تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۴۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



شكل كعبه

كعبه بنائى است تقريبا مربع ، كه از سنگ كبود رنگ و سختى ساخته شده ، بلندى اين بنا شانزده متر است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۵۷

در حالى كه در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) خيلى از اين كوتاهتر بوده ، آنچه كه از روايات فتح مكه بر مى آيد - كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، على (عليه السلام ) را به دوش خود سوار كرد، و على (عليه السلام ) از شانه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) توانست بر بام كعبه رفته ، بت هائى را كه در آنجا بود بشكند - ثابت كننده اين مدعا است . و طول ضلع شمالى آن كه ناودان و حجر اسماعيل در آن سمت است ، و همچنين ضلع جنوبى آن ، كه مقابل ضلع شمالى است ، ده متر و ده سانتى متر است و طول ضلع شرقى اش كه باب كعبه در دو مترى آن از زمين واقع شده ، و ضلع روبرويش يعنى ضلع غربى دوازده متر است و حجر الاسود در ستون طرف دست چپ كسى كه داخل خانه مى شود قرار دارد. در حقيقت حجر الاسود در يك متر و نيمى از زمين مطاف ، در ابتداى ضلع جنوبى واقع شده ، و اين حجر الاسود سنگى است سنگين و بيضى شكل و نتراشيده ، رنگى سياه متمايل به سرخى دارد. و در آن لكه هايى سرخ و رگه هايى زرد ديده مى شود كه اثر جوش خوردن خود بخودى تركهاى آن سنگ است و چهار گوشه كعبه از قديم الايام ، چهار ركن ناميده مى شده : ركن شمالى را «ركن عراقى »، و ركن غربى را «ركن شامى »، و ركن جنوبى را «ركن يمانى »، و ركن شرقى را كه حجر الاسود در آن قرار گرفته «ركن اسود» ناميدند، و مسافتى كه بين در كعبه و حجر الاسود است ، «ملتزم » مى نامند. چون زائر و طواف كننده خانه خدا، در دعا و است غاثه اش به اين قسمت متوسل مى شود. و اما ناودان كه در ديوار شمالى واقع است ، و آن را ناودان رحمت مى گويند چيزى است كه حجاج بن يوسف آنرا احداث كرد. و بعدها سلطان سليمان در سال ۹۵۴ آن را برداشت و به جايش ناودانى از نقره گذاشت . و سپس سلطان احمد در سال ۱۰۲۱ آن را به ناودان نقره اى مينياتور شده مبدل كرد مينيائى كبود رنگ كه در فواصلش نقشه هائى طلائى بكار رفته بود و در آخر سال ۱۲۷۳ سلطان عبد المجيد عثمانى آن را به ناودانى يك پارچه طلا مبدل كرد كه هم اكنون موجود است . و در مقابل اين ناودان ، ديوارى قوسى قرار دارد كه آن را حطيم مى گويند، و حطيم نيم دايره اى است ، جزء بنا كه دو طرفش به زاويه شمالى (و شرقى و جنوبى ) و غربى منتهى مى شود. البته اين دو طرف متصل به زاويه نامبرده نيست ، بلكه نرسيده به آن دو قطع مى شود. و از دو طرف ، دو راهرو بطول دو متر و سى سانت را تشكيل مى دهد. بلندى اين ديوار قوسى يك متر و پهنايش يك متر و نيم است . و در طرف داخل آن سنگهاى منقوشى به كار رفته . فاصله وسط اين قوس از داخل با وسط ديوار كعبه هشت متر و چهل و چهار سانتيمتر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۵۸

فضائى كه بين حطيم و بين ديوار است ، حجر اسماعيل ناميده مى شود. كه تقريبا سه متر از آن در بناى ابراهيم (عليه السلام ) داخل كعبه بوده ، بعدها بيرون افتاده است . و به همين جهت در اسلام واجب شده است كه طواف پيرامون حجر و كعبه انجام شود، تا همه كعبه زمان ابراهيم (عليه السلام ) داخل در طواف واقع شود. و بقيه اين فضا آغل گوسفندان اسماعيل و هاجر بوده ، بعضى هم گفته اند: هاجر و اسماعيل در همين فضا دفن شده اند اين بود وضع هندسى كعبه . و اما تغييرات و ترميم هائى كه در آن صورت گرفته ، و مراسم و تشريفاتى كه در آن معمول بوده ، چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست ، متعرضش نمى شويم .

جامه كعبه

در سابق در رواياتى كه در تفسير سوره بقره در ذيل داستان هاجر و اسماعيل و آمدنشان به سرزمين مكه نقل كرديم ، چنين داشت كه هاجر بعد از ساخته شدن كعبه ، پرده اى بر در آن آويخت . و اما پرده اى كه به همه اطراف كعبه مى آويزند، بطورى كه گفته اند، اولين كسى كه اين كار را باب كرد، يكى از تبعهاى يمن بنام ابوبكر اسعد بود كه آن را با پرده اى نقره باف پوشانيد، پرده اى كه حاشيه آن با نخهاى نقره اى بافته شده بود. بعد از تبع نامبرده ، جانشينانش اين رسم را دنبال كردند، و سپس مردم با رواندازهاى مختلف آنرا مى پوشاندند، بطورى كه اين پارچه ها روى هم قرار مى گرفت و هر جامه اى مى پوسيد، يكى ديگر روى آن مى انداختند. تا زمان قصى بن كلاب رسيد، او براى تهيه پيراهن كعبه كمكى ساليانه بعهده عرب نهاد (و بين قبائل سهمى قرار داد) و رسم او همچنان در فرزندانش باقى بود، از آن جمله ابو ربيعة بن مغيره يكسال اين جامه را مى داد و يكسال ديگر قبائل قريش مى دادند. در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن جناب كعبه را با پارچه هاى يمانى پوشانيد و اين رسم همچنان باقى بود، تا سالى كه ، خليفه عباسى به زيارت خانه خدا رفت ، خدمه بيت از تراكم پارچه ها بر پشت بام كعبه شكايت كردند و گفتند: مردم اينقدر پارچه بر كعبه مى ريزند كه خوف آن هست ، خانه خدا از سنگينى فرو بريزد. مهدى عباسى دستور داد همه را بردارند، و به جاى آنها، فقط سالى يك پارچه بر كعبه بياويزند. كه اين رسم همچنان تا امروز باقى مانده و البته خانه خدا، پيراهنى هم در داخل دارد. و اولين كسى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد، مادر عباس بن عبدالمطلب بود، كه براى فرزندش عباس نذر كرده بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۵۹

مقام و منزلت كعبه

كعبه در نظر امت هاى مختلف مورد احترام و تقديس بود. مثلا هنديان آنرا تعظيم مى كردند و معتقد بودند به اينكه روح «سيفا» كه به نظر آنان اقنوم سوم است ، در حجر الاسود حلول كرده ، و اين حلول در زمانى واقع شده كه سيفا با همسرش از بلاد حجاز ديدار كردند. و همچنين صابئينى از فرس و كلدانيان ، كعبه را تعظيم مى كردند، و معتقد بودند كه كعبه يكى از خانه هاى مقدس هفتگانه است - كه دومين آن مارس است ، كه بر بالاى كوهى در اصفهان قرار دارد. و سوم ، بناى مندوسان است كه در بلاد هند واقع شده است . چهارم نوبهار است كه در شهر بلخ قرار دارد. پنجم بيت غمدان كه در شهر صنعاء است ، و ششم كاوسان مى باشد كه در شهر فرغانه خراسان واقع است . و هفتم خانه اى است در بالاترين شهرهاى چين و گفته شده كه كلدانيان معتقد بودند كعبه خانه زحل است ، چون قديمى بوده و عمر طولانى كرده است . فارسيان هم آن را تعظيم مى كردند، به اين عقيده كه روح هرمز در آن حلول كرده . و بسا به زيارت كعبه نيز مى رفتند. يهوديان هم آن را تعظيم مى كردند، و در آن خدا را طبق دين ابراهيم عبادت مى كردند، و در كعبه صورت ها و مجسمه هايى بود، از آن جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل بود كه در دستشان چوب هاى از لام داشتند. و از آن جمله صورت مريم عذراء و مسيح بود، و اين خود شاهد بر آن است كه هم يهود كعبه را تعظيم مى كرده و هم نصارا. عرب هم آن را تعظيم مى كرده ، تعظيمى كامل و آن را خانه اى براى خداى تعالى مى دانسته و از هر طرف به زيارتش مى آمدند، و آن را بناى ابراهيم مى دانسته ، و مساءله حج جزء دين عرب بوده كه با عامل توارث در بين آنها باقى مانده بود.

توليت كعبه

توليت بر كعبه در آغاز با اسماعيل و پس از وى با فرزندان او بوده ، تا آنكه قوم جرهم بر دودمان اسماعيل غلبه يافت و توليت خانه را از آنان گرفته و بخود اختصاص داد، و بعد از جرهم اين توليت به دست عمالقه افتاد كه طايفه اى از بنى كركر بودند و با قوم جرهم جنگ ها كردند. عمالقه همه ساله در كوچهاى زمستانى و تابستانى خود در پائين مكه منزل مى كردند. همچنانكه جرهمى ها در بالاى مكه منزل برمى گزيدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۰

با گذشت زمان دوباره روزگار به كام جرهمى ها شد و بر عمالقه غلبه يافتند، تا توليت خانه را بدست آوردند، و حدود سيصد سال در دست داشتند، و بر بناى بيت و بلندى آن اضافاتى نسبت به آنچه در بناى ابراهيم بود پديد آوردند. بعد از آنكه فرزندان اسماعيل زياد شدند و قوت و شوكتى پيدا كردند و عرصه مكه بر آنان تنگ شد، ناگزير در صدد برآمدند تا قوم جرهم را از مكه بيرون كنند كه سرانجام با جنگ و ستيز بيرونشان كردند. در آن روزگار بزرگ دودمان اسماعيل عمرو بن لحى بود، كه كبير خزاعه بود، بر مكه استيلا يافته ، متولى امر خانه خدا شد، و اين عمرو همان كسى است كه بت ها را بر بام كعبه نصب نموده و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و اولين بتى كه بر بام كعبه نصب نمود، بت «هبل » بود كه آن را از شام با خود به مكه آورد و بر بام كعبه نصب كرد، و بعدها بت هائى ديگر آورد، تا عده بت ها زياد شد، و پرستش بت در بين عرب شيوع يافت و كيش حنفيت و يكتاپرستى يكباره رخت بربست . در اين باره است كه «شحنه بن خلف جرهمى »، «عمرو بن لحى » را خطاب كرده و مى گويد: يا عمرو انك قد احدثت آلهة شتى بمكةحول البيت انصابا و كان للبيت رب واحد ابدا فقد جعلت له فى الناس اربابا لتعرفن بان اللّه فىمهل سيصطفى دونكم للبيت حجابا ولايت و سرپرستى خانه تا زمان حليل خزاعى همچنان در دودمان خزاعه بود كه حليل اين توليت را بعد از خودش به دخترش همسر قصى بن كلاب واگذار نمود، و اختيار باز و بسته كردن در خانه و به اصطلاح كليد دارى آن را به مردى از خزاعه بنام ابا غبشان خزاعى داد. ابو غبشان اين منصب را در برابر يك شتر و يك ظرف شراب ، به قصى بن كلاب بفروخت . و اين عمل در بين عرب مثلى سائر و مشهور شد كه هر معامله زيانبار و احمقانه را به آن مثل زده و مى گويند: «اخسر من صفقه ابى غبشان ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۱

در نتيجه سرپرستى كعبه به تمام جهاتش به قريش منتقل شد و قصى بن كلاب بناى خانه را تجديد نمود كه قبلا به آن اشاره كرديم ، و جريان به همين منوال ادامه يافت ، تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مكه را فتح نمود و داخل كعبه شد و دستور داد عكسها و مجسمه ها را محو نموده ، بت ها را شكستند و مقام ابراهيم را كه جاى دو قدم ابراهيم در آن مانده و تا آن روز در داخل ظرفى در جوار كعبه بود برداشته در جاى خودش كه همان محل فعلى است دفن نمودند و امروز بر روى آن محل قبه اى ساخته شده داراى چهار پايه ، و سقفى بر روى آن پايه ها، و زائرين خانه خدا بعد از طواف ، نماز طواف را در آنجا مى خوانند. روايات و اخبار مربوط به كعبه و متعلقات دينى بسيار زياد و دامنه دار است و ما به اين مقدار اكتفا نموديم ، آنهم به اين منظور كه خوانندگان آيات مربوط به حج و كعبه به آن اخبار نيازمند مى شوند. و يكى از خواص اين خانه كه خدا آن را مبارك و مايه هدايت خلق قرار داده ، اين است كه احدى از طوائف اسلام ، درباره شاءن آن اختلاف ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۲

سوره آل عمران آيات ۱۰۱ - ۹۸

قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شهِيدٌ عَلى مَا تَعْمَلُونَ(۹۸) قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ تَبْغُونهَا عِوَجاً وَ أَنتُمْ شهَدَاءُ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۹۹) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَنِكُمْ كَفِرِينَ(۱۰۰) وَ كَيْف تَكْفُرُونَ وَ أَنتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ ءَايَت اللَّهِ وَ فِيكمْ رَسولُهُ وَ مَن يَعْتَصِم بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِى إِلى صرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۱۰۱) ترجمه آيات بگو، اى اهل كتاب ، چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد، با اينكه خداى تعالى بر آنچه مى كنيد ناظر و شاهد است . (۹۸) بگو، اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده ، از راه خدا جلوگيرى مى كنيد و آن راه را كج و معوج مى خواهيد، با اينكه خود شما شاهد بر حقانيت آنيد، و خدا به هيچ وجه از آنچه مى كنيد غافل نيست . (۹۹) اى كسانيكه ايمان آورده ايد، شما اگر طايفه اى از اهل كتاب را (كه راه خدا را كج و معوج مى خواهند اطاعت كنيد، شما را بعد از آنكه ايمان آورديد، از دينتان بر مى گردانند (ومثل خودشان ) كافر مى سازند. (۱۰۰) و چگونه كفر مى ورزيد با اينكه آيات خدا بر شما تلاوت مى شود و فرستاده او در بين شما است . و هركس خود را بخدا بسپارد، به سوى صراط مستقيم هدايت مى شود(۱۰۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۳

بيان آيات اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد با اتصالى كه در سياق دارد، دلالت دارد بر اينكه اهل كتاب (البته طايفه اى از ايشان ، يعنى يهود و يا طايفه اى از يهود) كفر به آيات خدا داشته اند و مؤ منين را از راه خدا باز مى داشته اند، به اين طريق كه راه خدا را در نظر مؤ منين كج و معوج جلوه داده و راه ضلالت و انحراف را در نظر آنان ، راه مستقيم خدا جلوه گر مى ساختند. براى مؤ منين القاى شبهه ها مى كردند، تا به اين وسيله حق را كه راه آنان است ، باطل و باطل خود را حق جلوه دهند. آيات قبلى هم دلالت داشت بر انحراف ديگر آنان . و آن اين بود كه حليت همه طعامها قبل از آمدن تورات را منكر بودند، و مساءله نسخ شدن حكم قبله و برگشتن آن از بيت المقدس به كعبه را انكار مى كردند.

بيان ارتباط اين آيات با آيات سابق مربوط به يهود

پس اين آيات ، متمم آيات سابق است كه متعرض مساءله حليت طعام ، قبل از نزول تورات بود و اينكه كعبه اولين بيت عبادت به شمار مى آمد. پس اين آيات به دنبال همان بيانات مى خواهد يهود و يا طايفه اى از ايشان را توبيخ كند كه چرا القاى شبهه مى كنند؟ و چرا مؤ منين را در دينشان دچار سرگيجه مى سازند؟ و نيز مى خواهد مؤ منين را تحذير كند، از اينكه يهوديان را در دعوتشان اطاعت كنند و بفهماند كه اگر اطاعت كنند كارشان به كفر به دين حق مى انجامد و نيز مى خواهد ترغيب و تشويقشان كند به اينكه متمسك بخدا گردند، تا به سوى صراط ايمان راه يافته هدايتشان دوام بپذيرد. ليكن بطورى كه صاحب المنار، در جلد چهارم ، در تفسير سوره آل عمران در ذيل همين آيه نقل كرده ، سيوطى ، در كتاب لباب النقول ، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفته : «شاش بن قيس » (كه مردى يهودى بوده ) به چند نفر از قبيله اوس و خزرج برخورد كرد ديد، اين دو قبيله كه سالها با هم جنگ داشتند، با يكديگر صحبت مى كنند، گل مى گويند و گل مى شنوند، بسيار ناراحت شد و به جوانى كه همراهش ‍ بود گفت برو ميان اين دو طايفه را تيره كن ، پهلوى اين دو طايفه بنشين و كشته گانى را كه در جنگ بعاث به دست آن طايفه ديگر از دست دادند، بيادشان بياور. از آنجا برخيز نزد آن طايفه ديگر برو و كشته گان آنان را نيز كه در آن جنگ از دست دادند، بيادشان بياور. آن جوان چنين كرد و دوباره آن دو طايفه را واداشت تا با يكديگر بگو مگو كنند. اين به آن افتخار كند و آن به اين فخر بفروشد تا آنكه در آخر يكى از اين دو طايفه و يكى ديگر از آن طايفه بجان هم افتادند، از اوس مردى بنام اوس بن قرظى و از خزرج مردى بنام جبار بن صخر، رو در روى هم به يكديگر بد و بيراه گفتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۴

و در نتيجه همه اوسيان و همه خزرجيان پر از خشم شده ، برخاستند كه به جان هم بيفتند. در اين ميان خبر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد، خودش برخاست و به ميان ايشان آمده موعظتشان كرد و بينشان صلح برقرار ساخت ، هر دو طايفه شنيدند و اطاعت كردند و خداى تعالى درباره آن دو نفر يعنى اوس و جبار اين آيه را نازل كرد: «يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب ...» و درباره شاش بن قيس ، اين آيه را فرستاد: «يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل اللّه ...» و اين روايت خلاصه روايتى است كه الدر المنثور آنرا از زيد بن اسلم بطور مفصل نقل كرده و قريب به آن ، از ابن عباس و غيره نقل شده است . و به هر حال آيات مورد بحث با بيانى كه ما كرديم بيشتر انطباق دارد، تا با آنچه در اين روايت آمده ، و اين براى خواننده روشن است علاوه بر اينكه آيات مورد بحث ، سخن از كفر و ايمان و شهادت يهود و تلاوت آيات خدا بر مؤ منين و امثال اين مطالب دارد، كه همه آنها با بيان ما مناسب تر است و مويد گفتار ما كه گفتيم : «اين آيات متمم آيات قبل است »، آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ...» قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ ... مراد از آيات به قرينه وحدت سياق ، همان حليت طعام قبل از نزول تورات و برگشتن قبله در اسلام به سوى كعبه است . قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ ... كلمه «صد» به معناى برگرداندن است . و جمله «تبغونها» به معناى «تطلبون السبيل » و كلمه «عوج » به معناى متمايل و نيز به معناى تحريف شده است . مى خواهد بفرمايد: چرا راه خدا را معوج و غير مستقيم مى خواهيد و در جستجوى اين كاريد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۵

وَ أَنتُمْ شهَدَاءُ ... يعنى ، شما مى دانيد كه قبل از نزول تورات طعام ها همه حلال بود، و نيز مى دانيد كه يكى از خصائص نبوت پيامبر آخر الزمان برگشتن قبله او از بيت المقدس بطرف كعبه است ، همه اينها را در كتاب آسمانى خود يافته ايد. در اين جمله شهادت يهود را محاذى شهادت خدا در آيه قبل قرار داده كه مى فرمود: خداى تعالى شاهد بر عمل يهود و كفر ايشان است و در اين محاذى قرار دادن دو شهادت ، لطفى است كه بر خواننده پوشيده نيست . چون از يك سو فرموده يهوديان خود شاهد بر حقيقت همان چيزى هستند كه انكارش مى كنند.و از سوى ديگر مى فرمايد: خداى تعالى هم شاهد است بر انكار و كفر ايشان . و چون در اين آيه ، شهادت را به يهود نسبت داد، آخر آيه قبلى را در اين آيه تكرار نكرد و نفرمود: «و انتم شهداء و اللّه شهيد على ما تعملون »، بلكه به جاى آن فرمود: «و ما اللّه بغافل عما تعملون » تا مفاد كلام چنين شود: شهادت سندى مستقل در حقانيت اسلام ، و بطلان عقائد ايشان است . بطورى كه ديگر، گوئى احتياج ندارد كه با شهادت خدا، سنديتش تكميل گردد. يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ... وَ فِيكمْ رَسولُهُ ... مراد از «فريق » همانطور كه در سابق گفتيم يا همه يهوديان است و يا طايفه اى از ايشان و در جمله و «انتم تتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله ...» در اين مقام است كه بفهماند چگونه به تحريك يهوديان كافر مى شويد با اينكه رسول در بين شما است و تمسك به حق را براى شما ممكن مى سازد، چون اگر شما در هنگامى كه آن جناب آيات را بر شما تلاوت مى كند، خوب گوش فرا دهيد. و در آن تدبر كنيد و اگر تدبرتان كم بود و يا نتوانستيد ابتدا به رسول مراجعه كنيد، و خلاصه اگر به خاطر اين جهت پاره اى از حقايق براى شما مجهول باقى ماند، به رسول كه هميشه در بين شما است و از شما دور نيست و هيچگاه بين شما و او حائل و دربانى نبوده مراجعه كنيد تا حق را برايتان روشن كند. و اين عمل يعنى رجوع به پيغمبر و ابطال شبهه هايى كه يهود القا كرده و تمسك به آيات خدا و دست به دامن رسول شدن ، خود اعتصام به خدا و رسول است . و اعتصام به خدا و رسول هم در حقيقت اعتصام بخدا است . و كسى كه به خدا اعتصام كند و به دامن او چنگ بزند، به سوى صراط مستقيم هدايت شده است . پس مراد از «كفر» در جمله «و ييف تكفرون كفر» بعد از ايمان است . و جمله «و انتم تتلى عليكم ...» كنايه است از امكان اعتصام به آيات خدا و به رسول در اجتناب از كفر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۶

و جمله «و من يعتصم باللّه » به منزله كبراى كلى است براى اين مطلب و همه مطالب نظير آن . و مراد از «هدايت به سوى صراط مستقيم »، راه يافتن به ايمانى ثابت است . چون چنين ايمانى صراطى است كه نه اختلاف مى پذيرد و نه تخلف ، صراطى است كه سالكان خود را در وسط خود جمع مى كند و نمى گذارد از راه منحرف شده و گمراه كردند. و در اينكه با تعبير ماضى محقق «فقد هدى » مطلب را محقق نمود و فاعل را حذف كرد، دلالتى است بر اينكه اين فعل خود بخود محقق ، و اين هدايت حاصل مى شود. چه فاعلش متوجه باشد، و چه نباشد، به عبارت واضح تر: مى فهماند كه هركس به خدا تمسك و اعتصام جويد، هدايتش قطعى است ، چه خودش متوجه باشد و چه نباشد. و از آيه شريفه اين معنا روشن مى شود كه كتاب و سنت در دلالت و روشنگرى هر حقى كه ممكن است اشخاص درباره آن گمراه كردند، كافى است . چون مى فرمايد: تمسك به خدا كه همان تمسك به كتاب خدا است ، و اعتصام به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه همان تمسك به سنت آن جناب است ، نمى گذارد در هيچ موردى حق و باطل بر كسى مشتبه گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۷

آيات ۱۱۰ - ۱۰۲، سوره آل عمران

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ(۱۰۲) وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَت اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّف بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ عَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ تهْتَدُونَ(۱۰۳) وَ لْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الخَْيرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالمَْعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۱۰۴) وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَت وَ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۵) يَوْمَ تَبْيَض وُجُوهٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسوَدَّت وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَنِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۱۰۶) وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضت وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(۱۰۷) تِلْك ءَايَت اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْك بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظلْماً لِّلْعَلَمِينَ(۱۰۸) وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ(۱۰۹) كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَت لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ ءَامَنَ أَهْلُ الْكتَبِ لَكانَ خَيراً لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكثرُهُمُ الْفَسِقُونَ(۱۱۰) ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا آنطور كه شايسته اوست پروا كنيد و زينهار مبادا جز با حالت اسلام بميريد.(۱۰۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۸

و همگى به وسيله حبل خدا خويشتن را حفظ كنيد و متفرق نشويد و نعمت خدا بر خويشتن را بياد آريد، بياد آريد كه با يكديگر دشمن بوديد و او بين دلهايتان الفت برقرار كرد و در نتيجه نعمت او برادر شديد. و در حالى كه بر لبه پرتگاه آتش بوديد، او شما را از آن پرتگاه نجات داد. خداى تعالى اين چنين آيات خود را برايتان بيان مى كند تا شايد راه پيدا كنيد. (۱۰۳) بايد از ميان شما طايفه اى باشند كه مردم را به سوى خير دعوت نموده ، امر به معروف و نهى از منكر كنند. و اين طايفه همانا رستگارانند. (۱۰۴) و شما مانند اهل كتاب نباشيد كه بعد از آن كه آيات روشن به سويشان آمد اختلاف كردند و دسته دسته شدند و آنان عذابى عظيم خواهند داشت . (۱۰۵) روزى كه چهره هايى سفيد و چهره هايى سياه مى شود اما به آنهائى كه رويشان سياه مى شود، گفته مى شود: آيا شما نبوديد كه بعد از ايمانتان كافر شديد پس حالا عذاب را بخاطر كفرى كه ورزيديد بچشيد. (۱۰۶) و اما آنها كه رويشان سفيد است در رحمت خدا قرار دارند و در آن جاودانند. (۱۰۷) اينها آيات خداست كه ما آن را به حق بر تو مى خوايم و خدا هيچ ظلمى را براى عالميان نمى خواهد. (۱۰۸) و آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است ، ملك خدا است و همه امور به سوى خدا بر مى گردد. (۱۰۹) شما از ازل بهترين امتى بوديد كه براى مردم پديد آمديد. چون امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد. و اگر اهل كتاب هم ايمان مى آوردند، برايشان بهتر بود، ليكن بعضى از آنان مؤ من بو بيشترشان فاسقند. (۱۱۰) بيان آيات اين آيات را مى توان تتمه دو آيه قبل دانست كه به مؤ منين خطاب مى كرد، از اهل كتاب و فتنه انگيزيهاى آنان برحذر باشند، و نيز مى فرمود: شما پيامبرى داريد كه اعتصام به حق را برايتان ممكن مى سازد، پس زنهار گمراه مشويد، و در حفره مهالك ساقط نگرديد، اين آيات علاوه بر اينكه گفتيم به آيات قبل ارتباط دارد، جنبه «الكلام يجر الكلام » را هم دارد، بدون اينكه سياق سابق را، يعنى تعرض به حال اهل كتاب را تغيير دهد، بكله هنوز آن سياق را محفوظ نگه داشته ، به دليل اينكه بعد از نه آيه دوباره سخن از اهل كتاب را پيش مى كشد و مى فرمايد: «لن يضروكم الا اذى ...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۶۹

يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه حق تقاته در بيانات سابق اين معنا گذشت كه تقوا - كه خود نوعى احتراز است - وقتى تقواى از خداى سبحان مى شود كه احتراز و اجتناب از عذاب او باشد، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : «فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ». و چنين تقوائى وقتى محقق مى شود كه بر طبق خواسته و رضاى او رفتار شود. پس تقوا عبارت شد از امتثال او امر خداى تعالى ، و اجتناب از آنچه كه از ارتكاب آن نهى فرموده ، و شكر در برابر نعمتهايش و صبر در هنگام ابتلاء به بلايش كه برگشت اين دوتاى اخير به يكى است ، و آن همان شكرگزارى است . چون «شكر» عبارت است از اينكه انسان هر چيزى را در جاى خود قرار دهد، و صبر در هنگام برخورد با بلاى خدائى يكى از مصاديق اين معنا است . پس صبر هم شكر است . و سخن كوتاه اينكه ، تقواى خداى سبحان عبارت شد از اينكه ، خداى تعالى اطاعت بشود و معصيت نشود. و بنده او در همه احوال براى او خاضع گردد. چه اينكه او نعمتش بدهد و چه اينكه ندهد (و يا از دستش ‍ بگيرد). «حق التقوى » غرض و مقصد نهايى است و دستور «فاتقوا اللّه ما استطعم » راهرسيدن به آن هدف را نشان مى دهد اين معناى كلمه «تقوا» بود. ولى اگر اين كلمه با قيد «حق تقوا» اعتبار شود با در نظر گرفتن اينكه حق التقوى ، آن تقوائى است كه مشوب با باطل و فاسدى از سنخ خودش نباشد. قهرا حق التقوى عبارت خواهد شد از عبوديت خالص ، عبوديتى كه مخلوط با انانيت و غفلت نباشد. ساده تر بگويم : عبارت خواهد شد از پرستش خداى تعالى فقط بدون اينكه مخلوط باشد با پرستش هواى خويش ، و يا غفلت از مقام ربوبى . و چنين پرستشى عبارت است از اطاعت بدون معصيت و شكر بدون كفران ، و يا دائمى بدون فراموشى ، و اين حالت ، همان اسلام حقيقى است البته درجه عالى از اسلام . و بنابراين ، برگشت معناى جمله : «و لا تموتن الا و انتم مسلمون » همانند اين است كه فرموده باشد: اين حالت را يعنى حق التقوى را همچنان حفظ كنيد تا مرگتان فرا رسد. و اين معنا غير از آن معنائى است كه از آيه : «فاتقوا اللّه ما استطعتم » استفاده مى شود. براى اينكه اين آيه به اين معنا است كه فرموده باشد: تقوا را در هيچيك از مقدرات خود رها نكنيد. چيزى كه هست اين استطاعت و قدرت بر حسب اختلاف قواى اشخاص و فهم و همت آن مختلف مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۵۷۰

پس آيه : «فاتقوا اللّه ما استطعتم » مى تواند شامل حال همه مراتب تقوا بشود. و هركس مى تواند در خور قدرت و فهم خود اين دستور را امتثال بكند. و اما در آيه مورد بحث به آن معنائى كه ما برايش كرديم ، حق التقوى چيزى نيست كه همه افراد بتوانند آن را به دست آورند، زيرا حق التقوى بطورى كه ملاحظه كرديد، ريشه در باطن و ضمير انسان دارد. و در اين مسير باطنى ، مواقف و معاهدى بس دشوار و خطرهائى ناپيدا هست ، كه جز افراد دانشمند، پى به آن مواقف نمى برد. تا چه رسد به اينكه تقوا را در آن مراحل حفظ كند، و نيز در اين مسير باطنى دقائق و لطائفى است كه جز مخلصون كسى متوجه آن نمى گردد. چه بسيار مرحله از مراحل تقوا هست كه فهم عامى مردم آن را مقدور نفس انسانى نمى داند، و انسان را مستطيع و تواناى داشتن چنان مرحله ندانسته حكم قطعى مى كند به اينكه اين مقدار از تقوا براى بشر مقدور نيست ، ولى كسانى كه اهل حق التقوايند، اين مرحله را نه تنها مقدور مى دانند، بلكه پشت سر انداخته به مراحلى دشوارتر رسيده اند. بنابراين آيه : «فاتقوا اللّه ما استطعتم » كلامى است كه همه فهم هاى مختلف هر يك آن را به معنائى درك مى كند و صاحب هر مرحله از فهم و درك آن را با تقوائى كه براى خود مقدور مى داند، تطبيق مى نمايد. و ضمنا اين كلام وسيله اى مى شود كه شنونده از كلامى ديگر يعنى از آيه : «اتقوا اللّه حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون ...» بفهمد كه منظور از آن اين است كه انسانها خود را در صراط به دست آوردن حق التقوى قرار بدهند و رسيدن به اين مقام و استقرار در آن را هدف همت خويش سازند.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←