تفسیر:نمونه جلد۳ بخش۶۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۳۳ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۳۶

آيه ۱۳-۱۴

آيه و ترجمه

تـِلْك حـُدُودُ اللَّهِ وَ مـَن يـُطـِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۳) وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَلِداً فِيهَا وَ لَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۱۴) ترجمه : ۱۳- ايـنـهـا مـرزهـاى الهـى اسـت ، و هر كس خداوند و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را مـحـتـرم بـشـمـرد) خـداونـد وى را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه همواره ، آب از زير درختانش جارى است ، جاودانه در آن مى ماند، و اين ، پيروزى بزرگى است ! ۱۴- و آن كـس كـه نـافـرمانى خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد، او رادر آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن خواهد ماند، و براى او مجازات خوار كننده اى است . تفسير : بـه دنـبـال بـحـثـى كـه در آيـات گـذشـتـه درباره قوانين ارث گذشت در اين آيات از اين قوانين به عـنـوان حـدود و مـرزهاى الهى ياد كرده و مى فرمايد، ((اينها حدود و مرزهاى الهى است كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است ، و آنها كه از حريم آن بگذرند، و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مى شوند (تلك حدود الله ). حـدود جـمـع حـد در اصـل بـه مـعـنـى جـلوگـيرى و منع كردن است ، و سپس به هر چيزى كه فـاصـله ميان دو شى ء باشد، و آنها را از هم متمايز سازد، گفته مى شود، مثلا حد خانه و حـد بـاغ و حـد شـهـر و كشور، به نقاطى گفته مى شود، كه آنها را از نقاط ديگر جدا مى سازد. تعبير «تـلك حـدود الله » در چندين مورد از آيات قرآن مجيد آمده است ،

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۳۷

و هـمـه آنـها بعد از بيان يك سلسله از احكام و مقررات اجتماعى است ، مثلا در آيه ۱۸۷ سوره بـقره بعد از اعلام ممنوعيت آميزش جنسى در اعتكاف و احكامى درباره روزه ، و در آيات ۲۲۹ و ۲۳۰ سـوره بـقـره و آيه ۱۰ سوره طلاق بعد از بيان قسمتى از احكام طلاق و در آيه ۴ سـوره مـجـادله بـعـد از بـيـان كفار «ظهار» آمده است . در تمام اين موارد احكام و قوانينى وجـود دارد، كـه تجاوز از آنها ممنوع است ، و به همين جهت به عنوان مرز الهى شناخته شده اند. پـس از اشـاره بـه ايـن قسمت از حدود و مرزهاى الهى ، مى فرمايد: «كسانى كه خداوند و پـيـامـبـر را اطـاعـت كنند، و اين مرزها را محترم شمارند، بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمى گردد»(و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها). در پـايـان آيـه مى فرمايد: «اين رستگارى و پيروزى بزرگى است » (و ذلك الفوز العظيم ) در آيـه بـعـد بـه نـقـطـه مـقـابـل كـسـانـى كـه در آيـه قـبـل بـيـان شـد اشـاره كرده ، مى فرمايد: «آنهايى كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند واز مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود» (و من يعض الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها) البته مى دانيم تنها معصيت خداوند (هر چند گناه كبيره باشد) موجب خلود و عذاب جاودانى ، نيست ، بنابراين منظور از آيه فوق كسانى هستند كه از روى طغيان و سركشى و دشمنى و انـكـار آيـات الهـى ، حـكـم خدا را زير پا مى گذارند، و در حقيقت ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند، و با توجه به اينكه حدود جمع

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۳۸

است ، و تمام قوانين الهى را شامل مى شود، اين معنى بعيد به نظر نمى رسد، زيرا كسى كـه تـمـام قـوانـيـن الهـى را بـشـكـنـد، معمولا، به خدا ايمان ندارد، والا گوشهاى از آن را لااقل محترم مى شمرد. قابل توجه اينكه در آيه قبل ، درباره بهشتيان «خالدين فيها» (بطور جاودان در بهشت خواهند بود) به صورت جمع آمده ، و در اين آيه كه درباره دوزخيان است (خالدا فيها) به صورت مفرد آمده است ، اين تفاوت تعبير در دو آيه پشت سر هم گويا اشاره به اين است ، كـه بـهـشـتـيـان بـراى خـود اجـتماعاتى دارند، كه خود يكى از نعمتهاى بهشتى براى آنها مـحـسـوب مـى شـود، در حالى كه دوزخيان آنچنان به خود مشغولند و در خويش فرو رفته اند، كه به ديگرى نمى پردازند، و عملا تنها هستند. ايـن مـوضـوع حـتـى در ايـن دنـيـا هم درباره افراد تك رو و مستبد، در برابر افراد متحد و مجتمع نيز صدق مى كند، كه اينها در اين جهان بهشتى هستند، و آنها دوزخى . و در پـايـان آيـه بـه سـرانـجام آنها اشاره كرده و مى فرمايد: «آنها عذاب خوار كننده و آميخته با توهينى دارند»(و له عذاب مهين ) در واقـع در جـمـله قـبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مساءله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مى كند. امتيازات قانون ارث اسلامى : در قـانون ارث عموما و در قانون ارث اسلام به خصوص مزايايى وجود دارد كه ذيلا به قسمتى از آنها اشاره مى شود: ۱- در نـظـام ارث اسـلامـى هـيـچ يك از بستگان متوفى با توجه به سلسله مراتب از ارث مـحـروم نـمـى شـونـد، و آنـچـه در مـيـان اعـراب جـاهـلى يـا پـاره اى از كـشـورهـا مـعـمـول بـود كـه زنـان و يـا كـودكـان را بـه خـاطـر عـدم تـوانـايـى بـر حـمـل اسـلحـه و شركت در ميدان جنگ از ارث محروم مى كردند، و ثروت متوفى را به افراد دورتـر مـى دادنـد در اسـلام وجـود نـدارد، و تـمام افراد به نسبت ارتباطى كه با متوفى دارند مشمول قانون ارث هستند.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۳۹

۲- ايـن قـانـون بـه نـيـازهـاى فطرى و مشروع انسان پاسخ مثبت مى دهد زيرا افراد بشر همواره مايلند كه حاصل دسترنج خود را در دست كسانى ببينند كه پاره تن آنها محسوب مى شـود، و حـيـات آنها در حقيقت ادامه حيات و زندگى خود آنان مى باشد، لذا مى بينيم كه در ايـن قـانـون سـهـم فـرزنـدان از هـمـه بـيـشـتـر اسـت ، و در عـيـن حـال پـدر و مـادر و سـايـر بـسـتـگـان نـيـز بـه نـوبـه خـود سـهـم قابل ملاحظه دارند. ۳- ايـن قـانـون افـراد را بـه تـلاش و كـوشـش بـيـشـتـر در راه توليد ثروت و گردش چـرخـهـاى اقـتـصـادى تـشـويـق مـى كـنـد زيـرا وقـتـى انـسـان حـاصـل زحـمات عمر خود را نصيب افراد مورد علاقه خويش مى بيند، در هر سن و شرايطى كه باشد به كار تشويق مى گردد و وقفه و ركودى در فعاليتهاى او ايجاد نمى شود. چـنـانـكـه اشـاره كـرديـم قـانـون ارث در پـاره اى از كـشـورهـا لغـو شـد و امـوال كـسـانـى كـه از دنـيا مى رفتند، در اختيار دولت قرار گرفت ، ولى به زودى آثار مـنـفـى ايـن قانون در محيط اقتصادى آن كشور به صورت يك ركود آشكار گشت و به همين دليل ناچار قانون مذكور را لغو كردند. ۴- قـانـون ارث اسـلامـى از تراكم ثروت جلوگيرى مى كند زيرا در اين نظام بعد از هر نـسـل ثروت بطور عادلانه در ميان افراد متعددى تقسيم مى گردد و از اين راه به توزيع عادلانه ثروت كمك مى كند. قـابـل تـوجـه ايـنـكـه ايـن تـقـسـيـم هـمـانـنـد پـاره اى از اشـكـال تـقـسيم ثروت كه در دنياى امروز وجود دارد و غالبا با ناراحتيهاى اجتماعى همراه است نمى باشد، و طورى است كه همه با آغوش باز آن را مى پذيرد. ۵- قـانـون ارث اسـلامى تنها بر اساس چگونگى ارتباط متوفى تنظيم نشده بلكه نياز واقعى وارثان نيز در نظر گرفته شده است ، مثلا اگر مى بينيم ارث پسران در ظاهر دو بـرابـر دخـتـران است و يا ارث پدر در پاره اى از موارد بيش از ارث مادر است ، به خاطر ايـن اسـت كـه مردان در قوانين اسلامى مسووليتهاى مالى فراوانى دارند و هزينه زندگى زنان بر دوش آنها است ، و لذا نياز مالى آنها بيش از زنان مى باشد.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۰

«عول »و «تعصيب » چيست ؟ در كـتـاب ارث اسـلامـى بـه دو بـحـث مـهـم بـرخـورد مـى كـنـيـم كـه دربـاره مـسـاءله «عـول » و «تعصيب » سخن مى گويد، سرچشمه اين بحث از آنجا شروع مى شود كه سـهـام ارث بـه شـكـلى كـه در آيـات گـذشـتـه بـيـان شـد گـاهـى از مـجـمـوع مال كمتر، و گاهى بيشتر است . مـثـلا: اگـر ورثه ، فقط دو خواهر (پدرى و مادرى ) و شوهر بوده باشند، ارث دو خواهر، دو سـوم مـال وارث شـوهر، نصف مال است كه مجموع آن دو، ۷۶ مى شود يعنى ۱۶ از مجموع مال بيشتر مى گردد، در اينجا اين بحث پيش مى آيد كه آيا ۱۶ بايد بطور عادلانه و به نسبت سهام از همه ورثه كم شود؟ و يا اينكه از افراد معينى كم گردد؟ مـعـروف در مـيـان دانـشـمـمـنـدان اهـل تـسـنـن ايـن است كه بايد از همه كم شود و اين را فقها «عول » مى نامند (زيرا عول در لغت به معنى زيادى و ارتفاع و بلندى است ). و در مـثـال فـوق مـى گـويـنـد: ۱۶ اضـافى بايد از هر دو به نسبت سهام آنها كم شود و هـمـچـنـيـن در مـوارد ديگر، در حقيقت سهامداران ارث را در اينجا همانند طلبكارانى فرض مى كـنـنـد كـه بدهكار قادر به پرداختن مطالبات همه آنها نيست و به اصطلاح ورشكست شده است ، و مى دانيم در چنين جايى مقدار كمبود را به نسبت از همه طلبكاران كسر مى كنند. ولى بـه عـقـيـده «فـقـهـاى شـيعه » هميشه كمبود به افراد خاصى متوجه مى شود و در مثال فوق ، كمبود را فقط به دو خواهر مى زنند، و مى گويند: همانطور كه در

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۱

حـديـث وارد شـده «مـمـكـن نـيست خداوندى كه حساب همه چيز، حتى ريگهاى بيابان را دارد، سـهـام ارث را طـورى قـرار دهـد كـه كسرى داشته باشد» حتما خداوند در اينگونه موارد، قـانـونـى وضـع كـرده كـه بـا تـوجـه به آن قانون ، كمبودى متصور نيست و آن قانون ، ايـنـاسـت كـه در مـيـان وارثـان ، بـعـضـى در قـرآن سـهـم ثـابـتـى از نـظـر «حداقل » و «حداكثر» براى آنها ذكر شده ، مانند سهم شوهر و زن و پدر و مادر ولى بـغـضى ديگر چنين نيستند، مانند «دو خواهر» و «دو دختر» از اين مى فهميم كه هميشه كـمـبـود و كـسـرى بـايـد به آنها بخورد كه حداقل و حداكثر سهم آنها، مشخص نشده يعنى قـابـل تغيير و در نوسان است ، لذا در مثال فوق ، كمبودى متوجه شوهر نمى شود و تنها بايد۱۶ اضافى را از سهم دو خواهر كم كرد(دقت كنيد). و گـاهـى بـه عـكـس ، مجموع سهام ، از مجموع مال ، كمتر است ، و چيزى اضافه باقى مى مـانـد، مثلا اگر مردى از دنيا برود و تنها يك دختر و مادر از او باقى بماند، مى دانيم كه سـهـم مادر در اين صورت ۱۶ و دختر ۳۶ مال مى باشد كه مجموع آنها ۴۶ مى شود، يعنى ۲۶ اضـافـه مـى مـانـد، دانشمندان و فقهاى اهل تسنن مى گويند: اين اضافى را بايد به «عـصـبـه » (بـر وزن كـسـبـه ) يـعـنـى مـردان طـبـقـه بـعـد (مـثل بردارهاى متوفى در اين مثال ) داد و اين اصطلاحا «تعصيب » مى نامند، ولى فقهاى شـيـعـه معتقدند كه همه آن را بايد در ميان آن دو به نسبت ۱ و ۳ تقسيم كرد زيرا با وجود طـبـقـه قـبـل ، نـوبـت به طبقه بعد نمى رسد به علاوه دادن مقدار اضافى به مردان طبقه بـعـد، شـبـيـه قـوانـيـن دوران جـاهـليـت اسـت كـه زنـان را بـدون دليـل از ارث مـحـروم مـى سـاخـتند (بحث فوق يك بحث پيچيده علمى است كه خلاصه آن در اينجا آمد و شرح بيشتر آن را از كتب فقهى بخوانيد).

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۲

آيه ۱۵ - ۱۶

آيه و ترجمه

وَ الَّتـى يـَأْتـِيـنَ الْفـَحـِشـةَ مـِن نِّسـائكـمْ فـَاسـتَشهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكمْ فَإِن شهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فى الْبُيُوتِ حَتى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْت أَوْ يجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سبِيلاً(۱۵) وَ الَّذَانِ يَأْتِيَنِهَا مِنكمْ فَئَاذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَ أَصلَحَا فَأَعْرِضوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَّحِيماً(۱۶) ترجمه : ۱۵ - و كـسـانـى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را بعنوان شاهد بـر آنـهـا بطلبيد! اگر گواهى دادند، آنان ( زنان ) را در خانه ها(ى خود) نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد؛ يا اينكه خداوند، راهى براى آنها قرار دهد. ۱۶ - و از مـيـان شـمـا، آن مـردان و زنـانـى كـه (همسر ندارند، و) مرتكب آن كار (زشت ) مى شـونـد، آنـهـا را آزار دهـيـد (و حـد بـر آنـان جارى نماييد)! و اگر توبه كنند، و (خود را) اصلاح نمايند، (و به جبران گذشته بپردازند،) از آنها درگذريد! زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است . تفسير : ايـن آيـه بـطـورى كـه غالب مفسران از آن فهميده اند، اشاره به مجازات زنان شوهردارى اسـت كـه آلوده «فـحـشـاء» مى شوند، نخست مى فرمايد: «اگر همسران شما آلوده به زنـا شـدند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شهود بر اين كار دعوت كنيد» (و اللاتى ياءتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم ). واژه «فـاحـشـة » چـنـانـكـه قـبـلا هـم اشـاره كـرده ايـم ، در اصـل بـه مـعـنـى كـار و يـا گـفـتـار بـسـيـار زشـت اسـت و اگـر در مـورد «زنـا» و عـمـل منافى عفت به كار مى رود، نيز به همين مناسبت است . و اين كلمه در ۱۳ مورد در قرآن مـجـيـد آمـده اسـت ، كه گاهى در مورد «زنا» است و گاهى در مورد «لواط» و گاهى در اعمال زشت ننگين بطور كلى استعمال شده

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۳

است . سـپس مى فرمايد: ((اگر اين چهار نفر، به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانه هـاى (خـود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد)) (فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت ). دليـل بـر اينكه آيه فوق اشاره به «زناى محصنه » مى كند، علاوه بر قرينه اى كه در آيـه بـعد است ، تعبير به «من نسائكم » (از همسرانتان ) مى باشد، زيرا اين تعبير در مـورد هـمـسـران در قـرآن مـكـرر وارد شـده اسـت ، بـنـابـرايـن مـجـازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه «حبس ابد» تعيين شده است . ولى بـلافـاصـله مـى گـويـد: «و يـا ايـنـكـه خـداوند راهى براى آنها قرار بدهد» (او يجعل الله لهن سبيلا). از ايـن تـعـبـيـر استفاده مى شود كه اين حكم ، يك حكم موقت بوده ، و از همان آغاز اعلام شده اسـت كـه در آيـنـده (پـس از آمـاده شـدن مـحـيـط و افـكـار) حـكـم جـديـدى در بـاره آنـهـا نـازل خـواهـد شد، و در آن موقع زنانى كه مشمول اين قانون شده اند، و هنوز در قيد حيات هـسـتـنـد، طـبـعـا از زنـدان آزاد خـواهـند شد، و مجازات ديگرى نيز در مورد آنها عملى نخواهد گرديد، آزادى آنها از زندان به خاطر الغاى حكم سابق است ، و اما عدم اجراى مجازات جديد دربـاره آنـهـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه قـانـون مـجـازات شامل مواردى كه قبل از آمدن قانون انجام يافته نمى گردد، و به اين ترتيب قانون آينده هـر چـه بـاشـد راهـى بـراى نـجـات ايـن زنـدانـيـان اسـت ، ولى البـتـه ايـن قـانون جديد شامل حال تمام كسانى كه در آينده مرتكب مى شوند خواهد بود (دقت كنيد). و امـا ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور از جـمـله «او يجعل الله لهن

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۴

سـبـيـلا» ايـن اسـت كـه خـداونـد به وسيله دستور آينده درباره سنگسار كردن اين گونه افـراد، راهـى بـراى آزادى آنـهـا گـشوده است درست نيست ، زيرا هيچ گاه با تعبير «لهن سبيلا» (راهى به سود آنان ) سازگار نمى باشد چه اينكه اعدام راه نجات نمى باشد. زيـرا مـى دانـيـم قـانـونى كه بعدا در اسلام براى مرتكبين زناى محصنه ، مقرر گرديد، قانون «رجم » (سنگسار كردن ) بود. (اين قانون در احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بطور مسلم وارد شده است ، اگر چه در قرآن به آن اشاره اى نگرديده است ). از آنـچـه در بـالا گـفتيم ، روشن مى شود، كه آيه فوق هرگز نسخ نشده ، زيرا نسخ در مـورد احكامى است كه از آغاز به صورت مطلق گفته شود ، نه به صورت موقت و محدود، در حالى كه آيه فوق حكم «حبس ابد» را به عنوان يك حكم محدود و موقت ذكر كرده است . و اگر مشاهده مى كنيم كه در پاره اى از روايات تصريح شده ، كه آيه فوق به وسيله احـكامى كه درباره مجازات عمل منافى عفت دارد شده ، نسخ گرديده است ، منظور از آن نسخ اصـطلاحى نيست ، زيرا نسخ در زبان روايات به هر گونه تقييد و تخصيص حكم گفته ميشود. (دقت كنيد). ضمنا بايد توجه داشت كه دستور محبوس ساختن اينگونه زنان در خانه ها حكمى است كه از يك سو به نفع آنهاست زيرا از محبوس ساختن در زندانهاى عمومى به مراتب بهتر است ، و از سوى ديگر تجربه نشان داده كه زندانهاى عمومى اثر عميقى در آلوده شدن اجتماع دارد زيـرا اين مراكز معمولا به صورت آموزشگاه بزرگ مفاسد در مى آيد كه افراد مجرم در آنـجـا تـجـربيات خود را در معاشرت دائمى تواءم با وقت وسيع در اختيار يكديگر مى گذارند. سپس در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت «غير محصنه » را بيان مى كند، و مى فرمايد: ((مـرد و زنـى كـه (هـمـسـر نـدارنـد و) اقـدام بـه ارتـكـاب ايـن عمل زشت

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۵

مى كنند، آنها را آزار (و مجازات ) كنيد. (واللذان ياتيانها منكم فاذوهما) گـرچـه در ايـن آيـه تـصـريـحـى بـه زنـاى غـير محصنه نشده ، ولى از آنجا كه اين آيه دنـبـال آيـه گـذشـتـه آمده ، و مجازاتى كه براى زنا در اين آيه ذكر شده با مجازات آيه گـذشـتـه تـفاوت دارد، و از آن خفيفتر است استفاده مى شود كه اين حكم درباره آن دسته از مـرتـكـبـيـن زنـا اسـت ، كـه در آيـه قـبـل داخـل نـبـوده انـد، و از آنـجـا كـه آيـه قـبـل بـا قرينه اى كه اشاره شد، مخصوص زناى محصنه است نتيجه مى گيريم ، كه اين آيه حكم زناى غير محصنه را بيان مى كند. اين نكته نيز روشن است كه مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است ، و آيه ۲ سوره نور كه حد زنا را يك صد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده ، مى تواند، تفسير و تـوضـيـحـى بـراى ايـن آيـه بـوده بـاشـد، و بـه هـمـيـن دليل اين حكم نيز نسخ نشده است . در تـفـسـيـر «عـيـاشـى » از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز در ذيـل ايـن آيـه نقل شده ، كه فرمود: «يعنى البكر اذا اتت الفاحشة التى اتتها هذه الثيب فـاذوهـمـا» يـعـنـى : مـنـظـور از ايـن آيـه مـرد و زن بـى هـمـسـر اسـت ، كـه اگـر مـرتـكب عمل منافى عفت شوند، آنها را بايد آزار داد (و مجازات كرد). بـنا بر آنچه گفتيم كلمه «اللذان » اگر چه تثنيه مذكر است ، منظور از آن ، زن و مرد هر دو مى باشد، و به اصطلاح از باب «تغليب » است . جـمـعـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه ايـن آيـه در بـاره عـمـل زشـت «لواط» بوده باشد، و آيه قبل را مربوط به «مساحقه » (هم جنس گرايى زنـان ) دانـسـتـه اند، ولى با توجه به رجوع ضمير «ياءتيانها» به كلمه «فاحشة » كـه در آيـه قـبـل آمـده اسـت ، اسـتـفـاده مـى شـود كـه نـوع عـمـل مـنـافـى عـفـت كـه در ايـن آيـه آمـده ، هـمـانـنـد نـوعـى اسـت كـه در آيـه قـبـل مى باشد، بنابراين يكى را درباره لواط و ديگرى را درباره مساحقه دانستن ، خلاف ظاهر است (اگر چه هر دو نوع در يك جنس كلى يعنى همجنس گرايى

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۶

مشتركند) بنابراين هر دو آيه در باره زنا است . از اين گذشته مى دانيم كه مجازات لواط در اسـلام اعـدام اسـت ، نـه آزار رساندن و يا تازيانه زدن ، و هيچ دليلى نداريم كه حكم آيه مورد بحث نسخ شده باشد. در پـايـان آيه اشاره به مساءله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده ، و مـى فـرمـايـد: اگـر آنـهـا بـه راسـتـى تـوبـه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است . (فان تابا و اصلحا فاءعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما). ايـن دسـتـور در حـقـيـقـت راه بـازگـشت را به روى اين گونه خطاكاران گشوده است كه در صـورت تـوبه و اصلاح ، جامعه اسلامى آنها را با آغوش باز مى پذيرد و به صورت يك عنصر طرد شده اجتماع نخواهند بود. ولى البـتـه (هـمـانـطـور كـه در كـتـب فـقـهـى آمـده ) تـوبه در صورتى صحيح است كه قـبـل از ثـبـوت جـرم در دادگاه اسلامى ، و اقامه شهود، و صدور حكم دادگاه اسلام ، انجام يـافته باشد، و الا توبه اى كه بعد از صدور حكم باشد هيچ گونه تاءثيرى نخواهد داشت . از ايـن حـكـم ضـمـنـا اسـتـفـاده مـى شود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كرده اند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد، جايى كه حكم مجازات و حد شرعى ، با توبه سـاقـط بشود به طريق اولى بايد مردم از گذشته آنها چشم بپوشند، همچنين كسانى كه ايـن حـد در بـاره آنـهـا جـارى مـى شـود و بـعـد از آن تـوبـه مـى كـنـنـد بـايـد مشمول گذشت مسلمانان بوده باشند. روش سهل و ممتنع قوانين كيفرى اسلام گـاه و بـى گـاه بـه مـنـاسـبتهايى مى پرسند: چرا اسلام قوانين جزايى و كيفرى سخت و طاقت فرسايى مقرر نموده ، مثلا در برابر يك بار آلوده شدن به زناى

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۷

محصنه در آغاز مجازات حبس ابد مقرر گرديد و سپس مجازات اعدام تعيين شد، آيا بهتر نبود مـجـازاتـهـاى مـلايـمـترى در برابر اينگونه اعمال تعيين گردد تا تعادلى در ميان جرم و كيفر برقرار شده باشد؟! ولى بايد توجه داشت كه قوانين كيفرى اسلام گرچه ظاهرا سخت و شديد هستند، ولى در مقابل ، راه اثبات جرم در اسلام به اين آسانى نيست ، و براى آن شرايطى تعيين شده كه غالبا تا گناه علنى نشود آن شرائط حاصل نمى گردد. مـثـلا: افزايش دادن تعداد شهود را به چهار نفر كه در آيه فوق به آن اشاره شد بقدرى سـنـگـين است كه فقط افراد بى باك و بى پروا ممكن است مجرم شناخته شوند و بديهى اسـت ايـن چـنين اشخاص بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند و مـحـيـط از آلودگـى گـنـاه پاك گردد، همچنين براى شهادت شهود شرايطى تعيين شده از قـبـيـل رؤ يـت و عدم قناعت به قرائن ، و هماهنگى در شهادت ، و مانند آن ، كه اثبات جرم را سخت تر مى كند. بـه ايـن تـرتـيـب ، اسلام ، احتمال يك مجازات فوق العاده شديد را در برابر اين گونه گـنـاهـكـاران قـرار داده ، و هـمين احتمال اگر چه ضعيف هم باشد مى تواند در روحيه غالب افـراد اثـر بـگـذارد، امـا راه اثـبـات آن را مـشـكـل قـرار داده تـا عـمـلا در ايـن گونه موارد اعـمـال خـشـونت بطور وسيع انجام نگيرد، در حقيقت اسلام خواسته اثر تهديدى اين قانون كـيـفـرى را حـفـظ كـنـد بـدون ايـن كـه افـراد زيـادى مشمول اعدام شوند. نـتـيـجـه ايـن كـه روش اسـلام در تـعـيـيـن مـجازات و راه اثبات جرم روشى است كه حداكثر تـاءثـيـر را در نـجـات جـامـعـه از آلودگـى بـه گـنـاه دارد در حـالى كـه افـراد مـشـمـول ايـن مـجـازاتـهـا عـمـلا زيـاد نـيـسـتند و به همين جهت ما از اين روش به عنوان روش «سهل و ممتنع » تعبير كرديم .

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۸

آيه ۱۷-۱۸

آيه و ترجمه

إِنَّمـَا التَّوْبـَةُ عـَلى اللَّهِ لِلَّذِيـنَ يـَعْمَلُونَ السوءَ بجَهَلَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولَئك يَتُوب اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكيماً(۱۷) وَ لَيـْسـتِ التَّوْبـَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ حَتى إِذَا حَضرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْت قَالَ إِنى تُبْت الْئََنَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كفَّارٌ أُولَئك أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً(۱۸) ترجمه : ۱۷ - پـذيـرش تـوبـه از سـوى خـدا، تـنـهـا بـراى كـسانى است كه كار بدى را از روى جـهـالت انـجام مى دهند و سپس به زودى توبه مى كنند ، خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است . ۱۸ - و براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا بـرسـد مـى گـويـد الان تـوبـه كـردم ، تـوبـه نـيـسـت و نـه بـراى كـسـانـى كـه در حـال كـفـر از دنـيا مى روند ، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى براى آنها فراهم كرده ايم . تفسير : شرائط پذيرش توبه در آيـه گـذشـتـه مـسـئله سـقـوط حـد و مـجـازات مـرتـكـبـيـن اعـمـال مـنـافـى عـفـت ، در پـرتـو تـوبـه صـريـحـا بـيـان شـد و در ذيل آن با جمله «ان الله كان توابا رحيما؛ خداوند توبه بندگان را بسيار مى پذيرد و نـسبت به آنها رحيم است اشاره به پذيرش توبه از طرف پروردگار نيز شده ، در اين آيـه صـريـحـا مـسـاءله تـوبـه و پـاره اى از شـرايـط آن را بـيان مى كند و مى فرمايد: ((توبه تنها براى آنها است كه گناهى را از روى

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۴۹

جهالت انجام مى دهند.» (انما التوبة على الله للذين يعلمون السوء بجهالة ). اكـنـون بـبـيـنـيـم مـنـظـور از «جـهـالت » چـيـسـت ؟ آيـا هـمـان جهل و نادانى و بى خبرى از گناه است ، و يا عدم آگاهى از اثرات شوم و عواقب دردناك آن مى باشد؟ كلمه «جهل » و مشتقات آن گرچه به معانى گوناگونى آمده است ولى از قراين استفاده مـى شـود كـه مـنـظور از آن در آيه مورد بحث طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است ، و در اين حالت ، علم و دانش انسان به گناه گرچه از بـيـن نـمـى رود، امـا تـحـت تاءثير آن غرائز سركش قرار گرفته و عملا بى اثر مى گـردد، و هـنـگـامـى كـه عـلم اثـر خـود را از دسـت داد، عـمـلا بـا جهل و نادانى برابر خواهد بود. ولى اگر گناه بر اثر چنين جهالتى نباشد بلكه از روى انكار حكم پروردگار و عناد و دشـمـنـى انـجـام گـيـرد، چـنـيـن گـنـاهـى حـكـايـت از كـفـر مـى كند و به همين جهت توبه آن قبول نيست ، مگر اين كه از اين حالت بازگردد و دست از عناد و انكار بشويد. در واقـع ايـن آيـه هـمـان حقيقتى را بيان مى كند كه امام سجاد (عليه السلام ) در دعاى ابو حـمـزه بـا تـوضـيـح بيشترى بيان فرموده است آنجا كه مى گويد: «الهى لم اعصك حين عـصـيـتـك و انا بربوبيتك جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متعرض و لا لوعيدك متهاون لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى ...» «خداى من ! هنگامى كه به معصيت تو پرداختم اقدام به گناه از راه انكار خداونديت نكردم و نـه بـه خاطر خفيف شمردن امر تو بود و نه مجازات تو را كم اهميت گرفتم و نسبت به آن بـى اعـتـنـا بـودم و نه وعده كيفرت را سبك شمردم بلكه خطايى بود كه در برابر من قرار گرفت و نفس اماره ، حق را بر من مشتبه كرد و هوى و هوس بر من چيره شد». سپس قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده و مى فرمايد: «سپس به

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۵۰

زودى توبه كنند» (ثم يتوبون من قريب ). در بـاره ايـن كـه مـنـظـور از قريب (زمان نزديك ) چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، جمع زيادى آن را به معنى قبل از آشكار شدن نشانه هاى مرگ مى گيرند، و آيه بعد را كه مى گويد پس از ظهور علائم مرگ توبه پذيرفته نمى شود، شاهد بر آن مى دانند بنابر ايـن تـعبير به «قريب » شايد به خاطر اين است كه اصولا زندگى دنيا هر چه باشد كوتاه و پايان آن نزديك است . اما بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته اند، يعنى به زودى از كار خـود پـشـيـمـان شـود و بـه سـوى خـدا بـازگـردد، زيـرا تـوبـه كـامـل آن اسـت كـه آثـار و رسـوبات گناه را به طور كلى از روح و جان انسان بشويد، و كـمـتـريـن اثـرى از آن در دل بـاقـى نـمـانـد، و ايـن در صـورتى ممكن است كه در فاصله نـزديـكـى قـبـل از آنـكـه گـنـاه در وجـود انـسـان ريـشـه بـدوانـد و بـه شـكـل طـبـيـعت ثانوى در آيد از آن پشيمان شود، در غير اين صورت غالبا اثرات گناه در زوايـاى قـلب و جـان انـسـانـى بـاقـى خـواهـد مـانـد، پـس تـوبـه كـامـل تـوبـه اى اسـت كـه بـه زودى انـجام پذيرد و كلمه «قريب » از نظر لغت و فهم عرف ، نيز با اين معنى مناسبتر است . درسـت اسـت كـه تـوبـه بـعـد از زمـان طـولانـى نـيـز پـذيـرفـتـه مـى شـود، امـا تـوبه كـامـل نـيـسـت و شـايـد تـعـبـيـر بـه «على الله »: (توبه اى كه بر خدا لازم است آن را بپذيرد) نيز اشاره به همين معنى باشد زيرا اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن آمده است و مـفهوم آن اين است كه پذيرش اين گونه توبه ها از حقوق بندگان مى باشد در حالى كـه پـذيـرش تـوبـه هـاى دور دسـت از طـرف خـداونـد يـك نـوع تفضل است نه حق . پـس از ذكـر شـرايـط تـوبـه مـى فرمايد: خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است )) (فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما).

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۵۱

در آيـه بـعـد اشـاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى شود نموده ، مى فرمايد: ((كـسـانـى كـه در آسـتانه مرگ قرار مى گيرند و مى گويند اكنون از گناه خود توبه كـرديـم تـوبـه آنـان پـذيـرفـتـه نـخـواهـد شـد. دليـل آن هـم روشـن اسـت زيـرا در حال احتضار و در آستانه مرگ ، پرده ها از برابر چشم انسان كنار مى رود، و ديد ديگرى براى او پيدا مى شود، و قسمتى از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجه اعمالى را كه در ايـن زنـدگـى انـجـام داده بـا چـشـم خـود مـى بـيـنـد و مـسـايـل جـنـبـه حـسـى پـيـدا مـى كـنـد واضـح اسـت كـه در ايـن صـورت هـر گـنـاهـكـارى از اعـمال بد خود پشيمان مى گردد، و همانند كسى كه شعله آتشى را نزديك خود ببيند از آن فرار مى كند. مـسلم است كه اساس تكليف و آزمايش پروردگار بر اين گونه مشاهده ها نيست ، بلكه بر ايمان به غيب و مشاهده با چشم عقل و خرد است . بـه هـمـيـن دليـل در قـرآن مـجـيـد مـى خوانيم : هنگامى كه نخستين نشانه هاى عذاب دنيا بر بـعـضـى از اقـوام پـيـشـيـن آشـكـار مـى گشت باب توبه به روى آنها بسته مى شد، در سـرگـذشـت فـرعـون مـى خـوانـيـم : ((حـتـى اذا ادركـه الغـرق قـال آمـنـت انـه لا اله الا الذى آمـنـت بـه بـنـو اسـرائيـل و انـا مـن المـسـلمـيـن الان و قـد عصيت قـبل و كنت من المفسدين ؛ تا آن زمان كه غرقاب دامن او را گرفت ، صدا زد: الان ايمان آوردم كـه مـعـبودى جز معبود بنى اسرائيل نيست و من از تسليم شدگانم اما به او گفته مى شود الان ايـن سـخـن را مـى گويى ؟ و پيش از اين نافرمانى كرده و از مفسدان بودى ! به همين دليل توبه تو پذيرفته نخواهد شد. از بعضى از آيات قرآن (مانند آيه ۱۲ سوره سجده ) استفاده مى شود كه

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۵۲

گناهكاران در قيامت با مشاهده عذاب الهى از كار خود پشيمان مى شوند ولى پشيمانى آنها سـودى نخواهد داشت . چنين كسانى درست مانند مجرمانى هستند كه وقتى چشمشان به چوبه دار افتاد و طناب دار را بر گلوى خود احساس كردند، از كار خود پشيمان مى شوند، روشن اسـت كـه ايـن پـشـيـمـانـى نـه فـضـيـلت اسـت و نـه افـتـخـار و نـه تكامل ، و به همين جهت چنان توبه اى بى اثر است . البـتـه ايـن آيـه بـا روايـاتـى كـه مى گويد: توبه تا آخرين نفس پذيرفته مى شود هـيـچـگـونـه مـنافاتى ندارد، زيرا منظور از آن روايات لحظاتى است كه هنوز نشانه هاى قطعى مرگ را مشاهده نكرده و به اصطلاح ديد برزخى پيدا ننموده است . دسـتـه دوم : از كـسـانـى كـه تـوبـه آنـهـا پـذيـرفـتـه نـمـى شـود آنـهـا هـسـتـنـد كـه در حـال كـفـر از جـهـان مـى رونـد، در آيـه فـوق دربـاره آنـهـا چـنـيـن مـى فرمايد: آنها كه در حال كفر مى ميرند توبه براى آنان نيست )) (و لا الذين يموتون و هم كفار). اين حقيقت در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد نيز بازگو شده است . اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـنـيـن كـسـانـى كـه در حال كفر از دنيا مى روند چه موقع توبه مى كنند كه توبه آنها پذيرفته نخواهد شد؟ بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه تـوبـه آنـهـا در عـالم ديـگـر پـذيـرفـتـه نـمـى شـود و بـعـضـى احـتـمـال داده اند كه منظور از توبه در اينجا توبه بندگان نيست ، بلكه توبه خداوند يـعـنـى بـازگـشت او به عفو و رحمت مى باشد، ولى ظاهر اين است كه آيه هدف ديگرى را تـعـقـيـب مـى كـنـد و مـى گـويـد: «كـسـانـى كـه از گـنـاهـان خـود در حـال صـحـت و سـلامـت و ايـمـان تـوبـه كـرده انـد ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند توبه هاى گذشته آنها نيز بى اثر است ». تـوضـيـح ايـنـكـه : مـى دانـيـم يـكـى از شـرائط قـبـولى اعمال نيك انسان «موافات بر

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۳۵۳

ايـمـان » اسـت . يـعـنـى بـا ايـمـان از دنيا رفتن ، و كسانى كه در لحظه پايان زندگى كـافـر بـاشـنـد، اعـمـال گـذشـتـه آنـهـا ( حـتـى اعـمـال نـيـكـى كـه در حـال ايمان انجام داده اند) طبق صريح آيات قرآن حبط و نابود مى گردد، توبه هاى آنان از گناه اگر چه در حال ايمان انجام شده نيز در چنين صورتى نابود خواهد شد. بـطـور خـلاصـه شـرط قـبـولى تـوبـه دو چـيـز اسـت : نـخـسـت ايـن كـه قبل از مشاهده نشانه هاى مرگ باشد و ديگر اين كه انسان ، با ايمان از دنيا برود. ضـمنا از اين آيه استفاده مى شود كه انسان نبايد توبه را به تاءخير اندازد، زيرا ممكن اسـت بـطـور نـاگـهـان مـرگ او فرا رسد و درهاى توبه به روى او بسته شود و جالب تـوجـه ايـن كـه تاءخير توبه كه از آن به تسويف تعبير مى كنند در آيه فوق هم رديف مـرگ در حال كفر قرار داده شده است و اين نشانه اهميتى است كه قرآن به اين موضوع مى دهد. در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: «براى اين هر دو دسته ، عذاب دردناكى مهيا كرده ايم » (اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما). احـتياج به تذكر ندارد كه توبه علاوه بر آنچه گفته شد شرايط ديگرى نيز دارد كه در آيات مناسب به آن اشاره خواهد شد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←