اذ نادى و هو مكظوم ). منظور از اين «ندا» همان است كه در آيه ۸۷ سوره انبياء آمده است فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين : «او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو نيست ، منزهى تو من از ستمكاران بودم »، و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «ندا» همان نفرينى باشد كه براى قومش كرد در حالى كه مملو از خشم و غضب بود، ولى مفسران تفسير اول را برگزيده اند از اين جهت كه تعبير به «نادى » در اين آيه هماهنگ است با تعبيرى كه در آيه ۸۷ سوره انبيا آمده ، كه مسلما مربوط به زمانى است كه در شكم ماهى محبوس بود. به هر حال «مكظوم » از ماده «كظم » (بر وزن هضم ) به معنى گلوگاه است ، و «كظم سقاء» به معنى بستن دهان مشك است بعد از پرشدن ، به همين مناسبت به كسانى كه بسيار خشمگين يا غمناك مى شوند و خويشتندارى مى كنند «كاظم » گفته مى شود و باز به همين مناسبت اين واژه در معنى «حبس » نيز به كار رفته ، بنابراين «مكظوم » در آيه فوق دو معنى مى تواند داشته باشد، مملو بودن از خشم و اندوه ، و يا محبوس بودن در شكم ماهى ، ولى معنى اول چنانكه گفتيم مناسبتر است .
در آيه بعد مى افزايد: «هرگاه نعمت و رحمت پروردگار او به ياريش نشتافته بود از شكم ماهى به بيرون افكنده مى شد در حالى كه درخور مذمت بود» (لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم ). مى دانيم سرانجام يونس از شكم ماهى به بيابانى خشك كه قرآن از آن تعبير به «عراء» كرده است افكنده شد، ولى اين در حالى بود كه خدا توبه او را پذيرفته ، و مشمول رحمتش قرار داده بود، و هرگز شايسته مذمت نبود. در سوره صافات آيه ۱۴۵ و ۱۴۶ نيز مى خوانيم : فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين «ما او را در يك سرزمين خشك و خالى افكنديم در حالى كه بيمار بود و كدوبنى بر او رويانديم » (تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش بياسايد) و ظاهرا منظور از «نعمت » در آيه فوق همان توفيق توبه و مشمول رحمت الهى است . در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد: نخست اينكه : در آيه ۱۴۳ و ۱۴۴ صافات آمده است : فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون : «اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند»، و اين با آنچه در آيه مورد بحث آمده است منافات دارد. در پاسخ اين ايراد مى توان گفت كه دو مجازات مختلف ، يكى شديدتر و ديگرى خفيف تر، در انتظار يونس بوده است ، نخست اينكه : تا پايان دنيا در شكم ماهى بماند، و اين ببركت تسبيح و حمد الهى برطرف شد، و ديگر اينكه : هنگامى كه از شكم ماهى بيرون مى آمد مذموم و دور از لطف خدا باشد آن هم ببركت نعمت پروردگار و رحمت خاص او برطرف گرديد.
سؤ ال ديگر اينكه : در آيه ۱۴۲ صافات آمده است : فالتقمه الحوت و هو مليم : «ماهى عظيمى او را بلعيد در حالى كه درخور ملامت بود» ولى از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه مذمت و ملامتى بر او نبود. پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه اين ملامت مربوط به زمانى است كه تازه در شكم ماهى قرار گرفته بود ولى رفع مذمت مربوط به زمانى است كه توبه كرد و خدا توبه او را پذيرفت ، و از شكم ماهى رهائى يافت . لذا در آيه بعد مى فرمايد: «پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد» (فاجتباه ربه فجعله من الصالحين ). و به دنبال آن ماموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد، و او به سراغ آنها آمد، و همگى ايمان آوردند، و خداوند تا مدت زيادى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساخت . شرح ماجراى «يونس » و قومش ، و همچنين مسائل ديگرى در ارتباط با ترك اولاى او و قرار گرفتنش در شكم ماهى ، و سؤ الات مختلفى را كه در اين زمينه مطرح است مشروحا در جلد ۱۹ صفحه ۱۵۲ تا ۱۶۸ (ذيل آيات ۱۳۹ تا ۱۴۸ سوره صافات ) و همچنين در جلد ۱۳ صفحه ۴۸۴ تا ۴۸۹ (ذيل آيه ۸۷ و ۸۸ سوره انبياء) آورده ايم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |